چند روز پیش، برای اولین بار بعد از تولد محمد، رفتیم #سینما!
تا اون روز، تفریحاتمون، باغ و بوستان رفتن بود🌲🌳؛
یا رستوران🍽 و آبمیوه بستنی فروشی🍦🍹؛
یا شاهعبدالعظیم و مهمونیهای خانوادگی؛😃
گهگاهی هم تفریح شیرین بازارگردی😁 به همراه خرید نیازهای ضروری👌😄
تا اون روز، هر وقت به گزینههای ممکن برای #تفریح، فکر میکردیم، با استدلال اینکه هم خود بچه، تو یک ساعت و نیم تاریکی اذیت میشه و هم بقیه از سر و صدای اون، خیلی سریع گزینه سینما رو از لیست خط میزدیم.
📋✏️
مدتی بود که فیلم جالبی روی پرده سینما بود و خیلی دوست داشتیم بریم ببینیمش. دیگه اون شب، خیلی یهویی تصمیم گرفتیم دل رو به دریا بزنیم و بریم😼
خودمونو آماده کرده بودیم هرجا محمد اذیت شد، یا بقیه رو اذیت کرد، پاشیم بریم بیرون و به صورت #شیفتی نگهش داریم تا اون یکی فیلمو ببینه و تعریف کنه.
ولی خداروشکر پسرمون باهامون خوب همکاری کرد💪🏻؛
انصافا آروم بود و فقط گاهی با گفتن کلمهی «عمممم!!» عموهای توی فیلمو به من نشون میداد😂
(بچم صداشم پایین بود و به زور به ردیف جلوییمیرسید🤫)
نگران بودم خودش اذیت بشه، که اون رو هم به لطف خدا، با خوراکیهای خوشمزه🥞 و چرخیدن تو راهرو به بهانه ریختن آشغال تو سطل زباله🗑 و نشون دادن عکسهای خودش تو گوشی👼🏻 حل کردیم.😜
اون شب، تبدیل به یک شب بهیادماندنی شد.🤠
و ما تونستیم یک قدم، به سمت زندگی عادی، #به_همراه_بچه، نزدیک بشیم.
😄
پ.ن: همیشه یکی از چالشهای ذهنم🤔 اینه که چطور میشه آدم، #زندگی_عادی خودشو داشته باشه ولی به همراه بچه!👶🏻
آخه خیلی ازماها تو پس ذهنمون اینه که #بچه_محدودیته و نمیشه خیلی از کارها رو با بچه کرد.
البته این تا یه حدی درسته، ولی همیشه #دغدغه م این بوده و هست که چطور میشه این #محدودیت ها رو کم کرد و #بچهها رو آورد تو #متن_زندگی. یعنی مادر #کنار_داشتن_بچه، کارهایی رو که دوست داره، هم بتونه انجام بده.
این شب سینمایی هم از این نظر برام خاطرهانگیز شد که تونستم بعد ۲ سال، #به_همراه_فرزندم، به یکی از تفریحات مورد علاقم بپردازم (حالا البته خیلیم اهل سینما رفتن نیستم. شاید دفعه بعدی، یه سال دیگه باشه😆)
👪💖
پ.ن۲: محمدمون حسابی عاشق #ددر رفتنه. مثل هر بچهی دیگه. اون شب فک کنم به اون بیشتر از ما خوش گذشت😄
#ه_محمدی
#برق۹۱
#روز_نوشت
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
#قسمت_پایانی
دورانی بود که من و زهرا تا جایی که کاری بود #بیرون_از_خونه بودیم؛ پروژه، جلسه، همایش، کلاس
یه وقتی سعی کردم با خودم #رو_راست باشم؛ دیدم روزایی که همهش بیرون بودم، به وضوح زهرا شبش بیشتر گریه میکنه؛ با اینکه بیرون از خونه زیاد میخوابید. شاید خواب راحتی نبود یا جاش به اندازهای که من فکر میکردم گرم و نرم نبود یا...😔
علتش هرچی که بود دخترم آروم نبود👶😪
خودم هم #ناآروم بودم، خسته و بیحوصله... کمتر به خونه زندگی میرسیدم، طبیعتا رابطهم با همسرم هم تحت تاثیر احوالاتم بود😞
یه روز اگه وسط اون همه بیرون بودن، خونه میموندم خیلی حس خوبی داشتم... یه #آرامشی_وصف_ناشدنی!😊
اما باز همین که خونه موندنم بیشتر از دو سه روز میشد، این آرامشه به #کلافگی تبدیل میشد😰
پس کل برنامه بیرون رفتنم رو کردم دو روز در هفته و با فاصله و بقیه روزا توی خونه کارهامو پیگیری کنم، مگر #ضرورتی پیش بیاد👌✨
زندگی به همین شکل جریان داشت که زهرای ۷-۸ ماهه خوابش سبک شد و #چهار_دست_و_پا رفتن و هر چیزی رو از زمین برداشتن و خوردنش شروع شد😅😱
#توی_اون_سن زهرا نیازمند یه اتاق خوابِ #عایق_صوتی و یه اتاق بازیِ خیلی #امن و تمیز بود با یه مراقب خصوصی که فقط با زهرا باشه!😎🤨
پس مشغول گذراندن روزهای دلچسبی توی خونه شدم 😅 و بیرون رفتنهای کاریم به صفر میل میکرد که کم کم حس کردم نیاز دارم با آدمها #ارتباط_حضوری برقرار کنم و دورکاری به تنهایی راضیم نمیکنه و دچار #رکود و #تنبلی در خارج شدن از خونه شدم😔
زهرا هم عاقلتر شده بود و هم میتونست ساعات بیشتری رو بیدار بمونه👧
دوباره برگشتم سر کار و حالا توی همین روزهام☺️
حالا من یه مادر ۱ سال و ۲ ماه و ۲۰ روزه هستم و همه تجربیات مادریم به اندازهی همین لحظه هاییه که گذشته و نه حتی یک روز بیشتر! آخه یه مادر، هر یک روزی که میگذره، #مادر_تر میشه😄🧕
حالا باز هم با بزرگ شدن زهرا با #چالشهای جدیدی مواجهم... 🤔بخشی از مسیر که باید پیاده بریم، میخواد خودش راه بره و همه جا سرک بکشه، وقتی میرسیم، پیش خاله مهتاب بیش تر از ۵ دقیقه نمیمونه و ماما ماما کنان راه میزم رو میگیره و با ذوق میپره بغلم، میخواد بیاد پشت میز بشینه و با لپ تاپ بازی کنه💻 ، موهای بچههای کوچیکتر از خودش رو میکشه، دوست داره از غذا و خوراکی بقیه امتحان کنه 🍌🍪 و خیلی چالشهایی که البته هر آدمی در ارتباط با بقیه باهاش درگیر میشه چه برسه به یه دختر کوچولویی که #اولین_تجربه_های_زندگی_اجتماعیش رقم میخوره😍
و من باز خودم رو میبینم در جایگاه #تصمیم_سازی، من در #نقشهای پیچیده و در هم تنیدهای که توی زندگیم دارم، این #چالشها رو برای خودم و بقیه تبدیل به #فرصت یا #تهدید میکنم💡
گاهی وقتها فکر میکنم چرا نباید #مستقل از بچه و همسر و چه و چه، فقط به #خودم فکر کنم و برای خودم تصمیم بگیرم؟😕
اما بعد میگم همه اینها #خودِ_من هستم! فقط کمی بزرگتر شدم، پس باید به چیزهای بیشتری فکر کنم... و خدا رو شکر میکنم و منتظر هیجان انگیزتر شدن بازی زندگی میمونم🙏😍
پ ن ۱: یکی از چالشهایی که از نوزادی زهرا همراه ما بوده و به نحوی به فرصت تبدیلش کردیم، خواب زهراست... بعد از اینکه به خواب میره حدود ۲۰ دقیقه در حالیکه چشماش بسته ست، باید توی بغلم بمونه تا خوابش سنگین بشه، اوایل این ۲۰ دقیقهها رو به بطالت میگذروندم ولی با تلنگری از یه دوست دیدم میشه اون زمانها رو مطالعه کنم⏳📖
و این جرقهای بود برای #غیرحضوری درس خوندن، همیشه تو این فکر بودم ولی این اتفاق سرعتم رو برای #شروع بالا برد.
