#حضرت_خدیجه علیهاالسلام
#غزل
🔹همنشين رحمةٌللعالمين🔹
گاه تنها يک نفر هم يار دين باشد بس است
يک نفر بانوى سرشار از يقين باشد، بس است
مال و ثروت -هرچه هم باشد- فداى راه دوست
همنشين رحمةٌللعالمين باشد بس است
عالم از او روی برگردانَد او را بیم نیست
در دل پیغمبر خود بهترین باشد بس است
ديگران هم، همسر پيغمبرند اما فقط
مادر زهرا که «أمّ المؤمنين» باشد بس است
دخترش زهرا کجا و دختران اين و آن؟!
حاصل عمرش اگر تنها همين باشد بس است
دختر او مادرى کرده براى شيعيان
مادرى مثل خديجه در زمين باشد بس است
ما کجا و مدح او گفتن؟ معاذالله... نه
نام ما تنها «گداى خوشهچين» باشد بس است
واژههاى گنگ و بىمعنا چه مىفهمند از او؟
انتهاى شعر بايد نقطهچين باشد... بس است...
#محمد_میرزایی_بازرگانی
تو را میخواست تا در همسرانش بهترین باشی
برای خاتمِ پیغمبری نقش نگین باشی
خدایت انتخابت کرد تا ای مادر هستی
برای چشمۀ کوثر، بهشتی در زمین باشی
خدا هرشب برایت میفرستد تهنیتهایی
که در تنهاییات همصحبت روحالامین باشی
تو در اسلام و در ایمان و در عشق اولین بودی
زنی مثل تو دیگر نیست، یعنی آخرین باشی
برای طعنۀ کفار در اوج نداریها
تو باید پاسخ دندانشکن در آستین باشی
تو از معروفِ تجاری ولی در شعب بیماری
فداکار آنچنان بودی، وفادار اینچنین باشی
علی تنها علی باید امیرالمؤمنین باشد
و تنها تو سزاواری که امالمؤمنین باشی
#محمدمهدی_خانمحمدی
#حضرت_خدیجه علیهاالسلام
#غزل
🔹ام المؤمنین🔹
بالاتر از بالایی و بالانشینی
هرچند با ما خاکیان روی زمینی
شایستۀ وصف زبان کردگاری
نه درخور توصیفهای این چنینی
حُسن تو محض با پیمبر بودنت نیست
قبل از مسلمان بودنت هم بهترینی
انگشتر پیروزی دین خدا را
تو با بهای جان و اموالت نگینی
طرد تو از سمت قریشیهای مکه
باعث نشد یک لحظه هم از پا نِشینی
نام تو از لبهای پیغمبر نیفتاد
در هر کجا همراه ختم المرسلینی
«مثل فدک نام تو را هم غصب کردند
تو بهترین مصداق اُم المؤمنینی»
این روزهای آخر عمر خودت را
هر روز با یک غصۀ تازه قرینی
رخسارۀ تو رنگ رفتن را گرفته
احساس تلخ لحظههای واپسینی
در چشمهایت اشک حرف درد دارد
انگار از یک قصّۀ دیگر غمینی
دلواپس غمهای بیپایان زهرا
بعد از فراق رحمةٌ للعالمینی...
ای کاش بودی تا در آغوشش بگیری
وقتی که آنجا گفت: یا فضّه خذینی
#محمدعلی_بیابانی
#حضرت_خدیجه علیهاالسلام
#غزل
🔹سایۀ خورشید🔹
فخر من نزد عرب این بود دختر داشتم
آیت من بود و در گهواره کوثر داشتم
هرچه عالم فخر دارد نزد من یک ارزن است
من زنی هستم که در خانه پیمبر داشتم
روزهایم شب نمیشد چشم او تا باز بود
سایۀ خورشید را همواره بر سر داشتم
عاشق این مرد بودن معجزه لازم نداشت
چشمهایش را از اول نیز باور داشتم
راههای آسمان را از زبان همسرم
مثل آواز پر جبریل از بر داشتم
آیهها تکرار او بودند و عمری بر لبم
با طنین نام او قند مکرر داشتم
چشم بر من دوخت در شعب ابیطالب گریست
ناگهان یک آسمان در خود کبوتر داشتم
جان خود را بر سر این عشق دادم عاقبت
هدیه میدادم اگر صد جان دیگر داشتم
#مهدی_مردانی
#حضرت_خدیجه علیهاالسلام
#قصیدهواره
🔹عصمت🔹
حسود حُسن تو برگ گل است، شبنم هم
اسیر عصمت تو آسیهست، مریم هم
زِ هر دمت همه سر میرود عصارهٔ وحی
که با رسول خدا همسری و همدم هم
تو کیستی؟ جبل النور خانهٔ احمد
چو نور، روشنی و مثل کوه، محکم هم
همین بس است ز شأنت که دخترت زهراست
فدای دختر تو عالم است و آدم هم
قسم به آب! که تو خاستگاه تطهیری
گواه پاکی تو کوثر است، زمزم هم
دمید در برهوت حجاز یاس از تو
بهشت میشود از مقدمت جهنم هم
تویی تو سنگ صبور رسول آینهها
برای درد دلش محرمی و مرهم هم
تو لایق لقب اُمّ مؤمنین هستی
رکاب دین نبی را نگین خاتم هم
کلید قلب نبی دست توست، با این گنج
دگر نیاز نداری به اسم اعظم هم
فقط نه گرد بیابان سِتُردی از رخ یار
که پاک کردهای از روی مصطفی غم هم..
برای یاری دین مال دادی و جان نیز
به محضر کرم تو گداست حاتم هم
به شرح حال رسول و بتول بعد از تو
فغان کم است، تأسف کم است، ماتم هم
پس از تو فاطمه دیگر غریب ماند غریب
فقط نه فاطمه، بلکه نبی اکرم هم
#محمود_حبیبی_کسبی
#امام_عصر علیهالسلام
#بهار_انتظار
#غزل
🔹امید ظهور تو🔹
هوا بهاری شوقت، هوا بهاری توست
خروش چلچله لبریز بیقراری توست
چه ساقهها که سلوکش به صبح صادق توست
چه باغها که شکوهش به آبیاری توست
تویی که در همه ذرّات جلوهگر شدهای
هنوز آینه، مبهوت بیشماری توست
بگو کدام غزل شرح ماجرای تو گفت؟!
بگو کدام چکامه به استواری توست؟!
بیا بیا که در این کوچهباغ دلتنگی
دلِ شکستۀ هر عاشقی، قناری توست
بیا که چشم به راه تو بعثت است و غدیر
حَرا هر آینه در انتظار یاری توست
مرا امید ظهور تو زنده میدارد
و آنکه شوکت باران به همجواری توست
بهار، همنفس باغهای خرّم توست
بهار، همسفر چشمههای جاری توست
#جواد_محمدزمانی
#بهار_انتظار
#غزل
🔹تو بیایی...🔹
بیتو اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بیخورشیدند
از همان لحظه که از چشم یقین افتادند
چشمهای نگران آینۀ تردیدند
نشد از سایۀ خود هم بگریزند دمی
هر چه بیهوده به گرد خودشان چرخیدند
چون به جز سایه ندیدند کسی در پی خود
همه از دیدن تنهایی خود ترسیدند
غرق دریای تو بودند ولی ماهیوار
باز هم نام و نشان تو ز هم پرسیدند
در پی دوست همه جای جهان را گشتند
کس ندیدند در آیینه به خود خندیدند
سیر تقویم جلالی به جمال تو خوش است
فصلها را همه با فاصلهات سنجیدند
تو بیایی، همۀ ثانیهها، ساعتها
از همین روز، همین لحظه، همین دم، عیدند
#قیصر_امینپور
#بهار_انتظار
#چارپاره
🔹شب سال تحویل🔹
غبار از سر و روی خانه تکاندم
شنیدم قرار است مهمان بیاید
نشد آب و جارو کنم کوچهها را
دعا میکنم باد و باران بیاید
به گلدان برای شب سال تحویل
سپردم پر از نرگس و یاس باشد
سپردم اگر باد از این کوچه رد شد
به عطر لباس تو حسّاس باشد
به گنجشک گفتم اگر راه دارد
یک امشب برایم قناری بخواند
به بید سر کوچه گفتم میآیی
به من قول داده مرتب بماند
به سرو و سپیدار پیغام دادم
برای تو در حال تعظیم باشند
به تقویم و ساعت هم اعلام کردم
به وقت ظهور تو تنظیم باشند
به فوارۀ حوض تأکید کردم
همین که تو را دید برخیزد از جا
به شببو سپردم سر حال باشد
فقط کاش امشب نیفتد به فردا
به تحویل امسال چیزی نمانده
دلم شور زد، پس کجایی عزیزم؟
من بینوا چند قرن است اینجا
سر سفرهام تا بیایی عزیزم..
#محمدحسین_ملکیان
#امام_عصر علیهالسلام
#بهار_انتظار
#غزل
🔹بهار من! تو کجایی؟🔹
در این هوای بهاری شدم دوباره هوایی
بهار میرسد اما بهار من! تو کجایی؟
چه برکتی، چه نویدی؟ چه سبزهای و چه عیدی؟
به سال نو چه امیدی؟ اگر دوباره نیایی
مقلّبانه به قلبم، هوای تازه بنوشان
محوّلانه به حالم اشاره کن به دعایی
مقدر است به فالم مدبّرانه بتابی
خوش است لیل و نهارم اگر نظر بنمایی
اگر قرار چنین شد، تو را بهار نبیند
چنین نکو ز چه رویی؟ چنین خجسته چرایی؟
اگر چه حُسنفروشان به جلوه آمده باشند
تو آبروی جهانی، تو روی ماه خدایی
به سوی چشمۀ عشقت، اگر که تشنه بیاییم
قسم که حضرت باران! همین بهار میآیی
خودت مگر که به زهرا، توسلی کنی امشب
نمیرسد گل نرگس! دعای ما که به جایی
#قاسم_صرافان
#امام_عصر علیهالسلام
#بهار_انتظار
#غزل
🔹اگر تو بیایی...🔹
گذشت فصل زمستان، بهار پشت در است
زمانِ رو شدنِ عاشقانهای دگر است
تو آبروی بهاری، کدام شاخۀ سبز
ز دستهای بهارآورت بهارتر است؟
دعای لحظۀ تحویل سال من! بیشک
بهار از تو فقط یک نشان مختصر است
دلم گرفته برایت، بلندبالا مرد!
دلم فدای بهاری که دائمالسفر است
دعای حضرت باران مگر قبول افتد
دعای صبح و شب ما هنوز بیاثر است
ربیع اول و ثانی و آخرِ هستی
اذان بگو به طراوت، که نوبت سحر است..
قسم به سبزی اردیبهشت و فروردین
بیا! اگر تو بیایی، بهار زندهتر است
#وحیده_افضلی
#مناجات
#غزل
🔹«إذا تنفسِ» من!🔹
به زیر نمنم باران شقایقی ماندهست
کنار پنجره، گلدان عاشقی ماندهست
میان چشم نماندهست قطرۀ اشکی
ولی میان گلو بغض و هقهقی ماندهست
برای من که در این ورطه دست و پا زدهام
نه ساحلی، نه توانی، نه قایقی ماندهست
فضا فضای غمانگیز عصر پایانیست
و پشت این درِ وامانده عاشقی ماندهست
مرا دلیست که از ظلمتش گریزانم
«إذا تنفسِ» من، صبح صادقی ماندهست؟!
غروب میرسد از راه و عید پشت در است
برای دیدنِ رویش دقایقی ماندهست
به شاهبیت غزل میرسم در این پایان
قسم به شعر، که قرآن ناطقی ماندهست
#رضا_خورشیدیفرد
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_ولادت
تابیدن انوار جلی دیدن داشت
روئیدن حُسن ازلی دیدن داشت
آن لحظه که فاطمه به طفلش خندید
لبخند محمد و علی دیدن داشت
#میثم_مؤمنی_نژاد
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_ولادت
این ماه عزیز، ماه جود و کرم است
هر لحظهی ماه رمضـان مغتنم است
امشب که کریم اهل بیت آمده است
از درگه او هرچه بخواهید کم است
#سیدهاشم_وفایی
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح_و_ولادت
گفتند خدا گُل به چمن میبخشد
گفتم که چه وقت ذولمنن میبخشد؟
گفتند بیا خدا به ماه رمضان
ما را به محبت حسن میبخشد
#سیدهاشم_وفایی
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح
ای عشق! دلیلها نمیفهمندت
ای رود! قلیلها نمیفهمندت
والله معزّ الاولیائی آقا
هر چند ذلیلها نمیفهمندت
#یوسف_رحیمی
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#رباعی
امشب که فرشتگان سخن می گویند
گویا سخن از زبان من می گویند
ذکر لبشان شنیدنی تر شده است
در ارض و سما حسن حسن می گویند
*
خاک قدمش شمیم جنت دارد
در هر نفسش عطر اجابت دارد
اعجاز محمدی ست در چشمانش
از بس که به جد خود شباهت دارد
*
ای زمزمه صبح و نسیم ادرکنی
آئینه رحمان و رحیم ادرکنی
ای در کرم و سخاوت و آقایی
بی خاتمه ، ایها الکریم ادرکنی
*
مانند علی لحن فصیحی داری
در چهره خود نور ملیحی داری
آقا حرم الله شده دلهامان
در هر دل بی تاب ضریحی داری
#یوسف_رحیمی
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#ترکیب_بند
امشب دوباره قصد استغفـار کـردم
یعنی به کوچک بودنم اقـرار کردم
می خواهم از حالا فقط مـال تـو باشم
شرمنده ام آقا که بـد رفتـار کردم
می دیدم اینکه خار چشمت هستم اما
بیهوده بر این کـارها اصـرار کردم
امشب به جـای گفتـن "العفو العفو"
هفتاد دفعـه "یاحسـن" تکرار کردم
هرشب کنار سفره در فکـر حسینـم
امشب به یاد مجتبی افطـار کردم
من نذر کردم که غلامت باشم آقا
تا آخـر عمـرم بنـامت باشم آقا
ای اولین فرزند زهرا یا حسن جـان
ای دلبر و دلبنـد زهرا یا حسن جان
تو آمدی زهرا و حیدر شـاد هستند
ای معنی لبخنـد زهرا یا حسن جان
مادر تو را هر لحظه در آغوش دارد
یعنی شدی در بند زهرا یا حسن جان
یارب به حق مجتبی همسایه ها را...
