eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.6هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
گرچه تو همچون ما گدایی مبتدی داری اما به ماها باز لطف بی حدی داری باید حسن جان، یک کرمخانه بنا سازند در هر کجایی که تو رفت و آمدی داری هم وارث صبر امیرالمؤمنین هستی هم در شجاعت تو نشان احمدی داری آدم به نور حسن تو مرد عبادت شد یعنی که هرجا نامت آید معبدی داری رعشه به اندامت به هنگام نماز افتد باران اشکی نیمه شب در مسجدی داری یاد غریبی تو دیشب خواب می دیدم دیدم که مانند حسینت گنبدی داری آقا شما هم در مدینه گوشه ی بستر هم کنج کوچه مقتلی و مشهدی داری روی زمین تو گوشواره دیده ای یکروز درکوچه هایی گوش پاره دیده ای یکروز
این حرف ها حرف دل یک یا کریم است غصه نخور ای دل خدای ما کریم است از سفرۀ خالی خود بیمی ندارد هرکس که ذکرش لا اله الّا کریم است هرگز دری را در پی روزی نکوبیم روزی ما از روز اول با کریم است آن که خدا ما را گدای او نوشته یک چشمه یک دریا نه یک دنیا کریم است امشب شب تغییر در ضرب المثل هاست هر چه گدا کاهل بود، آقا کریم است
تمام شهر را امشب خبر كن يار می‏آيد شب دل را به شيدايى سحر كن يار می‏ايد لباس آبرومندى به بر كن يار میايد ز هر چه غير او صرف نظر كن يار مى‏آيد نمی‏پرسى كه يارم كيست ؟ ماه انجمن باشد تجلى تمام حُسن در وجه حَسن باشد كسى از غم نمى‏گويد حديث شادمانى كن مهيا خويش را از بهر جشنى آسمانى كن تو اى پير خرد امشب جوانى كن جوانى كن بهار آرزو شد گلفشانى نغمه خوانى كن كه در باغ ولايت غنچه‏اى زيبا شكوفا شد امير المومنين از يمن اين مولود ، بابا شد صداى كودكى در كوچه توحيد پيچيده به صحن و مسجد و محراب عطر عيد پيچيده طنين شوق در گلنغمه ی اميد پيچيده كه زنجير يقين بر گردن ترديد پيچيده حضور مجلس انس است و خيل قدسيان مسرور نه تنها قدسيان بلكه زمين و آسمان مسرور مدينه شهر نور امشب صفا دارد صفا دارد خوشا حال كسى كه تا سحر حال دعا دارد اجابت مى كند حق هر كه بر او التجا دارد به دامن كودكى چون قرص مه خيرالنسا دارد مه مهمانى حق نيمه شد ماه تمام آمد كريم اهل بيت مصطفى دوم امام آمد درخت آرزوهاى على امشب ثمر داده خدا از فيض بى پايان به او يك گلپسر داده بهار حسن او باغ ولا را برگ و بر داده شب دلخستگان را مژده صبح سحر داده ببين در چهره ی او جلوه ی فياض سرمد را تماشا كن به رخسار حَسن حُسن محمّد را حسن آمد كه حسنش از ملائك دلربا باشد حسن آمد كه از كار همه مشكل گشا باشد حسن آمد كه راضى از دل و جان بر قضا باشد حسن آمد كه صلحش پرچم كرببلا باشد دميده در تن هستى خدا روح سخا امشب ز دست جود او گلبوسه گيرد مصطفى امشب كرامت خاكسار درگه والامقام او سخاوت وامدار بزم فيض خاص و عام او حسن خويش حسن رويش خدا بگذاشت نام او ملائك صف كشيده از پى عرض سلام او عزيز مصر دين را يوسف گلپيرهن آمد حسن آمد حسن آمد حسن آمد حسن آمد شكوه صبر در آئينه ی رخسار او پيدا صداقت میشود در جوهر گفتار او معنا كمال او جمال او مثال حيدر و زهرا بنى آدم تماشا مى‏كند تفسير كرّمنا نبى عصمت على صولت خدا را بهترين بنده كه شد از مشرق جانش فروغ حلم تابنده
دعای زنده دلان صبح و شام یا حسن است که موی تیره و روی سفید با حسن است مبین ز نسل حسن هیچ کس امام نشد به حُسن بینی اگر هر امام را حسن است به کفر گفت که دست حسن دوایی نیست درست گفت برادر، خود دوا حسن است حسین می شنوم هر چه یاحسن گویم دو کوه هست ولی کوه بی صدا حسن است حسین نَهی به قاسم دهد حسن دستور ز من بپرس که سلطان کربلا حسن است بخوان به نام پسر تا پدر دهد راهت بیا که کنیه شیر خدا اباحسن است
