eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. گریز به عصر عاشورا و اسارت وحضرت علی اصغر علیه السلام رفتی و رفت با تو پدرجان قرار ما رفتی و ماند داغ تو در قلب زار ما هر جای خانه از تو به جا مانده صدنشان برده ست خاطرات تو صبر و قرار ما ای باغبان تو رفتی و گل ها خمیده اند بنگر خزان شده ست ز هجرت بهار ما یک روز درد میخ در و حال رأس تو چرخیده است با غم دل روزگار ما با روضه های فرق جدا گریه می کنیم بعد از شهادت تو شده روضه کار ما جان را گذاشتیم کنارت درون خاک گویی مزار تو شده بابا مزار ما آن صحبت تو لحظه ی آخر به زینبت شد داغ، روی داغ ِدل غصّه دار ما گفتی تو از اسارت زینب به کربلا بعداز حسین،غارت ِ دار و ندار ما آتش زنند خیمه ی ما را یزیدیان چاره شود میان بیابان فرار ما رأس حسين همره یک قوم بی حیا بر روی نیزه ها بشود سایه سار ما وای از دل رباب ،که او محتضر شود با یک نظر به اصغر ِ نیزه سوار ما علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
. یادت بماند عهد و پیمانم ابالفضل دست تو و دست یتیمانم ابالفضل امشب همه دیدند زهرا سه پسر داشت جانم حسن جانم حسین جانم ابالفضل پاشو از امشب ساقی این خاندان باش آبی بیاور سخت عطشانم ابالفضل جان تو ، جان زینبم ،دور و برش باش خدشه نیفتد روی قرآنم ابالفضل ای وای از وقتی که می‌گوید به صحرا کاری بکن که سوخت دامانم ابوالفضل این کوفه خولی و سنان و شمر دارد دلواپس فردای طفلانم ابالفضل امشب دو چشمم خیس و بارانیست عباس بازار کوفه جای زن‌ها نیست عباس وقتی که ناموس خدا می‌آید اینجا در کوچه‌ها جشن و چراغانیست عباس هم با سر تو ،هم حسینم بین زن‌ها در کوچه‌ها آیینه گردانیست عباس زینب که سفره‌دار کوفه است ، آه ،آن روز در پیش رویش نان مجّانیست عباس وقتی که می‌بندند بر نیزه سرت را بی روسری راهی مهمانیست عباس درکوفه خیلی چیزها می‌بینی اما آنچه نمی‌بینی مسلمانیست عباس حسین قربانچه ۱۴۰۳ علیه_السلام .
با این همه دِين... یا قدیم الاحسان با اشک دو عین... یا قدیم الاحسان ما آمده‌ایم تا ببخشی ما را امشب به حسین... یا قدیم الاحسان
شده سهم يتيمان بی‌قراری تمام شهر، غرق سوگواری نفهميدند غم‌های على را پس از او کوفه ماند و شرمساری
یارب تو جدا ز دست غیرم فرما مجذوب حسین چون زهیرم فرما در بند گناهم و اسیر نفسم حُرّم کن و عاقبت به خیرم فرما
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ گر کافر و گبر و بت‌پرستی بازآ اين درگه ما درگه نوميدی نيست صد بار اگر توبه شکستی بازآ
غمت برای دل مبتلای من کافی‌ست رسد همین که به گوشَت صدای من، کافی‌ست دوباره لیلهٔ قدر آمده گل نرگس بپیچد عطرت اگر در هوای من کافی‌ست بیا و قدر مرا با خودت مقدر کن اگر برای تو باشم، برای من کافی‌ست غریب، با همه‌ام، تا مقرب تو شوم فقط تو باشی اگر آشنای من، کافی‌ست مباد آنکه ببینم شرار قهر تو را همین که هجر تو باشد سزای من، کافی‌ست مرا خدا به تو بخشید یا ولیَ الله رضایت تو برای خدای من کافی‌ست مریضم آمدم اشک از غم علی ریزم که اشک روضه برای شفای من کافی‌ست شب زیارت و یک یا حسین و قدری اشک برای تذکرهٔ کربلای من کافی‌ست
با تو از عشق سخن گر به میان می‌آید اعترافی‌ست که از دل به زبان می‌آید ای خداوند بزرگ! این‌همه خوبی از توست گرچه شکر تو نه در شرح و بیان می‌آید درِ توفیق به اخلاص عمل باز شود غیر از این کوشش مردم به زیان می‌آید مرد و زن فرق ندارند به پاداش عمل پیر در ساحت فردوس، جوان می‌آید ما کجا! شکرِ سزاوار تو ای دوست کجا؟ آدم از ضعف در این‌باره به جان می‌آید.. روشنای خِرَد و تجربۀ سود و زیان میهمانی‌ست که با سِیر زمان می‌آید مژدۀ صبح بهشت است و نشاط شب قدر بوی خیری که ز ماه رمضان می‌آید
قرآن به سر گرفتنم از سر شروع شد با فرق زخم‌خورده‌ی حیدر شروع شد تا آتش محبت مولا به دل شکفت باران لطف‌های مکرر شروع شد از اشک توبه راه به هر روضه باز شد گفتم علی و روضه‌ی اکبر شروع شد گفتم علی، دل در و دیوار گفت آه همراه آه، روضه‌ی مادر شروع شد گفتم علی، شکست دلم، خُرد شد دلم یک باغ، داغ لاله‌‌ی پرپر شروع شد داغ پدر که از سر این خاندان گذشت هی داغ پشت داغِ برادر شروع شد دست مرا گرفت خدا، پای روضه‌ها با روضه زندگی من از سر شروع شد گفتم گناه کردم و کارم تمام... نه قدر آمد و ثواب مقدر شروع شد امشب دلم رها شده از هرچه غیر عشق آن دل تمام شد، دل دیگر شروع شد
در آرزوی داره بازم صدایِ گریه‌ی بارون می‌رسه صابخونه درا رو وا کن، داره مهمون میرسه اومدم تا دستای خالیم و بالا بگیرم اومدم با نیت دیدنت احیا بگیرم دلم آشوبه، اسیر بغض ممتدم نکن آخرین شب از شبای قدره، پس ردم نکن شب قدره اومدم بگم چقدر پشیمونم شب قدره می‌دونم که قَدرِتو نمی‌دونم شب قدره اومدم بگم چقدر دوسِت دارم تا کی از غصه‌ی دوری تو باید ببارم؟ امیدم تو این شبا به ببخشش تو بیشتره اگه تو نگذری از من، خدا هم نمی‌گذره خیلیا سال گذشته با تو هم قسم‌شدن با یه گوشه‌ی نگات، مدافع حرم شدن کاشکی امسال به منم از اون نگاها بکنی کاش در باغ شهادت و برام وا بکنی آقاجون! به جون اون قبلۀ حاجات قسم آقا جون! به عمۀ کوچیک سادات قسم به همون دستای کوچیک که گره وا می‌کنه به همون سه ساله‌ای که کار زهرا میکنه نگا کن تا فردا پیش زهرا روسپید بشم منم امسال تو راه زینبیه شهید بشم
طنین بغض مؤذن به گوش ماه رسید اذان صبح به «حی علی الفلاح» رسید.. دوید کینه‌ی مکاره از کمین بیرون همین که رأس مبارک به سجده‌گاه رسید صدای شیون محراب آن چنان برخاست که رفت و رفت و به زاری به قلب چاه رسید زبان نداشت زمانه برای حرف زدن از آن زمان همه‌ی قصه‌ها به آه رسید :: منم که خاکم و اینجا پناهگاه من است کجاست سایه‌ی مهرت که بی پناه رسید..