نامت شده سوگند زهرا یا حسن جان
تو آمدی تـا آبروی شهــر باشی
دروازه ی رحمت به سوی شهر باشی
مهر شمـا در سینـه از روز ازل بود
با صلح جنگیـدن نبردی بی بدل بود
ای مـرجع تقلیـد عظمـای مدینه
رفتارتـان "حی علی خیر العمل" بود
ای بهترین شاگرد دست آموز حیدر
دشمن اسیر ضرب شصتت در جمل بود
با بانگ تکبیرت زمین می لرزد آقا
انگـار پـای دشمنت روی گسـل بـود
خون تو در رگهای قاسم موج می زد
چون مرگ شیرینتر برایش از عسل بود
تـو روی نـام مـادرت حساس هستی
استاد رزم حضرت حضرت عباس هستی
من خوب می دانم که این آقا کریم است
جای کبوتر بین صحنش یاکریم است
اینجا کسـی با دست خالـی برنگشتـه
آقا شبیـه مـادرش زهـرا کریم است
هر کس به دریا رفت مروارید برداشت
اینها به این معناست که دریا کریم است
باران ببـارد خـوب و بـد فرقـی ندارد
باران بـرای کـل آدمهـا کریـم است
آقا بیا کــه پشت در سائل رسیده
طوفان زده انگار بر ساحـل رسیده
آقا برایت یک حـرم بایـد بسازیـم
یک پنجره فولاد هم بایـد بسازیـم
پایین پایت می شود یک باب قاسم
بالا سرت باب الکـرم باید بسازیـم
یک باب صادق، باب باقر، باب سجاد
یعنی سه صحن دیگرم باید بسازیـم
بایـد فراخـوان داد بیـن شاعـرانت
ترکیب بنـد محتشـم بایـد بسازیـم
در بین اشعارم شبی آقا به من گفت
صحنی بـرای مـادرم بایـد بسازیـم
ای ناخـدای کشتـی اولاد زهرا
کی می رود از خاطر تو یـاد زهرا
هرگز نشد روزی به فکـر در نیفتی
هر شب به یاد چـادر مادر نیفتـی
اینجا ملائک بال خود را پهن کردند
از روی سجاده شبی با سر نیفتـی
هر روز میفتـی زمین در راه خانـه
مـا آرزو داریـم تـا دیگـر نیفتـی
مـا آرزو داریـم مثـل مـادر خـود
آتش نگیری بیـن خاکستـر نیفتی
این اشک ها یعنی که ما طاقت نداریم
مـا هیچ جایی جز همین هیئت نداریم...
#احمد_ایرانی_نسب
#امام_حسن_مجتبی_علیهالسلام
#ولادت
#بحرطویل
اگرجاریام جاری از چشمههای غدیرم
صدای غدیرم
برای علیام برای غدیرم
من از نسل زهرایم از بچههای غدیرم
من از امتداد بلندِ ندای غدیرم
اگر میپَرَم در هوای غدیرم
اگر واژهام در رسای غدیرم
ثنای غدیرم
که از مرتضایم و بعد از علی زنده از مجتبایم
که مدیون صلح قیام آفرینم
که مدیون تدبیر دیّان دینم
که مدیون مردی حق الیقینم
رسیدم مگر دامنش رابگیرم
اگر با غدیری اگر با غدیرم
بگو شُکرِ حق
شکر الطاف سبحان
بگو از کریمِ کریمان
بگو فاطمه شاد گردد از این روح و ریحان
بگو یا حسن جان
چه غم داری امشب اگر گیرِ گیری
اگر سر به زیری
اگر تشنهای
یا ترک خوردهای یا کویری
اگر خانه خانه پِیِ در گشایی
اگر کوچه کوچه پِیِ دست گیری
اگر در گرههای این زندگانی اسیری
اگر بی نصیبی میان جوانی
اگر میکشی دردها را به پیری
اگر نامُرادی اگر بی نوایی فقیری
چه غم داری امشب چه کم داری امشب
بگو از همینجا از این خاک ایران بگو از خزر از خلیج وخراسان بگو زیرِ ایوانطلا زیرِ باران
بگو یا حسن جان
دل من اسیر از قدیم و ندیم است
دلم یاکریم است
دلم باکریم است
نه دست دلم نیست تقصیر چشمی رحیم است
که تفسیر رمز الف لام و میم است
به هرجا دویدم فقط این شنیدم فقط این شنیدم
که آقا کریم است
که میآید و روی لبهای من تا قیامت فقط یاکریم است
شنیدم حدیثی حدیث نفیسی
که دیدند روزی
گدایی که حیران لطفِ حسین است
گدایی که میدید در زیر دِین است
گدایی می آمد از دل دعایش
که پرکردارباب ما دستهایش
گدایی که میگفت یکسر بیایَد
پس از این فقط پشت این در بیایَد مکرر بیایَد
به او گفت آقا
اگرچه دراینجا
کرم دیدی اما
کریم غریبِ خطا پوش ما را ندیدی
مرادیدی اماحسن را ندیدی
که وقتی به سائل دهد بارِ دیگر نیایَد
مکرر نیایَد چنان بینیازش کند که به این در پِیِ کیسهی زر نیاد
