eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. علیه السلام بارانِ چشمِ تار وُ ترِ من غنیمت است این یاحسین گفتنِ هر روزه ثروت است در کوچه‌هایِ سینه‌زنیِ حسینیه نوکر به لطفِ مادرِ ارباب دعوت است این روزگار با همه‌یِ کج مداری‌اَش درمانده در حضورِ تو وُ اهلِ هیأت است شرمنده‌ام که قابلتان نیستم ولی .... این اشک و روضه‌ها سندی از ندامت است با روضه روبه‌سویِ خدا می‌روم حسین این سوزِ روضه راز و نیاز و عبادت است سبحانِ عشق رویِ لبِ من نشسته است راهِ وصال سجده و باران و تربت است تا روزِ وصلِ منتقمِ شاهِ کربلا چشم‌انتظار ماندنِ عشّاق نعمت است علیه_السلام
. 🏴 علیه السلام علیه السلام کجا یعقوب دیده خوابِ هجرانی که من دیدم کجا یوسف شنیده وصفِ زندانی که من دیدم زمین در روزگارِ نوح، شد سیراب از باران ولی دریایی از خون شد به طوفانی که من دیدم هم اسماعیل‌ها سر را به تیغ امتحان دادند هم ابراهیم‌ها، در عیدِ قربانی که من دیدم زمین از خونِ خاتم‌بخشی‌اش شد تربتِ اعلا عقیقِ سرخ شد خاکِ سلیمانی که من دیدم سرِ خورشید بر نِی شمعِ بزمِ ماتمِ خود بود قیامت چیست؟ جز شامِ غریبانی که من دیدم تمام آیه‌ها شد "کاف و ها و یا و عین و صاد" میان قاریان شد پخش، قرآنی که من دیدم برادر، جای من شمشیر خورد و من غمِ ناموس هزاران ارباًاربا داشت میدانی که من دیدم نگاهِ حرمله هر بار پُر بود از هزاران تیر عمو جانم ندیده تیربارانی که من دیدم مسلمان نشنود کافر نبیند خوابِ این غم را سر و تشت و شراب و چوب و دندانی که من دیدم و پرچم‌ها از آن روزی که باد از نیزه‌اش رد شد پریشان‌اند، از زلف پریشانی که من دیدم
💐✨⭐️✨🌟✨⭐️✨💐 من علیم کربلا را دیده ام کوفه و شامِ بلا را دیده ام من علیِّ اِبنِ حسین اِبنِ علی غربتی بی انتها را دیده ام روضه می خوانم برای اهلِ دل من تمامِ ماجرا را دیده ام خیمه گاهِ اشک و آهِ شمس و ماه قتلگاهِ نینوا را دیده ام از عطش دیدم گلی جان می دهد تشنگی لاله ها را دیده ام اِرباً اِربا خفته در بینِ عبا اکبرِ خونین قبا را دیده ام سینه بِشکسته ، شبیهِ فاطمه قاسم اِبنِ المجتبی را دیده ام روی خاکِ علقمه بی دست و سر پهلوانِ مَه لقا را دیده ام بر نوکِ شمشیری جسمِ کوچک حاجی کرببلا را دیده ام عصر عاشورا غریب و بی حبیب خامسِ آلِ عبا را دیده ام بی کفن ، گلگون بدن ، صد پاره تن بر زمین خونِ خدا را دیده ام سر جدا ، پیکر ، مُرمِّل بِالدِّما زا ده ی خیرالنِّسا را دیده ام بر سرِ سر نیزه ی اهریمنان لاله های سر جدا را دیده ام لحظه ای که خیمه ها آتش گرفت کوفیانِ بی وفا را دیده ام با پر زخمی ، به زیرِ دست و پا کودکانِ بینوا را دیده ام دختری آتش به دامن می دوید صحنه های غم فزا را دیده ام دیدم از گوشِ یکی خون می چکید کینه های اشقیا را دیده ام در هجومِ سیلی و مشت و لگد گریه های بی صدا را دیده ام در اسیری در میانِ سلسله اهل بیت مصطفی را دیده ام بینِ شام و کوفه عمّه خطبه خواند گوییا که مرتضی را دیده ام بر جمالِ فاطمی عمّه ام پنجه ی یک بی حیا را دیده ام حمید رضا گلرخی امام سجاد (ع) روضه
این ماه کیست همسفر کاروان شده؟ دنبال آفتاب قیامت روان شده یک لحظه ایستاده که سرها روند پیش یک دم نشسته منتظر کودکان شده یک جا ز پیر کوفه شنیده‌ست ناسزا یک جا به سنگ کودک شامی نشان شده هم شاهد غروب گل ارغوان به خون هم راوی حدیث لب خیزران شده با پای خسته راه‌بر خلق آمده با دست بسته کارگشای جهان شده ای دیده داغ کودک شش ماهه تا به پیر آه ای بهار تا گل آخر خزان شده بعد از برادر و پدر و خواهر و عمو تنهاترین ستارۀ هفت آسمان شده از بس گریسته‌ست چنان شمع در سجود از خلق، آفتاب مزارش نهان شده
علیه‌السلام 🔹لالۀ تبدار🔹 چون که در قبله‌گه راز، شب تار آیی شمع خلوتگه محراب به پندار آیی می‌برد نور سحر، قدر شبانگاه چراغ قرص ماه از نظر افتد چو شب تار آیی باغ، از گرمی خورشید رخت می‌سوزد اگر ای لالۀ تبدار به گلزار آیی بندۀ عشق تو در هر دو جهان آزاد است کی توان دید که در بند گرفتار آیی همه از حجرۀ دل اشک به چشمان آرند گر شوی مشتری غم، سر بازار آیی تربت کوی حسین است، دوای همه درد از شفاخانه سبب چیست که بیمار آیی شد خرابه خجل از ارزش گنجینۀ خویش چون تو را دید که با چشم گهربار آیی سایۀ لطف تو گسترده به اطراف جهان مصلحت چیست که در سایۀ دیوار آیی نیست پیوسته، «حسان» طبع تو خلاّق سخن مگر از جلوۀ دلدار به گفتار آیی
علیه‌السلام 🔹یک آسمان ستاره🔹 بیمار، غیرِ شربتِ اشک روان نداشت در دل هزار درد و توانِ بیان نداشت... یک گل نداشت باغ و به آتش کشیده شد جز آه در بساط، دگر باغبان نداشت یکسر به خاک ریخت گل و غنچه، شاخ و برگ دیگر ز باغِ عشق، نصیبی خزان نداشت ماهی که آفتاب از او نور می‌گرفت جز ابرِ خشکِ دیده، به سر، سایبان نداشت دانی به کربلا ز چه او را عدو نکشت؟ تا کوفه، زنده ماندنِ او را گمان نداشت از تب ز بس که ضعف به پا چیره گشته بود می‌خواست بگذرد ز سرِ جان، توان نداشت یک آسمان، ستاره به ماه رخش، ز اشک می‌رفت و یک ستاره به هفت آسمان نداشت...
علیه‌السلام 🔹امام غریب🔹 بیمار کربلا، به تن از تب، توان نداشت تاب تن از کجا، که توان بر فغان نداشت گر تشنگی، ز پا نفکندش غریب نیست آب آن قدر، که دست بشوید ز جان، نداشت در کربلا کشید بلایی که پیش وَهم عرش عظیم، طاقت نیمی از آن نداشت ز آمد شد غم اسرا، در سرای دل جایی برای حسرت آن کشتگان نداشت در دشت فتنه‌خیز که زان سروران، تنی جز زیر تیغ و سایۀ خنجر امان نداشت - این صید هم که ماند، نه از بابِ رحم بود صیاد دهر، تیر جفا در کمان نداشت...
غمش هم مثل اشکش بی حسابه جلو روش آب اگه باشه عذابه چهل ساله می‌گه الشام الشام هنوزم فکر اون بزم شرابه شده تسبیح، غم؛ سجاده آهش سر ظهر عطش خیسه نگاهش میگن قد یه دریا گریه می‌کرد اگه قصاب می‌دید بین راهش نه تنها روضه‌ی گودال‌و دیده نه تنها پیکر پامال‌و دیده چهل منزل کنار عمه زینب زمین افتادن اطفال‌و دیده
كَس مثل تو دل به غصه دمساز نكرد با خطبه كسى مثل تو اعجاز نكرد سجادى و اعتقاد دارم چون تو سجاده‌ى اشك را كسى باز نكرد
اى سبط بزرگوار پيغمبر من با چشم ترت گريست چشم تر من اى واى چه آمد به سرت كه گفتى: اى كاش نمى‌زاد مرا مادر من
دیدند محرّم به تو چشمی تر داد یک باغ گلِ شکفته‌ی پرپر داد گفتند چرا گریه؟ نمی‌دانستند چشم تو به اشک معنی دیگر داد ابر آمد و گریه کرد، با باد گریست باران شد و قطره قطره افتاد، گریست تا کرببلا زنده بماند، هر روز در سوگ پدر حضرت سجّاد گریست
دلش را داغ و غم بیت الحزن کرد وجودش را پر از رنج و محن کرد نمی‌دانم چگونه با چه حالی تن صد چاک بابا را کفن کرد
نفهمیدند معنایِ "ولی" را رها کردند حَقِّ منجلی را که می‌بردند با دستان بسته عَلى ابنِ حُسینِ ابنِ عَلى را...!
شب شادی شب غم گریه می‌کرد به اندوهی دمادم گریه می‌کرد کتاب عمر او تقویم روضه است محرم تا محرم گریه می‌کرد
قَدْ عَجِبَتْ‏ مِنْ‏ صَبْرِكَ‏ مَلَائِكَةُ السَّمَاوَات افتادی زخمی و غریب و عطشان بر پیکر تو زدند شمشیر و سنان با شیوه‌ی "قتلِ صَبر‌" کشتند تو را گشتند ملائکه ز صبرت حیران ✍ پ‌ن: (قتل صبر) امام سجاد علیه السلام در خطبه کوفه فرمود: ﴿أنَا ابْنُ مَنْ قُتِلَ صَبْراً﴾ ترجمه: منم فرزند کسی که به قتل صبر کشته شد. مرحوم طریحی در مجمع البحرین ذیل واژه صبر ذکر کرده است که قتل صبر یعنی: ﴿جان داری را زنده نگهدارند و آن قدر به او ضربه بزنند تا بمیرد﴾.
در کوفه دلت شکست از درد و بلا در شام شکست حرمتت واویلا آنقدر بلا به جانت آمد... گفتی: ای کاش که مادرم نمی‌زاد مرا با گریه تمام روز تو شب شده بود از هرم بلا تنت پر از تب شده بود با دیدن بوریا به خود می‌گفتی ای‌کاش تنش کمی مرتب شده بود
افتاده‌ی راه عشق را یاری کن در فتنه‌ی روزگار دینداری کن چشمت که به ذریه‌ی زهرا افتاد ذکر صلوات بر لبت جاری کن
در هر زمان و در همه جا گريه مي كند بين نماز و نافله ها گريه مي كند تشنه كه مي شود وسط روز بيشتر دارد به ياد واعطشا گريه مي كند در كنج خانه ياد خرابه به ياد تشت مي سوزد و بدون صدا گريه ميكند دارد زمين و عرش خدا ناله مي زند وقتي به ياد خون خدا گريه مي كند او غصه دار غربت خود نيست لحظه اي آقا به ياد كرب و بلا گريه مي كند طفلي گريست  ناله آقا بلند شد... راوي شنيد گفت: چرا گريه ميكند؟!
سر نی در نینوا می ماند اگر زینب نبود کربلا در کربلا می ماند اگر زینب نبود چهره سرخ حقیقت بعد از آن توفان رنگ پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود چشمه فریادمظلومیت لب تشنگان در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود زخمه زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت از طراز نغمه وا می ماند اگرزینب نبود در طلوع داغ اصغر استخوان اشک سرخ در گلوی چشمها می ماند اگر زینب نبود ذوالجناح دادخواهی بی سوارو بی لگام در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود در عبور بستر تاریخ، سیل انقلاب پشت کوه فتنه جا می ماند اگر زینب نبود قادر طهماسبى اسارت اهل بیت (ع) روضه
بسته راه چاره دید و گریه کرد طفل بی گهواره دید و گریه کرد دختــر آواره دید و گریه کرد روسری پاره دید و گریه کرد  او چهل سال است کارش گریه است  این چهل سال افتخارش گریه است دست بسته از زنان شرمنده شد از تمام کاروان شرمنده شد بیشتر از دختران شرمنده شد مجلس می آنچنان شرمنده شد  در میان راه تنها مرد بود  بین یک جمعیتی نامرد بود از غم ویرانه رفتن اشک ریخت پایکوبی کرد دشمن اشک ریخت لحظه معجل گرفتن اشک ریخت مردها دنبال یک زن...اشک ریخت  هم زيارتنامه اش آتش گرفت هم سرو عمامه اش آتش كرفت باورش میشد که غم پیرش کند؟ خواهرش را زجر زنجیرش کند زاده ء مرجانه تکفیرش کند حرمله اینقدر تحقیرش کند  نانجیب پست با یک مشک آب  پرسه میزد پیش چشمان رباب کوچه های شام خیلی سخت بود سنگهای بام خیلی سخت بود طعنه و دشنام خیلی سخت بود جام و بزم عام خیلی سخت بود حرفهای تند و تیزی میشنید واژه ای مثل کنیزی میشنید .. خنده های شمر یادش مانده است ماجرای شمر یادش مانده است چکمه های شمر یادش مانده استخ جای پای شمر یادش مانده است کندی خنجر عذابش میدهد ضربه آخر عذابش میدهد آمدو بال و پرش را جمع کرد دست بی انگشترش را جمع کرد با حصیری پیکرش را جمع را کرد روی دستش حنجرش را جمع کرد  صورت خود را به روی خاک زد یاد عریانی گریبان چاک زد
  غروب قافله یادت نمی‌رفت صدای هلهله یادت نمی‌رفت گلو و چشم و قلبت ‌سوخت عمری سه تیر حرمله یادت نمی‌رفت
دوباره شب شد و از صبح تا همین حالا چقدر خاطره از ذهن او گذر کرده پس از حدود چهل سال گریه ؛ عمرش را به یاد پیرهن پاره پاره سر کرده برای حضرت یعقوبِ کربلا داغِ حسین آه دل و چشم تار آورده همیشه بغض گلوگیر او نشان میداد به سینه اش غم زینب فشار آورده هزار و نهصد و پنجاه و یک حسین شده دلی که لحظه به لحظه ز آه میسوزد همیشه زخم دلش مثل پیکر بابا شبیه شمع ته قتلگاه میسوزد دوباره حرمله را یاد کرد و در گوشش صدای خنده ی شیطانی اش به جا مانده هنوز تاول آن آتشی که می بارید کنار پینه ی پیشانی اش به جا مانده نشسته گوشه بازار و اشک میریزد که آسمان غمش سخت سرد و مهتابیست گمان کنم که دلش باز بین گودال است دوباره روبروی این دکان قصابیست
هر صبح و ظهر و شام و سحر ضجه میزنی همراه اشک و سوز جگر ضجه میزنی سجاد خانواده ای و وقت نافله بر آخرین نماز پدر ضجه میزنی از داغ آن سفر که تورا پیر کرده است وقتی که میروی به سفر ضجه میزنی حق داری ای امام جوانم به دیدن شمشیر و تیغ وتیر و تبر ضجه میزنی بر پاره پاره پیکر پیغمبر حسین بر گریه پای نعش پسر ضجه میزنی گاهی به سوی مشک و علم خیره میشوی با یاد زخم های قمر ضجه میزنی وقتی که میرسی به کنار شریعه ای بر سر عبا و دست به کمر ضجه میزنی بادیدن سواره نظام های لشگری با دیدن عمود و سپر ضجه میزنی لالاییِ ...رباب  امانت بریده است با یاد حلق و تیر سه پر ضجه میزنی "وقت غروب..."عمه..." ، "علیکن بالفرار..." با "آتش" و "خیام" و "خطر" ضجه میزنی در کربلا چه دیده ای آخر که روضه خوان تا میرسد به "سینه" و "سر" ضجه میزنی اینطور که پیش میروی از دست میروی آقای من بس است چقدر ضجه میزنی ؟؟
تا که چشمش به آب می افتد یادِ طفل رباب می افتد کوهِ آتشفشان اندوه است از نگاهش مُذاب می افتد پلک هایش که بسته می گردند پرده های حجاب می افتد نیمه شب خوابِ "شام" می بیند نیمه شب ها ز خواب می افتد نمکِ چشم شور شامی ها روی قلبی کباب می افتد روی گلبرگ یاس های حرم اثرات طناب می افتد یاد آن خیزران و تشت طلا یاد بزم شراب می افتد شام را قتلگاه می بیند نیزه ها را، "نگاه" می بیند مثل کرببلا در اینجا هم روبه رویش سپاه می بیند تا تماشا شوند بین گذر همه جا سدِّ راه می بیند کوچه کوچه به گریه می افتد کوچه کوچه گناه می بیند معجری پاره پاره افتاده یا که او اشتباه می بیند؟ تنِ دخترسه ساله ای را، آه از کبودی سیاه می بیند بین آن ازدحام جان فرسا عمه را گاه گاه...، می بیند عمه را بین آن همه نامرد... عمه را بی پناه می بیند
دست بردم به گلو حنجرت آمد يادم سر تكان دادم و بر نی سرت آمد يادم يا بنی...چقدر مادر تو گفت و گريست دم گودال دم مادرت آمد يادم هر زمان آب كسی داد به دستم فورأ لب خشكيده ی آب آورت آمد يادم چشمم افتاد به قد خم يک مادر پير بی هوا قد خم دخترت آمد يادم مادری كودک خود ناز و نوازش ميكرد هم رباب تو و هم اصغرت آمد يادم خواهرم داشت روی دوشم عبا می انداخت داغ تشيع علی اكبرت آمد يادم حرف گودال شد و آب شد از غم جگرم روی تل،دست به سر خواهرت آمد يادم در نيامد شبی انگشترم از انگشتم ساربان و شب و انگشترت آمد يادم لحظه ای خشک نشد در غم تو ديده ی من گريه ها كردم و چشم ترت آمد يادم
بیرون زده از خیمه چه نوری، چه امامی بیرون زده در روز، عجب ماه تمامی می‌آید و در راه قیاماً و قعودا گامی به زمین خورده و برخاسته گامی می‌آید و پیشانی او صبح، چه صبحی می‌آید و پیش نظرش شام... چه شامی شمشیر به دست آمده لبیک بگوید بی‌آنکه بگوید پدر از جنگ، کلامی او تشنۀ سیب است، چه سیبی، چه نصیبی این بوی حبیب است، چه عطری، چه مشامی یک مرد به جا مانده، چه آغاز غریبی یک مرد به جا مانده، عجب حسن ختامی دل‌ها همه هستند اسیرش، چه اسیری شاهان همه هستند فقیرش، چه امیری با تشنه لبان دم زدن از آب، عذاب است شرمنده‌ام از رویت اگر قافیه آب است شرمنده‌ام از روی تو تنها نه فقط من از شرم تو بر صورت خورشید، نقاب است زینب سر بالین تو با گریه نشسته تر کردن پیشانی بیمار، ثواب است در خیمه برای عطشت نیست جوابی از خیمه که بیرون بروی تیر جواب است درد تو به تشریح، مضامین مقاتل آه تو به تفسیر، خودش چند کتاب است چشمان تو بسته‌ست، عجب روضۀ بازی! با تربت گودال که سرگرم نمازی ای هر سخنت هر عملت آیۀ قرآن ای کوثر جاری شده در سورۀ انسان ای لرزش اندام تو هنگام عبادت یعنی که قوی آمده‌ای بر سر پیمان هر سجدۀ تو یک شب یلدای خلایق هر ذکر تو یک سنگ به پیشانی شیطان در گودی و بر نیزه و در طشت چه دیدی؟ ای موی تو هر سال در این ماه پریشان؟ برپشت شتر، در غل و زنجیر چه دیدی؟ ای بی سر و سامان شدۀ سر به گریبان! در قصر چه کردند؟ چه دیدی؟ چه شنیدی؟ ای روضۀ سر بسته در این مصرع عریان! افتاده‌ای از پشت شتر از غم سرها؟ با نیزه رسیده‌ست به این شهر، خبرها
چون وارد مجلس ابن زیاد شد از آن به بعد اشک دو چشمش زیاد شد بالاترین عبادت این گریه کردن است آنقدر گریه کرد که (زین العباد) شد
چون وارد مجلس ابن زیاد شد از آن به بعد اشک دو چشمش زیاد شد بالاترین عبادت این گریه کردن است آنقدر گریه کرد که (زین العباد) شد https://eitaa.com/majmaolzakerin135
نگفته ام غم دل را ، نگفته بسیار است غمی که می کُشَدَم عاقبت غم یار است به یاد خواب رقیه ، به یاد حمله زجر زمان خواب ، دو چشمم همیشه بیدار است تو رو خدا جلویم گوسفند سر نبرید دلم ز دیدن این صحنه سخت بیزار است صدای‌ گریه نوزاد می کُشد ما را خدا کند که بخوابد ! رباب تبدار است نمی روم سر بازار ، درد سر دارد عذاب هر شب من ازدحام بازار است حصیر پهن نکردم به خانه ام اصلاً حصیر ، روضه ی مکشوفه ی من زار است هنوز جای غل و سلسله به گردنم است هنوز چشم من از مشت بی هوا تاراست آهای مردم  " اذل عزیزنا " یعنی محله ای بروی که هجوم اشرار است مقابلم به زن و بچه ام اهانت شد امان ز غربت مردی که بد گرفتار است https://eitaa.com/majmaolzakerin135
نگفته ام غم دل را ، نگفته بسیار است غمی که می کُشَدَم عاقبت غم یار است به یاد خواب رقیه ، به یاد حمله زجر زمان خواب ، دو چشمم همیشه بیدار است تو رو خدا جلویم گوسفند سر نبرید دلم ز دیدن این صحنه سخت بیزار است صدای‌ گریه نوزاد می کُشد ما را خدا کند که بخوابد ! رباب تبدار است نمی روم سر بازار ، درد سر دارد عذاب هر شب من ازدحام بازار است حصیر پهن نکردم به خانه ام اصلاً حصیر ، روضه ی مکشوفه ی من زار است هنوز جای غل و سلسله به گردنم است هنوز چشم من از مشت بی هوا تاراست آهای مردم  " اذل عزیزنا " یعنی محله ای بروی که هجوم اشرار است مقابلم به زن و بچه ام اهانت شد امان ز غربت مردی که بد گرفتار است https://eitaa.com/majmaolzakerin135