eitaa logo
دوتا کافی نیست
49هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
زندگی خوش... زندگی خوش، آن زندگی است که [زن و شوهر] هر دو خوش اخلاق باشند. این‌ها عمر طولانی هم می‌کنند. این تجربه‌ی عمر من است. حدیث هم دارد که: «من حَسُنَ بِرُّهُ بِأهلِ بَیته، زادَ الله فی عُمرِهِ»؛ «کسی که با اهل بیتش خوبی می‌کند، خوش اخلاقی می‌کند، عمر طولانی می‌کند». ... [آقایی] نود سالش است، با عیالش به مسجد می‌آمدند. عیالش می‌گفت: «حاج آقا، نیفتی!» او می‌گفت: «حاج خانوم، دستت را بده به من لیز نخوری!» در نود سالگی با هم ماه عسل رفتند. این‌ها چون با هم خوب بودند، عمر طولانی کردند، ولی کسانی که بد اخلاق هستند ... 📚 بررسی گناهان کبیره کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
"اگر همه عالم را بگردید، خسته ‏تر از من نمی ‏توانید پیدا کنید، لکن خدمت به اسلام و مسلمین از همه چیز مهمتر است" 📚مجله پاسدار اسلام – ش ۴۵، ص ۳۰ کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
نوبت جهاد ماست... ما سال ۹۱ ازدواج کردیم، در ۲۰ سالگی... ساده و بدون خرید و عروسی و حتی سفر. ولیمه در حد پدر و مادرا و برادرا، حدود ۱۵ نفر. از اول قرارمون بود که ۸ تا سرباز امام زمانی بیاریم. از روز اول نوردیده میخواستیم ... که خدا سخت امتحانمون کرد با ندادن فرزند برای ۱۰ سال.... زندگی مون خیلی بالا و پایین شد. خیلی دوا و درمون کردیم، طب جدید و سنتی و اسلامی... آنچه از دعا و نذر و نیاز و.... حتی همسرم که حاضر نبود سربازی بره، رفت سربازی که بتونیم اربعین بریم کربلا زیر قبه دعا کنیم و نشد. ۴ سال زیر قبه هم خواستیم و نشد.... دیگه هزینه درمان هم نداشتیم و ناامید از همه جا. چندتا از دوستان‌جمع شدن و با نذر کمک صدقه به ما هزینه ای وی اف رو دادند. اولین بار ای وی اف از فضل خدا و لطف امام حسین جان، با انتقال سه تا جنین، یکیش گرفت و الان نوردیده ما یک سال نیمشه... از یک سالگی برای وامش اقدام کردیم و به سختی گرفتیم و همه رو هزینه درمان برای فرزندآوری مجدد کردیم. این بار هم ۳ تا جنین انتقال دادیم که چند روزه جواب منفی آزمایش اومده و قلبمون از غصه مچاله شده... حرف اصلیم با دوستان این کانال اینه... چندین ساله حضرت آقا میگن فرزندآوری و بحران جمعیت... حالا خیلی ها تی تیش مامانی بازی درمیارن و نمیارن... بنظرم هیچ دلیلی تو این برهه خاص و حساس منطقی نمیتونه باشه... پول و بی پولی، بیکاری، کم جایی، حرف دیگران و ... فقط و فقط توجیهه.... میتونید یه لحظه خودتون رو بذارید جای ما؟ این همه درد و درمان و هزینه؟ مسلمونا حتی صدقه رو قبول کردیم که بتونیم به سهم خودمون کمکی کنیم. غرور و شخصیتمون که یه روزی وضعمون خوب بود و حالا.... گذاشتیم زیر پا. بعد چون مثلا مادرشوهرتون میگه بالا چشمتون ابرو، نمیارید بعدی رو؟؟؟!! به خداوندی خدا من به سهم خودم نمیگذرم از هرکسی که داره این روزا کوتاهی میکنه... بهونه ها، تیروئید دارم ، بچم کوچیکه، چاقم ، لاغرم، درس دارم، کار دارم ، تفریحام موندن..... حال این روزای جامعه خودمون و دنیا رو میبینید؟ ما تو دنیا اقلیت ایم! تعارف نداریم! چیزی از اسلام و مسلمونی باقی نمونده... این هم برخورد با چادری و مذهبی و طلبه ها.... هی نشینیم بگیم این روزا کسایی که سکوت کردن تو اغتشاش مقصرن، یا اونایی که تو این آتیش دمیدن تو خون شهدای شاهچراغ و این چهل روز شریک هستن... من و شمام اگه با این جهاد و فرزندآوری که میتونیم ایرانمون رو قوی کنیم، زمینه ظهور آقامون رو بسازیم و سربازاشون رو بیاریم، نمیکنیم و نمیاریم و هی امروز و فردا میکنیم ، کمتر از اونا مقصر نیستیم.... در آخر اگر دوست داشتین برا من بیچاره که هیچ راهی برای بچه دار شدن جز ای وی اف ندارم و هزینه اون رو هم ندارم، دعا کنید خدا از دریچه فضلش برامون برسونه و برای همه ی آرزودارها... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
پدر خوب... ✨ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: «حَقُّ الوَلَدِ عَلى والِدِهِ... اَن يَستَفرِهَ اُمَّهُ ؛ حق فرزند بر پدر اين است كه مادر او را گرامى بدارد.» 📚كافى، ج ۶، ص ۴۸ 👈 بخش بزرگی از یک پدر خوب بودن، همسر خوب بودن است. هنگامی که یک مرد، انرژی مثبتی به همسر خود منتقل کند، همسرش نیز این انرژی را به فرزندان منتقل خواهد کرد. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
آقایون هم شرایط خانم ها رو درک کنند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
⁉️ چقدر به فکر عاقبت به خیری، فرزندان مون هستیم؟! موقع ازدواج، آقای نبی لو ۲۳ سال داشت، من ۱۹ سال. همیشه می گفت، ما دیر ازدواج کردیم. خانم حیف نبود؟ این زندگی، به این خوبی رو، ما چهار سال زودتر می تونستیم شروع کنیم. چرا دیر ازدواج کردیم؟! همیشه می گفتن وقتی انسان می تونه زندگی خوبی داشته باشه، چرا دیر؟! بعد شاید باورتون نشه، دخترم مون که ۱۴ سالش بود، خود آقای نبی لو واسطه ازدواج دامادم با دخترم شدن ... اصغر آقا یه طلبه ساده، از روستا های استان همدان بودن و پسر دایی بنده، که در قم در حال تحصیل بودن، یه روز در حرم، همسرم به ایشون گفته بودن، چرا شما ازدواج نمی کنی؟! گفته ‌بود، من شرایط ازدواج ندارم... گفته بودن، حالا اگر من یه خانواده ای رو پیدا کنم که حاضر باشن با شرایطی که داری به شما دختر بدن، شما چکار می کنی؟! ایشون گفته بود، اصلا محاله یه همچین چیزی... من یه طلبه ساده ام... هیچی ندارم... پدرم خوب یه کشاورزه... محاله کسی به من دختر بده... گفته ‌بودن، نه من یه خانواده ای رو می شناسم که شما رو می شناسن، من شما رو بهشون معرفی کردم... برای من خیلی سخت بود. چون فامیل هم بودیم.. گفتم برای من وجهه خوبی نداره، بری و پیشنهاد بدی... آقای نبی لو می گفتن، نه روی شناختی که من از این جوون دارم، دوست ندارم همچین پسری رو از دست بدیم. بعد من می گفتم، اصلا، مگه دختر ما چقدر سن داره، که ما خودمون بخوایم اقدام کنیم برا ازدواجش؟! خلاصه ایشون تونست منو قانع کنه برای این کار ... شهید نبی لو به دامادم گفته بود، من با خانواده این دختر صحبت می کنم. اونها هم با دخترشون مطرح کنن، اگر بتونم موافقت همه شون رو بگیرم، حتما میام بهت میگم. حالا من مونده بودم، چطوری این موضوع رو با دخترم مطرح کنیم. به همسرم گفتم، حالا چطور می خوای به طیبه بگی؟! گفت خانم، اونم راهش رو بلدم. من خودم یه جوری میگم. ایشون نشستن شروع کردن به صحبت کردن با دخترم، که چقدر ازدواج خوبی داره، و چقدر باعث دوری از گناه میشه و اینکه اگر پسر مومن با تقوایی باشه و ... اینها رو توضیح داد برای دخترم، خیلی با بچه ها راحت بود. بعد گفت حالا اگر من به عنوان پدرت، یه پسری رو معرفی کنم که تمامی این خصوصیاتی که گفتم، داشته باشه، تو چکار میکنی؟ نظرت چیه؟! دخترم بنده خدا همین جور مونده بود... همسرم به دخترم گفت: نه حالا نمی خوام جواب بدی، خوب فکرات رو بکن، بعد جواب بده... من به عنوان پدر تو، خوشبختی تو رو می خوام. اگر یه روزی چنین پیشنهادی بدم، نظرم رو می پذیری؟! بعد از مدتی مجدد موضوع رو با دخترم مطرح کردیم و دخترم هم موافقت کرد. وقتی مجدد با پسر داییم مطرح کرده بودن، ایشون گفته بودن، من حتما باید این خانواده رو ببینم، پدرش رو ببینم، مادرش رو ببینم، رو چه حسابی با این شرایط من، حاضرن به من دختر بدن؟! گفته بودن باشه من هماهنگ می کنم، بیا حرم، بگم پدرش هم بیاد، با هم صحبت کنید. می گفت رفتیم نشستیم، اصغر آقا هم هی نگاه می کرد، با یه حالت نگرانی می گفتن نیومدن، نمی خواید یه تماس بگیرین، ببینید چرا نیومدن؟! گفته بودن: الان من پدر اون دختر، چی می خوای بهش بگی؟! خندید گفت: نه حالا بیان، من بهشون میگم. گفته بودن، اومدن دیگه... من الان پدر اون دختری هستم که گفتم، من طیبه رو برای شما در نظر گرفتم. دامادم تعریف می کنه که وقتی بابا این حرف رو زد، از یه طرف واقعا تو دلم یه همچین چیزی رو می خواستم و دوست داشتم چنین ازدواجی انجام بشه، همیشه می گفتم، کاش این دختر سه چهار سال بزرگ تر بود، من جراتش رو داشتم، که مطرح کنم. از اون طرف می گفتم، کاش زمین دهن باز می کرد من می رفتم داخلش، چقدر راحت بابا گفت، من پدر اون دخترم... خلاصه با هم صحبت کرده بودن و آقای نبی لو گفته بودن از نظر من مسئله ای نیست. به لحاظ مالی هم حاضرم از حقوق خودم، یه کمکی به شما بکنم، ولی راستش رو بخواید، نمی خوام پسری مثل شما رو از دست بدم. من با خانواده هم صحبت کردم و هماهنگ هستند. الحمدالله دختر من ۱۴ سالگی ازدواج کرده... تا به امروز، حتی یکبار هم نگفتم، کاش دوسال دیرتر این ازدواج انجام می شد. الحمدالله هم خودش تونسته عاقلانه با این موضوع برخورد کنه، هم خدا رو شکر، انتخابی که همسرم کرده بود، مناسب و شایسته بود. و تا به امروز هم واقعا خیلی راضی هستیم. دخترم الان یه وقتایی که در فراق پدرش گریه می کنه، میگه، بابا دستت درد نکنه، واقعا عاقبت به خیری منو می خواستی... 🔹خاطره همسر شهید مدافع حرم از واسطه گری برای ازدواج دختر ۱۴ ساله اش در مصاحبه با رادیو معارف کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
زندگی پر از محبت... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
برو کمک خانمت... آقا سید مهدی قوام، منزل یکی از دوستانش مهمان بود. میزبان رو کرد به همسرش و گفت: «صبحانه را آماده کن! تا من دعایم را بخوانم». و شروع به خواندن دعا کرد. قوام ابرو در هم کشید و گفت: «این چه دعایی است که می‌خوانی؟ بلند شو برو کمک خانمت!» 📚 مسیحای شهر کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
کاملا خوشبختیم.... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
طعم شیرین مادری... ۱۹ سالم بود که تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. من فکر میکردم همین که تصمیم بگیریم اون ماهش جواب مثبت میشه. ولی خدا میخواست صبرم رو بیشتر کنه. ۷ ماه شد که جواب نگرفتیم، حالم خیلی بد بود، حس کسی رو داشتم که سال هاست بی نصیب مونده. دکتر هم رفته بودیم و مشکلی نبود، گفته بودن باید یک سال صبر کنین تا اون موقع نگرانی نداره. یهویی قسمت شد بریم کربلا مرداد ماه بود. وقتی تو بین الحرمین بودم شهید آوردن شهید مدافع حرم❤️ نیت کردم اگر خدا بهمون پسر بده، اسمشو بذاریم محمد و اگر دختر بود زینب.... من بچه ها رو بزرگ میکنم، ولی بشن مال خانم زینب، فدایی ایشون. بعدش رفتم حرم حضرت عباس، واقعا حالم خوب نبود، سردرگم بودم که جواب مثبت نمیگیریم. حضرت رو به خانم ام البنین قسم دادم که باردار بشم به زودی... از کربلا برگشتیم، دیدم دو هفته گذشته از دوره ام و خبری نیست، گفتم شاید باردار باشم، به شوهرم چیزی نگفته بودم، رفتم بی بی چک خریدم، صبح بیدار شدم، دستام داشت می لرزید. چنان شوق و اضطرابی داشتم که نفسم بالا نمیومد، بی بی چک و گذاشتم و دوتا رنگ صورتی پیدا شد، اون دوتا رنگ چقدر خوشرنگ بودن😍 نمیدونستم چی کار کنم، فقط این به ذهنم اومد که وقت شکر گذاریه، عین دیوونه ها داشتم تند تند میگفتم خدایا شکرت، خدایا شکرت... اما بازم اعتنا نکردم و رفتم آزمایش دادم، متصدی اونجا نمیدونست که چقدر شوق دارم، بهم گفت همیشه هم بی بی چک مثبت، نشان از این نیست که مثبته 😏 و نمیدونتست با این حرفش من چقدر حالم بد میشه. ولی بعدش رفتم و جواب رو گرفتم و دیدم بله مثبت. خیلی حس خوبی بود. امیدوارم همه اونایی که منتظر هستن خدا زودی دامنشون رو‌ سبز کنه. اونایی هم که منتظر نیستن، خدا به دلشون بندازه و اقدام کنن... 😅😅 مادری حس بی‌نهایت خوبیه.... 😌😍 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«فرزند بیشتر، زندگی شیرین تر» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۴۸ هفته ۹ بارداری بود که به واسطه یکی از دوستانم با یک کانال طب سنتی آشنا شدم، اوایل کاملا تفریحی و تفننی در کانال جستجو می‌کردم به خاطر اینکه مدتی بود با طب سنتی آشنا شده بودم همواره پیگیر مطالب کانال بودم اولین بار وقتی فیلم یکی از سزارین ها را در کانال مشاهده کردم به این نتیجه رسیدم که در اتاق عمل چه بلای بزرگی به سرم می آید و همین قضیه انگیزه ای شد تا در مورد زایمان طبیعی بعد از سزارین تحقیق کنم. همین طور که پیش می رفتم بیشتر از قبل به مطالب کانال تسلط پیدا می‌کردم و سعی می‌کردم و آنها را رعایت کنم. و مهمتر از همه گزارشهای زایمانی که در کانال میخواندم انرژی انگیزه بیشتری به من می‌داد تا بتوانم به این موضوع فکر کنم. تمام دوران بارداری با خواندن گزارش‌های زایمان به انتها رسید، هر بار که این گزارش‌ها را می‌خواندم انرژی منفی ای که از طرف اطرافیان به ما وارد می‌شد، خنثی می‌شد. بالاخره انتظار به سر رسید با رعایت دستورالعمل های کانال یک بارداری آرام به هفته ۳۶ رسید. و من به ادمین کانال برای تدابیر زایمان آسان پیام دادم، دو هفته از انجام تدابیر زایمان آسان گذشته بود که شبها گهگاهی درد به سراغم می آمد. اوایل با استراحت و گرم نگه داشتن دردها ساکت می شد تا اینکه یک شب که درد داشتم با تصور اینکه این درد ها هم ساکت خواهد شد دردها را تحمل می کردم تا اینکه ساعت ۴ بامداد، سه شنبه کیسه آب پاره شد، وقتی به ادمین کانال طب سنتی پیام دادم، تدابیر جدید رو برام ارسال کردند و تا شب مرتب تحت نظر، تدابیر را انجام می‌دادم. اوایل، بعد از پارگی کیسه آب دردها خیلی زیاد نبود تا شب که دردها زیاد شد. با اینکه نفس گیری عمیق و ماساژ داشتم اما فاصله درد ها زود به زود بود، تصور کردم دیگه به مراحل پایانی دردهای زایمانی رسیدم، باز بهشون پیام دادم و ما راهی بیمارستان شدیم. وقتی گفتم که زایمان های قبلی من سزارین بوده و کیسه آب پاره شده، پرسنل بیمارستان شروع کردند به دعوا کردن که چرا اینقدر دیر آمدی و همین الان باید به اتاق عمل بروی و سزارین کنی. به من می گفتند کی به تو گفته که میتونی بعد از دوبار سزارین طبیعی زایمان کنی؟ وقتی میگفتم دکتر متخصص زنان گفته می توانم این فرصت را به تو بدهم؛ هیچ کدامشان نمی‌پذیرفتند. حتی خود متخصص زنان در آن ساعت پاسخ تلفنش را نداد و بعد از مدتی که زنگ زد، وقتی گفتند شما به ایشون گفتید میتونه وی بک بکنه؟ گفت چون نیامده زیر نظر خودم و زیر نظر من ورزش نکرده من نمی پذیرم که ویبک ایشون رو انجام بدم و گفت من اصلا سزارینش هم نمی‌کنم ... تمام عوامل اتاق عمل از دکتر بیهوشی، دکتر زنان که بسیار تازه کار بود را خبر کردند ساعت یک نصف شب. همینجور که داشتند از جنین ضربان قلب می‌گرفتند، گفتند افت ضربان دارد و ضربان از ۱۴۰ به ۹۰ رسیده، طوری پرستار ها نگران و مضطرب بودند که این نگرانی و اضطراب شان من را به این نتیجه رساند که جان فرزندم از سزارین نشدن مهمتر است پس برخلاف میل قلبی، نامه رضایت سزارین را امضا کردم. آماده عمل شدم و از اینکه تو اون لحظه ها داشتم تمام زحماتم رو بر باد رفته می‌دیدم بسیار غمگین بودم😢 غم زیادی داشتم اما فقط به امید اینکه دارم جان فرزندم را نجات می‌دهم، تحمل می کردم و من در آستانه ورود به اتاق عمل بودم اما همچنان مردد☹️ در این لحظات فقط دوست داشتم همسرم کنارم باشد و با او حرف بزنم. در همین حین، همسرم یک بار دیگر گوشی را چک کرد و جواب ادمین را به من نشان داد که: " کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین چیزی طبیعی است." همین جمله باعث شد که من از همه نگرانی ها رها شوم و از رفتن زیر تیغ جراحی منصرف... فقط دانستن همین مطلب که کم و زیاد شدن ضربان قلب جنین در شرایط پارگی کیسه آب یک امر طبیعی است؛ برای اتخاذ یک تصمیم مهم کافی بود. و من همانجا گفتم من نمی خواهم سزارین بشوم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۴۸ در این لحظات همراهی همسرم تنها حامی من برای این تصمیم بود. من و همسرم در یک طرف و تمام کادر و عوامل بیمارستان در طرف دیگر. وقتی می خواستم برگردم به بخش پرستارها و ماماها بسیار از دستم عصبانی بودند. حالا که می خواستیم بر گردیم اجازه نمی دادند. می‌گفتن ما باید به همه بگیم، تا همه از بالا تا پایین اجازه ندهند، ما ترخیص نمی کنیم. می‌اومدیم توی بخش رضایت نامه امضا می کردیم، می‌رفتیم برای تسویه زنگ می زدن و میگفتن تسویه انجام نشه، ترخیص نمی‌کنیم☹️ می اومدیم توی بخش با داد و بیداد و دعوا رضایت نامه امضا می کردیم وقتی برای تسویه حساب می‌رفتیم، زنگ می زدن می گفتن از مرکز استان اجازه ترخیص نمیدن از مرکز دوبار یه خانم زنگ زد مستقیماً با خودم حرف زد و رسماً به ما می‌گفت: " تو هیچ حقی برای این که تصمیم بگیری سزارین نشی نداری. من بدون رضایت تو می‌برمت اتاق عمل" منم گفتم من اگر بخوام سزارین بشم می خوام برم یه بیمارستان بهتر، با این بهونه اونا گفتن به شرط اینکه از همین جا مستقیم بری یزد یا اصفهان اجازه میدیم بری... بعد از تمام شدن کار رضایتنامه و ترخیص هر چی التماس میکردم، سرم رو ازم جدا کنند اعتنا نمی کردند. انگار هنوز منتظر بودن یه طوری بشه تا من برم اتاق عمل... حتی تهدید می کردند که اگر الان رفتید و فردا برگشتید دیگه کارتون رو راه نمی اندازیم. پس با این شرط که بریم یه بیمارستان بهتر بالاخره از دم در اتاق عمل فرار کردیم و به خانه آمدیم. ساعت ۵ صبح، تماس‌ها از طرف بیمارستان شروع شد تا ساعت ۷ صبح مرتب تماس می‌گرفتند تا مطمئن بشن که ما حتما به یک بیمارستان مجهز در شهر بزرگی مراجعه می کنیم. و من میدونستم الان رفتن به هر بیمارستانی مساوی با سزارین هست. میخواستم کار به انتها برسه و لحظه های آخر برم که دیگه چاره ای جز زایمان طبیعی نباشه. به خاطر نگرانی ای که از طرف کادر درمان برای ما ایجاد شده بود می خواستیم بریم درمانگاه نزدیک خونه برای چک کردن ضربان جنین که دیدیم👇👇 اونها خودشون برای رصد ما زنگ زدند، فهمیدیم درمانگاه محل هم تو تیم ما نیست. همسرم از خونه رفت بیرون تا عسل بگیره و بیاد که دید دو نفر از کارکنان مرکز بهداشت محل پشت در خونه ایستاده بودند و ایشون رو دیدند و اینجا هم کلی حرف و حدیث و سر و صدا. در آخر قرار شد برویم به مرکز بهداشت محل و ضربان قلب جنین را بررسی کنیم. وقتی که رفتیم ضربان قلب جنین خوب بود. از حق در نگذریم کارکنان مرکز بهداشت که از آشنایان و دوستان بودند کمی مهربانانه با ما برخورد می‌کردند و گفتند اگر نمی‌خواهید سزارین شوید حتما بروید به یک شهر دیگر که ما هم پذیرفتیم. اما از طرفی مطمئن بودیم در شهرهای دیگر هم هیچ بیمارستانی حاضر به پذیرفتن زایمان وی بک برای من که کیسه آبم پاره شده، نخواهد بود. ادمین کانال به من گفتند در صورت تمایل خودتون و همسرتون، با ماما جهت زایمان در منزل هماهنگ می‌کنند... ما که باید در لحظه تصمیم می‌گرفتیم که به یک شهر دیگر برویم یا منتظر هماهنگی بمانیم؛ نهایتا تصمیم گرفتیم که به یزد برویم. دقیقاً زمانی که به یزد رسیدیم ماما در شهر دیگری هماهنگ شد. در یزد به خانه یکی از اقوام رفتیم آنها با دیدن شرایط من سریع اقدام کردند برای نوبت گیری از مراکز درمانی جهت زایمان و ما مجبور شدیم همه ماجرا را برای آنها توضیح دهیم و اینکه در هر صورت مراجعه به مراکز درمانی برای مادر متقاضی‌ وی‌بک مساوی است با سزارین... 👈 به توصیه‌ی ماما برای بررسی شرایط و اینکه بدانیم که زایمان نزدیک است یا خیر به یک درمانگاه مراجعه کردیم و در درمانگاه نیز همان برخورد با ما انجام شد که در مراکز درمانی قبل انجام شده بود. با شدت گرفتن دردها که مانع از استراحت شب می شد و تماس با ماما، ایشان تصمیم گرفتند که به شهر ما بیایند. برخورد انسان دوستانه، مهربانانه و مخلصانه ماما همه را متعجب کرده بود. که ابراز می‌کردند: "قصد ما چیزی جز خدمت به یک مادر باردار نیست." جاری من در این مدت خیلی به من کمک کرد تا دردها را تحمل کنم؛ همسر و جاری عزیزم مرتب مرا ماساژ می دادند تا اینکه ماما ساعت ۴ بامداد به محل سکونت ما رسید؛ وقتی ماما رسیدند من همچنان باید دردها را تحمل می کردم. از اینجا به بعد مراقبت ماماهای عزیز شروع شد. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۴۸ همه چیز خیلی عالی بود، در این لحظات خدا را در نزدیک خودم می‌دیدم. که خدا چگونه مرا دیده و صدایم را شنیده و تک تک آرزوهایم را محقق کرده طوری که حتی همسرم هم از این وقایع متحیر شده... از ساعت ۱۰ صبح شرایط زایمان فراهم شده بود و ماما به من می گفت زایمان آسانی خواهی داشت. در شرایط سخت زایمان اذان گفتن و نماز خواندن ماما آرامش خاصی در محیط پراکنده می‌کرد و به ما دلگرمی می داد... در نهایت با یاری خدا و کمک عزیزانی که در کنارم بودند، فرزندم به سلامت به دنیا آمد و در آغوش من و همسرم قرار گرفت. لحظات وصف ناپذیری بود؛ در آن لحظه فقط از خدای مهربان تشکر می‌کردم‌ که همه وقایع را به دست قدرت خویش در کنار هم مقدر کرد و من و همسرم در تمام مدت طبق امر الهی پیش می رفتیم. هر بار که تصمیمی گرفتیم می‌دانستیم چون به خدا توکل کردیم؛ هدایت با خود اوست. قشنگ ترین و به یاد ماندنی ترین خاطره زندگی‌ام تولد فرزند سوم بود. با اینکه دو بار قبل از آن مادر شده بودم؛ اما این بار با همیشه فرق می‌کرد. این بار تا آخرین لحظه همسرم کنارم بود. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم من راحت شدم. این بار بعد از به دنیا آمدن فرزندم درد نداشتم؛ درد آزار دهنده بخیه های سزارین، این بار وقتی که فرزندم گریه می‌کرد؛ خودم او را می‌دیدم. این بار این فرزندم‌ بود که مسیر را برای به دنیا آوردن فرزندان دیگر برایم راحت‌تر می کرد. فرزندانی که باید به دنیا بیایند و یاریگر امام زمانمان باشند؛ برای تحقق یافتن امر ولی فقیه ما مادرها باید تمام تلاشمان را در رسیدن به هدف بکار گیریم؛ وقتی به خدا توکل کنیم او همه چیز را به بهترین شکل برای ما رقم می زند و خدایی که در این نزدیکیست، فقط باید چشم هایمان را باز کنیم تا او را ببینیم و باید مطمئنانه به او تکیه کنیم کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«همدم امروز ، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
ایمان این است.... الان هم هستند در گوشه و کنار کسانی که همه‌اش به فکر کار خیر هستند. شخصی که پیش من درس خوانده بود، به آقای غفاری قزوینی سفارش کرده بود که: «اگر لقمه‌ی چرب و نرمی گیرت آمد، مرا خبر کن». ... من پرسیدم: «مقصودش چی بود؟» گفت: «مقصودش این بود که اگر دیدی یک نفر بیچاره است، وضع مالی‌اش خوب نیست، بیا به من بگو. ... یعنی اگر کسی بیچاره است، الان لنگ است، وام می‌خواهد پول ندارد، بچه دارد، لباس می‌خواهد، به من بگو تا کمکش کنم». خیلی حرف است که انسان به کسی بسپارد. یک پولداری به کسی بسپارد که اگر لقمه‌ی چرب و نرمی گیرت آمد، مرا خبر کن، ... این‌ها مسلمان هستند. ایمان این است. اسلام این است. حالا هی نماز بخوان، اما نم پس نده، چه فایده‌ای دارد؟ 📚 بدیع الحکمة کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
کاش این زندگی قشنگ رو زودتر شروع می کردم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۴۹ خودم متولد ۷۰ و همسرم متولد ۶۵ هستن،۹ ساله ازدواج کردیم، زندگیمونو ساده شروع کردیم و به لطف خدا با سفر حج، خودش کمک کرد، کار خادمی مسجد برای همسرم جور شد و ما از همون اوایل عقد به لطف خدا، خونه داخل مسجد هم برامون جور شد. تجربه کم و حرفهای دیگران آزار دهنده بود که می گفتن کار مسجد و این حقوق کم شما رو به جایی نمیرسونه ولی همسرم علاقه ی شدید به کار مسجد داشتن و دارن و روی علاقشون هم ایستادن به لطف خدا. همون اوایل ازدواج نیتمون بر زود بچه دار شدن بود، دانشگاه هم درس میخوندم این وسط 😊 دوماه بعد باردار شدم با ویار خیلی بد، ولی بلاخره دخترم سالم دنیا اومد. از لحاظ مالی هم سختی‌های زیادی داشتیم ماشینی که با وام ازدواج گرفته بودیم، مجبور شدیم بخاطر قسط ها بفروشیم، ولی به لطف خدا می‌گذشت. دخترم ۴ سال و خوردی داشت که تو یه سفر اربعین که پیاده روی رفته بودیم همونجا فهمیدم باردارم😊،چه بارداری😢از همون وسط راه ویار شدید و حال بد😞 تا برگشتن به شهرمون، وقتی خانواده ها و اطرافیان فهمیدن، میگفتن هنوز زود بود. دختر دومم با تمام سختی‌ها و ویار شدید، بلاخره دنیا اومد. خلاصه شرایطمون از لحاظ مالی بهتر از قبل شده بود به لطف خدا، شرایط زندگی باخوب و بدش با سختیهاش و... می‌گذشت، تا اینکه تو شیردهی دختر دومم که ۱سال و دوماهش بود، متوجه شدم باردارم، داشتم سکته میکردم وقتی فهمیدم، آخه من قرص اورژانسی خورده بودم به این امید بودم که اون اثر میکنه برا جلوگیری، نگو من اون قرصو دیر خورده بودم😕 خلاصه با یه بچه کوچیک و آن سابقه ویار وحشتناک شب تا صبح تا ۴روز کابوس میدیدم😂 دکتر هم سر بارداری قبلی بهم گفته بود به خاطر ضعف جسمانی نباید حالا حالا ها باردار بشی😔 همسرمم که فهمید بنده خدا جا خورد. خلاصه گریه ها و ناله های منو که دید از ترس که اتفاقی برا من بیوفته، گفت هر کاری که خودت میخوای انجام بده، منم گفتم زنگ بزن به دوستت ببین چی بخورم که بچه سقط بشه، خلاصه رفت و داروها رو هم گرفت، اما دلم نیومد. گفتم زنگ بزن حاج آقا شرایط رو براش بگو ببین چی میگه، بگو ضرر جانی داره، حاج آقا گفت ۱ روز هم که باشه، گناهه 😱 گفتم بگو شرایطم اینجوریه و باز گریه میکردم، خلاصه همسرم گفت تصمیم با خودته دیگه.... تصمیم گرفتم تحت هر شرایطی نگهش دارم، حرف و حدیث اطرافیان هم بماند.😢 ۹ماه باویار شدید گذشت. ولی به لطف خدا بهتر از شرایط قبل بود چون همسرم رفت حکیم طب سنتی و داروهایی برام گرفت و با رژیم غذایی تونست تا حدودی حالم بهتر باشه. خلاصه ماهای بالاتر که میرفتم یه استرس دیگه اومده بود سراغم، که شاید این یکی هم دختر باشه😐 کاری به خودم اصلا نداشتم و برام مهم نبود، حوصله حرف اطرافیان رو نداشتم، و اینو هم میدونستم همسرمم براش مهم نیست(هر دوتامون می‌گفتیم سالم باشن و عاقبت به خیر بشن) ولی من از حرف مردم خیلی بدم میومد.... خلاصه من رفتم سنوگرافی به نظرتون بچه چی بوووود؟؟ بچه سوم هم دختر بود. فقط یادمه از در مطب که زدم بیرون، یه طوری خودمو کنترل کردم که تو راه گریه نکنم😐 وقتی رسیدم خونه چنان زدم زیر گریه که شوهرم وقتی دیدم گفت حتما یه اتفاقی افتاده یا گفتن بچه سالم نیست😁 خلاصه نمیخواستم به همسرم حرفی بزنم که چرا گریه می کنم، با اصرار زیادش، گفتم بچه دختره... وقتی شنید زد تو سر خودش گفت تو چطور آدم مذهبی هستی؟ تو چطور دین‌داری هستی؟ که برا این موضوع گریه می‌کنی؟ بگو هر چی خدا داد الهی شکر، سالم باشه و عاقبت به خیر بشه، خلاصه کلی منو نصیحت کرد و منم همه چیزو فراموش کردم و خلاصه توبه کردم...(دیگه شیطان هم بیکار نمیشینه و از فرصت سو استفاده میکنه) با همه ی شرایط خوب و بدش، دخترم به لطف خدا صحیح و سالم دنیا اومد و الان ۱سالو نیمشه... درسته پشت سر همن و قدو نیم قد، خیلی سختی‌ها دارم خیلی، به نوشتن و گفتن راحته دختر اولم کلاس دومه، به اونم باید برسم، ولی به لطف خدا میگذره سعی میکنم رو خودم کار کنم، مادر صبور و مهربانی باشم احکام دین و حجاب رو بهشون یاد بدم در حد توانم. به لطف خدا سه تا دختر دارم، نه خونه داریم نه زمین نه ماشین، همیشه هم میگم خدایا هر وقت صلاح دیدی بهمون بده.... درسته سختی‌هایی داریم ولی همیشه فقط از خدا آرامش و سلامتی خواستم، باورتون نمیشه آرامش خودش بزرگترین روزیه.‌.‌‌.‌ و اینو هم بگم به خاطر رضای خدا و حرف رهبر عزیزم تصمیم دارم دختر سومم که بزرگتر شد باز برا بارداری اقدام کنم و همین‌که این بچه ها در راهه رضای خدا قدمی بردارن و فدایی رهبرمون باشن و سرباز امام زمان برامون کافیه☺️😌 یاعلی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📢 فراخوان کانال «دوتا کافی نیست» 💥طرح به اشتراک گذاری تجارب شما می‌تونید زندگی خودتون رو برای ما بفرستین، تا بقیه هم استفاده کنن... قطعا شما تجربیاتی دارید که تو هیچ کانال و کتابی پیدا نمی‌شه... ✅موضوعات مورد نظر: با تولد فرزندان زندگی مشترک پر از نشاط و هیجان میشه، حضور بچه ها، تجربیات و نکات ارزنده ای رو برای پدرها و مادر ها به ارمغان میاره، که می تونه برای سایرین جالب و شنیدنی باشه واکنش ها و عکس‌العمل های مثبت و منفی سایرین نسبت به فرزندآوری، نیز می تونه، عبرت آموز و قابل تامل باشه کم نیستند، مادرانی که برای مراقبت و توجه و محبت بیشتر به بچه هاشون، از کاری که داشتند، چشم پوشی کردند. و یا هم زمان با اشتغال، از فرزندان خود مراقبت و نگهداری کردند. از مادرانه هاتون برامون بنویسید. برای برخی از جوانان، ازدواج به موقع و آسان، به یک رویا تبدیل شده، اما مطمئنم، کم نیستند کسانی که با توکل به خدا و با چشم پوشی از برخی رسومات، ازدواج ساده و موفقی داشتند. با اشتراک گذاری تجربیات خود، کمک کنید تا این موضوع برای سایرین باور پذیرتر بشه قطعا یکی از عوامل مهم و اثرگذار در تعداد فرزندان هر خانواده، فرهنگ و سبک زندگی حاکم بر خانواده هاست. خانواده های چندفرزندی با به اشتراک گذاری تجارب خود در این حوزه، می تونن الگو و راهگشای سایرین باشند. در مسیر تربیت صحیح فرزندان، تجارب ناب و ارزشمندتون رو با ما به اشتراک بگذارید. از بایدها و نباید ها که در این مسیر به کار گرفتین برامون بنویسید. دورانی شیرین و خاطره انگیز، که با سختی های خاص خودش همراه است. از احساسات خود در این دوران برای ما بنویسد. از نکات کلیدی و کاربردی که دوران بارداری رو لذت بخش تر و راحت تر می کنه. از لحظات شیرین که باخبر شدین، به زودی مادر خواهید شد، بنویسید. سالانه بیش از ۲۵۰ هزار سقط جنینِ غیر قانونی در کشور اتفاق می افته، با بیان تجربیات و شنیده ها ی خود، به کاهش آن کمک کنید. متاسفانه آزمایش های غربالگری که در دوران بارداری انجام میشه، در ایران به صورت افسار گسیخته انجام میشه و برای مادران با استرس های زیادی همراه است. و بعضا به سقط جنین غیر قانونی ختم میشه. تجربیات خود را در این زمینه با ما به اشتراک بگذارید. با توجه به شرایط اقتصادی حاکم بر جامعه و کاهش قدرت خرید مردم، مدیریت صحیح درآمدها و هزینه ها، امری اجتناب ناپذیر است. به کدام یک از نیاز های خود اولویت میدهید؟! صرفه جویی در هزینه‌ها، با وجود داشتن چند فرزند چگونه امکان پذیر است؟! چگونه فرزندانی قانع و مقتصد تربیت کنیم؟! ✍متن ارسالی: 🔸جامع و کامل و کاربردی باشه 🔹قابل پخش باشه😊 🔸در ابتدا یادداشت، هشتگ مربوط به موضوع نوشته بشه ⬅️ نکته: تجارب شما میتونه هم باشه هم ! 👈 آیدی ارسال تجارب: 🆔 @dotakafinist3 🆔 @dotakafinist3 🌺 با ما همراه باشید. کانال«دوتا کافی نیست» http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
📚 اگر پدر و مادر، اهل تحقیق و مطالعه باشند و در مقابل دید فرزندان خود با کتاب سر و کار داشته باشند، فرزندان از شیرخوارگی با برداشت از رفتار والدین خود کتاب خواندن را می‌آموزند و تا آخر عمر اهل مطالعه می‌مانند. 📌 همچنان‌که اگر پدر و مادر، صرفاً اهل خوش‌گذرانی و تماشای فیلم و سرگرمی‌های دیگر باشند و وقت خود را به بطالت بگذرانند، نباید از فرزندان خود انتظار مطالعه داشته باشند. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1