eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
گریستم که از این دیده خواب را بِبَرند گلایه ی دلِ از غصه آب را ببرند شدند فطرس کوی تو چند قطره ی اشک که از خرابه سلام و جواب را ببرند شنیده ام که سرت می رود به سوی نجف! به محضر نجف، این دُرِّ ناب را ببرند بگو به ابر، بیاید شبانه گریه کنیم که از کنار تنت آفتاب را ببرند ببین که از وسط ازدحام این مردم چگونه آیه ی نور و حجاب را ببرند نخواه نیزه و طشت و تنور، این شب ها به جای دامن من این ثواب را ببرند شبیه کوثر و زمزم چقدر آب شدم که از کنار سر تو شراب را ببرند بگو که نیزه عباس را علم بکنند که از میان حرم اضطراب را ببرند من از حیات بدون تو دست خواهم شست که از محاسن پاکت خضاب را ببرند
شب سوم محرم – روضه حضرت رقیه(س) – حسن لطفی دیدن گریۀ او داد زدن هم دارد سر که باشد بغلش حال سخن هم دارد زحمت شانه نکش عمه برایش دیر است گیسوی سوخته کوتاه شدن هم دارد کاش عادت به روی شانه نمی کرد سه سال بند زنجیر شدن درد بدن هم دارد ناخن پیر زنی بر رخ او جا انداخت کاش می گفت کسی بچه زدن هم دارد؟ ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است تازه انگشتر او سنگ یمن هم دارد زخمهای سر و روی پدرش را که شمرد گفت با عمه چرا زخم دهن هم دارد؟ حرمله چشم چران است بدم می آید مثل زجر است ببین دست بزن هم دارد چادرِ پاره ی او را به روی دست گرفت عمه اش گفت به غساله: کفن هم دارد حسن لطفی
هرچه گفتم من یتیمم باز مویم را کشید نانجیب انگار ترس از گیسوی عصمت نداشت
رقیه خاتون ۱۴۱۰ روضه شده امشب به نام یک سه ساله پای غمش جان می دهم با آه و ناله نامش رقیه دختر دُردانه ی شاه بابا بُوَد خورشیدِ عالَم ، دخترش ماه واویلتا که عمر او طِی گشت با غم سیلی ،خرابه ،تازیانه ،درد و ماتم این قِصّه ی پُر غُصِه را گوید به بابا از شام و کوفه ، کربلا گوید به بابا بابا نبودی دختر تو پیر گردید از زندگی بعد تو دیگر سیر گردید دیدی که ارث مادرت بر من رسیده در شام غم بابا شده مویم سپیده دیدی که از دوریِ تو رفته شکیبم خوش آمدی بابا ، تویی تنها طبیبم در شام و کوفه تا تو را کردم بهانه زد دشمنت از کینه بر من تازیانه بابا ببین شد غَرق غم کُلِ وجودم بالا نمی آید دگر دست کبودم بعد تو دیگر روی آرامش ندیدم هر جا که رفتم طعنه هایی می شنیدم بابای من از روی تو شرمنده هستم تو سر جدا گشتی ولی من زنده هستم بابا ببین از غصه چشمان تَرم را کو دامنت تا که به بر گیری سرم را بابا دعایم کن که من زنده نَمانم بعد تو دیگر ، من چرا باید بمانم ؟ اینجا رقیه عقده از دل باز کرده در پیشِ عمّه از قفس پرواز کرده @mortaza110shahmandi. ایتا
زبانحال حضرت رقیه (س) چشمای من منتظره ببین نگاهم به دره الهی که بابا بیاد تا منو با خود ببره ز تو هستم بی خبر بابا میایی کِی از سفر بابا فغان وآه و واویلا (۳) خسته شدم از زمونه گریه ی من بی اَمونه بمن بگیدبابام کجاست دردمو عمه میدونه از این ویرونه شدم خسته رو صورتم جای یک دسته فغان و آه و واویلا
