eitaa logo
مثنوی معنوی
49 دنبال‌کننده
21 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 حکایت 1 بخش ۱۴۲ - رفتن گرگ و روباه در خدمت شیر به شکار شیر و گرگ و روبهی بهر شکار رفته بودند از طلب در کوهسار تا به پشت همدگر بر صیدها سخت بر بندند بار قیدها هر سه با هم اندر آن صحرای ژرف صیدها گیرند بسیار و شگرف گرچه زیشان شیر نر را ننگ بود لیک کرد اکرام و همراهی نمود این چنین شه را ز لشکر زحمتست لیک همره شد جماعت رحمتست این چنین مه را ز اختر ننگهاست او میان اختران بهر سخاست امر شاورهم پیمبر را رسید گرچه رایی نیست رایش را ندید در ترازو جو رفیق زر شدست نه از آن که جو چو زر جوهر شدست روح قالب را کنون همره شدست مدتی سگ حارس درگه شدست چونک رفتند این جماعت سوی کوه در رکاب شیر با فر و شکوه گاو کوهی و بز و خرگوش زفت یافتند و کار ایشان پیش رفت هر که باشد در پی شیر حراب کم نیاید روز و شب او را کباب چون ز کُه در بیشه آوردندشان کشته و مجروح و اندر خون کشان گرگ و روبه را طمع بود اندر آن که رود قسمت به عدل خسروان عکسِ طمْعِ هر دوشان بر شیر زد شیر دانست آن طمعها را سند هر که باشد شیرِ اسرار و امیر او بداند هر چه اندیشد ضمیر هین نگه دار ای دل اندیشه‌خو دل ز اندیشهٔ بدی در پیش او داند و خر را همی‌راند خموش در رخت خندد برای روی‌پوش شیر چون دانست آن وسواسشان وا نگفت و داشت آن دم پاسشان لیک با خود گفت بنمایم سزا مر شما را ای خسیسان گدا مر شما را بس نیامد رای من ظنتان اینست در اعطای من ای عقول و رایتان از رای من از عطاهای جهان‌آرای من نقش با نقاش چه سگالد دگر چون سگالش اوش بخشید و خبر این چنین ظنِ خسیسانه به من مر شما را بود ننگانِ زمن ظانین بالله ظن السؤ را گر نبرم سر بود عین خطا وا رهانم چرخ را از ننگتان تا بماند در جهان این داستان شیر با این فکر می‌زد خنده فاش بر تبسمهای شیر ایمن مباش مال دنیا شد تبسمهای حق کرد ما را مست و مغرور و خلَق فقر و رنجوری بهستت ای سند کان تبسم دام خود را بر کند https://eitaa.com/masnavei/50 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 حکایت 2 بخش ۱۴۳ - امتحان كردن شير گرگ را و گفتن كه اين صيدها را قسمت كن‏ گفت شیر ای گرگ این را بخش کن معدلت را نو کن ای گرگ کهن نایب من باش در قسمت‌گری تا پدید آید که تو چه گوهری گفت ای شه گاو وحشی بخش تست آن بزرگ و تو بزرگ و زفت و چست بز مرا که بز میانه‌ست و وسط روبها خرگوش بستان بی غلط شیر گفت ای گرگ چون گفتی بگو چونک من باشم تو گویی ما و تو گرگ خود چه سگ بود کو خویش دید پیش چون من شیر بی مثل و ندید گفت پیش آ ای خری کو خود خرید پیشش آمد پنجه زد او را درید چون ندیدش مغز و تدبیر رشید در سیاست پوستش از سر کشید گفت چون دید منت ز خود نبرد این چنین جان را بباید زار مرد چون نبودی فانی اندر پیش من فضل آمد مر ترا گردن زدن کل شیء هالک جز وجه او چون نه‌ای در وجه او هستی مجو هر که اندر وجه ما باشد فنا کل شیء هالک نبود جزا زانک در الاست او از لا گذشت هر که در الاست او فانی نگشت هر که بر در او من و ما می‌زند رد بابست او و بر لا می‌تند https://eitaa.com/masnavei/50 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 حکایت 3 بخش ۱۴۴ - قصه از درون گفت كيست گفت منم گفت چون تو تويى در نمى‏گشايم كه كسى از ياران را نشناسم كه من باشد آن یکی آمد در یاری بزد گفت یارش کیستی ای معتمد گفت من، گفتش برو هنگام نیست بر چنین خوانی مقام خام نیست خام را جز آتش هجر و فراق کی پزد کی وا رهاند از نفاق رفت آن مسکین و سالی در سفر در فراق دوست سوزید از شرر پخته گشت آن سوخته پس باز گشت باز گرد خانهٔ همباز گشت حلقه زد بر در به صد ترس و ادب تا بنجهد بی‌ادب لفظی ز لب بانگ زد یارش که بر در کیست آن گفت بر در هم توی ای دلستان گفت اکنون چون منی ای من در آ نیست گنجایی دو من را در سرا نیست سوزن را سر رشتهٔ دوتا چونک یکتایی درین سوزن در آ رشته را با سوزن آمد ارتباط نیست در خور با جمل سم الخیاط کی شود باریک هستی جمل جز به مقراضِ ریاضات و عمل دست حق باید مر آن را ای فلان کو بود بر هر محالی کن فکان هر محال از دست او ممکن شود هر حرون از بیم او ساکن شود اکمه و ابرص چه باشد مرده نیز زنده گردد از فسون آن عزیز و آن عدم کز مرده مرده‌تر بود در کف ایجاد او مضطر بود کل یوم هو فی شان بخوان مر ورا بی کار و بی‌فعلی مدان کمترین کاریش هر روزست آن کو سه لشکر را کند این سو روان لشکری ز اصلاب سوی امهات بهر آن تا در رحم روید نبات لشکری ز ارحام سوی خاکدان تا ز نر و ماده پر گردد جهان لشکری از خاکدان سوی اجل تا ببیند هر کسی حسن عمل این سخن پایان ندارد هین بتاز سوی آن دو یار پاک پاک‌باز گفت یارش کاندر آ ای جمله من نی مخالف چون گل و خار چمن رشته یکتا شد غلط کم شد کنون گر دوتا بینی حروف کاف و نون کاف و نون همچون کمند آمد جذوب تا کشاند مر عدم را در خطوب پس دوتا باید کمند اندر صور گرچه یکتا باشد آن دو در اثر گر دو پا گر چار پا ره را برد همچو مقراض دو تا یکتا برد آن دو همبازان گازر را ببین هست در ظاهر خلافی زان و زین آن یکی کرباس را در آب زد وان دگر همباز خشکش می‌کند باز او آن خشک را تر می‌کند گوییا ز استیزه ضد بر می‌تند لیک این دو ضد استیزه‌نما یک‌دل و یک‌کار باشد در رضا هر نبی و هر ولی را مسلکیست لیک تا حق می‌برد جمله یکیست چونک جمع مستمع را خواب برد سنگهای آسیا را آب برد رفتن این آب فوق آسیاست رفتنش در آسیا بهر شماست چون شما را حاجت طاحون نماند آب را در جوی اصلی باز راند ناطقه سوی دهان تعلیم راست ورنه خود آن نطق را جویی جداست می‌رود بی بانگ و بی تکرارها تحتها الانهار تا گلزارها ای خدا جان را تو بنما آن مقام کاندرو بی‌حرف می‌روید کلام تا که سازد جان پاک از سر قدم سوی عرصهٔ دور و پنهای عدم عرصه‌ای بس با گشاد و با فضا وین خیال و هست یابد زو نوا تنگ‌تر آمد خیالات از عدم زان سبب باشد خیال اسباب غم باز هستی تنگ‌تر بود از خیال زان شود در وی قمر همچون هلال باز هستی جهان حس و رنگ تنگ‌تر آمد که زندانیست تنگ علت تنگیست ترکیب و عدد جانب ترکیب حسها می‌کشد زان سوی حس عالم توحید دان گر یکی خواهی بدان جانب بران امرِ کن یک فعل بود و نون و کاف در سخن افتاد و معنی بود صاف این سخن پایان ندارد باز گرد تا چه شد احوال گرگ اندر نبرد https://eitaa.com/masnavei/50 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 حکایت 4 بخش ۱۴۵ - ادب کردن شیر گرگ را که در قسمت بی‌ادبی کرده بود گرگ را بر کند سر، آن سرفراز تا نماند دوسری و امتیاز فانتقمنا منهم است ای گرگ پیر چون نبودی مرده در پیش امیر بعد از آن رو شیر با روباه کرد گفت این را