زِ دست کسی جز حسن این چنین بَر نیاید
وشایدحسین آید اما برایم شبیه حسن جان برادر نیاید
چهها میکند او به خیلِ گدایان
بگو یاحسن جان
جهان جان گرفت و معطر شد امشب
که تقدیر عالم مقدر شد امشب
زمین زَر شد امشب
که از کهکشانها نه از آسمانها فراتر شد امشب
لبِ بامِ اینجا
برای تماشا
برای تمنا
که جبریل آمد کبوتر شد امشب
خدا مست الله اکبرشد امشب
ظهورِطهورِکمال و جمال و جلال و خصالش به مظهر
پیمبر اسیر پیمبر و قنبر که مبهوت حیدر شد امشب
علی الغرض جان من شد پدر فاطمه وای مادر شد امشب
علی نام او گفت و گفت ای مرا جان
بگو ای حسن جان
سپاه علی را سپهداری آقا
تو سرداری آقا
جگرداری آقا
تو در پیش مولا علم داری آری
به میدان قدم داری آری
که تیغ دودَم داری آری
جلوداری آری
تو مثل شهابی
تو گرم شتابی
تو مانند تیری
جمل را امیری
شتربان آن ناقهی سرخ مو دیدت اری که مانند شیری
جمل نه زمین بینِ مُشتت
حسین است پشتت
امیری حسن گفت و نعم الامیری
بگو با دلیران بگو با حسین و بگو با ابالفضل با جمع شیران
بگو یا حسن جان
اگرسایبانی نداری
اگر زایری میهمانی نداری
اگر حوض و فواره شمع وچراغی و طاق و رواقی پراز آینه یااگرخادمانی نداری
اگر زائران تورا می زنندو
به جز غم نشانی نداری
بجانت قسم خواهم آمد
برای حرم خواهم آمد
که روزی به پشت امامم قدم درقدم خواهم آمد
حرم سازیت کارایرانیان است
وآن دم ضریح تو آماده دراصفهان است
ببین کارگرهای خودرا
ببین رفتگرهای خودرا
که جارو به مژگان کشیم وغبار توراروی چشمان گریان کشیم و وبا روضه هایت حسن جان کشیم و
دو دم می کشیم از دل وجان
پریشان فراوان
بگو یا حسن جان
#حسن_لطفی
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#مربع_ترکیب
مژده امشب ثمر حیدر و زهرا آمد
نيمهء مه، قمر حیدر و زهرا آمد
البشاره، پسر حیدر و زهرا آمد
نور چشم و جگر حیدر و زهرا آمد
بخت، در نيمه مهمانی حق يارم شد
رطب نام حسن سفره ی افطارم شد
دست ازهرچه بجزعشق حسن میشويم
اسم اعظم همه در نام حسن میجويم
از پی سير الیالله رهش میپويم
دل شب تاکه «الهی به حسن» میگویم
گويد ازشوق، مرافاطمه هر دم «جانم»
وز دل عرش، به لبيك، خدا هم «جانم»
جود در محضر او يكسره زانو بزند
نيست نوميد هرآنكس که به او روبزند
سائلش حاتم و همواره دم از او بزند
در حريم كرمش بانگ هوالهو بزند
برتنش رخت كَرم دوخته خالق زقديم
اوجواداست وسخی هست وکریم بن کریم
ماه زهرا به خدا ماهتر از ماه بود
يوسف از شوق رخش در بدر چاه بود
نقش، بر خاتم او «عزةلله» بود
صلح او كرببلا را سند راه بود
دمِ حق است حسن بازدمش هست حسين
جای پا ازحسن است وقدمش هست حسين
يكهتاز جمل اين شرزهترين شير علی
رزم او اصلترين نسخهء تصوير علی
رجزش نابترين جلوهء شمشير علی
شيرزهراست بكامش كه شده شیر علی
نيزه و تيغ به دستان حسن تا افتاد
جمل فتنه به يك حملهاش ازپا افتاد
ياعزيز اوف لناالكيل كه هنگام عطاست
گرزغيرازتو و غيرازتو بخواهيم خطاست
غربت تربت تو، بغض نهان دل ماست
گنبدو صحن تو رويای گدايان شماست
كاش اين جمع شبی زائر قبرت میبود
كاش نابود شود از قدمت، آلسعود
#سعید_نسیمی
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#مربع_ترکیب
این کیست که آقای جوانان بهشت است؟
نامیست که بر کنگرۀ عرش نوشتهست
از نور محمّد تن این پاک سرشت است
عطر نفسش رایحۀ بال فرشتهست
امشب شب رویش، شب میلاد بهار است
از جذبۀ این جلوه، فلک آینهزار است
امشب نظر ساقی این میکده عام است
آیینه بیارید که این جلوه مدام است
نور است و نوید است و درود است و سلام است
ماه است و تمام است و امیر است و امام است
ای گمشدگان! جلوۀ خورشید هدایت!
ای سوختگان! چشمۀ جوشان ولایت!
بهر تن این طفل، ملک پیرهن آورد
چون فاطمه را خندۀ او در سخن آورد
پرسید چه نام از تو خدا نزد من آورد؟
جبریل ز عرش آمد و نام حسن آورد
تو حُسن خداوندی و نام تو حَسن شد
پس گفت پیمبر، حَسن آیینۀ من شد
نور از فلک و گل به زمین جوش گرفته
تا عرش، گل نام تو در گوش گرفته
زهرات به صد بوسه در آغوش گرفته
احمد به برت خوانده و بر دوش گرفته
کای نور دل و دیدهام ای جان و تن من!
جانم حسن من، حسن من، حسن من!
مردم! چو برآنید مرا دوست بدارید
در راه وفای حسنم کم مگذارید
نور دل من آمده، آیینه بیارید
گر اهل ولایید، به او دل بسپارید
عهد حسنم، نقش دل و جان شما باد
در روز شفاعت ز شفیعان شما باد
ای چشم بهشت از گل لبخند تو روشن
ای دیدۀ خورشید به پیوند تو روشن
خورشید فلک نیست به مانند تو روشن
عالم شده از صورت دلبند تو روشن
لبخند بزن غنچۀ تو تازهترین است
چون حُسن تو در عرش پر آوازهترین است
مولا که سر سفرۀ بانوی فدک بود
از ذکر حسین و حسنش نان و نمک بود
روشن ز حسین، آینۀ چشم فلک بود
دیدار حسن، روشنی چشم ملک بود
شادی پیمبر، همه جان و دل مولا
روشن ز دو آیینه شده خانۀ زهرا
این کیست که در عرش خدا، چشم و چراغ است
آری حسن است این که نخستین گل باغ است
ای آن که تو را مادرِ خورشید سراغ است
بازار دلافروزی عالم ز تو داغ است
تا باد جهان مست میِ جام حسن باد
تا باد، بهارِ دل ما نامِ حسن باد
#محمد_سعید_میرزائی
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#ولادت
#مسمط_مخمس
چه خبر شد که راه بندان است
کوچه کوچه پر از غزلخوان است
همه انگشتها به دندان است
ماه روی حسن نمایان است
سبز مثل بهار میآید
با فقیران نشسته روی حصیر
برکت میدهد به نان و پنیر
به نگاهش دل یتیم، اسیر
سفره پهن و چه فرق اینکه فقیر
از کدامین دیار میآید
باز تا بخششی دوباره کند
اهل آن نیست استخاره کند
سنگ را مهر او ستاره کند
به همین ابر اگر اشاره کند
ابر پروانهوار میآید
مثل آیینه است آیینش
رمضان الکریم مسکینش
شمس از سکههای زرینش
سائل خندههای شیرینش
به امید انار میآید
دلشکستهست از زمانۀ خود
تکیه داده به نخل خانۀ خود
غرق در شور بیکرانۀ خود
دارد از خلوت شبانۀ خود
ماه شبزندهدار میآید
هرچه دِرهم تَصَدُّق سر او
فتنه برخاست پای منبر او
زرهش هست یکه سنگر او
تک و تنهاست گرچه، لشکر او
به نظر بیشمار میآید
صلح یا جنگ، حکم حکم خداست
دور تا دور او نفاق و ریاست
در خروش نبرد، مرد کجاست؟
لشکرش هاله سیاهیهاست
از میان غبار میآید
خونجگر از کلام بعضیها
ناامید از مرام بعضیها
زهر خورد از طعام بعضیها
زخم خورد از سلام بعضیها
همچنان بردبار میآید
زخم اگر بشکفد به جامه صلح
یا که خونین شود عمامه صلح
مصلحت هست در ادامه صلح
دارد از پای عهدنامه صلح
با شکوه و وقار میآید
سینهاش رازدار سر مگوست
دین دنیاپرست بند به موست
دوست لفظی شبیه لفظ عدوست
از قعودی که صبر ریشه اوست
چه قیامی به بار میآید
حرف حق مرده، حرف نان مانده
در گلو باز استخوان مانده
ولی آن روی داستان مانده
مردی از نسل آسمان مانده
که سرانجام کار میآید
#عباس_همتی
"به دامان حسن"
کاش انگور دلم افتد به دامان حسن
یا که دستانم رسد روزی به دستان حسن
در میان خمره چشم حسن گردد شراب
هر که انگور دلش افتد به دامان حسن
سوی میخانه نرفتیم و ننوشیدیم مِی
جز مِی از جام کرامت از سر خوان حسن
ما سر پیمانه بشکسته سر پیمان که نه
مانده از روز ازل این دل به پیمان حسن
زُهد ما آخر فنا گردد به دُکّان ریا
زاهد ازطوفیم بر لبهای خندان حسن
خرمن زلفش چو بالا زد چه دلها دیده شد
گشته در زنجیر بر زلف پریشان حسن
آنکه با بُغض علی آمد که تکفیرش کند
شد مسلمان عاقبت با دست ایمان حسن
هر که می میرد بگوینداز غلامان حسین
روی قبرمن نویسید از غلامان حسن
از قلم افتاده گر نامم بر ایوان نجف
پس نویسیداز کرم آن را بر ایوان حسن
بر سر هر سفره ای گفتند نعمات حسین
در حقیقت بوده ایم از لطف مهمان حسن
لقمه ای میخورد و یک لقمه به سگ میداد،پس
خوش به حالش هر که خورده لقمهء نان حسن
گندم لطف علی در سفرهء ما نان شده
نان نمک میخواهد آن هم از نمکدان حسن
ضربهء فتاح میدان جمل کافیست تا
یک حقیقت رو کند از بُغض پنهان حسن
با براق عقل قاسم تاخت تادشت جنون
سر ز پا نشناخت چون آمد به فرمان حسن
گفت در "لایوم کیومک "حسن این جمله را
جان من جان حسین و جان او جان حسن
خنده کمتر کرد وقتی آمد از کوچه حسن
داشت محکم دست غم چاک گریبان حسن
در حسین و درحسن فرقی نمی بینم ولی
شادی زهرا بگویم هستم از آن حسن
روضه خوان هر جابگوید جان به قربان حسین
فاطمه آنجا بگوید من به قربان حسن
گفته پیغمبر که در محشر نخواهد بود کور
دیدهء هرکس که یک دم بوده گریان حسن
بر سر کویش اگر "قنبر" نگشتم عاقبت
میشوم یک روز از سگ های دربان حسن
#مهدی_قنبری_نوشابادی
از نمکدان لبت شهد و شکر می ریزد
از تجلی رخت شمس و قمر می ریزد
دست نقاش ازل با تو چه کرده است که از
جز جز وجنات تو هنر می ریزد
لولو فاطمی حیدری مصطفوی
آسمان پیش قدمهات گهر می ریزد
هیچ کس را هنر درک مقامات تو نیست
ملک وحی همین جاست که پر می ریزد
عید قربان شده آقا تو فقط لب تر کن
تا ببینی که سر چند نفر می ریزد
جمل از هیبت جنگاوری ات می لرزد
با اشارات نگاهت تن و سر می ریزد
می رسد ارث پدر بر پسرانش آری
کربلا هم عسل از لعل پسر می ریزد
از زمانی که خراب تو شدم آبادم
حسنی ام من و از هر دو جهان آزادم
نام ما را بنویسید غلامان حسن
سینه چاکان حسن، دست به دامان حسن
از سر ما نرود مستی عشقش هرگز
از شرابی که ازل ریخت به پیمانه حسن
هر که یکبار فقط خلق نکویش بیند
می شود تا ابدالدهر مسلمان حسن
ماه مهمانی حق منحصرا یک ماه است
سالیانه است ولی سفره احسان حسن
نان به سگ میدهد از لطف، خداوند کرم
تا ابد هر چه کریم است به قربان حسن
عالمی گوش به فرمان حسین است ولی
خود ارباب بود گوش به فرمان حسن
می رسد عاقبت آن روز که گوید شاعر:
نام ما را بنویسید به ایوان حسن
#احسان_تبریزیان
هدایت شده از مهران قربانی / شعر آیینی
#غزل
#میلاد_مولا_حسن_بن_علی
یا کریم اهل البیت 💚
در این خانه را پیوسته و بسیار خواهم زد
غلام خانه زادم ، مست و قنبر وار خواهم زد
به بابایت قسم دادم که حتما وا کنی در را،
در بیت الکرم را یکصد و ده بار خواهم زد
شبیه حضرت مجنون که تسبیح لبش لیلاست،
به هرجا میرسم ، نام حسن را جار خواهم زد
به شوق سفره ی تو در سحر ها باده مینوشم
و جام عشق را در لحظه ی افطار خواهم زد
فقط یاد تو می افتم، میان تک تک ابیات
به هر شعری که حرفی از در و دیوار خواهم زد
به پشت آن حصار سبز رنگی که به تن داری
کنار حاجیان خانه ی حق ، زار خواهم زد
از این غصه که روی قبر تو ایوان و گنبد نیست
شبی آخر خودم را در بقیعت دار خواهم زد
فقط رخصت بده ، از اصفهان کاشی و آجر را
برای صحن باب القاسم تو ، بار خواهم زد
#مهران_قربانی
#امام_علی #مرثیه_امام_علی
#ماه_رمضان #شب_قدر
#دوبیتی_و_رباعی
زاهد به کَرَم تو را چو ما نشناسد
بیگانه تو را چو آشنا نشناسد
گفتی که گُنَه کنی به دوزخ بَرَمَت
این را به کسی گو که تو را نشناسَد
شاعر:
#ابوسعید_ابوالخیر
#سحر_شانزدهم_ضیافت_الله 💚
برگناهان شده ای برگ خزان بسم الله
گفته می بخشدمان وقت اذان بسم الله
ماهمه درصف بخشودگی غفاریم
نیمه دوم ماه رمضان بسم الله...