واحد یا سنگین حضرت رقیه(س) بابایی ، دشمنت کرده اسیرم نگاه کن ، غم تو کرده چه پیرم چشم انتظارتم ، عمه چه بیقرار بابا بیا ولی ، تنهای مان نذار آه ، قد خمیده ، دختر شاه ، کس ندیده وای ، یا رقیه ، یا رقیه ، یا رقیه (۲) بابایی ، پاره کردن معجر من نرفته ، چادر اما از سر من نایی نمانده در ، دستان و پای من شد عمه زینبم ، بابا عصای من آه ، دست دشمن ، مانده روی ، صورت من وای ، یا رقیه ، یا رقیه ، یا رقیه (۲) بابایی ، از داغ تو می میرم من توی ، خرابه عزا می گیرم بابا شده کبود ، پلک چشم ترت لبریز گرد و خاک ، شد موهای سرت آه ، شد دل کباب ، رویت شده ، از خون خضاب وای ، یا رقیه ، یا رقیه ، یا رقیه
رقیه خاتون زمینه ، سنگین ، واحد ، شور (به همه سبکها خوانده میشود) سلام ای بابا حسین خوش اومدی تو خرابه دل دخترت بابا از دوریِ تو کبابه سلام ای بابا حسین خوش اومدی گُل پرپر تو خرابه اومدی به دیدنم اما با سر تویی نور دو عینم تویی بابا حسینم ‌‌‌حسین بابای خوبم (۴) بذار برات بگم من از خاطراتم ای پدر سیلی و کعب نِی بود سوغات ما از این سفر زجر ملعون ای بابا تا نامت را از من شنید با ضرب تازیانه ناز مرا هم می خرید ببین افسرده حالم شده شکسته بالم حسین بابای خوبم نبودی ببینی که دستای عمه رو بستند بابا کجا بودی که پهلوی من رو شکستند شبیه مادر تو شده همهُ وجودم بدن و دست و بازوم ، صورت و چشم کبودم غم تو کرده پیرم بی تو بابا می میرم حسین بابای خوبم @mortaza110shahmandi. ایتا
رقیه امشب خدا دعای مرا مستجاب کرد بابا مرا برای خودش انتخاب کرد منکه توان پا شدن ازجا نداشتم خیرش قبول عمه دوباره ثواب کرد با اینکه من خودم پر درد وجراحتم زخم لب تو زخم لبم را کباب کرد دروازه ی پراز غم ساعات یکطرف مارا یزید وارد بزم شراب کرد درشام شام دختر تو تازیانه بود عمه تمام خرج سفر را حساب کرد زجری که من کشیده ام از دستهای زجر عکسی کبود از رخ دردانه قاب کرد گفتم نزن که بال و پرم درد میکند اما چه سود خواهش منرا جواب کرد من نذر کرده ام که ببوسم لب تورا حالا خدا دعای مرا مستجاب کرد
علیهاالسلام 🔹شب قدر من🔹 امشب که با تو انس به ویران گرفته‌ام ویرانه را به جای گلستان گرفته‌ام امشب شب مبارک قدر است و من تو را بر روی دست خویش چو قرآن گرفته‌ام پاداش تشنه‌کامی و اجر گرسنگی گل بوسه‌ای‌ست کز لب عطشان گرفته‌ام از بس که پا برهنه به صحرا دویده‌ام یک باغ گل ز خار مغیلان گرفته‌ام... بر داغ‌دیده شاخۀ گل هدیه می‌برند من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته‌ام...
هر سینه زنی که دست می افرازد با سینه زدن عشق به او می نازد سر گنبد و دست ها دو تا گلدسته یک سینه زن اینگونه حرم می سازد
هیئت حرم خداست باور دارم این نای، پر از نواست باور دارم گه ناله زنیم و گاه بر سینه زنیم اینجا خود کربلاست باور دارم
علیه‌السلام علیهاالسلام 🔹غم عشق🔹 الا ای سرّ نی در نینوایت سرت نازم، به سر دارم هوایت گلاب گریه‌ام در ساغر چشم گرفته رنگ و بوی کربلایت جدایی بین ما افتاد و هرگز نیفتادم چو اشک از چشم‌هایت در ایام جدایی در همه حال به دادم می‌رسد دستِ دعایت بلاگردان عالم! رو مگردان از این عاشق‌ترین درد آشنایت به دامن ریختم یک بوستان گل ز اشک دیده دارم رونمایت بیا بنشین و بنشان آتش دل دلم چون غنچه تنگ است از برایت «عزیزم کاسۀ چشمم سرایت میون هر دو