eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.6هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
163 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
«۵. شگفتانه‌های الهی» (مامان ۱۶، ۱۰، و حانیه ۸، ۱.۵ساله) به لطف خدا و اهل بیت دو تا خانوم کمکی پیدا کردم که هر کدوم سه روز برای چند ساعت می‌تونستن بیان کمک که برام خیلی باارزش بود.🤲🏻 ماه آخر بارداری فکر می‌کردم وقتی بارم رو زمین بذارم می‌تونم حداقل چند ساعت بخوابم.😴 اما با تولد دوقلوها و مشکلات گوارشی، تا دو سه ماه کلا روزی دو تا سه ساعت می‌خوابیدم.😩 شب‌ها تا صبح یکی رو روی پا میذاشتم، اون یکی رو توی بغلم، شیر می‌دادم، آروغ می‌گرفتم، می‌خوابوندم و دوباره قل دیگه رو بر می‌داشتم.🤭 چندین بار پیش اومد که هم‌زمان دل درد داشتن و آروم نمی‌شدن و مجبور شدم هر دو رو با هم بغل کنم و راه ببرم.😮‍💨 به خاطر ساعت‌های شیردهی طولانی کمردردهای زیادی داشتم و نمی‌تونستم بچه‌ها رو تو ننو یا تخت بخوابونم، چون باید مرتب بلند می‌شدم یکی رو بر می‌داشتم و یکی رو می‌ذاشتم. تازه همه‌ش نگران بودم وقتی یک قل تو بغلمه، ریحانه سراغ اون یکی قل نره.😰 برای همینم گاهی که خیلی خسته می‌شدم، دو تا بالش رو روی پام می‌ذاشتم و بچه‌ها رو به جای اینکه عمود به بالش بخوابونم، افقی روی بالش‌ها کنار هم می‌خوابوندم و تکون می‌دادم تا صدا ندن و همسر و پسرم که صبح زود باید می‌رفتن بیرون، بتونن بخوابن. این کشفم هم از اون خلاقیت‌های شکوفا شده در دوران سختی بود.😅 اگر پیش می‌اومد که دوتاشون با هم خوابشون‌ ببره، ریحانه خانوم فسقلی که شب رو تا صبح با ما بیدار بود و عاشق بازی با خواهراش، با یک جیغ یا دو تا پا کوبیدن، هر دو رو بیدار می‌کرد و دوباره روز از نو روزی از نو.😤😅 سعی می‌کردم واکنش بدی نشون ندم تا نسبت به خواهراش حس بدی پیدا نکنه. احساسات اون روزاش چون خیلی کوچیک بود و نمی‌تونست بیان کنه، برام خیلی ملموس نبود. ولی حس مادرانه‌م می‌گفت ترکیبی از حسادت و کنجکاوی و میل به بازی بود. منم اجازه می‌دادم تا صبح کنار منو خواهراش باشه و خیالش راحت باشه که «مامان هم‌زمان که به اونا می‌رسه حواسش به منم هست.»☺️ بعضی وقت‌ها اونم بالش روی پاهاش می‌ذاشت و عروسکش رو می‌خوابوند. گاهی هم از کمک‌های کوچولوش استفاده می‌کردم برای آوردن و بردن وسایل که خیلی حس بزرگی بهش می‌داد.😁😍 تقریباً هر روزمون تا ۷ ۸ صبح همینجوری بیدار بودیم تا خانوم کمکی بیان و من بتونم دو تا سه ساعت بخوابم. ریحانه طولانی‌تر می‌خوابید. گاهی هم عصرها نیم ساعت فرصت می‌شد کمی استراحت کنم. باقی طول روز همه‌ش در حال دویدن و رسیدگی به بچه‌ها می‌گذشت. اگر بگن شیرین‌ترین چالش و مشکل دوقلو داری چیه؟!! قطعاً می‌گم قاطی کردنشون باهم! دیدین نوزادها چقدر به هم شبیهن؟! همه‌شون پف دارن، لپ‌گلی و نازن...😍 حالا فکر کنین دوقلوهای همسان چقدر می‌تونن عین هم باشن.😬 با همسرم قرار گذاشته بودیم اونی که اول دنیا میاد حنانه خانوم باشه و دومی حانیه خانوم.😍 تو بیمارستان به لطف دستبند و پابندها خیالمون راحت بود، ولی تو خونه اونا به کارمون نمی‌اومد. چون پوست بچه‌ها رو اذیت می‌کرد. ترس و نگرانی از قاطی شدن بچه‌ها واقعاً برام مسئلهٔ جدی شده بود. از اون‌جایی که یک جور لباس نپوشوندن هم اون زمان تو ذهن من یک گناه نانوشتهٔ نابخشودنی بود🤪، همیشه عین هم لباس می‌پوشوندم بهشون. چند تا نشانهٔ کوچیک گذاشته بودیم، ولی من انقدر نگران بودم که نکنه تو حمام و موقع تعویض لباس و... قاطی بشن که تصمیم گرفتم به یه انگشتشون لاک بزنم.🙈 می‌دونم الان صدای حامیان کودک در میاد که لاک مضره و...😠 ولی باور کنین انقدر استرس و نگرانی داشتم که حنانه حانیه بشه و حانیه حنانه، که این ضرر رو نادید گرفتم.😅 از اون بدتر این بود که فکر می‌کردم هر کاری برای یکی می‌کنم عینااااا باید برای اون یکی تکرار کنم و اگر نکنم ظلم کردم.😅 بنابراین انگشت یکی رو لاک صورتی زدم و انگشت اون یکی رو بنفش تا هر دو لاک داشته باشن و خوب متفاوت دیده بشن.🤣🤪 با اینکه همهٔ این کارها رو انجام داده بودیم، چند باری پیش اومد که یکی‌شون دو مرتبه پشت هم شیر خورد و اون یکی گرسنه موند.😝 دائم نگاهشون می‌کردم تا تفاوت‌های ریزی تو صورتشون پیدا کنم تا بتونم از هم دیگه تشخیص بدمشون.😆 به مرور زمان با نگاه به چهره‌هاشون می‌تونستم بفهمم کی به کیه. اما هر چی بزرگتر شدن متوجه تفاوت‌های بیشتری در وجودشون با هم شدم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۶. شگفتانه‌های الهی» (مامان ۱۶، ۱۰، و حانیه ۸، ۱.۵ساله) اوایل که کوچولوتر بودن از شباهتشون خیلی لذت می‌بردم. لباس‌های عین هم، موهای عین هم، اصلاً هیچ چیزی نباید فرق می‌داشت.😍 انقدر که اصلاً برای دیگران قابل تشخیص نبودن.😁🤭 با بزرگتر شدنشون متوجه تفاوت‌های رفتاری‌شون شدم. مثلاً دو ساله بودن، یکی دوست داشت با چوب‌های دومینو یه برج بلند بسازه بره بالا، اون یکی روی زمین اونا رو به صورت‌های پیچیده می‌چید. کم‌کم تفاوت‌ها جدی‌تر می‌شدن. یکی با محیط و افراد فوری انس می‌گرفت، اما زودم خسته و دلزده می‌شد. اون یکی خیلی دیرتر انس می‌گرفت، ولی ماندگارتر.🤔 الان که کلاس دوم هستن، یکی از در میاد فوری می‌شینه سر تکالیف و همهٔ کارهاش رو انجام می‌ده و ساعت ۴ عصر که می‌شه کیفش دم در آمادهٔ رفتنه و تا شب مشغول بازی و تفریح.😉 اون یکی تا غروب تفریح و بازی، تازه دم غروب می‌شینه سر کارش و تا قبل خواب درگیره. 😅 البته مزایای دوقلویی هم کم نیست. حمایتشون از هم‌دیگه☺️، مشوق بودن برای رشد و پیشرفت هم‌دیگه، حس رقابت مثبتی که بینشون هست، گاهی زیرآبی رفتن و جای هم‌دیگه جواب دادناشون😜 و کلی اتفاق خوب دیگه زیبایی‌های فوق‌العادهٔ دوقلو داری رو دو چندان می‌کنه.😍 اما مسائلی پیش اومد که به خاطر این شباهته احساس خطر کردم.🥺 اولی‌ش اونجایی بود که گاهی تو شمارش خواهر و برادر یا دیگران، دوقلوها ناخودآگاه یکی حساب می‌شدن.😬 مثلاً وقتی می‌خواستیم خوراکی تقسیم کنیم محمدعلی و ریحانه می‌گفتن باید به سه تقسیم بشه! دوقلوها رو یکی می‌دیدن یا تو نوبت برای بازی‌ها و...، این منو می‌ترسوند که اگه بزرگتر بشن چه حسی نسبت به این رفتار دیگران خواهند داشت؟! کلی زمان برد تا جا بندازیم هر کدومشون رو یه فرد جدا ببینن.🤪 دومی‌ش مقایسه‌ها بود. دیگران خیلی سعی می‌کردن اونا رو مقایسه کنن و تو هر تغییر حرکتی، تو هر رشدی، تو هر رفتاری این مقایسه پیش می‌اومد. مثلاً یه دوره حانیه خیلی دوست داشت با بچه‌های دیگه بازی کنه و حنانه می‌نشست با حوصله تنهایی بازی می‌کرد. دو تا برچسب بهشون میزدن!🙄 حانیه برونگراتره؟! حنانه درونگراتر؟! جالبه بعد سه چهارماه دوباره شرایط و برچسب‌ها جابه‌جا می‌شد. اما همیشه این مقایسه بود. گاهی با خودم می‌گفتم اگه برن مدرسه و یکی درسش ضعیفتر باشه حتماً اونجا هم این برچسب‌زدن‌ها ادامه پیدا می‌کنه.😢 سومی‌ش: استقلالشون توی تصمیم‌گیری‌ها در خطر بود! همیشه بین استقلال خودشون و باورهای غلط اجتماعی که دوقلوها باید عین هم باشن درگیر بودن. مثلاً یه بار که می‌خواستیم بریم دارالقرآن، حنانه می‌خواست روسری‌ای بپوشه که ازش فقط یه دونه بود، حانیه هم اصرار داشت هر دو مقنعهٔ رنگی بپوشیم. بحث و مشاجره به های‌های گریهٔ بچه‌ها رسیده بود.😭 حنانه می‌گفت من چرا نمی‌تونم برای خودم تصمیم بگیرم! حانیه می‌گفت باید چیزی بپوشیم که شبیه هم باشیم وگرنه همه مسخرمون می‌کنن!!! 😤 البته مدت‌هاست که تو خونه کاملاً متفاوت هستن و تو خرید لباس سعی می‌کنم لباسشون دو رنگ مختلف از یه مدل باشه که هویت مستقلشون حفظ بشه و این فضای ذهنی شبیه بودنه بشکنه، اما بازخوردهایی که همیشه از بیرون می‌گیرن، یه باور غلط رو براشون ایجاد کرده که دوقلوها باید شبیه هم باشن.😣 اون روز کلی باهاشون صحبت کردیم در مورد اینکه شماها آدمای مستقل هستین و هر کس هر چی دوست داره می‌تونه بپوشه. آخرش حانیه یه روسری که رنگش نزدیک حنانه بود انتخاب کرد و مسئله برای اونا تموم شد و برای من جدی‌تر شروع شد.😣 ‌من حتی تو خرید لوازم هم سعی می‌کنم بینشون تفاوت قائل بشم. مثلاً کیف‌های مدرسه‌شون هر دو یه جنس پارچه داره و رنگ کلی‌ش یکیه (تا باز مورد انتقاد دیگران قرار نگیرن🤦🏻‍♀️) ولی طرح‌های روشون کاملاً مختلفه تا مسئولیت لوازم و وسایلشون رو مثل بچه‌های دیگه به عهده بگیرن و از فرافکنی و انداختن تقصیر به گردن هم‌دیگه جلوگیری بشه. اما تو کلاسشون چون دوقلوهای دیگه‌ای هستن که همه چیزشون عین همه😫 این حس هنوزم براشون هست. ‌ لباس‌های مدرسه‌شون رو اسم زدم تا مالکیتشون حفظ بشه، فقط چادرهاشون اسم نداشت. یه روز حنانه روی یکی از چادرها یه پیکسل نصب کرده بود، دوباره ماجرا داشتیم حنانه اونو مال خودش می‌دونست و حانیه می‌گفت منم بارها اینو پوشیدم. این دعواهای به ظاهر ساده برای من مادر یک درس مهم داره! اونا احتیاج به هویت مستقل دارن، احتیاج به حس مالکیت فردی دارن، همه چیز مشترک می‌تونه در آینده خطرهای بیشتری براشون ایجاد کنه. مدتیه دارم سعی می‌کنم و تمرین می‌کنم به خودم و بقیه بقبولونم که دوقلوها دوتا انسان متفاوت هستن در عین شباهت‌هاشون، باید مراقب هویت مستقل دوقلوهامون باشیم.☺️ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین
«کمک‌های خودجوش» (مامان ۱۴.۵، ۱۰، ۸، ۵.۵ و ۲.۵ ساله) تازگی به یکی از خوبیای مغفول ماندهٔ دههٔ شصت پی بردم؛ «اینکه هر کدوم فوقش یه عروسک داشتیم و یه سرویس اسباب‌بازی پخت‌و‌پز» اون وقت هم قدر اون اسباب‌بازی‌ها رو می‌دونستیم و هم ناچار برای اینکه حوصله‌مون سر نره، خودمون رو با بازی‌های خلاقانهٔ دیگه سرگرم می‌کردیم و از همه مهم‌تر دائم اسباب‌بازی‌هامون تو دست و پا نبود که داد بزرگترا دربیاد.😜 پامونم که فقط موقع اتل متل جلوشون دراز می‌کردیم.😅 بازی‌هامون لی‌لی و یه‌قل‌دوقل و هفت‌سنگ و دزدوپلیس و... بود. ابزارش هم معمولاً یا سنگ بود یا کش یا جعبه کبریت و مقداری دست و پا. هیجان و حرکت و خلاقیت و سازگاری و کلی انرژی مثبت حاصل این بازیا بود. اصلاً معنی زندگی رو همین جوری یاد می‌گرفتیم. حالا اما علاوه بر اینکه این هیجان‌ها هر روز باید یا تو فضای مجازی و بازی‌های رایانه‌ای و به شکل کاذب تخلیه بشه، بچه‌ها یک عالمه هم اسباب‌بازی دارن؛ برای اینکه خدای نکرده حوصلههٔ بچه‌ سر نره و احساس کمبود نکنه و از پدر و مادر خود راضی و خشنود باشه😅 که این قدر به فکرشون بودن و تو خرید سیسمونی نیازهای نوجوانی بچه رو در نظر گرفتن و تازه پاشونم جلوی بچه دراز نمی‌کنن.🤭 متاسفانه تو خونهٔ ما هم این مورد تا حدی وجود داره. البته تو خونهٔ ما به خاطر تهیهٔ اسباب‌بازی‌های گرون سخنگو (به اسم خواهر و برادر) آسیب این موضوع کمتره. ولی خب تا همین چند وقت پیش هنوز این مسئله که هر روز از اول صبح یکی دو سبد اسباب‌بازی توسط این هم‌بازی‌های بازیگوش وسط خونه پهن بشه، حل نشده بود. راه‌حل زود بازدهٔ من این بود که چند دقیقه قبل از اومدن پدر خانواده بگم بچه‌ها بدوین خونه رو جمع کنید، بابایی داره میاد و البته گاهی هم پیش می‌اومد که در طول روز خسته از ریخت‌و‌پاش داد بزنم که: «پاشید جمع کنید این آت و آشغالاتونو» و هر بار بسته به فرکانس و شدت صوت یه تعداد از اسباب‌بازی‌ها سر جاشون قرار می‌گرفت. اما حالا چند روز بود که می‌دیدم دخترا دارن به صورت خودجوش نه تنها اسباب‌بازی‌ها بلکه کل خونه رو جمع می‌کنن🧐😳 و بلکه‌تر گردگیری و شستن ظرف‌ها و کارای دیگه رو هم انجام می‌دن.😌 کار که به مرتب کردن جاکفشی رسید دیگه برنتابیدم و پیگیر شدم بفهمم جریان چیه.🤔 بعد مدتی گوش تیز کردن و دقت تو رفت‌وآمدها و شنیدن نجواهای خواهر برادری در خصوص چونه زدن سر امتیاز، کاشف به عمل اومد که پسر بزرگم برای خواهراش یه لیگ دسته یک «انتخاب کدبانوی نمونه» برگزار کرده و بابت هر کاری که تو خونه انجام می‌دن بهشون امتیاز می‌ده و آخر هفته هم برای هر کدوم که بیشترین امتیاز رو بگیرن یه هدیه می‌گیره که اون هدیه هم به نوبهٔ خود به سبد اسباب‌بازیا اضافه می‌شه.😁 پولش رو هم از محل پول توجیبی مدرسه‌ش ذخیره می‌کرد. چند هفته به همین منوال گذشت و من راضی و خشنود از مرتب بودن خونه و تربیت کردن چنین جواهرهایی در قصر آرزوهام بودم که شنیدم زمزمه‌ها و نجواها داره تبدیل می‌شه به بحث و جدل و دعوا.🤦🏻‍♀️ ظاهراً شرکت‌کننده‌ها از نحوهٔ داوری رضایت کافی نداشتن و البته نارضایتی‌شون چندان هم بی‌راه نبود‌. چون کم‌کم روابط داشت بر ضوابط غلبه می‌کرد و علی با هر کدوم از خواهرا که سر لج می‌افتاد یهو بیخود و بی‌دلیل بهش یه امتیاز منفی می‌داد.😏 تا بالاخره یه روز که طوبی همهٔ تلاشش رو کرده بود و فقط ۵ امتیاز مثبت گرفته بود با فریاد علی که گفت: «طوبی ۲۵۰ امتیاز منفی» به خودم اومدم و دیدم اگه دخالت نکنم در اثر دیکتاتوری پسرم این درام تبدیل به یه تراژدی غمبار می‌شه. لذا عطای تمیز بودن خونه رو به لقاش بخشیدم و گفتم دیگه بار آخرتون باشه که دست به سیاه و سفید می‌زنین:)) حالا غصه‌م گرفته بود که دوباره من موندم و به هم ریختگی‌های صبح تا شبشون. البته خدا رو شکر خیلی زود خودشون ماجرا رو مدیریت کردن و تصمیم گرفتن در این زمینه به یه تبانی مجددی برسن که هم خدا راضی باشه هم خلق خدا.😅 حالا نه علی مثل قبل با سختگیری و سوگیری مدیریت می‌کنه و نه دخترا به خاطر تبدیل شدن به شخصیت کارتونی مورد علاقه‌شون (کوزت) معترض هستن. منم به همین مقدار که ریخت‌وپاش خودشون رو جمع کنن و گاهی تو آوردن و بردن سفره کمک کنن و البته وقتی بابایی میاد خونه مرتب باشه، راضیم.😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
📽️ نظم خونه با ۵ تا بچه!
22.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام سلام✋🏻🌸 اومدیم دست پرررررر😍😉 کلیپ ترجمه‌ای داریم. از همون کلیپ‌های مادرانهٔ خارجکی! می‌خوایم بدونیم خانواده‌های پرجمعیت دنیا چطور اموراتشون رو می‌گذرونن.🧐 تو این کلیپ با راهکار ویژه‌ای برای نظم خونه آشنا می‌شیم که یه مامان با پنج تا بچه اجرا می‌کرده.😉👌🏻 وظایف هرکس مشخصه و برای تشویق و تنبیه هم ایده‌های بامزه‌‌ای دارن که از کتاب مقدسشون یعنی انجیل استفاده کردن. البته الان این خانواده ۸تایی شدن،😍 ولی کلیپ برای وقتیه که ۷ تایی بودن. بریم که این کلیپ رو ببینیم👆🏻 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«ملوانان زبل خونهٔ ما» (مامان ۱۴، ۱۲.۵، ۱۱، ۹ و سعید ۴.۵ ساله) دستم زیر چونه و چشمم بی‌حرکت به دیوار زخم خوردهٔ روبه‌رو، تو افکار خودم غرق بودم که چطور شیر به خوردش بدم.🤔 یه راه ساده و راحت که زحمت نداشته باشه و با وقت کم من بخونه. پسر بزرگم متوجه شد و ازم پرسید. منم شرح دادم براش که داداش کوچیکه شیر نمی‌خوره. دنبال راه‌حلم. رفت و بعد از چند دقیقه با محمدحسین برگشت. شروع کردن به کتک کاری! هنگ کردم اینا یهو چه‌شون شد؟😳 وقتی دقیق شدم دیدم این تو بمیری... اتفاقاً از اون تو بمیری‌هاست! مهربانانه دو داداشی دارن هم‌دیگه رو می‌زنن اونم به قصد... نوازش.😉 بعد از حدود یک دقیقه ولو شدن رو زمین. بعد بلند شدن و یه جوری که سعید متوجه بشه، گفتن بریم شیر بخوریم قوی بشیم باز بیایم باهم کشتی بگیریم.😉 رفتن یه لیوان شیر خوردن و برگشتن سر کشتی و وانمود کردن که خیییییلی قوی شدن.😁 سعید تعجب کرده بود.🧐 پرسید: «منم شیر بخورم قوی می‌شم؟» گفتن معلومه، اما نه با یک بار خوردن، چند ماه و چند سال باید مرتب بخوری.😌 در کمال تعجب در خواست شیر و خرما کرد و نشست به نوش جان کردن و تا امروز مدام درخواست شیر و خرما می‌کنه.😁 به همین راحتی با خلاقیت پسر بزرگم یه دغدغهٔ ذهنیم حل شد.👌🏻 پسرای من کاج‌های باغ زندگی‌😜 ملوان زبل کی بودین شماها؟!!!!!!😁 پ.ن: ملوان زبل اسم پویا نمایی‌ایه که دههٔ شصت و هفتاد می‌دیدیم. ملوانی بود که با خوردن یه قوطی کنسرو اسفناج، قدرت زیادی پیدا می‌کرد. احتمالاً پنجاه درصد کودکان دنیا پس از دیدن این پویانمایی عاشق اسفناج شدن.😂 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«نوزاد کوچولوی خانه ما» (مامان ۶ساله، ۳ساله، و ۱.۵ ماهه) با آغو آغو کردن شیر می‌خورد. معلوم است بادگلو دارد و شیر نمی‌خورد. کمی توی بغل راه می‌برم تا بادگلو بزند. در گهواره می‌گذارمش. آرام می‌شود، ولی نمی‌خوابد.😩 یک شب حدود یک ساعت فقط تکانش دادم که بخوابد. ولی نخوابید و متوجه شدم این روش جواب نمی‌دهد. می‌دانم گرسنه است و تا وقتی که تا نهایت حدش،😅 شیر نخورد و سیر نشود، نمی‌خوابد. شیرش می‌دهم. هنوز بادگلو دارد. دوباره فرایند تکرار می‌شود. توی بغلم خوابش می‌گیرد. اما می‌دانم تا بخواهم روی زمین بگذارمش، بیدار می‌شود. چندین بار فریب این خوابیدنش را خورده‌ام.😉 دوباره شیر می‌خورد. آنقدر که خوابش می‌برد. خدا را شکر. بادگلویش را می‌گیرم و درون گهواره می‌گذارم. تا بلند شوم و مسواک بزنم، دوباره بیدار می‌شود.🥲 گاهی با یک جیغ بنفش و گاهی صرفاً با باز کردن چشمانش و زل زدن به سقف. البته اگر کاری نکنم، به زودی آن هم مرحله به مرحله به گریهٔ شدید تبدیل می‌شود.🤦🏻‍♀️ معنای این بیدار شدن را زمان حسین یاد گرفته‌ام. بچه بادگلو دارد! حتی سر این یکی متوجه شده‌ام گاهی حتی کامل بیدار هم نمی‌شود و فقط توی خواب به خودش می‌پیچد.😓 بغلش می‌کنم و برای چندمین بار آروغش را می‌گیرم. اگر شیر کافی خورده باشد به امید خدا این دفعه دیگر می‌خوابد. وگرنه این فرایند باید ادامه پیدا کند. ساعت را نگاه می‌کنم. ۱۲ شب است. خدا را شکر امشب زودتر خوابیده است. چند روز قبل تا ۲.۵ نیمه شب بیدار بود. نگاهی به آشپزخانه می‌کنم. تعدادی ظرف مانده که دوست داشتم بشورم. ولی فردا هم روز خداست.😅 باید یادم باشد دفعهٔ بعد موهایم را قبل از در آغوش گرفتن نوزاد کوچکم ببندم. از بس لای انگشتان ظریفش گیر کردند که ریزش مو گرفتم. اصلاً فکر می‌کنم علت ریزش موی بعد زایمان چیزی جز این انگشتای کوچولو نیست.🤓😅 وای خدای من! گویا دارد دوباره بیدار می‌شود!😮 خدا را شکر این دفعه با تکان‌های گهواره دوباره می‌خوابد و خوابش سنگین می‌شود. الحمدلله که این گهواره را زمان حسین خریدیم. زمان محمد مجبور بودیم روی پا بخوابانیم. گاهی حس می‌کردم الان است که پاشنه‌های پایم فرش را سوراخ کند.🥲 الان خدا را شکر محمد و حتی حسین هم می‌توانن با این گهواره، یحیی کوچولو را آرام کنند. وقت‌هایی که دستم بند است، با «آقامحمد تاب تابش بده تا بیام»، نوزاد کوچولوی خانه دوباره خوابیده، یا حداقل تا رسیدن مامان، گریه‌هایش به تعویق افتاده است. متوجه نشدم کی خوابم برده است. ناگهان می‌بینم که یحیی‌به‌بغل نشسته خوابیده‌ام. کمی که فکر می‌کنم ساعت ۳ برای شیر برداشتمش و بعد از آن دیگر نفهمیدم چه شد. به خاطر نشسته خوابیدن بدنم درد گرفته. پسر کوچولو را زمین می‌گذارم. بیدار می‌شود و گریه می‌کند. دوباره شیرش می‌دهم و می‌گذارم بخوابد. فکر به اینکه که با کمی بزرگتر شدنش، شاید حدود چهار ماهگی، بتوانم همانطور خوابیده شیرش بدهم، لبخند به لبم می‌آورد. ساعت را نگاه می‌کنم. موقع نماز صبح است....❤️ پ.ن: باید اضافه کنم که الحمدلله بیشتر وقت‌ها از این شرایط اذیت نیستم. برخلاف زمان پسر اولم که خیلی اذیت بودم. حالا یا این بچه کم اذیت‌تر است، یا من پوست کلفت‌تر شده‌ام، نمی‌دانم.😅 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«عشق در یک نگاه» حکایت پروین و میرزا محمد است ... اما نه از آن عشق‌ها که چون در یک لحظه خلق شده، روزی هم در یک لحظه تمام شود، عشق پروین و میرزا خالص است، از اعماق وجود هر دو شکل گرفته و در قلب هر دو تا ابد حک شده که عاشق هم باشند ... «عشق هرگز نمی‌میرد» دو واحد درس شیرین عاشقی‌ست و چه خوب است پاس کردنش برای همه‌ی زوج‌ها در دوران عقد اجباری باشد! تا بیاموزند سخت‌ترین حادثه‌ها و تلخ‌ترین نیش و کنایه‌ها و غمناک‌ترین حوادث روزگار، تاثیری بر عاشق و معشوق حقیقی ندارند و هر کدام به نوعی محبت خالصانه‌ و عشق ناب بین آن دو را عمیق‌تر و قوی‌تر خواهند کرد، چرا که حتی مرگ هم نمی‌تواند عشق ناب و حقیقی را بگسلد هر چند به ظاهر میان عاشق و معشوق فراق رخ دهد ... آنقدر عشق پروین و میرزا شیرین و دوست‌داشتنی بود که در پایان کتاب از اعماق وجودم برای پروین غصه خوردم که عشقش را از دست داد و مطمئنم میرزا هم در آسمان‌ها منتظر آمدن پروین‌ش نشسته ... رحمت و رضوان الهی بر میرزا محمد سُلگی و سلام و درود خدا بر پروین بانوی میرزا ❤️ 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف 🔗 eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab