eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
196 ویدیو
38 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
«۸. جشن تکلیف اولی و ولیمه پنجمی رو یکی کردیم» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷، ۲.۵ ساله و ۳ ماهه) بعد از تولد زینب توی فکرم بود که بازم دوست دارم بچه دیگه‌ای داشته باشم🥰. من که شغل بیرون رو انتخاب نکرده بودم و می‌خواستم خودم بچه‌هامو بزرگ کنم، چه بهتر که بیشتر از ظرفیت و توان خودم استفاده کنم☺️. متأسفانه در زمان نوزادی بچه‌ها من شیر کمی داشتم و شیرم برای رشد بچه‌ها کافی نبود. بعد از زینب هم به همین صورت بود و بعد از یکی دو ماه شیرم خیلی کم شد و بچه هم دیگه شیر منو نخورد😓. در اون زمان من اضافه وزن زیادی پیدا کرده بودم. با توجه به اینکه بچه هم شیر نمی‌دادم، بعد از ۴ ۵ ماه با انگیزهٔ بارداری مجدد، رژیم جدی غذایی و ورزشی رو شروع کردم و ظرف مدت ۸ ماه تونستم ۲۰ کیلو کم کنم😍😇. اینکه تونستم این تصمیم رو عملی بکنم، به من اعتمادبه‌نفس و حس خوبی داد. زینب یه ساله بود که یک سری کارهای درمانی خودم رو برای بارداری پیگیری کردم و کارای مقدماتی‌ای که لازم بود رو انجام دادم. خوشبختانه زینب مثل کوچیکی فاطمه آروم بود. تا ۹ ماهگی به پشتی تکیه می‌داد و بامزه اطراف رو نگاه می‌کرد و شیطنت کمی داشت. یادمه مامانم با خنده سلطان بانو صداش می‌کرد😅. زینب ۱.۵ ساله بود که حسین رو باردار شدم. خوشبختانه در این بارداری دچار ورم نشدم و نیازم به خواب مثل بارداری قبلی زیاد نبود. البته مثل همهٔ بارداری‌ها ماه‌های آخر سختی‌های خودش رو داشت و خواب سخت و نصفه نیمه داشتم. متاسفانه به طرز عجیبی سر این زایمان دچار ترس از زایمان شدم😔. به دکترم گفته بودم اگه می‌شه منو از کمر بی‌حس کنید، من تحمل درد ندارم. دکتر هم واقعاً دکتر خیلی خوبی بود، به من آرامش می‌داد و می‌گفت نگران نباش من هستم یه کاریش می‌کنیم😉. روز زایمان دکتر به من گفت داروی بی‌حسی عوارض داره و دردسر اومدن دکتر بی‌هوشی هم هست. نگران نباش من کنارت هستم، نیازی به داروی بی‌حسی نیست.😟 خوشبختانه زایمان سختی نداشتم و نوزاد سریع دنیا اومد و حسین عضو جدید خانوادهٔ ما شد😍. حسین بچهٔ کولیکی و رفلاکسی‌ای بود و یکی دو ماه اول سختی‌های زیادی داشت. هنوز چهل روزش نشده بود که از خواهر برادراش ویروس سختی گرفت😩 و با اون کوچولویی‌ش، دورهٔ سرماخوردگی و نفخ شدید رو گذروند. بچه‌ها هم یکی‌یکی با ویروس دست‌و‌پنجه نرم کردن و شکرخدا گذروندن🙏🏻. از وقتی که حسین به دنیا اومده، وابستگی زینب به من خیلی زیاد شده. بالاخره هوو داره شده😅 و می‌خواد یه وقت من کمتر بهش توجه نکنم و کمتر دوستش نداشته باشم. حسش رو درک می‌کنم و معمولاً ناراحت نمی‌شم. البته گاهی هم از رفتارا و چسبندگی‌ش کلافه می‌شم، اما خودم می‌دونم طبیعیه. خوشبختانه زینب دختر خیلی آروم و دل‌رحمیه و حسین رو هم خیلی دوست داره و معمولاً دچار حسادت نمی‌شه. نوزادی که تازه متولد می‌شه، مثل فرشته‌ها معصومه و همه دوستش دارن، مخصوصاً بچه‌های دیگه. این حسی که بچه‌ها به نوزاد دارن، همیشه برام جالب بوده با اینکه توجه بهشون کمتر و جاشون تنگ‌تر شده، اما بازم به خاطر پاکی بچگی‌شون، نوزاد رو خیلی دوست دارن. خواهر برادرای حسین هم واقعاً دوستش دارن و با اینکه حسین پنجمین عضو خونهٔ ماست و قبلش کلی نوزاد دیدن، بازم با عشق و علاقهٔ زیاد بغلش می‌کنن و بهش محبت می‌کنن😇. در همین زمان‌ها محمدحسن هم ۱۴ ساله شد و تصمیم گرفتیم ولیمهٔ حسین و جشن تکلیف محمدحسن رو با هم بگیریم. محمدحسن ذوق زیادی برای جشن داشت و برای اینکه اون روز چه کارایی انجام بشه، نظر می‌داد. ما هم سعی کردیم برای این اتفاق سنگ تموم بذاریم. مجری دعوت کردیم و مجری هم خیلی خوب برای بچه‌ها برنامه اجرا کرد. محمدحسن بالای سن رفت و به همه خوش‌آمد گفت و صحبت کرد. مسابقه و برنامه‌های مختلفی برای بچه‌ها اجرا شد و خوشبختانه اون روز به همهٔ بچه‌ها خوش گذشت🥰. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۹. به هزینه های زندگی با ۵ بچه فکر نکرده بودیم.» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷، ۲.۵ ساله و ۳ ماهه) من و همسرم درحالی‌که شرایط مالی سختی داشتیم🥲 و تنها درآمدمون شهریهٔ طلبگی همسرم بود، زندگی‌مونو شروع کردیم. ۲ سالگی محمدحسن راهی تهران شدیم و خداروشکر بعد از اومدنمون همسرم کار خوبی پیدا کردن و درآمد بهتری به دست آوردن🥰. از طرفی هم به خاطر اینکه پدرهمسرم آپارتمانی در اختیارمون گذاشتن و اجاره خونه پرداخت نمی‌کردیم، از نظر مالی شرایط بهتری پیدا کردیم. با بیشتر شدن تعداد بچه‌ها، تونستیم منزل بزرگ‌تری اجاره کنیم و بچه‌ها تونستن آزادی بیشتری توی منزل جدید داشته باشن😍. با توجه به هزینه‌ها و شرایط اقتصادی جامعه ما اکثر مواقع پس‌اندازی نداریم🥲 و در‌ واقع به روز می‌خوریم و تموم می‌‌شه پولمون. گاهی تهیهٔ وسیله‌ای که لازم هست رو تا اومدن پولش به تعویق می‌ندازیم. من هیچ وقت اهل ذخیرهٔ پول نبودم🤭 و اگه خرجی پیش می‌اومد و پولش بود، دریغ نمی‌کردم و اگه پولش نبود، از اون کار صرف‌نظر می‌کردم😉. البته از ابتدا من خودم رو درگیر مسائل مالی نکردم و همسرم بیشتر در جریان موارد مالی و هزینه‌های منزل بودن و در این زمینه مدیریت می‌کردن. خیلی وقت‌ها پیش اومده بچه‌ها خواسته‌ای داشتن و گفتیم الان امکانش نیست و این اتفاق معمولی‌ای در منزل ماست☺️. البته خوشبختانه بچه‌ها نسبت به دوستاشون یا فامیل دچار کمبود خاصی نبودن و این احساس رو نداشتن و چیزایی که لازم بوده، در حد معقول تهیه شده. یک بار در این سال‌ها به خاطر شرایط سخت اقتصادی، من و همسرم به این نتیجه رسیدیم که نیروی کمکی رو حذف کنیم. البته با توجه به وضعیت خاص محمدحسن فشار زیادی برامون ایجاد می‌شد😢. برای این کار استخاره کردیم و با توجه به نتیجهٔ استخاره از انجامش صرف‌نظر کردیم و الحمدالله تونستیم در ادامه از پس هزینه‌هاش بربیایم. روحیه‌ای که همیشه در من بوده و هست، استفادهٔ حداکثری از وسایل و لباس‌هاست. حتی اگه لباسی قابلیت استفاده‌شو از دست داده‌باشه، به نحو دیگه‌ای ازش استفاده می‌کنم. دانش خیاطی‌ای که دارم، خیلی جاها کمکم می‌کنه😉 که یه حداقل تغییرات و خلاقیتی در لباس‌ها ایجاد کنم و اونا رو قابل استفادهٔ مجدد کنم. مثلاً گاهی اوقات روسری‌ای که خراب شده، از تور دورش برای روسری دیگه‌ای استفاده کردم یا از پارچه‌شون استفاده کردم برای کار دیگه‌ای و … در زمان فاطمه خواهرم هم دختر کوچیک داشت و اون زمان با خواهرم لباس تبادل می‌کردیم و به این ترتیب لباس کمتری لازم می‌شد تهیه کنیم☺️ و صرفه‌جویی خوبی در هزینه‌ها انجام می‌شد. استفادهٔ مجدد لباس بچه‌ها توسط خواهر برادر کوچک‌ترشون کار معمولی‌ای توی خونه ماست و لباس‌هایی که قابل استفاده‌اند و برای بچه بزرگ‌تر کوچیک شده، به کشوی خواهر برادر کوچیک‌ترشون منتقل می‌شه. هزینهٔ قابل توجهی که برای بچه‌ها می‌شه، برای مدرسه‌شونه. برای انتخاب مدرسه بچه‌ها تحقیق زیادی کردم. با افراد زیادی صحبت کردم و مشورت گرفتم. فاکتوری که خیلی برام اولویت داشت، محیط مدرسه بود که متأسفانه مدارس دولتی‌ای که در اطراف می‌شناختم، این معیار رو در حد قابل قبولی نداشتن😓 و این‌طور شد که علی‌رغم هزینهٔ بالای مدارس غیرانتفاعی، به این گزینه برای بچه‌ها رسیدیم و مدرسه‌هایی رو که محیط و کادر مذهبی و قابل قبولی داشت، برای بچه‌ها انتخاب کردیم. تأمین هزینه‌های مختلف پوشک لباس مدرسه و… برای پنج تا بچه چیزی نبود که ما اول زندگی فکرش رو هم بکنیم. اول کار از هزینه‌های خودمون هم به سختی برمی‌اومدیم😅. اما واقعاً اومدن هر کدوم از بچه‌ها برکات زیادی برامون داشت😍 که برکات مادی هم جزءش بود. ما این جمله که هر بچه روزی خودشو با خودش میاره رو با همهٔ وجود حس کردیم. البته با زیاد شدن تعداد بچه‌ها، همسرم هم به ناچار زمان بیشتری رو برای کار می‌ذارن و خب این خیلی خوب نیست😢. این روزا خیلی از آقایون به خاطر شرایط اقتصادی تحت فشارن و مجبورن زمان بیشتری رو صرف کار کنن. باور من اینه که حس رضایت از شرایط مالی یه حس نسبیه. یعنی ممکنه یکی با شرایط بهتر اقتصادی و با فراهم بودن امکانات بیشتر، احساس کمبود بیشتری داشته باشه و کسی با امکانات کمتر راضی‌تر باشه☺️. خوشبختانه ما همواره روحیهٔ قناعت داشتیم. اگه چیزی امکان تهیه‌ش نبوده، ازش چشم پوشیدیم و بچه‌ها هم این روحیه رو توی من و پدرشون دیدن و براشون یه آموزش عینی بوده. همین روحیه هم بهمون کمک کرده با اینکه خیلی وقت‌ها خیلی چیزا برامون فراهم نبوده، برامون اهمیت نداشته و تونستیم از شرایطمون راضی باشیم😊. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۰. بچه ها کنار هم رشد می کنن.» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷، ۲.۵ ساله و ۳ ماهه) با زیاد شدن تعداد بچه‌ها قاعدتاً وقتی که می‌شه جداگانه برای هر بچه گذاشت، کمتر می‌شه؛ اما محیط خونه برای رشد و سرگرم شدنشون فراهم‌تر می‌شه🥰. من با داشتن نوزاد معمولاً وقت زیادی برای بقیهٔ بچه‌ها ندارم و در حد ضرورت در مواردی که نیاز به کمک دارن و خودشون از پسش برنمیان، بهشون کمک می‌کنم. بچه‌ها خوشبختانه کنار هم راحت‌تر سرگرم می‌شن و کمتر نیاز به ما برای سرگرمی دارن. البته وقتایی که خسته می‌شن و می‌خوان کارتونی ببینن یا با موبایل بازی کنن، از ما اجازه می‌گیرن و ما هم به صورت زمان‌دار بهشون اجازه می‌دیم😉. کاری که بچه‌ها اغلب استقبال می‌کنن و روحیه همه‌مونو عوض می‌کنه، بیرون رفتنه. رفتن به پارک یا منزل اقوام معمولاً خیلی بچه‌ها رو خوشحال می‌کنه که سعی می‌کنیم حتماً توی برنامهٔ هفتگی‌مون جاش بدیم. توی ارتباط بچه‌ها به خاطر روحیات مختلف و حساسیت‌هاشون، نمی‌تونم خیلی بی‌تفاوت باشم. زیاد پیش میاد وارد بشم و سعی کنم شرایط رو درست کنم. یه جورایی می‌شه گفت اهل نصیحتم😅🤭. از اون‌جایی که رشتهٔ همسرم و خودم در زمینهٔ علوم دینی بوده، خیلی وقت‌ها توی خونه دربارهٔ مطالب علمی و دینی صحبت و بحث می‌کنیم. آيات قرآن رو می‌خونیم و دربارهٔ معانی آیه‌ها صحبت می‌کنیم. توی این بحث‌ها و صحبت‌ها بچه‌ها هم مشارکت می‌کنن و نظراتشونو می‌گن و ما سعی می‌کنیم اگه جایی نیاز به اصلاح یا تکمیل دارن، راهنمایی‌شون کنیم و این‌طوری خیلی از مفاهیم دینی بهشون منتقل می‌شه. وقتایی که خودشون تمایل دارن با ما تو جلسات معرفتی شرکت می‌کنن و بعداً اگه سؤالی براشون پیش اومده باشه، مطرح می‌کنن☺️. چیزی که ما بهش رسیدیم، اینه که تربیت به معنی آموزش دادن تک تک به بچه‌ها نیست. تربیت آماده کردن یه محیط مناسب برای رشد بچه‌هاست. ما تو این سال‌ها تلاش خودمونو برای گرم و پربار نگه‌داشتن این محیط کردیم. بچه‌ها توی خونهٔ ما ایثار و توجه رو از پدرشون یاد می‌گیرن. اونا تو این محیط یاد می‌گیرن که نباید توی چیزای فرعی سخت گرفت😉. کمک به همدیگه و قناعت همین‌جا براشون ارزش می‌شه. خوش‌بختانه به خاطر اخلاق همسرم، بچه‌ها ارتباط خوبی با پدرشون دارن😍 و من به این خاطر می‌تونم روی همسرم و کمکشون حساب کنم. مهربونی همسرم توی زندگی برای من هم خیلی مایهٔ دلگرمیه. توی روابط بین همسرا اغلب فقط حس درونی کفایت نمی‌کنه و باید اون حس درونی بروز و ظهور داشته باشه😇. خداروشکر همسرم در زمینهٔ محبت کلامی تلاش می‌کنن به من دلگرمی بدن. ما آخر شب‌ها بر اثر سر و صدایی که در طول روز متحمل شدیم😩، خیلی خسته و داغونیم؛ اما اصلاً ناامید و بی‌انگیزه نیستیم. انگار باطن این خستگی که داریم، از جنس تحرک و امیدواریه. با وجود نوزاد کولیکی گاهی ما حتی در حد چند دقیقه هم فرصت صحبت باهم نداریم🥺😥. اما همون زمان‌های کوتاهی که می‌تونیم باهم باشیم، حالمونو بهتر می‌کنه. می‌شه گفت به خاطر کم بودن این زمان‌ها، خودمون بیشتر قدر باهم بودنمونو می‌دونیم. در‌واقع این واقعیتیه که توی شرایط سخت‌تر، آدما بیشتر قدر هم‌دیگه و حتی زمان رو می‌دونن و این باعث می‌شه اون بطالتی که در شرایط عادی هست، در این شرایط کمتر باشه☺️. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۱. آدم‌ها می‌تونین هر شرایطی رو تسلیم خودشون کنن‌.» (مامان ۱۴، ۹.۵، ۷، ۲.۵ ساله و ۳ ماهه) زندگی هر آدمی پر از اتفاقاتیه که خود آدم هیچ‌وقت فکر نمی‌کنه بتونه زیر بار اون اتفاق زنده بمونه😥 و ادامه بده. اما خدا به آدم قدرتی داده که می‌تونه هر شرایطی رو تسلیم خودش کنه😉. هر اتفاقی می‌تونه باعث رشد ما آدما بشه. هر چی اون اتفاق سخت‌تر باشه، می‌تونه آدم رو به رشد بالاتری برسونه. اگه ما بتونیم به اتفاقات زندگی مثبت نگاه کنیم‌، افق‌های بعد به رومون باز می‌شه. یکی از مهم‌ترین عواملی که در گشایش زندگی از جمله گشایش مادی موثره، مثبت نگاه کردن به اتفافاته و این ریشه در نگاه توحیدی ما آدما داره☺️. وقتی همهٔ اتفاقات رو از طرف خدای مهربون بدونیم، دیگه نمی‌تونیم منفی نگاه کنیم. وقتی به یه اتفاق منفی نگاه می‌کنیم، یا اون اتفاق رو از طرف خدا می‌دونیم و منفی می‌بینیم، که خیلی بده و یا از طرف خدا نمی‌دونیم، که این هم بده😓. و الحمدلله این نگاه که عمیقاً در جان من نفوذ کرده، خیلی از ناراحتی‌ها و تشویش‌ها رو از زندگی من برده. بعد از تولد فاطمه بود که من جلسات معرفتی و معنویات رو جدی گرفتم و خیلی در نگاه من به زندگی راهگشا بود. می‌شه گفت در شرایطی که روزمرگی و خستگی‌های بچه‌داری به من فشار می‌آره، شرکت در جلسات معرفتی باعث می‌شه وارد فضایی بشم که دوست دارم و حرف‌هایی از جنس حقیقت و معنویت حالم رو بهتر می‌کنه☺️. اگه نگاهی به زندگی این سال‌های خودم کنم، می‌تونم بگم در طول زندگی، من وقف بچه‌هام بودم. به خاطر شرایط خاصی که در زندگی‌مون بود، خیلی راحت بیرون نمی‌رفتم و بیشتر خونه بودم. اما حالا بعد از تولد حسین، حس می‌کنم شرایط بچه‌ها به ثباتی رسیده و گاهی که احساس نیاز می‌کنم، از همسرم یا خانوم کمکی‌مون کمک می‌گیرم و بیرون از خونه می‌رم. توی همین روزا که پشت سر هم بچه‌ها تعطیل می‌شدن😫، یه روز دیدم که خیلی پرم و محیط خونه تحملش برام سخته🤯. بچه‌ها رو به همسرم سپردم و برای اولین بار ۹ ساعت تنهاشون گذاشتم. ساعت زیادی بود و معمولاً دلم نمیاد این همه ساعت پیش بچه‌ها نباشم، اما انگار این بار خیلی خسته بودم و نیاز به یه تنهایی چند ساعته داشتم و این تنهایی تأثیر مثبتی روی بالا رفتن توان و صبرم داشت☺️. بعد از تولد حسین یه انگیزه قوی‌ای در من شکل گرفت برای شروع فعالیت‌هایی که برای جامعه و اطرافیان مفید باشه. برداشت خودم در این مرحله از زندگی‌م این هست که الان توان و انگیزه برای این شروع رو دارم و شاید بعدتر خیلی در بچه‌ها محو بشم و شروع برام سخت بشه. یکی از کارهایی که دوست دارم بکنم در زمینهٔ تدبر قرآنه. تدبر و فهم قرآن کاریه که خیلی توی زندگی‌هامون کم‌رنگه. خیلی از اشتباهاتی که داریم به خاطر دوری و عدم فهم ما از قرآنه😓. با همین انگیزه، در حال حاضر به دنبال ایجاد مقدمات و صحبت با دوستان هستم که ان‌شالله در آیندهٔ نزدیک حلقه هایی برای تدبر توی محله راه بندازیم😍. تدریس علوم دینی هم از کارهاییه که انگیزهٔ بالایی برای شروعش دارم و بهش علاقه دارم. موانع ذهنی‌ای که برای تدریس داشتم، برام کم‌رنگ شدن و ان‌شالله در آیندهٔ نزدیک این کار رو هم پیگیر می‌شم. اینکه چقدر فرصت کنم و بتونم به این هدف‌های کوتاه مدتی که برای خودم ترسیم کردم برسم، مشخص نیست. اما چیزی که برام مهمه اون انگیزه و امیدیه که منو به حرکت وا می‌داره و هیچ‌وقت این انگیزه رو از دست ندادم🥹. همیشه برای هدفی که روبه‌روی خودم قرار دادم، تلاش کردم. می‌تونم بگم این تلاش و حرکت باعث شده که با وجود سختی‌ها و گاهی ناراحتی‌ها توی زندگی گرفتار ناامیدی نشدم. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
وارد سایت میشوم، شماره من ثبت نیست در سامانه، پدرش باید انجام دهد. زنگش میزنم، امکان‌پذیر نمی‌باشد. می‌روم حیاط تا علی را راضی کنم کمتر صدای آیه را در بیاورد. نگاهم به کنار یقه لباس علی می‌افتد! -هنوز لباس ژیمناستیک تنته که؟ چجوری دستشویی رفتی پس تو؟! برو درش بیار. عباس بیصدا نشسته روی روفرشی توی ایوان. نگاهش میکنم، یک چیزی در دهانش میجنبد! یا خدا چی خوردی؟! تکه های یونولیتِ باد آورده را از دهانش خارج میکنم. مینشینم تا شیرش بدهم. با همسر تماس میگیرم باز هم امکانپذیر نمی‌باشد. دلم شور میفتد، هرچند اتفاق پر تکراری است. توری اتاق سوراخ است و نمیشود پنجره اش را باز کرد، چسب مایع برمیدارم تا بچه‌ها توی حیاط مشغول بازی هستند، تعمیرش کنم. کنار زدن پرده ها و باز کردن پنجره های اتاق و درِ هال ، و‌ تنفس جریان هوای بهاری که از وسط خانه رد می‌شود، حداقل کمکی است که میتوانم به اعصاب خط خطی ام بدهم. نگاهم به ساعت می‌افتد،۱۰/۴۰ دقیقه است .دوباره شماره همسرم را می‌گیرم. بوق میخورد، با صدای ضعیفی میگوید: -عزیزم سر کلاسم، کاری داری؟! این جمله در این موقعیت یعنی تیر خلاص! یعنی فوران! یعنی شل شدن همه عضلات و اعضا و جوارح در مواجهه با سینک پر از ظرف و سطل پر از پوشک و سبد پر از لباس کثیف! یعنی مشاجره غیابی با آن آقا که ادعا میکرد مردها هم به اندازه زن ها بعد از ازدواج دچار چالش میشوند و پیشرفت علمی شان کند میشود! یعنی باد کردن مغز از فکر کردن به این سوال تکراری! که چرا تو سر کلاس باشی و من پای سینک؟ چرا من به در و دیوار بزنم تا ده دقیقه کتاب بخوانم، آخر هم از مقرری ها عقب باشم.و تو از ۶ صبح تا غروب پای لب تاپ؟و بعد هم گلایه کنی که به کارهایم نرسیدم و... چرا وقتی میرسی خانه، من با کله ورم کرده،چای دم کنم و خانه ای که از صبح میدان جنگ بوده، گرم کنم تا تو که از سر درس و بحث و جلسه آمدی دمی بیاسایی؟! نمیدانم تا چند ساعت اعصابم اتوبانِ این حرف ها شده بود. نمیدانم وسوسه شیطانک های جاخوش کرده روی گرده ام بودند، یا واکنش طبیعی یک مادرِ خسته که اگرچه به اختیار خودش مادری را به همه شغل های عالم ترجیح داده، ولی آدم است و کم‌ می‌آورد! صدای قار و قور شکم خودم و بچه ها یعنی چاره ای نیست جز بلند شدن.طبق معمول با نیمرو معده ام و معده هایشان را بیصدا کردم و رفتم سراغ کارهای خانه. همسرم غروب آمد که بدو‌بدو پسرها را ببرد باشگاه، آیه را هم فرستادم برود. عباس خوابید. رفتم سراغ قرآن. چند صفحه ای عقب بودم از مقرری. برنامه مطالعاتی خدا دقیق تر از مسئول دوره بود انگار، من آن‌روز باید میرسیدم به این آیه تا جایش را در زندگی ام‌ پیدا کنم. وَلَا تَتَمَنَّوْا مَا فَضَّلَ اللَّهُ بِهِ بَعْضَكُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ ۚ لِلرِّجَالِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبُوا ۖ وَلِلنِّسَاءِ نَصِيبٌ مِمَّا اكْتَسَبْنَ ۚ وَاسْأَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ ۗ إِنَّ اللَّهَ كَانَ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمًا(۳۲) نساء خدا شما را با ویژگی‌های مختلف بر همدیگر برتری داده است. از سرِ حسادت و تنگ‌نظری، برتری‌های همدیگر را آرزو نکنید. بهره‌ای نصیب مردها می‌شود در نتیجۀ کار و تلاششان؛* بهره‌ای هم نصیب زن‌ها می‌شود در نتیجۀ کار و تلاششان. به‌جای حسادت و آرزوهای بیهوده، نعمت‌های تمام‌نشدنیِ خدا را از خودش بخواهید. آخر، خدا همۀ آرزوها و تلاش‌هایتان را می‌داند. انگار خدا دست هایش را روی شانه هایم گذاشت و تکانم داد،من را از مقابله با همسر برگرداند به سمت خودش. - داری چیکار میکنی؟ زندگی میدون رقابت تو و کسی که از جنس خودت آفریدم تا آرامش پیدا کنی نیست! به خودم بگو چی میخوای تا بهترش رو خودم برات جور کنم. تو به جای حسادت، آروم باش و تلاش کن، من مثل همیشه از جایی که فکرش هم نمیکنی راه حل رو جلوی پات میذارم.
«در هتل زندگی نمی‌کنیم!» (مامان ۹، ۶ و ۴ ساله) شده تا به حال ندونید که همکاری کردن بچه‌ها در کار خونه رو چطور در فرهنگ خانوادگی‌تون جا بندازید؟🤔😏 گرچه توانمندسازی بچه‌ها، یک ضرورت هست، اما در خانوادهٔ دو فرزندی، مادر ممکنه با خودش بگه: "عیبی نداره؛ بزرگتر که شدن، بهشون یاد می‌دم. دیر نمی‌شه." اما در خانواده‌های سه فرزندی و بیشتر؛ کم‌کم مشارکت بچه‌ها، در سنین پایین‌تر، از یک مطلوب، تبدیل به ضرورت می‌شه.😉 چون مادر واقعا نمی‌تونه همهٔ کارها رو به تنهایی انجام بده‌. شاید بعضی‌ها فکر کنن که مگه بین دو بچه و سه بچه چقدر فرق هست در میزان کارهای خونه؟!!🤔 ولی هم طبق تجربهٔ خودم و هم صحبت با دوستانم؛ متوجه شدم این تفاوت واقعاً چشم‌گیره. حالا وقتی پای واگذاری مسئولیت به بچه‌ها میاد وسط، فکری می‌شیم که "چی به بچه بسپریم که از پسش بر بیاد؟" تا اینکه من این لیست جالب رو دیدم و سعی کردم طبق شرایط محیط زندگی و خانوادهٔ خودمون، ازش استفاده کنم. مثلاً تا قبل از تعطیل شدن مدارس؛ من می‌دیدم دختر اولی و دومی خیلی خسته می‌شن، ‌ولی از الان که تعطیلات شروع شده؛ به نظرم بهترین زمان برای فعال کردن‌شون هست.