14.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💓 #استاد_طاهرزاده:
🖌حضرت زینب «سلاماللهعلیها» نماد تواناییهای نهفته «زن» در بستر اسلام☘️
مدیریتی که میتوان در همه ابعاد کربلا با حضرت زینب «سلاماللهعلیها» متوجه شد.☘️
راز درک برکات حضور در تاریخی که با امام حسین «علیهالسلام» شروع شده، همین بس که حضرت زینب «سلاماللهعلیها» با احساس چنین حضوری در هیچ مصیبتی از پای در نیامد تا کربلا به بهترین نحو، ماورای لجنپراکنیهای بوقهای تبلیغاتی امویان معنا و تنیین شود، تا زینب«سلاماللهعلیها» را در همین راستا، نه در مدینه، که در مصر و شام یعنی در حساسترین جهان اسلامِ آن روز حاضر بیابیم و با رازاندیشیِ تمام از خود بپرسیم راستی! چگونه باید امروز زنان خود را وقتی خود را در تاریخی که با انقلاب اسلامی شروع شده، حاضر کردهاند؛ مدّ نظر آورد؟
@Matalebevijeh
قرار اندیشه
💓 #استاد_طاهرزاده: 🖌حضرت زینب «سلاماللهعلیها» نماد تواناییهای نهفته «زن» در بستر اسلام☘️ مدیریتی
.
من و جنونِ نام تو هر دم
کوچه پس کوچههای حیات بشر
شده مزین به نام و یاد و حال تو
یوم حیات تو شد، ملاک شب و روز ما
آری تویی آنکه در شام، بلاها چشید و در شعلهی شعف عشق حق، شعله شد و نوای همه زیباییست، در کِشید و مستانه خرابه عالم را بُرد تا خرابات عالم...
آری به تو میاندیشم
نامت جاری شد در عالم زین_اب سلامالله علیها
زینب تویی، آری تویی که علمدار راه مادری
مادرت زهرای اطهر، او که شد ام ابیها... تاریخ خوابزده و ترکخورده با گریههایش خیس شد، تا که کم کَمَک آن قطرات باران اشکش، در بستر تاریخ انسانیت، راه یافت و بوستانی شد از طلوع انسان...
أب اما کیست؟ که او اُمش بود، واقعا ای جان و جانان، آیا ام ابیها بودن طریقی است و سیری دارد؟
أب، بُن تاریخ رسول الله است، گوییا چشمه جوشان اسلام است که سَد غفلت داشت او را منبع آبی میکرد، اما دختری، عَلَم مادری برداشت و نشان داد که
آی آدمها! چشمه جوشان حیات انسان عمیق است و شاهرگ حیاتش به نظرها و مددهای قدسی علی علیه السلام است، او خیبر شکنی ست که خود، حق و حق، خود علی است...
آری هر جا پدری هست در تاریخ که بشود راهبر و قوام انسان، مادری خواهد داشت که چون مادر ما بسوزد از غم و بسوزاند ریشه تزویر و ریا و... را و کُند باغ پدر را آباد، به خون دل و باران اشک و دریای محبت آن دم...
زینبم نور دو عین زهراست، او بعد مادر شده بود، ام ابیها هر دم،
در ایام ولایت علی مرتضی علیه السلام بر تاریخ زینب بود پدر را مادر و چه احوال که بر او نگذشت... تا رسید بر سحر فُزْتُ بِرَبِّ الکَعبه
بعد از آن، شیر زن قصهی ما شد بر سبط اکبر، حسن مجتبی علیه السلام، مادر... خواهری که شد مادر و چه ها دید و شنید و ایستاد بر سر درگه امام خویش تا آخر... تا لحظه تشت و جگر و...
اما، امان از ایامی که زینب کبری سلام الله علیها، او که دلداده و بیتاب حسین علیه السلام است از اول و هر دمی در سایه الطاف حسینش آرام است، ای امان از غربت ایام بر او
آری او که بر سر میخانه و خمخانه حسین علیه السلام ایستاده است، اینک اما که تزویر پرده برداشته به سوی او از روبهی به گرگی رسته، زینب سلام الله علیها اما چونان مادر و نیز پدر، میشود ابر و نمیبارد شاید، اما قطعا با فصاحت و بلاغت میشود طوفان و میکَند کاخ استکبار یزیدیان و همه را یک جا...
آری او کوه لطیفی است و پناه البته
او شیر میدان نبرد حق و باطل است و َشده مصداق أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ
اما با چه خردی؟ با کمی دقت میتوان دید مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ را در صلابت حیدری و مقاومت فاطمی اش...
اما ای من، ای تو، ای او...
اندکی!! اندکی صبر!
أبِ تاریخ تو کیست؟ آیا به تأسی از شیر زن کربلا، همو و مادرش، حاضری اُم بشوی بر او؟؟ اما چه سؤالی کردم!!! گویا شد لبخندی بر لب هشیار تو ای یار من...
آری آری! من و تو تا طلب و عزم و عهد مادری را نکنیم، درد مادری را نچشیم و مادر نشویم، آری ای یار! مادری راه است، راهی از جنس بودن پر عشق و البته با عقل که کِشَد شعله وجود در کلام و زبان به فصاحت و بلاغت تا کند جانها بیدار...
هرچه چشم گرداندم من ندیدم پدری جز او که مادرانش در عصر خمینی تا همین روز هر آن، با دل و جان آن چنان لب به سخن بگشوده و آن چنان جان شیرین به جانان داده، آن چنان مست به دنبال فنا، خویش سراسیمه دویده که اینک هر کجا بویی از انسان هست غوغای مادری برای پدرمان برپاست، کار به جایی رسید که ببین شیران بیشهی غزه، شیرزنان و شیربچهها و شیرمردانش... به تأسی از زینب کبری سلامالله علیها و لشکر کودکان و زنانش در خروش تاریخ طوفانی از جنس الاقصی کرده به پا...
زینبم! ای بانو، جان فدای مادری ات،که شدی زینت مانای پدر در تاریخ... تو بیا و برگیر چون مادرت، دانههای جان ما را و بگذار در دریای وجود پدر اعصار جان گیریم و جان فدای یار شویم، در عالم یگانه حق یگانه باشیم. آیا مادری، پدر حقیقی به عهده ی حضرت زهرا سلام الله علیها و حضرت زینب سلام الله علیها بود و تمام شد و یا باید در مقام خاص باشیم یا قصهی انتظار، همان قصهی ام ابیهای تاریخ و تعالی بشر است و ادامه دارد؟ انگار انسانِ این تاریخ، همه هست و هیچ نیست.
ادامه دارد.....
#أُم_أَبیها
#مادری
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
🖊#در_انتظار_خورشید
@gharare_andishe
میبینی تجلی الله را؟
و انعکاس نور حق میان فرزند و پدر شهیدش و مایی که شاید در انتظاریم برای آغوش کشیدن جلواتی از نورِ حق بر این جانمان تا بلکه حیاتی الهی از سرگیریم و زنده و زندهتر شویم.
در این عکس کودکی خیره و مبهوت به تصویر پدر شهیدش است بر روی تابوت و گویی شهید هم نگاهش خیره است به فرزندش و تمامیِ ما.
گویی فرقی نمیکنیم با فرزند یکی یکدانهاش و ندایی حقگونهای بر همهمان سر داده به جایی که در آن حاضر است.
لبخندی بر لبانش نشسته و نگاهی پر از امید به اکنون و آیندهمان انداخته و اشاره میکند به افقی که حضور ابدی و نهاییِ ما در آن مستقر است؛ افقی که تنها در بیرونِ ما نیست و در خود ما نیز هست.
آینه در مقابله آینه جلوهگه آیاتِ حق شدهست...
همانند وقتی که در دو آینهی مقابل هم خودت را نگاه میکنی و تا بینهایت خودت را در آینه میبینی و مسخ آن نهایت میشوی.
آری تمثیل جالبی است تماشا نمودن خود در آینهای که گویی حقیقتِ خودمان را به تماشایش نشتهایم و آن راهی که میتوان هربار از سر بگیریمش.
راهی که هیچ انتهایی ندارد و نخواهد داشت.
🖊#پروا_ز_خویش
@gharare_andishe
پیلهای در ذهنمان ساختهایم
و فراتر از پیلهیِ وهمانی خودساخته نمیرویم تا بلکه وسعت حقیقتی را دریابیم و در آن جانی تازه کنیم و حیات برتری از سرگیریم.
و ما کجای قصه دیگری را در جای خود در مییابیماش؟!
و خود را نیز در جای خود؟!
به راستی نقطه تفکر کجاست!
و شنیدن کجا!
جایی که دیالوگ در حاشیه نرود و حضور دیگری رقم خورد و نسبتها رنگ دیگری گیرند!
و اوهامی که در اطرافمان در رقص و پروازند و مارا میان حقیقت و انتزاع معلق نگه داشتهاند.
جایی که حُسن جایِ خود را با سوء تغییر میدهد و ظنّ ما در ناکجا آبادی قرار میگیرد و جای ایستادن افراد هم برایمان این چنین متغیر و نامفهوم میشود!
به راستی چه زمان تولد دوبارهیمان رقم خواهد خورد و مرگی حقیقی مارا در بر خواهد گرفت تا پروانهای شویم و از پیلهی اوهام خود خارج؟!
در نور حق گرم شویم و دیگری را نیز گرمی بخشیم؛
در عشق به وصال نور بسوزیم و هیچ شویم در اویی که همه چیزمان است!
✍#در_انتظار_پرواز
@gharare_andishe
ناگهان دستم رفت روی ماشه، همه چیز سیاهتر شد... همهمه بیشتر شد... فقط صدای آه و نالهای زیرین و شکایتهای تند و تیز بقیه را میفهمیدم آن هم مبهم!
از بس ناگهانی و ناخواسته بود!
تیر بود!
داغ و درنده...
شلیک شد!
من شلیک کردم...
به دوستم اصابت کرد، به قلبم خودم
زرد شد، پژمرده شد؛
چه میشود؟ میبخشد؟ دوستیمان؟ راهی که میپیمودیم؟
کاش بداند که شب بود و تاریکی و دلهره و همهمه و من نفهمیدم و دستم خورد، دستم ...
شبِ تاریک و بیمِ موج و گِردابی چنین هایل
کجا دانند حالِ ما سبکبارانِ ساحلها
✍#هیچ
@gharare_andishe
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷🇮🇷🇮🇷
🔹مبارزهای که با انقلاب انجام گرفت، مبارزه هویتی بود... هویت ملت ایران، موجودیت ملت ایران، تاریخ ملت ایران داشت نابود میشد و جلوی آن گرفته شد.
🔹شهدایی که در انقلاب اسلامی شهید شدند، جزء برترینها هستند....
#دهه_فجر
#عید_انقلاب
@gharare_andishe
بانگ الله اکبر
انگار فتح جانم و بعثت دوبارهام بر این کره خاکی، که جدای از جهانِ دیگری و آدمی و عالممان نیست و یگانه شدنِ همهمان به اشکال مختلف را به همراه دارد، در وسعت الله به ناگه درونم رقم میخورد و فریادش میزند.
با وجود آنکه از آغاز آغازینم دور باشم و راهها مانده باشد تا تحقق امر برایم رقم خورد اما بانگ اللهاکبر، در این لحظه و در این زمان و دقایق کوتاه، وصال و تحقق همه چیز را به شکلی مجمل برایم رقم میزند... .
عمیقا نفس میکشم تمام چیزی را که نمیدانمش چیست و میچشم و لمس میکنم نسیم صبایی را که مرا در آغوش میکشد، اما به یک آن خود را دوباره مستور میکند و از نظر پنهان.
و چه لذت بخش است تمامِ همان چند لحظهی کوتاه که جانت آن را میچشد و نسبتی تازه میکند و یا بشارتی میدهد از حضوری بر آغازینت و ناگه از نظر غائب میشود تا در دریافتِ دوبارهاش راه را عمیقتر از پیش از سر بگیریاش.
✍#در_انتظار_پرواز
@gharare_andishe
🔰رهبر انقلاب: در تاریخ طولانیای که داریم هیچ روزی برای ملّت ایران افتخارآمیزتر از بیستودوّم بهمن نیست.
@gharare_andishe
پرچمت تا ابد بالاست
و به راستی آنکه تو را دارد، چه کم دارد؟
و آنکه تو را ندارد چه دارد!؟
جز آن ذلتی که عزت علی را نخواست و ذلت یزید را پذیرفت!
جز آنکه خسران آدمی را ببلعد به خاطر آن حضوری که میتوان داشت و خود، آن را از خود محروم کرده است!
خدا نکند که خسران ما را در خود ببلعد؛ با وجود همین کاستیهایمان ما را همچنان در خود بدارد، جان ما در طلب اوست و انشاالله در طلبش بماند و بماند.
🖊#در_انتظار_پرواز
@gharare_andishe
تا گفتم میخواهم عکس بگیرم، خوشحال شد! یک نگاهش به پرچم بود و یک نگاه به دستهایش که پرچم را با هر سختی بود نگه داشته بودند.
نمیدانم! نمیدانم این پیرمرد آمده تا واقعا مشتی بر دهان آمریکا و اسرائیل بزند یا خبر دیگریست.
نمیدانم او بر حسب وظیفه آمده و این پرچم را نگه داشته یا آنکه این پرچم علم وجود اوست و اگر پایین بیاید، دیگر اویی نیست که با پرچم باشد یا بدون آن
#پرچم_بالاست
#خرده_روایت
#عید_انقلاب
🖊#قربانی
@gharare_andishe
روی پرچم نام ایران نبود. حتی نام یکی از ارگانهایی که در ایران است. اینها فاطمیون بودند؛ عزیزان مدافع حرم افغانستانی! و حال در جشن پیروزی انقلاب چه میکردند؟ گویا انقلاب حیاتی بود که نفس به نفس آنها را به زندگی وا میداشت. اینان قطعا تعلقی وصفناپذیر به انقلاب حس کردهاند که در روز جشن پیروزی آن پرچم خود را بالا آوردهاند. آنها معنای خود را با امروز دریافتهاند و این پرچم از ۲۲ بهمن ۵۷ بالا رفت...
#پرچم_بالاست
#خرده_روایت
🖊#قربانی
@gharare_andishe
میگویند نماز معراج مومن است. خوب در مورد ایمانم که حرفی ندارم! اما امروز و اینجا و اللهاکبر ابتدایی نماز برترین سخنی بود که به زبان آوردم و حقیقیترین قیامی که به پا داشتم. اینجا بود که گرچه عملا صحبت از این نبود که نمازِ ۲۲ بهمن است، اما واقعیترین نماز بود. آنقدر خوش و پرشور که به معراج میماند
#پرچم_بالاست
#خرده_روایت
🖊#قربانی
@gharare_andishe
ما خاک لب پرچم را دنبالهی حضور «خود» در «امروز» میدانیم. آنقدر که گویا با اهتزازش یگانهایم.
با آن در نسیم حیات ۲۲ بهمن اوج میگیریم.
با سرخیاش گلگون میشویم و در سپیدیاش تازه میشویم.
با آن نام زیبای میانش باز شهادتین میگوییم و با سبزیاش به معنای زیادی واقعی کلمه جوانه میزنیم.
نه! ما در صورت توفیق «خود پرچمیم»
#پرچم_بالاست
🖊#قربانی
@gharare_andishe
🔹اگر به انقلاب شاعرانه نگاه نکنیم
شاید در نگاه اول، شاعرانه نگاه کردن به انقلاب را احساسی بودن بدانیم، خون هزاران مرد و زنی که ریخته شد تا این انقلاب شکل بگیرد، فقط احساسی بودن نیست.
شاعرانه دیدن یعنی زمین سرد زمستان میهن و آسمان تیرهی پر از ظلمش را ببینی در زمانی که هیچکس وطنی نداشت..
در یک جغرافیای سیاسی که مدام از شمال و جنوب تهدید میشوی و نوکری برای ابرقدرتها، زندگی کردن نبود، ذلت بود.
گلویی برای فریاد نداشتی و چشمی برای دیدن و زبانی برای سخن گفتن..
در این میانه بود که آتشی روشن شد، یخهای زمستان را در بهمن ماه آب کرد، مهر آسمان بر زمین تابیدن گرفت و لاله ها سر از خاک برآوردند..
وطن متولد شد، انقلاب شد.
اگر به انقلاب، شاعرانه نگاه نکنیم، این انفجار نور را نخواهیم دید، تا در روشنای آن قدم برداریم..
🖊#شکریپور
@gharare_andishe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام علیک یااباعبدالله الحسین
@gharare_andishe
قرار اندیشه
🎙#مسئله_اخلاق 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم ان
.
وضعیتی که گرفتار آن هستیم، به یک معنا ناشی از بیاخلاقی است. گمان میکنیم علت این بیاخلاقی را میتوان تدارک کرد اما وقتی به اخلاق نظر میکنیم، خود اخلاق نمودی از تعارضی است که در جامعه وجود دارد که دکتر داوری در اینجا این تعارض را با تعارض انقلاب و کشور بیان میکنند. تا زمانی که نسبت به این تعارض نیندیشیم، اگر سخنی از اخلاق هم بخواهیم بگوییم، پوشاندن این تعارض است و به نوعی راهي نمیتوانیم در پیش بگیریم.
اینجاست که شاید اگر عمیقتر به مسئله خُلقیات خود نظر کنیم، راه برای علوم انسانی و اجتماعی باز میشود که این کتاب خود مصداق آن است. اینکه چگونه توجه ما به خُلقیات نسبت ما را با برنامهریزی برای توسعه روشن میکند.
علوم اجتماعی که اکنون گرفتار آن هستیم، رونوشتی از مسائلی است که در جهان دیگری است و کمتر به مسائل خودمان میاندیشیم. کتاب، وضعی را گزارش میدهد که از یک طرف دیدن خُلقیات ماست که خُلقیاتی است که مناسب توسعه و حضور در دنیای امروز نیست و یک طرف نیز جاماندن مسئله علوم اجتماعی-انسانی در کشور ماست که نسبت این دو را باهم نمیتوانیم پیدا کنیم.
به عبارتی توجه به خلقیات، زمینه یک خودآگاهی است که با آن خودآگاهی شاید بتوان جای علوم اجتماعی را به معنای حقیقی آن پیدا کرد. جایی که میتوان تعارض موجود را تدارک کرده و تجمع بین انقلاب و کشور را ایجاد کرد.
#اخلاق_در_زندگی_کنونی
@gharare_andishe
اخلاق در وضع کنونی.17 بهمن.MP3
31.2M
🎙#مسئله_اخلاق
🔹متن خوانی و گفتگو
🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری
🔹بخش چهارم: نسبت تاریخی میان علم و اخلاق
🔹فصل اول: اخلاق و شرایط اخلاقی قوام و بسط علوم انسانی و اجتماعی
🔹۱۷ بهمن ۱۴۰۲
#اخلاق_در_زندگی_کنونی
@gharare_andishe
قرار اندیشه
🎙#مسئله_اخلاق 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم ان
.
🔰همت میخواهد...
🔹ما گمان میکنیم با بررسی آمار و ارقام میتوان به مشکلات پی برد اما علیرغم تلاشها و پژوهشهاي بسیار، نمیتوان مشکلات را یافت و گویی مسئله روشن نمیشود که تعارضی که در کشور وجود دارد، چیست!!
گویا برای درک مسائلمان در ساحت علوم انسانی و اجتماعی، همت لازم است و مسئله در نبودن همت است. با همت است که افق دیگری برای عمل مقابل فرد ظاهر شده و نسبت افراد با علم نیز تغییر میکند.
🔹گویا یک امر تاریخی در بنیاد روح انسانها هست که آن امر با تفکر و تذکر از عمق جان افراد به ساحت زندگی آنها میرسد. این تذکر از جنس کارهای سیاستزده ما نیست بلکه عمل دیگری است که نیازمند انسانهایی است که آن عهد تاریخی را درک کرده و به آن متذکر شوند.
🔹امروز سخن گفتن از اخلاق رواج بسیار دارد و آن را به اسلام نیز نسبت میدهیم در حالی که نسبت فضایل و رذایل اخلاقی، ریشه در یونان دارد. انسان مدینه یونانی، اخلاقی است. به عبارتی وقتی جامعه یونانی شکل میگیرد، انسانی که در آن دیده میشود، انسان اخلاقی است.
🔹گمان میکنیم با اخلاق میتوان توسعه را پدید آورد و اخلاق میتواند مسائل ما را حل کند مثلا با رواج قانونمداری به توسعه خواهیم رسید، در صورتی که نه مبدأ و نه غایت توسعه، اخلاق نیست. اخلاق تنها یک ملازمت با توسعه دارد.
این مسئله فکر کردن به جهان جدید است. باید بیندیشیم اگر با چیزی به نام توسعه روبروییم، اخلاق چه جایگاهی در آن پیدا میکند!!
#اخلاق_در_زندگی_کنونی
@gharare_andishe
هدایت شده از رضا داوری اردکانی
ظاهرا فرض این است که فساد امر روان شناختی و شخصی است یعنی اشخاصی فاسدند و اشخاصی دیگر اهل صلاح اند و این اهل صلاح باید جلو فساد را بگیرند و با فاسدان مقابله کنند. البته اهل صلاح باید در برابر فساد بایستند اما جامعه مجال جنگ میان صلاح و فساد نیست. جامعه متعادل از صلاح برخوردار است و کم و بیش می تواند آن را حفظ کند. اما اگر نظام زندگی از تعادل خارج شود، اساس اخلاق سست می شود و مردمان برحسب استعداد بعضی زودتر و بعضی دیرتر به سمت فساد متمایل می شوند و آن ها که تن برنمی دهند ناگزیر برکناره می روند و میدان را به دیگران وامیگذارند.
اخلاق در زندگی کنونی صفحه 51
🔻کانال دکتر رضا داوری اردکانی
▪️@davari_ir
#مسئله_اخلاق
جلسه متنخوانی و گفتگو پیرامون کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" از دکتر داوری اردکانی
📆سهشنبه ۲۴ بهمن ماه ۱۴۰۲
ساعت ۱۰:۳۰، جلسه بیست و چهارم
#اخلاق_در_زندگی_کنونی
@gharare_andishe
مدتها بود که نه به میخانه مرا راه نه در مسجد جا، دی ماه امسال، وسط معرکهی قدس، تمامِ هوای عالمِ بیهوا را در گلو جمع کردم و ارتعاش بمبهای خانهخراب، از حلقومم فریاد یا غیاث المستغیثین بیرون داد، بانگ برآوردم یارا گو سببی ساز که ارشاد شوم!
یار هم بندهنوازی کرد و رخی نمود و گفت فعلا برای بیخانهای چون تو یک جای خالی توی اتوبوس اصفهان-کرمان سراغ دارم، هرچه از پنجرهی اتوبوس چشم انداختم که نگار را هم بغل دست خود بنشانم، او سخت رو گرفته بود و در شب دیجور بیابان چو ماه نو، دیدنی نبود، اما جاذبهاش مرا تا مزار گلگون شهید کشاند...
اما آن-جا که یار مرا به آن گسیل داد، چه وقت بود؟
گاهی فاصلهی خوانش سطور یک کتاب تا فهم آن میشود فاصلهی «کن فیکون» یک عالم وجود و حضور، چند روز قبلش بود که با قیافهی معلومالحالی زل زده بودم به این جملهی هایدگر که در جمعی ندا سر داده بود که آقایانِ جانکاو، "دازاین، لیشتونگ است!" و لیشتونگ کلمهای آلمانی است که به رواق ترجمه شده، کورهراهی در دل جنگلی پر شاخ و برگ که گهگداری وزش بادی از لای برگ درختان بلندِ آن مسیر، مرده نوری را به چشم رهگذر میرساند اما بعد از این راه درهم به روشنگاهی خواهی رسید که درختانِ مانع به کناری رفتند و تابش نور، بیواسطه، عرصه را برای دیدن پدیدهها روشن کرده است و آنجا لیشتونگ است، آن-جا است!
از آن پس، لیشتونگ پناهی شده است برای در یاد ماندنِ تجربهی حضوری که مرا لحظاتی، جایی داد...یاد جنگلهای قائم کرمان!
آن وقتی که من از لای درختان آن ناحیه، کورمال کورمال به سمتی میرفتم که نمیدانستم و بعد از ایامی گمشدگی، چشمِ جانم به جمالِ آتش محبتِ دوستانِ آشنا گشاده شد، و حقا که آن حال حاضر هم حال بود و هم حضور!
پشت سرم، مردی پیش پایم از هول حادثه بحال غش و تشنج بر زمین افتاده بود و پیشرویم، جمعی که در آن وانفسا، قیامتی بپا کرده بودند و زمزمهی اشک و ثنایشان گوش مرا شنوای وجود کرده بود.
ما محتاج گرم کردن خود در آتشکده وجودی هستیم که بیجمع یاران، آتش آن به سردی میرود...
محتاج تکرار تجربهی لیشتونگ که از این پس، به محفل یارانِ آتشِ جنگلهای کرمان تغییر نام داده...
محتاج جایی برای دیدن و شنیدن...
جایی برای گشودگی...
محتاج جا...
نه به میخانه مرا راه، نه در مسجد جا
یارا گو...
یاران را گو...
سببی ساز که ارشاد شوم!
✍#خبازی
@gharare_andishe
خواستم تا بروم
گفت کجا؟
به کجا روانه ای؟
من از آنها نیستم
که بپرسم تو چرا
یا چگونه تو چنین
ولی من مال توعم
خودِ عزیزِ خودت
ما به عهدی در این غربتِ دیدار
فرود آمده ایم
گفتمش تا شب قبل
با همان زار و جنون
فکر در سر داشتم
که سخن را به سوی زلف سیاهت ببرم
لیک حالا و کنون
نه که از باب جنون
بلکه از عالم دیدار سخن میگویم
من از تو چو خودم
خود بیچاره ی تو
حال بی هیچ سخن میگویم
که خودِ دور عزیز
کمی نزدیک بیا!
شاید این شام پی خورشید است
نیست در بحثِ تضاد
این سخن از سر انکار
وجودی دارد
تو بیا
و چنین بود که خود
حال در نزد من است
و من آنم که به خود نزدیکم
این که یک تعریف است
چه بسا آخر این بیت که دیوانه شوم...
@gharare_andishe
30.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹شعف
«من بدهکار و شرمنده ملتی هستم که چهل و پنج سال سختیها را تحمل کردند...
خداوند
اگر بیست فرزند به من میداد، همه را ایثار میکردم.
»مگر آنکه خدا آدمی را در آغوش کشد تا این چنین لب به سخن بگشاید! سخنی که تماما حق است، گوهر است، تمنای جان است. چگونه شکر گفت خدا را که حق نعمتش ادا شود؟ چگونه شکر گفت خدا را که خود عطا میکند و خود، بنده را به آغوش میکشد و او را برای خودش بر میگزیند و آدمی را عاقبت بخیر میکند!؟ چه شکری پاسخ به این همه عشقِ خدا به بندهاش هست و دِین آدمی را به خالقش تمام میکند؟ پاسخش را همه میدانیم که هیچچیز جواب شکر نعمت او را نمیدهد اما حیرتی بر حیرت در دل و جانمان میگذارد! ✍#پروا_ز_خویش @gharare_andishe
اخلاق در وضع کنونی.1اسفند.MP3
35.8M
🎙#مسئله_اخلاق
🔹متن خوانی و گفتگو
🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم انسانی" دکتر داوری
🔹بخش چهارم: نسبت تاریخی میان علم و اخلاق
🔹فصل اول: اخلاق و شرایط اخلاقی قوام و بسط علوم انسانی و اجتماعی
🔹۱ اسفند۱۴۰۲
#اخلاق_در_زندگی_کنونی
@gharare_andishe
قرار اندیشه
🎙#مسئله_اخلاق 🔹متن خوانی و گفتگو 🔹کتاب "اخلاق در زندگی کنونی و شرایط اخلاقی پیشرفت و اعتلای علوم ان
.
«آدمیان با تفکر و در پناه تفکر راه خود را مییابند و آن را میپویند. آنها موجودات ممتازند، اما اختیارشان یا لااقل اختیار تاریخسازیشان بسته به تفکر است.تفکر که دارند صحیح و سقیم، مهم و غیرمهم، بجا و نابجا را تشخیص میدهند و درست عمل میکنند. شاید بتوان گفت اخلاقی هم میشوند. متأسفانه نمیدانیم چرا زمانی تفکر هست و در زمان دیگر نیست و آدمی، با وجود اینکه از اختیار بهره دارد، در روکردن به تفکر و اعراض از آن اختیار ندارد. انسان با همه عظمتی که دارد، موجود فانی و محدود است.»
📘اخلاق در زندگی کنونی
✍دکتر داوری اردکانی
📄صفحه۳۱۶
@gharare_andishe
با تمام دعای عهدهای زیادی سر صبحی فرق داشت. شاید حتی بتوان گفت کاملا فرق داشت. کلمات درست ادا شده بودند اما معانی جامانده بودند. چطور باید در مییافتمشان؟! کسی قرار است بیاید؟آمدنش چیزی را نوید میدهد؟ من در انتظارم؟ برای چه؟ او باید برای چه بشتابد و من چرا باید او را به این کار ترغیب کنم؟راستش را بخواهید فکر نکنم از من چیزی به نام ترغیب سر بزند. به هر حال به رسم حفظ تعادل هم که بود، بعد از اتمام خواندنِ دعا_ترجمهاش جالب میشود: خواندنِ دعا_آهنگِ عزیز نورسیده را پلی کردم. قدیمی یا جدید بودنش را نمیشد به این راحتی را فهمید. گویا با یک ماشین قرن بیستم در جادههای بیانتهای غرب رانندگی میکردی. بیمهاباتر از آنکه لبخند بزنی و کمی هم شادتر از آنکه بخواهد اشکت را دربیاورد. غربتی که کمتر کسی توانایی تحمل آن را دارد اما تو در آن جاده آن را با هر دقیقه جلو رفتن میپذیری. خیلی دوست داشتم از مرحلهی «نه به خواندن دعای عهد نه به این آهنگ جازِ آنور آبی» بگذرم اما کار هرکسی نبود. این غربت باید چطور حل میشد؟ آمارتصادف در آن جاده خیلی بالا بود و من هم خوب میدانستم. آن جاده، کعبهی آمالی بود از شهرهای چندضلعی که نظم را در وجب وجبشان هجا میکردند. خوب بله! این داستان آدمی است. بغض و غربت و اشکی که گاها نمیآید! اما داستان این جاده فرق میکرد. هدف نه آنسوی جاده بود، نه در درون مسیر، نه حتی خود مسیر. آنجا بود که رانندگی دیوانهوار معنا پیدا میکرد. شبیه آنهایی که بیهوش و حواس درست و حسابی چراغهای جاده را بیهیچ دلیلی طی میکردند. فراز و فرودهای آهنگ خبر از عشقی دیرینه میداند؛ از بهشت و چشمانی که خیلی وقت است گریستهاند. قلبم دیگر طاقت نمیداد. جاده آنقدر طولانی بود که نمیتوانستم انتهایش را نگاه کنم. اما درست در آن لحظهای که ضربههای آخر جاز مثل پتکی به سرم میخورد و میخواستم از جاده منحرف شوم سایهای را دیدم که گویا واقعی بود. آنسوی جاده فراسوی مسیر و هدف. نگاهم را همچون فرازی دیگر از آهنگ تا ته زیاد کردم و با سعی فراوان دوباره نگاه کردم. او بود و من هرگز نمیشناختمش. جاده را ادامه دادم. یا جاده ادامهی مرا نگاه میکرد شب بود و صدای فراز و نشیبهای جاز و جاده باهم بالا و پایین میرفتند. دیگر از جاده خارج نمیشدم! یا شاید هم انتظارش را داشتم که خارج نشوم. نگاهم به او دیگر این اجازه را نمیداد. آهنگ اوج گرفت و من دوباره نگاهم را به او دادم آنسوی جاده. حالا دیگر میتوانستم همهجا ببینمش آنسوی جاده، ته مسیری که گویا پایان نداشت و در هر کنارهای از آن جاده
و حالا که به خود مینگرم، هنوز در جادهام در انتظار دیدن دوبارهاش، در انتظار شتافتنش برای آنکه ببینمش و در انتظار برای بیرون نرفتن از جاده در انتظار برای رانندگی؛ همان که حالا دارد میآید و میشتابد تا رانندهای شایسته برای این جادهی بیمهابا باشم...
صدای ضبط را زیاد میکنم گویا دیگر صدای جاز نمیآید. نه! صدایش زیادی بلند است آنقدر که با نوایی دیگر در هم آمیخته شده:
العجل العجل یا مولای یا صاحب الزمان
#نیمه_مسیر
#شعبان
✍#قربانی
@gharare_andishe
آینه رو به آینه
انعکاسِ نور بر نورِ حق
تجلی الله بر جان آدمی و تصویری که تماما ظهورات اوست.
تجلی الله در شهید و هم در کودکی که خود آغازی است بعد از آغاز شهید؛
این همان امتداد مکتب غدیر است که همچنان ادامه دارد و همچنان نیز در حال گسترش است؛
مکتبی که هربار زندهتر از پیش و با سرعتی بیش از پیش در جریان است.
✍#در_انتظار_پرواز
@gharare_andishe
لا زمان و لا مکان
لازم نیست باشی ای عزیز
تا که دردِ درب و دیوارِ کنون
یا که درد تیک تیک ساعت مجنون
رفیقت باشد و
صبح تا شام از غریبی
قصههای فتح گویی؛
مختصات این مکان
طول طولانی شبها
و عریضی صباح
قرنها در مدفن تعریف درجا خفتهاند
بار الها سوگند
به نفسهای برونرفتهی بیدار
ز این مأمن خون
که مکانها به حیاتی هستند
یا تپش در شرف قلب مکان میباشد
سنگ و خاک و کاشی و آجرِ بیروحِ زیاد
حال گشته نفس و هست معمای وجود
بیخیال و دور از وهم درون این عدم
طبقِ حال برایت دارد
قصههای صبح میگوید
درون آن طلوع
وقت اشک و بغض
با خورشید جان تاریک است
رفت و آمد را به شیدایی تو
معنا کند
مشق استدلال و منطق را
به جرم عاشقی
گیر اندازد درون محبس خوش یمن
این دیوارهها
لا زمان و لا مکان بودن درونش عیب شد!
وقتی از سویش نسیم «جا» بیامد
در «کنون»...
#مکانی_به_نام_اینجا
✍#قربانی
@gharare_andishe
نیست دیری
درون وصف عاشقان
گویند در این میان
و در این مکان
اینجا و دورتر از طریق حق
اینجا بسی غریبند باشندگان
ناید سخن
که صامتی سخنگو شده
یا که سکوت
بدون حرف رفته است
اینجا ولی حروف
عجیب خفتهاند
تصویر به تصویر
از کلام شده دریغ
آنچه که اشکها و خندهها گفتهاند
سردرگمی نباشد نام محترم
از فرط خانهها
وجبی گمگشته است
حال و گذشته و قدیم
مثال طنزی است
اینجا دقیقهها ابد گشتهاند
سقراط بود نامش او که جنب کوچهها
با هر سوال درون اشک میگریست
اینجا ولی
جوابها یگانهاند
آنکه «سوال داشتم»
حرف دیگریست
با بغض یا بهت کار حل نمیشود
مشکل به فقدان خود
فریاد میزند
بیگاری احساس و دستان بیبدیل
از دست دادهایم
هر آنچه دست گشوده است
غربت ز جای بیمکان دوباره یاد میکند
ای زندگان
ز فریاد مرگ فرار چیست؟
این است بد و هزار لعن و صد هزار
نفرین و شکوههای بیکران
اما چگونه است آن زمان
وقتی نمای سایهوار و بیمکان
جای وجود ماست همین و همان
اینجاست مرز ما
با حقیقت کنون
وصف طریق و هدف
به طرزی دگر
باید که گفت این برآشفتگی منم
ورنه اگر که راه در میان ماست
بی راهه ها
چرا مشوش کنند؟
این است جای بیمکان سایهها
سوره به سوره بدون وحی آیهها
اینجاست
استعارهی یک سکوت تار
این نه مجاز
و یک حقیقت برین
این یک «من» است
تو «من» را ببین
#فضای_مجازی
#سایه_مجاز
✍#قربانی
@gharare_andishe