#مناجات
#غزل
🔹فانوس دعا🔹
فانوس دعا در شب جانم شده روشن
با پرتو یاد تو جهانم شده روشن..
با ذکر تو گل اَز گل این خسته شکفتهست
ذرّات حیاتم، ضربانم شده روشن
در سایۀ اشکی که به راه تو فشاندم
ظلمتکدۀ روز و شبانم شده روشن
تا همهمۀ غیر تو در من شده خاموش
گلنغمۀ «یا هو» به زبانم شده روشن
در دشت خطاپوش نگاهت چه سحرها
رودآینۀ اشک روانم شده روشن
تابیدهای ای نور به هر گوشۀ سالَم
با تو رمضان تا رمضانم شده روشن
#فائزه_زرافشان
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹معزّ المؤمنین🔹
سیاست داشت، اما مثل حیدر بود در میدان
که تیغ تیز میدان میدهد سَیّاس را برهان
سراسر عزت و فتح است و باطل کردن نیرنگ
اگر هم بسته باشد مجتبی با دشمنش پیمان..
حسن تنها نه در منزل اسیر حیلۀ زن بود
که بین لشکر خود بود تنها بین نامردان
حسن البته تنها نیست وقتی در کنار او
حسین و زینبش هستند با عباس یک گردان
به بازو حرز حیدر، بر سرش عمامۀ احمد
به روی لب همیشه ذکر مادر داشت تا پایان
بپرس از کوچهها بعد از علیبنابیطالب
کدامین شانه در تاریکی شب میبَرَد اَنبان؟
کسی که گرد فرشش را تبرک میبرد جبریل
نشسته با موالی روی خاک و خورده آب و نان
مُعزّ المؤمنین است او بپرس از مردم نجران
کریم اهلبیت است او بپرس از سورۀ انسان..
#سعید_تاجمحمدی
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹نیمۀ رمضان🔹
یگانهای و نداری شبیه و مانندی
که بیبدیلترین جلوۀ خداوندی
معطلاند هزاران فرشته کاسه به دست
عسل بیاوری از آن لبی که میخندی
تمام عرش خدا در طواف گهواره
نگاه خیرۀ زهرا به طفلِ دلبندی
به نیمۀ رمضان و میان صوت اذان...
رطب رسیده به دستان آرزومندی
نمیشناخت رسول خدا سر از پایش
نمیرسید به آن لحظۀ خوشایندی
نوشتهاند تو را از بهشت آوردند
نوشتهاند ز عطری که میپراکندی
لبان فاطمه خندان و چشم مولا اشک
نوشتهاند تو مولود اشک و لبخندی
برای خیل غلامان چه خوب مولایی!
برای حیدر و زهرا چه خوب فرزندی!
گدا که فرق ندارد تو سفرهات پهن است
درِ امید به روی کسی نمیبندی
#هادی_ملکپور
#امام_حسن_مجتبی علیهالسلام
#غزل
🔹فریاد سکوت🔹
یک شهر چشیده همه طعم رطبش را
دیدند یتیمان عرب تاب و تبش را
از بخشش دستان کریمش چه بگویم
خورشید گرفتهست از او نان شبش را
نان و نمک سفرۀ او چشمبهراهاند
تا باز کند لحظۀ افطار لبش را
آنقدر کریمانه کرم کرده که سائل
یک عمر نهان داشته دست طلبش را
دریای کرم جوهر توصیف ندارد
با این قلم گنگ چگونه لقبش را...؟
او مرد قیام است که در اوج سکوتش
با صلح نشان داده به عالم غضبش را
#سیدعلی_نقیب