بر لب هر عاشقی گل کرده امشب یا حسن می شوم عبد خدا ماه مبارک با حسن ما اگر عبد حسینیم و گدای زینبیم بر خود زینب قسم کرده جدا ما را حسن رزق آب و نان من دائم ازین خانه رسید نیستم مدیون دربار کسی الا حسن تا که جان دارم میان تن دم از او می زنم شافع عقبی حسن ...مولا حسن... آقا حسن ذکر یاسبّوح و قدوسم شده یا مجتبی می روم سجده به عشق اینکه گویم یا حسن کوری چشم زنی که قاتل پیغمبر است مینویسم روی قلبم "سیدی مولا حسن" ای که در شهر مدینه شهره گشتی بر کرم یک نظر بر این گدا کن ماه دل آرا حسن نیمه ی ماه است و دستم خالی و رویم سیاه حقّ زهرا مادرت اُنظُر الیّ یاحسن
چشم وا کرده شدم دست به دامان حسن مادر افکند مرا در یم احسان حسن روزی از دست علی خوردم و از خوان حسن از همان روز شدم بی سر و سامان حسن بر جبینم  بنویسید مسلمان حسن دل خود را سر هر بام ، هوایی نکنم طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنم رو به هر قبله و هر قبله نمایی نکنم پیش هر سفره که پهن است گدایی نکنم نان هر سفره حرام است به جز نان حسن چه مقامی و چه نامی ، چه مرامی دارد چقدر لطف به بیمار جذامی دارد خنده در پاسخ آن سائل شامی دارد وه که ارباب دو عالم چه امامی دارد همه اینها غزلی هست به دیوان حسن آنکه نامش شده احلی من عسل کیست ؟ حسن آنکه بخشندگی اش گشته مثل کیست ؟ حسن معنی حی علی خیر العمل کیست ؟ حسن مرد نام آور پیکار جمل کیست ؟ حسن شتر سرخ زمین خورد ز طوفان حسن ارث مظلومیت از غربت بابا دارد قد خم ، سینه ی خون ، دیده ی دریا دارد جگری سوخته از زخم زبان ها دارد گر بگوییم غریب الغربا ، جا دارد خون شد از یاد غمش قلب محبان حسن زهر آمد به سراغش، جگرش ریخت به هم بس که پیچیده به خود ، موی سرش ریخت به هم زینبش آمد و چشمان ترش ریخت به هم همه ی خاطره ها در نظرش ریخت به هم دل پریشان شده از موی پریشان حسن چقدر سخت گذشته است به او در کوچه چه مراعات نظیریست ، حسن ، در ، کوچه باز هم خاطره ی گریه و مادر ، کوچه قاتل جان حسن می شود آخر کوچه کوچه عمریست که آورده به لب جان حسن چشم نامرد به ناموس علی تا افتاد وای بر من ، زد و بر صورت گل ، جا افتاد ناگهان روی زمین حضرت زهرا افتاد خواست تا پا بشود ، باز هم امّا افتاد شعله ی آه کشد سینه ی سوزان حسن
تو آمدی و نفس داده ای سحر به هوا تو خنده کردی و هی ریختی شِکر به هوا که بی تو زندگی هیچ کس نمی گیرد چه قدر رفته ای آقا از این نظر به هوا زمین به عشق تو خارج شد از مدار،نگو برای دیدن تو خاک گشته سر به هوا به جای ماه بگیرند اگر بیندازد تورا ز شوق رسیدن شبی پدر به هوا به ذهن هیچ گدایی نماند منّت تو نمانده چونکه ز بال و پری اثر به هوا رسید قصه به آن جا که سرخ شد خاک و؛ کشید آتش زرد دری شرر به هوا چه قدر زود پُر از دود بود یک کوچه بدون آن که کند یک نفر نظر به هوا شبیه بیشتر روزها در آن جا هم چه خوب بود اگر خورده بود در به هوا بلند گشت ولی پایشان برای دری و رفت سرزده دست چهل نفر به هوا
مرغ دل آوای چمن می زند/ چنگ توسّل به حسن می زند. باز که هنگامۀ بشکفتن است/ با گل روی تو سخن گفتن است. گل که بگفتم تو ز گل بهتری/ چون گل گلخانۀ پیغمبری. غنچه ز لبخند تو وا می شود/ خاک ز لطف تو طلا می شود. ماه بگویم به تو یا آفتاب/ ای پسر با ادب بوتراب. یا حسن از حُسن ، تو مستحسنی/ فاطمه می گفت که روح منی. ای ز همه خوبتران خوبتر/ پیش خدا از همه محبوبتر. پیر خرابات معانی توئی/ حجّت حق ، حیدر ثانی توئی. خضر لب عطشان می ساغرت/ دهر طفیل پدر و مادرت. نسخه چو سقراط نویسد خطاست/ نسخۀ تو عافیت است و شفاست. ناصیه ات مطلع الانوار عشق/ سینۀ تو مخزن الاسرار عشق. خال سیاهت حجر الاسود است/ بوسه گه قبله و نُه گنبد است. شیعه که دیوانه و مفتون توست/ ای پسر فاطمه ممنون توست. فاطمه را نور دو عینی حسن/ محرم اسرار حسینی حسن. نام تو ما را دو جهان آبروست/ مرحمتی کن که بقیع آرزوست. گوشۀ چشمی تو به خوشزاد کن/ این دل محنت زده را شاد کن.
امشب که فرشتگان سخن می گویند گویا سخن از زبان من می گویند ذکر لبشان شنیدنی تر شده است در ارض و سما حسن حسن می گویند ...... خاک قدمش شمیم جنت دارد در هر نفسش عطر اجابت دارد اعجاز محمدی ست در چشمانش از بس که به جد خود شباهت دارد  ...... ای زمزمه صبح و نسیم ادرکنی آئینه رحمان و رحیم ادرکنی ای در کرم و سخاوت و آقایی بی خاتمه ، ایها الکریم ادرکنی ....... مانند علی لحن فصیحی داری در چهره خود نور ملیحی داری آقا حرم الله شده دلهامان در هر دل بی تاب ضریحی داری
اى ليلۀ، قدْر آيتى از مويت باشد كه فتد به دست ما، گيسويت از يُمن طلوع ماه روى تو حَسن! شد ماه خدا دو نيمه ابرويت ...... در روزه اگر مرد و زن افطار کنند با آب، رطب یا لبن افطار کنند امشب علی و فاطمه و پیغمبر با بوسه ز روی حسن افطار کنند ...... برخیز که ماه انجمن پیدا شد سیمای امام مُمتَحَن پیدا شد در ماه خدا تجلی حُسن خُدا در صورت و سیرت حَسَن پیدا شد
ای سائلی که آمدی دِرهم بگیری از دست این خانه مبادا کم بگیری در روز میلادش اگر کیّس نباشی یک عمر باید بعد از آن ماتم بگیری باران الطاف کریم اهل بیت  است هوشیار باش از این کرَم، نم نم بگیری عیسی‌دم ِ ذریّه‌ی پیغمبر آمد باید به یمنش غنچه‌ی مریم بگیری حالا به یادش گوشه‌ی این چشم باید جایی برای قطره‌ا‌ی شبنم بگیری... ای کاش روزی هم دلت، ای غم بگیرد! حیف است این آقا، تو را همدم بگیرد حیدر اگر سر در میان چاه می برد فرزند زهرا  تشت را محرم بگیرد فرقی ندارد! عهد با هرکس ببندد دستی که سمتش می رود محکم بگیرد آنقدر آقا و کریم و مهربان است ترسم که دست دشمنش را هم بگیرد
تابیدن انوار جلی دیدن داشت روئیدن حسن ازلی دیدن داشت آن لحظه که فاطمه به طفلش خندید لبخند محمد و علی  دیدن داشت
آسمان می خواهم و حس خوش پرواز را بال و پر می خواهم و دستی کبوترساز را همسفر میخواهم و یک فرصت آغاز را تا خدای نیمه این ماه راهی باز را   جلوه ای امشب زمین را عرش اعلی می کند راه دنیا را به سمت آسمان وا می کند   نه فقط جبریل دارد می زند بر کوس نور بلکه می کوبد مسیح از شوق بر ناقوس نور حاصل پیوند اقیانوس و اقیانوس نور می شود نوری که بر پایش زند گلبوسه نور   معنی نور علی نور است این خورشید عشق کز رخش در بیت زهرا و علی تابیده عشق   عشق پیغمبر عزیز فاطمه جان علیست او که خود میراث دار خان احسان علبست خنده هایش جلوه ی لب های خندان علیست هرکه امشب آمده افطار مهمان علیست   صور دارد می دهد مولا تمام شهر را با نمک های تو شیرین کرده کام شهر را   می رسی و چشمه چشمه جود جاری می کنی فصل های سائلانت را بهاری می کنی تو خدا را نیز در این ماه یاری می کنی چون که مهمانی او را سفره داری می کنی   ای دعای هر نمازم یا علی و یا عظیم خوش به حال اهل بیتی که تو را دارد کریم   چشم های مهربانت عشق را فریاد کرد چون دل چندین جذامی را شدیدا شاد کرد در ازای شاخه ای گل یک کنیز آزاد کرد هر زمانی ذهنم از لطفت به آن سگ یاد کرد   با خودم گفتم مرا هم آسمانی می کند با کسی مانند من هم مهربانی می کند   آن سلامی که پس از تو در زیارت لازم است یک سلامی نذر عبداله و نذر قاسم است با ولای تو یقین دارم که دینم سالم است بنده پیر خراباتم که لطفش دائم است   ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست در صراط مستقیمت هیچ کس گمراه نیست   آخر شعرم رسید و باز نیت می کنم چشم را می بندم و قصد زیارت می کنم می رسم پیشت ولی احساس غربت می کنم با کبوترهای خاکی تو صحبت می کنم   در خیال این خاک را با صحن ها پر می کنم بر مزار تو ضریحی را تصور می کنم
امشب که ز شادی شده سرشار علی در آینه دیده روی دادار علی چیده ست گلِ بوسه ز لب های حسن یعنی به رُطب نموده افطار علی ..... بر نامِ کریمِ آلِ طاها صلوات یکبار نه ده بار نه ، صدها صلوات غم رفت و فراق رفت و بی تابی رفت آمد پسر ارشد زهرا ، صلوات
ای چارطاق عرش خدا خیمۀ غمت وی کهکشان ستاره ای از خاک مقدمت قدوسیان تراوش انفاس قدسی ات فرمانده گی ارض و سماء رتبۀ کمت هفت آسمان به گرد مزار تو در طواف آمد پدید نه فلک از فیض یک دمت لاهوتیان دریده گریبان روضه ات آید صدای فاطمه از بزم ماتمت صدها هزار حاتم طائی نشسته اند کاسه بدست، سائل دینار و درهمت جانا حساب چشم تو از دیگران جداست زمزم کجا و قطره ای از اشک نم غمت یا سید الکریم سیادت غلام توست ارثیه ایست هدیه ز جد مکرمت ای امتداد مرتبت مرتضی حسن! کرده خدا به شاه شهیدان مقدمت آتش گرفته ای وسط کوچۀ فدک شد فاطمیه اول ماه محرمت صلح تو شد زمینۀ تصویر نینوا کرببلاست سینه زن پای پرچمت من بینوای عشق توام سیدالغریب دردی بریز دردل من جان قاسمت
نشنیده است از او احدی از قدیم، نه در پاسخ فقیر و اسیر و یتیم، نه فرزند اصل جاذبه و دافعه است او نیمی برای خلق بلی هست و نیم نه هربار رفته گرم پذیرای او شده نشنیده است از سر زلفش نسیم نه با ابروان خویش گره باز می کند حتی اگر به چشم بگوید کریم نه قهر کریم نیز به معنای آری است معناش می شود بله در این حریم نه ما را حواله کرده به دست برادرش ما را نگاه کرده ولی مستقیم نه هرکس عطا نکرد مهم نیست پیش ما سخت است از کریم ولی بشنویم نه
سبط اکبر! به پیمبر چه شباهت داری نکند آمده ای قصد نبوت داری؟ بی سبب نیست که بر سجده می افتی هرشب به روی شانه ی خود بار امامت داری دست ما را تو گرفتی و رساندی به خدا قمر چارمی و نور هدایت داری عرض حاجت به کریمان سبب رشد گداست ور نه آقا تو به این عرضه چه حاجت داری؟ قبل از آنی که بخواهیم به ما بخشیدی صد برابر ز کریمان تو کرامت داری حرف یک عمر بزرگیست نه یک بار و دو بار سالیانیست به این سروری عادت داری سروران مثل تو "ارباب" ندیدند حسن! همه ماندند، چه لطفی به گدایت داری! سور میلاد تو سی شب همه مان مهمانیم چقدر پیش خدا ارزش و عزت داری وجناتت سکناتت حرکاتت علوی سهم ارث از پدرت، نور ولایت داری تو که شاگرد علی بودی و هم رزم حسین در همه فوت و فن رزم مهارت داری با سرِ نیزه ی صلحت به دل کفر زدی سپرِ صبر، و شمشیر شجاعت داری ترس محشر به دلم راه ندارد آقا چون تو از مادر خود اذن شفاعت داری
ای که از جانب معشوق نظر می طلبی تو که از عشق علی، شاه نجف، جان به لبی چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی آن شب قدر که این تازه براتم دادند با «حسن» گفتنم از نار نجاتم دادند با حسن، ماه خدا عطر کرامات گرفت رمضانم به خودش رنگ مناجات گرفت مادرش هم لقب مادر سادات گرفت پسر فاطمه و باب نجات است حسن هم دعا هست حسن، هم صلوات است حسن اولین ماحصل وصل دو دریا حسن است نوه ی ارشد پیغمبر طاها حسن است پسر شیر خدا، زاده ی زهرا حسن نسب اندر نسبش وصل به نور ثقلین عشق زهرا و علی، زینب کبری و حسین این حسن کیست که کرسی فلک منبر اوست روزی خلق خداوند به زیر پر اوست دست رزاق، همان دست کرم پرور اوست او برای کرم عبدالَله و قاسم دارد ابر جود است و سرِ شیعه ی خود می بارد او که از لقمه ی خود بر فقرا بخشیده بارها ثروت خود را به گدا بخشیده ناسزا گفت به او خصم خدا، بخشیده پس خدایش چقدر جرم و خطا می بخشد شیعیان را - به حسن – روز جزا می بخشد ما گداییم، دخیلان درِ خانه ی شاه صاحب خانه – حسن- یوسف و ما چشم براه کوچه بند آمده از حُسن جمالش والله کور بادا ز رخش چشم همه شیطان ها لَعَنَ اللهُ علی آل أبی سفیان ها اسم مولام همانند عسل شیرین است ذکر او حیّ علی خیرالعمل، شیرین است یاد جنگ آوری اش روز جمل، شیرین است در جمل تا پسر شیر خدا «یاهو» زد فتنه تسلیم شد  روبروی اش زانو زد کوثر جان من اینست "حسن هرچه که گفت" حرف قرآن من اینست"حسن هرچه که گفت" دین و ایمان من اینست"حسن هرچه که گفت" بنویسید حسن مکتب و آیین من است حسنی مذهبم و حبّ حسن دین من است او نیازی نه به یار و نه به لشگر دارد تا که سردار چو عباس دلاور دارد یک حسین بن علی، ماه برادر دارد غربت او، به خدا اندکیِ یاور نیست نه؛ غریبی حسن از طرف همسر نیست غربت اینست: که با ضرب لگد در افتاد کوچه ای ... نقشه ی صیاد... کبوتر افتاد مادری بود حسن، دید که مادر افتاد آه ... ای مرد ستگر برو از کوچه ی ما مادرم را نزن آخر... برو از کوچه ی ما
كوچه‏ ها عطر گل ياس گرفته امشب شهر،تاب و تب احساس گرفته امشب بال در بال ملك سوى زمين پل بسته محمل نور به اجلال و تجمّل بسته مقصد خيل ملك خانه ی زهرا و على است شوق،شمع و گل و پروانه ی زهرا و على است پيشتر از همه با هودج فيض و بركات جبرئيل آمده بر عرض سلام و صلوات گل لبخند به لبهاى پيمبر زيباست اولين جوشش رؤيايى كوثر زيباست پسر اول زهرا و على آمده است مجتبى ، مظهر حسن ازلى آمده است كيست او ؟ آينه در آينه وجه الله است مشرق ديده ی او مطلع مهر و ماه است در صدف گوهر ناب «مرج البحرين» است به رسول و على و فاطمه نور عين است شوق در باغ دل فاطمه گل كرده ببين يا على !  فاطمه ات گلپسر آورده ببين حسن است اين كه حسن در حسن آمد رويش حسن است اين كه شكن در شكن آمد مويش اين پسر در ادبستان خدا استاد است اين پسر سينه‏اش از عشق و صفا آباد است در سخاوت چه تشابه به پيمبر دارد در شجاعت هنر و هيبت حيدر دارد پيش زيبايى او آينه زانو زده است نه فلك بوسه به خاك قدم او زده است سجده ی شكر به جاى آور و لبخند بزن نور را با نفس آينه پيوند بزن گل بريزيد كه در باغ ، نسيم آمده است شب ميلاد كريم ابن كريم آمده است
همین که ماه به نیمه رسید و کامل شد ستاره ای بدرخشید و ماه محفل شد نزول مصحف حق در لیالی قدر است ولی چه زودتر آیات نور نازل شد حسن همیشه سراسر نماد تحسین است به حُسن رحمت او پادشاه ، سائل شد چگونه دست به دامان لطف او نشویم کریم بیت کرم رافع المشاکل شد کسی که قطره ای از بحر جود او را دید ز هر چه هست به جز این نگار غافل شد بدا به حال کسی که اسیر او نشود خوشا به حال کسی که به یار مایل شد چگونه در دلم از دشمنش نباشد کین ؟ بدون بغض عدو ، حبّ دوست باطل شد تمام هستی خود را کنم فدای حسن هزار شکر خدا را شدم گدای حسن فدای نام نکویش که زینت غزل است طواف ماه رخش کار زهره و زحل است خدا برای خودش آفرید نور حسن به عشق او گل ما را سرشت روز الست حسن حسن تو بگو با شهید کرب و بلا که نام این دوبرادر عسل تر از عسل است هماره ذکر علی بهترین طاعت هاست بگیر ذکر حسن را که افضل العمل است شبیه حیدر کرار دل زند به نبرد برای هیبت و جنگ آوری چه خوش مثل است بنا به وحی الهیست صلح یا جنگش ولی اگر که بجنگد دلیر و بی بدل است ز حضرت اسدالله اذن میگیرد حریف می طلبد ، یکه تاز و شیر و یل است گرفت نیزه به دست و به قلب لشکر زد ز هیبتش همه گفتند فاتح جمل است طریق فاصله را مثل صاعقه طی کرد رسید و ناقهٔ ملعونه را زد و پی کرد محمد حنفیه خجل ز مولا شد چگونه در دلش این بار ترس پیدا شد علی صداش زد و گفت ای عزیز پدر کنون که فتنه ملعونه خوار و رسوا شد نکن قیاس خودت را به مجتبی پسرم که تو ز نسل من و او ز نسل زهرا شد به قلب سبط نبی هیچ‌ ترس و واهمه نیست به ضرب نیزهٔ این تکسوار غوغا شد به روی ناقه زنی بود اهل مکر و دغل زنی که قامت احمد ز فتنه اش تا شد زنی که راضی از او نیست حضرت زهرا زنی که باعث جنگ و نزاع و بلوا شد زنی که اهل اطاعت نبود و بی دین بود زنی که باعث سر در گمی دلها شد مقابل ولی الله او صف آرایید و این بزرگترین ظلم و ذنب و فحشا شد چقدر غصه و غم ریخت او به جان علی هزار لعنت حق بر مخالفان علی
زهرا چه گلی برای حیدر آوُرد کز بوی خوشش دل پیمبر را برد بوسید نبی تا حسنش را ، دیدند... که عایشه داشت از حسادت میمرد
یکی شبیه من از راه دور آمده بود به این شلوغ، به این سوت و کور آمده بود امیدوار، پر از شوق و شور آمده بود شبیه شب زده ای سوی نور آمده بود غریبه بود و رفیقی در این دیار نداشت میان کوفه پی آشیانه ای می گشت قدم قدم به امید نشانه ای می گشت گرسنه بود  پی آب و دانه ای می گشت و کوچه کوچه به دنبال خانه ای می گشت قرار با چه کسی داشت که قرار نداشت میان کوله ی او بود کوهی از مشکل تمام شهر به او گفت از آن طرف سائل و من روانه پی او به سوی آن منزل نمانده راه زیادی صبور باش ای دل به شوق دوست قدم هایم اختیار نداشت در آن محل خبری بود راه بندان بود هوای کوچه پراز عطر یاس و باران بود بهار سردر بیت الکرم نمایان بود کریم طایفه چشم انتظار مهمان بود زمانه بهتر از این مرد سفره دار نداشت رسید مژده که این خانه خانه ی حسن است عزیز آل پیمبر کریم پنج تن است خوش آمدید که او بیقرار آمدن است غریبه گفت که این خانه بهتر از وطن است چه خانه ای که برای کسی حصار نداشت رسیده بود به مقصد چه حال خوبی بود عجب معاشقه ی بی مثال خوبی بود به اوج قصه رسیدم، وصال خوبی بود خیال بود ولیکن خیال خوبی بود برای نیم نگاهی دلم قرار نداشت غریبه سیر شد و لحظه های پایانی به یاد یک نفر افتاد بین مهمانی میان کوله خود خواست تا که پنهانی... کریم گفت کجا می روی نمی مانی ببر هرآنچه که می خواهی اینکه عار نداشت برای مرد فقیری که بین نخلستان نداشت هیچ طعامی به غیر قرصی نان همان که گفت بیایم به سوی خانه ی تان اگر اجازه دهی می برم برای همان غذا برای خود آن مرد شهریار نداشت کریم آه کشید و دلش شکست و گریست به گریه گفت بیا گوش کن حکایت چیست تورا کسی که فرستاده است سائل نیست اباالحسن پدرم  دستگیر خلق، علیست که بی عنایتش این سفره اعتبار نداشت . . . اگرچه بوده سر سفره با جذامی ها نصیب او شده یک عمر تلخ کامی ها دروغ و طعنه و دشنام و بی مرامی ها غریب ماند میان تمام نامی ها که بین لشکر خود وقت فتنه یار نداشت کتاب غربت او خط به خط حدیث غم است میان این همه شاعر بدون محتشم است کجا دخیل ببندم که بغض، دم به دم است که هرچه گشتم دیدم هنوز بی حرم است و دربقیع ضریحی بجز غبار نداشت
آمده آنکه شاهِ ذوالمِنَن است به همه گفته ام که عشق من است بنویسید دیگر از امروز کنیهٔ مرتضی «اباالحسن»است
ای که فردوس به زیبائی بستان تو نیست در همه باغ جنان لطف گلستان تو نیست هرچه حُسن است همه جمع شده در تو حَسَن یوسفی را نمک و شهد به میزان تو نیست صاحب بازترین دست و دل و روی و دری سفره ای نیست که در آن نمک و نان تو نیست همه ی آنچه که گویند ز جود تو همه قطره ای از یم بی ساحل احسان تو نیست پشت در پشت کریم اید شما طایفه ، لیک هفت پشت تو کسی صاحب عنوان تو نیست تو کریم ابن کریمی و فلک ریزه خورت همه افلاک به گسترده گی خوان تو نیست سائلان تو همه حاتم مُلک خویش اند حسرت شاهی و دربار به دربان تو نیست میرسد فیض تو بر مسلم و کافر یکسان کُـفر نعمت کند آنکس که مسلمان تو نیست دین و دنیا همه دنیا به تو مدیون هستند خاک بادا به دهانی که ثناخوان تو نیست ننگ بر آن دل سنگی که نشد تنگ به تو به چه ارزد سر و جانی که به قربان تو نیست یا مرا اشک بده یا که بگیر از من چشم به چه کار آیدم آن دیده که گریان تو نیست قطره قطره شده دل آب و در این حسرت سوخت که چرا شمع زیارتگه ویران تو نیست آشنای همه هستی و غریب ابن غریب داروی دردی و ای درد که درمان تو نیست
روی تو آفتاب را ، زیر سؤال میبرد عطر تنت گلاب را ، زیر سؤال میبرد زلالی تو آب را ، زیر سؤال میبرد تربت تو تراب را ، زیر سؤال میبرد بهشت با حضور تو ، دم از که و چه میزند که در برت بهشت هم ، چنگ به دل نمی‌زند عجیب نیست گر فلک ، بوسه زند به محضرت غریب نیست گر ملک ، سجده کند برابرت حسن تمام انبیا ، عیان ز پای تا سرت فخر کند به هر شهی ، هر که گداست بر درت فرشته های آسمان ، غلام آستان تو غلام آستانه ی ، بدون سایبان تو جان جهان فدای تو ، یا حسن ابن فاطمه کرده دلم هوای تو ، یا حسن ابن فاطمه این دل مبتلای تو ، یا حسن ابن فاطمه تنگ شده برای تو ، یا حسن ابن فاطمه تو کیستی که صبر هم ، خجل بود ز صبر تو قلب همه غریب ها ، آب شده ز قبر تو شگفت کز علی بوُد ، حکایتت عجیب تر حبیب عالمی ولی ، از همه بی حبیب تر تو آشنای هر کس و ، از همه کس غریب تر در غـُربای خونجگر ، از همه بی رقیب تر ز دودمان کیستی ، که دود آه سینه را اگر دمی رها کنی ، سیه کنی مدینه را من اولین سلاله ی ، فاطمه ، پور حیدرم امام دومینم و ، سوم گل پیمبرم چهارمین ز پنج تن ، پاره تن به کوثرم از پدرم غریب تر ، عصای دست مادرم به هیچ کس نگفته ام ، راز نهان خویش را باز نکرده بر کسی ، قفل زبان خویش را به هیچ کس نگفته ام ، آنچه به کوچه دیده ام نگفته و نگویم از ، دیده و از شنیده ام نگفته ام چه گشته با ، مادر قد خمیده ام که قول دادم آنزمان ، به مادر شهیده ام تمام عمر داشتم ، مهر سکوت بر لبم لحظه ی مرگ گفته ام ، بهر حسین و زینبم
  ما مثل غزل بیت به بیتیم امشب شاگرد فرزدق و کمیتیم امشب ناگفته رواست حاجت ما...زیرا مهمان کریم اهل بیتیم امشب
باید فقط نشست فقط با کریم‌ها تاکه شوی شبی تو هم از یا کریم‌ها بی وقت هم اگر بروی راه می‌دهند دارند لحظه لحظه کرم‌ها کریم‌ها بد می‌کنیم گرچه ، ولی رد نمی‌کنند یک طورِ دیگرند خدایا کریم‌ها دیدیم صبح و شام که هرگز نداشتند در بیتِ خویش سفره‌ی بی ما کریم‌ها وقتی درِ تمامیِ این شهر بسته است بستند خانه را همه الا کریم‌ها حیران سفره‌دارِ کریمم که تا ابد حیران او شدند سرا پا کریم‌ها   حیدر شده‌است جلوه‌ی زهراییِ حسن باید فقط نوشت از آقاییِ حسن دادند روزِ قبل عطایای بیشتر دارند روزِ بعد گداهای بیشتر مهلت نمی‌دهند که حرفی اَدا شود دادند قبلِ عرضِ تمنای بیشتر   هرچه گدا رسید در این خانه جا گرفت این خانه دارد از دو جهان جای بیشتر از خویش می‌زنند برای گدایِ خوایش دارند این قبلیه تقاضای بیشتر این خانواده هرچه شنیدند ناسزا کردند جای طعنه دعاهای بیشتر هرقدر در کمالِ حسن فکر می‌کنیم هی می‌شویم غرقِ معمای بیشتر شد قبله‌ام قبیله‌ی دریایی حسن باید فقط نوشت از آقایی حسن وقتی که چشمهات کمانگیر می‌شوند اهل نفاق با تو زمین گیر می‌شوند دیدند گرد ناقه‌ی فتنه که با حسن کابوس‌هایشان همه تعبیر می‌شوند فریاد می‌زنند سپاه جمل : امان تا که اسیر حذبه ی  تکبیر می‌شوند رَم می‌کنند هر طرفی این وحوش‌ها وقتی شکارِ هیبت این شیر می‌شوند یک ضربه میزنی و دوصد زَهره می‌دری انگار ضربه‌های تو تکثیر می‌شوند در کربلا شبیه حسن جلوه می‌کنند نسل حسن که صاحب شمشیر می‌شوند جانم فدایِ ضربه‌ی مولاییِ حسن باید فقط نوشت از آقایی حسن وقت شکست پشت ستم‌ها یکی یکی خَم می‌شوند قامت غم‌ها یکی یکی یک روز می‌رسد که مدینه برای ماست تا که بنا شوند حرم‌ها یکی یکی باید کبوترانِ رضا را بیاوریم تا پر زنند گرد عَلَم‌ها یکی یکی باید برای صبح ظهورش امید داشت چون جمع می‌شوند قدم‌ها یکی یکی آنروز بر ضریح طلاکوب نقره کوب جانم‌حسن زنند قلم‌ها یکی یکی قربان رجعتی که بیایند پیشِ ما از هفت قبله اهل کرم‌ها یکی یکی جانم فدای روز پذیرایی حسن باید فقط نوشت از آقایی حسن ابری رسید و ماه تو را ناپدید کرد داغی رسید و سروِ تو را مثل بید کرد الماس ریزه‌ها جگرت را بهم زدند اما تو را مصیبت کوچه شهید کرد حرفی بزن به موی سفیدت قسم بگو با روزِ تو چه سایه‌ی دستی پلید کرد « یارب نصیب هیچ غریبی دگر مکن دستی که گیسوانِ حسن را سفید کرد با صد امید حامی مادر شدم ولی آن نانجیب امید مرا ناامید کرد آه ای حسین‌جان بفدای لبت که زهر با من نکرد آنچه که باتو یزید کرد باید گریست از غمِ تنهایی حسن باید فقط  نوشت از آقایی حسن
جز كريمان حاجتت را با كسي ديگر نگو حاجت خود را به جز با آل پيغمبر نگو دست خود بگذار تادر دست كريم اهلبيت نام تو پرسيد اگر چيزي به جز نوكر نگو چشم و دل سيريم ما از بس كرامت ديده ايم از كرامت هاي حاتم روي اين منبر نگو حاجت ما از گدائي بوسه بر دستان اوست در ركوع اش آمديم اما از انگشتر نگو چون حسن خيلي به نام مادرش حساس بود هر چه ميخواهي بگو از روضه ي مادر نگو روضه سنگين است،سنگين بود دست بي حيا روضه هاي را كوچه را با گوش هاي كر نگو خون دل خورد و نگفت اين راز را با هيچ كس تا ابد راز حسن را محضر خواهر نگو...
زمین گدای عطای علی الدوام حسن زمانه ریزه خور لطف مستدام حسن بهشت مست کرامات ناتمام حسن به نام باب نجات بشر به نام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن به نام او که به ما اعتبار بخشیده به پای هر یک ما صدهزار بخشیده تمام هستی خود را سه بار بخشیده فدای جود و جوانمردی و مرام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن بهار لطف و عنایاتش از ازل جاریست شکوه و هیبت او از رخ جَمل جاریست ببین ز مکتبش اهلا من العسل جاری است به غیر مهر و وفا نیست در کلام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن به لطف هُرم نفس‌های او زمین زنده است به لطف عزت او نام مومنین زنده است به لطف صلح حسن راه و رسم دین زنده است معامله نبُوَد با عدو پیام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن حسن کریم، حسن مهربان، حسن دلخواه حسن معز الائمه، حسن عزیز الله حسین شمس دل فاطمه، حسن هم ماه پیمبران همه در حسرت مقام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن حسن حکیم، حسن دلربا، حسن والا حسن حلیم، حسن دل نشین، حسن اعلا به غیر او که نشسته ست با جذامی ها؟ فدای عاطفه و منطق و مرام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن فدای او که فراوان غم و بلا دیده از آشنا و غریبه فقط جفا دیده شنیده های مرا بین کوچه ها دیده نگه نداشت کسی شأن و احترام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن فدای او که ندارد رواق و صحن و سرا ضریح و گنبد و گلدسته ای به رنگ طلا نه خادمی، نه غلامی، نه زائری حتی خدا کند که بگیریم انتقام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن به وقتش ای گل زهرا به ظلم می تازیم بقیع، صحن و سرا و ضریح میسازیم فقط به آل علی صبح و شام مینازیم تمام هستی ما نذر یک سلام حسن حسن امام من است و منم غلام حسن
جای اطاله نیست غزل فرصتش کم است حرف نگفتنی همه جورش فراهم است ای آنکه بر خدیجه حسادت کنی بسوز! دنیا بسوز عاقبتت هم جهنم است آن کس که پیش شیر خدا قد علم کند گیرم زن رسول عذابش مسلم است شکر خدا که مست سبوی حسن شدیم ما با حسین، راهی کوی حسن شدیم وقتی سخن ز جلوه ی آیات محکمه است جای اطاله نیست سخن بی مقدمه است برپا شده است پرچم فتنه گر جمل شیطان زبان گشوده و گرم مکالمه است یک سو زن رسول خدا هست و یک طرف نفس نفیس ختم رسل گرم زمزمه است مولا، محمد حنفی را روانه کرد اما میان قلب علی شور و همهمه است کار محمد حنفیه نبود نه! این کار، کارِ غیرت اولاد فاطمه است بابا حسن! بلند شو از جا قیام کن کار شتر سوار جمل را تمام کن نوبت رسیده بود به مولای ما حسن دستی بلند کرد به شکر خدا حسن دستار زرد حیدر کرار را که بست پا زد به جای پای شه لافتی حسن رخصت گرفت و ذکر رَجَز را شروع کرد گفتا انابن فاطمه خیرالنساء ، حسن می رفت سوی لشکر دشمن چه باشکوه این حیدر است می رسد از راه یا حسن او آمده است فتنه گران را کند هلاک هرگز به دست و پا نکند اکتفا حسن با هر سری که پرت شد از تن روی زمین گفتند عرشیان همگی مرحبا حسن مامور قبض روح خدا مات مانده بود بس پُشته ها که ساخته از کشته ها حسن دستی که با رضای خدا برد روی سر پایین نبُرد جز به رضای خدا حسن پِیْ کرد عاقبت شتر اهل فتنه را با دست تو شکسته شد این کودتا حسن جنگ جمل به لطف تو ختم به خیر شد کوتاه از کتاب خدا دست غیر شد جنگش امید فتنه گران نا امید کرد صلحش علی و فاطمه را رو سفید کرد جریان گرفت روح شهادت به صلح او او را اگر چه زهر هلاهل شهید کرد حتی پس از شهادت او دشمن عنود او را رها نکرده و ظلمی جدید کرد هفتاد چوبه تیر به تابوت او زدند اینگونه خصم کینه خود را پدید کرد (یارب نصیب هیچ غریب دگر مکن داغی که گیسوان حسن را سفید کرد) (با صد امید حامی مادر شدم ولی دست عدو امید مرا نا امید کرد) آن روز قلب سوخته اش پر شراره بود یک نوجوان به جستجوی گوشواره بود