eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
8.7هزار دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
196 ویدیو
38 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات نداریم.
مشاهده در ایتا
دانلود
عسل و عروسک، سربازهای کوچک جبههٔ مقاومت (مادر سه فرزند) از وقتی بحث کمک به مردم غزه شد، درصد طلایی‌م رو می‌ریختم به حساب رهبری جهت کمک به مردم غزه... ولی بعد از بحث حمله😞 به لبنان و شرایط خاصی که پیش اومد و نیاز شدید به کمک مالی به جبههٔ مقاومت، هی ذهنم درگیر بود چه‌کار می‌تونم بکنم؟ من چی از دستم برمیاد؟ پویش اهدای طلا راه افتاد... هی هر روز با خودم کلنجار می‌رفتم بدم؟ ندم؟ کلا چند تا تیکه طلا دارم مگه؟ همه رو که فروختیم!🥺 اصلاً این دو تا تیکهٔ باقی مونده واقعاً مال منن؟ یا پس‌انداز خانواده است؟ هی هر روز تو فکرم همه چی چرخ می‌خورد... یه مقداری تو حساب بانکی شخصی‌م پول بود و می‌خواستم اهدا کنم که یهو چند تا خرج پزشکی حسابی🥴🥲 افتاد رو دستمون و موجودی خانواده تو ۱۰ روز اول ماه یهو تموم شد! ۲۰ روز دیگه تا پایان ماه داریم و هنوز کلی خرج دکتر و خورد و خوراک و... چه کنم؟ یه پیامی تو گروه‌ها پخش شد که یه نفر ترشی سیر ۴ ساله‌شو داره می‌فروشه به نفع مقاومت! سودش نه ها! کل مبلغش رو! اصلاً مشتری خودش باید پول رو به حساب مقاومت واریز می‌کرد و رسید می‌فرستاد... کمی بعد یکی دیگه چند کیلو ترشی مخلوط برای فروش گذاشت. منم دلم می‌خواست یه کاری بلد بودم و می‌تونستم چیزی تولید کنم تا بتونم همچین کاری کنم. چند روزی گذشت که مامانم زنگ زدن و گفتن عسل هات رسیده. دو تا کندو دارم که هر فصل چند کیلو عسل می‌ده و مامانم با قیمت پایین برام می‌فروشن. یه دفعه یه چیزی جرقه زد!😍 + مامان فروختین؟ - نه هنوز! + پس صبر کنین! اول نیت کردم هزینه‌ش هر چی شد بره برای کمک به مردم لبنان! بعد گفتم مگه اطلاعیهٔ فروش یه ترشی این فکر رو تو مغز من ننداخت؟ چرا زنجیره رو قطع کنم؟😉 یه اطلاعیه درست کردم که ۸ کیلو عسل داریم با قیمت فلان! مبلغ رو به حساب رهبری جهت کمک به مردم غزه و لبنان واریز کنید و با ارسال رسید عسل را تحویل بگیرید! این شکلی همه هم می‌تونن اعتماد کنن که سرانجام مبلغ درسته و حرفی توش نیست. وقتی به مامانم گفتم ایشونم گفتن چه فکر خوبی!🥰 منم با عروسکام همین کار رو می‌کنم. (مامانم دو سالی هست یه کارآفرینی راه انداختن و عروسک‌سازی می‌کنن و می‌فروشن و در عین کمک مالی به کسایی که کمکش می‌کنن، سودش رو خرج کار فرهنگی و ترویج کتاب‌خوانی می‌کنن😇) اتفاقاً مامانم اول نیت داشتن ۵ تا عروسک رو که فروختن، عین مبلغش رو کمک کنن به لبنان، ولی بعد گفتن پس منم یه اطلاعیه می‌زنم که هر کی خودش واریز کنه و رسید بفرسته! این شکلی زنجیرهٔ این تصمیم قطع نمی‌شه و آدمای بیشتری ایده می‌گیرن...☺️ ته تهش من هر چقدر هم کمک مالی کنم، کمه... ولی به این فکر می‌کنم شاید آگهی فروش عسل و عروسک ما مثل همون آگهی فروش ترشی، بشه یه ایده و یه جرقه برای آدمای دیگه و این زنجیره قطع نشه. یکی عروسک بفروشه، یکی لباس بدوزه، یکی سبد تریکو ببافه، یه آرایشگری مو کوتاه کنه، یه نفر مشاوره بده و... و همهٔ اینا بگن هزینه‌ش رو واریز کنید به حساب‌هایی برای کمک به لبنان و رسید بفرستید. پ.