🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت475
✍ #جعفرخدایی
از میدان ازادی به سمت قم راه افتادیم
در طول راه اتفاقات زیادی برامون رخ داد از تجربه های سفر گرفته تا درد ودل کردن های رفاقتی با رضا
راه رفتن زیر افتاب گرم تا تاول روی تاول زدن پاهامون که امونموم رو برید
بعد از سه روز پیاده روی حوالی اذان مغرب رسیدیم حرم ، از شدت درد پا و سوزش تاول هایی که روی هم در میومدن نای راه رفتن نداشتیم
کفشارو رو که دادیم کفشداری از شدت درد روی زانوها افتادم و رو زانوهام سمت ضریح حرکت کردم
نگاه پر از تعجب مردم رو میتونستم حس کنم ولی هیچ کس نمیتونست حال منو درک کنه
کنار ضریح که رسیدم بی اختیار سرمو به ضریح تکیه دادم و گفتم
سلام بر عمه مهربان امام زمانم
میدونم همین الان که دارم با شما صحبت میکنم منو میبینید وحرفهام رو بخوبی گوش میدید
دردی که تو این سه روز کشیدم رو دیدید و درک میکنید
با این حال و با این همه درد و رنجی که کشیدم الان در خدمت شما هستم و اومدم حاجتی ازتون بخوام
عمه جان
شما رو قسم میدم به محبت مادرانه ای که به زائرهاتون دارید اگر بهار برام مناسبه قلب پدر ومادرشرو برام نرم کنید و اگر زندگی با بهار رو برام صلاح نمیدونید محبت و عشقی که ازش در قلبم وجود داره رو بردارید و عشق دختری رو که شما تاییدش میکنید رو در قلبم جایگزین کنید
عمه جان بیاید و برام مادری کنید
شما برای من دختری انتخاب کنید که بال پروازی برام باشه سمت خدا و امام زمان عج
دختری برام انتخاب کنید که مادری سزاوار و متدین باشه برای فرزندانم و امین و مونسی برای من...
دختری برام پیدا کنید که با دیدنش یاد خدا بیفتم و بهم ارامش بده
عمه جان شما رو به امام رضا قسم در حقم مادری کنید
هر جمله ای که از دهنم خارج میشد نا خودآگاه اشک از چشمام جاری میشد و بدون توجه به اطراف درد و دل میکردم
شاید حدود دو ساعتی به ضریح چسبیده بودم و حرف میزدم و متعجب از این بودم که چطور کسی متعرضم نیست
بعد از تموم شدن حرفام نگاهی به اطراف کردم و تا ببینم رضا کجاست
دستم از دیوار گرفتم و رو زانوهام وایسادم و اروم سمت رضا که گوشه ای نشسته بود حرکت کردم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت476
✍ #جعفرخدایی
به زحمت رفتم سمت رضا و کنارش نشستم
به گوشه ای خیره شده بود و نگاه میکرد و حرفی هم نمیزد
با دیدن این صحنه چیزی ازش نپرسیدم و صلاح دونستم تو خودش باشه
حدود چهار ساعتی تو حرم بودیم تا اینکه رضا گفت
_مهدی ، خیلی خسته ام بدنمم درد میکنه بیا بریم استراحت کنیم و فردا صبح برگردیم
_ باشه
اون شب ، به قصد خواب واستراحت از حرم خارج شدیم ولی غافل از اینکه از بدن پا درد و شدت خستگی خوابی قرار نیست به چشمامون بیاد
فردا صبح اماده شدیم برای رفتن ، رضا اژانس گرفت و منتظر شدیم اژانس بیاد ، سوارشدیم و ازکنار حرم که رد میشدیم انگار کسی این مطلب رو یادم انداخت که بگم
عمه جان
یکبار از زیارت اجدادتون امیرالمؤمنین و سیدا الشهدا وعموتون عباس علیه السلام جا موندم ، کاری کنید برم ، شما واسطه بین من و مولا علی
تودلم اینو گفتم و ....برگشتیم زنجان
چند روز بعد از برگشتن به زنجان کارهای انتقال باغ به اسمم تموم شد وحالا منم صاحب باغ زیتون بودم ، اما قبلش...
به کمک خواهر کوچیکم و خدابیامرز خواهر بزرگم یه پراید هم خریدم و برای رفت و امد به طارم از ماشین خودم استفاده میکردم
ثبت نام دانشگاهم تموم شد و بقول قدیمیا بچه دانشجو هم شدم
نکته جالبی که تو این مدت برام قابل تامل بود اینکه دیگه هیچ وقت دلم برای بهار تنگ نشد ، با اینکه چند باری هم اتفاقی همدیگه رو دیدیم ولی هیچ حسی بهش پیدا نکردم ، نمیدونم من بی تفاوت شده بودم یا چیز دیگه....
دیگه هیچ اثری از عشق و محبت بهار تو قلبم نبود ، انگار مهر زده بودن تو قلبم ، مهری که روش نوشته باشه ورود مهر و محبت بهار ممنوع
به برکت داشتن ماشین هر هفته پنج شنبه و جمعه ها میرفتم قم پیش دکتر امیری و کار اموزش طب سنتی رو با کتاب قانونچه شروع کردیم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت477
✍ #جعفرخدایی
دو سال گذشت....
دوره کاردانی رو تموم کردم و برای کارشناسی کنکور داده بودم
توی این دو سال اتفاقاته زیادی برام افتاد از جمله
به کمک امام زمان عج مغازه ام رو از ریشه جمع اوری کردم و بعد از اون کمی از عذاب وجدانم کم شد
سال اول خرید باغ محصول زیادی نداشتم ولی سال بعد به جبران سال گذشته اش مبلغ قابل توجهی از وام و شهریه دانشگاه و شهریه طب سنتی رو پرداخت کردم
با همه این موارد دست از طلبم برنداشته بودم ، با اینکه تو این دو سال سرم تو کار خودم بود و کاری بکار کسی نداشتم ولی همچنان از امام زمان عج پیگیر یه دختر مومن بودم و دست از خواهش برنداشتم
کار بجایی رسید که نذر کردم و هشتاد هزار صلوات فرستادم و....
یه روز به ذهنم رسید کاری کنم و اونم این بود که نامه ای به حضرت زهرا س بنویسم ، ولی نامه ای متفاوت، نامه ای از زبان فرزند به مادر مهربان بدون استفاده از الفاظ بزرگ و پیچیده
تا اینکه قلم و کاغذی اوردم شروع کردم به نوشتن
بسم الله الرحمن الرحیم
نامه ای از فرزند چموش و خطا کار به مادر عزیزم و مهربان ترین مادر عالم هستی
مادر عزیزتر از جانم ، همینکه دارم براتون نامه مینویسم سر از پا نمیشناسم ، چه لذتی داره با مادر مهربانی مثل شما درد دلی کنم
مادرم فاطمه س، نام زیبایت مایه ی ارامشم هست ، و این ارامش از مهربانی بی حد شماست
سرتون رو درد نمیارم مادر جان خودتون که میدونید من فرزند عجول شما هستم و از مهربانی شما کمال بهره را میبرم
همانطور که از گذشته و حال این فرزند حقیر خبر دارید از شما تقاضایی دارم
بی ادبی منو ببخشد مادر
جهل من بر شما اشکار هست ، انتخاب همسر از طرف خودم برایم پر از خطا خواهد بود و چاره ای ندارم از شما درخواست کنم برام دختری پیدا و انتخاب کنید که همدم و مونسم باشه و مادری مومن و خوب برای فرزندانم و امین و امانت داری برای اموالم در نبودم و بال پروازی باشه برای رسیدن به شما ، که قدم برداشتن در راه شما قدم برداشتن در راه خداست
امام زمانی بودن،اخلاق حسنه ، خنده رویی ملاک انتخاب من هست
این شما و این نامه
چشم امیدم به شماست و منتظر میمونم .
جانها فدای فرزند قائم شما حضرت مهدی عج
مهدی خدایی۱۳۹۱
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت478
✍ #جعفرخدایی
نامه که تموم شد به نیابت از امام زمان عج دو رکعت نماز برای شادی قلب حضرت زهرا س خوندم و نامه رو تا کردم و گذاشتم لای قران
نامه رو حوالی تیر ماه بود که نوشتم و از فرداش تصمیم گرفتم روزه بگیرم تا شاید خبری بشه
حدود نودوشش روز روزه گرفتم تا اینکه نودو هفتمین روز بخاطر ضعف زیاد سرفه ام گرفت و رفتم کنار روشویی و انقدر سرفه کردم تا اینکه لخته های خون از دهنم خارج شد و داخل روشویی ریخت ، قبل از اینکه مادرم بیاد و ببینه اونجا رو شستم و تمیز کردم
وزنم از نودوپنج کیلو به هفتادو پنج کیلو رسیده بود و هر کسی منو میدید فکر میکرد مریض شدم
به اصرار مادرم اکیپی از مادرم و خواهرم و همسر حسن اقا که سید خانم بود تشکیل شد و رفتن خواستگاری
چند جایی رفتن ولی از نوع صحبت های خواهرم میفهمیدم،اونا دخترهایی که من میخوام نیستن و برای اینکه از نظر عاطفی و شخصیتی ضربه نخورن خودم با تیم دختر یاب مادرم همراه نمیشدم
یه روز خواهرم که از خواستگاری رفتن بدون من خسته شده بود ازم پرسید
_مهدی واقعا مشکلت چیه؟مگه میشه بدون اینکه خونه کسیبری وببینیش در موردش نظر بدی؟
شما که هیچکدوم از این سه چهار تا دختری که خونش رفتیم ندیدی، حرفهاشون رو نشنیدی پس از کجا میدونی به دردت میخورن یا نه؟ نکنه غیب گو شدی؟
منتظر این سوال بودم و میدونستم امروز یافردا بالاخره ازم میپرسن
_خواهرم هر چیزی اصول و قائده ای داره ، اگر از راهش وارد بشی میفهمی چی به دردت میخوره چی نه
_اصولش چیه مثلا
_خیلی ساده است ، در خواستگاری رفتن کاری کن اول طرف مقابلت ازت سوال بپرسه
اولین سوال دغدغه شخص رو نشون میده
با اولین سوال سیر تا پیاز زندگی شخص رو میتونی حدس بزنی
وقتی اولین سوال شخص این بود که ، شغل داماد چیه ودرامدش چقدره
این داره بهت میفهمونه برای ما پول و جایگاه مالی برای مهمه ،
اگر با این خانواده وصلت کنم ، اگرخدای نکرده چند ماهی بیکار بشم یا افت درامد داشته باشم ، زندگیمیشه جهنم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت479
✍ #جعفرخدایی
_اگر یکی از میزان تحصیلاتت پرسید یعنی معیار خوب و یا بد هر شخص رو با میزان تحصیلات محک میزنن و هر کی سوادش کم بود از نظرشون بی فرهنگه درصورتی که اینطورنیست
من به همه خانواده هایی که دختر دارن حق میدم از شغل و درامد پسر سوال کنن ولی بنظرت درامد میتونه دغدغه اول باشه؟
تا حالا چند تا از این خانوادها پرسیدن داماد از نظر ایمان و اعتقاد در چه سطحیه؟ نسبت به حلال و حرام چقدر حساسه؟؟؟
پول و خونه یه روزی به دست آدم میرسه البته با تلاش و کوشش ولی ایمان و انسانیت چی؟
برای دختری یه خواستگار با ایمان ولی فقیر رفت اما پدر دختره ردش کرد ، بعد از چند روز یک خواستگار پولدار ولی بی ایمان برای دختره اومد و پدر دختر پذیرفت
دختر از باباش پرسید چرا اولی رو رد و دومی رو قبول کردید در حالی که دومی ایمان نداره
پدر جواب داد خدا بزرگه ایمانم میاد
دختر تاملی کرد و گفت
خدای بزرگی که توان داره بی ایمانی رو ایمان ببخشه نمیتونست بی پولی رو پولدار کنه؟
خواهر گلم ماها چه مسلمونی هستیم؟ این چه جامعه اسلامی هست که پول و شغل و تحصیلات در الویت هستند ولی دین و ایمان نه؟؟؟
وصلت و زندگی با این خانواده ها سخته
مگر نشنیدی حدیث پیامبر ص رو که فرمودند
در انتخاب دختر دقت کنید و ببینید چه کسی در اینده مادر فرزندتون میشه و چه کسانی دایی و خاله و پدر بزرگ و مادر بزرگ فرزندتون میشه
این در مورد داماد هم صدق میکنه
حالا انتظار داری من هر دختری رو از هر فرهنگ و اعتقاد قبول کنم؟
حرفهام که تموم شد خواهرم نگاهی بهم کرد و گفت
_ در واقع برای شما باید امام زمان دختر پیدا کنه نه ما...
_ دلم روشنه که خود امام زمان عج پیدا میکنه
در ضمن بهتره در الویت بندی هامون تجدید نظر کنیم ، ایمان و اعتقاد الویت اول، ادب و غیرت الویت دوم و درامد و شغل الویت سوم
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت480
✍ #جعفرخدایی
البته که اگر مردی غیرت داشته باشه صبح تا شب تلاش میکنه و زحمت میکشه تا زن و بچه اش در رفاه باشن و غیرتش قبول نمیکنه زن و بچه حسرت امکانات زندگی اولیه رو داشته باشن
حالا اگر باز خواستی خواستگاری بری اگر همچین موردی بود بهم بگو
_باشه میگم ولی نگرد نیست مگر اینکه معجزه ای بشه
چند قدمی که برای رفتن برداشته بود ایستاد و نگاهی بهم کرد خواست چیزی بگه که منصرف شد ولی قبل از اینکه بره خودم ازش سوال پرسیدم
_ سوالتو بپرس ابجی جون، چی میخواستی بگی؟
_میترسم بگم دلخور بشی؟
_سعی میکنم نشم
_ بهار رو فراموش کردی؟یا هنوز ...
انتظار این سوال رو داشتم ولی نه الان باید مدتها قبل از میپرسیدن ولی حالا....
_ اره ، مهرش طوری از قلبم رفته انگار نه انگار همچین کسی تو زندگیم بود
باور میکنی خودمم نفهمیدم کی و چجوری این اتفاق افتاد؟فقط میدونم لطف بی پایانه امام زمان عج بود که شامل حالم شده
حالا اگه جوابتو گرفتی برو که جیغ جیغای نیما شروع میشه
خواهرم که رفت منم رفتم تو اتاق و شروع کردم کتاب خوندن ، قرار بود سه روز بعد کنکور کارشناسی بدم
از این حرفها و قضیه حدود پانزده روزی گذشته بود و منم کنکور داده بودم و راضی از امتحان ، ماشین رو برداشتم و به قصد دور زدن شبانه رفتم بیرون، عاشق دور زدن و پیاده روی شبانه بودم و تا الانم این عادتم ترک نشده ، همچنین عاشق مسافرت بودم و بقول مادرم که میگفت از وقتی مهدی ماشین خریده شده روغن حیوانی دیگه پیدا نمیشه
بنده خدا راست میگفت تو این دو سال هر هفته پنج شنبه جمعه ها قم بودم تا سر کلاس دکتر باشم که قانونچه و مفرح القلوب درس میدادن و بقیه رو یا تهران و قزوین و اصفهان بودم یا تبریز و میانه برای استفاده از اساتید دیگه
خلاصه برای اینکه کمی روحیه ام باز بشه ماشین رو برداشتم و زدم بیرون ، حوالی ساعت یازده شب زود که خواهرم تماس گرفت
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت481
✍ #جعفرخدایی
_الو ...
سلام مهدی خوبی؟
_سلام ممنون شما خوبی؟فندق کوچولو خوبه؟
_مرسی همگی خوبیم
کجایی یه کار واجب دارم باهات
_ یا جد سادات، خدا بخیر کنه ، کار واجبت چیه؟
_لوسنشو بدو بیا خونه ما کارت دارم
_باشه چشم ، نیم ساعت دیگه به امید خدا میرسم ، فعلا یاعلی
گوشیو قطع کردم و از مسیرم منصرف و سمت خونه خواهرم رفتم
اواخر شب بود که رسیدم خونه خواهرم زنگ رو زدم و بعد از باز شدن دررفتم تو
_سلام صابخونه
خبری نشد
_ کسیخونه نیست؟؟؟
حرفم تموم نشده بود که خواهرم اومد سر وقتم و گفت
_بیا تو نیما تازه خوابید
_خب خدا رو شکر فعلا از دستش در امانم
وارد شدم و نشستم ، تا خواهرم خواست بره اشپز خونه گفتم
_ ابجی وایسا!!!
من نه برای خوردن اومدم نه اشامیدن ، اخر شبه ، کارتو بگو برم و مزاحم شما هم نشم
اینو که گفتم انگار خواهرم از خدا خواسته سریع وبدون تعارف اومد و نشست کنارم و بدون مقدمه گفت
_ خانم احمدیرو میشناسی؟
کمیفکرکردم و گفتم
_ نه
_همونکه پسرش با نیما هم باشگاهیه؟
_نه
فندق مگه باشگاهمیره؟
_ای بابا ، همون که سیده هست و خونه ی مامانینا اومده بود روضه؟
_نه یادم نمیاد
_همون که چندباری با من دیدیش و سلام و احوالپرسی کردی؟ بهمن میگفتی بهش بگو برام دعا کنه
_نه متاسفانه
اگر آپشن های دیگه ای هم داره بگو ولی نمیشناسم
_وای مهدی ، ادمو دق میدی
اصلا بیخیال، امروزخانم احمدیرو تو باشگاه دیدم ، رفته بودم دنبال نیما اونم منتظر پسرش بود تا بچه ها بیان داشتیم با هم صحبت میکردیم که حرف از خواستگاری و دختر خوبومذهبی اومد که یاد تو افتادم؟
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت482
✍ #جعفرخدایی
_ خیلی ممنون من که دختر مذهبی نیستم
_مهدی یبار دیگه وسط حرفم یا نمک بریزی نیما رو بیدار میکنم و میندازم به جونتا
_ای بابا چرا انقدرجدی میگیری
غلط کردم رو برای همین وقتا گذاشتن دیگه
حالا بگوببینم خانم احمدیدیگه چیا بلده
اینو که گفتم نگاه چپ چپی بهم کرد
_معذرت میخوام بفرمایید
_ به خانم احمدی گفتم یه داداش دارم که میخوایم براش زن بگیریم ولی روحیاتش فرق میکنه و اخلاق و نوع انتخاب و حرفهاتو بهش گفتم
کمیفکرکرد و گفت یکیرو سراغ داره
_خب
_خب که خب عزیزم ، یه دختر معرفی کرد دیگه
_دختره رو از کجا میشناسه ؟ از کجا فهمید همونیهست که من دنبالشمیگردم
_گفت تو روضه هفتگی که میره یه چندتا دختر هستن که میان اونجا و کمک میکنن ، یکیچاییدم میکنه یکیخرما میچینه و ...
بینشون یکیهست اسمش نرگسِ
خیلی دخترخوب وخوشقلب وبا اخلاقیه ، باباش کشاورزه و اهل حلال حرام
سنشم پرسیدم از تو۵سال کوچیکتره
چیزینگفتم ، البته چیزی نداشتم بگم ، راستش خجالت کشیدم و سرخ شدم
خدا بیامرز خواهرم تا دید سرخ شدم شروع کرد اذیت کردن و تلافی حاضر جوابی هام ، بعد از تموم شدن سر به سر گذاشتنا پرسید
_ چیکارکنم به مامان و سید خانم بگم فردا بریم؟
_ راستش ...
راستش اینکه روضه میره خیلی خوبه ولی ملاک من امام زمانیبودن و اهل بیتی بودنه ، فردا برید ، امیدوارم هرچی خدا و امام زمانش صلاح میدونن اتفاق بیفته
صحبتها که تموم شد خدا حافظی کردم و بر گشتم خونه
فردای اون روز خواهرومادرم رفتن برای دیدن دختره ودوستم حسن اقا و همسرش سید خانم چون مشرف شده بودن مشهد
نتونسته بود با اونا بره
بعداز ظهر که رفتن ، حالم پریشونشد ، احساس خاصی داشتم....
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت483
✍ #جعفرخدایی
با اینکه قبلا هم چند باری رفته بودن خواستگاری ولی انگار این بار قضیه فرق میکرد
از وقتی مغازه رو جمع کرده بودم گاهی برای اینکه بیکار نباشم و تو شهریه دانشگاهمم معطل نمونم مسافرکشی میکردم و گاهی آژانس میرفتم
تو خونه کسی نبود و دلم بدون اینکه علتشو بدونم شور میزد تا اینکه تصمیم گرفتم برم بیرون و کمی کارکنم
یه ساعتی با ماشین کارکردم که گوشیم زنگ خورد
سریع و بدون اتلاف وقت برداشتم و جواب دادم
_ سلام ابجی خوبی؟چی شد؟
_سلام ممنون
چند ثانیه مکثی کرد و گفت
_چیه خیلی دلت میخواد بدونی چی شده؟
خودمو جمع و جور کردم و گفتم
_ دلم میخواد؟
نه بابا همین جوری پرسیدم ببینم چیکار میکنید و کجایید
_بله از لرزش صدات معلومه
بدو بیا خونه کارت دارم ، پشت تلفن نمیشه ، طولانیه
انقدر هول شدم که بدون خدا حافظی گوشی رو وقطع کردم و رفتم سمت خونه
وارد خونه که شدم نیما با دیدن من زد زیر خنده و اومد بغلم
رو کردم به خواهرم وگفتم
_چی شده این هویج چرا میخنده؟
_چیز خاصی نیست بهش گفتیم دایی داره داماد میشه خنده ش گرفته
با شنیدن این حرف احتمال دادم خبرهای خوشی درراه هست
نشستم پیش مادروخواهرم و گفتم
_ بفرمایید حرفاتون رو بزنید
قبل اینکه خواهرم حرف بزنه مادرم گفت
_همونیه که میخواستی و شروع کردن خندیدن
نگاهی به خواهرم کردم و گفتم
_روش منو که میدونی ؟ حالا بگو ببینم چی شد
_ رفتیم خونشون ، یه خانواده معمولی در سطح خودمون هستن ، باباشم کشاورز بود که البته خونه نبود ، چهار تا خواهرن با یه داداش ، خواهر بزرگش طبقه پایین زندگی میکنن و نرگس خانم دختر سوم خانواده هست
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت484
✍ #جعفرخدایی
_خب الحمدلله تا اینجا خوبه لطفا برو سر اصل مطلب
_ همون کاری که قبلنا میکردم رو کردم و گفتم اونا شروع کنن به سوال پرسیدن و انتظاراتشون
دختره دوتا سوال پرسید اولی اینکه گفت اعتقادات و ایمان همسرم خیلی برام مهمه و دوم پرسید رفتار پسره یعنی شما با مادرش چطوره
برام جالب شده بود
_خب بقیه...
_هیچی دیگه
گفتم اهل نماز و حلال حرامی و چرا مغازه ات رو بستی و ....
_ رفتار مادر رو چیگفتی
_چیمیخواستی بگم گفتم خوبه
همین که شنیدم خواهرم این جواب رو داده استرس ونگرانی تمام وجودم رو گرفته بود
اخه بخاطر کنکور و چندتا مورد دیگه یکیدو ماهی بود اصلا حوصله نداشتم و این بی حوصلگی باعث شده بود ناخوداگاه به اطرافیانم و مادرم بی تفاوت باشم وگاها به سوال هاشون جواب سربالا بدم
با ناراحتی گفتم
_من که تو این مدت رفتارم با مامان خوب نبود چرا دروغ گفتی؟
خواهرم نگاهی به مادرم کرد و ساکت شد ، لحظه ای گذشت وجواب داد
_اولا رفتار کلی رو پرسیدن نه رفتار یکیدو ماه رو دوما بجای تشکر ناراحت میشی ؟ میگفتم بده که کسی بهت دختر نمیده
از سکوت چند لحظه ای خواهرم فهمیدم لحنم بد بود و تند حرف زدم و دلشو شکوندم ، هر چی باشه خواهره و دوست داره داداشش رو سربلند کنه وقصدی از اینکه چیزی رو پنهان کنه نداشت
_ ببخشید ابجی
معذرت میخوام ، میدونی من نمیخوام از اول زندگی چیزی پنهان بمونه ، ادم اول اخلاق و روحیاتشو بگه بهتره تا بعدا بفهمن و کدورتی در روابط به وجود بیاد
البته اگر دیدار بعدی وجود داشته باشه خودم میگم روحیاتم چجوریه
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
هدایت شده از 🕊️عشـــ❤ـــقآسمانے🕊️
محرم 1.mp3
35.4M
؛┄┅━✺𖣐﴾﷽﴿𖣐✺━┅┄
#آجرکاللهیاصاحبالزمان
🔖 موضوع : اهمیت جزع و بکاء
#جلسه_اول
🎙استاد هروی
اَلسَّلامُ عَلَي الْحُسَيْنِ، وَعَلي عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ، وَعَلي اَوْلادِ الْحُسَيْنِ، وَعَلي اَصْحابِ الْحُسَيْنِ.
🌷اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌷
❌حتما گوش کنید و انتشار بدید
🌼🌿به نیت فرج مولا نشر دهید
🆔 @eshgheasemani
🌿🌿🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت485
✍ #جعفرخدایی
_ هر جور خودت صلاح میدونی حرف بزن
الانم قرار شد بیایم با تو حرف بزنیم اگر خواستی یه قرار دیگه بزاریم و مامان و من و شما با هم بریم
_خوبه ممنون
راستی درمورد کار و .... سوال نپرسیدن؟
_ نه اتفاقا نپرسیدن تا اینکه خودم گفتم
گفتم از کار و خونه و .... داماد نمیخواید چیزی بدونید؟
هر چند قبلش گفته بودم دانشجویی ومسافر کشی میکنی
_ چیجواب دادن؟
_مادر دختره گفت
من حدود ۲۵ساله ازدواج کردم ، با اینکه زمین کشاورزی داشتیم و زمین و ملک خیلی ارزون بود تازه دو ساله صاحب خونه شدیم من از یه جوون دانشجو که پدرشم فوت کرده و مسافر کشی میکنه چه انتظاری میتونم داشته باشم ، روزی رسون خداست دختروپسر همو ببین اگراعتقادات و ایمانشون با هم یکی بود بقیه رو خدا خودش تضمین کرده میرسونه
با حساس شدن به دارمد و خونه، برکت رو از بین نبریم ، خیلی خوبه کمی هم توکل بر خدا کنیم
اینا رو که شنیدم با خودم گفتم
خدا رسونده ...
امیدوارم تو جزئیات هم همونی باشه که امام زمان صلاح میدونه
_خب قرار بزارید بریم دیگه منتظر چیهستید
خواهرم لبخندی زد
_ حالا برس خونه یه چایی بخور بعد عجله کن برای قرار گذاشتن
یکیدوساعت دیگه بهشون زنگ میزنم برای فردا قرارمیزارم
چایی رو که خوردم خواهرم نیما رو اماده کرد تا برن
_ کجا؟قرارشد زنگ بزنیا؟
_با تلفن قراره زنگ بزنم باکبوتر نامه بر که نمیخوام اطلاع بدم !!! صبر کن شب زنگ میزنم بهت میگم
حالا اگر اجازه میدید ما باید بریم ..
چاره نداشتم جز صبر کردن
_باشه برید در امان خدا
موقع رفتنشون ساعت رو نگاه کردم تا دوساعت بعدش منتظر وگوش به زنگ باشم
گذشت تا ساعت به وقت عهد رسید ، ولی خبری نشد
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید ، خیلی دلم میخواست ببینم این دختر کیه که دغدغه اش ایمان و اخلاق با مادر هست
رفتم اتاق و خودمو با کامپیوتر مشغول کردم تا اینکه گوشیم زنگ خورد
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🌸🍃🌸
🌸
#بهنامخداوندقلبها ♥️
#جامانده
#قسمت486
✍ #جعفرخدایی
مثل عقابی که سمت طعمه میره شیرجه زدم سمت گوشی و برداشتم
_سلام چی شد؟
_سلام...
چه خبره؟؟؟ مگه دختره داره فرار میکنه
_اذیت نکن بگو دیگه
_باهاشون صحبت کردم و قرار گذاشتم برای فردا بعد از ظهر
_باشه دستت درد نکنه جبران میکنم ابجی معصومه
_ همینکه داداش کوچیه داره متاهل میشه برای من جبران شده است عزیزم، حالا قطع کن تا زنگ بزنم به مامان بگم
_باشه خداحافظ
کمی از فشار روحیم کم شد
لباس هام رو پوشیدم و اومدم بیرون ، ماشین و برداشتم و رفتم بیرون تا اینکه دوباره گوشیم زنگ خورد
دیدم علیرضا ست ، خیلی وقت بود ازش بیخبر بودم ، از وقتی نامزد کرده بود دیگه خیلی کم پیدا شده بود منم بهش کمتر زنگ میزدم تا مبادا مزاحمش بشم
گوشیرو برداشتم ...
_سلام علی اقا ، یادی از ما کردید
_سلام حاجی ...
دست رو دلم نزار که لباسمو تازه شستم
اینو گفت و خندید
_چطوری حاجی خوبی؟
کجایی ، نیستی؟ میای بریم دوری بزنیم؟یه خبر دارم برات
_هستم خدمتتون ، اتفاقا بیرونم خونه باش بیام دنبالت
بعد از گذاشتن قرار و خداحافظی مسیرم و سمت خونشون تغییر دادم تا رسیدم و سوارش کردم
_سلام حاجی خبر خبر خبر
_سلام خیره ان شاآالله
_خیره حاجی خیره هه هه هه هه
_خنده مشکوک میزنی؟چی شده
_خودت که میدونی خوابهایی که مامانم میبینه بیشترشون تبدیل به واقعیت میشه
_بله از خودت شنیدم
_خب حالا جونم برات بگه مادرم یه خواب برات دیده اونم اینکه ....
🚫خواننده عزیز #کپیبرداری از این داستان #حرام و پیگرد #قانونیوالهی دارد .🚫
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