#دفتر_اول
ادامه ی #فهرست_دفتر_اول 6
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_151
بخش ۱۵۱ - #دعا_کردن_بلعم_باعورا که موسی و قومش را از این شهر که حصار داده اند بی مراد باز گردان و مستجاب شدن دعای او
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_152
بخش ۱۵۲ - اعتماد کردن هاروت و ماروت بر عصمت خویش و امیری اهل دنیا خواستن و در فتنه افتادن
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_153
بخش ۱۵۳ - باقی قصهٔ هاروت و ماروت و نکال و عقوبت ایشان هم در دنیا بچاه بابل
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_154
بخش ۱۵۴ - بعيادت رفتن كر بخانه همسايه و رنجيدن بيمار
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_155
بخش ۱۵۵ - اول کسی که در مقابلهٔ نص قیاس آورد ابلیس بود
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_156
بخش ۱۵۶ - در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_157
بخش ۱۵۷ - قصهٔ مری کردن رومیان و چینیان در علم نقاشی و صورتگری - #صورتگری_رومیان_و_چینیان
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_158
بخش ۱۵۸ - پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت مومنا یا رسول الله - #پيغامبر_با_زيد
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_159
بخش ۱۵۹ - متهم کردن غلامان و خواجهتاشان مر لقمان را کی آن میوه های ترونده
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_160
بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_161
بخش ۱۶۱ - گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم مر زید را کی این سر را فاشتر ازین
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_162
بخش ۱۶۲ - رجوع به حکایت زید
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_163
بخش ۱۶۳ - آتش افتادن در شهر به ایام عمر
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_164
بخش ۱۶۴ - #آب_دهان_انداختن_دشمن_به_روی_علی کرم الله وجهه و انداختن امیرالمؤمنین علی شمشیر از دست
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_165
بخش ۱۶۵ - سؤال کردن آن کافر از علی کرم الله وجهه کی بر چون منی مظفر شدی
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_166
بخش ۱۶۶ - جواب گفتن امیر المؤمنین کی سبب افکندن شمشیر از دست چه بوده است در آن حالت
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_167
بخش ۱۶۷ - گفتن پیغامبر صلی الله علیه و سلم به گوش رکابدار امیرالمؤمنین علی کرم الله وجهه کی کشتن علی بر دست تو خواهد بودن خبرت کردم
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_168
بخش ۱۶۸ - تعجب کردن آدم علیهالسلام از ضلالت ابلیس لعین و عجب آوردن
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_169
بخش ۱۶۹ - بازگشتن به حکایت علی کرم الله وجهه و مسامحت کردن او با خونی خویش
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_170
بخش ۱۷۰ - افتادن رکابدار هر باری پیش امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه کی ای امیر المؤمنین مرا بکش و ازین قضا برهان
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_171
بخش ۱۷۱ - بیان آنک فتح طلبیدن مصطفی صلی الله علیه و سلم مکه را و غیر مکه را جهت دوستی ملک دنیا نبود چون فرموده است الدنیا جیفة بلک بامر بود
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_172
بخش ۱۷۲ - گفتن امیر المؤمنین علی کرم الله وجهه با قرین خود کی چون خدو انداختی در روی من نفس من جنبید و اخلاص عمل نماند مانع کشتن تو آن شد
#پایان_دفتر اول
#مولوی - #مثنوی_معنوی
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
🔅فهرست #موضوعی
#دفتر_اول
#فهرست_دفتر_اول
#ابتدای_دفتر اول
#نی_نامه
#عاشق_شدن_پادشاه
#بقال_و_طوطى
#پادشاه_نصرانی_گداز
#مرد_احول
#لیلی_و_خلیفه
#صیاد_سایه
#پادشاه_مومن_سوز
#نخجیران_و_شیر
#فرار_از_عزرائیل
#کشتیرانی_مگس
#هدهد_و_سلیمان
#آدم_و_قضای_الهی
#تفسیر_جهاد_اکبر
#سفیر_روم_و_خلیفه_دوم
#بازرگان_و_طوطی
#پیر_جنگی
#نالیدن_ستون_حنانه
#گواهی_سنگ_ریزه بر حقیقت پیامبر
#دعای_دو_فرشته_هر_روز
#مرد_اعرابی_و_خلیفه
#ناقه_صالح
#نحوی_و_کشتیبان
#شیر_بی_یال_و_دم (کبودی زدن مرد قزوینی)
#گرگ_روباه_شیر
#آنکه_در_یاری_بکوفت
#آمدن_مهمان_نزد_یوسف
#مرتد_شدن_کاتب_وحی
#دعا_کردن_بلعم_باعورا
#غفلت_هاروت_و_ماروت
#عیادت_رفتن_ناشنوا
#صورتگری_رومیان_و_چینیان
#پيغامبر_با_زيد
#لقمان_و_غلامان
#آتش_افتادن_در_شهر به ایام عمر بن خطاب
#آب_دهان_انداختن_دشمن_به_روی_علی بن ابیطالب
#ابن_ملجم
#حقیر_شمردن_ابلیس
👈فهرست کامل اینجا
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حكايت #پيغامبر_با_زيد 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_158
بخش ۱۵۸ - پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت ممنا یا رسول الله
قسمت اول
گفت پیغامبر صباحی زید را
کیف اصبحت ای رفیق با صفا
گفت عبدا مؤمنا باز اوش گفت
کو نشان از باغ ایمان گر شکفت
گفت تشنه بودهام من روزها
شب نخفتستم ز عشق و سوزها
تا ز روز و شب گذر کردم چنان
که ز اسپر بگذرد نوک سنان
که از آن سو جملهٔ ملت یکیست
صد هزاران سال و یک ساعت یکیست
هست ازل را و ابد را اتحاد
عقل را ره نیست آن سو ز افتقاد
گفت ازین ره کو رهآوردی بیار
در خور فهم و عقول این دیار
گفت خلقان چون ببینند آسمان
من ببینم عرش را با عرشیان
هشت جنت هفت دوزخ پیش من
هست پیدا همچو بت پیش شمن
یک به یک وا میشناسم خلق را
همچو گندم من ز جو در آسیا
که بهشتی کیست و بیگانه کیست
پیش من پیدا چو مار و ماهیست
این زمان پیدا شده بر این گروه
یوم تبیض و تسودالوجوه
پیش ازین هرچند جان پر عیب بود
در رحم بود و ز خلقان غیب بود
الشقی من شقی فی بطن الام
من سمات الجسم یعرف حالهم
تن چو مادر طفل جان را حامله
مرگ درد زادنست و زلزله
جمله جانهای گذشته منتظر
تا چگونه زاید آن جان بطر
زنگیان گویند خود از ماست او
رومیان گویند بس زیباست او
چون بزاید در جهان جان و جود
پس نماند اختلاف بیض و سود
گر بود زنگی برندش زنگیان
روم را رومی برد هم از میان
تا نزاد او مشکلات عالمست
آنک نازاده شناسد او کمست
او مگر ینظر بنور الله بود
کاندرون پوست او را ره بود
اصل آب نطفه اسپیدست و خوش
لیک عکس جان رومی و حبش
میدهد رنگ احسن التقویم را
تا به اسفل میبرد این نیم را
این سخن پایان ندارد باز ران
https://eitaa.com/masnavei/51
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حكايت #پيغامبر_با_زيد 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_158
بخش ۱۵۸ - پرسیدن پیغمبر صلی الله علیه و سلم مر زید را که امروز چونی و چون برخاستی و جواب گفتن او که اصبحت ممنا یا رسول الله
قسمت دوم
تا نمانیم از قطار کاروان
یوم تبیض و تسود وجوه
ترک و هندو شهره گردد زان گروه
در رحم پیدا نباشد هند و ترک
چونک زاید بیندش زار و سترگ
جمله را چون روز رستاخیز من
فاش میبینم عیان از مرد و زن
هین بگویم یا فرو بندم نفس
لب گزیدش مصطفی یعنی که بس
یا رسول الله بگویم سر حشر
در جهان پیدا کنم امروز نشر
هل مرا تا پردهها را بر درم
تا چو خورشیدی بتابد گوهرم
تا کسوف آید ز من خورشید را
تا نمایم نخل را و بید را
وا نمایم راز رستاخیز را
نقد را و نقد قلبآمیز را
دستها ببریده اصحاب شمال
وا نمایم رنگ کفر و رنگ آل
وا گشایم هفت سوراخ نفاق
در ضیای ماه بی خسف و محاق
وا نمایم من پلاس اشقیا
بشنوانم طبل و کوس انبیا
دوزخ و جنات و برزخ در میان
پیش چشم کافران آرم عیان
وا نمایم حوض کوثر را به جوش
کاب بر روشان زند بانگش به گوش
وان کسان که تشنه بر گردش دوان
گشتهاند این دم نمایم من عیان
میبساید دوششان بر دوش من
نعرههاشان میرسد در گوش من
اهل جنت پیش چشمم ز اختیار
در کشیده یکدگر را در کنار
دست همدیگر زیارت میکنند
از لبان هم بوسه غارت میکنند
کر شد این گوشم ز بانگ آه آه
از خسان و نعرهٔ واحسرتاه
این اشارتهاست گویم از نغول
لیک میترسم ز آزار رسول
همچنین میگفت سرمست و خراب
داد پیغامبر گریبانش بتاب
گفت هین در کش که اسبت گرم شد
عکس حق لا یستحی زد شرم شد
آینهٔ تو جست بیرون از غلاف
آینه و میزان کجا گوید خلاف
آینه و میزان کجا بندد نفس
بهر آزار و حیاء هیچکس
آینه و میزان محکهای سنی
گر دو صد سالش تو خدمتها کنی
کز برای من بپوشان راستی
بر فزون بنما و منما کاستی
اوت گوید ریش و سبلت بر مخند
آینه و میزان و آنگه ریو و پند
چون خدا ما را برای آن فراخت
که بما بتوان حقیقت را شناخت
این نباشد، ما چه اَرزیم ای جوان؟
کی شویم آیین روی نیکوان
لیک در کش در نمد آیینه را
کز تجلی کرد سینا سینه را
گفت آخر هیچ گنجد در بغل
آفتاب حق و خورشید ازل
هم دغل را هم بغل را بر درد
نه جنون ماند به پیشش نه خرد
گفت یک اصبع چو بر چشمی نهی
بیند از خورشید عالم را تهی
یک سر انگشت پردهٔ ماه شد
وین نشان ساتری شاه شد
تا بپوشاند جهان را نقطهای
مهر گردد منکسف از سقطهای
لب ببند و غور دریایی نگر
بحر را حق کرد محکوم بشر
همچو چشمهٔ سلسبیل و زنجبیل
هست در حکم بهشتی جلیل
چار جوی جنت اندر حکم ماست
این نه زور ما ز فرمان خداست
هر کجا خواهیم داریمش روان
همچو سحر اندر مراد ساحران
همچو این دو چشمهٔ چشم روان
هست در حکم دل و فرمان جان
گر بخواهد رفت سوی زهر و مار
ور بخواهد رفت سوی اعتبار
گر بخواهد سوی محسوسات رفت
ور بخواهد سوی ملبوسات رفت
گر بخواهد سوی کلیات راند
ور بخواهد حبس جزویات ماند
همچنین هر پنج حس چون نایزه
بر مراد و امر دل شد جایزه
هر طرف که دل اشارت کردشان
میرود هر پنج حس دامنکشان
دست و پا در امر دل اندر ملا
همچو اندر دست موسی آن عصا
دل بخواهد پا در آید زو به رقص
یا گریزد سوی افزونی ز نقص
دل بخواهد دست آید در حساب
با اصابع تا نویسد او کتاب
دست در دست نهانی مانده است
او درون تن را برون بنشانده است
گر بخواهد بر عدو ماری شود
ور بخواهد بر ولی یاری شود
ور بخواهد کفچهای در خوردنی
ور بخواهد همچو گرز دهمنی
دل چه میگوید بدیشان ای عجب
طرفه وصلت طرفه پنهانی سبب
دل مگر مهر سلیمان یافتست
که مهار پنج حس بر تافتست
پنج حسی از برون میسور او
پنج حسی از درون مامور او
ده حس است و هفت اندام و دگر
آنچ اندر گفت ناید میشمر
چون سلیمانی دلا در مهتری
بر پری و دیو زن انگشتری
گر درین ملکت بری باشی ز ریو
خاتم از دست تو نستاند سه دیو
بعد از آن عالم بگیرد اسم تو
دو جهان محکوم تو چون جسم تو
ور ز دستت دیو خاتم را ببرد
پادشاهی فوت شد بختت بمرد
بعد از آن یا حسرتا شد یا عباد
بر شما محتوم تا یوم التناد
مکر خود را گر تو انکار آوری
از ترازو و آینه کی جان بری
https://eitaa.com/masnavei/51
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حكايت #پيغامبر_با_زيد 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_160
بخش ۱۶۰ - بقیهٔ قصه زید در جواب رسول صلی الله علیه و سلم
این سخن پایان ندارد خیز زید
بر براق ناطقه بر بند قید
ناطقه چون فاضح آمد عیب را
میدراند پردههای غیب را
غیب مطلوب حق آمد چند گاه
این دهل زن را بران بر بند راه
تگ مران درکش عنان مستور به
هر کس از پندار خود مسرور به
حق همیخواهد که نومیدان او
زین عبادت هم نگردانند رو
هم باومیدی مشرف میشوند
چند روزی در رکابش میدوند
خواهد آن رحمت بتابد بر همه
بر بد و نیک از عموم مرحمه
حق همیخواهد که هر میر و اسیر
با رجا و خوف باشند و حذیر
این رجا و خوف در پرده بود
تا پس این پرده پرورده شود
چون دریدی پرده کو خوف و رجا
غیب را شد کر و فری بر ملا
بر لب جو برد ظنی یک فتی
که سلیمانست ماهیگیر ما
گر ویست این از چه فردست و خفیست
ورنه سیمای سلیمانیش چیست
اندرین اندیشه میبود او دو دل
تا سلیمان گشت شاه و مستقل
دیو رفت از ملک و تخت او گریخت
تیغ بختش خون آن شیطان بریخت
کرد در انگشت خود انگشتری
جمع آمد لشکر دیو و پری
آمدند از بهر نظاره رجال
در میانشان آنک بد صاحبخیال
چون در انگشتش بدید انگشتری
رفت اندیشه و گمانش یکسری
وهم آنگاهست کان پوشیده است
این تحری از پی نادیده است
شد خیال غایب اندر سینه زفت
چونک حاضر شد خیال او برفت
گر سمای نور بی باریده نیست
هم زمین تار بی بالیده نیست
یؤمنون بالغیب میباید مرا
زان ببستم روزن فانی سرا
چون شکافم آسمان را در ظهور
چون بگویم هل تری فیها فطور
تا درین ظلمت تحری گسترند
هر کسی رو جانبی میآورند
مدتی معکوس باشد کارها
شحنه را دزد آورد بر دارها
تا که بس سلطان و عالیهمتی
بندهٔ بندهٔ خود آید مدتی
بندگی در غیب آید خوب و گش
حفظ غیب آید در استعباد خوش
کو که مدح شاه گوید پیش او
تا که در غیبت بود او شرمرو
قلعهداری کز کنار مملکت
دور از سلطان و سایهٔ سلطنت
پاس دارد قلعه را از دشمنان
قلعه نفروشد به مالی بیکران
غایب از شه در کنار ثغرها
همچو حاضر او نگه دارد وفا
پیش شه او به بود از دیگران
که به خدمت حاضرند و جانفشان
پس به غیبت نیم ذره حفظ کار
به که اندر حاضری زان صد هزار
طاعت و ایمان کنون محمود شد
بعد مرگ اندر عیان مردود شد
چونک غیب و غایب و روپوش به
پس لبان بر بند و لب خاموش به
ای برادر دست وادار از سخن
خود خدا پیدا کند علم لدن
بس بود خورشید را رویش گواه
ای شیء اعظم الشاهد اله
نه بگویم چون قرین شد در بیان
هم خدا و هم ملک هم عالمان
یشهد الله و الملک و اهل العلوم
انه لا رب الا من یدوم
چون گواهی داد حق کی بود ملک
تا شود اندر گواهی مشترک
زانک شعشاع و حضور آفتاب
بر نتابد چشم و دلهای خراب
چون خفاشی کو تف خورشید را
بر نتابد بسکلد اومید را
پس ملایک را چو ما هم یار دان
جلوهگر خورشید را بر آسمان
کین ضیا ما ز آفتابی یافتیم
چون خلیفه بر ضعیفان تافتیم
چون مه نو یا سه روزه یا که بدر
هر ملک دارد کمال و نور و قدر
ز اجنحهٔ نور ثلاث او رباع
بر مراتب هر ملک را آن شعاع
همچو پرهای عقول انسیان
که بسی فرقستشان اندر میان
پس قرین هر بشر در نیک و بد
آن ملک باشد که مانندش بود
چشم اعمش چونک خور را بر نتافت
اختر او را شمع شد تا ره بیافت
https://eitaa.com/masnavei/51
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حكايت #پيغامبر_با_زيد 4
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_162
بخش ۱۶۲ - رجوع به حکایت زید
زید را اکنون نیابی کو گریخت
جست از صف نعال و نعل ریخت
تو که باشی زید هم خود را نیافت
همچو اختر که برو خورشید تافت
نه ازو نقشی بیابی نه نشان
نه کهی یابی به راه کهکشان
شد حواس و نطقِ باپایان ما
محو نور دانش سلطان ما
حسها و عقلهاشان در درون
موج در موج لدینا محضرون
چون بیاید صبح وقت بار شد
انجم پنهان شده بر کار شد
بیهشان را وا دهد حق هوشها
حلقه حلقه، حلقهها در گوشها
پایکوبان دستافشان در ثنا
ناز نازان ربنا احییتنا
آن جلود و آن عظام ریخته
فارسان گشته غبار انگیخته
حمله آرند از عدم سوی وجود
در قیامت هم شکور و هم کنود
سر چه میپیچی کنی نادیدهای
در عدم ز اول نه سر پیچیدهای
در عدم افشرده بودی پای خویش
که مرا کی بر کند از جای خویش
مینبینی صنع ربانیت را
که کشید او موی پیشانیت را
تا کشیدت اندرین انواع حال
که نبودت در گمان و در خیال
آن عدم او را هماره بنده است
کار کن دیوا سلیمان زنده است
دیو میسازد جفان کالجواب
زهره نه تا دفع گوید یا جواب
خویش را بین چون همیلرزی ز بیم
مر عدم را نیز لرزان دان مقیم
ور تو دست اندر مناصب میزنی
هم ز ترس است آن که جانی میکنی
هرچه جز عشق خدای احسنست
گر شکرخواریست آن جان کندنست
چیست جان کندن سوی مرگ آمدن
دست در آب حیاتی نازدن
خلق را دو دیده در خاک و ممات
صد گمان دارند در آب حیات
جهد کن تا صد گمان گردد نود
شب برو ور تو بخسپی شب رود
در شب تاریک جوی آن روز را
پیش کن آن عقل ظلمتسوز را
در شب بدرنگ بس نیکی بود
آب حیوان جفت تاریکی بود
سر ز خفتن کی توان برداشتن
با چنین صد تخم غفلت کاشتن
خواب مرده لقمه مرده یار شد
خواجه خفت و دزد شب بر کار شد
تو نمیدانی که خصمانت کیند
ناریان خصم وجود خاکیند
نار خصم آب و فرزندان اوست
همچنانک آب خصم جان اوست
آب آتش را کشد زیرا که او
خصم فرزندان آبست و عدو
بعد از آن این نار نار شهوتست
کاندرو اصل گناه و زلتست
نار بیرونی به آبی بفسرد
نار شهوت تا به دوزخ میبرد
نار شهوت مینیارامد به آب
زانک دارد طبع دوزخ در عذاب
نار شهوت را چه چاره نور دین
نورکم اطفاء نار الکافرین
چه کشد این نار را نور خدا
نور ابراهیم را ساز اوستا
تا ز نار نفس چون نمرود تو
وا رهد این جسم همچون عود تو
شهوت ناری به راندن کم نشد
او بماندن کم شود بی هیچ بد
تا که هیزم مینهی بر آتشی
کی بمیرد آتش از هیزمکشی
چونک هیزم باز گیری نار مرد
زانک تقوی آب سوی نار برد
کی سیه گردد ز آتش روی خوب
کو نهد گلگونه از تقوی القلوب
https://eitaa.com/masnavei/51
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei