eitaa logo
مثنوی معنوی
49 دنبال‌کننده
21 عکس
0 ویدیو
1 فایل
خوانش کتاب پر از حکمت مثنوی معنوی بصورت (موضوع بندی شده ) و نیز ( ترجمه ی نثر بیت به بیت)
مشاهده در ایتا
دانلود
1 بخش ۱ – - بخش ۲ - بر کنیزک رنجور و تدبیر کردن در صحت او بخش ۳ - ظاهر شدن عجز حکیمان از معالجهٔ کنیزک و روی آوردن پادشاه به درگاه اله و در خواب دیدن او ولیی را بخش ۴ - از خداوند ولی‌التوفیق در خواستن توفیق رعایت ادب در همه حالها و بیان کردن وخامت ضررهای بی‌ادبی بخش ۵ - ملاقات پادشاه با آن ولی که در خوابش نمودند بخش ۶ - بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند بخش ۷ - خلوت طلبیدن آن ولی از پادشاه جهت دریافتن رنج کنیزک بخش 8 - دريافتن آن ولى رنج را و عرض كردن رنج او را پيش پادشاه‏ بخش ۹ - فرستادن پادشاه رسولان به سمرقند به آوردن زرگر بخش ۱۰ - بیان آنک کشتن و زهر دادن مرد زرگر به اشارت الهی بود نه به هوای نفس و تامل فاسد بخش ۱۱ - حکایت بقال و طوطی و روغن ریختن طوطی در دکان - حکایت بخش ۱۲ - داستان آن پادشاه جهود کی نصرانیان را می‌کشت از بهر تعصب - شروع حکایت - بخش ۱۳ - آموختن وزیر مکر پادشاه را بخش ۱۴ - تلبیس وزیر بانصاری بخش ۱۵ - قبول کردن نصاری مکر وزیر را بخش ۱۶ - متابعت نصاری وزیر را بخش ۱۷ - قصهٔ دیدن خلیفه لیلی را - حکایت بخش 16 - بيان حسد وزير بخش ۱۹ - فهم کردن حاذقان نصاری مکر وزیر را بخش ۲۰ - پیغام شاه پنهان با وزیر بخش ۲۱ - بیان دوازده سبط از نصاری بخش ۲۲ - تخلیط وزیر در احکام انجیل بخش ۲۳ - در بیان آنک این اختلافات در صورت روش است نی در حقیقت راه بخش ۲۴ - بیان خسارت وزیر درین مکر بخش ۲۵ - مکر دیگر انگیختن وزیر در اضلال قوم بخش ۲۶ - دفع گفتن وزیر مریدان را بخش ۲۷ - مکر کردن مریدان کی خلوت را بشکن بخش ۲۸ - جواب گفتن وزیر کی خلوت را نمی‌شکنم بخش ۲۹ - اعتراض مریدان در خلوت وزیر بخش ۳۰ - نومید کردن وزیر مریدان را از رفض خلوت بخش ۳۱ - ولی عهد ساختن وزیر هر یک امیر را جداجدا بخش ۳۲ - کشتن وزیر خویشتن را در خلوت بخش ۳۳ - طلب کردن امت عیسی علیه‌السلام از امرا کی ولی عهد از شما کدامست بخش ۳۴ - منازعت امرا در ولی عهدی بخش ۳۵ - تعظیم نعت مصطفی صلی الله علیه و سلم کی مذکور بود در انجیل بخش ۳۶ - حکایت پادشاه جهود دیگر کی در هلاک دین عیسی سعی نمود - شروع حکایت بخش ۳۷ - آتش کردن پادشاه جهود و بت نهادن پهلوی آتش کی هر که این بت را سجود کند از آتش برست بخش ۳۸ - به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن بآتش بخش ۳۹ - کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمّد را صلی‌الله علیه و سلّم به تسخر خواند بخش ۴۰ - عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود بخش ۴۱ - طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش بخش ۴۱ - طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش بخش ۴۲ - بیان توکل و ترک جهد گفتن نخچیران به شیر - شروع حکایت بخش ۴۳ - جواب گفتن شیر نخچیران را و فایدهٔ جهد گفتن بخش ۴۴ - ترجیح نهادن نخچیران توکل را بر جهد و اکتساب بخش ۴۵ - ترجیح نهادن شیر جهد و اکتساب را بر توکل و تسلیم بخش ۴۶ - ترجیح نهادن نخچیران توکل را بر اجتهاد بخش ۴۷ - ترجیح نهادن شیر جهد را بر توکل بخش ۴۸ - باز ترجیح نهادن نخچیران توکل را بر جهد - 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
حکایت 1 بخش ۳۶ - حکایت پادشاه جهود دیگر کی در هلاک دین عیسی سعی نمود یک شه دیگر ز نسل آن جهود در هلاک قوم عیسی رو نمود گر خبر خواهی ازین دیگر خروج سوره بر خوان واسما ذات البروج سنت بد کز شه اول بزاد این شه دیگر قدم بر وی نهاد هر که او بنهاد ناخوش سنتی سوی او نفرین رود هر ساعتی نیکوان رفتند و سنتها بماند وز لئیمان ظلم و لعنتها بماند تا قیامت هرکه جنس آن بدان در وجود آید بود رویش بدان رگ رگست این آب شیرین و آب شور در خلایق می‌رود تا نفخ صور نیکوان را هست میراث از خوشاب آن چه میراثست اورثنا الکتاب شد نیاز طالبان ار بنگری شعله‌ها از گوهر پیغامبری شعله‌ها با گوهران گردان بود شعله آن جانب رود هم کان بود نور روزن گرد خانه می‌دود زانک خور برجی به برجی می‌رود هر که را با اختری پیوستگیست مر ورا با اختر خود هم‌تگیست طالعش گر زهره باشد در طرب میل کلی دارد و عشق و طلب ور بود مریخی خون‌ریزخو جنگ و بهتان و خصومت جوید او اخترانند از ورای اختران که احتراق و نحس نبود اندر آن سایران در آسمانهای دگر غیر این هفت آسمان معتبر راسخان در تاب انوار خدا نه به هم پیوسته نه از هم جدا هر که باشد طالع او زان نجوم نفس او کفار سوزد در رجوم خشمِ مریخی نباشد خشم او منقلب رو غالب و مغلوب خو نور غالب ایمن از نقص و غسق درمیان اصبعین نور حق حق فشاند آن نور را بر جانها مقبلان بر داشته دامانها و آن نثار نور را وا یافته روی از غیر خدا برتافته هر که را دامان عشقی نابده زان نثار نور بی بهره شده جزوها را رویها سوی کلست بلبلان را عشق با روی گلست گاو را رنگ از برون و مرد را از درون جو رنگ سرخ و زرد را رنگهای نیک از خم صفاست رنگ زشتان از سیاهابهٔ جفاست صبغة الله نام آن رنگ لطیف لعنة الله بوی این رنگ کثیف آنچ از دریا به دریا می‌رود از همانجا کامد آنجا می‌رود از سرِ کُه سیلهای تیزرو وز تن ما جان عشق آمیز رو https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 حکایت 2 بخش ۳۷ - آتش کردن پادشاه جهود و بت نهادن پهلوی آتش کی هر که این بت را سجود کند از آتش برست آن جهود سگ ببین چه رای کرد پهلوی آتش بتی بر پای کرد کانکه این بت را سجود آرد برست ور نیارد در دل آتش نشست چون سزای این بت نفس او نداد از بت نفسش بتی دیگر بزاد مادر بتها بت نفس شماست زانک آن بت مار و این بت اژدهاست آهن و سنگست نفس و بت شرار آن شرار از آب می‌گیرد قرار سنگ و آهن زآب کی ساکن شود آدمی با این دو کی ایمن بود بت سیاهابه‌ست در کوزه نهان نفس مر آب سیه را چشمه دان آن بت منحوت چون سیل سیاه نفس بتگر چشمه‌ای بر آب راه صد سبو را بشکند یکپاره سنگ و آب چشمه می‌زهاند بی‌درنگ بت‌شکستن سهل باشد نیک سهل سهل دیدن نفس را جهلست جهل صورت نفس ار بجویی ای پسر قصهٔ دوزخ بخوان با هفت در هر نفس مکری و در هر مکر زان غرقه صد فرعون با فرعونیان در خدای موسی و موسی گریز آب ایمان را ز فرعونی مریز دست را اندر احد و احمد بزن ای برادر وا ره از بوجهل تن https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 3 بخش ۳۸ - به سخن آمدن طفل درمیان آتش و تحریض کردن خلق را در افتادن بآتش یک زنی با طفل آورد آن جهود پیش آن بت، آتش اندر شعله بود طفل ازو بستد در آتش در فکند زن بترسید و دل از ایمان بکند خواست تا او سجده آرد پیش بت بانگ زد آن طفل انی لم امت اندر آ ای مادر اینجا من خوشم گرچه در صورت میان آتشم چشم‌بندست آتش از بهر حجاب رحمتست این سر برآورده ز جیب اندر آ مادر ببین برهان حق تا ببینی عشرت خاصان حق اندر آ و آب بین آتش‌مثال از جهانی کآتش است آبش مثال اندر آ اسرار ابراهیم بین کو در آتش یافت سرو و یاسمین مرگ می‌دیدم گه زادن ز تو سخت خوفم بود افتادن ز تو چون بزادم رستم از زندان تنگ در جهان خوش‌هوای خوب‌رنگ من جهان را چون رحم دیدم کنون چون درین آتش بدیدم این سکون اندرین آتش بدیدم عالمی ذره ذره اندرو عیسی‌دمی نک جهان نیست‌شکل هست‌ذات و آن جهان هست شکل بی‌ثبات اندر آ مادر بحق مادری بین که این آذر ندارد آذری اندر آ مادر که اقبال آمدست اندر آ مادر مده دولت ز دست قدرت آن سگ بدیدی اندر آ تا ببینی قدرت و لطف خدا من ز رحمت می‌کشانم پای تو کز طرب خود نیستم پروای تو اندر آ و دیگران را هم بخوان کاندر آتش شاه بنهادست خوان اندر آیید ای مسلمانان همه غیر عذب دین عذابست آن همه اندر آیید ای همه پروانه‌وار اندرین بهره که دارد صد بهار بانگ می‌زد درمیان آن گروه پر همی شد جان خلقان از شکوه خلق خود را بعد از آن بی‌خویشتن می‌فکندند اندر آتش مرد و زن بی‌موکل بی‌کشش از عشق دوست زانک شیرین کردن هر تلخ ازوست تا چنان شد کان عوانان خلق را منع می‌کردند کآتش در میا آن یهودی شد سیه‌رو و خجل شد پشیمان زین سبب بیماردل کاندر ایمان خلق عاشق‌تر شدند در فنای جسم صادق‌تر شدند مکر شیطان هم درو پیچید شکر دیو هم خود را سیه‌رو دید شکر آنچ می‌مالید در روی کسان جمع شد در چهرهٔ آن ناکس آن آنک می‌درید جامهٔ خلق چست شد دریده آن او ایشان درست https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 4 بخش ۳۹ - کژ ماندن دهان آن مرد کی نام محمّد را صلی‌الله علیه و سلّم بتسخر خواند آن دهان کژ کرد و از تسخر بخواند مر محمّد را دهانش کژ بماند باز آمد کای محمّد عفو کن ای ترا الطاف و علم من لدن من ترا افسوس می‌کردم ز جهل من بدم افسوس را منسوب و اهل چون خدا خواهد که پردهٔ کس درد میلش اندر طعنهٔ پاکان برد ور خدا خواهد که پوشد عیب کس کم زند در عیب معیوبان نفس چون خدا خواهد که‌مان یاری کند میل ما را جانب زاری کند ای خنک چشمی که آن گریان اوست وی همایون دل که آن بریان اوست آخر هر گریه آخر خنده‌ایست مرد آخربین مبارک بنده‌ایست هر کجا آب روان سبزه بود هر کجا اشکی روان رحمت شود باش چون دولاب نالان چشم تر تا ز صحن جانت بر روید خضر اشک خواهی رحم کن بر اشک‌بار رحم خواهی بر ضعیفان رحم آر https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 5 بخش ۴۰ - عتاب کردن آتش را آن پادشاه جهود رو به آتش کرد شه «کای تندخو آن جهان سوز طبیعی خوت کو؟ چون نمی‌سوزی چه شد خاصیتت؟ یا ز بخت ما دگر شد نیتت؟ می‌نبخشایی تو بر آتش‌پرست؛ آنک نپرستد ترا، او چون برست؟ هرگز ای آتش تو صابر نیستی چون نسوزی؟ چیست؟ قادر نیستی؟ چشم‌بندست این عجب، یا هوش‌بند؟ چون نسوزاند چنین شعله‌یْ بلند؟ جادوی کردت کسی یا سیمیاست؟ یا خلاف طبع تو از بخت ماست؟» گفت آتش من همانم ای شمن اندر آ تا تو ببینی تاب من طبع من دیگر نگشت و عنصرم تیغ حقم هم به دستوری برم بر در خرگه سگان ترکمان چاپلوسی کرده پیش میهمان ور بخرگه بگذرد بیگانه‌رو حمله بیند از سگان شیرانه او من ز سگ کم نیستم در بندگی کم ز ترکی نیست حق در زندگی آتش طبعت اگر غمگین کند سوزش از امر ملیک دین کند آتش طبعت اگر شادی دهد اندرو شادی ملیک دین نهد چونک غم‌ بینی تو استغفار کن غم بامر خالق آمد کار کن چون بخواهد عین غم شادی شود عین بند پای آزادی شود باد و خاک و آب و آتش بنده‌اند با من و تو مرده با حق زنده‌اند پیش حق آتش همیشه در قیام همچو عاشق روز و شب پیچان مدام سنگ بر آهن زنی بیرون جهد هم به امر حق قدم بیرون نهد آهن و سنگ هوا بر هم مزن کین دو می‌زایند همچون مرد و زن سنگ و آهن خود سبب آمد ولیک تو به بالاتر نگر ای مرد نیک کین سبب را آن سبب آورد پیش بی‌سبب کی شد سبب هرگز ز خویش و آن سببها کانبیا را رهبرند آن سببها زین سببها برترند این سبب را آن سبب عامل کند باز گاهی بی بر و عاطل کند این سبب را محرم آمد عقلها و آن سببها راست محرم انبیا این سبب چه بود بتازی گو رسن اندرین چه این رسن آمد به فن گردش چرخه رسن را علتست چرخه گردان را ندیدن زَلّتست این رسنهای سببها در جهان هان و هان زین چرخ سرگردان مدان تا نمانی صفر و سرگردان چو چرخ تا نسوزی تو ز بی‌مغزی چو مرخ باد آتش می‌شود از امر حق هر دو سرمست آمدند از خمر حق آب حلم و آتش خشم ای پسر هم ز حق بینی چو بگشایی بصر گر نبودی واقف از حق جانِ باد فرق کی کردی میان قوم عاد هود گِرد مؤمنان خطی کشید نرم می‌شد باد کانجا می‌رسید هر که بیرون بود زان خط جمله را پاره پاره می‌گسست اندر هوا همچنین شیبان راعی می‌کشید گرد بر گرد رمه خطی پدید چون به جمعه می‌شد او وقت نماز تا نیارد گرگ آنجا ترک‌تاز هیچ گرگی در نرفتی اندر آن گوسفندی هم نگشتی زان نشان باد حرص گرگ و حرص گوسفند دایره‌یْ مرد خدا را بود بند همچنین باد اجل با عارفان نرم و خوش همچون نسیم یوسفان آتش ابراهیم را دندان نزد چون گزیده‌یْ حق بُوَد چونش گَزَد ز آتش شهوت نسوزد اهل دین باقیان را برده تا قعر زمین موج دریا چون به امر حق بتاخت اهل موسی را ز قبطی واشناخت خاک، قارون را چو فرمان در رسید با زر و تختش به قعر خود کشید آب و گل چون از دم عیسی چرید بال و پر بگشاد، مرغی شد پَرید هست تسبیحت بخار آب و گل مرغ جنت شد ز نفخ صدق دل کوه طور از نور موسی شد به رقص صوفی کامل شد و رَست او ز نقص چه عجب گر کوه صوفی شد عزیز جسم موسی از کلوخی بود نیز https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
👈 ادامه حکایت 6 بخش ۴۱ - طنز و انکار کردن پادشاه جهود و قبول ناکردن نصیحت خاصان خویش این عجایب دید آن شاه جهود جز که طنز و جز که انکارش نبود ناصحان گفتند از حد مگذران مرکب استیزه را چندین مران ناصحان را دست بست و بند کرد ظلم را پیوند در پیوند کرد بانگ آمد کار چون اینجا رسید پای دار ای سگ که قهر ما رسید بعد از آن آتش چهل گز بر فروخت حلقه گشت و آن جهودان را بسوخت اصل ایشان بود آتش ز ابتدا سوی اصل خویش رفتند انتها هم ز آتش زاده بودند آن فریق جزوها را سوی کل باشد طریق آتشی بودند مؤمن‌ سوز و بس سوخت خود را آتش ایشان چو خس آنک بودست امه الهاویه هاویه آمد مرورا زاویه مادر فرزند جویان ویست اصلها مر فرعها را در پیست آبها در حوض اگر زندانیست باد نشفش می‌کند کارکانیست می‌رهاند می‌برد تا معدنش اندک اندک تا نبینی بردنش وین نفس جانهای ما را همچنان اندک اندک دزدد از حبس جهان تا الیه یصعد اطیاب الکلم صاعدا منا الی حیث علم ترتقی انفاسنا بالمنتقی متحفا منا الی دار البقا ثم تاتینا مکافات المقال ضعف ذاک رحمة من ذی الجلال ثم یلجینا الی امثالها کی ینال العبد مما نالها هکذی تعرج و تنزل دائما ذا فلا زلت علیه قائما پارسی گوییم یعنی این کشش زان طرف آید که آمد آن چشش چشم هر قومی به سویی مانده‌ست کان طرف یک روز ذوقی رانده‌ست ذوق جنس از جنس خود باشد یقین ذوق جزو از کل خود باشد ببین یا مگر آن قابل جنسی بود چون بدو پیوست جنس او شود همچو آب و نان که جنس ما نبود گشت جنس ما و اندر ما فزود نقش جنسیت ندارد آب و نان ز اعتبار آخر آن را جنس دان ور ز غیر جنس باشد ذوق ما آن مگر مانند باشد جنس را آنک مانندست باشد عاریت عاریت باقی نماند عاقبت مرغ را گر ذوق آید از صفیر چونک جنس خود نیابد شد نفیر تشنه را گر ذوق آید از سراب چون رسد در وی گریزد جوید آب مفلسان هم خوش شوند از زر قلب لیک آن رسوا شود در دار ضرب تا زر اندودیت از ره نفکند تا خیال کژ ترا چه نفکند از کلیله باز جو آن قصه را واندر آن قصه طلب کن حصه را https://eitaa.com/masnavei/46 🙏کانال مثنوی معنوی 🆔 @masnavei
پایان حکایت » .. 🆔 @masnavei