🔅فهرست #موضوعی
#دفتر_اول
#فهرست_دفتر_اول
#ابتدای_دفتر اول
#نی_نامه
#عاشق_شدن_پادشاه
#بقال_و_طوطى
#پادشاه_نصرانی_گداز
#مرد_احول
#لیلی_و_خلیفه
#صیاد_سایه
#پادشاه_مومن_سوز
#نخجیران_و_شیر
#فرار_از_عزرائیل
#کشتیرانی_مگس
#هدهد_و_سلیمان
#آدم_و_قضای_الهی
#تفسیر_جهاد_اکبر
#سفیر_روم_و_خلیفه_دوم
#بازرگان_و_طوطی
#پیر_جنگی
#نالیدن_ستون_حنانه
#گواهی_سنگ_ریزه بر حقیقت پیامبر
#دعای_دو_فرشته_هر_روز
#مرد_اعرابی_و_خلیفه
#ناقه_صالح
#نحوی_و_کشتیبان
#شیر_بی_یال_و_دم (کبودی زدن مرد قزوینی)
#گرگ_روباه_شیر
#آنکه_در_یاری_بکوفت
#آمدن_مهمان_نزد_یوسف
#مرتد_شدن_کاتب_وحی
#دعا_کردن_بلعم_باعورا
#غفلت_هاروت_و_ماروت
#عیادت_رفتن_ناشنوا
#صورتگری_رومیان_و_چینیان
#پيغامبر_با_زيد
#لقمان_و_غلامان
#آتش_افتادن_در_شهر به ایام عمر بن خطاب
#آب_دهان_انداختن_دشمن_به_روی_علی بن ابیطالب
#ابن_ملجم
#حقیر_شمردن_ابلیس
👈فهرست کامل اینجا
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حکایت #مرد_اعرابی_و_خلیفه 1
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_110
بخش ۱۱۰ - قصهٔ خلیفه که در کرم در زمان خود از حاتم طائی گذشته بود و نظیر خود نداشت
یک خلیفه بود در ایام پیش
کرده حاتم را غلام جود خویش
رایت اکرام و داد افراشته
فقر و حاجت از جهان بر داشته
بحر و در از بخششش صاف آمده
داد او از قاف تا قاف آمده
در جهان خاک ابر و آب بود
مظهر بخشایش وهاب بود
از عطااش بحر و کان در زلزله
سوی جودش قافله بر قافله
قبلهٔ حاجت در و دروازهاش
رفته در عالم بجود آوازهاش
هم عجم هم روم هم ترک و عرب
مانده از جود و سخااش در عجب
آب حیوان بود و دریای کرم
زنده گشته هم عرب زو هم عجم
https://eitaa.com/masnavei/49
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حکایت #مرد_اعرابی_و_خلیفه 2
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_111
بخش ۱۱۱ - قصهٔ اعرابی درویش و ماجرای زن با او به سبب قلت و درویشی
یک شب اعرابی زنی مر شوی را
گفت و از حد برد گفت و گوی را
کین همه فقر و جفا ما میکشیم
جمله عالم در خوشی ما ناخوشیم
نانمان نه نان خورشمان درد و رشک
کوزهمان نه آبمان از دیده اشک
جامهٔ ما روز، تاب آفتاب
شب نهالین و لحاف از ماهتاب
قرص مه را قرص نان پنداشته
دست سوی آسمان برداشته
ننگ درویشان ز درویشی ما
روز شب از روزی اندیشی ما
خویش و بیگانه شده از ما رمان
بر مثال سامری از مردمان
گر بخواهم از کسی یک مشت نسک
مر مرا گوید خمش کن مرگ و جسک
مر عرب را فخر غزوست و عطا
در عرب تو همچو اندر خط خطا
چه غزا ما بیغزا خود کشتهایم
ما به تیغ فقر بی سر گشتهایم
چه عطا ما بر گدایی میتنیم
مر مگس را در هوا رگ میزنیم
گر کسی مهمان رسد گر من منم
شب بخسپد دلقش از تن بر کنم
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حکایت #مرد_اعرابی_و_خلیفه 3
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_112
بخش ۱۱۲ - مغرور شدن مریدان محتاج به مدعیان مزور و ایشان را شیخ و محتشم و واصل پنداشتن و نقل را از نقد فرق نادانستن و بر بسته را از بر رسته
بهر این گفتند دانایان بفن
میهمان محسنان باید شدن
تو مرید و میهمان آن کسی
کو ستاند حاصلت را از خسی
نیست چیره چون ترا چیره کند
نور ندهد مر ترا تیره کند
چون ورا نوری نبود اندر قران
نور کی یابند از وی دیگران
همچو اعمش کو کند داروی چشم
چه کشد در چشمها الا که یشم
حال ما اینست در فقر و عنا
هیچ مهمانی مبا مغرور ما
قحط ده سال ار ندیدی در صور
چشمها بگشا و اندر ما نگر
ظاهر ما چون درون مدعی
در دلش ظلمت زبانش شعشعی
از خدا بویی نه او را نه اثر
دعویش افزون ز شیث و بوالبشر
دیو ننموده ورا هم نقش خویش
او همیگوید ز ابدالیم بیش
حرف درویشان بدزدیده بسی
تا گمان آید که هست او خود کسی
خرده گیرد در سخن بر بایزید
ننگ دارد از درون او یزید
بینوا از نان و خوان آسمان
پیش او ننداخت حق یک استخوان
او ندا کرده که خوان بنهادهام
نایب حقم خلیفهزادهام
الصلا سادهدلان پیچ پیچ
تا خورید از خوان جودم سیر هیچ
سالها بر وعدهٔ فردا کسان
گرد آن در گشته فردا نارسان
دیر باید تا که سِر آدمی
آشکارا گردد از بیش و کمی
زیر دیوار بدن گنجست یا
خانهٔ مارست و مور و اژدها
چونک پیدا گشت کو چیزی نبود
عمر طالب رفت آگاهی چه سود
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حکایت #مرد_اعرابی_و_خلیفه 4
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_113
بخش ۱۱۳ - در بيان آن كه نادر افتد كه مريدى در مدعى مزور اعتقاد كند كه بصدق و بمقامى رسد كه شيخش بخواب نديده باشد و آب و آتش او را گزند نرساند و شيخش را گزند برساند ولى نادر است
لیک نادر طالب آید کز فروغ
در حق او نافع آید آن دروغ
او به قصد نیک خود جایی رسد
گرچه جان پنداشت و آن آمد جسد
چون تحری در دل شب قبله را
قبله نی و آن نماز او روا
مدعی را قحط جان اندر سرست
لیک ما را قحط نان بر ظاهرست
ما چرا چون مدعی پنهان کنیم
بهر ناموس مزور جان کنیم
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حکایت #مرد_اعرابی_و_خلیفه 5
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_114
بخش ۱۱۴ - صبر فرمودن اعرابی زن خود را و فضیلت صبر و فقر بیان کردن با زن
شوی گفتش چند جویی دخل و کشت
خود چه ماند از عمر افزونتر گذشت
عاقل اندر بیش و نقصان ننگرد
زانک هر دو همچو سیلی بگذرد
خواه صاف و خواه سیل تیرهرو
چون نمیپاید دمی از وی مگو
اندرین عالم هزاران جانور
میزید خوشعیش بی زیر و زبر
شکر میگوید خدا را فاخته
بر درخت و برگ شب نا ساخته
حمد میگوید خدا را عندلیب
کاعتماد رزق بر تست ای مجیب
باز دست شاه را کرده نوید
از همه مردار ببریده امید
همچنین از پشهگیری تا به پیل
شد عیال الله و حق نعم المعیل
این همه غمها که اندر سینههاست
از بخار و گردِ باد و بود ماست
این غمان بیخکن چون داس ماست
این چنین شد و آنچنان وسواس ماست
دان که هر رنجی ز مردن پارهایست
جزو مرگ از خود بران گر چارهایست
چون ز جزو مرگ نتوانی گریخت
دان که کلش بر سرت خواهند ریخت
جزو مرگ ار گشت شیرین مر ترا
دان که شیرین میکند کل را خدا
دردها از مرگ میآید رسول
از رسولش رو مگردان ای فضول
هر که شیرین میزید او تلخ مرد
هر که او تن را پرستد جان نبرد
گوسفندان را ز صحرا میکشند
آنک فربهتر مر آن را میکشند
شب گذشت و صبح آمد ای تمر
چند گیری این فسانهٔ زر ز سر
تو جوان بودی و قانعتر بدی
زر طلب گشتی، خود اول زر بدی
رز بدی پر میوه چون کاسد شدی؟
وقت میوه پختنت فاسد شدی
میوهات باید که شیرینتر شود
چون رسن تابان، نه واپستر رود
جفت مایی جفت باید همصفت
تا برآید کارها با مصلحت
جفت باید بر مثال همدگر
در دو جفت کفش و موزه در نگر
گر یکی کفش از دو تنگ آید به پا
هر دو جفتش کار ناید مر ترا
جفت در یک خرد وان دیگر بزرگ
جفت شیر بیشه دیدی هیچ گرگ
راست ناید بر شتر جفت جوال
آن یکی خالی و این پر مال مال
من روم سوی قناعت دلقوی
تو چرا سوی شناعت میروی
مرد قانع از سر اخلاص و سوز
زین نسق میگفت با زن تا بروز
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei
👈 حکایت #مرد_اعرابی_و_خلیفه 6
#مثنوی_معنوی_دفتر_اول_115
بخش ۱۱۵ - نصيحت كردن زن مر شوى را كه سخن افزون از قدم و از مقام خود مگو لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كه اين سخنها اگر چه راست است اين مقام توكل ترا نيست و اين سخن گفتن فوق مقام و معاملهى خود زيان دارد و كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ باشد
زن برو زد بانگ کای ناموسکیش
من فسون تو نخواهم خورد بیش
ترهات از دعوی و دعوت مگو
رو سخن از کبر و از نخوت مگو
چند حرف طمطراق و کار بار
کار و حال خود ببین و شرمدار
کبر زشت و از گدایان زشتتر
روز سرد و برف وانگه جامه تر
چند دعوی و دم و باد و بروت؟
ای ترا خانه چو بیت العنکبوت
از قناعت کی تو جان افروختی؟
از قناعتها تو نام آموختی
گفت پیغامبر قناعت چیست؟ گنج
گنج را تو وا نمیدانی ز رنج
این قناعت نیست جز گنج روان
تو مزن لاف ای غم و رنج روان
تو مخوانم جفت کمتر زن بغل
جفت انصافم نیم جفت دغل
چون قدم با میر و با بگ میزنی
چون ملخ را در هوا رگ میزنی
با سگان زین استخوان در چالشی
چون نی اشکم تهی در نالشی
سوی من منگر بهخواری سست سست
تا نگویم آنچ در رگهای تست
عقل خود را از من افزون دیدهای
مر من کمعقل را چون دیدهای
همچو گرگ غافل اندر ما مجه
ای ز ننگ عقل تو بیعقل به
چونکه عقل تو عقیلهٔ مردم است
آن نه عقلست آن که مار و کزدم است
خصم ظلم و مکر تو الله باد
فضل و عقل تو ز ما کوتاه باد
هم تو ماری هم فسونگر، این عجب
مارگیر و ماری ای ننگ عرب
زاغ اگر زشتی خود بشناختی
همچو برف از درد و غم بگداختی
مرد افسونگر بخوانَد چون عدو
او فسون بر مار و مار افسون برو
گر نبودی دام او افسون مار
کی فسون مار را گشتی شکار؟
مرد افسونگر ز حرص کسب و کار
در نیابد آن زمان افسون مار
مار گوید ای فسونگر هین و هین
آن خود دیدی فسون من ببین
تو به نام حق فریبی مر مرا
تا کنی رسوای شور و شر مرا
نام حقم بست، نی آن رای تو
نام حق را دام کردی وای تو
نام حق بستاند از تو داد من
من به نام حق سپردم جان و تن
یا به زخم من رگ جانت برد
یا که همچون من به زندانت برد
زن ازین گونه خشن گفتارها
خواند بر شوی جوان طومارها
https://eitaa.com/masnavei/46
🙏کانال مثنوی معنوی
🆔 @masnavei