چشمم جای پایت از آن ‏ترسم که غافل پا نهی باز نشیند خار مژگانم به پایت» من ای گل! نکهت از بوی تو دارم شمیم از گلشن روی تو دارم... حضور قلب بر سجادۀ عشق ز محراب دو ابروی تو دارم من از بین تمام دیدنی‌ها هوای دیدن روی تو دارم به خوابم آمدی ای بخت بیدار که دیدم سر به زانوی تو دارم گل آتش کجا بودی که حیرت من از خاکستر موی تو دارم بیابان گردم و چون مرغ یاحق تمام شب هیاهوی تو دارم «به سر، شوق سَرِ کوی تو دارم به دل مهر مَهِ روی تو دارم مه من، کعبۀ من قبلۀ من تویی هر سو، نظر سوی تو دارم» تو که از هر دو عالم دل ربودی کجا بودی که پیش ما نبودی تو در جمع شهیدان خدایی یگانه شاهد بزم شهودی به سودای وصالت زنده ماندیم به اُمّیدِ سلامی و درودی ببوسم روی ماهت را که امشب ز پشت ابر غیبت رخ نمودی تو با یک جلوه و با یک تبسّم دَر جنّت به روی ما گشودی مپرس از نوگل پژمردۀ خود چرا نیلوفری رنگ و کبودی به شکر دیدن صبح جمالت بخوانم در دل شب‌ها سرودی «اگر دردم یکی بودی چه بودی اگر غم اندکی بودی چه بودی به بالینم طبیبی یا حبیبی از این دو، گر یکی بودی چه بودی»... به جز روی تو رؤیایی ندارم به جز نام تو نجوایی ندارم به جز گلگشت بستان خیالت سر سیر و تماشایی ندارم بسوز ای شمع و ما را هم بسوزان که من از شعله پروایی ندارم بیابان گردم و اندوهم این است که پای راه پیمایی ندارم مرا اعجاز عشقت روح بخشید به غیر از تو مسیحایی ندارم یک امشب تا سحر مهمان ما باش که من امّید فردایی ندارم «به سر غیر از تو سودایی ندارم به دل جز تو تمنّایی ندارم خدا داند که در بازار عشقت به جز جان هیچ کالایی ندارم»... (شفق_خراسانی)
از کجا برایِ تو بگم حالا خیلی حرف برایِ گفتنم دارم خودشون دارن باهات حرف میزنن خودِ زخمایی که رو تنم دارم زخمایی که جونم و به لب آوُرد زخمایی که رو پاهام آبله شد جوابِ گریه‌هایِ دخترِ تو خنده شد، کتک شد و هلهله شد لکنتِ زبونم و چیکار کنم خیلی وقتا نفسم رو می‌گیره یکی از دخترایِ شامی میگُف اینجوری بهتره دخترِ بمیره مَسخرم می‌کنه و کِز می‌کنم دعا کن که دخترِ تو جون بده باباشو نشون میده به من میگه تو اگه بابا داری نشون بده بابا، گوشواره‌ی من رو یادته؟ تو خریدی و برام یه خاطرَس یکی از رویِ گوشام کشیدو رفت حالا رویِ گوشایِ این دخترَس منو که دیشب زدن عمه میگُف نزنید که آهِ مظلوم می‌گیره گفتم اینجور نمی‌مونه و یه روز تو میای دلِ من آروم می‌گیره یه بساطی ما داریم، نگو نپرس عمه‌هام یواش یه چیزایی میگن نمیدونم راجبِ کیه ولی هی می‌گن که سرشو بد بریدن من نمی‌دونم کیه اما می‌گم حالا که جدا شده سر از تنش اگه دختری داره اون بیچاره دخترش ندونه سر بریدنش
قاسم صرافان مثل من هیچ کس در این عالم وسط شعله ها امام نشد در شروع امامتش چون من اینقدر دورش ازدحام نشد لشکری از مغیره می آمد، خیمه غارت شد و در آتش سوخت غیر زهرا به هیچ معصومی اینقدر گرم احترام نشد روضه از این شدیدتر هم هست؟ لحظه ای که حسین یاری خواست و علی بود اسم من اما خواستم پا شوم ز جام، نشد به لب تشنه ی علی اصغر به لب تیز ذوالفقار قسم تا به امروز هیچ شمشیری اینقدر تشنه در نیام نشد رفتن شاهزاده ای چون من به اسیری به یک طرف اما در سفر اینقدر غل و زنجیر گردن بنده و غلام نشد آهِ زینب و صیحه ی شلاق تا شنیدم، از اسب با زنجیر خویش را بر زمین زدم اما باز هم آن صدا تمام نشد آه زینب کجا و بزم یزید، او کجا و جواب ابن زیاد باز هم صد هزار مرتبه شکر این که با شمر هم کلام نشد این چهل سال گریه ام شاید از همان روز اربعین باشد هر قدر عمه سعی کرد صبور به حسینش کند سلام نشد دیدم از زیر چادرش زینب گفت طوری که نشنود عباس رنج ها دیده ام حسین اما هیچ جایی شبیه شام نشد من سجاد اینقدر خواندم در مدینه نماز و هیچکدام آخرش مثل آن نمازی که عمه ام خواند بی قیام نشد امام سجاد (ع) روضه
رنگ آسمون چرا اینجوریه؟ صبحه یا که شب شده، اینجا کجاست؟ عمه من کی خوابیدم تو یادته؟ خواب بد دیدم بگو بابا کجاست؟ خوابه یا بیداریه این لحظه‌ها؟ خیمه‌مون عمه مگه اینجا نبود؟ جمعمون چرا پراکنده شده؟ از کجا داره میاد این بوی دود؟ راستی گهواره چی شد؟ علی کجاست؟ دل من پَرمیکشه واسه نگاش توی آغوش کی خوابش می‌بره؟ کی الان می‌خونه لالایی براش؟ عمه از علقمه نیمده عمو؟ مشک پُر آب عمو جونم کجاست؟ دل من تنگه برای دیدنش این سر کیه که روی نیزه‌هاست؟ چی می‌خوای از جون من مرد عرب؟ دیگه من چیزی ندارم به خدا! شعله‌های دامنم رو می‌بینی؟ خسته‌ام دنبال من دیگه نیا اومدی خاموش کنی دامنمو؟ لطفتو حتماً به بابا جون میگم توی مشک تو یه ذره آب هست؟ واسه بابا ببرم تشنه‌اس یه کم آخه من کار بدی کردم مگه که منو زندونی کردن کوفیا؟ تو می‌دونی چیه این بزم شراب؟ حرفشون رو من نمی‌فهمم چرا؟ من نمی‌دونم چرا تو شهر شام نون و خرما یه نفر به ما می‌داد؟ من نخوردم لقمه‌ای از این غذا آخه خیلی بوی کهنگی می‌داد کی میگه که من زبونم می‌گیره؟ خیلی هم شیرین زبونم عمه جون خیلی وقته با کسی حرف نزدم آخه من بی همزبونم عمه جون عمه، تو، شطرنج، میدونی چیه؟ یا که اون طشت طلا واسه کیه؟ خیزران دیگه چرا تو دستشه؟ این‌همه گریه دیگه واسه چیه؟ واسه چی به ماها میگن خارجی؟ من مسلمونم، مگه نه عمه‌جون؟ این لباسا خنده داره؟ پس چرا تا منو دیدن شرو(ع) شد خنده‌شون؟ عمه این سر کیه پیش منه؟ چقدم موی سرش خونی شده این سر خونیه بابای منه؟ میگما اینجا چراغونی شده! کی رگای گردن تو رو برید؟ کی یتیمی رو برای من نوشت؟ عمه میگه رفتی تو پیش خدا! چطوری تنهایی رفتی توو بهشت؟ التماست می‌کنم منو ببر راحتم کن از غم و از اضطراب دخترت رو تو دیگه تنها نذار با یه دنیا از سؤال بی جواب شاعر:
به ظاهر در شب ویرانه سر آورده بود انگار به واقع قصه را امشب به سر آورده بود انگار نسیم از گیسوی بابا به سمت دخترش آمد برای لیلی از مجنون خبر آورده بود انگار خبر بسیار سوزان بود از عمق تنوری که برای دختری بوی پدر آورده بود انگار به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید* برای شام، رویای سحر آورده بود انگار چه رویایی؟ سراسر خون! چه رویایی؟ لبالب زخم! پدر را قطعه قطعه از سفر آورده بود انگار... لب و دندان خونی حرف می‌زد بی صدا با او خبر از ماجرای تشت زر آورده بود انگار نوازش کرد بابا را چنان ام ابیها‌وار که در آغوش مادر یک پسر آورده بود انگار اگر چه دردها را یک‌به‌یک در گوش بابا گفت زمانه بر سر او بیشتر آورده بود انگار شاعر:
رنگ آسمون چرا اینجوریه؟ صبحه یا که شب شده، اینجا کجاست؟ عمه من کی خوابیدم تو یادته؟ خواب بد دیدم بگو بابا کجاست؟ خوابه یا بیداریه این لحظه‌ها؟ خیمه‌مون عمه مگه اینجا نبود؟ جمعمون چرا پراکنده شده؟ از کجا داره میاد این بوی دود؟ راستی گهواره چی شد؟ علی کجاست؟ دل من پَرمیکشه واسه نگاش توی آغوش کی خوابش می‌بره؟ کی الان می‌خونه لالایی براش؟ عمه از علقمه نیمده عمو؟ مشک پُر آب عمو جونم کجاست؟ دل من تنگه برای دیدنش این سر کیه که روی نیزه‌هاست؟ چی می‌خوای از جون من مرد عرب؟ دیگه من چیزی ندارم به خدا! شعله‌های دامنم رو می‌بینی؟ خسته‌ام دنبال من دیگه نیا اومدی خاموش کنی دامنمو؟ لطفتو حتماً به بابا جون میگم توی مشک تو یه ذره آب هست؟ واسه بابا ببرم تشنه‌اس یه کم آخه من کار بدی کردم مگه که منو زندونی کردن کوفیا؟ تو می‌دونی چیه این بزم شراب؟ حرفشون رو من نمی‌فهمم چرا؟ من نمی‌دونم چرا تو شهر شام نون و خرما یه نفر به ما می‌داد؟ من نخوردم لقمه‌ای از این غذا آخه خیلی بوی کهنگی می‌داد کی میگه که من زبونم می‌گیره؟ خیلی هم شیرین زبونم عمه جون خیلی وقته با کسی حرف نزدم آخه من بی همزبونم عمه جون عمه، تو، شطرنج، میدونی چیه؟ یا که اون طشت طلا واسه کیه؟ خیزران دیگه چرا تو دستشه؟ این‌همه گریه دیگه واسه چیه؟ واسه چی به ماها میگن خارجی؟ من مسلمونم، مگه نه عمه‌جون؟ این لباسا خنده داره؟ پس چرا تا منو دیدن شرو(ع) شد خنده‌شون؟ عمه این سر کیه پیش منه؟ چقدم موی سرش خونی شده این سر خونیه بابای منه؟ میگما اینجا چراغونی شده! کی رگای گردن تو رو برید؟ کی یتیمی رو برای من نوشت؟ عمه میگه رفتی تو پیش خدا! چطوری تنهایی رفتی توو بهشت؟ التماست می‌کنم منو ببر راحتم کن از غم و از اضطراب دخترت رو تو دیگه تنها نذار با یه دنیا از سؤال بی جواب شاعر:
به ظاهر در شب ویرانه سر آورده بود انگار به واقع قصه را امشب به سر آورده بود انگار نسیم از گیسوی بابا به سمت دخترش آمد برای لیلی از مجنون خبر آورده بود انگار خبر بسیار سوزان بود از عمق تنوری که برای دختری بوی پدر آورده بود انگار به بوی نافه‌ای کاخر صبا زان طره بگشاید* برای شام، رویای سحر آورده بود انگار چه رویایی؟ سراسر خون! چه رویایی؟ لبالب زخم! پدر را قطعه قطعه از سفر آورده بود انگار... لب و دندان خونی حرف می‌زد بی صدا با او خبر از ماجرای تشت زر آورده بود انگار نوازش کرد بابا را چنان ام ابیها‌وار که در آغوش مادر یک پسر آورده بود انگار اگر چه دردها را یک‌به‌یک در گوش بابا گفت زمانه بر سر او بیشتر آورده بود انگار شاعر:
ام ابیها شد رقیه در شب آخر زهرایی‌اش تکمیل شد آخر، شب آخر از وضع نامطلوب سر، بر صورت خود زد دختر چه الهامی گرفت از سر، شب آخر می‌گفت: بابا این چه رگ‌هایی‌ست داری؟ خیلی شکایت داشت از خنجر شب آخر شب‌های قبل آشفته‌تر بودم اگر، افسوس وضعم نشد بابا از این بهتر شب آخر با ضربه‌های زجر، بابا کاملاً حس شد اینکه چه دردی داشته مادر شب آخر با اشک‌هایم فتح کردم شام را بابا با گریه کردم کار یک لشکر شب آخر شاعر:
رفتنت مثل رفتن خورشید بعد تو سهم دخترت شامه توی تاریکی خرابه‌ی شهر روی ماهت چیزی که میخوامه حق داری حرف نمی‌زنی با من خسته‌ای تازه از سفر اومدی خیلی تحویل گرفتی دختر تو تا که گفتم بیا با سر اومدی اومدی و خرابه روشن شد تو برا ما همیشه نور بودی طوری که بوش میاد بابای گلم چن شبی مهمون تنور بودی نمیشه خوب ببینمت آخه دشمنا نور چشمامو بردن خدا می‌دونه مردای شامی چی به روز سر تو آوردن همونی که گرفته پیرهن تو دوتا گوشواره‌ی منم برده می‌شه از اخم صورتت فهمید به رگ غیرت تو برخورده نکنه دیدی دستامو بستن! نکنه دیدی ماجراها رو! نگو که دیدی می‌زدن طعنه! نگو که دیدی می‌زدن ما رو! شاعر:
اگه بازم اومدی سرای من یه عصا هدیه بیار برای من میدونی چرا نمیتونم پاشم آخه پا خورده به دست وپای من ممنونم که اومدی حالا دیگه به همه میگم اینم بابای من اِنقدر صدات زدم صدام گرفت پس ببخش در نمیاد صدای من یادته که می‌گرفتی دستمو حالا توو دست توئه شِفای من خیلی خستم من می‌بندم چشامو تو  یکم لالا بگو برای من من فقط تورو می‌خواستم از خدا حالا مستجاب شده دعای من می‌بینم عمه رو گریَم می‌گیره خیلی تازیونه خورد به جای من یه جاهایی بی تو بردن ماهارو که نه جای عمه بود، نه جای من مجلس یزیدو یادم نمیره کاش می‌زد اون چوبُ رو لبای من شاعر:
سرت کو؟ سرت کو؟ که سامان بگیرم سرت کو؟ سرت کو؟ به دامان بگیرم سراغ سرت را من از آسمان و سراغ تنت از بیابان بگیرم تو پنهان شدی زیر انبوه نیزه من از حنجرت بوسه پنهان بگیرم... قرار من و تو شبی در خرابه پیِ گنج را کنج ویران بگیرم... هلا! می‌روم تا که منزل به منزل برای تو از عشق پیمان بگیرم شاعر:
تو وقتی اومدی گفتم که تقصیر دل من بود تو که دیدی بابات خوابه چه وقت گریه کردن بود حالا که اومدی پیشم بازم آغوشتو وا کن بغل کن بغضمو بازم غریبیمو تماشا کن حالا که اومدی پیشم بذار خلوت کنم با تو بذار تعریف کنم بعدش ببین من پیر شدم یا تو ببین حرفای تعریفی دیگه حرفای خوبی نیست ببخش واسه پذیرایی خرابه جای خوبی نیست ببخش حرفای تعریفی دیگه حرفای خوبی نیست ببخش واسه پذیرایی خرابه جای خوبی نیست ++++++++ خرابه بسترش خاکه خرابه بالشش خشته تو خیلی خاکی ای اما برای دخترت زشته برای دخرت زشته که خونش اینطوری باشه بذار چیزی نگم شاید تو حرفام دلخوری باشه کدوم خانوم با این حالش پیش مهمون مودب نیست ببخش از راه طولانی سرو وضعم مدتب نیست اگه مهمون داری باید براش با جون مهیا شی خجالت میکشی وقتی نتونی از زمین پاشی حالا چشمای کم سومو به هر چی جز تو میبندم به زورم باشه پامیشم به زورم باشه میخندم مگه تو صورتم امشب به غیر خنده چی دیدی که از وقتی پیشم هستی یه بار حتی نخندیدی ببین حرفای تعریفی دیگه حرفای خوبی نیست ببخش واسه پذیرایی خرابه جای خوبی نیست ببخش واسه پذیرایی خرابه جای خوبی نیست
من دختری دلسوزم و معصوم و بابایی دورم هنوز از روز و شب‌های شکوفایی سنی ندارم، با عروسک‌ها عجین هستم شب‌ها نمی‌خوابم بدون زنگ لالایی دور از تو این شب‌ها چه‌ها دیدم، نمی‌دانی! موی سفیدم را ببین از رنج تنهایی چشمی که تا دیروز غرق شادمانی بود آن‌قدر باریده، شده چشمان دریایی دیروز پنهان بوده‌ایم از چشم نامحرم امروز گشته کاروان ما تماشایی من که ندیدم مادرت را، عمه می‌گوید پهلو و دست و صورتم گردیده زهرایی آنقدر سنگین است دستان سنان، دیگر رفته رمق از دست و از پایم توانایی حالا که مهمان دارم و چیزی مهیا نیست با جانم امشب می‌کنم از تو پذیرایی شاعر:
گفته بودم که تورا یک روز پیدا می‌کنم باز می‌آیی و رویت را تماشا می‌کنم می‌شود نازم کنی؟ یک ذره نازم را بکش بعد در آغوش تو آرام لالا می‌کنم من‌ اگر خلخال پایم نیست آن را برده‌اند تو برایم هدیه خلخالی بخر پا می‌کنم این همه این‌ها مرا هرروز دعوا می‌کنند تو که هستی، شمر را امروز دعوا می‌کنم دست‌های زبرشان آنقدر خورده بر رخم پلک‌هایم را به زحمت پیش تو وا می‌کنم زجر گفته گریه کردی قید جانت را بزن بیخیال زجر، من کار خودم را می‌کنم! آن‌قدر با مشت می‌کوبم به لب‌های خودم تا خودم را آخرِ سر مثل بابا می‌کنم گریه‌ام را ریختم بر صورتت پاکش کنم صورتت را باز مثل قبل زیبا می‌کنم از یزید و دوستانش بگذر و حرفی نزن درد می‌گیرد سرم تا یاد آنها می‌کنم به عموجانم بگو حرف کنیزی شایعه‌ست هرچه مردم پشت من گفتند، حاشا می‌کنم شاعر:
بعد از تو هر کس گفت «بابا» گریه کردم؛ با خاطرات مشک و سقّا گریه کردم با خنده رفتم کربلا اما از آنجا تا شام را صحرا به صحرا گریه کردم هم کربلا هم کوفه هم دروازه‌ی شام نام تو را بردند هر جا گریه کردم گفتم تو را قدر دو دنیا دوست دارم آنقدر زد قدر دو دنیا گریه کردم از کاروان وقتی که جاماندم، برایت با هر نفس همپای زهرا گریه کردم دیدم رباب آهسته دارد میکشد باز، بر خاک با انگشت، دریا ، گریه کردم... بر داغ گوش و گوشوار و زخم پهلو تا درد دست و تاول پا گریه کردم با گریه گفتم ای علی اکبر کجایی؟ بر صورتم زد بیشتر تا گریه کردم تو روی نی بودی و زجر بی‌مروت با نیشخند آمد من امّا گریه کردم شاعر:
علیهاالسلام 🔹شب قدر من🔹 امشب که با تو انس به ویران گرفته‌ام ویرانه را به جای گلستان گرفته‌ام امشب شب مبارک قدر است و من تو را بر روی دست خویش چو قرآن گرفته‌ام پاداش تشنه‌کامی و اجر گرسنگی گل بوسه‌ای‌ست کز لب عطشان گرفته‌ام از بس که پا برهنه به صحرا دویده‌ام یک باغ گل ز خار مغیلان گرفته‌ام... بر داغ‌دیده شاخۀ گل هدیه می‌برند من جای گل، سرِ تو به دامان گرفته‌ام...
🏴 اشعار - مرا قابل نمی دانی و‌ یا اولاد خواهر را؟ قسم باید دهم یعنی تورا و جان مادر را؟ نگاهی کن‌ تو قد و قامت این دو دلاور را به سر بستند یا زهرا به بازو نام حیدر را - به رگ هاشان فقط خون علی می جوشد از غیرت علی هیبت علی شوکت علی سیرت علی صولت - به زینب نه نگو جان یل ام البنین..باشد؟ خدارا خوش نمی آید که زینب شرمگین باشد خجل از روی لیلا و رباب و آن و این باشد نبینم پیش خواهر چشم هایت بر زمین باشد - چه فرقی می کند بی تو برایم زندگی اصلا؟ نباشی تو برادرجان چه کاری بهتر از مردن؟ - برادر جان ز عمق دل برایت آه آوردم چرا که تحفه ای ناچیز بهر شاه آوردم دوتا گلدسته آوردم دو پاره ماه آوردم تو اوج قله ای و من به دوشم کاه آوردم - فقط‌ نه بچه های من سر زینب فدای تو خودم هم میر‌وم میدان فدایی شم به پای تو - به فکر من مباش اصلا چراکه غم ندارم من تورا دارم..همین کافیست..چیزی کم ندارم من به غیر از تو کس و کاری در این عالم ندارم من مبادا با خودت گویی..خدا..مرهم ندارم من - نمرده خواهرت اشک غریبی تورا بیند ببیند بی کسی ات را به حال خویش بنشیند؟ - مشو راضی ببینند این دو اشک و آه زینب را میان خیمه ها وضع حجاب نامرتب را.. به رخساره کبودی و نشانِ خونِ بر لب را تن بی جان تو روی زمین و نعل مرکب را - نمی آرند طاقت دست های بسته ی من را مشو راضی ببینند این دو پای خسته ی من را شاعر:
علیهاالسلام 🔹ویرانۀ وصال🔹 از خیمه‌ها که رفتی و دیدی مرا به خواب داغی بزرگ بر دل کوچک نهاده‌ای گرچه زمن لب تو خداحافظی نکرد می‌گفت عمّه‌ام به رخم بوسه داده‌ای... تا گفتگوی عمّه شنیدم میان راه دیدم تو را به نیزه و باور نداشتم تا یک نگه ز گوشۀ چشمی به من کنی من چشم از سر تو دمی برنداشتم با آنکه آن نگاه، مرا جان تازه داد اما دو پلکِ خود ز چه بر هم گذاشتی یک‌باره از چه رو، دو ستاره اُفول کرد گویا توان دیدن عمّه نداشتی... با آنکه دستبرد خزان دیده‌ای ولیک باغ ولایت است که سرسبز و خرّم است رخسار توست باغ همیشه بهار من افسوس از اینکه فرصت دیدار بس کم است ای گل، اگر چه آب ندیدی، ولی بُوَد از غنچه‌های صبح، لبت نوشکفته‌تر از جُورها که با من و با عمّه شد مپرس این راز سر به مُهر، چه بهتر نهفته‌تر هر کس غمم شنید، غم خود ز یاد برد بر زاری‌ام ز دیده و دل، زار گریه کرد هر گاه کودک تو، به دیوار سر گذاشت بر حال او دل در و دیوار گریه کرد ای مَه که شمع محفل تاریک من شدی امشب حسد به کلبۀ من ماه می‌بَرد گر میزبان نیامده امشب به پیشواز از من مَرَنج، عمّه مرا راه می‌برد گر اشک من به چهرۀ مهتابی‌ام نبود ای ماه، این سپهر، اثَر از شَفَق نداشت معذور دار، اگر شده آشفته موی من دستم برای شانه به گیسو رَمَق نداشت ویرانه، غصّه، زخم زبان، داغ، بی‌کسی این کوه را بگو، تن چون کاه، چون کِشَد؟ پای تو کو؟ که بر سَرِ چشمان خود نَهم دست تو کو؟ که خار ز پایم برون کِشد سیلی نخورده نیست کسی بین ما ولی کو آن زبان؟ که با تو بگویم چگونه‌ام دست عَدو بزرگ تر از چهرۀ من است یک ضربه زد کبود شده هر دو گونه‌ام... ای آرزوی گمشده پیدا شدی و من دست از جهان و هر چه در آن هست می‌کشم سیلی، گرفته قوّت بینایی‌ام اگر من تا شناسمت به رُخت دست می‌کشم ای گل، ز عطر ناب تو آگه شدم، تویی ویرانه، روز گشته اگر چه دل شب است انگشت‌ها که با لب تو بوده آشنا باور نمی‌کنند که این لب همان لب است
به‌مناسبت مراسم شیرخوارگان حسینی (اولین جمعه دهه محرم) قراره زندگی‌هامون همش دور و برت باشه تموم زندگیم روضه‌س تا حرف اصغرت باشه صدا پیچیده تو خیمه صدای اصغره انگار رباب از غصه دلخونه بازم اصغر شده بیدار ببخش ای کودکم، مادر نداره قطره‌ی شیری تو که حال منو دیدی چرا آروم نمی‌گیری بابات تنها توو مِیدونه دلش پُر غُصه و درده صدات‌و بشنوه ای‌کاش صداش کن بلکه برگرده اجابت شد دعام، بابات نشد گریَه‌ت فراموشِش می‌خواد آبِت بده مادر! بخواب آروم توو آغوشِش چه سخته، روضه سنگینه حسین با کودکش اومد برای قطره‌ی آبی حسین به دشمنش رو زد چی شد اصغر شده خاموش چرا توو دشت غوغا شد گلوش خشکیده بود اما با تیر حرمله وا شد حسین و اضطرار ای وای چرا حیرونه توو این دشت اومد سمت حرم اما چرا هی اومد و برگشت