آه! کوفه چقدر تاریک است ماه، دیگر کنار چاه نرفت خاک از تشنگی لبش خشکید چشمه در بین کوچه راه نرفت دست طفل یتیم نان نرسید جرعه‌ای طعم آسمان نرسید دیگر امشب صدای نالۀ مرد تا حوالی بی‌کران نرسید نخل‌ها بی‌قرار و منتظرند طعم خرمای بی‌علی تلخ است روز خوش بی‌تو نیست در عالم طعم دنیای بی‌علی تلخ است این ابوجهل‌ها نفمیدند که تو با خود عدالت آوردی شهر از کوره‌راه پُر شده بود که تو راه سعادت آوردی رفتنت هم حکایتی دارد روی محراب، ردّ خون مانده پس از آن روز جاهلان گفتند: مگر او هم نماز می‌خوانده؟ خار در چشم خویش داری مرد استخوان در گلوی تو مانده درد تنهایی تو را حس کرد هر که نهج‌البلاغه را خوانده
بگو به خواب که آید به چشم بیدارش دلا بسوز که مولا تمام شد کارش سریع‌تر بدنش را به خاک بسپارید که در بهشت، علی وعده کرده با یارش زمینیان غمگین، آسمانیان خوشحال که بیقرار دلی می‌رسد به دلدارش برای دیدن دست کبود فاطمه‌اش به عرش رفته یدالله دست حق یارش خدا کند ز علی باز رو نگیرد؛ آه خدا کند برود ابر از شب تارش دوباره دست به پهلوی خود نگیرد کاش دوباره گُل نکند کاش زخم مسمارش خلاصه باز علی جان دهد اگر آید، دوباره فاطمهٔ زخمی‌اش به دیدارش علی که سیر شد از کوفه، زینبش هم رفت چه کوفه‌ای که تمامی نداشت آزارش چه کوفه‌ای که دوباره کشاند زینب را نه بین مجلس تفسیر، بین انظارش رواست کوفه خودش را فرو بَرَد در خاک که رفت دختر غیرت میان بازارش گرفت كوفه كس و كار دخت حيدر را امان ز مردم نامرد بی کس و کارش
دردا که از دیار شما رخت بسته است مردی که روزگار، دلش را شکسته است بعد از علی، شرافت و ایمان یتیم شد زنجیرِ استوار عدالت گسسته است اقرار می‌کند که چون او را ندیده است دنیا که بر فضایل او چشم بسته است زین‌پس به شانۀ چه کسی تکیه می‌دهد دنیا که از هجوم ستم، سخت خسته است بعد از علی، جهان به تباهی سلام کرد بی‌آفتابِ او، به سیاهی نشسته است
قلب من از انوار جلی می‌گوید از نور ‌الهی ازلی می‌گوید خاک دل ماست تربت تسبیحت با هر تپشی علی ‌علی می‌گوید
لیله ی القدر مقدر بنما یا الله اربعین پای پیاده حرم ثارلله سحری راه بیفتیم ز ایوان نجف همگی رو بسوی صحن اباعبدلله
آرزوی در با معجزه‌ای، به درد پایان بدهیم مردانه به کار عشق، سامان بدهیم پروانه‌شدن مسیر آسانی نیست باید که به رسم عاشقان "جان" بدهیم
فرازی از واغْفِرْ لي ما خَفِي عَلَي الاْدَمِيينَ مِنْ عَمَلي وَ اَدِمْ لي ما بِهِ سَتَرْتَني من بد بودم؛ ولی تو احسان کردی هر بار به من لطف فراوان‌ کردی غفار! بیا و باز نادیده بگیر آن را که ز چشم خلق پنهان کردی
در راه نماز، جان بیفشاند علی بر خلق نماز را شناساند علی با این همه چون شهید شد در محراب گفتند: مگر نماز می‌خواند علی؟! مرحوم
با من همه جا رفیقِ راهی یارب از درد نگفته‌ام گواهی یارب من عبد ذلیل و تو خداوند جلیل از من آهی زتو نگاهی یارب
رود است علی، پاک و زلال است و روان کوه است علی، که استوار است و گران من رود ندیده‌ام چنین پابرجا من کوه ندیده‌ام چنین در جریان
خود را قلم حافظ اگر فرض کنیم صد واژه‌ی ناب از این و آن قرض کنیم هرگز نتوانیم که حتی یک بیت از طول کرامات علی عرض کنیم
علی را غُربتی سَیال سوزاند حدیثِ آن در و خلخال سوزاند عدالت فکر هر روز و شبش بود علی را شَمع بیت المال سوزاند
بر قبله‌ی آفتاب می‌ریخت تراب با چشم پُر از گلاب می‌ریخت تراب امشب چه گذشت بر دل خون حسن بر روی ابوتراب می‌ریخت تراب
مرا تیغ جفا حاجت روا کرد سرم را از سر زانو جدا کرد بیا زهرا ز بویت مست مستم خدا داند که دلتنگ تو هستم ز یاد من نرفته ای امیدم خمیدی پشت در من هم خمیدم تماشا کن که از پا حیدر افتاد شبیه تو علی در بستر افتاد اگر سرتا به پا در شور و شینم فقط دلواپس حال حسینم از آن ترسم شود پاره گلویش از آن ترسم بگیرد شمر مویش
با عطر بهار زنده شد پیکر خاک از گرد و غبار، شد دل آینه پاک مشغول به دید و بازدیدند همه ای جان جهان! مَتیٰ تَرانا وَ نَراک
ساده و صمیمی با مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها در شب قدر واسه نداشته هام بازم رو میزنم به مادرم این شبِ قدری اومدم بگم چقدر دوست دارم سفارشم رو می کنی ای مهربون به بچه هات؟ بگو که مهدی ت بنویسه اسم منو تو نوکرات برا همیشه یک دفعه دلم رو از گناه بِکَن بخواه که گریه کن باشم برای شاه بی کفن برا همون که تشنه بود نیزه به نیزه کشتنش هنوز نفس داشت که جدا شد از قفا سر از تنش ساده با امام حسین علیه السلام دست منو رها نکن تو کوچه های بی کسی این شب قدری می دونم که باز به دادم می رسی کی غیر ارباب می دونه که نوکرش چی کم داره فقط حسین خبر داره چقدر زمونه غم داره امشب بیا ترحمأ تحفه ای به گدا بده تو سال تازه چند دفعه روزیمو کربلا بده نکنه امسال اربعین با نگات همسایه نشم دوستام همه برن و من راهیه مشایه نشم
فرش حرم تو عرشِ افلاک شده آلوده ز کویت چو گذشت، پاک شده در عمر خودم حسد نبردم به کسی جز آنکه، نجف کنار تو خاک شده
علی رفت و ز دل شور و شعف رفت عدالت رفت و ایمان و شرف رفت نمی دانم تن او مخفیانه چرا درشب به صحرای نجف رفت پرستویم که پر از دست دادم پرو بال سفراز دست دادم بیائید ای همه غم های عالم که من امشب پدر از دست دادم
بشنو از لاله پس از داغ علی علی آن چشمه ی فیض ازلی علی آن کشته ی محراب نماز آن هُمای ابدیّت پرواز دو جگرگوشه ی او با دل پاک هستی خویش سپردند به خاک در غمش آیه ی هجران خواندند بر مزارش گل اشک افشاندند به سوی خانه چو برمیگشتند باز دنبال پدر میگشتند بار این غم که به دوش آمدشان ناله ای زار به گوش آمدشان ناله ای زار ز ویرانه ی دور دور از آبادی و بی رونق و نور ناله اش زخمه به جانها میزد شعله در خرمن آنها میزد جست وجو کرده و دیدند کسی که کند ناله و فریاد بسی پیری افتاده ز نابینایی است پایمال فلک مینایی است گاهی این زمزمه نقش لب اوست کی به بالین من آیی ای دوست؟ جز تو کس پرسش حالم نکند چاره ی رنج و ملالم نکند تو صفا بودی و نورم بودی همه شب سنگ صبورم بودی بی تو غمگین و فکارم چه کنم؟ گره افتاده به کارم چه کنم؟ آن دو آیینه ی احساس علی وآن دو ریحان، دو گل یاس علی به پرستاری او رو کردند پرسش از گم شده ی او کردند که ز خوبان جهان یار تو کیست مگرای دلشده دلدار تو کیست؟ که ز هجرش جگرت سوخته است هستی ات ، بال و پرت سوخته است دیده ی اشک فشانی داری با خود از او چه نشانی داری؟ گفت در کلبه ی ما گاهِ ورود در و دیوار به او داشت درود او به ویرانه صفا می آورد درد میبُرد و دوا می آورد نفسش پاک و مسیحا دم بود با حضورش دل من بی غم بود سه شب آن ماه به من سر نزده بخت من حلقه بر این در نزده گویی از او خبری نیست که نیست شب ما را سحری نیست که نیست دو دلْ آرام علی خواهْ نخواه لب گشودند به «إنا لله» که خدا صبر ببخشاید و اجر به تو در غیبت آن مطلع فجر گرچه سوزد دل و جان تو ولی این که گفتی تو علی بود علی آن علی جام شهادت نوشید چشم از آیینه ی هستی پوشید سینه از بار غمش سنگین شد مسجد از خون سرش رنگین شد کوهها از غم او آب شدند موج و دریا همه بیتاب شدند روح آزادی و ایمان او بود پدر خوب یتیمان او بود پیر آشفته دل از سوز جگر گفت چون نیست مرا یارْ دگر ببریدم به سر تربت او تا شوم شمع شب غربت او چون رسیدند بر آن تربت پاک عاشق دلشده افتاد به خاک بوسه بر خاک ره جانان داد یا علی گفت و به جانان جان داد روح آزاد و فلکْ سیر این است معنی عاقبت خیر این است