ن: درصد طلایی، یه نذر یا یه قراره که یه درصد یا بیشتر، از درآمد یا هر پولی که به دستتون می‌رسه رو با امام زمان (عجل‌الله‌تعالی) شریک بشید و اون مبلغ رو در راهی که سبب رضایت ایشون باشه خرج کنید. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«۱۵ سال پیش، تصورات جالبی از آینده‌ام داشتم!» (مامان ۱۳، ۱۰، ۸ و ۳ ساله) دانه دانه برنج‌هایی را که در سرتاسر فرش پخش شده‌اند، جمع می‌کنم و نگاهی به ساعت می‌اندازم. حوالی ۴ بعد از ظهر را نشان می‌دهد و هنوز یک ساعتی مانده است!! محمد با اینکه دو ساعت قبل نهار خورده، قابلمهٔ برنج را آورده گذاشته روی زمین و خوابش برده و در ده دقیقه‌ای که من سرگرم مرتب کردن اتاق بودم و فکر می‌کردم مهدی مشغول ماشین بازی است، در حال تمرین پرتاب برنج به سمت اهداف فرضی بوده!!!🥴 علی و هادی هم شیفت بعد ازظهر هستند و خانه نیستند. به این فکر می‌کنم که ۱۵ سال قمری پیش اگر از من می‌خواستند زمان کنونی‌ام را توصیف کنم، احتمالاً خودم را در یک مرکز پژوهشی نجوم یا لیزیک تصور می‌کردم😎 و اگر می‌خواستم خیلی تهورانه ایده بدهم، در یک پژوهشگاه حوزوی مشغول کار بر روی شاخصه‌های الگوی یک زن مسلمان بودم!😌 در تصورات ۱۵ سال قمری پیشم، که مصادف می‌شد با شب میلاد امام حسن عسکری (علیه‌السلام) و بیستمین سال تولد قمری من و ساعت ۵ بعد از ظهرش خطبهٔ عقدم جاری شده بود، بچه‌ای وجود نداشت!! نه اینکه قصدی برا بچه‌دار شدن نداشته باشم، ولی این فکر هیچ کجای ذهن من را اشغال نکرده بود!😉 تصورم از بچه همان تصویری بود که در برنامه‌های تلویزیونی نشان می‌دادند! یک یا نهایت دو بچهٔ آرام و ساکت که هیچ وقت برنامهٔ زندگی بزرگترها را مختل نمی‌کنند و معمولاً در اتاقشان مشغول کشیدن نقاشی هستند.😃 اگر هم بیرون باشند، با یک تذکر کوچک والدین سریعاً به اتاق رفته و مشغول بازی‌های آرام خود می‌شوند و یا به تخت رفته و سریعاً به خواب فرو می‌روند!!😂 یعنی فکرش را هم نمی‌کردم که بچه احیانا بخواهد برنامهٔ زندگی و تصمیم‌های من را تحت‌الشعاع خود قرار دهد! محوریت همهٔ برنامه‌ها خودم و خودم بودم!!🙂 ۱۵ سال قمری پیش ساعت ۵ عصر در حالی خطبهٔ عقد ما جاری شد که من و همسرم هر دو دانشجوی فیزیک شریف بودیم و صرفاً به دروس حوزوی هم علاقه داشتیم! اگر می‌خواستم برنامهٔ امشبم را به تصویر بکشم، حتماً به دلیل رند بودن تاریخ ازدواجمان یک برنامهٔ غافلگیر کننده و شام و کیک خوشمزه تدارک دیده بودم تا از این شب به یاد ماندنی خاطره خوشی بسازم!🤭 و قطعاً لحظه‌ای به ذهنم خطور نمی‌کرد که ممکن است بین فلسطین و اسرائیل جنگی رخ دهد و حوزهٔ کاری همسر بنده هم دقیقاً مرتبط با همین حیطه‌ها باشد و برای مدت بیش از ۴ هفته خارج از ایران مشغول کمک رسانی فکری و... به فلسطینیان باشد! منِ الانم به منِ ۱۵ سالِ قمری پیشم می‌خندد و به سیب در هوایی که هزار چرخ می‌خورد می‌اندیشد و مشغول آماده کردن غذایی جدید برای پسرانی می‌شود که تا یک ساعت دیگر گرسنه از مدرسه باز خواهند گشت. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«محیط سالم برای تربیت» (مامان ۱۵، ۱۳، ۱۰ و ۳ساله) - مامان تو رو خدا اگر مسئول پایه‌مون چیزی گفت شما هم گله نکنی ها! + باشه دخترم... سعی می‌کنم!🙄 و گفتگوی درونی من شروع شد؛ یعنی چی شده؟ دخترم چی کار کرده؟ برای چی مسئول پایه قرار ملاقات گذاشته؟ روز ملاقات فرا رسید و با کلی دلشوره به جلسه رفتم. مسئول پایه گفت: خانم بهتون تبریک می‌گم با دختری که تربیت کردید، پر از نشاط و هیجان باجنبه دارای روحیهٔ همکاری بالا که نشون می‌ده در محیط سالمی رشد کرده. تت و من متعجب از این همه تعریف بودم!🧐 گفتم فکر می‌کنم این موضوع برمی‌گرده به داداش‌های فاطمه. آخه فاطمه سه تا داداش کوچیک‌تر از خودش داره و همین محیط خونه رو شلوغ و پر چالش کرده، ظرفیت فاطمه جان رو بالا برده و می‌تونه با شرایط مختلف کنار بیاد. مسئول پایه هم با تأیید سر به حرفام گوش می‌داد. بعد پرسید خب فاطمه جان برای درسش چی کار می کنه؟ گفتم فاطمه حتی اتاق شخصی هم نداره. میز تحریرش وسط هاله و تو همین شلوغی درس می‌خونه. خسته که می‌شه می‌ره با برادراش کشتی می‌گیره و گاهی هم کار به دعوا می‌کشه.😄 توصیه می‌کنن بعد از فعالیت ذهنی، فعالیت جسمی داشته باشید و بعد استراحت کنید، که شرایطش برای فاطمه کاملاً مهیاست. مسئول پایه با تعجب نگاه می‌کرد و انگار دلش می‌خواست بازم از شرایط زندگی ما بشنوه. اینکه بچه‌ها تو خونه های پرجمعیت رشد سالم و متعادلی داشته باشن و دچار آسیب‌های رفاه‌زدگی نشن، تا همین چند سال پیش یه اتفاق طبیعی بود. ولی الان متأسفانه شبیه یه شرایط خاص و نادر به نظر میاد. دلشورهٔ اول صبح جای خودش رو به رضایت عمیقی داد و الحمدلله گویان به خونه برگشتم💛. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«ما یتیم‌های مقا‌ومتیم» (مامان ۷، ۵، ۳ و ۱ساله) چند سال پیش رفته بودم رشت پیش زنداییم که روزای آخر بارداری و زایمان کنار دستشون باشم. همون جا یه عزیزی یه کتاب بهم هدیه داد، زندگی‌نامه شهید طیب بود❤️. بهم گفت ما همه یه رفیق شهید داریم. به نظرم جالب اومد، منم که تو عالم نوجوونی و رفیق بازی سر می‌کردم، با خودم گفتم چه رفیقی بهتر از شهدا؟🥰 خیلی تجربهٔ خوبی بود برام. اون‌روزا خبر نداشتم ۹ سال بعد خودم مادر ۴ تا بچه شدم و قراره عزیزایی رو از دست بدیم که هر کدومشون برامون بیشتر از یه پدر، پدری کرده و عزیزه💔. حالا دیگه همه به جای رفیق شهید،‌ پدر شهید داریم🥺، اونم نه فقط یکی بابا قاسم بابا ابراهیم بابا اسماعیل بابا سید حسن بابا یحیی بابا... ان‌قدر فاصلهٔ بین پر کشیدنشون کمه که هنوز از بهت و دلتنگی یکی‌شون در نیومدیم، داغ یکی دیگه می شینه رو دلمون❤️‍🔥. حالا دیگه نگران قصه‌های شبونهٔ بچه‌ها نیستم... کلی بابای شهید دارم که می‌تونن قهرمان قصه‌های پسرام باشن💝. قهرمانای واقعی که رشادت‌ها و پهلوونی‌شون تو هیچ یک از قصه‌های تخیلی هم پیدا نمی‌شه... می‌گن خدا به یتیم نگاه ویژه داره🥺 به دلش نگاه می‌کنه❤️‍🩹 خدایا ما همه یتیمای مقاومتیم💔 عزیزترین و بهترین پدرامونو از دست دادیم😭 دست نوازش و لحن مهربون هیچ کس نمی‌تونه آروممون کنه الا شنیدن: 💚انا المهدی💚 گر پدر رفت تفنگ پدری هست هنوز پسری هست هنوز و چه بیچاره‌ست دشمنی که با پر پر کردن پدرامون می‌خواد ما رو شکست بده... نمی‌دونه مبارزای اصلی‌ش مادرایی هستن که تو گوشه و کنار عالم بی‌خبر و بی‌صدا مشغول تربیت سربازن. سربازایی که هر کدومش به تنهایی می‌تونه خواب رو از چشماشون بگیره... کاش یکی به گوشش برسونه: مادرایی که زمان طاغوت سرباز تربیت کردن، همت و باکری و حاج قاسم و شهید رئیسی تحویل دادن. نسلی که زیر سایهٔ سید علی تربیت می‌شه و قهرمان قصه‌های مادراشون، باباهای شهیدن، خیلی براتون خطرناک‌تره💪🏻. اون مادرا برا سپاه سید علی سرباز تربیت کردن، ما داریم برای سپاه امام زمانمون (عجل‌الله‌تعالی) لشکر مهیا می‌کنیم ان شاءالله💪🏻. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام مامانای عزیز😃 خداقوت همگی💪🏻 امروز میخوام یه کوچولو از پستای کانال و ادمین‌ها بگم🤭 پست‌های مادرانه‌ای که ما می‌ذاریم، بعضی‌‌هاشون تک‌قستی ان و در مورد همه‌ جور مسائلیه که ممکنه برای یه مامان پیش بیاد. همشونم مسئله‌های واقعی‌ ان که خودمون یا شما مامان‌های عزیز، تو زندگی تجربه‌ کردیم🙂 و حالا در موردشون مینویسیم.😉 این پست‌های تک قسمتی رو با هشتک‌های (نوشته خود ادمین‌ها) و (نوشته‌ی شما دوستان عزیزمون) می‌ذاریم. مدل دیگه پست‌های مادرانه‌مون، همون قصه‌های پرطرفدار 😍 زندگی مامان‌هاست که تو چند قسمت (عموماً بالای ۱۰ قسمت) با هشتک می‌نویسیم. این پست‌ها داستان زندگی یکی از مامان‌های چند فرزندی هستن که در جامعه هم اثرگذار هستن. 😇 👈🏻تو این پست‌ها با هم قصه‌شونو می‌خونیم تا ببینیم چه جوری تونستن از عهده‌ی مادری چند فرزند بر بیان؟ 👈🏻چه سبک تربیتی داشتن؟ 👈🏻چه جوری سرگرمشون می‌کردن یا از پس ریخت و پاش‌ بچه‌ها برمیومدن؟ 👈🏻مدیریت اقتصادی و روابط همسرانه‌شون چطور بوده؟ 👈🏻چه فراز و نشیب‌هایی تو زندگی‌شون داشتن؟ 👈🏻و چرا تصمیم گرفتن در کنار فرزندان فعالیت دیگه ای رو هم آغاز کنن؟ 👈🏻اون فعالیت چیه و چه‌جوری در کنار همسر و مادر بودن، تونستن مدیریتش بکنن؟ و ... 👇🏻👇🏻
مادران شریف ایران زمین
«با یک تیر، دو نشون: فروش و تبیین» (مامان ۹ساله، ۶ساله، و ۳ ساله و ) این اتفاقات یک سال اخیر قلب هر مسلمونی رو تکون می‌ده و غمگین می‌کنه. وقتی رهبر عزیزتر از جانم‌ امر کردن که بر همه فرض است، دیگه حکم صادر شد☺️. اولین فکرم این بوده که از من مادر چه کاری بر میاد؟ احساس کردم بزرگترین مساله‌ای که می‌تونیم پیگیرش باشیم، روشن سازی فضای جنگ بین حق و باطل هست، اینکه حملات اسرائیل به محور مقاومت ارتباط مستقیمی با موجودیت ما و اسلام و مسلمونا داره و این رو باید برای هم‌شهری‌هام تبیین کنم. تصمیم گرفتیم با ایجاد یک یا چند بازارچه به نفع مقاومت به اهداف تبیینی خودمون برسیم و کار‌مون رو به صورت گروهی با جمعی از مادران‌ گروه مادرانهٔ قم شروع کردیم. ما یک‌ گروه مادرانه از مادران انقلابی هستیم که می‌خوایم در کنار وظیفهٔ خطیر فرزند پروری، در جایگاه اجتماعی خودمون هم موثر و تاثیرگذار عمل‌ کنیم و تا جایی که امکانات مادری‌مون اجازه می‌دن، کنش‌گری اجتماعی در راستای اهداف انقلابی‌مون داشته باشیم😇. همهٔ اون چیزی که داشتیم رو وسط گذاشتیم، از توانمندی‌های فردی‌مون گرفته تا توانایی مالی‌مون. وسایلی رو برای بازارچهٔ مقاومت مهیا کردیم (عطر، کارهای رزین، صابون‌های معطر، شمع، بافتنی، حلوا عربی، مافین، آش، سمبوسه، پیراشکی و دونات، پفیلا، پونه کوهی و...) حدوداً دو هفته زمان برد تا به مرحلهٔ اجرا برسیم. تو گروه مادرانه‌مون، همهٔ کارها با محوریت فرزندانمون صورت می‌گیره😉🥰. اصلاً بچه‌ها بخشی از هر فعالیتی هستن تا هم‌ ما یادمون باشه که اولین و مهم‌ترین وظیفه‌مون فرزندانمون هستند و هم بچه‌هامون در متن ماجرا رشد و بالندگی داشته باشن و در عمل کنشگر و انقلابی بار بیان ان‌شاءالله💛. بچه‌ها باتوجه به سن و توانایی‌هاشون، نقش و حضور فعال در فعالیت‌های ما دارن، چه در آماده‌سازی قبل از برنامه، چه در حین فعالیت‌هامون. برای بازارچه‌مون سعی کردیم‌ مکانی رو انتخاب کنیم‌ که هر نوع قشر و سنی رو در بر بگیره😉 و البته بیشتر مخاطبین ما خانم ها بودند، یعنی پارک بانوان. مبلغ خوب و قابل توجهی با توجه به توانمندی ما جمع شد الحمدلله، که تقدیم به دفتر حضرت آقا شد. دوستان تبیین‌گر گروهمون با روش‌های جذابی در راستای تبیین فعالیت داشتن و بازخوردها مطلوب بوده، خصوصاً با نسل جدید و دانش‌آموزانمون که صحبت داشتیم، به اینده امیدوار شدیم الحمدلله😍. اگر باز هم‌ بتونیم در نقاط مختلف شهر ادامه می‌دیم ان شاءالله و هرکار دیگه‌ای که بدونیم می‌تونیم در اون جایگاه اثرگذار باشیم. در کل از هر کاری که در راستا و توان مادری کردنمون باشه، دریغ نمی‌کنیم ان شاءالله. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«تبیین در بازارچهٔ مقاومت مادرانه قم» (مامان ۶ ساله، ۴ و ۳ ماهه) قرار بود بازارچه داشته باشیم. مسئولیت تبیین رو قبول کردم، قبل‌تر هم این کارها رو کرده بودم. می‌دانستم بی‌مهری و کم‌لطفی، شور و ذوق و همه چیز را با هم دارد. از چند روز قبل شروع کردم به خواندن فایل‌های پاسخ به شبهات مقاومت و مرور اطلاعات گذشته‌ام. شب قبل از برنامه هم توسلی کردم برای گشوده شدن قفل زبانم و آرامش قلبم. سعی کردم روز برنامه آمادگی کامل داشته باشم. پسر بزرگم را به مدرسه فرستادم و با کوچولوها مهیای رفتن به میدان شدم☺️. فاطمه طول مدت بازارچه پیش خودم و توی بغلم بود، محمدجواد هم با بقیه بچه‌ها مشغول درست کردن پرچم فلسطین و رنگ‌آمیزی کاربرگ بود. وقتی رسیدم فضاسازی انجام شده بود، تغییرات کوچکی دادیم و منتظر شدیم. هنوز به ثبات نرسیده بودیم که جمع زیادی از دانش‌آموزان ابتدایی و متوسطه با صفی طولانی به طور کامل جلوی فضاسازی ما قرار گرفتند و جملات چالشی نوشته شده روی تخته ذهنشان را مشغول کرد. (مثلاً نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران🤦🏻‍♀️ پدرکشتگی ما با اسرائیل چیه؟ حماس فلسطینی‌ها رو به کشتن داد و...) با ناراحتی به دوستم گفتم که مخاطب جملات ما و برنامهٔ ما، اصلاً این سن نبودند😥. دوست عزیزم گفت حتماً خیری بوده و آن‌ها هم استفاده خودشان را خواهند کرد. آرام شدم و دل به تدبیر خدا سپردم که روشنگر جان‌هاست. از بچه‌ها خواسته بودیم هر دلنوشته‌ای خطاب به کودکان غزه و لبنان دارند، برایمان بنویسند و به مقوای نصب شده بچسبانند. خیلی استقبال خوبی کردند. سوالاتی هم درمورد جملات چالشی‌ای که نوشته بودیم می‌پرسیدند که سعی می‌کردیم در حد وسعمان پاسخ دهیم. وقتی به خانه برگشتم و جملات بچه‌ها را خواندم، بسیار امیدوار شدم. با غلط‌های املایی بسیار، حمایت‌های درست و اساسی از فلسطین عزیز کرده بودند و فهمیدم اصلاً آن‌ها به تبیین نیاز نداشتند، همین شور مشارکت در حمایت از فلسطین برایشان کافی بود و شاید این، همان خیری بود که دوستم می‌گفت!🥹 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«روضه با دعوت قبلی» مامان چهار فرزند ( ۱۲ساله، ۱۰ساله، ۷ساله، ۴ماهه) ‌بچه هیئتی باشی و دهه فاطمیه شروع بشه و نتونی بری هیئت چندتا کوچه بالاتر، خیلی درد داره😭. همه روزها رو سر کردم، ظهر شهادت برام مثل ظهر عاشورا دل‌گیر شده بود😔. بچه سومی مریض بود و تب داشت، نمی‌تونستم رهاش کنم. یه هفته بود ماشین‌مونو فروخته بودیم، فرزند چهارم ۴ ماهه بود، هواهم خیلی سرد شده بود🥶. یهو غروب دلم گرفت همین‌جوری شروع کردم با بی‌بی حرف زدم و گفتم: خانوم جان قربونت برم، روضه شمارو هم وابسته به مادیات کردم😭. دلم گرفت چرا وقتی ماشین ندارم، نباید برم هیئت؟! حالا چی‌کار کنم با ۴ تا بچه دست تنها، می‌گفتم و گریه می‌کردم و برای دل خودم روضه می‌خوندم😭. فرزند چندماهم یه جفت بیشتر جوراب نداشت، همش دوست داشتم برم بیرون براش بخرم🧦. پاهاش یخ می‌شد به کسی هم نگفتم بچه جوراب می‌خواد. جمعه صبح از خواب بلند شدم بدون برنامه سریع ظرف‌ها رو شستم🍽. بعدم یکم غذا داشتیم با یه تکه نون برداشتم، به بچه‌ها گفتم حاضر شید می‌ریم امام زاده بچه‌ها با تعجب گفتن، چه جوری گفتم با اسنپ😳🚙. با بچه کوچیک و هوای سرد، پیش نیومده بود این‌جوری بریم بیرون🧐. به سرعت برق و باد حاضر شدن. امام‌زاده که رسیدیم یه حال دیگه بودم دخترم می‌گفت مامان داریم می‌ریم مشهد چندروز می‌مونیم🥰؟ دوساعتی توی حال خودمون بودیم، بچه‌هام هم آرومِ آروم... بعدش گفتن دعای استغاثه به امام عصر ( عجل الله تعالی فرجه الشریف) هست، نیم ساعت دیگه هم نشستیم. چه مراسمی بود... دعوت قبلی داشتیم و خودمون خبر نداشتیم. از ما پذیرایی کردن. خادم‌های امام‌زاده پسرم رو به نوبت بغل می‌کردن و راه می‌بردن. اون‌قدر مارو مورد تکریم قرار دادن دلم نمی‌خواست برگردم خونه🥰. به قدری به ما خوش گذشت که تا اذان مغرب موندیم. موقع نماز یکی از زائرها گفت، می‌خوای شما نماز جماعت بخون من بچه رو نگه می‌دارم🤭. من از خوشحالی بال درآوردم کلی دلم نماز جماعت می‌خواست😇. وسط دعا بودیم که یکی از خدّام یه بسته کوچولو برام آورد گفت اینو یکی از زائرین داد به پسرتون😍 باورم نمی‌شد نذری بود یه جفت جوراب کوچولو🧦. یه نوشته روش چسبیده بود که گواهی می‌داد خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها ما مامانای توی خونه رو می‌بینه، حتی اگه به کسی هم چیزی نگیم. روی بسته نوشته بود: السلام علیک یا محسن ابن علی (علیه السلام) 😭😭 خانوم خیلی مهربونه، اینقدر ریز و دقیق به کار ما بچه شیعه‌ها رسیدگی می‌کنه... واقعاً دوباره توی قلبم زنده شد که مادر واقعی ما خانوم فاطمه زهرا سلام الله علیها هستن🥹. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«در هتل زندگی نمی‌کنیم!» (مامان ۹، ۶ و ۴ ساله) شده تا به حال ندونید که همکاری کردن بچه‌ها در کار خونه رو چطور در فرهنگ خانوادگی‌تون جا بندازید؟🤔😏 گرچه توانمندسازی بچه‌ها، یک ضرورت هست، اما در خانوادهٔ دو فرزندی، مادر ممکنه با خودش بگه: "عیبی نداره؛ بزرگتر که شدن، بهشون یاد می‌دم. دیر نمی‌شه." اما در خانواده‌های سه فرزندی و بیشتر؛ کم‌کم مشارکت بچه‌ها، در سنین پایین‌تر، از یک مطلوب، تبدیل به ضرورت می‌شه.😉 چون مادر واقعا نمی‌تونه همهٔ کارها رو به تنهایی انجام بده‌. شاید بعضی‌ها فکر کنن که مگه بین دو بچه و سه بچه چقدر فرق هست در میزان کارهای خونه؟!!🤔 ولی هم طبق تجربهٔ خودم و هم صحبت با دوستانم؛ متوجه شدم این تفاوت واقعاً چشم‌گیره. حالا وقتی پای واگذاری مسئولیت به بچه‌ها میاد وسط، فکری می‌شیم که "چی به بچه بسپریم که از پسش بر بیاد؟" تا اینکه من این لیست جالب رو دیدم و سعی کردم طبق شرایط محیط زندگی و خانوادهٔ خودمون، ازش استفاده کنم. مثلاً تا قبل از تعطیل شدن مدارس؛ من می‌دیدم دختر اولی و دومی خیلی خسته می‌شن، ‌ولی از الان که تعطیلات شروع شده؛ به نظرم بهترین زمان برای فعال کردن‌شون هست.🥰 گاهی راضی کردن فرزند اول که سنش بیشتره برای انجام دادن بعضی کارها، مشکل به نظر میاد. اما نباید تسلیم بشیم😉🤭. باید براشون توضیح بدیم و استدلال کنیم که هر عضو خانواده؛ وظیفهٔ خودش رو داره و در هتل زندگی نمی‌کنیم. می‌تونیم برای اینکه حسِ تنها کار کردن نداشته باشن، بگیم: تا من لباس‌ها رو پهن می‌کنم، شما فلان بخش از اسباب‌بازی‌ها رو جمع کن. تا من ظرف‌ها رو می‌شورم، شما هال رو جارو برقی بکش. به بچه‌های بالای ۷ سال؛ باید امر و نهی کرد‌. درخواست‌های پرسشی "می‌تونی؟" "می‌کنی؟" دیگه معنا ندارن😅. اما بچهٔ زیر هفت سال، احتمالاً این لحن براش کارآمدتره. چون دلش می‌خواد توانایی‌ش رو اثبات کنه. از طرف دیگه بچه‌ها همه‌ش دوست دارن وسط کار؛ بازی جدید از کارشون در بیارن. ولی چاره‌ای نیست. باید صبوری کرد🤪. گاهی باید بعضی از چیزها رو تبدیل به ارزش کرد. مثل اینکه "بچهٔ ۹ ساله دیگه نباید لباس و وسایلش وسط خونه افتاده باشه." گاهی باید بعضی کارها رو تسهیل کرد. مثلاً وجود یک چارپایهٔ مناسب برای ظرف شستن کودکان یا سبد مناسب برای جمع کردن وسایل و لباس‌ها. یا خرید وسایل و دستکش مناسب برای تمیز کردن توالت و دستشویی. گاهی باید آموزش رو در یک موقعیت مناسب و طبق روحیه‌شون بهشون بدیم. یا صبر کنیم اول به مدت چند هفته در یک کار، ماهر بشن و بعد سراغ کار بعدی بریم. من که اعتراف می‌کنم رعایت همهٔ این ظرافت‌ها کار خیلی خیلی سخت و هنرمندانه‌ایه و خودمم هنوز در بسیاری از این مطلوبیت‌ها پیشرفت مد نظرم رو نکردم و بچه‌هام رو رشد ندادم. ولی به قول سعدی علیه الرحمه: به راه بادیه رفتن؛ به از نشستن باطل که گر مراد نیابم، به قدر وسع بکوشم 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«فهرست مسئولیت‌ها» (مامان ۹، ۶ و ۴ ساله) اینا یه فهرست از کارهاییه که متناسب با سن بچه‌ها می‌تونیم بهشون بسپریم👇🏻 ۲ تا ۳ سالگی: - مرتب کردن جای خوابشون - برداشتن اسباب‌بازی و کتاب‌هاشون - انداختن لباس‌های کثیفشون داخل سبد مخصوص - غذا دادن به حیوانات (با کمک شما) - پاک کردن کثیفی‌ها (با کمک شما) - گردگیری (دستکش فراموش نشه) ۴ تا ۵ سالگی - چیدن و جمع کردن سفره/میز - چیدن ظروف ماشین ظرفشویی - درآوردن قاشق و چنگال از ماشین ظرفشویی - انتقال لباس‌های کثیف به ماشین لباسشویی (با نظارت شما) - جور کردن جوراب‌ها و درهم کردن اون‌ها - پهن کردن لباس‌ها - جمع و جور کردن اتاقشون ۶ تا ۸ سالگی - خالی کردن سبد ظرف‌ها یا ماشین ظرفشویی - شستن سینک و سطوح روشویی - جدا کردن لباس‌های کثیف تیره و روشن از هم - کمک در بسته‌بندی غذا و خوراکی مدرسه - کندن علف‌های هرز، جارو کردن برگ‌های خشک - آب دادن به گل و گیاهان - انتقال آشغال‌های هر اتاق به سطل زباله ۹ تا ۱۱ سالگی - شستن حمام-دستشویی - بیرون بردن کیسه زباله و انداختن در سطل زباله - جارو برقی کشیدن - تی زدن - کارهای اولیه آماده کردن خوراکی‌ها: شستن، بریدن، خرد کردن، اندازه‌گیری کردن ۱۲ به بالا: - نگه‌داری از خواهر-برادر کوچکتر - پاک کردن پنجره‌ها - اتو کشیدن - نظافت داخل و خارج اتومبیل - پختن غذاهای ساده - تمیز کردن یخچال - نوشتن لیست خرید خواروبار ✅ بچه‌های کاربلد و با عرضه و با اعتماد به نفس بار بیاریم😉🧡. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
«برای عروسک‌های کف خیابان‌...» قرار بود جمعه خانوادگی بروند شمال. آن شب رادین دوساله‌ش را با نوازش‌های مادرانه‌‌اش خواباند. نیمه‌های شب تلفن رضا -برادر دوقلویش- زنگ خورد که به منزلشان در نزدیکی شهرک شهید چمران برود. موج انفجار شیشه‌های اتاق خواب خانوادهٔ ۳ نفره‌شان را شکست و خرد کرد و بر جان مریم ۲۹ ساله نشست. رضا پیکر بی‌جان مریم را در آغوش گرفت، رادین هم سخت مجروح شد و همگی به بیمارستان منتقل شدند. مجبور شدند پسرک را ۳ مرتبه عمل کنند تا سرپا شود و با پدرش به خانه برگردد. اما مریم هرگز به خانه برنگشت و شهید شد. حالا رادین مانده است و غم بی‌مادری. مریم نظامی نبود، همسرش هم نظامی نبود، یک خانوادهٔ عادی، با زندگی عادی در گوشه‌ای از این شهر. اما گرفتار جنایت رژیم کودک‌کشی شد که برای بقایش دست و پا می‌زند و نظامی و غیر نظامی نمی‌شناسد. ما مادرها برای مادران و کودکان غزه‌ای گریه‌ها کرده ایم😭، حالا دیگر خشممان لبریز شده‌است. صدای مامان گفتن بچه‌هایمان و دیدن عروسک‌هایشان، هر بار ما را به یاد بچه‌های مظلومی که شهید شدند و عروسک‌هایی که کف خیابان‌ها افتاده بودند، می‌اندازد. اما نمی‌شکنیم، غممان را به حماسه تبدیل می‌کنیم، شجاعت را در جان فرزندانمان جاری می‌کنیم تا در آن صبح ظهور که نزدیک است، یاری‌گر امامشان باشند. اینجا سرزمین مردان شجاع و غیوری ست که اجازه نمی‌دهند خون مریم‌های بی‌گناهمان بی‌پاسخ بماند. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
«اون بالایی حواسش بهمون هست...» (مامان گل‌دختر ۷.۵ساله و دو گل‌پسر ۳ و ۵ساله) امشب موقع بمباران ها و صدای پهپادها و صدای موشک‌ها پسر کوچولوی ۳ساله‌م گریه کرد و نق زد، فهمیدم خوابش می‌اومده. کارهامو ول کردم و بغلش کردم🥰 بعد گذاشتمش روی قلبم و نوازشش کردم چه حس خوبی چه احساس قشنگی چه قدر دوستت دارم چه قدر دوستتون دارم یادم اومد ۳سال پیش وقتی متوجه بارداری‌م شدم، چقدر ناشکری کردم چقدر زیاد تلاش کردم که نباشه😥 ولی اذن پروردگار یه چیز دیگه‌ست خداوند منو ببخشه😔 کامل و زیبا و سالم بعد ۹ ماه تشریف آوردن به این دنیا😍 همین طور که بغلم بود، داشتم به اینا فکر می‌کردم که من نمی‌خواستم و خدا می‌خواست. پس چرا من نگرانم از صداها، از بمب‌ها و از آینده؟! درسته منم خیلی ترسیدم، بیشترشم برای بچه‌هام😥 بعد با خودم گفتم: اون بالایی حواسش بهمون هست، این مملکت رو فقط امام زمان (عجل‌الله‌تعالی) حفظ کرده🥰 کم معجزه ندیدیم، این همه فتنه از زمان انقلاب تا الان بوده، چطوری جمع شد؟! فقط خدا فقط یاری امام زمان خداروشکر 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif