eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
باران گرفت و زمزم و کوثر به ما رسید مستی رسید و باده و ساغر به ما رسید روز الست که گِل عالم درست شد خاک سرای آل پیمبر به ما رسید وقتی خدا به طالع‌مان داشت می‌نوشت شکر خدا ولایت حیدر به ما رسید این عزتی که هست از آنجا گرفته‌ایم آن لحظه‌ای که منصب نوکر به ما رسید اینجا اگر که دور علی بال می‌زنیم آنجا دلی شبیه کبوتر به ما رسید هرکس گرفت دست خودش را بسوی دوست در این میان محبت مادر به ما رسید چه مادری که لب به سخن تا که باز کرد روزیّ صدهزاربرابر به ما رسید مادر ز مقدم تو بهاری‌ترین شدم دست مرا گرفتی و بالا نشین شدم دریا فقط تو هستی و دریاتر از تو نیست انسیۀ خدایی و حوراتر از تو نیست تو می درخشی و همه جا، نور می‌شود زهرا فقط تو هستی و زهراتر از تو نیست وقتی که خاکِ پایِ تو عرش است مادرم در اوج آسمانی و بالاتر از تو نیست پیغمبر خدا به تو می‌گفت مادرم با این حساب ام ابیهاتر از تو نیست تو بضعة النبی خدایی و هیچکس آیینه دار حضرت طاهاتر از تو نیست شأن تو از روایت لولاک واضح است اینکه بزرگ‌تر ز تو بالاتر از تو نیست تو آمدی و تکیه به عشق تو زد علی با بودن تو حامی مولاتر از تو نیست نام تو همّ و غم ز دل مصطفی گرفت دست خدا علیست که دست تو را گرفت باید می‌آمدی به همه رهبری کنی اصلا فقط تو آمده‌ای سروری کنی روز ازل خدای تو می‌خواست باشی و درحق شیعه‌های علی مادری کنی در روز حشر بین تمام پیمبران آن لحظه می‌رسد که تو پیغمبری کنی حتی پیمبران به تو تعظیم می‌کنند وقتی قرار شد تو شفاعت‌گری کنی هم‌رتبۀ علی به خدا غیر تو که نیست پس می‌شود به جای علی حیدری کنی سجاده پهن کن که دوباره مدینه را پُر از پَر فرشته و حور و پری کنی دست قنوت تو همۀ مستجابهاست مهریۀ تو فاطمه جان کل آبهاست وقتی که ماه در سحر چادر تو بود خورشید زیر بال و پر چادر تو بود زیر قدوم تو پر و بال ملایکه فوج فرشته دور و بر چادر تو بود هرکس که منتصب به تو شد سربراه شد اصلا حجاب زیر سر چادر تو بود وقتی در آسمان خدایی بدون شک زینب در آن میان قمر چادر تو بود تو قبل مریم آمده ای مادر بهشت پس این همه حیا اثر چادر تو بود یک شب چهل یهود مسلمان تو شدند این هم نشانۀ دگر چادر تو بود نور تو مکه را مَثَل کوه نور کرد ابلیس را حضور تو از مکه دور کرد با بودنت به یاری مردم چه حاجت است دست قنوت خستۀ تو دست رحمت است عشقت مرا به اوج سعادت رسانده است عشقت همیشه شاه کلید سعادت است من با تو و علی، غم دنیا نمی‌خورم اسم علی و فاطمه رمز اجابت است دست مرا بگیر و به دست علی بده این دست‌های رو به شما دست بیعت است دستت شکست و دست علی رو به عرش ماند افتادن تو معنی اصل ولایت است یک کربلا مرا ببری خوب می‌شوم داروی درد سینۀ من یک زیارت است امشب بیا و روزی من را زیاد کن امشب مرا مقابل شش‌گوشه یاد کن مهدی نظری حضرت زهرا (س) میلاد
نور خلاق مبین یا فاطمه دخت ختم المرسلین یا فاطمه هستی ای نور دل ختم رسل در دو عالم بی قرین یا فاطمه چون علی بن ابیطالب تویی شیعه را حبل المتین یا فاطمه جان فدای عصمت و پاکی تو ای شهید راه دین یا فاطمه بعد پیغمبرز جور اشقیا شد علی خانه نشین یا فاطمه تو شدی حامی دین مصطفی با امیرالمومنین یا فاطمه پیش چشم مرتضی در پشت در گشته ای نقش زمین یا فاطمه گشته حیدر همره اطفال خود از غم داغت حزین یا فاطمه از غم داغ تو ای دخت نبی گشته زینب دل غمین یا فاطمه بر تو گرید تا صف حشر و جزا دیده ی اهل یقین یا فاطمه - رضا یعقوبیان حضرت زهرا (س) روضه
به نام اُمِّ عقیله ، انیس قدیسین به نام قبله‌ی قلب قبیله‌ی یاسین صراطِ اوست «صراط الذین اَنعمت» برای دشمن او گفته شد «وَلَاالضّالین» قسم به فضّه و اَسما که مادر سقا کنیز او شد و عالم کنیز ام بنین دلیل بارش ابر است و ساکن قوسین به نور اوست اگر میشود کمان رنگین مقابل جَلَواتش فلک به خاک افتاد سجود کرد به این‌ جلوه خوشه‌ی پروین و شمسْ محضر او شمع کم فروغی بود خداست مشتری نقد ماه زهره جبین به لطف حضرت او ذره میرود بالا بدون مرحمتش عرش میرود پایین اراده کرد خدا که دوباره جلوه کند اشاره کرد به نور عظیم عرش برین و بعد از آن به یدِ فاطرُ السَّماواتی قلم به دست گرفت و کشید حورالعین هزار دفعه ز حورا بلند مرتبه تر هزار مرتبه پاکیزه تر ز ماء معین به قدر یک ‌سر سوزن ز پرتوء آن‌ نور قرار شد که کمی جلوه گر شود به زمین حرا برای چهل شب سرای احمد شد هوا هوای خدا بود و خلوتی شیرین به تین و طور قسم که حرا چهله گرفت برای بارش کوثر به رودهای یقین شعور شعله کشید و شروع شد باران شراب عشق روان شد به رودخانه‌ی دین چکید قطره‌ی اول نوشت «اَعطینٰا» «فَصَلِّ یا نبی الله» ای رسول امین رسید آیه‌ی دوم به آخرین کلمه نشست پای عزای کسی کتاب مبین عجب عزای عظیمیست در دل «وَانْحَر» حسین تشنه و نهر فرات و قوم لعین نداشت بهره ز آبی که مهر مادر اوست نشست شمر و همان لحظه سینه شد سنگین کنار نهر اگر تشنه نحر شد ، باشد ولی چرا سر او را گذاشت در خورجین اسیر عشق حسینیم و بچه های حسین که «اِنَّ شانِئَکَ» با حسین شد تضمین
زﻫﯽ ﮐﻮی ﮐﺴﯽ ﮐﺰ ﺧﻮن ﺑﻮد آب ﺧﯿﺎﺑﺎﻧﺶ ز ﺳﺮﻫﺎی ﻋﺰﯾﺰان ﭼﯿﺪه ﮔﻠﺪان ﮔﺮد ﻣﯿﺪاﻧﺶ ﺑﻪ ﺧﻮرﺷﯿﺪ ﻗﯿﺎﻣﺖ ﻣﯽ‌ﺷﻮد ﻣُﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺟﻠﻮه ﺗﺸﺮف‌ﻫﺎی آﺋﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺻﺤﻦ ﺷﺒﻨﻤﺴﺘﺎﻧﺶ زﻫﯽ ﺑﺎﻧﻮی ﺟﻌﻔﺮ ﭘﺎﺳﺒﺎن ﺣﻤﺰه درﺑﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺻﺪ ﭼﺸﻤﯽ ﻧﮕﻪ دار اﺳﺖ او را ﻣﺮد ﻣﺮداﻧﺶ زﮐﺎﺗﯽ داﺷﺖ ﺧﻮﻧﻢ ﮔﯿﺞ ﺗﺤﻠﯿﻠﺶ ﺷﺪم دﯾﺪم ﮐﻪ ﺣﺘﯽ می‌رود ﻋﯿﺪ ﺳﻌﯿﺪ ﻓﻄﺮ ، ﻗﺮﺑﺎﻧﺶ ﮐﺪاﻣﯿﻦ ﻧﻌﺮه از ﺳﺠﺎده ﺣﯿﺪر را ﺳﻔﺎرش ﮐﺮد ﮐﻪ ﻣﯽ‌ﭘﻮﺷﺪ ﻧﻌﻢ ﯾﺎ ﺳﯿﺪی ﺷﻤﺸﯿﺮ ﻋﺮﯾﺎﻧﺶ ﭼﻨﺎن وﻗﺖ ﮐﺮم از ﺷﺶ ﺟﻬﺖ ﺑﺮ ﺗﺎﺧﺖ ﻣﯽ‌آﯾﺪ ﮐﻪ از ﭘﯿﺮاﻫﻦ ﺧﻮد ﻧﯿﺰ رد ﮔﺮدد ﺑﻪ ﻃﻮﻓﺎﻧﺶ ز ﮐﻮران ﻧﯿﺰ در ﺳِﺘﺮ ﺗﺠﻠﯽ ﮔﺸﺘﻪ او ﭘﻨﻬﺎن ﮐﻪ ﻣﻤﮑﻦ ﺑﻮد دﯾﺪارش دﻫﺪ ﭼﺸﻤﯽ ﺑﻪ ﮐﻮراﻧﺶ ﭼﻨﺎن ﻣﻌﺼﻮم ﺑﮕﺬﺷﺘﻪ اﺳﺖ از ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ‌اش ﮐﺰ ذوق ﺑِﮑﺎرت ﻣﯽ‌ﺑﺮد ﻣﺮﯾﻢ ﻫﻨﻮز از ﭼﺸﻢ ﺟﯿﺮاﻧﺶ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ ﭘﻨﺞ ﺗﻦ از ﭼﻬﺎر ﺳﻮ در ﻫﺸﺖ ﭼﺸﻢ آﯾﺪ ﻋﻠﯽ ﻣﻮﺳﯽ اﻟﺮﺿﺎ ﭘﯿﺪا ﺷﺪ از آﺋﯿﻨﻪ ﺑﻨﺪاﻧﺶ ﺑﻪ ﻗﻢ بر ﭼﺎدرش اﻓﺘﺎده ﺟﻤﻌﯽ ﯾﺎرﺿﺎ ﮔﻮﯾﺎن ﮔﺮوﻫﯽ ﺣﻀﺮت ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ﮔﻮﯾﺎن در ﺧﺮاﺳﺎﻧﺶ ﭼﻨﯿﻦ ﺷﺄﻧﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺒﯿﻨﻢ از ﺣﯿﺚ أﺣﺪ ﮐﺎﻣﻞ ﻧﺪارم ﺷﮏ ﮐﻪ در ﺧﻠﻮت ﭘﺮﺳﺘﯿﺪﺳﺖ ﺷﯿﻄﺎﻧﺶ ﺣﺪﯾﺚ ﮐﺎﻣﻞ ﻟﻮﻻک ﺷﺮح ﮐﺎﻣﻠﯽ دارد چو ﻟﻮﻻی در ﺟﻨﺖ ﺑﭽﺮﺧﺪ ﺗﺤﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺶ ﺑﻪ اﻣﮑﺎن زنی دﻟﺪاده‌ام ﮐﺰ ﺷﺪت اﻋﺠﺎز ﺟﻤﻞ را در ﺗﻪ ﺳﻮزن ﮐﻨﺪ ﺑﺎ ﺑﺎر ﮐﻮﻫﺎﻧﺶ ﺑﻀﺎﻋﺖ ﻻﻏﺮ اﻓﺘﺎده است او ﻓﺮﺑﻪ ﻃﻠﺐ دارد ﻧﺸﺪ اﻧﺪازه ﻋﻔﻮش ﮐﻨﻢ ﯾﮏ روز عصیانش ﻣﮕﻮ ﮔﺴﺘﺎخ ﺷﯿﻮن ﺑﻮده اﯾﻦ ﻧﻮ ﺷﺎﻋﺮ اَﻟﮑَﻦ ﺑﻪ ﻗﺪر وُﺳﻊ ﺧﻮد ﮐﺮده اﺳﺖ ﻣﻌﻨﯽ ﺗﺎزه ﮐﺘﻤﺎﻧﺶ
به نام نور، به نام مطهّر زهرا برای عرض ارادت به ساحت دریا نشسته‌ام بنویسم به نام مادر، تا خدا مرا بنویسد به پای نام شما اگرچه کمتر از آنم که یاورم باشی خدا به امر خودش خواست مادرم باشی شبی که سیب خدا از درخت عرش افتاد خدا به نور خدا هدیه‌ای منوّر داد به اذن خالق یکتا، زمین، زمان، فریاد: پیامبر! قدم فاطمه مبارک باد قیام کرد زمین، نور منجلی آمد دلیل خلقت پیغمبر و علی آمد خدا نوشت: بگویید مهربان بانو خدا که صاحب باغ است، باغبان بانو قیامت است تمنّای این و آن، بانو همیشه منبع الطاف بیکران! بانو! اگر نفس بدهی، دست هم نمی‌خواهم برای مدح تو گفتن، قلم نمی‌خواهم عطای دست تو تفسیر کرده انسان را بخاطر تو خدا وعده داده باران را دعای نور تو تب‌دار کرده سلمان را به باد داده دگر دودمان شیطان را دعای نور بخوان، ما هم اهل ایرانیم بخوان که ما همه ذریه‌های سلمانیم دعا بخوان، پر جبریل را منوّر کن کمی ملائکه را با خودت برابر کن برای نافله، سجاده را معطر کن خدا برای پیمبر نوشت: باور کن، نگاه عرش به راز و نیاز فاطمه است خلاصه نه، همۀ دین نماز فاطمه است تمام قافله را وقف مرتضی کردی همیشه شوهر خود را ز خود رضا کردی و در جوار خدا، "جار" را دعا کردی چه خوب دِین به همسایه را ادا کردی هرآنچه را تو بخواهی، همان شود تقدیر برای شیعۀ امروز هم قنوت بگیر نظر به اینکه خدا بر شما نظر کرده تو قبل خلقت آدم شدی نظرکرده خدا وجود تو را منجی بشر کرده علی کنار شما خستگی بِدَر کرده غروب بود که خورشید تا سحر غم داشت طلوع لحظۀ خندیدن تو را کم داشت در آتشی که تمامیِّ خانه می‌سوزد به جان خلق بیفتد، زمانه می‌سوزد در آتشی که نشان، بی‌نشانه می‌سوزد چرا قلم وسط شعله‌ها نمی‌سوزد؟ برای اینکه مزیّن به نام فاطمه است و آتش از سرِ جبران، به کام فاطمه است
خدا از عرش، نازل کرد، رودِ کوثر خود را همینکه دید، کام تشنه‌ی پیغمبر خود را قیامت آمده؛ قبل از قیامِ صورِ اسرافیل خدا رو کرده از آغازِ خلقت محشر خود را زمین پرواز کرد از خاک، تا افلاک، با زهرا تماشا کرد، با ناباوری دور و بر خود را میان رحل دستش بوسه‌باران می‌شود قرآن پدر وقتی که می‌بوسد دهانِ دختر خود را یتیمی سخت بود؛ اما به پایان آمد این سختی یتیمِ مکه در آغوش، دارد مادر خود را پدر می‌گفت، می‌دانی دلیلِ خلقتم هستی ؟! تکان می‌داد، با لبخند، زهرایش سر خود را سلامی رونمایش شد؛ برای اولین دیدار امیرالمومنین تا دید، روی همسر خود را زبانِ شاعران لال است، در توصیف سِرُّالله معطر می‌کنند از نامِ زهرا دفتر خود را
بهترین ذکر و دعا یاعلی و یا زهراست همه ی کار جهان با علی و با زهراست کعبه ی کعبه علی کعبه ی مولا زهراست برکت سفره ی ما از دم زهرا زهراست مادری کرده برای همه حتی پدرش شده سالار شهیدان دو عالم پسرش خطی از دفتر مدحش همه ی قرآن است پای دین فاطمه الگوی همه مردان است قبراو در دل هر شیعه ی او پنهان است سرور کل زنان همه ی دوران است چادر کهنه ی او کار رسالت کرده به امامان به خداوند امامت کرده نور خورشید چراغیست کنار نورش دوجهان هست به فرمان بری از دستورش او سلیمان بشود هست سلیمان مورش مدح او هرچه بگویی بکنی محصورش هیچ جا جا نشود شرح هجایی از او میرسد رزق دو عالم ز گدایی از او هرکه دیوانه ی زهراست بدان عاقل اوست سوره ی کوثرِ بر قلب نبی نازل اوست عقل کل اسوه ای از عابده ای کامل اوست دلبر این دل مجنون شده و بی دل اوست درک او از سر ادراک بشر لبریز است تا قیامت بنویسیم ازاو ناچیز است روز و شب بعد خدا برلب حیدر زهراست روح مابین دو پهلوی پیمبر زهراست آنکه در حشر کند یک تنه محشر زهراست راه را گم نکند شیعه که رهبر زهراست عشق زهرا شده ما بنده ی عشقیم همه عاشق مادر بانوی  دمشقیم همه
به دنیا آمده اما به دنیا دل نمیبندد ببین این کودکِ زیبا چه با اکراه میخندد اگرچه آمده باید به سمت عشق برگردد گُلی که بانسیمی هم رُخَش آزرده میگردد اسیرِ دلخوشی های کمِ دنیا نخواهد شد یقینأ با وجودِ او علی تنها نخواهد شد مبادا شعله ی شمعی بگیرد دامنِ او را مبادا  گرمی آهی بسوزاند تنِ او را به یُمنِ مَقدَمش حالا شده حالِ پدر عالی سیاهی نعره خواهد زد شبیه طبلِ توخالی قسم بر هستی بابا قسم بر سوره ی کوثر پیمبر دختری دارد ولی مادرتر از مادر شده او هستی مولا ؛علی هم عشق ناب او شده او مادرِ آب و علی هم بوتراب او از این رو عاشقِ بوی دل انگیز نمِ خاکم ازاین رو مست و مشتاقِ حدیث ناب لولاکم علی شد فاتح خیبر ؛جهان در کار او مانده یقینأ پشتِ او زهرا دمادَم چار قُل خوانده به دنیا آمده اما ندارد حالِ دنیا را نمیفهمد به جز مولاکسی اوصافِ زهرا را چه زیبا می شود زهرا دعاگوی علی باشد و بازوبندِ "یازهرا "به بازوی علی باشد
گلچهره بتی شوخ وش و چابک و چالاک  یغمایی و غارتگر و تاراجی و بی باک از نیم نگه هوش ربود از سر ادراک  ز ابرو، دو کمان بست و ز گیسوی، دو فتراک تیر نظرش کرد گذر از دل افلاک   ز افلاک نشینان باز برخاست هیاهو خورشید وشان، پرده ز رخسار فکندند  سیمین بدنان سایه، سمن وار فکندند از زلف، بتان بر رخ، زنار فکندند  شوخان نه که شیخان سر و دستار فکندند صوفی صفتان خرقه ی پندار فکندند   تا شعشعه ی طلعت او تافت ز هر سو از مشرق جان سر زد، تا عارض جانان  شد مغرب هستی چو رخ ساقی مستان زد ساقی مستان پا بر تخت سلیمان  با خاتم دل، هست سلیمان شدن آسان فرمان برد آن را که بود بنده ی فرمان   ذرات سماوات و زمین یک دل و یک رو آنان که ره بندگی دوست سپردند  بوی همه آلایش، از روی ستردند چون مردمک دیده، بزرگ، ار همه خردند  در باختگانند و لیکن همه بردند صافند ز اوصاف، نه چون صافی دُردند داروی همه درد، نه درد همه دارو چرخند و سپهرند و زمینند و زمانند  جان دو جهانند و جهان  از دو جهانند بی نام و نشانند و به هر نام و نشانند  هر جا بنشینند دو صد فتنه نشانند نادیده و ننوشته ببینند و بخوانند   پنهان ز کجا ماند، ز ایشان سر یک مو ز آن سرمه که از عصمت، بر دیده کشیدند  هر پرده که در سینه ی جان بود، دریدند بی پرده به سر منزل تسلیم رسیدند  از دیده ی جان آن رخ جانانه بریدند بر سینه ی بی کینه ی خود باز خریدند  هر ناوک غم آمد از آن دو خم ابرو بر درگه عصمت بنهادند ز جان سر  کردند ز تقوی دل هر شی ء مسخر بستند و گشودند ره ناظر و منظر  دادند و گرفتند تن و جان منور چون ماهی در آب و در آتش چو سمندر سوزان و غریقند، چه سحر است و چه جادو؟ زندان مجرد که ز تجرید گذشتند  از خویش و ز بیگانه به تاکید گذشتند با روی تو از جنت جاوید گذشتند  در کثرت و از منزل توحید گذشتند شادان ز غم و بیم و ز امید گذشتند   آری چه بود پیش رخت روضه ی مینو؟ در آینه ی عصمت، با دیده ی انوار  دیدند جمال ازل و چهره ی دلدار چون شمس حقیقت شد، بی پرده پدیدار  پنهان شد و شد از افق غیب نمودار با دیده ی جان دید توان معنی اسرار از ما طلبد او دل و ما جان و دل از او در گلشن ختم رسل از نخل عنایت  رویید یکی شاخه پر از غنچه ی آیت از قدر و شرف شد صدف دُر ولایت  انجام بدایت شد، آغاز نهایت شد همسر سر الله و میزان هدایت شاهین الوهیت، زد باز به تیهو هستی حیات ابد و مادر سرمد حی احدی راتبه، سر دل احمد  بحر ازلی جزر و بحار ابدی مد  سرمایه ی جاه و شرف و قدر محمد شیرازه ی راز کتب فرد حد و مد   اصل صدف گوهر هر یازده لولو آن جوهر قدسیه که اندر قدس ذات چون ارض و سما، تن زد از حمل امانات  شد ذات مقدس را حامل ز کرامات  آن صورت هر معنی، آن معنی آیات کشاف مهمات شد و قبله ی حاجات   بر درگه او جن و ملک گرم تکاپو در سینه ی اسرار، عیان عصمت ذاتش  در مردمک دیده، نهان نور صفاتش عارف نسراید بجز از اصل حیاتش چون دید ز هر طوری  طور لمعاتش تقدیس همه شیی ء بود از نفخاتش او داده به تن جان و به می رنگ و به گل بو یا فاطمه، ای خاتمه ی مقصد خلقت  ای قائمه ی هستی، ای آیت رحمت ای خالق قدر و شرف و مالک عصمت هر چند عطای تو فزونست به «رفعت» محتاجم و حاجت طلب ای قاضی حاجت نومید نشد از در امید تو هندو ای مریم دو عیسی، وی طور دو موسی ای عصمت یک معتصم  و فلک دو دریا ای شمس یکی برج و یا برج دو جوزا  لالای دو لولوئی و لولوی دو لالا روح دو روانی و روان دو هیولا تو آب حیاتی و همه خلق جهان، جو در هر صفتی اعظم اسماء الهی  اندر فلک قدرت نبود چو تو ماهی عالم همگی بنده ی شرمنده، تو شاهی  نی غیر تو حصنی نه ملاذی ، نه پناهی محتاج توایم، از ره الطاف نگاهی   یا فاطمه الزهرا انی بک اشکو ای دختر پیغمبر، ای همسر حیدر ای صادره ی اول، در اول مصدر  ای حاصل اسرار ولا، آیت اکبر  ای دُر دو دریا و ای بحر دو گوهر  آن جا که کشد کوکبه ی فضل تو لشکر کمتر خیَمی آید این گنبد نه تو
مینویسم دوباره از سر خط نام زیبای حضرت زهرا مینویسم که هرکه جای خودش آسمان جای حضرت زهرا می نویسم که کاشف الکربِ " علیِ مرتضاست "  لبخندش می نویسم که فاتح خیبر نام "زهراست" نقشِ سربندش هر چه از او نوشته ام تا حال به خدا در خور مقامش نیست به عذاب خدا گرفتار است هرکه در فکر احترامش نیست آسمان ها حیاط خلوت او عرش حق صحن خانه ی گلی اش شامل هر کسی نمی گردد به خدا افتخار سائلی اش می نویسم دوباره از سر خط نام زیبای حضرت "زهرا" معنی اسم اعظم حق بود یا علی های حضرت "زهرا" حوریه ، انسیه ، زکیه ، بتول راضیه،مرضیه، همان زهراست آنکه محروم شد ز حق خودش شده بانوی بی نشان؛ زهراست بهترین مادر است در عالم همسر خوب و مهربان علیست این جوان بانویی که می گویم روشنی بخش دیدگان علیست می نویسم بهشت زیبا هست جزء زیباترین مکان ها نیست زندگی های مشترک دیدیم... زندگی "علی و زهرا" نیست می نویسم قیامت کبری بسته مانده به یک تلنگر او هرکجا مشکلی به کارت خورد صد و ده بار عاشقانه بگو یاعلی - تا که حضرت زهرا گره از مشکل تو وا بکند زیر  دِین کسی نمی ماند هرچه میخواهی او عطا بکند
مریم از یک نسبت عیسی عزیز از سه نسبت حضرت زهرا عزیز نور چشم رحمة للعالمین آن امام اولین و آخرین آنکه جان در پیکر گیتی دمید روزگار تازه آئین آفرید بانوی آن تاجدار «هل اتی» مرتضی مشکل گشا شیر خدا پادشاه و کلبه ای ایوان او یک حسام و یک زره سامان او مادر آن مرکز پرگار عشق مادر آن کاروان سالار عشق آن یکی شمع شبستان حرم حافظ جمعیت خیرالامم تا نشیند آتش پیکار و کین پشت پا زد بر سر تاج و نگین وان دگر مولای ابرار جهان قوت بازوی احرار جهان در نوای زندگی سوز از حسین اهل حق حریت آموز از حسین سیرت فرزند ها از امهات جوهر صدق و صفا از امهات مزرع تسلیم را حاصل بتول مادران را اسوهٔ کامل بتول بهر محتاجی دلش آنگونه سوخت با یهودی چادر خود را فروخت نوری و هم آتشی فرمانبرش گم رضایش در رضای شوهرش آن ادب پروردهٔ صبر و رضا آسیا گردان و لب قرآن سرا گریه های او ز بالین بی نیاز گوهر افشاندی به دامان نماز اشک او بر چید جبریل از زمین همچو شبنم ریخت بر عرش برین رشتهٔ آئین حق زنجیر پاست پاس فرمان جناب مصطفی است ورنه گرد تربتش گردیدمی سجده ها بر خاک او پاشیدمی
عاشق شده‌ست دانه به دانه هزار بار دل‌خون و سینه‌چاک و برافروخته «انار» فریاد بی‌صداست ترک‌های پیکرش از بس‌که خورده خونِ دل از دست روزگار پاشیده رنگ سرخ به پیراهنِ خزان بسته حنا به پینۀ دستان شاخسار در سرزمین گرم، انار آتشین شود یاقوت را می‌آورد آتشفشان به بار با دست خود به حوصله پنهان نموده است یک دانه از بهشت در او آفریدگار آن میوه‌ای که ساخته تسبیحی از خودش شُکر است بر زبانش، فی اللیل و النهار آن میوه‌ای که فاطمه آن را طلب نمود چون باب میل اوست شد این میوه تاجدار آن بانویی که نام خودش شعر مطلق است در وصفش استعاره نیاید به هیچ کار نامی که داده است به زن قیمتی دگر نامی که داده است به مردان هم اعتبار آن نام را می‌آورم، اما نه بی‌وضو دل را به آب می‌زنم، اما نه بی‌گدار جبر آن زمان که پشت در خانه‌اش نشست برخاست آن قیامت عظمی به اختیار رفت آنچنان که از نفس افتاد جبرئیل گویی محمد است به معراج رهسپار شد عرصه‌گاه تنگ، ولی ماند پشت در چون ماندن علی به اُحد ماند، استوار برگشت زخم خورده، ولی فاتح نبرد چون بازگشت حمزه از آشوب کارزار در خون خضاب شد تن یاران بعد از او آن‌ها که نام «فاطمه» را می‌زنند جار من از کدام یک بنویسم که بوده‌اند حَجّاج‌ها به ورطۀ تاریخ بی‌شمار آن‌ها که با غرور نوشتند ساختیم دریاچه‌های احمری از خونِ این تبار از کربلا به واقعه فَخ رسیده‌ایم از عمق ناگوارترین‌ها به ناگوار محمود غزنوی به عداوت مگر نساخت از استخوان فاطمیان چوبه‌های دار بوسهل زوزنی به شرارت هنوز هم محکوم می‌کند حسنک را به سنگسار در لُمعَةُ الدَّمِشقِیَه جاری‌ست همچنان خون شهید اول و ثانی چون آبشار اما هنوز هم به تأسی ز فاطمه نام علی‌ست روی لبِ شیعه آشکار بیت از هلالی جُغتایی نشسته است از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار: «جان خواهم از خدا نه یکی، بلکه صدهزار تا صدهزار بار بمیرم برای یار» فرق است، فرق فاحشی از حرف تا عمل راه است، راه بی‌حدی از شعر تا شعار اینک مدافعان حرم شعله‌پرورند تا در بیاورند از آن دودمان دمار با تیغ آبدیده‌ای از نوع اعتقاد با اعتقاد محکمی از جنس ذوالفقار زهراست مادر من و من بی‌قرار او آن نام را می‌آورم آری به افتخار آن بانویی که وقت تشرف به رستخیز پیغمبران پیاده می‌آیند و او سوار فریاد می‌زنند که سر خَم کنید، هان! تا از صراط بگذرد آیات سجده‌دار هرجا نگاه می‌کنم آنجا مزار اوست پنهان و آشکار چنان ذات کردگار‌ این‌ها که گفته‌ایم یکی بود از هزار اما هنوز شیعه، مصمم، امیدوار...
دلم گرفته بهانه سلام شاه نجف كه قبله گاه دلم گشته بارگاه نجف تمام صحن علی بوی فاطمه دارد شمیم سیب بیاید میان راه نجف صفای هر سحرش ، گریه بر غم زهراست به گوش میرسد آرام سوز و آه نجف قدم زده دل شب در میان نخلستان امان ز كوفه و خون آبه های چاه نجف قرار ما همه باب الرضا همان جایی كه سوی شاه خراسان بُوَد نگاه نجف قسم به نم نم اشكم پس از اذان صبح چقدر بوی حسین میدهد پگاه نجف
قلم مطهر و صفحه مطهر و تحریر به آب و تاب کنم وصف آیه ی تطهیر تو کیستی که همه قاصرند از درکت چگونه می‌شود آخر تو را کنم تفسیر مقابل قدمت جبرییل زانو زد ز بس جلالیت ذات توست عالم‌گیر به پیشگاه شما از خدا پیام رسید سلام حضرت کوثر... سلام خیر کثیر قسم به لوح و قلم گر اراده فرمایید به باب میل شما می خورد رقم تقدیر میان خانه نشستید و ذکر می گویید تمام ارض و سماوات غرق این تکبیر تمام خلق تو را در نقاب و دیده و بس فقط خدا زخ تو بی حجاب دیده و بس زمانه ظرف ندارد که تو ظهور کنی کجا به کوتهی فکر ما خطور کنی اگر قنوت بگیری میان سجاده تمام شهر به یک غمزه غرق نور کنی کلیم خانه‌ی حیدر! به یک دعای سحر سرای کوچک خانه شبیه طور کنی تو بهجت دل مولایی و به یک لبخند وجود خسته‌ی او را پر از سرور کنی فضای کوچه پر از عطر سیب می‌گردد ز هر دیار اگر لحظه‌ای عبور کنی تو روح عاطفه‌ای... گرچه من گنه‌کارم مرا مباد ز خود لحظه‌ای تو دور کنی غبار راهم و تو سایه‌ی سرم هستی چه غم به روز قیامت تو مادرم هستی دگر زمان سرور پیامبر آمد که گاه زخم زبان قریش سر آمد تو هم‌زبان خدیجه شدی میان رحِم که غم مخور شب تنهایی‌ات سحر آمد برزگ بانوی کعبه چقدر تنها بود... ز دیده‌های پر از مهر او گوهر آمد شمیم سیب بهشت از حجاز می‌آید نگار ماست غریبانه از سفر آمد خدا برای علی خلق کرده است تو را برای شیر خدا بهترین سپر آمد تمام فخر علی شوهری فاطمه است خبر دهید به حیدر که همسفر آمد به روی شانه‌ی تو بیرق علی برپاست علی که فاطمه دارد همیشه پا برجاست کریم شهر علی سفره‌دار زهرا بود جمال حق علی... آینه‌دار زهرا بود به دست خالی از این خانه سائلی نرود که در کنار علی خانه‌دار زهرا بود قسم به آن زرهی که همیشه پشت نداشت میان دست علی ذوالفقار زهرا بود اگر چه نام علی هم‌ردیف با نمک است بر این ملیح زمانه نگار زهرا بود همه زمین و زمان در طواف روی علی‌ست مطاف روی علی در مدار زهرا بود حسن کریم و حسین دست‌گیر عالمیان همیشه محور این اعتبار زهرا بود از آن زمان که گل ما به عشق می‌آمیخت خدا خدایی خود را به پای زهرا ریخت خدا به وسعت عرشش تو را معظم کرد کنیز خویش صدا کرده و مکرم کرد صدای هر تپش توست ذکر علی به این صدا همه‌ی ذکرها منظم کرد میان عرصه‌ی محشر شفاعت همه را به گوشه‌ای ز نخ چادر تو محکم کرد سپس گشود مسیر ورود جنت را گروه فاطمیون بر همه مقدم کرد چکیده‌ی جلوات تو و علی روزی حسین گشت و به پا بیرق محرم کرد برای اینکه بماند همیشه جلوه‌ی تو میان قامت زینب تو را مجسم کرد به هرم آتش دوزخ بسوزد آن دستی که بین کوچه به یک ضربه قامتت خم کرد میان آن در و دیوار خون تازه نشست بلند مرتبه بودی و حرمت تو شکست
مشگل گشای عالم و از عالمی سری از جن و انس و حور و ملائک تو سرتری شرح فضائل تو نگنجد به ذهن ما از کل کائنات جهان هم فراتری هستی یگانه دخت نبی یامکرمه آخر رسول حضرت حق را تو مادری در ماسوا و خلقت و این چرخ روزگار تنها تویی که یاور و هم شأن حیدری دادی تو پرورش حسنین و عقیله را هم بضعه الرسولی و هم سر داوری بالاتر از مقام تمام رسالتی گنجینه معارف ربی و کوثری مارا کسی به جز تو پناهی نمیدهد بر شیعیان فقط تو شفیعه به محشری فخرم همین بود که کنم کل عمر خود در مجلس عزای حسین تو نوکری
در خاطره ماندگار بودن همشیرۀ ذوالفقار بودن حوریه و خانه دار بودن این قدر بزرگوار بودن کار چه کسی است غیر زهرا ماییم و دعای خیر زهرا شأن تو کجا و بال ادراک افتاده به زیر پات افلاک منظور خدا حدیث لولاک ای خواستگارت پدر خاک مهریۀ هر که آب باشد همدوش ابوتراب باشد ای روح برابر پیمبر ای سورۀ کوثر پیمبر ای حیدر دیگر پیمبر ای آمنه مادر پیمبر ای سیب بهشت را نتیجه سرمایۀ حضرت خدیجه
به نام حضرت معشوق حضرت دلبر کشیده واژه به اوصاف حضرت مادر رسیده شعرِ من امشب به سوره« کوثر» به کل عالمِ هستی تاج و هم سرور نوشت مادر و شاعر به لکنت افتاده خدا به اهل زمین هدیه ماه را داده به اسم نور علی نور واین الههء نور زده است حضرت «الله» نغمهء صور و چیده در فلکش بزمِ یک  شراب طهور بساط عاشقی و مستی ملائک جور و داده «فاطمه» را و زمین مزین شد و چشم عالم هستی چقدر روشن شد نوشت«فاطمه» هفت آسمان تبسم کرد زخاک چادر او خاک هم تیمم کرد و آسمان و زمین دست و پاش را گم کرد حدیث عشق تو را باب بین مردم کرد خدا تورا« اشْرَقَتَ الارضُ فی السماء» خوانده تورا که « ام ابیها» ی مصطفی خوانده سلام ما به تو مادر که روح خورشیدی سلام ما به تو مادر که اصل توحیدی که مِهرِ مادریت را به شیعه بخشیدی تو برق عشقِ « علی» را به چشممان دیدی چگونه سجده گذاریم مادری تورا و شکر حضرت حق مادرم شده «زهرا» قسم به سورهء «کوثر» به آیه ء «تطهیر» و ذرّه ذرّهء نورت که میشود تکثیر قلم حقیر شده است پای این تقریر و واژه واژه غزل می چکد از آن تکریر به شعر از نفس افتاده جان تازه بده و مادری کن و بر بنده ات اجازه بده نشسته ام که به دست آورم نگاهت را سپید کن،شبِ تاریکِ «رو سیاهت» را به آسمان برسان این«غبارراهت» را بگیر دستِ منِ اوفتاده چاهت را ببخش اینکه نبودم دلبخواه شما بمیرم اینکه نبینم اشک و آه شما فضای سینه پر از عشقِ بی کرانه شده برای از تو سرودن دلم بهانه شده و شاعری که دلش تنگ، از زمانه شده تمام دارو ندارش همین ترانه شده کنار شعر« دو رکعت» غزل نوشته شده قسم به مادریت ،شاعرت شکسته شده
جهان بدون تو ای آفتاب عالم تاب! به کورِ تشنه شبیه ست در کویرِ سراب تو کوثرآمدِ لطفی، از ابتدای حیات بشر به خیر تو محتاج، چون گیاه به آب به آستانه ی فهم تو ای سریره ی قدر! نمیرسد مگر اندیشه ی اولوالاباب تمام عمر به دنبال وصف ذات تو بود نیافت واژه ی در شأن، ذهنِ مضمون یاب دری خدا به مقامت گشود، لفظ کثیر به باب کثرت اگر رفته، هست از این باب تو را به اسم نشاید صدا زدن، هرچند شکسته است کمر، بارِ وصفت از القاب تو در مثل شب قدری، ندیده هیچ زمان شبی شبیه تو را چشم روزگار به خواب تو آن ستاره ی صبحی که چشم شبزدگان ندیده اند هنوزت به جهدِ اسطرلاب چه مُهرها که به نام تورّم آمده اند به پای تو بنشانند بوسه در محراب بر آن دو دست تو گلبوسه زد رسول، دو دست که عکس باغ جنان را گرفته اند به قاب به احترام تو باید تمام قد برخواست که سیره ی نبوی میکند چنین ایجاب تو کیستی؟ که هم انسیه ای و هم حورا تو کیستی؟ نرسد این سوال ها به جواب یهودی از نفس چادرت مسلمان شد مسیحه ایست که او را صدا زنند: حجاب به دست توست تمام امور، از این روست اگر تو را "أمَةُ الله" کرده اند خطاب قسم به خاک رهت دیدنی ست در محشر زبان گشودنِ هفت آسمان به "کُنتُ تراب" سوار ناقه ای از نور میرسی، گویی که آفتابِ قیامت تو را شده ست رکاب دخیل بسته ی أهدابِ مِرطِ فاطمه ایم بهشت میدمد از رشته های آن جلباب بهشت گفتم و دیدم بر آستان درش شرار کینه ی ابلیسیان گرفته شتاب بهشت، روضه ی جانسوز توست، آنجا که ملک بر آتش دل ریخت لحظه لحظه شراب غم تو ای شبِ قدر! آن قَدَر که سنگین بود خمیده شد سر دفن شبانه ات مهتاب بگو کجای فلک دفن کرده اند تو را که چرخ میزند اینگونه صبح و شام‌ سحاب مرا ز هرم جهنم رهانده آتش غم دل من است که پیش از عذاب دیده عذاب مگرد طاعتِ سرخوش! پیِ بهشت خدا بهشت سوخته ی اهل بیت را دریاب
دنیا به کام تلخ من امشب عسل شده است شیرین شده است و ماحصلش این غزل شده است تاثیر مهر مادریت بوده بر زبان این واژه ها اگر به تغزل بدل شده است مادر! حضور نام تو در شعر های من لطف خداست شامل حال غزل شده است غیر از تو جای هیچ کسی نیست در دلم این مسأله میان من و عشق حل شده است سیاره ای که زهره نشد آه می کشد آه است و آه  آنچه نصیب زحل شده است زهرایی و تلألو نور محبتت در سینه ام ز روز ازل لم یزل شده است با نام تو هوای غزل معنوی شده است بی اختیار وارد این مثنوی شده است هرگز نبوده غیر تو مضمون بهتری تنها تویی که بر سر ذوقم می آوری ‌ نامت مرا مسافر لاهوت کرده است لاهوت را شکوه تو مبهوت کرده است از عرش آمدی و زمین آبرو گرفت باید برای بردن نامت وضو گرفت نور قریش! تا که تویی صاحب دلم غرق خداست شعب ابی طالب دلم عمرت نفس نفس همه تلمیح زندگی است حرفت چراغ راه و مفاتیح زندگی است از این شکوه، ساده نباید عبور کرد باید مدام زندگیت را مرور کرد چون زندگیت ساده تر از مختصر شده است پیش تجملات، جهازت سپر شده است آیینه ای و سنگ صبور پیمبری در هر نفس برای پدر مثل مادری اشک شما عذاب بهشت است، خنده کن لبخندت آفتاب بهشت است، خنده کن دنیای ما نبوده برازنده ی شما هجده نفس زمین شده شرمنده ی شما آیینه ای نهاده خدا بین سینه ام حس می کنم مزار تو را بین سینه ام مانند آن خسی که به میقات پر کشید قلبم به سوی مادر سادات پر کشید
در میان شعر تو بانو! اگر حاضر شدم خواندم اول کوثر و با نام تو طاهر شدم در خیالم صحن و گنبد ساختم، زائر شدم نام شیرین تو  بردم فاطمه! شاعر شدم رشته‌ای بر گردن ابیات من افکنده دوست می‌برد شعر مرا آنجا که خاطر خواه اوست ناگهان دیدم میان خانه‌ی پیغمبرم چون خدیجه غرق نوری از جهانی دیگرم چرخ می‌زد یک نفس روح القدس دور و برم تا نوشتم فاطمه، بوسید برگ دفترم از شکوهش آسمان ساییده اینجا سر به خاک آسمان را با خودش آورده این دختر به خاک ای محمد! دشمنت را دوست ابتر می‌کند خانه‌ات را بوی ریحانه‌‌ معطر می‌کند دیدنش بار رسالت را سبکتر می‌کند دختر است اما برایت کار مادر می‌کند دختران آیات رحمت، مادران مهر آفرین می‌شود ام ابیها، هر دو باهم، بعد از این یک زره خرج جهازت، حُسن‌هایت بی‌شمار با تو حیدر روز خیبر حرز می‌خواهد چکار؟ تا تو از تیغ دودم با عشق می‌گیری غبار بعد از این مستانه‌تر صف می‌شکافد ذوالفقار قوت بازوی مولایی به مولا، فاطمه! قصه‌ی پیوند دریایی به دریا، فاطمه! در هوای عاشقی با هم کبوتر می‌شوید هر دو کوثر می‌شوید و هر دو حیدر می‌شوید هست شیرین نامتان، قند مکرر می‌شوید هر دو در کفواً احد با هم برابر می‌شود بیت‌هایم بر درِ بیت تو زانو می‌زنند شاعران تنها برای یک نظر، رو می‌زنند در کسا، بی پرده با الله صحبت می‌کنی هل اتی را سفره‌ی نور و کرامت می‌کنی فکر خلقی، نیمه شب با حق که خلوت می‌کنی در غم همسایه، ترک خواب راحت می‌کنی مادری الحق چه می‌آید به نامت، فاطمه! می‌دهد از سوی ما مهدی سلامت، فاطمه! امتحان پس داده‌‌ای در آسمانها پیش از این سالها بر عرش می‌تابید نورت چون نگین حضرت حق چون دلش آمد بیایی بر زمین واقعاً "الحمد للهِ ، رب العالمین" جلوه‌ی نور تو را تنها خدایت دید و بس فاطمه! قدر تو را تنها علی فهمید و بس عالمی در حیرت از این آسیا چرخاندنت با تبسم خستگی را از علی پوشاندنت در عجب روح الامین از طرز قرآن خواندت پیش نابینا میان حِصن چادر ماندنت حجب میراثت، حیا سایه نشین چادرت داده دل حتی یهودی هم به دین چادرت سفره‌‌ی نان خالی اما سفره‌ی انعام پُر خانه‌ات میخانه، ساقی با سخاوت، جام پر از تو راضی و دلش از گردش ایام پر کعبه از بت خالی اما کوچه از اصنام پر ای زبانت ذوالفقارِ حیدر بی‌ذوالفقار! بت شکن! برخیز، بسته دست او را روزگار
دراین هوای خوب و، بارانیِ بهاری وقت است آسمانا، برما کرم بباری ساقی بیار باده، سرآمده خماری بگذار تا گذارم، سجاده را کناری برما ببخش یارا، از باب یادگاری یا مرهم نگاهی، یا زخم ذوالفقاری یا رحمة الوسیعه یا دافع البلیه یا باسط الیدین باللطف والعطیه یا دائم العنایة مَنّاً علی البریه عیدانۀ نزول مرضیة الرضیّه انظر الی فقیرک فی هذه العشیه مگذار عاشقان را در هرم بیقراری امشب مجاز باشد بامی وضو گرفتن برپای خمره شور اللهُ هو گرفتن برخیز جا نمانی! از این سبو گرفتن باید که در حریم او آبرو گرفتن رو بر حبیب کردن ازغیر رو گرفتن با حُبِّ این حبیبه محبوب کردگاری دل دل نکن دل من برخیز بی بهانه ساکت چرا نشستی؟ سرمست وعاشقانه همپای می گساران درمجلس شبانه با لهجۀ قناری با من بخوان ترانه دیگر بس است ماتم تا چند غمگنامه؟ رخت سیاه و روضه اشک عزا و زاری! شبهای غصه رفت و صبح سرور آمد منشور شور آمد شور شعور آمد تا قلب قاب قوسین رمز عبور آمد چون جانب خدیجه طه ز طور آمد سوی رسول پیک الله نور آمد کوثر عطا نمودت پروردگار باری بس که به سجده گفتی یا واهب العطایا دریاب مصطفایِ، دلخسته را خدایا حق هدیه کرده برتو محمودة السجایا دادیم برتو دختر... نه منتهی المنایا یعنی ابوالعجایب را دافع البلایا او یکتنه سپاهِ شیر خداست آری به به چه دلنوازی به به چه چاره سازی چه کعبۀ لطیفی چه عشق جانگدازی چه مهر دل فروزی چه سرو سرفرازی به به چه عزّ و جاهی چه نام پر ز رازی برخیز یا محمد شکر خدا نمازی... برپا بدار بهر این حسن همجواری به به نتیجه داده شیدائی خدیجه آمد تمام عشق رویایی خدیجه آمد انیس وقت تنهایی خدیجه به به چه دلنواز است لالایی خدیجه دارد به سینه شور غوغایی خدیجه جان می کند فدای دلدار افتخاری امشب از آسمانها بارد نوید رحمت زهرا شکوه عصمت زهرا کلید رحمت قدر مقدرِ عشق صبح سفید رحمت زهرا پس از محمد نام جدید رحمت مهرش هرآنکه دارد دارد امید رحمت با اهل او ندارد هرگز جحیم کاری یوم النشور فردا وقت جزا محمد! در لحظه ی ظهورِ عدل خدا محمد! گویند اهل محشر وا ویلتا محمد! هنگامۀ عبور خیرالنساء محمد! از اولیاء گرفته تا انبیا... محمد! دارند سوی زهرا چشم امیدواری ما نیز برعطای زهرا امیدواریم یکریز بیقرار بانوی بیقراریم دلخسته و خراب یک ماه بی مزاریم هرچند که سیاه و زشت و تباه و تاریم اما ز کرده های خود سخت شرمساریم مگذار تا بمیریم با درد شرمساری مادر چقدر فکر حال من و شما بود شبهای جمعه غرق گریه در التجا بود خواهان راحتی عشاق مرتضی بود او لطف کرد و کار امثال ما جفا بود!! گاهی گناه کردیم آخر کجا روا بود؟ خیر کثیر یعنی لطف همیشه جاری هرچند غرق غفلت... جمله  گناه کاریم تاهست عشق زهرا سرشار افتخاریم برعرشۀ سفینه شکر خدا سواریم در خیمۀ حسینی، دائم حسن مداریم سرمایه جز ولای مولا علی نداریم شادیم از این غنا و مستیم از این نداری عمریست بینوای ایل وتبارتانم همواره بیقرار و بیمار و زارتانم دلتنگ بوسه ای بر، سنگ مزارتانم اینجا پی شما و محشر کنارتانم هنگام مرگ مادر... در انتظارتانم ازمن مگیر فیض این چشم، انتظاری مرضیّه ای و از ما ایزد رضاست با تو دلهای عاشقانت حاجت رواست با تو از دام درد و غصه  قلبم رهاست با تو از آتش عذاب دوزخ جداست با تو هستی پر از نوای شیر خداست با تو دست تو عالمی را کرده علی نگاری! بسکه علی نوشتی بس که علی سرودی اول شهید راهِ، شیر خدا تو بودی تو رنگ سبز شیعه تو سرخی و کبودی با سینۀ شکسته تا عرش پرگشودی دستی برآر بلکه از ره رسد به زودی فریاد انتقام صمصام تک سواری
عطر گل ها میبرد هوش از سر پروانه ها بوی عشق و عاشقی پیچیده در میخانه ها ساقی کوثر خودش امشب پذیرای همه ست لب به لب پر میشود با دست او پیمانه ها عقل هم اقرار دارد میکند از فرط شوق عالمی دارند امشب تک تک دیوانه ها در شب میلاد مادر هیچکس دل مرده نیست از طرب کف میزند دستان زیر چانه ها هرگلی بویی اگر دارد ز بوی فاطمه ست ای به قربان چنین ریحانه ای ریحانه ها ماه از رو میرود،خورشید غبطه میخورد تا پیمبر میگذارد زهره را بر شانه ها فاطمه یا فاطمه دارد تراوش میکند از لب حوریه ها ، حانیه ها ، حنانه ها بی نگاه رحمتش قطعا نمی آید به کار "چارقل" یا "وان یکاد" سر در کاشانه ها با محب حضرت زهرا برادرخوانده ایم فاطمیون را که کاری نیست با بیگانه ها در بهار فاطمی ما ذوق بی حد می کنیم ما فقط با فاطمیون رفت و آمد میکنیم لشگری حور و پری پاک و مطهر آمدند به هوای دیدن زهرای اطهر آمدند از فرشته پر شده سرتاسر بیت النبی ساکنان آسمان بسکه مکرر آمدند احتیاجی که به زنهای قریش اصلا نبود مریم و آسیه و حوا و هاجر آمدند قابله هایی همه قابل همه از جنس نور به هواداری بانوی پیمبر آمدند بوی گل از دامن سبز خدیجه میرسید به تماشای گل یاسی معطر آمدند تا بشارت از شریک زندگانی اش دهند هی ملائک دسته دسته نزد حیدر آمدند عرشیان و فرشیان با یکدگر راهی شدند عالم و آدم به پابوسی مادر آمدند تا که بگذارند صورت زیر پای فاطمه انبیا و اولیا  با پا نه با سر آمدند از گدایی به نوایی میرسند آخر ، مگر آن کسانی که در این خانه کمتر آمدند مطمئنم دستِ پُر برگشته اند آن عده که دست خالی محضر بانوی کوثر آمدند هرچه دارد با تمام شهر قسمت میکند بیش از آن چیزی که میخواهم محبت میکند مهر و ماه و آسمان و کوه و صحرا خلق کرد کهکشان و کشتی و خورشید و دریا خلق کرد هم زمین و هم زمان و هم ثواب و هم عقاب هم بهشت و دوزخ و دنیا و عقبا خلق کرد پیش از اینها در عدم از نور خود مشتق گرفت اولین سنگ صبورش _مصطفی _را خلق کرد به همین راضی نشد از جنس خود آیینه ای چون علی مرتضی عالی اعلی خلق کرد نه علی بود و نه احمد بی وجود فاطمه هر دو را در سایه ی الطاف زهرا خلق کرد  در زمان خلق زهرا هیچ کس دستی نداشت لاشریک له... خودش تنهای تنها خلق کرد تا نماند بعد از این گرد یتیمی بر رخش بهر پیغمبر خدا ام ابیها خلق کرد حجت الله علی الحجة به این معناست که یازده تا حجت الله علینا خلق کرد مریم از عمرش یکی دارد اگر عیسی مسیح فاطمه در دامنش چندین مسیحا خلق کرد فاطمه یعنی همان إنا هدیناه السبیل حبرییل از سجده ی بر فاطمه شد جبرییل در وجود فاطمه صورت و سیرت دیدنی ست مادری با این وقار و شأن و شوکت دیدنی ست مصطفی خم میشود بوسه به دستش میزند دختری با این همه قدر و ابهت دیدنی ست در تمام عمر خود از شوهرش چیزی نخواست همسری اینگونه با صبر و متانت دیدنی ست محضر آقای خود هر وقت لب تر میکند چشم گفتن های حیدر بی نهایت دیدنی ست میرود محراب با معبود خلوت میکند رفتن معراج او روزی سه نوبت دیدنی ست نزد نابینا هم از سر چادرش را برنداشت اینقدر حجب و حیا، شرم و نجابت دیدنی ست هر کجا زهرای مرضیه نباشد دوزخ است با وجود حضرت صدیقه جنت دیدنی ست بی گمان در محشر فردا به حرفم میرسید زیر پای مادرم تخت شفاعت دیدنی ست از مقام حضرتش امروز قطعا غافلیم جایگاه فاطمه روز قیامت دیدنی ست زیر و رویم میکند وقتی صدایم میکند نقش زهرا بی گمان شبهای هییت دیدنی ست شک اگر داری از امثال أبوحامد بپرس مهر بی بی زیر طومار شهادت دیدنی ست در گرفتاری گره از کارمان وا می کند رحمت بسیار این خاتون به رعیت دیدنیست از دهان طفل میگیرد به سائل میدهد جود و بذل و بخشش وقت کرامت دیدنی ست در مرام و مسلک زهرا "برو" در کار نیست "گر گدا کاهل بود تقصیر صاحبخانه چیست"
نسیم می وزد و باده خوشگوار شده گلی شکفته که سرچشمه ی بهار شده حضور خاکی رب است در مدار زمین که با تولد یک زن ادامه دار شده کسی که از تبعات وصال و هجرانش خوش است فرش ولی عرش سوگوار شده کسی که شرط وجود پیامبر حتی به شرط بودن او صاحب اعتبار شده به گرد قامتش امواج نور خیمه زده به زیر هر قدمش کهکشان غبار شده عیان شده است که سرّ نهان خلقت کیست پس از تو گفت خدا داستان خلقت چیست نوشت اوّل دفتر از ابتدا زهرا از ابتدای ازل تا به انتها زهرا از آن زمان که ندانیم تا نمی دانیم همیشه و همه اوقات و هر کجا زهرا و خواست تا بنویسد نبی، علی، حسنین خلاصه شد همه در یک کلام، با زهرا و حرف تا که به اینجا رسید فهمیدم که بود و هست همه کاره ی خدا زهرا چرا که منحصراً خلقت چنین نوری فقط برای خودش بوده است تا زهرا ... میان عرصه ی میقات پای بگذارد و حق ز آینه ی خویش پرده بردارد که رو کند سند افتخار خلقت را نشان دهد به همه شاهکار خلقت را به مهر و ماه و سپهر و فلک بفهماند دلیل گردششان بر مدار خلقت را کسی که جز خودش و احمد و علی نشناخت کنیز عرشی پروردگار خلقت را در آن زمان که زمانِ زمان به سرآید و بین حشر ببندند بار خلقت را خدا ندا کند: ای فاطمه حبیبه ی من بیا به سر برسان انتظار خلقت را بیا که عرصه ی محشر برایت آماده است بگیر دست خودت اختیار خلقت را که جن و انس بفهمند کار ما با توست تمام هستی مایی فقط خدا با توست به اوج شأن و مقامت سری نمی آید کسی نیامده و دیگری نمی آید دلیل ختم نبوّت نبوده بابایت پس از ظهور تو پیغمبری نمی آید شنیده ایم که در صورت نبودت هم برای همسر تو همسری نمی آید به قامت تو فقط مادری برازنده است به مهربانی تو مادری نمی آید قدم گذار به محشر که تا نیایی تو برای خلق شفاعتگری نمی آید نگات مور وجود مرا سلیمان کرد یهود را نَفَس چادرت مسلمان کرد تو و صفات تو را هر چقدر سنجیدیم و هر چه در دل این بیکرانه چرخیدیم به انتهای تو راهی نیافتیم اصلاً در ابتدای تو مانده تو را نفهمیدیم نبی نبود علی هم نبود تو بودی و ما کنار خدا جلوه ی خدا دیدیم حضور گرم تو یک روز هم زیادی بود برای ما که کنارت دمی نتابیدیم همین که سایه ی تو سایه سار این دنیاست همیشه گرم نگاه زلال خورشیدیم بهشت می شود آنجا که تو نگاه کنی نگاه کن که مرا باز رو به راه کنی زکُنه ذات تو این عقل کم چه می فهمد شب سیاه دل از صبحدم چه می فهمد زبانِ از تو سرودن فقط زبان خداست شکوه وصف تو را این قلم چه می فهمد به بندگی تو بیخود نکرده فخر خدا نماز از قدم پر ورم چه می فهمد سه روز نان خودت را به دیگران دادی بپرس از کرم از این کرم چه می فهمد بپرس دختر پیغمبر خدا امّا چنین غریب چنین بی حرم؛ چه می فهمد؟! من از نسیم معطر به یاس فهمیدم «حضور مادریت را شلمچه می فهمد شده است نام تو سربند هر جوان شهید تبسم تو تسلّای مادران شهید »
باز به من راه سخن باز شد طایر اندیشه به پرواز شد تا که کند سیر، مقامات را مدح کند،‌ مادر سادات را گر، نه مدد از نظرِ وی رسد خامه به طوف حرمش کی رسد؟ اختر تابنده‌ بُرج شرف گوهر رخشنده‌ دُرج شرف مایه‌ فخریه‌ خیرالبشر دوستی و دشمنی‌اش، خیر و شر ریزه خور سفره او، اولیا در بَر او بر سَرِ پا، انبیا روح  نُبی ، جان نبی، ذات دین کشته شده بر سرِ اثبات دین در شرف و عفاف، الگو تویی به بانوان، بزرگ بانو تویی به بی‌قرین ، نیست قرین تو کَس و گر کسی هست، علی هست و بس! بود به دستور خدای اَحد که مصطفی به دست تو، بوسه زد جن و ملک، کمینه خیل توأند خلق، عوالم به طُفیل توأند حُب تو، شیرازه‌ اُمّ الکتاب سایه‌نشینِ مِهر تو، آفتاب مقدم تو داده به خاک، اعتبار فرش کند از تو به عرش، افتخار هم ز سَران، خود پسرانت سَرند هم، همه مفتخر زِ تو مادرند در صف محشر، چو رسد گام  تو محشر دیگر شود از نام  تو به‌گاه غم ذکر امامان، همه فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه دامن تو، حسین، می‌پرورَد آن‌که دل خدای هم می‌برَد فضه‌ تو، معلم عالمی که دارد از یَم کمالت نَمی خانه‌ تو گلبُن عشق و عفاف به گِرد آن کعبه بوَد در طواف صبر تو را  نداشت ایوب، هم اشک تو را نریخت یعقوب، هم عبادت و خدمت تو، متصل دسته‌ دستاس ز دستت خجل چشم ملَک، محو نماز شبت گوش فلک، به نغمه‌ یارَبت
گفتند وزن و قافیه تعطیل میشود قحطی استعاره و تمثیل میشود قوت گرفت شایعه ، میگفت بعد از این هر صورتی به آینه تحمیل میشود حتی خبر رسید که از سردی هوا گلدسته چند ثانیه قندیل میشود پرگار تا نود درجه رفت ناگهان مژده: شعاع دایره تکمیل میشود یک حوریه به قالب انسان حلول کرد از این حلول هر چه که تشکیل میشود در مصرعی خلاصه کنم حرف خویش را: زهرا به قلب فاطمه تنزیل میشود از آن شبی که روی زمین کرده ای نزول هر آیه با شئون تو تحلیل میشود تو چشمه‌ی شگفتی و انجیر می‌دهی تحریف قطره‌های تو انجیل میشود گاهی درخت می‌شوی و میوه‌های تو خامش غذای سفره‌ی جبریل میشود تو سیب می‌شوی و تو را میل میکند سرخی گونه‌هاش که تکمیل میشود تو می‌شوی خدیجه و او با وجود تو حس می‌کند به آمنه تبدیل می‌شود وقتی شما شدی نخ تسبیح قطره‌ها هم مشرب‌فرات، لب نیل می‌شود وقتی تو ای الهه‌ی دریا غضب کنی ماهی بالدار، ابابیل میشود طفل تو مبدا همه‌ی اتفاقهاست هر سال با حسین تو تحویل میشود این شعر را ببخش اگر "تو" زیاد داشت خانم، غزل، بدون "تو" تعطیل میشود
من از تو می خواهم بگویم ، واژه ها پر ... از آسمان سبز ، از فصل کبوتر من از تو آری ، از تو ای بانوی باران ! باید بهاری سبز بنویسم به دفتر اما چگونه ؟ از تو گفتن کار سختی ست با این زبان الکن و این روح ابتر ! من شاعری تاریک تاریکم ، چگونه در محضر آیینه بنشینم مُنوّر ؟! گاهی دلم لک می زند قرآن بخوانم قرآن ، سه رکعت نور ، یعنی : فصل کوثر گاهی دلم لک می زند شعری بگویم شعری شبیه نورتان ، سبز و مُعطر دست و دلم می لرزد اما ... کار من نیست غمگین ، قلم را می گذارم روی دفتر من عاجزم از خواندن آیات نورت طبع مرا در مکتب نورت بپرور در جان من حکمت بریز ، ای جوهر نور ! تا از کراماتت بگویم بار دیگر باید بخوانم من تو را با لهجه ی نور باید ببینم من تو را با چشم حیدر تو بای بسم الله دین ، توحید نابی ذکر لبان عارف ات : الله اکبر در تو شکوه بندگی را می توان دید ای آبروی قبله و محراب و منبر انسانیت ، حکمت نشین مکتب توست شاگرد دانشگاه تو ، سلمان و بوذر نامت بلند است ای دلیل آفرینش تو کیستی ؟ بانوی دین ، زهرای اطهر
ای تاج سر زنان عالم وی مفخر دودمان آدم از جوهر قدس، تار و پودت از نور محمدی، وجودت معیار کمال زن، تویی تو مقیاس جلال زن، تویی تو ای نادره در بحر رحمت آویزه‏ی گوشوار عصمت خیّاط ازل ز حجله‏ی غیب در طارم نور غیب لا ریب چون مشعل وحی را بر افروخت پیراهن عصمت تو را دوخت ای گنج هزار گونه گوهر وی خوانده تو را خدای، کوثر نسل تو، نگاهبان دین ست بر تاج تو، یازده نگین ست شاه شهدا که بر سر دین بگذاشت نگین و تاج خونین یک پاره‏ی پاک از تن توست پرورده‏ی شیر و دامن توست خونی که به شیر توست معجون جز رنگ خدا نگیرد آن خون اسلام، که روز او بشد شب دادی تو گره به زلف زینب ای در فلک پیمبری، ماه خورشید، کمین کنیز درگاه در قدر، ز کاینات برتر با فضه -کنیز خود- برابر
دارد ام الوقار می آید خوشی روزگار می آید کوثر از چشمه سار می آید برکت بی شمار می آید با قدم های غرق بارانش عطر و بوی بهار می آید مثل باران زلال می بارد مثل گل با وقار می آید سایۀ لطف اوست گسترده برکت این دیار می آید دارد این خلقت خدایی را آبرو، اعتبار می آید دختری از سلاله ای روشن دختری ریشه دار می آید نور چشم خدیجه کبری مصطفی را قرار می آید دختری که نبی به مادریش می کند افتخار می آید دختری که خدا خودش گفته: به شهِ تک سوار می آید دختری که برای همسریِ صاحب ذوالفقار می آید همسری که برای دفع خطر از علی، پایِ کار می آید همسری که به یاری رهبر وسط کارزار می آید محور اهل بیت می آید مادر این تبار می آید مادر یازده ولیِ خدا مادر انتظار می آید مادری که به دامنش شیری مثل زینب به بار می آید دستِ رد که نمی زند هرگز با گداها کنار می آید به خدا صبح محشر کبری حب زهرا به کار می آید پیرهن در زفاف می بخشد آبرو بر عفاف می بخشد فاطمه فاطمه است چون دریاست فاطمه فاطمه است چون زهراست فاطمه فاطمه است چون نورش در نفس های آسمان پیداست فاطمه فاطمه است، معلوم است هر کلامش هزار و یک معناست فاطمه فاطمه است چون فردا شافع روز محشر کبراست فاطمه فاطمه است چون محشر شیعه اش از شرار نار جداست فاطمه فاطمه است چون شوری در دل عاشقان او برپاست فاطمه فاطمه است، با حیدر پای تا سر فدایی مولاست فاطمه فاطمه است ای مردم «فاطمه فاطمه است بی کم و کاست» باغ احمد چه کوثری دارد خوش به حالش، چه مادری دارد می دهد بوی گل، شمیم گلاب جاری از عطر او بهشتی ناب رو گرفته ز چشم نابینا داده او آبرو به حُجب و حجاب نورِ خورشید، صورتش هر روز نیمه شب، نور چهره اش مهتاب اول و آخرین سلام رسول پشت این درب می رسد به جواب پشت این باب می زنم زانو می رسم به بهشت از این باب هر کسی فاطمه نگاهش کرد نفَسش می شود دلیلِ ثواب بس که بی بی گرفته دستم را رفته از دست من حساب و کتاب فاطمه غرقِ در توسّل بود همه‌ی شهر، جز علی در خواب ای قرار علی ولی الله السلام علیکِ یا اماه سِرّ والیل و روح قرآن است سیره اش وصف صبر و ایمان است خلقت از برکت وجودش بود همه‌ی خلق جسم و او جان است یکی از معجزات او فضّه خادم اوست هر که سلمان است آب مهریه اش، زمین ملکش عالم از برکتش مسلمان است روزی سال ماست در دستش برکت سفره اش فراوان است نان این سفره را به ما بدهید جای دستان او بر این نان است چادرِ مشکیِ پر از نورش پرچمِ انقلاب ایران است فاطمه مادر حسینی هاست فاطمه مادر شهیدان است مطمئنم دعاش، پشت سر رهبرم سید خراسان است انقلابی ام و حسینی ام پیرو مکتب خمینی ام فاطمه جلوه‌ی خدا دارد نفَسَش عطر ربنا دارد نیمه شب در قنوت بارانش گریه، گریه، دعا، دعا دارد در کرامات او همین بس بود پسری مثل مجتبی دارد با وجود حسین معلوم است دامنش بوی کربلا دارد جان حیدر به جان او بند است خانه با بودنش صفا دارد ماند پنهان مزار او امّا حبّ او بین سینه جا دارد مانده ام آن که عرش جایش بود پس چرا زیر دست و پا دارد ، ... بگذریم، آن امام می آید صاحب انتقام می آید ...
زمستانی سیاه است و سپیدی سر زد از موها ز بامم برف پیری را نمی‌روبند پاروها چه میزانی پی سنجیدن جرمم به جز عفوش که ترسم بشکند پرهای شاهین ترازوها کند خامه به گوش چامه نجوا نام زهرا را مگر دستم بگیرد لطف آن بانوی بانوها گناهانم فراوان و اگر بانوی محشر اوست در آن غوغا نیارم کم، نیارم خم به ابروها نه هر کس فخر دارد گردروب خانه‌ات گردد مگر از زلف حورالعین کند آماده جاروها اگر آلوده‌ام «یا طاهر» و «یا طاهره» گویم در این تسبیح هم‌سنگ‌اند «یا زهرا» و «یاهو»ها اگر یک فضل از فضه کسی گوید به شوق آن کنم از لانه هجرت چون پرستوها ارسطوها نخی از معجرت حبل‌المتین از بهر معصومین به دستت شربتی داری شفای جان داروها ز فرط کار روزان و نوافل خواندن شب‌ها نمی‌ماندی رمق از بهرت ای بانو به زانوها گهی دستاس دستت بوسه زد گه آبله پایت عبادت را و همت را در آن سوی فراسوها به طوفان‌ها مگر موجی خبر از پهلویت برده که می‌میرند و کشتی‌ها نمی‌گیرند پهلوها
خبری بود در افلاک و جهان می خندید آسمان نغمۀ یا فاطمه اش را سر داد خبر حضرت جبرییل به سرعت پیچید که خداوند به پیغمبر خود مادر داد خبر آمد که خبرهای جهان ناچیزند باید از نو خبری در دو جهان بر پا کرد و خدا خواست علی مشتری زهره شود که چنین رو به زمین مشت خودش را وا کرد همه دیدند و شنیدند که شد بعد از آن کهکشان مست و جهان مست و ملائک سرمست قدسیان نیز فرود آمده و می گفتند این تنوری ست که از نور نبوت گرم است  حول دستاس تو یک عمر جهان چرخیدست به خدایی که خودش بوده بلا گردانت هفت دریای زمین تشنه لب یک قطرست که به هنگام وضو می چکد از دستانت چهارده قرن پس از آمدنت ای خورشید! ماه از برکۀ چشم تو وضو می گیرد حیدر دیگری از راه می آید یک روز که جهان روشنی از چهرۀ او می گیرد