بخش کن از بهر خورد سجده کرد و گفت کین گاو سمین چاشت‌خوردت باشد ای شاه گزین وان بز از بهر میان روز را یخنیی باشد شه پیروز را و آن دگر خرگوش بهر شام هم شب‌چرهٔ این شاه با لطف و کرم گفت ای روبه تو عدل افروختی این چنین قسمت ز کی آموختی از کجا آموختی این ای بزرگ گفت ای شاه جهان از حال گرگ گفت چون در عشق ما گشتی گرو هر سه را بر گیر و بستان و برو روبها چون جملگی ما را شدی چونت آزاریم چون تو ما شدی ما ترا و جمله اشکاران ترا پای بر گردون هفتم نه بر آ چون گرفتی عبرت از گرگ دنی پس تو روبه نیستی شیر منی عاقل آن باشد که عبرت گیرد از مرگ یاران در بلای محترز روبه آن دم بر زبان صد شکر راند که مرا شیر از پی آن گرگ خواند گر مرا اول بفرمودی که تو بخش کن این را، که بردی جان ازو پس سپاس او را که ما را در جهان کرد پیدا از پس پیشینیان تا شنیدیم آن سیاستهای حق بر قرون ماضیه اندر سبق تا که ما از حال آن گرگان پیش همچو روبه پاس خود داریم بیش امت مرحومه زین رو خواندمان آن رسول حق و صادق در بیان استخوان و پشم آن گرگان عیان بنگرید و پند گیرید ای مهان عاقل از سر بنهد این هستی و باد چون شنید انجام فرعونان و عاد ور بننهد دیگران از حال او عبرتی گیرند از اضلال او https://eitaa.com/masnavei/50 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 حکایت 5 بخش ۱۴۶ - تهدید کردن نوح علیه‌السلام مر قوم را که با من مپیچید که من روپوشم با خدای می‌پیچید در میان این بحقیقت ای مخذولان گفت نوح ای سرکشانْ من، من نیم من ز جان مُردم به جانان می‌زیم چون بمُردم از حواسِ بوالبشر حق مرا شد سمع و ادراک و بصر چونکِ من، من نیستم این دَم ز هوست پیش این دَم هرکه دَم زد کافر اوست هست اندر نقش این روباه شیر سوی این روبه نشاید شد دلیر گر ز روی صورتش می‌نگروی غره شیران ازو می‌نشنوی؟ گر نبودی نوح را از حق یَدی پس جهانی را چرا بر هم زدی؟ صد هزاران شیر بود او در تنی او چو آتش بود و عالم خرمنی چونک خرمن پاس عشر او نداشت او چنان شعله بر آن خرمن گماشت هر که او در پیش این شیر نهان بی‌ادب چون گرگ بگشاید دهان همچو گرگ آن شیر بر دراندش فانتقمنا منهم بر خواندش زخم یابد همچو گرگ از دست شیر پیشِ شیرْ ابله بُوَد کو شد دلیر کاشکی آن زخم بر تن آمدی تا بُدی کایمان و دل سالم بُدی قوَتم بگسست چون اینجا رسید چون توانم کرد این سِر را پدید همچو آن روبه کمِ اشکم کنید پیش او روباه‌ بازی کم کنید جمله ما و من به پیش او نهید مُلکْ مُلکِ اوست مُلک او را دهید چون فقیر آیید اندر راه راست شیر و صیدِ شیر خود آن شماست زانک او پاکست و سبحان وصف اوست بی نیازست او ز نغز و مغز و پوست هر شکار و هر کراماتی که هست از برای بندگان آن شهست نیست شه را طمع بهر خلق ساخت این همه دولت خنک آنکو شناخت آنک دولت آفرید و دو سرا ملک و دولتها چه کار آید ورا پیش سبحان پس نگه دارید دل تا نگردید از گمان بد خجل کو ببیند سِر و فکر و جست و جو همچو اندر شیرِ خالص تارِ مو آنک او بی نقش ساده‌سینه شد نقشهای غیب را آیینه شد سِر ما را بی‌گمان موقن شود زان که مؤمن آینهٔ مؤمن بود چون زند او نقد ما را بر محک پس یقین را باز داند او ز شک چون شود جانش محکِ نقدها پس ببیند قلب را و قلب را https://eitaa.com/masnavei/50 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei