eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
اى بلند اختر که ناموس خداى اکبرى عقلِ کل را دخترى و علمِ کل را همسرى زینت عرش خدا پرورده دامان توست یازده خورشید چرخ معرفت را مادرى آن که بُد منّت وجودش بر تمام ما سوى گشت ممنون عطاى حق که دادش کوثرى تاج فرق عالَم و آدم بود ختم رُسُل بر سر آن سرور کون و مکان تو افسرى از گلستان تو یک گُل خامس آل عباست اى که در آغوش خود خون خدا مى پرورى مقتداى حضرت عیسى بود فرزند تو آن چه در وصف تو گویم باز از آن برترى در قیامت اولین و آخرین سرها به زیر تا تو با جاه و جلال حق ، زمحشر بگذرى بر بساط قرب بگذارد قدم چون مصطفى تو بر او هستى مقدّم ، گرچه او را دخترى کهنه پیراهن چو بر سر افکنى در روز حشر غرقه در خون خدا برپا نمایى محشرى با چه ذنبى کشته شد مؤوده آل رسول بود آیا اینچنین، أجرِ چنان پیغمبرى قدر تو مجهول و مخفى قبر تو تا روز حشر جز خدا در حق تو کس را نشاید داورى شمع جمع آل طه بضعه خیر الورى دختر شمس الضحا و همسر بدر الدّجى آفتاب برج عصمت گوهر درج شرف لیلة القدر وجود و سرّ و ناموس خدا آن که بنشاندش به جاى خود امام الانبیاء وان که بُد آمینِ او شرط دعاى مصطفى مبدأ جسمش بُد از اثمار اشجار بهشت منتهاى روح پاک او حریم کبریا ز آدم و عیسى نبودش کفو و مانندى به دهر شد در اوصاف کمال او هم تراز مرتضى در مدیحش عقل شد حیران و سرگردان چو دید هست مدّاحش خدا، وصف مقامش هل أتى پا ورم کرد از نماز و دست و بازو از جهاد سینه او شد سپر در راه حق روز بلا رفت از دار فنا بشکسته دل آزرده تن آن که بُد آزردنش ایذاء ختم الانبیاء گفت حیدر در غروب آفتاب عمر او تار شد دنیا و روشن شد به تو دار بقاء دختر خیر الورى و همسر فخر بشر علم مخزون، غیب مکنون در ضمیرش مستتَر لیلة القدر، نزول کل قرآن مبین مطلع الفجر ظهور منجى دنیا و دین آسمان یازده خورشید تابان وجود روشن از نور جمالش عالم غیب و شهود شمع جمع اهل بیت و نور چشم مصطفى مهجه قلبى که آن دل بود قلب ماسوى آیه تطهیر وصف عصمت کبراى او هل أتى تفسیرى از دنیا و از عقباى او تا قیامت شد به او روشن چراغ عقل و دین منتشر از او به دنیا نسل خیر المرسلین اندر آن روزى که وا نفسا بگویند انبیا شیعتى گویان بیاید او به درگاه خدا مصحف او لوح محفوظ قضاء است و قدر در حدیث لوحِ او برنامه اثنى عشر علم ما کان و یکون ثبت است اندر دفترش نى سلونى گفته در عالم کسى جز همسرش اوست مشکاة دو مصباحى که شد عرش برین زینت از آن دو ، چراغ راه رب العالمین میوه باغ وجودش حلم و جود مجتبى است حاصل آن عمر کوتاهش شهید کربلا است زینب آن اسطوره صبر و شجاعت دخترش گوى سبقت برده در اسلام و ایمان مادرش دامنش جان جهان و یک جهان جان پرورید وه چه جانى که خداوند جهان او را خرید خون بهاى خون او شد ذات قدّوس خدا گشت کشتى نجات خلق و مصباح الهدى منقطع شد وحى بعد از رحلت خیر الأنام لیک جبریل امین بنمود در کویش مقام بود امین وحى دائم در صعود و در نزول تا گذارد مرحمى بر قلب مجروح بتول دل شکسته بود و از هجر پدر بیمار بود پشت و پهلو هم شکسته از در و دیوار بود تسلیت مى داد او را ذات پاک ذو الجلال تا بکاهد زان غم و آن رنج و آن درد و ملال عطر و بوى و رنگ و روى و خُلق و خَلق عقل کل ساطع و لامع بُد از آن بضعه ختم رسل زین سبب روح القدس شد در حریم او مقیم تا در آن آئینه بیند صاحب خُلق عظیم زین قفس چون مرغ روحش رو به رضوان پر کشید رفت جبریل امین و از مدینه دل برید مرتضى آن قطب عالم لنگر دنیا و دین عرش علم و روح ایمان و امیرالمؤمنین آنکه در تسلیم و صبرش عقل شد مبهوت و مات کرد در فقدان این همسر تمناى ممات بود زهرا رکن آن رکن زمین و آسمان رفت و ویران شد سر و سامان آن شاه جهان صورتى کو خَلق و خُلق عقل کل را مى نمود گشت پنهان نیمه شب در خاک غم، امّا کبود ماهتاب آسمان عصمت و عفّت گرفت کس نداند جز على آخر چه بگذشت و چه بود دیده عالم ندیده زهره اى مانند زهرا دخترى مادر نزاده کو شود اُمّ ابیها شد خدا راضى به آنچه فاطمه راضى به آن شد متفق شد در رضا و در غضب با حق تعالى
آب مهریه اش، زمین قُرُقش پرده دارش سماء،ملک بنده‌اش دامنش، پرورش دهنده ی حُسن اِی به قربان پنج فرزندش!
حدیثی نقل باید کرد از لولاک بالاتر که نورش لیله ی قدر است و از ادراک بالاتر طهورای وجودش قبل از این عالم زبانزد شد طلوع نور او سوغاتی معراج احمد شد قدم رنجه نموده در جهان تاثیر بگذارد قدم بر روی چشم آیه ی تطهیر بگذارد جهان پر نورشد از روشنای صبح لبخندش مه و خورشید حیران کرامات گلوبندش خدیجه در سلوک نور،وقتی رهسپارش شد در آغوشش گرفت و سالها خدمتگزارش شد خدا بر گنج عصمت در و مروارید بخشیده به یمن فاطمه بر عالمی توحید بخشیده همان حوریه ای که سابقا در عرش ساکن بود همان گنجینه خلقت که خودگنجور محسن بود تمام طایفه او را خدای ایل می گفتند ملائک سجده بر او کرده و تهلیل می گفتند کسی که از ازل در آسمان ام ابیها شد همان آیینه ای که مادر اسماء حسنی شد همان که شرح می دادند قدسی ها عفافش را به سائل می دهد پیراهن شام زفافش را خدا پرده نشین منزلش کرده است عصمت را به او بخشیده بین رقعه ای حکم شفاعت را بهشت از عطر بانو وام می گیردشمیمش را پیمبر بوسه می‌زد دائما دست کریمش را قدر را مشت کرده ریخته در بین دستاسش قضا تقدیر شد بین قنوت گرم احساسش گلی نازکتر از گل ،خلق کرده خیل حورا را همان نوری که بخشیده است معنا لفظ زهرا را تلألو داشته روزی سه دفعه زهره بر حیدر تجلی میکندکوثر فقط بر ساقی کوثر سپیده دم سپید و ظهر ،زرد و عصرها حمرا بخوان روح القدس ذکر وما ادراک ما زهرا چه اشراقی جمالش بر امیرالمؤمنین دارد که  از نورحسینش این تجلی در جبین دارد نگین بارگاه عرشی اش یاقوت حمرا شد زبرجد میوه ی این شاخسار سبز طوبی شد شده او حجت الله علی الاطلاق معصومین تمام دردها را نام بانو می دهد تسکین خبر دار است زهرا از بما کان و بما کائن تجلی کرده واجب گوییا در قالب ممکن نماز شب خدا بود و مباهات به نجوایش چنان غرق قیامش شد ورم کرده است پاهایش الهی بعلیٍ را صد و ده بار میخواند قنوتش نیمه شب الجار ثم الدار میخواند خدا هر لحظه در عرشش به این قدیسه مینازد که با اکسیر چشمش از غباری فضه میسازد به زیر پای او فرش از پرش جبریل گسترده یهودی رو به سوی چادر او سجده آورده پناه آسمان وقتی که باشد چادر زهرا نباشد واژگان خاکی ما در خورزهرا سیاه چادرش باشد شب شعر غزل خیزی به غیر از چادرش هرگز نباشد دست آویزی بگو نورعلی نور است، چون چادر کند بر سر شکوه ریشه های چادر او پهن در محشر تمام عالم هستی،شبیه مرد نابینا همیشه دور از درک وجود نوری زهرا عوالم مثل  تسبیحی که باشد در کف بانو ظهور علم یعنی صفحه صفحه مصحف بانو ملک از مریم چشمان او انجیل می خواند نبی با مصحف پیشانی اش ترتیل می خواند نگو که سرور مریم بگو که بل هی اعظم همان که خلقتش بوده است قبل خلقت آدم برای خاکبوسی درش روح الامین آمد به حال ادخلوها بسلام آمنین آمد ملائک صف به صف خدمتگزار خانه ی بانو که عزراییل هم اذن شرفیابی گرفت از او مقامات نبوت با کراماتش شود کامل به نان دست پخت او تمام انبیا سائل حکایت میکنم آن جود مافوق تصور را بگویم از عنایاتش،بخوانم روضه ی حر را به این درگاه هر کس منتسب شد مرتبت دارد که فرمودند صد جا مهر زهرا منفعت دارد قیامت خواب دیده شب به شب فصل حضورش را که تشریفش گلستان میکند راه عبورش را شفیعی که سوار ناقه ای از نور می آید رخش زیر پر حوریه ها مستور می آید شفق ناخوانده مهمان رخ آن ماه طلعت شد چنان که ماه روی خاک افتاد و قیامت شد جلال گوشواره برزمین افتاد و خاکی شد شکست و ابتدای ماجرای دردناکی شد لگد می خورد بر احساس مانند گل یاسش امان از دست آن همسایه های قدر نشناسش خبر از ماجرای کوچه تنها قاصدک دارد حسن با کوچه و دیوار رازی مشترک دارد
گرچه در سِرِّ هوالهو همه‌ی ها زهراست گرچه در جانِ حرا چله‌ی اِحیا زهراست گرچه در عینِ علی معنی اَعلی زهراست  گرچه در معنیِ لولاک معما زهراست بنویسید فقط حضرتِ زهرا زهراست آنکه در ذائقه‌ی عشق تصرف کرده‌است آنکه پیش از قدم خویش تشرف کرده‌است آنکه در قامت یک نور توقف کرده‌است شب معراج خودش سیب تعارف کرده‌است تا بدانند چرا اُمِ‌ابیها زهراست از خدا جلوه‌ی او گرمِ دل‌آرایی بود موقع آمدنش عشق تماشایی بود عرش تا فرش فقط غرقِ شکوفایی بود آنکه در گوش خدیجه خودِ لالایی بود قبل میلادِ خدیجه به تماشا زهراست دید حق نور  فقط نور جهان می‌خواهد قلبِ بی جانِ زمین یک ضربان می‌خواهد دید حق ظلمت مکه فوران می‌خواهد جمع احمد و علی ، فاطمه‌جان می‌خواهد گفت ای جهل و خرافات مهیا زهراست دختری آمده تا زن به کمالش برسد تاکه زمزم به تماشای زُلالش برسد تا پیمبر به جوابش به جلالش برسد صلواتی که خدا داده به آلَش برسد تا ببینند همه کار فقط با زهراست  آمده تا بنشیند به شبستان علی آمده تا برود باز به قربان علی تا که نُه‌سال شود بی سرو سامان علی تا بسازد فقط او با نمک و نان علی تا بمیرند حسودانِ علی تا زهراست شیر وقتی که به سر ، تیغِ دوسر می‌چرخاند مثل گرداب سر و دست و سپر می‌چرخاند گِرد خود دست خدا کوه و کمر می‌چرخاند درِ خیبر به رویِ دست اگر می‌چرخاند همه دیدند رجزهای علی یازهراست آب را مهریه‌اش ساخت که باران بشود دو سه خرما به کسی داد که سلمان بشود چادرش داد که یک قوم مسلمان بشود او رضا داد به ما ، کشورم ایران بشود مادر اینهمه آلاله‌ی زیبا زهراست مادری کرد و به ما لطف ، فراوان کرده با حسینش همه را مستِ حسن جان کرده کربلا را جگرِ مردم ایران کرده خاکِ ما را حرمِ شاه‌خراسان کرده به شهیدان حرم زمزمه‌ی ما زهراست گفته بودیم به این خصم خزانش برسد صبر کردیم فقط تا هیجانش برسد رخش بر رستم و آرش به کمانش برسد انتقامی که بزرگ است زمانش برسد لب اگر تر بکند نعره‌ی ما یازهراست
ای فاطمه را ظهور تو نورِ بصر ای دولت تو طلوع خورشید ظفر سوگند به آیه های نورانی فجر؛ یلدای جهان نمی شود بی تو سحر
كويريم و بي تاب باران زهرا فقيريم و محتاج چشمان زهرا بگوييد ما را گدايان زهرا بخوانيد يكتا پرستان زهرا "مسلمان زهرا ، مسلمان زهرا" اگر مثل روديم ، دريا شناسيم به مجنون بگوييد ليلا شناسيم همه سرشناسيم اگر ناشناسيم على دوست هستيم و زهرا شناسيم "به حيدر رسيديم از احسان زهرا" ميان قنوتش دعا كرده زهرا على دوست ها را جدا كرده زهرا بدان يك به يك را صدا كرده زهرا نجف را سراسر بنا كرده زهرا "پس ايوان طلا هست ايوان زهرا" سبب می شود افتخار علی را زند پرچم اقتدار علی را که دنیا ببینند یار علی را بگرداند او ذوالفقار علی را "علی تکیه کرده به جولان زهرا" روا شد پس از فاطمه آرزوها شده بسته لبهاى آن ياوه گوها به كورى چشمان بى چشم و روها صدا زد پيمبر  «فداها ابوها» "صدا زد كه بابا به قربان زهرا" سلام ودرود خدا بر خديجه كس بى كسى پيمبر خديجه به دامانش آورده كوثر خديجه همه ابتر و گشته مادر خديجه "شده خوش به لبهاى خندان زهرا" به ما داده ارث خروشانی اش را گرفتيم درس رجزخوانى اش را سپرده به ما موج طوفانی اش را ببينيد ، قاسم سليمانى اش را "که هستیم ما نسل سلمان زهرا" همين عشق را ادعا می كنيم اش فقيرانه ما التجا می کنیم اش همه جان خودرا فدا می كنيم اش چه خوب است مادر صدا می کنیم اش "نخوردیم جز آب و جز نان زهرا" دعا ميكنيم و اجابت گرفتيم در خانه او اقامت گرفتيم براى قيامت ضمانت گرفتيم حديث كسا خواندو حاجت گرفتيم "به آمين و لطف فراوان زهرا" به جز مهر زهرا ثوابی نداریم به جز فاطمه ما جوابی نداریم شب اول قبر عذابی نداریم ز حشر و حساب اضطرابی نداریم "قيامت بگيريم دامان زهرا " غم از ما گرفته اگر غم خریده بد و خوب را نیز ، درهم خریده همه هرچه هستیم باهم خریده برای حسین و محرم خریده "به قربان فرزند عطشان زهرا" قسم بر حسین بدون سپاهش به لب تشنه گوشه قتلگاهش قسم به بنيَّ بنيَّ به آهش به خون گريه زينب بى پناهش "بميريم از داغ طفلان زهرا"
ولادت حضرت زهرا(س) یافاطمه_الزهرا رباعی صد شکر فرا رسیده اوقاتِ نجات با فاطمه کرده شیعه آغازِ حیات از یمن قدومش همه جا غرق سرور بفرست تو بر مقدمِ زهرا صلوات صد شکر که ما غلامِ زهرا شده ایم از لطف بتول بوده آقا شده ایم امروز به یُمنِ مقدمِ مادرِمان از جای به احترامِ او پا شده ایم هرکس شده خادمش سرافراز شده امروز درِ بهشتِ حق باز شده ای عالمیان مژده دهید اینک چون ایّامِ بهشت رفتن آغاز شده
. مادرانه لطف زهرا در قیامت هم قیامت میکند مهربانی هایش آنجا هم سرایت میکند چون که آید درصف محشر نه تنها عاشقان هر ملک بر ساحتش عرض ارادت میکند شهد نام فاطمه چون از عسل شیرینتر است هرکه نامش را بَرد حس حلاوت میکند درمیان موج وطوفانهای دریای بلا عاشقان راکشتی امنش هدایت میکند عادتش احسان وکارش دم به دم باشد کرم خیرو خوبی را به عشاقش عنایت میکند او محبان علی را میخرد روز جزا خوش به حالش هر که بامولا رفاقت میکند درسوال وپرسش تاریکی قبرم فقط گفتن یک ذکرِ یا زهرا کفایت میکند از تمام گریه کن های حسینش بی درنگ درصف طولانی محشر عیادت میکند مثل آن مرغی که چیند دانه از روی زمین نوکران را یک به یک زهرا شفاعت میکند
. سلام الله علیها خدا در شعر خود مضمونِ والای جدید آورد برای ظلمتِ اشعار ما، شعری سپید آورد برای مشکلاتِ سختِ خلقِ خود کلید آورد خدا از نور‌ خود زهرایِ خلقت را پدید آورد نمی‌فهمد پیمبر را و حیدر را کسی، بی او نخواهد داد رونق شور محشر را کسی، بی او بنای خلقت از نور وجود حضرت زهراست مَلَک از عرش خیره بر سجود حضرت زهراست علی مرتضی، بود و نبود حضرت زهراست "فِداکَ یاعَلی" اوج سرود حضرت زهراست "علی" مردی که زهرا جان سپر کرده برای او تمام عشق را آسیمه سر کرده برای او زنی که بر کلامش واژه‌ها تعظیم می‌کردند کتاب واژه‌ را با فضل او تنظیم می‌کردند ملائک خویش را بر درگه‌ش تسلیم می‌کردند طریق عشق را با شیوه‌اش ترسیم می‌کردند هنوز از نام زهرا واژه‌ها الهام می‌گیرند تمام شاعران از حرف حرفش وام می‌گیرند زنی "حَوراءُ الاِنسیّه" زنی "راضیّه"، "مرضیّه" و ذکرش آسمان روح را داده‌ست تزکیّه زنی که برده از ختم رسولان حِلم، ارثیّه حماسه خوانده در حالی که می‌خوانده‌ست مرثیّه فدک را پس گرفت، اما شرافت را به کَس نفروخت زنی که حب حیدر را به مشتی خار و خس نفروخت دو عالم با کمند نور زهرا در تصاحب بود زنی که آسمان حیرت و کوه تعصّب بود زنی که واژه‌ی غیرت از او غرق تعجّب بود بیانش با تمام عِلم سرگرم تخاطب بود زنی که علم را تسخیر معلومات خود کرده ست - - علی را شاه بیت نغز منظومات خود کرده‌ست زنی که الگوی حجب و حیا و عفت و پاکی‌ست زنی که رشک عرش و افتخار شاه افلاکی‌ست زنی که در کلامش تیغِ فتح و شور و بی‌باکی‌ست اگرچه چادرش از ماجرای کوچه‌ها خاکی‌ست یهودی‌ را مسلمان کرده نور چادر زهرا فلک را نور باران کرده نور چادر زهرا بنازم مادری که حُسن او را در حَسن دیدند حسن را نور چشمان رسول موءتمن دیدند حسن آنکه کرامت‌های او را مرد و زن دیدند شجاعت‌های او را وقت جنگِ تن به تن دیدند به قلب فتنه زد مانند مادر، فتنه رسوا شد به چرخ تیغ تیزش، خیمه‌ی اسلام احیا شد بنازم مادری که "اَشبه‌النّاسَش" حُسین‌اش بود حسین آنکه پیمبر را ضیاء و نورِ عین‌اش بود حسین‌اش، آنکه خلق از روز اول زیر دِینش بود به جز کار خدایی، کار دنیا در "یَدِین‌"اش بود هر آنچه مادر سادات دارد این پسر دارد فقط زهرا از احوالات فرزندش خبر دارد بنازم مادری که از وجودش دختری آورد - - که در شام بلا از علم و حلم‌ش محشری آورد برای معنی صبر و صلابت مظهری آورد حَسن را و حسین‌ش را به واقع مادری آورد برادرهای خود را مادری کرده‌است زینِ اَب پدر را مادرانه دختری کرده‌است زینِ اَب بنازم محسن‌اش را؛ سِتر سادات جهان بوده عیان نتوان نمودن، آنچه در سِتر بیان بوده همان که پشت دَر گفتند در مقتل، همان بوده که بعد از قتل محسن قد مادر هم کمان بوده برای بار سوم خوان مولا را پسر آورد بمیرم اینکه با آن وضعیت در پشت در آورد
. ((مدح حضرت زهرا سلام الله علیها)) هر که دارد در دلش مهر و ولای فاطمه پر شود ظرف وجودش از عطای فاطمه منصب شاهی نباشد در خور عشاق او شهریاران سینه چاکان گدای فاطمه باکی ازهول عظیم عرصه محشرمباد تا به محشر سایه افکنده لوای فاطمه هر که باشد پای بست مکتب اولاد او میشود روزی احوالش دعای فاطمه جان ناقابل نباشد قابل جان باختن تارو پود عالم هستی فدای فاطمه خلقت کون ومکان رانیست جزحب علی خلقت حیدر نباشد جز برای فاطمه قهر او قهر خدا باشد به قول مصطفی مهر او در سینه ها مهر خدای فاطمه خانه دل با غمش رخت سیه بر تن کند روسفیداست خانه ای که شدسرای فاطمه دختر پیغمبر و پیغمبرانه زیستن؟ جلوه دارازحجره ای که شدحرای فاطمه سفره احسان وخوان لطف او بی انتهاست دیدۀ عالم بود مات از سخای فاطمه اهل رضوان گر صفا گیرند از باغ جنان باغ جنت خود صفا دار از صفای فاطمه نام زهرا اسم اعظم،سرخلقت فاطمه ست عرشیان و فرشیان تحت لوای فاطمه او محبان را امان از نار دوزخ میکند ای دو عالم پیش مرگ این وفای فاطمه چهره نیلی و جسم نیلگون و پشت خم کی بود از بعد پیغمبر سزای فاطمه؟ دست چون پهلوشکست ودل میان خون نشست دیده تار و ناتوان سر تا به پای فاطمه بشکند دستی که زد سیلی به بانوی علی تار و کم سو شد پس از آن دیده های فاطمه پیرشد چشمان حیدر بسکه ازغم گریه کرد داشت در دل،درد و دل های شفای فاطمه حیف شد از بهر درد پیکر پر درد او مرگ شد آخر در این خانه دوای فاطمه شد به پا شور قیامت آندمی که پشت در درد آمد سوی او آمد صدای فاطمه
. ای همه عصمت و تقوا زقدم تا به‌سرت سرمه‌ی چشم ملائک همه از خاک درت زن به شایستگی‌ات دیده‌ی تاریخ ندید ای که وصف تو به‌قرآن شده از دادگــرت اولین شخص جهــانِ بشریت، احمد بارها گفت: به‌قـربان تـو جان پدرت غیر زینب که به‌دامان تو تحصیلش بود دیده‌ی چرخ ندیده است نظیـر دگرت چه خلوصی، چه خضوعی، چه خشوعی‌ست تو را که خدا فخر نماید به‌نماز سحــرت؟ مجلسی را کــه تــو وارد شـــــوی از امر خدا انبیا برسـر پا پیش تو حتی پدرت دختران درهمه جادست پدر می‌بوسند تو که هستی که زند بوسه به‌دستت پدرت؟ تو که هستی که به‌فرمان خداوند مجید قد به‌تعظیم برافراشته خیرالبشرت بیشتر شیفته‌ی روی منیرت می‌شد هرچه می‌دید نبی بیشتر از پیشترت بخداوند دو عالم، به دو عالم نبوَد چون تو و امّ و اَب و شوهر و دخت و پسرت رخت بندد به دیارِ عَدَم از شرم، عذاب گر به‌محشر فتد ای مظهر رحمت گذرت در مقامی که تو فرمان دهی و نهی کنی دو غلامند به تعظیم قضا و قدرت با تحیر بسوی ختم رسل برگردید تا علی یافت ز سرّ دو جهان باخبرت صفحه صفحه چو بقرآن نظرم می‌افتد آیه آیه است به‌توصیف کتاب دگرت زیر این چرخ کهنسال، تو در شام زفاف جامۀ نو پی انفاق در آری ز برت شعله‌ها لاله شود در نظر دوزخیان فتد ای چشم خدا تا سوی دوزخ نظرت به‌کتاب و به‌رسول و به‌علی داد بقا عمر کوتاه تو و زندگی مختصرت تو که مرآت خدایی به چه جرم و گنهی نیلگون گشته زسیلی رخ همچون قمرت تو که سر تا به قــــــدم احمد مرسـل بودی از چه خم گشت در ایام جوانی کمرت؟ بسته شد دست علی، تا تو ز پا افتادی آه از بی‌کسیِ همسر خونین جگرت به نگاه علّی و ناله‌ی زینب سوگند پسرت دید در آن کوچه چه آمد بسرت خانه‌ات نِی، که همه هستی عالم می‌سوخت گر نمی‌ریخت بر آن شعله، سرشک بصرت همه اوصاف تو نادیـده گــرفتم اما فخرت این بس که بود همچوحسینی پسـرت...
. تضمین میلاد حضرت زهرا (س) و شب یلدا امشب بهار خانه‌ی طاها رسیده است میلاد کوثر است و به دریا رسیده است یثرب شبیه گلشن خضرا شد از دمش یعنی که یاس باغ تولا رسیده است نوری از اوج عالم بالا بر این سرا برتر ز نور پنجه‌ی بیضا رسیده است در بار عام خانه‌ی احمد مسیح هم با هدیه ها به قصد مداوا رسیده است اینجا کلیم هم همه حرفش نیاز بود گویا برای دیدن سینا رسیده است در پرده‌ی حجاب نجیبانه‌اش ببین هر فضه‌اش به روضه‌ی تقوا رسیده است از خطبه‌ای که خوانده ملک در تحیر است این خطبه‌اش ز حیِّ توانا رسیده است شد عالم از جمال پر از عفَّتش خجل مدحش ز فرش تا به ثریا رسیده است سر فصل مادری ، همه جا نام فاطمه‌ست هر قصه‌ای به امِّ ابیها رسیده است صبح روز آمدنت گفتم به شور و شوق (پایان شب ظلمت یلدا رسیده است)*
. 🔹السَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا فَاطِمَةُ بِنْتَ رَسُولِ اللَّهِ...🔹 آن زهره‌ای که مهر به نورش منور است دردانه پیمبر و زهرای اطهر است بر تارک زنان جهان ، تاج افتخار بر گردن عروس فلک عِقد گوهر ست بانوی بانوان جهان ، سرور زنان درج عفاف و عصمت کبرای داور است او را پدر ، رسول خدا ، صدر کاینات او را علی ، ولی خداوند همسر است بحری ست پر ز دُر و گهرهای شاهوار یزدان ورا ، ستوده به قرآن که کوثر است کیهان تابش دو فروزنده آفتاب گردون گردش دو رخشنده اختر است خونی که داد سرور آزادگان حسین مرهون حسن تربیت و شیر مادر است خواندش پدر به ام ابیها که نور او فیض نخست و صادر اول ز مصدر است زین رو ز جمع اهل کسا ، نام فاطمه در گفته ی خدای تعالی مکرر است تا روزگار بوده و تا هست پایدار عرش خدا ، ز زهره ی زهرا منور است نور مقدسی که به گرداب حادثات کشتی نوح را وسط موج ، لنگر است نوری که زیب بخش مکان است و لامکان از باختر ، فروغ رخش تا به خاور است حورای انسی است و ز مشکین شمیم او گیسوی حور و روضه ی رضوان معطر است شه بانوی حجاز ، ولی کارِ خانه را با فضه ی کنیز ، شریک و برابر است در خانه‌ای که رد قدم های جبرییل گاه نزول وحی خدا ، زیب و زیور است از رنج کار ، آبله می‌زد به دست او دستی که بوسه گاه لبان پیمبر است پیراهن عروسی خود را به مستمند بخشد شب زفاف که مهمان شوهر ست در منتهای اوج بلاغت ، خطابه اش آهنگ، چون پیمبر و منطق، چو حیدر است با آن جلال و رتبه ی والا شنیده ام پهلوی او شکسته به یک ضربت در است آن هم دری که روح الامین اذن می‌گرفت والله ، جای گفتن الله اکبرست گویند تهمتی ست که ما شیعه می‌زنیم پس آتش خیام حسین از چه اخگر است؟ خواهد چو خونبهای جگرگوشه ‌های خویش فردای حشر ، محشر کبرای دیگر است خون خداست خون حسین عزیز او هر قطره خونش از دو جهان پربهاتر است این افتخار بس که ریاضی به درگهش عبد و غلام و بنده و مولا و چاکر است .   (س)
. علیهاالسلام فرازی از یک شُکوه خلقت نوری او زبانزد شد در آسمانِ علی زهرۀ محمد شد قلم کشید به تقدیرِ شومِ باورها عزیز قلب پدرها شدند دخترها... زمین از آن تب ظلمت نجات پیدا کرد طلوع آیۀ تطهیر را تماشا کرد صفات قدسیه تقدیم پیشگاهش شد پر فرشته به هر گام فرش راهش شد... خرد به درک حضورش خیال خام کند به احترام مقامش نبی قیام کند قسم به «بضعة مِنّی»، قسم به «اَعطَینا» فراتر از شب قدر است حرمت زهرا... روایت است قیامت، قیامت زهراست رضای حضرت حق در رضایت زهراست... سوار ناقه‌ای از نور می‌رسد مادر به داد این دل رنجور می‌رسد مادر... ثنای حضرت صدیقه کار هر کس نیست در این حریم که هر واژه‌ای مقدس نیست... خدا ‌کند که ببخشد بضاعت ما را چگونه شرح دهد قطره، وصف دریا را حبیبه‌ای‌ست که محبوبۀ خدا باشد یگانه‌ای‌ست که هم‌کفو مرتضی باشد... ملیکه بود، ولی خانه‌ای محقر داشت نبود اهل تَجمُّل، به عشق باور داشت... عفاف، سیرۀ او را به خط ناب نوشت حجابِ فاطمه را برترین حجاب نوشت اگر که فضۀ او خاک را طلا سازد نگاه فاطمه از خاک، فضه‌ها سازد نداشت خواب خوش از غصه‌های همسایه قنوت بسته چه شب‌ها برای همسایه... به مهر مادری‌اش تا ابد دلم گرم است تنور خانۀ زهرا هنوز هم گرم است...
. سلام‌الله‌علیها چون شمع، قطره قطره، وجود تو آب شد آخر دعای نیمه شبت، مستجاب شد پروانه‌وار دور تو گشتم ولی دریغ پروانه مانْد و در بر او، شمع، آب شد با بودنت، سلام علی یک جواب داشت آن یک سلام هم پس از این بی‌جواب شد با من حساب داشت عدو از غدیر خم از من، تو را گرفت و دگر بی‌حساب شد یاد جوانی تو، مرا پیر می‌کند آخر چه کس خمیده به عهد شباب شد؟ خانه‌نشینِ روزم و خانه به دوشِ شب گر چه علی پس از تو، خانه خراب شد گلچین به طعنه گفت که دیدی به دست من هم غنچه‌ی تو پرپر و هم گل، گلاب شد دیگر شبی به خواب، دو چشمم نمی‌رود چون چشم تو برای همیشه به خواب شد
. السلام علیکِ یا فاطمة الزهراء اول مدافع حرم حُرمتِ علی جان می کند فدا به ره غربت علی بنیان گذار جبهه ی صبر و مقاومت دارد لوا و پرچمی از غیرت علی داده تمام هستی و دار و ندار خود در راه یاری هدف و نصرت علی محشر به پا نموده به شور حمایتش کرده قیامت از غم قدقامت علی گاهی به کوچه در ره او می خورد زمین گاهی به خانه پشت در از طاعت علی گاهی به خطبه ی فدکیه به مسجدش دارد نشانه از شرف و عزت علی گاهی کنار تربت حمزه به اشک و آه دل بی قرار خون دل و حیرت علی مسمار خونی درِ خانه چو داغ دل شد خاک چادرش همه دم محنت علی یار جوان و یاور تنهایی علی شد عمر کوته اش همه ی حسرت علی دنیا به ذکر یا علی و ، نام فاطمه شد ذکر هر دقیقه و هر ساعت علی جمعی محب و عاشق و فرزند فاطمه وقت جهادشان همه با صولت علی گاهی عراق و شام و حلب ، ضاحیه ، یمن خیبرشکن چو ضربه ی پرقدرت علی خیل مدافعان حرم همچو فاطمه وقت نبردشان همه با هیبت علی نور وجودش آیه ی عظمای کردگار زهرا تمام آیت حق آیت علی پنج شنبه ۱۵ آذر ۱۴۰۳ سوم جمادی الثانی ۱۴۴۶ ، روز شهادت
بر عالم سرما زده گرما دادند خورشيدترين! تو را به دنيا دادند با سجده و سجاده چهل روز گذشت تا عاقبت آن سيب خدا را دادند مفهوم حقيقی حياتی بانو! با تو به زمين معنی و معنا دادند تا اينكه به سوی آسمان‌ها بپريم با نام شما به بالمان پا دادند بامعجزه‌ی كنيز چشمان شما هی مرده گرفتند و مسیحا دادند ای قبله‌ی لب‌های محمد، زهرا سر سبزی طوبای محمد، زهرا تسبيح خدا كه از ازل می‌كردی سجده به هو عزوجل می‌کردی در لحظه‌ی ناب سحر هر جمعه ياد همه‌ی اهل محل می‌كردی با شهد نگاه مهربانت هر روز تلخی زمانه را عسل می‌كردی لبخند كه می‌زدی همه غم‌ها را در چشم علی چه زود حل می‌كردی يک دست به آسياب سنگی با درد با دست دگر بچه بغل می‌كردی زحمت‌كش خانه‌ی علی! يا زهرا مهتاب شبانه‌ی علی! يا زهرا تو فاطمه هستی و كسی كوثر نيست از رتبه‌ی قدسی تو بالاتر نيست تا روز ابد اگر بماند دنيا غير از تو كسی هم‌نفس حيدر نيست ای شأن نزول همه‌ی آيين‌ها بی‌معرفت مهر تو پيغمبر نيست هر روز می‌آيد دم در بابايت يعنی احدی از گل من بهتر نيست اين واجب عينی است ببوسد دستت اين مهر پدر به ناز يک دختر نيست يعنی كه تویی بانی خلقت زهرا يعنی كه تويی راه سعادت زهرا ای بال و پر فرشته‌ها دور و برت اي حور زمين كه آسمان زير پرت با پای ورم كرده سر سجاده هرگز نشود ترک دعای سحرت صد بار شنيده شد كه پيغمبر گفت ای روی دو پهلوم فدايت پدرت خرمای بهشتی تورا می‌خواهد اين معتكف دائمی پشت درت تا حشر بماند به دل دنيامان غمنامه‌ی اين زندگی مختصرت ای ناله‌ی جان‌سوز مدينه! زهرا خاكستر تو مانده به سينه! زهرا بی‌تو همه‌ی باغچه‌هامان زردند از داغ و غم دوشنبه‌ها دل سردند از روز سقيفه تا كه بازوت شكست بر حرمت اين خانه بلا آوردند با ضربه‌ی يک غلاف بی‌شرم و حيا ای وای بميرم چه كبودت كردند تو رفتی و مادران اين داغ هنوز مارا به بهانه‌ی غمت پروردند حالا همه‌ی قبيله‌ات در به درند كی در حرم امن تو بر می‌گردند عجل لوليک تو بخوان! يا زهرا اي مادر صاحب الزمان! يا زهرا
القصه باز قاصدک خوش خبر رسید جبریل باز با خبری تازه سر رسید آورده است وحی! که بی چون و بی چرا بنشین به چله بار دگر گوشه‌ی حرا آورده است وحی! که خلوت کن ای رسول حالی دوباره ترک جماعت کن ای رسول از خلق رو بگیر که حکم خداست این با دوست خو بگیر که حکم خداست این :: اینک محمد ست که شیدا و بیقرار با پای سر به سوی حرا گشته رهسپار می‌گفت من چه گویم اگر عزم، عزم اوست هر جا که چشم وا بکنی بزم، بزم اوست جانم هماره تشنه‌ی دیدار و صحبت‌ است جز روی او مرا به تماشا چه حاجت است! خیری نهفته! در پس این چله بی گمان خیری شبیه بارش رحمت از آسمان القصه باز! قاصدک خوش خبر رسید طی شد زمان خلوت و چله به سر رسید گویی دوباره وقت بشارت رسیده است گویی رسول باز به بعثت رسیده است آورده جبرئیل چه آیاتی از بهشت شیرین‌تر از همیشه چه سوغاتی از بهشت سیبی که دستچین خدا بوده از ازل دارد نهفته در دل خود یازده غزل جان خدیجه را به لب آورده انتظار چشمش به در که می‌رسد از راه بوی یار این عطر احمد است که انگار پشت در... آری محمد است که انگار پشت در ... ای خنده‌ات بهشت به خانه خوش آمدی! بر صورتم شکفت جوانه! خوش آمدی از دوری تو نیست عذابی عذاب‌تر از انتظار توست چه کاری ثواب‌تر ؟! از اشک شوق ساحت چشمان من تر است از هر چه بگذریم صدای تو خوشتر است اینک! بزن دوباره صدایم رسول عشق آورده‌ای چه هدیه برایم رسول عشق؟! خوشبوتر از همیشه شدی، چیست ماجرا؟! آورده‌ای چه بوی خوشی با خود از حرا! این عطر سیب رایحه‌ای آشناست!نه؟! قدری شبیه بوی خوش مرتضی است!نه؟! ای خنده‌ات بهشت؛ به خانه خوش آمدی‌! بر صورتم شکفت جوانه، خوش آمدی! وقتی دل است کشته‌ی خال سیاه تو چشمم چگونه سیر شود از نگاه تو گفتی بناست تا که به اعجاز روشنی در سینه‌ام خدا بنهد راز روشنی این راز روشنی که همان راز خلقت است با من عجیب نیست اگر گرم صحبت است :: با من چه خوب دختر من! گرم صحبتی والله، مادری تو دارد سعادتی شکر خدا که محرم تنهایی‌ام شدی تسکین درد و مرهم تنهایی‌ام شدی از من اگر زنان قریشی گسسته‌اند قلب مرا نه! حرمت خود را شکسته‌اند حس می‌کنم تورا و نفس می‌کشم تورا لبریزم از خدا و نفس می‌کشم تورا حتی شبی نخفته‌ام از شوق دیدنت تنها نه من شکفته‌ام از شوق دیدنت! هستند بیقرار تو ای نفس مرضیه کلثوم و ساره، مریم عمران و آسیه القصه باز وقت بشارت رسیده است هنگامه‌ی شگفتی و حیرت رسیده است این راز خلقت است که اینک عیان شده است شوری به پاست، ولوله در آسمان شده است در ساق عرش وه که چه سوری گرفته‌اند در خانه‌ی رسول چه شوری گرفته‌اند کلثوم و ساره، مریم عمران و آسیه گرد سر خدیجه به طوفند و تلبیه ده حور از بهشت به تهنیت آمدند ده حور از بهشت به این نیت آمدند تا پر کنند کاسه‌ی چشمان خویش را از نور کوثری که فرستاده کبریا در جامه‌ای سپیدتر از چهره‌ی رسول پیچیده‌اند جان تو را زهره‌ی بتول ای بضعة الرسول! به دنیا خوش آمدی راضیه، زهره ،انسیه ،حورا خوش آمدی کام تو را گشود، محمد به بوسه‌ای غم از دلش زدود محمد به بوسه‌ای بر لب جز ان یکاد نمی‌کرد زمزمه از بس که بود روی تو چون ماه فاطمه باید که از نگاه محمد تورا شناخت از خشم و از تبسم احمد تورا شناخت دارد به صدق! خصم تو این گفته را قبول تنها صدیقه بود، جگر گوشه‌ی رسول باید به وقتش از غم جانکاه تو نوشت از قلب خون و سینه‌ی پر آه تو نوشت از میخ و شعله و در و دیوار ! ... بگذریم وقتش کنون نیامده بگذار بگذریم !
از آسمان طراوت باران نزول کرد اسرار وحی، خانه به قلب رسول کرد او روزه بود و سیب بهشتی حلول کرد آری، خدا عبادت او را قبول کرد یک چله سجده‌ی سحر او نتیجه داد سرمایه‌ای عظیم خدا بر خدیجه داد امروز، روز کوری آن قوم ابتر است توحید در تلاوت آیات کوثر است «فَصّل» یا رسول که هنگام «وانحر» است روز طلوع دختر دین، روز مادر است داده خدا به آنکه ز یوسف ملیح‌تر طفلی که سجده برده بر او یازده قمر ای آنکه بوسه زد لب خاتم به دست تو شد پاک نام آب، مسلم به دست تو حوا شده است محرم آدم به دست تو باشد کلید خلقت عالم به دست تو منظومه‌ی زمان و زمین! اشفعی لنا ای آسمان حبل متین! اشفعی لنا بانوی آسمانی و بر فرشی از حصیر با چرخ آسیای تو گردید چرخ پیر تو دختر حرا شدی و همسر غدیر خورشید روشن استی، از کور رو بگیر تا از حجاب تو بدمد جلوه‌ی شهود تا نور چادر تو شود منجی یهود یاس بهشتی و به زمین در شکفتنی سر تا قدم چو آیه‌ی تطهیر روشنی اسرار آفرینش والای هر زنی مریم، اگر بتول شد از پاکدامنی آری ولی به رتبه که زهرا نمی‌شود خیرالنسای خلق دو دنیا نمی‌شود در بخشش لباس عروسی نشانه بود دریای جود و رحمت تو بی کرانه بود نه سال خانه‌داری تو، عاشقانه بود آن خواهش انار تو هم یک بهانه بود می‌خواستی، به کورِ خرابه‌نشین رسد می‌خواستی، طعام بهشت برین رسد زهرایی و نماز تو انوار کردگار حورایی و به جامه‌ی انسیه آشکار منصوره‌ای و نصرت تو روح ذوالفقار تو فاطمه شدی که پناهم دهی ز نار ام الحسن که قامت صبرت قیامت است ام الحسین و مکتب سرخت شهادت است
تا به این دنیا می‌آیی، آیه نازل می‌شود از پدر دل می‌ربایی، آیه نازل می‌شود عقل می‌خواهد بداند کیستی، بیچاره عقل! عشق می‌پرسد کجایی، آیه نازل می‌شود در شب معراج، احمد بی تو دلتنگ علی است با صدایی مرتضایی آیه نازل می‌شود در دل شب، نالۀ الجارُ ثمّ الدّارِ کیست، کز حریم کبریایی آیه نازل می‌شود؟! در شب قدر خدا، از مرکز اللهُ نور با تمام روشنایی آیه نازل می‌شود سفرۀ افطار پهن است و کسی در می‌زند در به رویش می‌گشایی، آیه نازل می‌شود...
چون جبرئیل، حکم خدای مبین گرفت در زیر پر بساط زمان و زمین گرفت احمد ازو، ‌پیام جهان آفرین گرفت یعنی: برای فاطمه، یک اربعین گرفت شکر خدا، که گلبن احمد به گل نشست ز انفاس دوست، باغ محمد به گل نشست روزی که مکه، عطر پر جبرئیل داشت در سر، اَمین وحی، هوای خلیل داشت بهر خدیجه، مژده‌ رب جلیل داشت صبر جمیل، وه که چه اجری جزیل داشت بر خاتم رسل، سخن از سلسبیل گفت بس تهنیت ز جانب حق، جبرئیل گفت گفتا که حق، دعای تو را مستجاب کرد شام تو را ، جَنیبه‌کش آفتاب کرد نامی برای دختر تو انتخاب کرد وآن را ز لطف، زیور و زیب کتاب کرد ز آن در نُبی خدای تو نامید کوثرش تا بی‌وضو کسی نبَرد نام اطهرش ای گلبُنی که یاس تو، عطر بهشت داشت سر بر خطَت مُدام، خط سرنوشت داشت مریم، کمی ز مِهر تو را در سرشت داشت کآن قدر اعتبار به دیر و کنشت داشت تو عصمت خدا و بهشت محمدی تو مفتخر به ام‌ابیهای احمدی ای اسوۀ محبت و، ای مظهر عفاف! ای روز و شب فرشته به کوی تو در طواف ای بوده با صفات خدایی در اتّصاف نامی اگر به‌ جاست ز سیمرغ و کوه قاف درک مقام توست که امکان‌پذیر نیست ورنه تو را به عالم امکان، نظیر نیست شادابی حیات، ز انفاس فاطمه‌ست دور فلَک، ز گردش دستاس فاطمه‌ست فضه، خجل ز دست پر آماس فاطمه‌ست از گل لطیف‌تر دل حساس فاطمه‌ست قلب رسول، شیفته‌ زندگانی‌اش جان علی، فریفته‌ مهربانی‌اش گفتی از او مدینه مُنوّر شود که شد از عطر ناب یاس، معطر شود که شد جاری به دهر، چشمه کوثر شود که شد می‌خواست حق که خصم تو اَبتر شود که شد دنیا پر از ذَراری زهرای اطهر است والله، جای گفتن الله اکبر است! ما شاعران به قافیه پرداختیم و بس! عمری به وَجهِ تسمیه پرداختیم و بس از متن، هی به حاشیه پرداختیم و بس از تو فقط به مرثیه پرداختیم و بس باید اگر معارف ناب تو زنده کرد کی می‌توان به فاطمه گفتن بسنده کرد ما بهره‌ای ز فیض تو اغلب نداشتیم انگار جز فدک ز تو مطلب نداشتیم آگاهی از معارف مذهب نداشتیم کاری به کار عزّت مکتب نداشتیم ترسم از آن که کار، برادر! بَتَر شود وز این که هست، فاطمه مظلوم‌تر شود اینک که هست امت اسلام در خطر بحرین در محاصره و شام در خطر بیت‌الحرام باز از اَصنام در خطر حج و منا و مشعر و احرام در خطر چشم امید شیعه به بیداری شماست زهرا در انتظار وفاداری شماست روزی که یاس فاطمه تکثیر می‌شود اسلام در زمانه فراگیر می‌شود عالم پر از شمامۀ تکبیر می‌شود دنیایی از مکاشفه تصویر می‌شود آید ندا که کعبۀ مقصود می‌رسد از گرد راه، مهدی موعود می‌رسد
در دوره‌ای که کشتن دختر مبارک است بی شک نزول سوره‌ی کوثر مبارک است آن دختری که ام ابیهاست آمده پس ای رسول! مقدم مادر مبارک است آیینه‌ای برابر آیینه‌ای دگر میلاد نور چند برابر مبارک است زهرا، بتول، فاطمه، صدیقه، طاهره قند مکرر است و مکرر مبارک است شکر خدا که او به کلامم قدم گذاشت تشریف او به صفحه‌ی دفتر مبارک است
اکثر اوقات دختر مثل مادر می‌شود ارث مادر عاقبت از آنِ دختر می‌شود حضرت زهرا اگر انسیة‌الحورا بُوَد دختر از این حیث با مادر برابر می‌شود عطر یاس و بوی سیب آمیخته با نام او با حضورش خانه‌ی حیدر معطر می‌شود از دو دریا لؤلؤ و مرجان فقط حاصل نشد آبشار صبر را سرچشمه‌ی کوثر می‌شود نام زینب تا گره خورده‌ست با نام حسین عشق تفسیری از این خواهر برادر می‌شود (شمه‌ای از داستان عشق شورانگیز)شان از همه افسانه‌های عاشقی سر می‌شود احسن‌الحال همه عشاق با امضای اوست او بخواهد کربلای ما مقدر می‌شود :: ذوالبیان ارثیه‌ی بابا برای دختر است با همین ارثیه او در کوفه حیدر می‌شود در دفاعِ از حرم عباس درسی داده است نیزه می‌گوید فقط این کار با سر می‌شود تار و پود چادر مادر اگر خاکی شده سهم دختر نقش آتش روی معجر می‌شود آخر هر روضه و مدحی که از دختر شده یاد مادر می‌کنند و صحبت از در می‌شود
چکیده‌ی گل رخسار مصطفی زهراست عصاره‌ی نفحات خوش خدا زهراست سلاله‌ی خلف ختم مرسلین یعنی خلاصه‌ی همه آیات انبیا زهراست کسی که شیشه عطر گل محمدی است که منتشر شده چون ذره در هوا زهراست زلال نور رسالت در او نمایان است چرا که آینه‌ی مصطفی‌نما زهراست کسی که ذکر دعایش میان هر دو نماز شده است ورد زبان فرشته‌ها زهراست گلی که باغ شهادت از او به بار نشست چراغدار شهیدان کربلا زهراست دو دل مباش دلا و بگو پس از قرآن شکوهمندترین هدیه‌ی خدا زهراست دلا چو غنچه شکایت ز کار بسته مکن امیدوار که باشی، گره‌گشا زهراست اگر که کوه غم افتاده روی شانه‌ی تو علاج کار تو یک یاعلی و یازهراست اگرچه کشتی پهلو گرفته می‌ماند تو را چه باک ز توفان که ناخدا زهراست مگو که راه رسیدن به عشق دشوار است چرا که فاصله‌اش از حسین تا زهراست مراقبت کن از آن مضجع شریف، ای عشق به هوش باش که دار و ندار ما زهراست چنین غریب اگر در بقیع پنهان است مسلم است که گنجی گران‌بها زهراست مدینه ! گوهر ما آرمیده در دل تو گواه باش که گنجینه‌ی حیا زهراست اگر در آتش کین سوخته است خانه‌ی او تو دردمند بیا خانه‌ی شفا زهراست گلی که خاک در آغوش خویش می‌کشدش شبانه بی کس و تنها و بی صدا زهراست دلا سراغ مگیر از مزار پنهانش نگاه کن ز کجا تا به ناکجا زهراست...
دختر خورشید و ماه، زهره‌ی زهرا آن که کرامات او گذشته ز احصا هم شرفش بگذرد ز عرش الهی هم نسبش می‌رسد به سید بطحا زهره مخوانش که گشته زهره کنیزش دخت مخوانش که گشته اُمّ أبیها سنگ صبورش نبی راضی مرضی محرم رازش علی عالی اعلا تربت پاکش نهان ز دیده‌ی مردم چون شب قدری نهفته در سه شب احیا گر نود و نه بُود اسامی باری هست یکی زین میانه اعظم و عظمی از پی دستاس توست چرخش گردون زینت نعلین توست گنبد مینا سوره‌ی کوثر به نام توست مزین آیه‌ی تطهیر شد ز نام تو معنا ره نبَرَد در بهشت روز قیامت هر که تو بر نامه‌اش نکرده‌ای امضا حبّ تو جنت شده‌ست و بغض تو دوزخ ای به قیامت معاندان تو رسوا سوی تو آید نبی به روز تحدی سمت تو گردیده قبله‌ی لیلة‌الأسرا کیست به غیر از تو با علی مترادف غیر علی کیست با تو همسر و همتا روزه گرفت و سه بار نان خودش را داد به درویش مستمند، ز تقوا خیر طلب می‌کند ز فرط محبت در حق همسایگان ز قادر یکتا قدر تو همسایگان کجا بشناسند حیف طلا که کنی‌ش خرج مطلّا در حد ما نیست مدح نام تو کردن مدح تو گوید مگر خدای تعالی ما نتوانیم حق وصف تو گفتن با همه کرّوبیان عالم بالا
یارب نرسد آفتی از باد خزانش آن یاس که شد دیده‌ی نرگس نگرانش هربار که می‌خواستم از او بنویسم دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش در پرده‌ی ابهام، زبان شعرا سوخت از بسکه ندیدند کران تا به کرانش ناموس خدا بود که می‌خواست نبیند اندازه‌ی یک بیت به شعر دگرانش می‌خواست که قدرش نشود بر همه معلوم مانند شب قدر به ماه رمضانش آن قدر عزیز است که از سوی خدا نیست غیر از ملَک وحی کسی نامه‌رسانش وقتی که به در می‌زند از شوق بلند است از سینه‌ی جبریل صدای ضربانش سرچشمه‌اش از مائده‌ی "بَضعة منّی "است خونی که دویده است میان شریانش زهرا اثر سیب بهشتی است که احمد بعد از شب معراج رسیده به دهانش کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت جایی که خدا سوره فرستاده به شانش یعنی که پس از " اَنَّ علیّاً وَلیُ الله" یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش این سوره‌ی مکّی مدنی، نبض رسول است نفسی است که مانند نفس بسته به جانش زهرا ملکی بود که نازل شد و برگشت بیهوده در این خاک نگیرید نشانش بیچاره‌ی یک تار نخ چادر زهراست هرکس ندهد آیه‌ی تطهیر تکانش شاعر همه شب اشک شد و آخر سر هم جز این غزل خیس نیامد به زبانش والعصر...که فرزند همین فاطمه مهدی است ما منتظرانیم، خدایا برسانش
سلام بر تو که هم‌معنیِ سلام تویی دوام مذهب شیعه علی‌الدوام تویی دخیل یک نخ چادرنماز تو هستیم به‌ استناد روایات «فیض‌عام» تویی گره‌گشای دوعالم فقط تو هستی و بس اگر که بر لب ما ذکر مستدام تویی تویی تمام نبی و تویی تمام علی به حیرتیم که از این دوتا کدام تویی؟ قسم به ساحت «اُم‌ُ الأَئِمَّةُ النُّجَبا» که بر تمام امامان‌مان امام تویی حماسه‌ی تو که هم‌سنگ خطبه‌ی فدک است نشانه‌ای‌ست که احیاگر قیام تویی به روز حشر شفاعت فقط به عهده‌ی توست چرا که صاحب این اختیار تام تویی خوش آمدی به جهان ای تمام جان جهان فدای مقدم تو جان شاعران جهان بدون لطف تو شادی به فکر غم شدن است وجود یکسره در معرض عدم شدن است به جلوه آمده در تو تمام "کن فیکون" جواب خواسته‌های تو لاجرم "شدن" است به بودن تو گره خورده است بودن ما به شوق توست که دم فکر بازدم شدن است برای از تو نوشتن درخت‌های جهان تمام حسرت‌شان کاغذ و قلم شدن است تویی که آینه‌ی کعبه‌ای و آن عملی که در برابر تو واجب است، خم‌شدن است کمال مرتبه‌ی شاعرانِ دوره‌ی ما در آستان تو عمان و محتشم‌شدن است عزیز می‌شود از هم‌نشینی گل، خار که فضّه‌ی تو سزاوار محترم‌شدن است رسیده است به لطف تو تا خدا زهرا کسی‌که ذکر لبش بوده‌ است: "یازهرا" خبر رسیده به شب، موقع سپیده شده که روح صبح به جانِ سحر دمیده شده گناه راه ندارد به هردلی که بر آن نسیم مرحمت فاطمه وزیده شده کدام فاطمه؟ آن فاطمه که با لطفش گناه‌کارترین بنده‌ها خریده شده کدام فاطمه؟ آن فاطمه که در معراج صدای شوهرش از هر طرف شنیده شده کدام فاطمه؟ آن فاطمه که بی‌مَثَل است همان که هیچ‌کجا مثل او ندیده شده کدام فاطمه؟ آن‌که برای اهل زمین غبار معبر او سُرمه‌ی دودیده شده فضائل تو زیادند، کم نباید گفت به این دلیل غزل‌های ما قصیده شده همین‌که نام تو در شعر شاعران آمد تمام قافیه‌هایش از آسمان آمد برای بُردن نامت وضو گرفت قلم که از قبال تو نام نکو گرفت قلم تو را ندیده و یک‌عمر از تو دم زده است اگر سراغ تو را کو به کو گرفت قلم همین که نام تو را تا همیشه یاس سرود برای ساحت خود رنگ‌وبو گرفت قلم به هیچ واژه‌ی دیگر نمی‌شود آرام که از همان اول با تو خو گرفت قلم از آن زمان که به اجبار از غم تو نوشت چه بغض‌های بدی در گلو گرفت قلم به نام دشمن تو می‌رسید و می‌دیدم که از نوشتن آن نام رو گرفت قلم به روسیاهی خود راه چاره پیدا کرد نوشت فاطمه و آبرو گرفت قلم در آسمان امامت وجود تو بدر است که درک فضل تو درک فضیلتِ قدر است به‌جز تو رَختِ محبت به تن نداشت کسی توجهی به مقامات زن نداشت کسی اگر تو همسر مولا علی نمی‌بودی در این جهان پسری چون حسن نداشت کسی به سینه سنگ تو را می‌زنند عاشق‌ها وگرنه مستمع سینه‌زن نداشت کسی قسم به آیه‌ی فصل‌الخطاب خطبه‌ی تو که در حضور تو طبع سخن نداشت کسی اگر تقاص ستم‌های رفته بر تو نبود به زیرلب دم یابن‌الحسن نداشت کسی به نیّت فرج عاجل امام زمان دعا کنیم برای دل امان زمان زمانه‌ای‌ست که شأن امام گم شده است هزار رکن در این یک مقام، گم شده است غبار شبهه نشسته‌ست روی آینه‌ها چرا که فرق حلال‌وحرام، گم شده است چه روزگار بدی شد که فیض گمنامی میان این همه "دنبال نام" گم شده است چنان بدون تو بی‌ارزش است این دنیا که بین پیر و جوان احترام، گم شده است نشسته‌ایم که صبح رسیدنت برسد نشسته‌ایم و شکوه قیام، گم شده است مگر که چشم امید زمین به غیر از تو در انتظار ظهور کدام گمشده است؟ بیا که بی تو شب عید را نمی‌دانیم! که ماه بر سر این پشتِ‌بام، گم شده است به شامِ تار، پگاهِ ظهور، خاتمه است می‌آید آن‌که دعای‌ِ قنوتِ فاطمه است
زمین را، آسمان را، بیکران را، سروری بانو زِ هر بالاتری، بالاتری، بالاتری بانو رضیّه، راضیه، عَذرا، حدیثه، هانیه، حُسنا سَعیده، سٰاجِده، زَهرا، کَریمه، کُوثری بانو تو فکر مصطفی در های و هوی لَیلَةُ الْاَسْرٰا تو ذکر مرتضی هنگام فتح خیبری بانو به غیر از انبیا جبریٖل تنها بر تو وارد شد بدین صورت یقین دارم تو هم پیغمبری بانو چنان پشت علی چون کوه ماندی قد علم کردی که فهمیدیم در وقتش خودت هم حیدری بانو چه خورشیدی نبی دارد، چه مهتابی علی دارد نبی را مادری بانو، علی را همسری بانو کمال همنشین در ما اثر کرده‌ست پس قطعاً به روز حشر ما را چون حسینت مادری بانو
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه! لیلةالقدر محمد، فاطمه! ای خدا مشتاقِ یارب یاربت ای سلام انبیا بر زینبت عالم خاکی، محیط غربتت آفرینش، گشته گم در تربتت کاروانِ دل، روان در کوی تو قبلۀ جان محمد، روی تو مشعل شب‌های احیای علی نقش لبخندت مسیحای علی خلق عالم، سائل و روزی‌خورت لیف خرما وصله‌های چادرت ای سه شب بی‌قوت و، از قوت تو سیر هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر وحی، بی ایثار تو کامل نشد هل اتی، بی‌نان تو نازل نشد آن که خاک مقدمش جان همه... گفت: جان من، فدای فاطمه! ای که در تصویر انسان زیستی کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی؟ فوق هر تعریف و هر تفسیر هم پاک‌تر از آیۀ تطهیر هم ای سجود آورده بر پای تو سر ای خدا هم از نمازت مفتخر مرتضی را محو صحبت کرده‌ای غرق در دریای حیرت کرده‌ای مدح تو کی با سخن کامل شود وحی باید بر قلم نازل شود آسمانی‌ها مسلمان تواند بندۀ مقداد و سلمان تواند آنچه هست و نیست فیض عام توست خوش‌ترین ذکر امامان، نام توست از نبی تا حضرت مهدی، همه ذکرشان یا فاطمه یا فاطمه ای گدا با کوه غم، خرسندِ تو حلِّ صد مشکل ز گردنبندِ تو.. شمع جمع اهل محشر چهر توست مُهر هر پرونده مُهر مِهر توست جز تولای تو دست‌آویز نیست بی تو رستاخیز، رستاخیز نیست دستگیر خلق در محشر تویی منجی و بخشنده و داور تویی محشر از فیض تو گلباران شود عفو، مشتاق گنه‌کاران شود صحنۀ محشر همه پابست توست اختیار نار و جنت دست توست مِهر تو روز قیامت هستِ ماست ریشه‌های چادرت در دست ماست روز محشر کار ما با فاطمه‌ست نقش پیشانی ما یا فاطمه‌ست بی‌کسیم و جز تو ما را نیست کس روز وانفسا تو را داریم و بس از کرامت بر جبین ما همه ثبت کن «هذا محبُ الفاطمه»...
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید حق هرچه آفرید از این دختر آفرید... جوشید چشمه در دل قرآن به نام او اعجاز، تشنه بود و خدا کوثر آفرید یک ذره نورِ فاطمه را ریخت روی خاک لولاک گفت و این همه پیغمبر آفرید... از عرش تا به فرش کسی لایقش نبود از جلوۀ جلال خودش حیدر آفرید می‌خواست تا خلاصه شود عشق در کلام از بین واژه‌های جهان مادر آفرید...