eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.9هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
حاضر به سقط نشدم... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌برا دختر یه نفری خواستگار اومده بود، خواستگار فقیری بود، به دخترش گفت: بابا این فقیره، می‌ترسم زندگی رو در آینده نتونه تأمین کنه و بره، این خواستگار رو رد کن. 🔻دختر، این خواستگار رو بیشتر دوست داشت ولی پدرِ دختر اون رو رد کرد، تا بعد از مدتی، یک نفر آمد که پولدار بود اما اخلاق او بد بود، پدر به دختر گفت: بابا وضع این بد نیست فقط اخلاق نداره که إن‌شاءالله خداوند اخلاق او را درست می‌کنه. 👌دختر گفت: بابا من تا حالا نمی‌دونستم خدایی که اخلاق را درست می‌کنه غیر از خدایی است که روزی میده، فکر می‌کردم یک خدا است که هر دو را درست می‌کنه، شما اولی را رد کردی، آن وقت خدا نبود که وضع مالی او را درست کند؟!! ✅مشکل ما همین است، میندازیم پای خدا، هر جا که بخواهیم کار خود را بکنیم، آنجا آن را درست می‌کنیم. ولی طراز حق یک طراز دیگری است. ‌ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگ معلومه از شرایط راضیه...😂 این شیرینی تمام شدنی نیست...😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۵ وقتی سال ۸۹ در دانشگاه قبول شدم، پدرم شرط کردند که تا زمانی‌که درس میخوانم ازدواج نکنم. ولی بعد از دوسال با اصرار مادرم، راضی به راه دادن خواستگار شدن. مادر بزرگم با مادر بزرگ همسرم، همسایه بودند و با پیشنهاد خاله ی همسرم، مادر همسرم اقدام به خواستگاری می‌کنند. باز هم با مخالفت پدرم روبرو شدیم با همسرم همسن بودیم هر دو ۲۱ سال داشتیم و این مزید علت شده بود، خلاصه بعد از کشمکش های فراوان موافقت کردند و سال۹۲ عقد کردیم. بعد از ازدواج با وجود اخلاق خوب همسرم ارتباط خوبی با پدرم برقرار کرد و الان مثل یک دوست به پدرم‌ نزدیک هستند خدا رو شکر. من نگرانی‌های پدرم را درک میکنم ولی از ازدواج به وقت جوانها نباید جلوگیری کرد، مخصوصا در شرایط کنونی جامعه... یک سال و نیم که از عقدمان گذشت متوجه بارداریم شدم و این اتفاق به هیچ عنوان در جامعه ما پذیرفته نیست. ولی اصلا به سقطش لحظه ای فکر نکردم. با واکنش شدید مادرم روبرو شدیم و اصلا حرفی به پدرم نزدیم، برعکس، خانواده همسرم بسیار خوشحال شدن چون برادرشوهر بزرگم چند سال از ازدواجشون گذشته بود و دکتر گفته بود که برادرشوهرم نمیتونه صاحب فرزندی بشه. همین بود که قدر این نعمت را میدانستند. (البته دوسال بعد از به دنیا اومدن اولین فرزندمان، اونها هم خداروشکر بچه دار شدن و الان بعد از سه سال دوباره اقدام کرده اند و آزمایش اولیه مثبت بوده دعا بفرمایید نتیجه حاصل شود و چند قلو خدا بهشون بده...) خانوداه همسرم با اینکه در حال ساخت خانه بودند و به لحاظ مالی اصلا شرایطش رو نداشتند ولی هرجوری که بود تصمیم گرفتند برایمان بهترین عروسی که در توانشون بود را در کمترین زمان ممکن بگیرند. ما هم که حتی یک قلم از جهیزیه ام را تهیه نکرده بودیم، مادرم حسابی به تکاپو افتاد و طی یک ماه و نیم با وجود مشقت های زیاد، جهزیه ام را تهیه نمودند. ولی یک ماه مونده بود به تاریخ عروسی متوجه شدیم که قلب جنین تشکیل نشده و باید سقط کنم. من و همسرم اصلا از شنیدن این خبر خوشحال نشدیم ولی چاره ای نبود و در بیمارستان سقط کردم ولی با این وجود برنامه عروسی را به تعویق ننداختند و سر موعد به خانه خود رفتیم. بعد از عروسی دوباره تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم. چون میگفتن تا یکسال بعد از اقدام بچه دار نشدن به معنی ناباروری نیست، صبر کردیم و بعد از یکسال پیگیر علت شدیم. تنبلی تخمدان در من تشخیص داده شد و با مصرف دارو حل شد ولی باز هم بچه دار نمیشدیم، آزمایشات همسرم هم خوب بود خلاصه بعد از هشت ماه چشم انتظاری بلاخره رحمت الهی شامل حال ما شد و پسر اولم را باردار شدم. از اول ویار شدید و مسائل دیگه ای که داشتم دکتر دستور به استراحت داده بودو همسر و مادرم از من مراقبت کردند. یک ماه زودتر زایمان کردم. زایمان بسیاااار سختی را تجربه کردم بچه هم ده روز داخل دستگاه بود. با گذر از این تجربه سخت ولی با حاصلی بسیار شیرین، بعد از سه سال دوباره باردار شدم، این‌بار هم متاسفانه بارداری پوچ تشخیص داده شد و چون شنیده بودم برخی جنین ها دیرتر قلبشان تشکیل میشود یک ماه صبر کردم و بعد در ماه سوم بارداری هنگامی که سونوگرافی جنین را ۶ هفته نشان داد، اقدام به سقط در بیمارستان کردم. این‌بار هم به لحاظ روحی بسیار آزرده شدیم خیلی سخته این دلبستن و دل کندن. آنهایی که تجربه اش را دارند می‌دانند. سه ماه بعد دوباره تحت نظر دکتر و با مصرف دارو باردار شدم، این سری همزمان با خواهرم که جاریم بود، باردار شدم. مادر همسرم، بعد از ازدواج ما، خواستگار خواهرم شد و بعد از رسیدن خواهرم به سن هفده سالگی، پدرم موافقت کردند و سه سال در عقد بودند و سه ماه بعد از عروسی اولین بارداری خواهرم همزمان با چهارمین بارداری من بود. بچه خواهرم دختر بود و از ما باز هم پسر. خداروشکر هرچه خدا بخواهد برای بنده هایش بهترین خواهد بود. دختر و پسرمان خیلی شبیه هم مثل دوقلو بودند و این شیرینی شان را بیشتر می‌کرد. مادر و پدرم هم حسابی از حضور این وروجکها کیف می‌کردند. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۵ پسر دومم هشت ماهه بود که متوجه شدم دوباره باردار هستم و با واکنش تلخ اطرافیانم روبرو شدم، حتی این‌بار مادرشوهرم هم خوشحال نشدند😅. خودم با اینکه تصمیم داشتم که فرزند بعدیم را با فاصله کمی باردار شوم (ولی نه اینقدر کم چون بسیار پسر دومم ناارام و دائم الگریه و وابسته بود) در دل خوشحال بودم. بعد از اینکه فهمیدیم خداروشکر قلبش تشکیل شده حسابی خوشحال شدیم. این‌ بار به لطف الهی از ویارم خبری نبود و همینطور از استراحت😒. خدا خیر بده، دکتر با اخلاق و مومن خانم دکتر انبیائی(مشهد) رو که طبق تشخیص ایشون آمپول های جلوگیری از سقط رو استفاده نکردم و استراحت نسبی رو برام‌ تجویز کردن و همینطور غربالگری رو فقط برای موارد خاص تجویز میکنند و بسیار اعتدال در تجویز مکملها دارند. با وجود دو تا بچه کوچیک، امکان استراحت نداشتم. ماه دوم بارداری نزدیک ایام اربعین بود، با وجود اینکه همون شرایط قبلی را داشتم تصمیم گرفتیم با بچه ها به پیاده روی اربعین برویم. من هم تا ان موقع که ۳۰ سال داشتم کربلا نرفته بودم و حسااابی مشتاق حضور در خیل عظیم عزاداران حسینی در ایام اربعین و شرکت در پیاده روی بودم ولو چند قدم در حد توانم. نمیخواستیم بیشتر از این از حضور و مشارکت در امری که زمینه ساز ظهور حضرت خواهد بود عقب بمانیم. توکل به خدا کردیم و از امام حسین خواستیم که کمکمان کنند و همینطور هم شد خیلی به دادمون رسیدن. سفر سختی بود ولی با وجود عنایات و امداد هایشان به خیر گذشت. خدا خیر بده همسر عزیزم رو که خیلی راحت میتونست تنها بره زیارت ولی مسئولیت من رو با شرایطی که داشتم پذیرفت و حسابی دلگرمی میداد بهم که نگران نباشم و باوجود دو بچه خدا میدونه چقدر زحمت ما رو کشید. این زیارت هست که واقعا ارزش داره خدا ثوابش رو براش نگه داره تا قیامت. پسر اولم ۵ ساله بود و پسر دومم هم تو کربلا که بودیم تازه یکساله شد، خیلی ها اونجا که بودیم‌، تعجب میکردند و میگفتن چرا با بچه کوچیک اومدین تازه از وضعیت خودم خبر نداشتند و بعد از مطلع شدن، تعجبشان چند برابر میشد و برخی حسابی تشویق و کمکمان میکردند. خلاصه بعد از اینکه از سفر برگشتیم به خانواده هایمان بارداریم را اطلاع دادیم. همه شوکه شدند، هم از اینکه چقدر زود باردار شدم و هم از اینکه با این شرایط سفر کربلا رفتیم. تا همین امروز که پسر سومم ۴۵ روزه است، انواع و اقسام کنایه ها را شنیده ام ناراحت میشوم ولی خللی در عزم و اراده مان برای آوردن سربازهای امام زمان به این دنیا وارد نمیشود. خدا بر ما منت گذاشته ما رو در میان شیعیانش به این دنیا آورده، حیف هست ناشکری این نعمت بزرگ کنیم و در ادامه بخشیدن و بیشتر کردن نسل شیعه خست به خرج دهیم. خدا میدونه که خیلی از ما خانومها با وجود امکانات فرهنگی و علمی و ورزشی دوست داریم‌ وقتمان را صرف خودمان بکنیم ولی نامردی است در این زمانه که عصر ظهور است و چیزی نمانده تا فرج انشاالله، به دنبال هوسهایمان، یوسف زهرا را بی یار بگذاریم. او به ما احتیاجی ندارد ما محتاج(( یار او بودن)) هستیم تا گره از کار دنیا باز شود و وعده الهی تحقق یابد انشاالله... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌 «فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
اسلام می خواهد اینها نباشد... جهیزیه برای دختر مایه عزت نیست. عزت دختر به اخلاق او، به رفتار و شخصیت خود اوست. بعضی از خانواده‌های عروس، خودشان را اذیت می‌کنند و به زحمت می‌اندازند و اگر پول هم ندارند به زور پول تهیه می‌کنند. اگر پول دارند زیادی خرج می‌کنند، برای اینکه یک جهیزیه پر زرق و برقی را مثلا در اختیار دخترشان بگذارند. خانواده ها روی چشم و هم چشمی، جهیزیّه را برای خودشان یک معضل می‌کنند. بعد که این معضل را خودشان به یک نحوی تحمّل کردند، تازه نوبت دیگران است که رنج این معضل را ببرند. برای خاطر اینکه وقتی شما در جهیزیّه دخترتان این همه وسایل درست کردید، بعد کسانی که دیدند، تکلیف آنها چیست؟! این چشم و هم چشمی‌ها آخر به کجا خواهد رسید؟! این همان مشکلاتی است که درست خواهد شد. اسلام می‌خواهد این‌ها نباشد. «خطبه عقد ۷۳/۰۳/۱۶، ۷۷/۱۲/۲۸ » کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فرصت فرار... ⏳ فرزند امام خمینی(ره) می‌گوید: پدرم، بیشتر با اعمالشان ما را به دستورات اسلامی تکلیف می‌کردند. مثلاً به احترام مادر خیلی حساس ‏بودند ... یادم می‌آید که یک روز در ایام کودکی به حرف مادرم گوش نکردم و کاری را که ایشان مخالف انجام آن بود، انجام ‏دادم.‏ ⏳ پدرم خیلی ناراحت شدند و به قصد تنبیه من از جا برخاستند. ولی به بهانه‌های مختلف به من فرصت دادند که فرار کنم. ‏همیشه همین‌طور بود. خودشان را به کاری مشغول می‌کردند، مثل بالا زدن آستین‌ها، دنبال وسیله‌ی تنبیه گشتن و ... تا ‏بچه‌ها فرصت کنند و بگریزند و نسبت به عمل خود متنبه گردند!‏ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌خاطره ای جالب از استاد علامه جعفری😅 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۶ وقتی فرزند سوم را ناخواسته باردار شدم، تمام دنیا به یکباره روی سرم خراب شد و کارم شده بود گریه و ناامیدی، چون خودمو با زندگی نزدیکان و اطرافیانم که حداکثر ۲ فرزند داشتن مقایسه میکردم😅 خیلی حس و روزهای بدی بود ولی از آنجایی هم که به خدا اعتقاد داشتم و دوست نداشتم کاری کنم که نارضایتی خدا را در بر داشته باشه پذیرفتمش و نگهش داشتم. با حرف های تلخ و گزنده ی فامیل و دوستان کنار اومدم و تحمل کردم ولی خدا را هزاررران بار شکرررررر کردم که گل پسرم را نگه داشتم. اونم پسری مهربونی که خدا شاهده ۲ سال و ۱۰ ماه بیشتر نداره ولی از وقتی زبان باز کرده روزی ده بار میگه مامان دوست دارم یا اگر شیر یا غذایی بهش بدم کلی تشکر میکنه، وقتی هم که می‌بینه یه کم کسالت دارم و حال ندارم، میاد بالا سرم و احوالمو میپرسه تا از جام بلند بشم خوشحال میشه و تا آخر وقت روز در کنارمه و احوالمو میپرسه و باور کنید الان که دارم این پیامو می نویسم سه بار بوسم کرده و گفته دوست دارم😭😍 وقتی متوجه بارداری خدا خواسته شدید مطمئن باشید حکمت خدا فراتر از صبر و گنجایش ماست☺️ اصلا زود تصمیم نگیرید و زود خودتونو نبازید. از وقتی محمد صدرا من به دنیا اومد با وجود داشتن دوتا گل دختر صبور و آروم، جو خونه به شدت پر از شادی و نشاط و خنده شده و خواهراش دیگه از بی حوصله گی و تنهایی شکایتی ندارند😅 در دوران باردای هم که بنده از سالهای قبل درگیر کیست های بد و بزرگ تخمدان بودم که با وجود این شرایط وقتی پزشکها متوجه بارداری شدن، در کمال تعجب میگفتن غیر ممکنه کسی با این شرایط باردار بشه ولی خدا خواسته بود و خدا خواست که با این بارداری، بیماری های دیگه هم ختم بخیر بشه و موقع سزارین عمل های دیگه هم انجام دادن که در گذر زمان بیماری به بدخیمی تبدیل نشه و با شرایط سختی که در بارداری داشتم، پزشکان زیادی رفتم که من را رد کردن و حتی پیشنهاد سقط دادن تا اینکه با خانم دکتر فدوی که پزشک خوب و با تجربه ای بودن، در شهرری آشنا شدم و منو به راحتی پذیرفتن و با توجه به ایمان محکمی که داشتن، گفتن با کمک خدا میریم جلو و الحمدالله بخیر گذشت. دوستان فقط توکل به خدا کنید و براتون رضایت خدا مهم باشه که زندگیتون صد در صد میشه بهشت😍❤️ کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
📌در امتحان الهی رد شدم.... من متولد 72ام .دوران عقد خیلی سختی داشتم، چهار پنج ماه بعد از عقد، باردار شدم و وقتی متوجه شدم دنیا رو سرم خراب شد. از اول اونقدر تو خانواده بهم میگفتن ساده ای، کم عقلی، وقتی هم عقد کردم بابام برگشت گفت تو مثل خواهرت زرنگ نیستی، راحت میشه گولت زد، حواست بخودت باشه، وقتی باردار شدم واقعا وحشت کردم. همسرم یکسره می‌گفت اشکالی نداره مگه کار حرامی بوده و از این حرفها ولی حتی یه لحظه هم فکر گفتن به بقیه رو جراتش رو نداشت. گریه هاش رو میدیدم و خودمم داشتم داغون میشدم. یک ماه به این وضع گذشت و به هر دری میزدم که سقط کنم ولی یه کلمه هم به همسرم چیزی نمیگفتم و ازش تو دلم نفرت پیدا کرده بودم و مخصوصا حرف پدرم می اومد جلو چشمم که راحت میشه تو رو گول زد. تا اینکه بدون اینکه همسرم بفهمه قرص ها رو خوردم، به چند ساعت نکشیده بچه بیچاره سقط شد، وقتی دیدمش کل وجودم به درد اومد الان ک ۹ سال از اون قضیه میگذره و دارم می‌نویسم واقعا برام سخته و هر وقت که بهش فکر کنم اشکم جاری میشه مخصوصا بعد‌ از ازدواجم که فکر میکردم مستحق بدترین عذاب ها هستم خدا بهم دوتا بچه داد. هر وقت که اینارو نگاه میکنم و یاد اون میوفتم، انگار دارم خفه میشم با خودم میگم چطور تونستم؟! اونم یه موجودی بود مثل اینا و هنوز هم همسرم نمیدونه که خودم بچممون رو کشتم. من بخاطر حرف بقیه بچه خودم رو کشتم درحالی که اون حرف ها برا هرکار آدم هست. همیشه با خودم میگم به ظاهر آدم مذهبی هستم تو امتحانی که توش قرار گرفتم، بخاطر حرف مردم رد شدم الان تو بهترین حال و هوامم هم احساس میکنم بدترین فرد روی زمین ام، از یه طرف بدون اینکه به همسرم بگم این کار رو کردم از یه طرف پاره تنم رو از بین بردم، بدترین روزها رو بعدش گذروندم. تو رو خدا هیچ وقت بخاطر حرف مردم زندگی نکنید چون بلاخره یه چیزی پیدا میکنن که بهت بگن. همیشه تو عذاب دارم زندگی میکنم با اینکه ی دختر و پسر دارم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
با مهرباني، با ادب و با منطق با فرزندان خود برخورد کنيم، نه با تحکم و گفتن این تعابیر که مبادا چنين کني! اگر چنين کني ديگر هر چه ديدي از چشم خودت ديدي! اگر چنین کنی ديگر فرزند من نيستي و عاقت مي‌کنم! اين‌ها فايده ندارد و گاه ضررش بيشتر از نفعش است. بايد با مهرباني و با صميميت اعتماد جوان‌ را جلب کنیم تا بفهمد ما خيرخواهش هستیم. ... به یاد داشته باشیم که راه حفظ و تربیت فرزندان‌مان سخت‌گیری نیست، بلکه بايد فرزندان را با محبت، با زبان خوش، با تشويق و با استدلالِ متناسبِ با مرتبه فهم و معلومات‌شان به تدریج با مسائل اعتقادی آشنا ساخت. (۹۳/۷/۲) کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۷ وقتی ۲۲ سالم بود به طور سنتی با همسرم که ۲۷ سالش بود ازدواج کردیم. اینو بگم تا قبل از ایشون هرکس که بیرون از شهرمون خواستگاری میکرد، نیومده رد می‌کردیم ولی سر همسرم نمیدونم چرا مامانم تلفنی رد نکرد و اومدن و منم با یک نگاه عاشق همسرم شدم. همسرم در تهران کار میکرد و ما شهرستان بودیم، به همین خاطر هفتگی میومد برای صحبت قبل ازدواج و بالاخره ما در روز ولادت امام رضا در سال ۹۱ عقد کردیم و هرکدوم توی یک شهر بودیم تا بعد از یک سال با گرفتن عروسی راهی تهران شدیم و چون من تک دختر بودم و به شدت وابسته، با گریه زاری زیاد راهی شدیم. شبها و روزهای اول کارم فقط اشک بود و تحمل دوری از خانوادمو نداشتم تا اینکه سرکار رفتم و داشتم عادت میکردم که همسرمو به جنوب فرستادن و منی که تازه ۶ماه بود سرکار رفته بودم، باید بیرون میومدم و راهی میشدم. بماند که خانواده من خیلی ناراحتی کردند و روی ما خییییلی فشار بود و دائم کار من اشک و گریه بود و همسرم بیچاره هرکاری از دستش براومد کرد که نریم اما سرنوشت جور دیگه ای رقم خورده بود. دست تنها اثاثمو جمع کردم و اشک ریختم. نصف وسایل رفت شهرستان و مابقی رو هم برای جنوب بسته بندی کردیم که یه روز همسرم با دوتا بلیط اومد و گفت اول میریم امام رضا بعد از اونجا بدون اثاثیه میریم جنوب. یه مدت میمونیم اگه دوست داشتی بمون وگرنه من تنها میرم و تو بمون پیش خانواده ات. پیش آقا رفتیم و تا تونستم ازش کمک خواستم. وقتی رفتیم جنوب، اولش خیلی دلم گرفت که قراره چندسال اینجا زندگی کنم ولی سریع دوستان خوب دورمون جمع شدند که غربتو خیلی راحت تر کرد. اما من تنها بودم و دوباره پیگیر کار که تا جور بشه به همسرم گفتم بچه میخوام. خیلی تنهام. اولش مخالفت کرد و گفت برو سرکار بعد. اما ترسیدم زود بچه دار نشیم. بالاخره راضی شد و زود باردار شدم و با اینکه روزه بودم اواخر ماه رمضون دکتر رفتم و با آزمایش فهمید باردارم و ما خیلی خیلی خوشحال شدیم و باورمون نشد به این راحتی باردار شدم. دوران بارداریم خیلی خوب بود و همسرم بیشتر از قبل دوستم داشت و دورم میچرخید، تا ۴ماهگی به هیچ کس نگفتیم و بعدش خانواده من اومدن خونه مون و مامانم متوجه شد وناراحت که چرا نگفتی. مادرشوهرمم بعدش فهمید و اونم شاکی شد. اما همسرم اعتقاد داشت تا مطمئن نیستیم سالمه نگیم به کسی. دکتر توی سونو بهم گفت پسره و از اونجایی که ما خواهر نداریم، همیشه دوست داشتم بچه ی اولم دختر باشه. گذشت و ما مسافرت به شیراز رفتیم و اونجا سونو رفتم که دکتر گفت دختره. انگار رو ابرا بودم، فوری به مامانم زنگ زدمو گفتم. اونم خیلی خوشحال شد که خدا دختر بهمون داده. دخترم قراربود تو اسفند به دنیا بیا و منم به همین خاطر یه ماه زودتر پیش خانواده ام رفتم تا برای زایمان اونجا باشم و همسرم تنها شد. هر زنی موقع بارداری دوست داره همسرش کنارش باشه اما من محروم بودم و همیشه نگران که یه وقت زایمان زود نشه و همسرم نباشه. خداروشکر شوهرم مرخصی برای عید گرفت و اومد و ۳روز به عید ۹۵، دخترم با تاخیر و با سزارین به دنیا اومد و اسمشو به خاطر شهادت حضرت زهرا با خودش آورد و زهرای ما شد. بعد از ۵۰ روزگی دخترم با غمی که بیشتر از قبل شده بود برگشتم خونه خودم. دیگه پدرو مادرم مامانی و بابایی شده بودن و دلشون پیش نوه اولشون بود و منم احساس نابلدی شدید داشتم و نگران از بزرگ کردن بچه در غربت بودم. زهرای من ۳/۵ساله شد و هرسری از خونه پدر و مادرم تا جنوب غیر از من که اشک میریختم، زهرا هم گریه میکرد و بهونه می‌گرفت. روزهای خوشی که میتونستیم داشته باشیم رو، من به خاطر پدرو مادرم تلخ کردم و همیشه با همسرم سر غربت بحث میکردم و همه مشکلاتو گردن اون مینداختم. ما مجبور شدیم راهی یه شهر دیگه بشیم که اختیاری بود ولی چون من علاقه همسرم رو دیدم با قلبی پراز درد از غربت جدید و از ادامه دار شدن این غربت قبول کردم که بریم. ایندفعه ناراحتی خانواده ام خیلی خیلی زیاد شد و حرف و حدیث خییییییییلی به گوشم رفت که چرا روز اول خواستگاری نگفتن دورت میکنن و....... به محض ورود ما به اونجا کرونا و قرنطینه شروع شد و ما نتونستیم رفت و آمد کنیم و من احساس میکردم دیگه پدرو مادرمو نمیبینم. به همسرم گفتم بچه دار بشیم چون فاصله سنیشون داره زیاد میشه. اولش به خاطر کرونا جفتمون میترسیدیم اما من گفتم اومدیمو تا چندسال دیگه تموم نشه، اون موقع دیگه من در سن باروری نیستم. توکل برخدا. 👈 ادامه در پست بعدی... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
۷۳۷ ما اقدام کردیمو تا ۶ماه جواب نگرفتیمو ترسیدیم و پیش یک دکتر طب سنتی معتبر رفتیم و گفت همسرم واریکوسل داره و با روش سنتی حل شد و یه رژیم غذایی داد و من یک ماه در شهرمون موندم و همسرم تنها بود تا اینکه شک کردم باردار باشم و تنهایی به آزمایشگاه رفتم و جواب مثبت گرفتم، به همسرم زنگ زدمو گفتم و بهم گفت به هیچ کس نگو. من حالم اصلا خوب نبود برعکس بارداری قبلی و مادرم بالاخره با شمّ مادریش فهمید و قول داد فعلا کسی نفهمه. از اونجایی که زن برادرم بعد ما ازدواج کرده بودند و هنوز بچه نداشتن و یه سقط داشت، من نمیخواستم با فهمیدن بارداری من دلش بشکنه. بعد از اینکه برگشتم خونه خودم، روز دوم الکی الکی حین راه رفتن پام شکست و درد عجیب. همسرم بردم بیمارستان و با گرفتن رضایت، از پام عکس گرفتن و گفتن بله باید گچ بگیری. خونه مون آسانسور نداشت و منم تو ماه سوم بودم و دائم آزمایش و سونو و دکتر داشتم و مرتب باید با این پا از پله بالا و پایین میرفتم. همسرم ویلچر و واکر و عصا گرفته بود اما بازم پله ها رو نمیشد رفت. به خاطر کرونا پدرو مادرم نمیتونستن بیان و همسرم توی این چهل روز پدرو مادر و همسر بود برام. زهرا دوست داشت برادر داشته باشه اما من به خدا میگفتم حالا که دخترم دادی خواهر بهش بده تا مثل من حسرت بی خواهری نداشته باشه، وقتی توی سونو گفتن دختره من بااااال درآوردم ولی به زهرا نگفتیم و بعد با کلی برنامه و کادو بهش گفتیم، اولش باورش نشد اما بعد خوشحال شد. بارداریم این سری سخت بود تا اینکه درهفته ۳۶ باید برمی گشتم آخه دیگه اجازه سفر هوایی نداشتم و مجبور شدم برای عید ۱۴۰۰ بیام شهرمون تا موقع زایمان. شب قدر دوم رو که گذروندیم صبح دیدم حرکتش کم شده راهی بیمارستان شدیم و ان اس تی گرفتن و گفتند باید اورژانسی سزارین بشی. هرچی گفتم همسرم نیست بذارین بیاد فرداش عملم کنید، گفتن خطر داره. منم به ناچار زنگ زدمو به همسرم خبر دادم. دخترم به دنیا اومد و همسرم صداشو در از دور شنید و با اومدنش اردیبهشت ما رو بهشتی کرد. دخترم انقدر شیطنت داره که زهرا میگه مامان خوب شد دختر شد.و خیلی باهم خوب هستن و همدیگه رو دوست دارن. قدم دخترام خیلی خوب بود سر اولی ماشین دار شدیم و سر دومی بعد از ۸سال به شهرمون برگشتیم. الان دوباره دلم بچه میخواد اما انقدر غربت داغونم کرده که افسردگی دارم و مدام عصبی هستم و برای آوردن سومی مردد هستم. دعا کنید حالم خوب بشه و دوباره بچه دار بشم. من خانواده شلوغ دوست دارم و دلم میخواد منم سرباز شیعه تربیت کنم. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
بنظرتون میشه برای خونه تکونی، روشون حساب کرد؟!😍 کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
برای تجربه ۷۳۷ و کلا عزیزانی که گله از غربت دارن، خواستم بگم منم در غریبی زندگی میکنم و درکتون میکنم. اما خواهشی که دارم، زندگی رو همینجور که واستون رقم خورده بپذیرید🪴 حیفه لحظاتی که میتونه شاد باشه با گریه و اندوه نابودش کنیم و دل شکسته ی همسرمون (که برای روزی حلال یا کار راه اندازی اونم مجبور به غربت شده ) رو شکسته تر کنیم. علاوه بر این، صبوری رو با رفتارمون به بچه ها یاد بدیم. تک دختر خانوادم و کلا دو بچه ایم. گاهی اوقات که دلم میگیره❤️‍🩹 به خدا میگم اگه این دنیا نشد از حضور پدر و مادرم بهره ببرم، اون دنیا هممون در کنار اهل بیت (ع) با هم باشیم💚 و این تسکینی میشه بر قلب دلتنگم. بهترین جایی که حال دلمو خوب میکنه مســــجده💝 اصلا از عمرم حساب نمیشه... بعدتر، احادیث(مسجد خانه خداست) و روایات ( امام علی (ع) نشستن در مسجد رو بهتر از نشستن در بهشت میدونستن) رو دیدم و بیشتر مسجد رو خواستم🌱 درسته منم مثل خیلیا سرمو با کار فرهنگی و کلاس و... شلوغ کردم و این اواخر بخاطر بچه ها البته کمتر شده اما دلتنگی چیزی نیس که از بین بره ممکنه فقط گاهی اوقات کمرنگ بشه اما گوشه دلت هست و هست. حتی مامانم اگه تو تماسها از تنهایی گریه کنن، این منم که دلداری بهشون میدم، ممکنه برخی شبها تو دل شب با خدا✨ خلوت کنم و اشکی بریزم اما در صحبتم با مادرم نمیخوام فکر کنن منم دل شکسته ام و این مزید بر ناراحتی شون بشه، همیشه از شادی هامون میگم که البته همین از شادی گفتنا روی روحیه خودمم اثر مثبت داره✅ بالاخره امتحان هرکسی چیزی هست. امتحانی از جنس دوری، مقطعیه نه دوری ابدی... درسته که غربت سختی داره اما سعی میکنم نیمه پر لیوان رو هم ببینم، خدا رو شکر میکنم والدینم سالم و سلامت اند و سایه شون روی سرمون. حتی اگه شده به تماسی و به نوایی. یا میگم مگه نیستن برخی که کشورهای دیگه زندگی میکنن یا شهرهای خیلی دورتر و مجبورن سالانه یک یا دو بار به خانوادشون سر بزنن. پس من مسافتم کمتره و این جای شکر داره🌸 همینکه اونها در شهرمون سالم و سلامت ان و درگیر کار و مدار زندگی، همینکه اطرافشون خواهر-برادراشون هستن، همینکه علاقیاتشون مثل هیئت محل و... کنارشون هست، خدا رو شکر می کنم. گاهی که دلم میخواد تو جمع های مراسمات بیرون یکی بیاد کنارم بشینه و بگه کجایی هستی و دل به دلم بده( من خودم الحمدلله زود سر بحث رو باز میکنم و گوشه گیر نیستم و معمولا خودم جلو میرم اما گاهی دلم میخواد یکی دیگه پیش قدم بشه) یاد داستانهای ائمه میافتم که به مخاطبشون با یه جمله ی نکنه غریبی و اگه چیزی میخوای کمکت کنم، میافتم و همین یه جمله باعث ایمان آوردن طرف میشده، بس که دلنشین بوده این همدلی💖 یه نکته ای برای دوستانی که مثل من غریبن، سعی کنید دیدار و رفع احتیاجات والدینشون اولویتشون باشه، درسته دور هستیم اما خودمون با بهانه های واهی این غریبی رو تلخ نکنیم اینکه راه دوره، اینکه با بچه مسافرت سخته، اینکه وسایل جمع کردن حوصله میخواد، اینکه پول بنزین زیاد میشه، اینکه خونه اون بابا بریم (خانواده همسر ) یا این بابا، اینکه بچه ها مون لوس میشن بخاطر نوه نوازی و هزار اینکه ی دیگر... اینا همه به یک لحظه دیدار والدین و کمک حالشون بودن و دلشاد کردنشون از دیدار فرزندان و نوه هاشون میارزه و خدا خوب جبران کننده ای هست. اینجوری هم حظ دنیوی بردیم، هم حظ اخروی اللهم عجل لولیک الفرج کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه خدا قوت جانانه به سمت راستی...😍 شیر مادر و نان پدر، حلالِ سمت چپی😂 👌این شیرینی تمام شدنی نیست... کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075