خلاصه الان دارم ابزارهای لازم برای آینده علمیم رو کسب میکنم تا بعد از از آب و گل در اومدن بچهها با دست پر کار و تحصیلم رو ادامه بدم😎👜
پ ن ۲: یکی از حسرتهام و شاید تنها حسرتم اینه که چرا غیرحضوری خوندن رو زودتر شروع نکردم👉
پ ن ۳: وقتایی پیش میاد که از همه چی #خسته میشم و دلم میخواد به دوران بدون زهرا برگردم، یه لیوان #دمنوش بریزم و بدون هیچ دغدغهای یه گوشه لَم بدم و فیلم ببینم!☕️🎥
اینجور وقتا اول سعی میکنم ذهنم رو از همه چیز #آزاد کنم و یه کاری که تو اون لحظه دوست دارم انجام بدم! یا بهتره بگم یه کاری که #هردومون دوست داریم... که معمولا گزینه دمنوش روی میزه!😂 چون خداروشکر زهرا هم عاشق دمنوشه😍
بعد همون جوری که داریم اون کار رو با #لذت انجام میدیم سعی میکنم یه چیزایی رو توی ذهنم مرور کنم، روزهای بدون زهرا رو که چقدر خودم رو #ناقص میدیدم، روزایی که دنبال #هویت و #هدفم میگشتم، روزهایی که در پیش دارم و آیندهای که #مشتاقاته #منتظرش هستم... و همینطور که دارم جرعه آخر دمنوش رو مینوشم و خیالاتم به آخراش میرسه، دیگه حالم جا اومده و خستگیم در رفته🙂
#ف_جباری
#فیزیک۹۲
#تجربیات_تخصصی
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
*بخشی از مصاحبه مادران شریف با روزنامه جامجم به مناسبت روز دانشجو*
📌من و دکتری و سه بچه
مریم زارع، اصطلاحا از بچههای سال بالایی گروه مادران شریف است که بعد از مدتی به آنها پیوسته است. اینطور که معلوم است، او یک مادر دانشجوی نمونه است؛
چون دانشجوی دکتری رشته عمران دانشگاه شریف است و سه فرزند دارد:" من متولد سال 67 و ورودی 85 کارشناسی عمران شریف هستم. ترم هفت دانشگاه ازدواج کردم و همان سال هم بدون کنکور، کارشناسی ارشد خواندم. پسر بزرگم حالا شش ساله است و من یک سال بعد از به دنیا آمدنش، وارد مقطع دکتری شدم."
زمانی که خانم زارع تصمیم به بچهدار شدن دوباره میگیرد، تصورش این بوده است که مادری کردن با دو بچه و درس خواندن برایش کاملا شدنی است؛ حتی با همسرش تصمیم میگیرند که برای فرصت مطالعاتی به کشور دیگری بروند و دوباره برگردند
اما بعد که میفهمند فرزندشان، به جای یکی، دوقلو است، کمی ماجرا عوض میشود:" خب کار کمی سخت شد؛ مثلا پرونده فرصت مطالعاتی برایمان بسته شد، چون واقعا با چنین شرایطی امکانپذیر نبود اما حالا میبینم که چه معجزه بزرگی در زندگیمان برای بودن این دوقلوها رخ داده است و حتی چه بهتر که قید فرصت مطالعاتی را زدیم. "
البته به قول خودش، دروغ است اگر بگوید که به خاطر از دست دادن چنین موقعیتی ناراحت نشده است اما حالا مسیری را آمده است که از آن احساس رضایت و خوشحالی دارد و اتفاقا از سختیهایش برایمان میگوید؛
مسیری که با وجود این سختیها، آن را به خیلی از دوستانش توصیه میکند.
میگوید: خدا همیشه یکطور دیگری برای آدم جبران میکند. مثلا من در سال۹۶ یعنی دقیقا سال تولد محمدهادی و محمدمهدی به عنوان دانشجوی نمونه کشوری انتخاب شدم و چهار پنج سالی می شود که مشمول جایزه تحصیلی بنیاد نخبگان هستم.
📌آینده را ببین
از آن تصمیم اکتفا نکردن به دو سه تا بچه در مادران شریف میپرسیم:" من حتما بچهها دیگری هم میخواهم"
حالا اصلا چرا بچههای زیادی به این دنیا بیاوریم؟:" شاید مهمترین دلیل برای من این است که اگر آدم بتواند بچههایی به دنیا بیاورد که آنها را در بستری خوب و با فرهنگ درست، تربیت و بزرگ کند، چرا این کار را نکند؟ دیدن آدمهایی که مجموعی از ویژگیهای من و همسرم را دارند، واقعا لذتبخش است و آیندهای زیبا در انتظار جامعهمان خواهد بود."
📌از امکانات بگو
از یکجایی به بعد، تعداد بچهها که بالا میرود، دیگر فقط بحث خوراک و پوشاک نیست که مهم است؛ هزینه تحصیل و درمان مهمترین هزینههایی هستند که ممکن است برای خانوادههایی با تعداد فرزند بالا مشکلساز شود.
مثلا حرف از بچه چهارم که میشود، بر خلاف خانم زارع، همسرش کمی نگران این است که از پس هزینهها برمیآید یا نه. موضوعی که باعث میشود آنها به امکاناتی فکرکنند که خیلی از نمونههای موفق در کشورهای دیگر دنیا به خانوادههایی که تعداد فرزند بیشتری دارند، میدهند.
از نظر او، مثلا اگر دانشگاهها و محیطهای علمی پژوهشی، جایی برای نگهداری فرزندان دانشجویان و محققان داشته باشند، این آدمها راحتتر از همیشه، تصمیم به بچهداری میگیرند:
" از زمان بارداری دوقلوها، من سه ترم مرخصی گرفتم؛ حالا هم خیلی رفت و آمدی به دانشگاه ندارم و کارم بیشتر پژوهشی است و بیشتر به صورت تلفنی و ایمیل با استادهایم در ارتباط هستم، اما چنین شرایطی برای مادران در دورههای لیسانس و فوقلیسانس واقعا معضل بزرگی است."
به نظر خانم زارع، هرکسی باید ببیند که خودش چه چیزی از زندگی میخواهد:" مثلا شاید اگر من در دوره ارشد، به خاطر پسرم، درسم را ادامه نمیدادم و خانه میماندم، خیلی مادر شاد و سرزندهای نبودم."
در واقع کافی است کمی از خودمان شناخت داشتهباشیم؛ ممکن است یک کار هنری پژوهشی در خانه هم بتواند یک مادر را خیلی سر ذوق و حوصله بیاورد.
شنبه 16 آذر 1398
روزنامه جام جم
#مادران_شریف
#مصاحبه
#روزنامه_جام_جم
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
قسمت دوم مصاحبه مادران شریف با روزنامه جام جم به مناسبت روز دانشجو
زینب پازوکی، جوان ترین عضو گروه است.
او متولد سال 75 و ورودی 94 رشته فیزیک دانشگاه شریف است:" من و همسرم همان سال اول دانشگاه عقد کردیم و حالا هم دخترم، زهرا خانم، یک سال و دو ماهش است."
خانم پازوکی هنوز کارشناسیاش را تمام نکرده است؛ او یک سال از تحصیلش را به خاطر روزهای بارداری و بچهداری مرخصی گرفته و حالا دوباره چند ماهی است که به سر کلاسهایش برگشته است.
او تازه اول راه است، ولی با اینحال از سختیهای درس خواندن و بچهداری به طور همزمان برایمان میگوید:" سختیاش که سخت است اما هرکسی باید شرایط خودش را بپذیرد و از همه مهمتر آن را اولویتبندی کند. اولویت اول من دخترم است و در کنارش میخواهم درسم را هم ادامه بدهم. طبیعتا در این راه کمکهای خوبی مثل همسرم و خانوادهام دارم که در نگهداری بچهها به من کمک میکنند تا بتوانم این مسیر را طی کنم."
با این وجود، حرف از بچههای بعدی که میزنیم، خانم پازوکی از حرفمان استقبال میکند:" میدانید چه است؟ اینکه جامعه میپذیرد که مثلا برای رسیدن به یک هدف علمی، لازم است درس بخوانی، تلاش کنی و زحمت بکشی تا پیشرفت کنی؛ اما واقعا مادری کردن را هم یک پیشرفت میبینند؟ واقعا مادری کردن هم نیازمند یک زحمت و تلاش بیوقفه برای پیشرفت است. من واقعا حالا خودم را از کسانی که بچه ندارند، جلوتر میبینم."
در واقع ما میخواهیم در جامعهمان تاثیر مثبتی از خودمان به جای بگذاریم؛ اصلا برای همین است به سراغ فعالیتهای اجتماعی میرویم.
در صورتی که مادری کردن هم خودش یکی از تاثیرگذارترین اتفاقات در جامعه است.
تفکری که مادران شریف به خاطر آن دور هم جمع شدهاند و حالا گاهی در راه رسیدن به اهدافشان به هم کمک هم میکنند:
" همین تجربههای مشترکمان باعث شد که عضوی از گروه مادران شریف باشیم و تجربیاتمان را با هم به اشتراک بگذاریم. البته گاهی این ماجرا از اشتراک گذاشتن تجربهها هم جلوتر میرود. مثلا گاهی اوقات، تعدادی از دوستانمان که خانههایشان به هم نزدیک است، با هم قرار میگذارند و چند ساعتی را در خانه یکی جمع میشوند و با هم درس میخوانند و به همدیگر برای نگهداری بچهها کمک میکنند. دیگر چه چیزی از این بهتر؟"
خانم پازوکی هم مثل دیگر دوستان وهمگروهیهایشان هم قصد ادامه تحصیل و هم به دنیا آوردن بچههای دیگری هم دارند:" هر اتفاقی هم که بیفتد، پروسه علم آموزی نباید متوقف شود. علمآموزی نه به معنای مدرک که به معنای افزایش دانستههای یک مادر. حالا آن دانستههای میتواند اطلاعاتی درباره بهترین روش های تربیتی و آموزشی بچهها هم باشد."
به قول خانم پازوکی، حیف است اگر به موضوع بچهداری و فرزندآوری، به چشم یک مانع برای موفقیتهای علمی و اجتماعیمان نگاه کنیم.
منبع: مصاحبه گروه مادران شریف با روزنامه جام جم
شنبه 16 آذر 1398
#مادران_شریف
#مصاحبه
#روزنامه_جام_جم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
*بخش سوم مصاحبه مادران شریف با روزنامه جام جم*
خانم شکوری یکی از اعضای اصلی گروه مادران شریف است. پروانه شکوری متولد 72 و ورودی سال 91 رشته مهندسی شیمی در دانشگاه صنعتی شریف است اما بعد از یکی دو ترم میفهمد که مهندسی شیمی آن چیزی نیست که دوست داشته است؛
برای همین هم به شیمی تغییر رشته میدهد. در سال آخر دانشگاه با همسرش که او هم دانشجوی شریف بوده، ازدواج میکند:" به خاطر تغییر رشتهام، درسم چهارساله تمام نشد. من دو ترم آخر متاهل بودم و ترم آخر کارشناسیام، فرزند اولم را باردار بودم."
عباس و فاطمه، دو فرزند دو ساله و هفت ماهه خانم شکوری هستند.
📌اولویت با فرزندانم است
خانم شکوری کارشناسی ارشد را به دلیل شرایط خاص رشتهاش و بچهداری فعلا ادامه نداده است اما در یکی دیگر از زمینههای مورد علاقهاش فعالیت میکند:
" حالا چند وقتی هست که به صورت غیرحضوری، در حوزه علمیه قم را میخوانم؛ راستش قصدم این بود که اگر شیمی شریف قبول نشدم، به حوزه بروم. حالا که کارشناسیام تمام شده و به خاطر بچهها ترجیح دادم که ارشد نخوانم، حوزه که یکی از دیگر از مهمترین علائقم بود را شروع کردم و اتفاقا خیلی هم احساس خوشحالی و رضایت دارم."
حیفتان نیامد که کارشناسی ارشد نخواندید؟:
" وارد دانشگاه که شدم، هدفم ادامه تحصیل بود اما بعد از ازدواج و بچهدار شدنم، اولویتهایم تغییر کرد و نظرم عوض شد و فعلا به خاطر بچههایم آن را متوقف کردهام.
شرایط کارشناسی ارشد رشته شیمی با دیگر رشتهها کمی متفاوت است و به دلیل گرایش مورد نظر من، باید هر روز صبح تا عصرم را در آزمایشگاه بگذرانم که این اتفاق با تربیت بچه ها توسط مادر سازگار نیست."
موضعی که به نظر ما متفاوت با هدف گروه مادران شریف است اما خانم شکوری می گوید:" خب این موضوع کاملا به شرایط و اهداف افراد بستگی دارد؛ من خانوادهام شهرستان بودند و اصلا هم دوست نداشتم که بچههایم را در سنین کم، به مهدکودک بسپارم.
دلم میخواست که آنها را خودم بزرگ کنم و این شرایط من، با رشته دانشگاهیام همخوانی نداشت.
این را هم بگویم که اعضای گروه ما هر کدام بسته به شرایط خودشان راه متفاوتی را برای کسب علم و فعالیت اجتماعی انتخاب کرده اند
و ما تنها راه پیشرفت را تحصیلات دانشگاهی نمی دانیم.
و در صفحه مادران شریف ایران زمین در فضای مجازی تلاش داریم همین راه های متفاوت را نشان بدهیم."
ادامه در پست بعدی😊
منبع : روزنامه جام جم
شنبه 16 آذر 1398
#مادران_شریف
#پ_شکوری
#شیمی91
#مصاحبه
#روزنامه_جام_جم
خانم شکوری و چند نفر دیگر از دوستان همدورهشان، بعد از ازدواج گروهی تشکیل میدهند و درباره اتفاقات جدید زندگی متاهلی حرف میزدند و تجربیاتشان را با هم به اشتراک میگذاشتند.
بعد از مدتی و با مادر شدن هرکدام از اعضای گروه، یک گروه جدید از مادران شریفی ایجاد می کنند:" دیگر گروهمان به طور خاص، مادرانه شده بود. تجربههای مادری و پرسش و پاسخ و اینکه چطوری در کنار مادری به بقیه کارهایمان هم برسیم. موضوعی که دغدغه همه مادرهای گروه بود؛ اینکه میخواهیم در کنار مادری کردن، درس بخوانیم، کار کنیم و فعالیت اجتماعی داشته باشیم."
آنها همگی معتقد بودند که لزوما کسی که بچهدار میشود، به این معنی نیست که همه کارهای دیگر مانند مطالعه و درس را کنار بگذارد. البته در این میان یک تصمیم مهم دیگر هم گرفته بودند:" با همدیگر به این نتیجه رسیده بودیم که بیشتر از اینکه در جامعه رایج است، بچه داشته باشیم."
📌ایستادگی در برابر بحران
از نظر مادران شریف، مدتها است که کارشناس و مسئولان میگویند که کشور در آینده با بحران سالمندی مواجه میشود؛ موضوعی که با توجه به نرخ باروری فعلی، کاملا طبیعی است.
البته آنها از نبود امکانات و شرایط در کشور گله مند هستند:" بر خلاف کشورهای اروپایی که تسهیلات زیادی برای فرزندآوری به والدین میدهند، متاسفانه در کشور ما هنوز این برنامهها وجود ندارد و مسئولین مختلف اجرایی کاری نکرده اند. اما ما با علم به این ماجرا، تصمیم گرفتیم که دست روی دست نگذاریم. اینطور نباشد که در بیست سال آینده و زمانی که با بحران روبرو شدهایم، دغدغه مان این بشود اینکه وای حالا چهکار کنیم داشته باشیم."
آنها خودشان بچههایی از خانوادههای کمفرزند بودند که معایبش را از نزدیک حس کرده بودند. شاید برای همین تصمیم گرفتهاند که در حد توانشان، در این قضیه نقش مثبت داشته باشند. شاید اصلیترین تفاوت این گروه با گروههای دیگر این باشد که مطالعه و تحقیق، حرف اول را در جمعشان برای هر تصمیم میزند:
" ما در گروهمان برنامه مطالعاتی داریم. همین تصمیممان هم علاوه بر داشتن شیرینی شخصی برای زندگیهایمان، نتیجه یک تحقیق جامع و کامل از بحران سالهای آینده است."
📌آسیبی به نام نیاز کاذب
"دوست دارم خانوادهام کامل باشد." تعریف خانم شکوری از یک خانواده کامل خانوادهای است که همه بچهها، خواهر و برادر داشته باشند؛ برای همین او به بچههایی بیشتر از این هم فکر میکند.
همین موضوع باعث شد از مسائل مالی با بچههای زیاد که بپرسیم:"ما خانوادههایی پولدار نیستیم." و با چنین جوابی روبرو شویم.
واقعیت این است که آنها آدمهایی نیستند که همه احتیاجات مالی و توقعاتشان رفع شده باشد و حالا به این نتیجه رسیده باشند:
" یک اصلی وجود دارد که نیازهای ضروری بچهها باید رفع شود؛ موضوعی که ما هم به این معتقدیم و اعتقاد داریم که خداوند ضمانت کرده است که روزی بچه را میرساند و اتفاقا آن را در عمل هم دیدیم.
اما ما واقعا دور نیازهای کاذبمان را خط کشیدهایم. در واقع فضای مصرفگرای جامعه القا میکند که بچه حتما باید این امکانات را داشته باشد، فلان لباس برند، فلان تبلت و فلان اسباببازی. در حالی که خیلی از اینها با اصول تربیتی ناسازگار است و اینکه بچه در هر لحظه، چیزی را اراده کند و برایش تهیه شود، از نظر تربیتی درست نیست. "
مثال عینیاش هم این است که بچههایی که در خانوادههای پرجمعیت بودهاند بیشتر از بچههای تکفرزند که همیشه همهچیز برایشان فراهم بوده است، مستقل و و خودکفا هستند و برای افزایش مهارتها و درآمدهایشان تلاش میکنند.
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
مصاحبه_جامجم.pdf
301.1K
🔸 فایل مصاحبه مادران شریف با روزنامه جامجم
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
امروز هوا خیلی دوست داشتنی بود؛ اندکی سرد اما تمیز بود و نم بارون حس خوب خاطرات گذشته رو به یادم آورد...
💻📚🛫🚀🛰💕👨👩👦👦
وقتی با بچه ها از پارک برگشتیم سریع رفتم و دفتر خاطراتم رو تورق کردم...
رضا گفت: مامان! بازم میخوای کاردستیمو بچسبونی تو دفتر خاطراتت؟!☺️
گفتم بله عزیزم😍
میخوای قبلیها رو هم باهم ببینیم؟
جلوتر از همه محمد👶 پرید توی دفتر و همه کاسه کوزه ها رو بهم ریخت😕 قطره ای آب دهان مبارک هم یادگاری گذاشت کنار کاردستی جدید داداشهاش😃
طاها سریع رفت دستمال بیاره تا خشکش کنم
وقتی ناراحتیشو دیدم بهش گفتم: "عزیز دلم این نی نی کوچولو هم دوست داره تو دفتر خاطرات یادگاری بذاره دیگه!😉 "
اخمش تبدیل به لبخند ملیحی شد و پرید تو بغلم☺️
خلاصه نشد تو این حال و هوای دل انگیز خاطرات گذشته رو مرور کنم... دفترو بستم و رفتم کتابهاشونو آوردم باهم بخونیم😍
طبق معمول محمدم👶 رفت کتاب لالایی برداشت و شروع کرد باصدای قشنگش لالا لالا لالا گفتن...😚
الان بچه ها غرق خوابن و دیگه وقتشه برم تو خاطراتم دور بزنم😄
25آذر95...
نم نم بارون میومد و من باعجله مسیر مترو تا خونه رو میرفتم و تو راه هرچی برای خونه لازم داشتم🌿🍎🥦🍞🍶
از چندتا فروشگاه
با کمینه قیمت و بیشینه کیفیت⚖ خریده و چون موشی آبکشیده رسیدم خونه!
سریع وسایل رو گذاشتم و خودم رو رسوندم چندتا کوچه بالاتر، خونه مامان گلم!
زنگو که زدم طبق معمول وروجکها شروع کردن به تتق تتق کردن تا برسم بهشون😍
دوتا بیسکوییت خوشمزه گرفتم جلوشون پریدن تو بغلم سرو روی خیسمو بیسکوییتی کردن😜
مامانی گلمو بوسیدم و ازش تشکر کردم و سریع بچه ها و ساک وسایلشونو گرفتم رفتیم خونه...
بچه ها! امشب بابایی از ماموریت برمیگرده حسابی کار داریم! واسه بابا چی درست کنیم؟؟😋
خب لامپا رو روشن کنیم هوا گرفته، خونه که نگرفته! خب حالا کی میاد بازی؟ چه بازی؟
طاها کوچولو هنوز به زبون نیومده
یکراست رفت سراغ توپها و همه رو ریخت و روشون قل خورد من و رضا هم دنبالش😃
کلی شعر خوندیم و بهمون خوش گذشت😍
بعدش سریع همه رو جمع کردیم و رفتم تو آشپزخونه دفتر برنامه م رو برداشتم
تمرینهامو صبح انجام دادم✅
کلاسها رو رفتم✅
جزوه جلسات غیبت رو نوشتم✅
سوالامو از استاد پرسیدم✅
خرید✅
بازی✅
کیک▶️
لازانیا▶️
رسیدگی به خود و خانه▶️
خیلی هم خوب وقت دارم☺️
بچه ها میخواید باهم کیک درست کنیم؟؟
بچه ها اومدن رو میز و منم وسایلو آوردم..
تخم مرغها رو رضا بزنه😇
آرد رو طاها الک کنه😁
سرم تو آشپزخونه گرم غذا پختن بود که رضا اومد و کارتن پر از رشته کاغذی رو نشونم داد و یه لبخند شیطنت آمیزی زد😜
_ مامانی بابا داره میاد! خونه باید مرتب باشه یه بازی دیگه کنید!🤗
_ آخه با اینا تاحالا بازی نکردیم🤩
انقدر نگاهشون پر از شور و هیجان بود که دلم نیومد بگم نه! رفتم و پارچه رو انداختم تو اتاق و نشوندمشون وسطش
رشته کاغذی ها رو ریختم رو سرشون😍
از ته دل میخندیدن🤣
وای که خستگی از تنم در رفت☺️
سعی میکنم ذهنمو از فکر کردن به بعدش خالی کنم و تند تند ازشون عکس میگیرم...
🍀🍀🍀
*کانال مادران شریف ایران زمین*
@madaran_sharif
کیک آماده شده😋 غذا هم بخشیش آماده ست.
#بازی بچهها هم تمومه و خیلی خسته به نظر میرسن🤔
انگاری تمایلی به جمع کردن این رشتههای کاغذ_بخوانید شرارههای آتش😅_ که کل اتاق (به جز زیر پارچه!) رو پوشونده، ندارن😒 فرستادمشون تو حیاط مشغول جارو زدن حیاط و تخلیه ته مانده انرژی بشن! خودم دست به کار شدم😬
...
خب انگاری آخرین رشتههای کاغذی هم از روی رخت خوابها و طاقچه و کمد، به خوبی جمع شده!
یه نگاه میکنم به وروجکها که خیلی ناز و مظلومانه خوابیدن😝
یه نگاهی به خونه که حالا خیلی مرتب و تمیز به نظر میرسه😎 و...صدای اذان📿
آخیش! نماز تو زمان خواب بچهها میچسبه😋
انگاری دیگه ایستادن برام خیلی سخته، سجدههام طولانی میشن، حمد و سوره کوتاه و خلاصه!
سجده شکر و بعد درازکش روی سجاده...
آخ پام...کمرم...خدا جون چی میشد به دلم میانداختی اون کارتن رو از جلوی چشم بچهها بردارم نبینن؟!🤔
ازت میخوام الان بچهها یه کم طولانی بخوابن!
آخ خدا خواهش میکنم یه فرشته بفرست بره سراغ غذا 🤲
قرآنمو باز میکنم...
الم نشرح لک صدرک...فاذا فرغت فانصب و الی ربک فارغب
😳
چی؟؟ کی گفت؟ کجا بود؟ من که نبودم! سیخ پاشدم، دوباره نشستم.
ای بابا خداجون بیخیال، سخت نگیر، من اینا رو فقط به تو میگم، من که غر نزدم☺️😐
خداجون مجرد بودم آسونگیر بودیا
قرآن باز میکردم میاومد:
انه کان ظلوما جهولا...
و خلق الانسان ضعیفا...
لا یکلف الله نفسا الا وسعها
حالا با اینهمه حجم #کار و #درس و #بچهها و نبود همسر و کارهای خونه و بیرون خونه، تا قرآن باز میکنم یا انشراح میاد یا مزمل یا...!!
میگی خیلی خوب این کارا رو کردی که کردی هنر نکردی که! چرا نشستی؟؟ پاشو برو به بقیه کارات برس!!
قربونت برم که دوستم داری میخوای رشدم بدی ولی خواهشا خودت کمکم کن جز به یاری تو ابدا از پس هیچکدوم برنمیام،
یه وقت نق و نوق کردم نه به دل بگیر نه به روم بیار😉
خب دیگه بساط درد دل رو جمع میکنم میرم یه ویتامینه میزنم😃
لازانیا رو میچینم تو ظرف بذارم تو فر😋
_ مامان مامان کجایی؟؟😳
تو رو خدا آرومتر! داداشتو بیدار نکنی؟!
خواهشا یه کم دیگه بخواب😝
#ط_اکبری
#هوافضا90
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_اول
ازدواجی نبودم، شایدم بودم!
تو تصور #شغل و #فعالیتهای آینده اما، همیشه به زندگی متاهلیم فکر میکردم. شاید برای همین پزشکی رو از گزینههام کنار گذاشته بودم.
سوم دبیرستان بودم اما دقیقا نمیدونستم چی رو بذارم تو اولویت🤔
یه دوست خوب تو دبیرستان باعث شد کمی به چشم اندازهای دورتر نگاه کنم.
یه روز که سر کلاس المپیاد شیمی، درختِ تویِ حیاط رو از پنجره نگاه میکردم، فهمیدم این روح بیقرار برای یک عمر وقت گذاشتن رو مولکولها نیست.
اون روزا صحبتهای آقای خامنهای در مورد علوم انسانی اسلامی هم ذهنمو قلقلک میداد.😅 شایدم دلم شغلی از جنس انسان، با سوالای سخت و باز-پاسخ میخواست.
این شد که پیشدانشگاهی از فرزانگان زدم بیرون و رفتم به سوی #انسانی، سال بعدش هم شدم دانشجوی روانشناسی بالینی دانشگاه تهران 💪🏻، صندلی بغلی همون دوست دبیرستانم.
میدونستم تو دورهی دبیرستانم، چند نفری ما رو از خانواده خواستگاری کردن🙈 (چنننند البته نه😄، خیلی کم)، ولی انقدر برامون بدیهی بود الان وقت فکر کردن به این چیزا نیست، که کلا صحبتی سرش نبود.😜
تا روزي كه موبايلم زنگ خورد و صدای بمی گفت: از سازمان #سنجش تماس میگيرم😁
و یهو همه یادشون افتاد فلانی چه دختر خوبیه!
خلاصه ترم ۱ و ۲ دانشگاه به بررسی خواستگارها گذشت. مثل یک تیم تحقیقاتی حرفه ای عمل می کردیم🔍 و بالاخره کیس مد نظر خودش رو اسفند ماه نمایان کرد.
البته با تفاوتهای قومی، فرهنگی، زبانی، ولییی با نزدیکیهای اعتقادی، دغدغهای، #فکری و #اخلاقی...
بابام روحانیه، از اون خیلی خوش اخلاقا،
برای #مهریه گفتن برین دو تایی تو اتاق، صحبت کنید و مهریه رو تعیین کنید. ولی بگم طبق آیه فلان و ... (یه منبر بیست دقیقهای در لغتشناسی و معنای مهریه... که خودش پستی جداگونه میطلبه😉)
ما هم رفتیم و با 5 تا سکه اومدیم بیرون.😄
آقاجون خندید و مبارک شدیم❤️ .
6 ماه بعد هم با ماشین گل زدهی آقاجون رفتیم خونه آرزوهامون❤️، با فاصله ای حدود 18 منطقهی تهران برای من و 16 تا پله بالاتر برای همسرجان
زندگی متاهلی-دانشجویی و درس و مشق نوشتنهای دو نفری شروع شد.
من دانشجوی ترم دوم #کارشناسی بودم (اونم یه رشته علوم انسانی که به گواه شاهدان عینی، بخور بخواب حساب میشه😏😄) و همسر جان دانشجوی ترم 4 دکترای #شریف (این هم ربط ما به اسم پیجتون)، در هول و ولای آزمون و نوشتن پروپوزال و البته شغل!😵
خونهمون شبیه خونه عروسها نبود، دو تا لپتاپ وسط💻، خوراکیا به ردیف دورشون.
میزهای عسلی همزمان هم تخمهها هم کتابا رو پناه داده بودن.😁
الان که فکر میکنم با دو تا بچه👶🏻 و درس📚 و کار، نسبت به اون موقع، خیلی عروس-طور تر شدیم.
دو طرف به هم راحت میگرفتیم.
سفر میرفتیم با کوله پشتی🎒، با نقشه دنبال اتوبوسهای شرکت واحد شهر مقصد.
عروس-طوری نبود؟😉
از بند مقایسه آزاد بودیم، پس همه شیرینیها شیرین بود. مثل سال ۹۲، سفر #پیادهروی اربعینی که ماه عسل نبود، احلی من العسل بود.
بیرون بودن از تور "مقایسه" و نسخههای "زن خوب باید" و "مرد خوب یعنی" ، حقیقتا معنای اصیلِ زندگیِ متاهلیِ دانشجویی بود و سپرمون مقابل سختیهاش.
#ط_خدابخشی
#روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱
#پست_مهمان
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_اول
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
خودم تنهایی تونستم امتحانامو بدم😆
بعد تولد فاطمه تصمیم گرفته بودم هرچقدر لازم بود درسام رو متوقف کنم و به خودم فشار نیارم😇
ولی خداروشکر فاطمه مون خیلی دختر آروم و خوش خوابی بود ماشاءالله😘😘
و کمال همکاری رو باهام داشت😁
مواقعی که امتحانای چندتا درس مختلفم باهم همزمان میشد، معمولا برای مامانم بلیت میگرفتیم و یکی دو هفته ای میومدن پیشمون😉
البته مامانم خودشون هم خیلی نوه دوست و پایه هستن😍 و بعد از دو سه ماه خیلی دلشون تنگ میشه برای بچه ها و از پیشنهاد و دعوت ما استقبال میکنن 😀😀
این بار من باید در عرض دو هفته 6تا امتحان (2تا پایان ترم و 4تا میانترم) میدادم😱😱
به پیشنهاد همسرم به مامانم گفتم بیان
اما کار مهمی داشتن و نمیتونستن بیان😮😩
همسرم هم شرایط کارشون صبح تا شبه(6تا 21😆) و به جز آخر هفته ها نمیتونستن کمکم کنن
و خودم بودم و خودم و البته عباس و فاطمه 😃😃
چندبار حتی توی اون مدت فکر کردم مرخصی بگیرم این ترمم رو هم 😂😂
ولی بالاخره خودمو قانع کردم که باید درس بخونم و تمومش کنم و امتحانامو بدم😆
چند شب بعد از خوابیدن بچه ها(12شب میخوابن) تا اذان صبح بیدار موندم
و چندبارم که با بچه ها شب زودتر خوابیدیم، فرداش بعد اذان صبح تا بیداری بچه ها درس خوندم
و خداروشکر تموم شد 😂
سخت بود ولی می ارزید ...
این فشردگی به خاطر این بود که میخواستم دوره هایی که وسطش بودم رو تموم کنم
و ان شاءالله بعد از این سرم خلوت تر میشه و نیازی به این قسم ریاضت ها و انتحار ها نخواهم داشت😂
چون یکی از درسام تموم شده و یکیش رو هم میخوام خارج از برنامه ش، با برنامه خودم کم کم بخونم و بعدا فقط امتحاناش رو بدم😅(البته اگر مسئولین دوره ش قبول کنن)
پ.ن 1:
این عکس مربوط به یه روز صبحیه که امتحان پایانی مربوط به این کتابارو دادم و کلا تموم شد دوره مطالعاتیش 😁
برخلاف راهنمایی و دبیرستان که یه سری کتابامونو بعد امتحان از شدت حرص پاره میکردیم، الان بعد امتحان از شدن علاقه ازشون عکس یادگاری میگیرم😂😂
پ.ن 2:
همسرم هم تو این مدت واقعا باهام همراهی کردن🌷🌷
چندین روز شام نداشتیم و یه چیز الکی یا غذای بیرونی خوردیم. یعنی هسمرم میگفتن چون نمیتونم زودتر بیام خونه کمک کنم، شام میگیرم تو غذا درست نکن درساتو بخون😊
خونه هم تقریبا نامرتب بود توی اون بازه 😅 و هر چند روز یه بار مرتبش میکردم.
یا آخر هفته ها با همسرم دوتایی جمع و جور میکردیم😀
#پ_شکوری
#شیمی91
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_دوم
تو خواستگاری شرط کرده بودم که ۵ سال بعد از ازدواج بچهدار شیم و همسر هم قبول کرده بود.😄
با خیال راحت رفتیم که در علم غوطه بخوریم که ندای "مساله جمعیت" بلند شد!
یه روز تو حوزه دانشجویی، استاد حدیثی از امام معصوم خوندن که میگفت آیا نمیخواهی فرزندی 👶🏻 بیاری تا با گفتن لاالهالاالله، زمین را از بار توحید سنگین کند؟
با من همان کرد که "بوی جوی مولیان" با سلطان😉
ترم ۶ کارشناسی به دوران تهوع گذشت، یادم نمیره وسط اتوبان یهو به تاکسی 🚖 میگفتم وایسا! پولشو میدادم و میرفت...
روزهای شلوغی بود، ۳ روز دانشگاه، ۲ روز حوزه دانشجویی، ۱ روز هم کاری که در رابطه با رشتهم پیدا کرده بودم و ۷ روز همراهی با طفلی که داشت دنیای منو با خودش به جایی میبرد که نمیدونستم کجاست.🤔
ترم هفت دیگه محمد بالقوه نبود. تابستون قابل رویت شده بود.😂
فقط ۱۳ واحد داشتم تا فارغ_التحصیلی. دو سه تا صبح تا ظهر رو که میرفتم، پیش مامان میموند.
شبهایی بود که تا صبح مشغول مثلث عشقی معروف😅 (شیر و آروغ و ... ) بودم و دم صبحی، از اتاق خونهی مامان اینا بیرون میاومدم، میدادمش دست مامان و چادر به سر، برو خوابتو ببر سر کلاس آسیبشناسی روانی۳! 🙈
محمد ۴ ماهه شد، زمستون شد و درس من تموم.😍
از اون اوج فعالیت، یهو افتادم پایین. اولش خوب بود، حس احترام به آرمانهام ، چند ماه گذشت ولی دیگه من خوب نبودم!
سالی بود که دوستای دبیرستانم اگه ریاضی خونده بودن، هر روز عکس گودبای پارتی هاشونو میذاشتن و بعد هواپیما🛫، تجربیها هم از آزمون جامع رد شده بودن و گوشی معاینه به گردن، سلفی میگرفتن.
تصمیم داشتم دو فرزند داشته باشم، به قدری از کفایت برسن و بعد برم سراغ درس، هنوزم کسی ازم بپرسه، قطعا پیشنهاد اولم همینه.
اما خدا برای خودم مسیر دیگهای رو میخواست!
حالم #خوب نبود، ولی کمکم خوب شد.☺️
یه عالمه راه برای "بودن" پیدا کردم.
حوزه رو محمد به بغل🤱🏻 ادامه میدادم، چیزایی که اونجا یاد میگرفتم رو، تو مسجد محل محمد به بغل درس میدادم، شنبه شبها برای گاج تست منطق طرح میکردم و صبح شنبهها موتور 🛵 گاج جان میاومد دنبالشون (این کار رو از تو دیوار پیدا کردم!)
ولی بیشتر ساعتهام به محمد و شیرینیهاش و بازیهای دو تاییمون سپری میشد.
#ط_خدابخشی
#روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱
#پست_مهمان
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_دوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
وقتی علی میخوابه، ما با چالش ساکت نگهداشتن محمد مواجه میشیم😅 چون خواب علی خیلی سبکه.
از طرفی میخوام از فرصتِ خوابِ علی برای کارهای خودم استفاده کنم، از طرف دیگه محمد نیاز به زمان اختصاصی داره که وقتی علی بیداره این فرصت پیش نمیاد معمولا.
یکی از بازیهایی که مختصِ زمانِ خوابِ علی هست، «حبوبات بازیه»
هر بار یکی از حبوبات رو به انتخاب محمد میاریم و محمد مدت زیاااااادی در سکوت کامل مشغول بار زدن اونها میشه😄 با لودر و بیل مکانیکی کامیونش رو پر میکنه و میبره در اقصی نقاط خونه خالی میکنه😕
چالش بعدی هم جمع کردن اونها تا قبل از بیدار شدن علی هست.
یه چالش دیگه هم شبا که همسرم میان پیش میاد😆
-خانوم،این عدسا چرا اینجا ریخته؟
-محمد عدس بازی کرده
همسر مشغول جمع کردن عدسها میشه.
-خانوم اینجا چقدر لوبیا ریخته!
-ئه؟! محمد لوبیا بازی کرده😅
همسر مشغولِ جمع کردنِ لوبیاها میشه
-خانوم، علی چی تو دهنش گذاشت؟!
-بذار ببینم؛ ئه؟ گندمه! محمد گندم بازی کرده😂
-خانوم نمیشه وقتی علی میخوابه یه بازی دیگه بکنید باهم؟! 😣😖
-چرا، میشه😎 گوشیمو بدم دستش فیلم ببینه😶، اینجوری هم خیلی ساکت میشینه، یا تلویزیون روشن کنم و بذارم ساعتهاااا مشغول شه و منم با خیال راااااحت به کارام برسم😈، نظرت؟!😀
-نههههه خانوم😨، حبوبات بازی خیلیم خوبه، آشپزیشم خوب میشه، خودم شب میام جمع میکنم حبوبات کف خونه رو.😩
پ.ن: البته این تنها بازیِ زمانِ خوابِ علی نیست، ولی جزو معدود بازیهای بیسر و صدای ماست. چون محمد با سادهترین بازیها هم انقدر به وجد میاد و جیغ و داد میکنه که ملت وقتی سوار رنجر میشن هم انقد جیغ نمیزنند!😅 دوستانی که از نزدیک شاهدِ این صحنه بودند، تایید کنند لطفا😄
#پ_بهروزی
#ریاضی۹۱
#نصیرالدین_محمد
#عمادالدین_علی
#حبوبات_بازی
#تلویزیون
#موبایل
#بازی
#روزنوشت_های_مادری
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif
#قسمت_سوم
زندگی تو خانوادهی #گسترده (خونهای که توش پدربزرگ👴🏻، مادربزرگ👵🏻، عموها و عمه و خیلی روزها، دختر عمه کوچولو باشه) با زندگی تو خانواده هستهای خیلی فرق داره.😍
اصلا سیر #غریبگی و چسبندگی بچه یه شکل دیگه است.
محمد وقتی میتونست هر چقدر دلش خواست طبقه پایین بمونه، هر وقت اراده کنه بیاد پیش من و فهمیده بود برای یک دقیقه هم تحمیلی تو کار نیست، #امنیتی رشد کرد طوری که کم کم خودش رغبت پیدا کرده بود آدمهای دیگه رو کشف کنه. نه مصنوعی، زوری، که طبیعی، چیزی شبیه بچههای روستا که سر ناهار یاد مادر می کنند.😁
شرایط درسی همسر (که حضورش رو حتی شده پای لپتاپ 👨🏻💻 تو خونه تامین کرد)، پشتگرمیهای خانوادهها، حضور #دائمی یه بچه خوب همسن و سال و چند تایی عامل خرد و ریز دیگه، به من گفت "تو #تدبیر کرده بودی، ما داریم نقشه راهتو میچینیم"
تصمیم گرفتم برای کنکور #ارشد بخونم، جوری که بعد از دوسالگی و از شیر گرفتن برم سر کلاس💪🏻
خوندم، سخت بود، مخصوصا که باید حتما یک رقمی یا دو رقمیِ خیلی خوب میشدم تا جایی برم که به نظرم ارزش وقتی که میگذارم رو داشته باشه.😉
گفتم خداجون من کم نمیذارم تو درس، تو هم تو #حمایت از خانوادهم کمکم باش. نمیرم دانشگاهی که فقط مدرک بگیرم، سختی به خودم می دم تا گرهی باز کنم، تو هم لحظههای نبودنم رو (همون طوری که آیهالله حائری به عروسشون گفته بود) با فرشتههات پر کن.
میخوندم و تست میزدم، گاهی روزها میرفتم مهد کودک مسجد، با محمد👶🏻 دو تایی تو کلاس مینشستیم، همین که حواسش پرتِ دیدنِ بازیِ بچهها می شد، میخوندم و هایلایت میکردم... شیرینی خندههاشو😘، #اختلالات خوردن رو، توجهش به شعر بچهها رو، #رگرسیون چند متغیره رو ...
جوابا اومد، همونی بود که میخواستم.👌🏻
مهر شد و رفتم سر کلاس.
سالی که ۵ روز از هفتهش رو باید میرفتم سر کلاس... خستگیش😩 باعث شد منطقیتر نگاه کنم
از #حوزه و کلاسهای #مسجدم خداحافظی کردم و نشستم پای درس.
سخت بود؟ آره
ولی همهش که روی دوش من نبود. خانوادهها و فرشتهها هم همراه بودن.😍
ساعتهای 4 میرسیدم، با پسرک بازی میکردیم تا وقت خواب برسه.
دراز که میکشیدم صدای ترق تروق مهرههای کمر میگفت سنگین شدی، کم کم نرگسی👧🏻 از حالت بالقوه به فعلیت رسید، تابستون بین ترم دو و سه رو میگم☺️
این بار هم ۱۰ واحدی مونده بود.
تا زمستون بشه ونرگس هشیار بشه که مامان کو😄، تموم شد.
من اینجای قصهم.
زنی با لپتاپی👩🏻💻 روی اوپن، در حالِ نوشتنِ پایان نامه و تکمیل کردن گزارشهای کاری.
این سالها یاد گرفتم خیلی کارا رو با هم بکنم...
تو خونهی ما ظرف شستن یعنی همون آب بازی، نون🍞 پختن یعنی خمیر بازی، چیزی خرد کردن یعنی دست ورزی، پهن کردن لباسا👚👕 یعنی رفتن به حیاط و جاروبرقی میشه خودِ خودِ ماشین 🚗 بازی.
شلوغ کاریش زیاده ولی تنها راهِ کسی که میخواد کارای خونه رو تو بیداریِ بچهها انجام بده، #بازی کردن کاراست.😄
شاید اگه برگردم، دوباره این راه رو بیام. اما میدونم به هر کسی که نظرمو بخواد، قطعا میگم بیخیاااال 😉، #عمر درازتر از اینه که به این فشردگی ببریش جلو، دراز هم نبود نبود، حدیث جعلی میسازم و میگم لایکلف الله نفسا الا عمرها! 😄
این مدل برای منی، با این حمایتها، شاید بهترین بود، برای منِ دیگری، با شرایطِ دیگری، اشتباه... توکل به خدا🙏🏻
بریم ببینیم دیگه چی تو برنامههامون چیده😇
#ط_خدابخشی
#روانشناسی_بالینی_دانشگاه_تهران۹۱
#پست_مهمان
#تجربیات_تخصصی
#قسمت_سوم
#مادران_شریف
🍀🍀🍀
کانال مادران شریف ایران زمین
@madaran_sharif