🥰 گاهی راضی کردن فرزند اول که سنش بیشتره برای انجام دادن بعضی کارها، مشکل به نظر میاد. اما نباید تسلیم بشیم😉🤭. باید براشون توضیح بدیم و استدلال کنیم که هر عضو خانواده؛ وظیفهٔ خودش رو داره و در هتل زندگی نمی‌کنیم. می‌تونیم برای اینکه حسِ تنها کار کردن نداشته باشن، بگیم: تا من لباس‌ها رو پهن می‌کنم، شما فلان بخش از اسباب‌بازی‌ها رو جمع کن. تا من ظرف‌ها رو می‌شورم، شما هال رو جارو برقی بکش. به بچه‌های بالای ۷ سال؛ باید امر و نهی کرد‌. درخواست‌های پرسشی "می‌تونی؟" "می‌کنی؟" دیگه معنا ندارن😅. اما بچهٔ زیر هفت سال، احتمالاً این لحن براش کارآمدتره. چون دلش می‌خواد توانایی‌ش رو اثبات کنه. از طرف دیگه بچه‌ها همه‌ش دوست دارن وسط کار؛ بازی جدید از کارشون در بیارن. ولی چاره‌ای نیست. باید صبوری کرد🤪. گاهی باید بعضی از چیزها رو تبدیل به ارزش کرد. مثل اینکه "بچهٔ ۹ ساله دیگه نباید لباس و وسایلش وسط خونه افتاده باشه." گاهی باید بعضی کارها رو تسهیل کرد. مثلاً وجود یک چارپایهٔ مناسب برای ظرف شستن کودکان یا سبد مناسب برای جمع کردن وسایل و لباس‌ها. یا خرید وسایل و دستکش مناسب برای تمیز کردن توالت و دستشویی. گاهی باید آموزش رو در یک موقعیت مناسب و طبق روحیه‌شون بهشون بدیم. یا صبر کنیم اول به مدت چند هفته در یک کار، ماهر بشن و بعد سراغ کار بعدی بریم. من که اعتراف می‌کنم رعایت همهٔ این ظرافت‌ها کار خیلی خیلی سخت و هنرمندانه‌ایه و خودمم هنوز در بسیاری از این مطلوبیت‌ها پیشرفت مد نظرم رو نکردم و بچه‌هام رو رشد ندادم. ولی به قول سعدی علیه الرحمه: به راه بادیه رفتن؛ به از نشستن باطل که گر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«فهرست مسئولیت‌ها» (مامان ۹، ۶ و ۴ ساله) اینا یه فهرست از کارهاییه که متناسب با سن بچه‌ها می‌تونیم بهشون بسپریم👇🏻 ۲ تا ۳ سالگی: - مرتب کردن جای خوابشون - برداشتن اسباب‌بازی و کتاب‌هاشون - انداختن لباس‌های کثیفشون داخل سبد مخصوص - غذا دادن به حیوانات (با کمک شما) - پاک کردن کثیفی‌ها (با کمک شما) - گردگیری (دستکش فراموش نشه) ۴ تا ۵ سالگی - چیدن و جمع کردن سفره/میز - چیدن ظروف ماشین ظرفشویی - درآوردن قاشق و چنگال از ماشین ظرفشویی - انتقال لباس‌های کثیف به ماشین لباسشویی (با نظارت شما) - جور کردن جوراب‌ها و درهم کردن اون‌ها - پهن کردن لباس‌ها - جمع و جور کردن اتاقشون ۶ تا ۸ سالگی - خالی کردن سبد ظرف‌ها یا ماشین ظرفشویی - شستن سینک و سطوح روشویی - جدا کردن لباس‌های کثیف تیره و روشن از هم - کمک در بسته‌بندی غذا و خوراکی مدرسه - کندن علف‌های هرز، جارو کردن برگ‌های خشک - آب دادن به گل و گیاهان - انتقال آشغال‌های هر اتاق به سطل زباله ۹ تا ۱۱ سالگی - شستن حمام-دستشویی - بیرون بردن کیسه زباله و انداختن در سطل زباله - جارو برقی کشیدن - تی زدن - کارهای اولیه آماده کردن خوراکی‌ها: شستن، بریدن، خرد کردن، اندازه‌گیری کردن ۱۲ به بالا: - نگه‌داری از خواهر-برادر کوچکتر - پاک کردن پنجره‌ها - اتو کشیدن - نظافت داخل و خارج اتومبیل - پختن غذاهای ساده - تمیز کردن یخچال - نوشتن لیست خرید خواروبار ✅ بچه‌های کاربلد و با عرضه و با اعتماد به نفس بار بیاریم😉🧡. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«در خواندن و دیدن زندگی دیگران به دنبال چه چیزی باید بود؟» (مامان ۷، ۴.۵ و ۲ ساله) چه جوری می‌تونی؟ یعنی چطوری هم‌زمان که مامان چند تا کوچولویی و داری به بعدی فکر می کنی، درس می‌خونی یا هر نوعی از فعالیت رو کنار رسیدگی به خانواده انجام می‌دی؟🧐 این سوال پرتکراریه که هر چند روز یک‌بار توی یه گروه مجازی یا حضوری مطرح می‌شه. حالا نه که من خیلی تونستم؛ اما علی‌الظاهر در این مسیر بودم و در حال تلاش در جست‌و‌جوی پاسخِ این سوال معمولاً آدم‌ها دنبال اینن که با جزئیات براشون توضیح بدی دقیقاً چطوری داری این کارها رو می‌کنی؟ مثلاً چند ساعت می‌خوابی؟ کنار بچه‌ها چه‌جوری استراحت می‌کنی؟ چطور آشپزی می‌کنی؟ چطور خستگی‌ها و فشارها رو تاب میاری؟ برای کارای بیرون بچه‌ها رو کجا می‌ذاری؟ رابطه‌ت با بچه‌ها و شوهرت چطوره؟ کثیفی خونه‌ت رو چیکار می‌کنی؟ مهمون داری یا نه؟ کمک داری یا نه؟ شوهرت پولداره یا نه؟ یه سره که مریض می‌شن بچه‌ها چی می‌کنی؟ و هزاران سوال دیگه که می‌شه گفت پایانی ندارن😅 چون در لحظه موقعیت‌های جدیدی در زندگی هر فرد خلق می‌شه که می‌تونه تبدیل به یه سوال بشه. من خودم وقتی کسی رو می‌بینم که شخصیتش برام جذابه، دنبال پاسخِ این مدل سوال‌ها ازش نیستم و در واقع این پاسخ‌ها کمک زیادی بهم نکرده🤭. پس از دیدن این آدم‌ها دنبال چی بودم؟ صرف اینکه ببینم چنین آدم‌هایی وجود دارن، آدم‌هایی که تونستن و اراده و همت خاصی داشتن که تونستن. تونستن که چی؟ که مادر چند تا فرزند باشن و خانوادهٔ نسبتاً سالم و گرمی داشته باشن و بچه‌های بانشاط و معتقدی پرورش بدن و مشغول تهذیب و معرفت افزایی و عمل به تکلیف اجتماعی باشن و در یک کلام، در مسیر تحقق "آرمانی" باشن. حالا از هر راهی و به هر شکلی؛ حوزه رفتن، دانشگاه رفتن، صوت گوش دادن، کتاب خوندن، نماز شب خوندن، با قرآن مأنوس بودن، کار رسانه‌ای کردن، کار فنی کردن و... الحمدلله دیگه کم نیستن این آدم‌ها😍، با تعداد زیادی‌شون تو همین کانال صحبت شده، مدل‌ها هم فراوونه و انسان، این موجود خلاق، دائماً راهی برای رسیدن به آرزوهاش می‌سازه😍😉. یعنی به نظر من اصل اصل قضیه در محقق کردن یک آرمان، ایمان به اینه که اون آرمان باید محقق بشه! حالا توی این مسیر الگوها به ما می‌گن امکان تحقق وجود داره و به ما الهام بخشی می‌کنن... و این حرفم از تجربهٔ شخصی‌م در این چند ساله. به دور و بر که نگاه می‌کنم، تقریباً همهٔ مثال‌هایی که به ذهنم می‌رسه و آدم‌هایی که تونستن این مدلی زندگی کنن، منطبق بر همین حرفه، مثلاً مادر شهید معماریان توی کتاب «تنها گریه کن»، آرمانش اینه که برای انقلاب امام کاری کنه. هر روز و هر لحظه فکر می‌کنه، بالا پایین می‌کنه، حرام و حلال و واجب و مکروه و مستحب و مباح خدا رو میاره وسط تا ببینه حالا باید برای اون هدف و آرمان چی کار بکنه؟🤔 مثلاً اعلامیه پخش کنه، مثلاً جلسات معرفتی بره، با خانوم‌های محل کاری رو پیش ببره، یه بار از روی پشت بوم می‌پره😅 یه بار بچه‌ها رو تنها می‌ذاره🥲 یه بار می‌زنه به دل سربازا در شرایط حکومت نظامی😳 یه بار کم می‌خوابه یه بار بیشتر می‌خوابه😴 هیچ کدوم از این‌ها اصالت ندارن، اصالت با اون آرمانه هر لحظه در این وضعِ آرمان‌خواهی حاضر بودن، اراده‌ای ایجاد می‌کنه که آدم رو به تکاپو و حرکت وا می‌داره، این حرکت در کارهای مختلفی تجلی می‌کنه این حرکت بالا و پایین و پستی و بلندی خیلی زیاد داره و چیزی که کمک می‌کنه در پستی‌ها نمونی و بیرون بیای استقامت در حرکته... 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«این نیز بگذرد...» (مامان ۷، ۶، ۱ سال و ۱۰ ماهه و ۳ ماهه) روزهای شلوغی رو می‌گذرونیم...😥 چالش‌های پسر کلاس اولی‌مون، برنامه‌های دختر پیش‌دبستانی‌مون، وروجکی‌ها و شیطنت‌های پسر ۱سال و ۱۰ ماهه و در نهایت رسیدگی به پسر ۲،۳ ماهه... هر روز به چالش‌های بچه‌ها و زندگی می‌گذره🫢 بالا و پایین‌ها... مریض شدن‌ها... دعواها، خنده‌ها... زندگی رو دور تند خودش می‌چرخه و متوجه نمی‌شم کی شب شد و من انقدر خسته...😫 چند شب پیش آقا کوچیکه با دل دردش تا نصفه‌شب بیدار نگهم داشت و صبح هم نذاشت بعد نماز درست بخوابم...😴 ۸:۳۰ صبح بعد یه چرت نیم ساعته باز بیدارم کردن و منگ بودم.🥴 پسر بزرگه اصرار که بیا صبحانه بده و من حال نداشتم...🫠 یهو گفتم نمی‌شه امروز شما به من صبحانه بدین؟!😬 دیدم با خواهرش رفتن تو آشپزخونه و گفتم خوبه الان سفره می‌ندازن و خودشون می‌خورن، منم می‌رم یه لقمه‌ای می‌خورم... دو دقیقه بعد با یه لقمه از راه رسید... پشت بندش خواهرش اومد... خلاصه که انقدر لقمه لقمه دستم رسوندن که سیر بشم...🥹 (ناگفته نماند که این وسط هم در رقابت برای لقمه دادن به من با هم گلاویز می‌شدن🤪) خیلی حس خوبی بود... حس حمایت و آسودگی، مخصوصاً برای منی که حوصلهٔ صبحانه خوردن ندارم... وسط لقمه‌هام و آروم کردن کوچیکه یهو دیدم صدای سومی نمیاد و خبری ازش نیست😱 بدو رفتم تو آشپزخونه و چشمتون روز بد نبینه... آقا با چهارپایه رفته بالای کابینت و داره با مشت و پیمونه شیرخشک‌های داداشش رو از تو ظرف خالی می‌کنه و پخش می‌کنه تو کل آشپزخونه...🥲🙃 باید برق شیطنت چشماشو می‌دیدین😄 و من این شکلی بودم که هعییییییی....😫🥺🫠 اما یهو خنده‌م گرفت...🤭 به حس لطیف و حال خوشی که داشتم و با این حرکت ازش پرت شدم بیرون... همون موقع به ذهنم رسید کار دنیا همینه... این نمونهٔ کوچیک سنت زندگی تو دنیاست... خوشی و تلخی با همه سختی و آسودگی ممزوجه فقط باید ببینی‌ش، بتونی هر دو رو باهم ببینی...😉 نه خوشی‌هاش موندگارن نه سختی‌‌هاش... این نیز بگذرد... یادم باشه سعی کنم بیشتر خوشی‌هاش رو ببینم و لذت ببرم‌، مخصوصاً خوشی‌های بچگی بچه‌ها که عمرشون کوتاهه و زود از کفم می‌ره...🥺 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«دستمال قدرت داداش کایکو» (مامان پنج فرزند از شش تا شانزده ساله) یه کمربند پهن کشی دارم که معروفه به دستمال قدرت داداش کایکو!😅 و الان چند وقته گمش کردم🥴. موقع انجام کار خونه، اول حدیث کسا می‌ذارم پخش بشه، بعد دستمال قدرتم رو می‌بندم به کمر و شروع می‌کنم به کار. این چند وقتی که گمش کردم، احساس می‌کنم الانه که پیچ و مهره‌های کمرم از هم باز بشه🥲 و دیسکای ستون فقراتم بریزه کف اتاق😥. دقیقاً یادم نیست از چندمین بارداری‌م اومد تو زندگی‌م. اما ان‌قدر موقع کارهای کوچیک و بزرگ بستمش به کمرم که بدجووور بهش وابسته شدم. بستن کمر موقع کار خیلی بهم کمک کرده و ان‌قدری برام عادی شده که فکر می‌کنم همهٔ مردم دنیا😅 هم این کار به ظاهر ساده، ولی به شدت مهم رو انجام می‌دن. ولی وقتی از چند نفر که دچار کمردرد بودن، پرسیدم که این کار رو انجام می‌دن یا نه و با پاسخ منفی‌شون مواجه شدم، تصمیم گرفتم در مورد این موضوع به ظاهر کم اهمیت، یه پست بنویسم...😉 دیدین وزنه‌بردارا یا مردای آهنین موقع برداشتن وزنه، اول با یه کمربند کلفت کمرشون رو سفت می‌بندن و بعد وزنه می‌زنن؟ پس حتماً برای حفظ کمر کار خوبیه که انجام می‌دن. شاید بگید ما که وزنه بلند نمی‌کنیم😁! اما مگه کار خونه وزنهٔ سبکیه؟!! نمی‌دونم که مثلاً یک‌ساعت کار خونه معادل بلند کردن چند تا وزنه است، ولی قبول کنیم کار سنگینیه! حالا دختر خوبی باشید و موقع کار خونه (کم یا زیاد) کمرتون رو محکم ببندید! منم برم کمربندمو پیدا کنم. پ.ن۱: تازه وزنه‌بردارا مچشون رو هم می‌بندن که اونم حتماً کار خوبیه. هرکس امتحان کرده بیاد تایید کنه😜. پ.ن۲: کمربند من پهن و کشیه و کمرمو سفت می‌گیره تو بغلش. پ.ن۳: آیا بستن کمر مانع هر نوع کمردردی می‌شه؟ نمی‌دونم دقیقاً، ولی می‌دونم مانع کمر درد ناشی از نبستن کمر موقع کار می‌شه!😃 پ.ن۴: آیا بستن مچ مانع هر نوع مچ دردی می‌شه؟ اونم نمی‌دونم دقیقاً، ولی حتماً مانع مچ درد ناشی از نبستن مچ موقع کار می‌شه!😄 پ.ن۵: داداش کایکو کیه و دستمال قدرت چیه؟ اگر میتی کومان و کایکو و تسوکه و سگارو و ذ‍‌ُمبه رو‌ نمی‌شناسید، قطع به یقین دههٔ شصتی نیستید! از علامه گوگل بپرسید بهتون می‌گه🥰😉. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«برای عروسک‌های کف خیابان‌...» قرار بود جمعه خانوادگی بروند شمال. آن شب رادین دوساله‌ش را با نوازش‌های مادرانه‌‌اش خواباند. نیمه‌های شب تلفن رضا -برادر دوقلویش- زنگ خورد که به منزلشان در نزدیکی شهرک شهید چمران برود. موج انفجار شیشه‌های اتاق خواب خانوادهٔ ۳ نفره‌شان را شکست و خرد کرد و بر جان مریم ۲۹ ساله نشست. رضا پیکر بی‌جان مریم را در آغوش گرفت، رادین هم سخت مجروح شد و همگی به بیمارستان منتقل شدند. مجبور شدند پسرک را ۳ مرتبه عمل کنند تا سرپا شود و با پدرش به خانه برگردد. اما مریم هرگز به خانه برنگشت و شهید شد. حالا رادین مانده است و غم بی‌مادری. مریم نظامی نبود، همسرش هم نظامی نبود، یک خانوادهٔ عادی، با زندگی عادی در گوشه‌ای از این شهر. اما گرفتار جنایت رژیم کودک‌کشی شد که برای بقایش دست و پا می‌زند و نظامی و غیر نظامی نمی‌شناسد. ما مادرها برای مادران و کودکان غزه‌ای گریه‌ها کرده ایم😭، حالا دیگر خشممان لبریز شده‌است. صدای مامان گفتن بچه‌هایمان و دیدن عروسک‌هایشان، هر بار ما را به یاد بچه‌های مظلومی که شهید شدند و عروسک‌هایی که کف خیابان‌ها افتاده بودند، می‌اندازد. اما نمی‌شکنیم، غممان را به حماسه تبدیل می‌کنیم، شجاعت را در جان فرزندانمان جاری می‌کنیم تا در آن صبح ظهور که نزدیک است، یاری‌گر امامشان باشند. اینجا سرزمین مردان شجاع و غیوری ست که اجازه نمی‌دهند خون مریم‌های بی‌گناهمان بی‌پاسخ بماند. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«ملتی که بانوانش در صف مقدم برای پیشبرد مقاصد اسلامی هست، آسیب نخواهد دید.» سخنرانی امام خمینی رحمه‌الله علیه در جمع بانوان اردبیل ۵۹/۵/۲۶ 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif