eitaa logo
نوحه سرایان سنتی مشهد مقدس
10.6هزار دنبال‌کننده
342 عکس
8 ویدیو
1.8هزار فایل
ارائه دهنده: نوحه_ذکر_دم بازاری_پاره دم_اشعار_سرود مدیریت: رئوف (مشهدالرضا ع) ۰٩٣٨٣۰٧۰۰٣٢ ارتباط با ادمین @A_Rauof
مشاهده در ایتا
دانلود
از جفاى همسر بى مهر فرياد اى پدر! كز دل و جانم برآورده است فرياد اى پدر! در جوانى گوهر عمر مرا از من گرفت تا كه مأمون دختر خود را به من داد اى پدر! آن چه با من كرد ام الفضل دون كى مى كند همسرى با همسرش اين گونه بى داد اى پدر؟! يک طرف زهر جفا و يک طرف سوز عطش غنچه ى نشكفته ات را داد بر باد اى پدر! بيشتر از زهر كين از تشنه كامى سوختم سوختم چون صيدى اندر دام صياد اى پدر! بس كه فرياد از عطش كردم كه تأثيرى نداشت شد درون سينه ام خاموش فرياد اى پدر! آخر آمد بر سرِ من محنتى كه بارها چهره ام بوسيدى و كردى از آن ياد اى پدر! روز مرگم شد بيا بر غربت من گريه كن چون كه گفتى ذكر خوابم شام ميلاد اى پدر! در خراسان من به ديدارت شتابان آمدم نک بيا از بهر ديدارم به بغداد اى پدر! گر نمى آيى مرا بر سر من آيم در برت مرغ روحم چون شود از بند آزادى اى پدر! در جوار تو «مؤيد» از پى عرض سلام قاصدِ دل را به كوى من فرستاد اى پدر @nohe_sonnati
افتاده بود تشنه لب و آه می کشید فریاد بی کسی اش به جائی نمی رسید او رحمت رحیم جواد الائمه بود... می داد از کرامت خود بر همه امید هرکس که رفت محضر او دیده می شود در سایه ی عنایت او درد ناپدید من درک کرده ام خودم این نکته را که هست نام جواد بر همه ی قفل ها کلید دریای جود و عاطفه و ناجی غریب قبله... مراد... شهره به مِهر است و من مرید وقتی جواد قافیه شد با مراد ما ما را برای خویش مریدانه آفرید بر شانه داشت بار غم غربتی قدیم روی لبش ترانه ی یا حیّ و یا شهید مجموعه ای ز مقتل اولاد فاطمه است پس روضه هاش می طلبد گریه ی شدید باید به پای روضه ی این سرور صبور سر را شکست ... گریبان ز غم درید کف می زدند با نفس آتشین او چندین کنیز پست زنا زاده ی پلید شرمنده ام ز حضرت زهرا از این کلام آن قدر ناله زد ز عطش تا نفس برید سر را گذاشت گوشه ی حجره به روی خاک گریان به سمت قبله غریبانه پا کشید نه دیده ی ملائکه نه دیده ی فلک از این غریب تر به خدا محتضر ندید @nohe_sonnati
ای گفته خدای تـــــــــو ثنایت وی مَظهَر جـــــــودِ بی نهایت ای نور خدا عیــــــان ز رویت وی جود و کرم گـدای کویت ای نور تــــــــو نور حـیّ مُطلق نُه ساله شــــدی امام بر حق تو مظهر جـــودِ حــق، جوادی مولایی و فــاطمــــــــی نژادی تــو وارث تـــــــاج اِنّمــــــــایـــی خورشیدی و سایه ی خــدایـــی حُبّ تو چــــــــراغ قلب بیــدار مِهر تو بَـــــــــرَاءَةٌ مِنَ النّــــــار دَم از تــــــــــو زدن بُوَد عبادت آرامش قلب هاست یادت خورشید هدایت است رویت مَه سجده بَرَد به خاک کویت احمد صفت و خــــــــــدا مرامی بــــــر عالَمیــــــــــان نُهُـــم امامی در کودکـــــــیِ تو شـــــــد مُسلَّم اسبــــــاب بزرگـــــــــی ات فراهم ای گُل بـــــه منـــــاظــــــرات اغیار می خواست عدو تو را کند خـوار بودنـــــــد معانــــــــــدین جاهــل از عِلـــــــمِ لَدُنّــــــــــیِ تو غـــــافل در بــــــــــــــزم مناظـره عیان شـد احـــــــکام خـــــــدا ز تو بیان شـد بـــــا نُطق تو ای امام معصــــوم آن مُدّعیان شدند محکـــــــــوم با عِلم تـــــــو و بیــــــــــان محکم شد محو کمــــــــــالت اِبنِ اَکثَم مائیـــــــــــم گــــــــــدا و تو امیری اُمّیــــــــــــد که دست ما بگیری من رو سیــــــــــــــه و گنـــاهکارم بـــــــر رحمت تـــو امیـــــــــــدوارم افسوس که شد خزان بهــــارت زهـــــرا شــــــده است داغــدارت دشمـــن بشکست حُــــرمتت را تــــــاریــــــــخ نـــــوشت غُربتت را ای گُل که ز تشنــــگی فســردی در حجــــره غریب جان سپــردی از کام تـــــــو منـــــــع آب کـــردند تا قلب تـــــــو را کبــــــاب کـــردند تـــو اشک، روان ز عین کـــــردی یـــــاد از عطش حسین کـــــردی تــــا جسم تو را به بـام دیـــــدند از راه کبــــــوتـــــــــران رسیـــــدند با زمزمـــــه بال و پر گشـــــــودند بر جسم تـــو سایبان نمــــــــودند آن جسم شریف و پیکــــــــر پاک افتاد ز بام بر روی خــــــــــاک از شاخه جدا شدی تو چون برگ چون مــادر خود شدی جوانمرگ یـــــاران تــــــــــو ازدحــــــــام کردند بـــــر دفـــــن تو احتــــــــرام کردند با نُـدبــــــــــه و گریـــــــه بر مزارت کـــــــردنـــــد گلاب و گُـــــل نثارت در دفـــــن تو قلب آشنا سوخت با یــــــاد حسین و کربلا سوخت بـا زمــــــزمـــــــه و غـــــــم فـراوان شد تـــــازه دوبــــــــاره داغ یـاران یــــاد بـدنـــــــی مُطهّـــــــر و پـاک کـــــــز اسب فتاد بر روی خـاک بر پهلـــــوی او سنان، سنـان زد جبــــــریــــــــل نـــــدای الامان زد بستنـــــــد ز هر طـرف بر او راه شد سینـــــــه ی دخترش پر از آه با نیزه عــــدو به سینه اش زد آتـش بـــــه دل ســکینه اش زد @nohe_sonnati
ذکر لب های خسته ام این است: یا جواد الائمه ادرکنی چِقَدَر این کلام شیرین است: یا جواد الائمه ادرکنی تا حرم پای دل مرا آوَرد کاظمینت چقدر زیبا بود در حرم ذکر ما فقط این است: یا جواد الائمه ادرکنی مادری بغض کرده بود اما تا نگاهش به گنبدت افتاد زیرِ لب گفت ذکر تسکین است: یا جواد الائمه ادرکنی چِقَدَر کم ارادتیم، ببخش با تو دنبال جنتیم، ببخش زائرت را بهشت تضمین است یا جواد الائمه ادرکنی قصد روضه نداشتم اما تا کمی چشم بسته ام، دیدم روضه هایت چقدر سنگین است یا جواد الائمه ادرکنی خانه ات قتلگاه شد آخر دور جسمت کنیزها... ای وای بس که این ام فضل بی دین است یا جواد الائمه ادرکنی ما که یک عمر داغدار توایم تا زمانی که منتقم برسد ختم ذکر غروب آدینه است: یا جواد الائمه ادرکنی @nohe_sonnati
از دل حجره ی تاریک که بسته است درش می‌رسد ناله‌ای و دل شده خون از اثرش چیست؟ این ناله ی سوزنده و از سینه ی کیست؟ صاحب ناله مگر سوخته پا تا به سرش این فروغ دل زهراست که خون‌ست دلش این جگر گوشه ی موساست که سوزد جگرش این جواد است که از تشنگی و سوزش زهر جان سوزان بود و ناله ی جانسوز ترش خانه‌اش قتلگه و همسر او قاتل اوست باراِلها تو گواهی که چه آمد به سرش همسر مرد برایش پر و بال است ولی همسر سنگدل او بشکسته است پرش آتش زهر چنان کرده به جانش تأثیر که کند هر نفس سوخته‌اش تشنه ترش شهر بغداد بود شاهد مظلوم دگر پسری را که دهد جان ز ستم چون پدرش کاش می‌بود غریب الغربا در آن جا تا زمانی نگرد غربت تنها پسرش @nohe_sonnati
بیا یک دم تماشا کن ببین حال پریشانم بود ذکر لبم هر دم بیا بابا رضا جانم بیا دامن کشان و بر سر دامن سرم بگذار که باشد یکسره بابا به درب حجره چشمانم زِ سوز زهر می غلتم از این پهلو به آن پهلو به مانند غریب کربلا بنگر که عطشانم اگر در حجره ی در بسته ماندم من ولی بابا خیالت جمع در زیر سم مرکب نمی مانم به خود پیچیده ام اما تنم را برنگرداندند در این ساعات آخر هم به یاد جسم عریانم کنیزان کف زدند و من به یاد شام افتادم در این حجره به غیر از روضه ی عمه نمی خوانم زنان شام دور عمه ی ما هلهله کردند به یاد عمه ام در کوچه و بازار گریانم @nohe_sonnati
آقــا ! تو را عــزیــز خــدا  آفریده اند از آیـه های جــود و سخـا آفریده اند نور تــو بر هـــدایتِ گمگــشتــگان راه شمس هُــدیٰ و قبلــه نمــا آفریده اند دریایـــیِ دو دست تو را اَیُّــهَا الجواد از جنــس نــور و آب بقـــا آفریده اند جود و سخــاست عادت آل عبا، ولی تنهــا تو را "جــوادِ" رضـــا آفریده اند احسان و سفره داریِ این خانواده را دریــای رحمــت فقـــــرا آفریده اند ای از تبـــار آینـــه ها، از صفــــای تو صــدق و صفــای آینــه را  آفریده اند درگــاهِ بـا سـخــاوت بـاب الجـــواد را عــالــمْ پنـــاهِ شـــاه و گــدا آفریده اند نقــش و نگــارِ بارگَـــهِ کاظمیــــن را زیبــاترین بهشــتِ خــدا آفریده اند در پاکــی و زلالی و تقــوا و دین، تو را دُردانـــه ای به بحــرِ وِلا آفریده اند از کودکی نشـــانِ بزرگی و فضــل را مُهـــرِ جبیــنِ ابـن رضـــا آفریده اند فضــل تو را ندید زنــی مثل اُمّ فضـل او را شَقــی به هر دو سرا آفریده اند روشن نمی شود دلِ تار از فروغ مهر خورشیــد را ز شام، جــدا آفریده اند طی کرد اُمّ فضل، همان راه جعده را راهــش جدا ز رســم وفـــا آفریده اند سهـــم کریــم آل عبــــا و جـــواد  را ســـوز جــگر به زهــر جفا آفریده اند از کی به جای آب، چنین تلخ و ناروا آتش به جان تشنــه، روا آفریده اند؟ از آن زمان که کرب و بلا را رقم زدند حق را نشــــان تیـــرِ بــلا آفریده اند غمنــامه های ســرخ شهیدان عشق را از قطــره های خــون خــدا آفریده اند داغت اگر چه سخت، ولیکن عظیم تر از داغ هــای کــرب و بـلا  آفریده اند؟ @nohe_sonnati
غربت هیچ کسی مثل تو مولی نشود مرهم زخم دلت؛ زخم زبان ها نشود جگرت سوخته از زهر و دلم می سوزد جگر سوخته با خنده مداوا نشود به لب تشنه ی تو همسر تو می خندید طعنه می زد که دگر ابن رضا پا نشود باز هم شکر که با نیزه نخوردی به زمین خاطرت جمع سرِ رأس تو دعوا نشود هلهله بود به دور تو ولی حرمله نه به روی سینه ی تو پای کسی وا نشود دور ناموس تو را جمع حرامی نگرفت دخترت در ملاءعام تماشا نشود @nohe_sonnati
دوبیتی در جوانی جواد ابنِ رضا شد شهید از ستم به زهر جفا گوشه ی حجره از عطش می سوخت قاتلش آب هم نداد او را ▪️ نور چشم رضا امام جواد با لب تشنه چون حسین جان داد همسرش زهر داده بود او را العطش گفت تا ز پا افتاد ▪️ درد من و دوای تو یا حضرت جواد چشم من و عطای تو یا حضرت جواد خُرّم دو دیده ای که بِگِریَد زِ روی صدق در ماتم و عزای تو یا حضرت جواد @nohe_sonnati
حجره تاریک شده یا که دو چشمم تار است هرکجا مینگرم دوروبرم دیوار است  ناله ی العطش من نرسیده ب کسی چه کنم هرچه کنم هلهله ها بسیار است  صورت خاکی مارا برو از کوچه بپرس در زمین خوردن ما دست دگر در کار است علتش چیست که بالاسر من میرقصند پیش معصوم مگر جای زن بدکار است؟! نه مرا سنگ زدند و نه سرم برنیزه است جای این اذیت وآزار فقط بازار است  به روی بام اگر رفت تنم سالم رفت  از روی اسب بیفتی ب زمین دشوار است جان به قربان تنی که همه اش غارت شد بیش از پیرهنش پیکر پاکش.... @nohe_sonnati
آن روز کاظمین چو بازار شام شد دنیا برای بار نهم بی‌امام شد دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت آن‌قدر اشک ریخت که چشمش تمام شد جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام در بارش ملائکه خود، بار عام شد تا سایه‌بان شود به تن زهر دیده‌اش خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد... آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد آن روز ذوالفقار علی در نیام شد آتش نشست در جگر کربلایی‌اش یعنی به رسم خون خدا تشنه‌کام شد... @nohe_sonnati
با نگاهت، چشمه، باران، رود، معنا می‌شود بخشش و احسان و لطف و جود معنا می‌شود بی‌وجودت کارِ دنیا، غرقِ خسران می‌شود با وجودِ اهلِ جودت، سود معنا می‌شود یا جوادِ اهلِ بیتِ مصطفی، با دستِ تو دم به دم، بخشایشِ معبود، معنا می‌شود رخت بستی از زمینِ خاکی و در این جهان هرچه غربت بود و خواهد بود، معنا می‌شود ای شهیدِ زهرِ کین!، ای نورِ حق، با رفتنت ناگهان این بغضِ حزن‌آلود، معنا می‌شود @nohe_sonnati
سوختی آتش گرفت از سوز آهت عالمی آه بین خانۀ خود هم نداری محرمی سایه‌سار خلقی اما پیکرت در آفتاب... سرپناه عالمی و بی‌پناه عالمی در مقاماتت از اسماعیل هم بالاتری تشنه‌ای اما نداری غیر اشکت زمزمی خط به خط روضه‌ها در بیت بیت نوحه‌ها گشتم و بالاتر از داغت ندیدم ماتمی گرچه دلخونی ولیکن شوق دیدار پدر بر تمام زخم‌هایت می‌گذارد مرهمی @nohe_sonnati
شرار زهر جفا تا به پیکرش افتاد دوباره خنده به لبهای همسرش افتاد به ام فضل بگو کف مزن مکن شادی که در شماره نفسهای آخرش افتاد نهاد سر به روی خاک و دست و پا میزد چه آتشی به دل درد پروش افتاد به خاک حجره خودش را کشید با زحمت رسید پشت در و یاد مادرش افتاد به یاد مادر پهلو شکسته ای ،که به در .... ...چنان زدند لگد پیش شوهرش افتاد هنوز نقش زمین بود پشت در زهرا که درب سوخته ناگاه بر سرش افتاد .... به جای واعطشا واحسین بر لب داشت که یاد تشنگی جد اطهرش افتاد به پیش دیده او ظرف آب را تا ریخت به یاد آن عموی آب آورش افتاد به یاد مشک پر آب و هجوم تیر عدو به یاد ضرب عمودی که بر سرش افتاد شباهتش به حسین غریب کامل شد ز بام پیکر پاک و مطهرش افتاد چه خوب شد که خواهر نداشت مثل حسین که روی خاک ببیند برادرش افتاد برادری ته گودال بر زمین افتاد سنان که خورد به پهلوش ، خواهرش افتاد به قتلگه تنش افتاد بر زمین یکبار هزار مرتبه از روی نی سرش افتاد چرا ز نیزه نیفتد سر پدر وقتی که از بلندی آن ناقه دخترش افتاد @nohe_sonnati
همسری نامهربان ، بال و پرم را زخم‌ کرد طعنه هایِ بی حسابش،شهپرم را زخم‌ کرد «العطش»گفتم که یک جرعه رسد آبِ حیات این تقلّا ها ، تمامِ پیکرم را زخم‌ کرد حال و روزم‌ را نظاره کرد زهرایِ بتول دیدنِ من، قلبِ زهرا مادرم را زخم‌ کرد رویتِ ماهِ کبودی که ملاقات آمده.. عاقبت هم پلک و هم چشمِ ترم را زخم‌ کرد می برند این جسمِ زارم‌ را به سویِ پشت بام پلّه هایِ تیزِ این خانه ، سرم را زخم‌ کرد چون عمویم«مجتبی» خیلی غریبم شیعیان خاطراتِ بینوایی، دفترم را زخم‌ کرد با لبِ تشنه چنان جدّم حسین جان می دهم تشنگی بدجور کلِّ حنجرم را زخم‌ کرد @nohe_sonnati
رنگ سرخ ناله هایت از ستم بی رنگ شد پاسخ نی نامه ی خون رنگ تو نیرنگ شد پرشده از نقشه ی جان کندنت این خاک ها بس که در هر جای حجره رد و پای چنگ شد قلب هر سنگی از آهت آب شد با این وجود گوش این سنگین دلان سنگین تر از هر سنگ شد کاسه آبی چند گامی آن طرف دشمن گذاشت هر قدر خود را کشیدی فاصله فرسنگ شد عاقبت وقتی رسیدی ریخت دشمن آب را تشنه کشتن اینچنین از کربلا فرهنگ شد دست و پا از بس زدی گودال گویا کنده ای چون حسین بن علی در مقتلت جا تنگ شد @nohe_sonnati
ارث قبیله است که هرکس جوان تر است مویش سفید گشته و قدش کمان تر است این بیست و پنج سال که سنی نمی شود اما بهار عمر شما پر خزان تر است تو مجتبای خانه ی موسی بن جعفری با همسری که از همه نامهربان تر است زهری کشنده بود و لبت را سیاه کرد زهری که چوب نیست ولی خیزران تر است @nohe_sonnati
آتش گرفته خانه ی دل ، آه مادر می سوزم از زهر هلاهل ، آه مادر عمر مرا چون تو به برگ گل نوشتند با دست خونین مقاتل ، آه مادر دلهای سنگ دشمنان هم سوخت بر من من دشمنی دارم به منزل ، آه مادر بازا که سر بگذارد این دریای غربت با گریه بر دامان ساحل ، آه مادر لب تشنه هستم ، قتلگاهم کربلا شد قاتل نشسته در مقابل ، آه مادر مشکل ندارد، تشنه مردن ، لیک عطشان در زیر خنجر هست مشکل آه مادر مادر رضایت را خبر کن تا ببیند آتش فتاد او را به حاصل آه مادر @nohe_sonnati
آبروی کرم زمین خورده مرهم درد و غم زمین خورده به چه جرمی تنش کبود شده حضرت محترم زمین خورده نفسش بند آمدِ گفته ای جوان مادرم زمین خورده با زمین خوردنش قیامت شد وای من هر قدم زمین خورده جگرش از دهن به بیرون ریخت با تنی پر ورم زمین خورده دست خود روی صورت افکنده بسکه هی پشت هم زمین خورده خاک و خون تنش یکی شده و پشت در دم به دم زمین خورده @nohe_sonnati
به چشم نیلی ات بنگر،به چشمان ترم مادر ز ظلم همسرم،چون مرغ بی بال و پرم مادر اگر چه قاتلم در پشت در خنده به حالم کرد ولی من یاد خون سینه و میخ درم مادر اگر از سوزش زهر جفا،خشکیده حلقومم ولی دیگر نخورده نیزه ای بر حنجرم مادر به خاک حجره می غلتم من از فرط عطش اما به زور نیزه ای دیگر نغلتد پیکرم مادر تنم را روی بام آرند از کینه ولی هرگز نباشد زیر دست و پای مرکبها سرم مادر خدا را شکر در حجره به خود وقتی که پیچیدم ندیده حالت جان کندنم را خواهرم مادر شنیدم عمه ام روی بلندی بوده و دیده به یاد حنجر و قاتل،به یاد حنجرم مادر شنیدم زنده زنده راس جدم را جدا کردند خدا داند که این صحنه نیاید باورم مادر @nohe_sonnati
در حجره ی دربسته واویلا به پا شد از زهر آن ظالم امام ما فدا شد ظالم کنیزان را سفارش بر غنا کرد گُم در صدای آن کنیزان این صدا شد زهر جفا بر جان او آتش کشید و از سینه ی سوزان او ناله رها شد او یاد آن مادر میان کوچه ها بود وقتی که بازو از قلاف کین دو تا شد با تازیانه مادری نقش زمین و غم در دل پُرناله ی اهل کسا شد میگفت زیر لب گناه مادرم چیست؟ با ضربت سیلی به روی او جفا شد پا روی خاک حجره میسایید از درد در خاطرش زنده هجوم کربلا شد یاد علی اکبر که پا بر خاک میزد یاد سری که بین آن گودی جدا شد یاد رباب افتاده بود و گریه هایش یاد گلو و شیرخواری که فدا شد یاد عمود آهن و دست قلم بود یاد دمی که تیر بر مَشکش رها شد یاد اسارت بود و اشک و داغ زینب بازار شام و بزم شومی که به پا شد این خاطرات لحظه ی آخر دلیل اشک و فغان حضرت ابن الرضا شد از نردبان جسمی به روی بام میبُرد بی حرمتی ها بر تن وجه خدا شد آقا تنت عریان نبود اما بمیرم در سایه ی بال کبوترها رها شد در روضه ات رزق محرم را گرفتیم نذر ظهور منتقم،اشک و دعا شد @nohe_sonnati
شکسته‌اند قلم‌ها و بسته‌اند دهان‌ها نشسته‌اند قدم‌ها و خسته‌اند توان‌ها نبرده راه به جایی خیالِ از تو سرودن چه ساکن‌اند زمان‌ها، چه الکن‌اند زبان‌ها چه حاجتی به بیان است آنچه را که عیان است که شرح عمر کمت نیست در توان بیان‌ها کم از شکوه تو گفتند راویان احادیث نشسته داغ عظیمی میان سینۀ آن‌ها کسی که حرز تو را بسته است بر سر بازو کشیده خط سیاهی به دورِ خط و نشان‌ها یکی‌ست لطف و عتابت، هر آن که دور شد از تو چشیده است بلاها و دیده است زیان‌ها تویی که مرجع حلُ‌المسائل است نگاهت به ما نگاه بینداز در هجوم گمان‌ها همیشه قصۀ تو می‌خورد گریز به گودال درست لحظۀ آخر بریده است امان‌ها رضا شده‌ست علی‌اکبر و شدی تو حسینش عوض شده‌ست فقط جای پیرها و جوان‌ها دوباره راهی مشهد شدیم و توشۀ ما شد پر از عریضۀ حاجت شبیه نامه‌رسان‌ها غریب‌زاده! قریبِ به اتفاق سپردند که حاجت از تو بخواهیم، ای امام جوان‌ها! @nohe_sonnati
امام مستجاب الدعوه، دل‌ها را هوایی کن نوای از نَفَس‌ْافتادگان را نینوایی کن مرا بر سفره‌ی احسان خود بنشان تمام عمر ولی ذکر لبم را یا علی موسی الرضایی کن بیا از کودکی مثل مسیح و حضرت یحیی فقط بر سرزمین قلب‌ها فرمانروایی کن کسی از آستانت دست خالی بر نمی‌گردد مرا مشمول اقیانوسی از حاجت‌روایی کن شبیه کشتی طوفان‌زده درگیر گردابم تو سُکان‌دار این کشتی بمان و ناخدایی کن جواد اهل بیتی و جوانی وقت رفتن نیست بمان و بیشتر از اهل عالم دلربایی کن تو رازِ نُه فلک را فاش کردی با کراماتت پس از این هم جهان را غرق نور و روشنایی کن تو راز «کُلُ ارضٍ کربلا» را خوب می‌دانی زمان را کاظمینی کن، زمین را کربلایی کن @nohe_sonnati
روضه سوزاند دلِ چوبیِ منبرها را زد گره با خَمِ محراب، صنوبرها را غزلِ مرثیه‌ات داغ شد و مثل زغال شعله زد سوخت دلِ نازکِ دفترها را مثل اطفالِ پر از حولِ قیامت، دیدیم در جوان‌ْمرگی تو پیری مادرها را آفتابِ لبِ بام است تنِ بی‌جانت ای خدا خیر دهد باز کبوترها را... سُرخ‌ْنعلان نرسیدند به گَرد بدنت روسیاه‌اند از آن روز که پیکرها را... خنجرِ کند به اوقات طوافت نرسید در منا مانده از آن روز که حنجرها را... در نیستانِ غمت آتشی از روضه به‌پاست نی تو را بُرده به آنجایی که سرها را... وقت تشییعِ تنت یادِ جوان افتادیم یادِ آنجا که عبایی علی‌اکبرها را... @nohe_sonnati
چه حاجتی مگر این قوم خواستند و ندادی؟ که سنگ بود جوابِ تویی که آینه‌زادی تو لب گشودی و بوزینه‌های رفته به منبر خجل شدند؛ چه عُمرِ کمی! چه عِلم زیادی! لب از حلاوت نامت شکر شکن شده شاها که هم جوان الائمه و هم امام جوادی نوشت از دَرِ پشتی مرو که خلق بداند تو بعد من پسرم! تا همیشه باب مرادی ** به "السلامُ عَلی جَدیَ الشهید" معطر لبی که تشنه و مسموم روی خاک نهادی شهیدْتشنه‌شدن ارث خاندان تو بوده که قاتل تو نفهمیده بود از چه نژادی و روضه‌خوان چه بخواند به غیر روضه‌ی اکبر؟ و خاک بر سر دنیا که از سرش تو زیادی @nohe_sonnati
تو خود مبارکی و رزق بی حساب، جواد ! ندیده است شبیه تو را تراب، جواد ! برای وارث جود رضا شدن بی شک نشد به جز تو کس دیگر انتخاب، جواد ! مگر به جز تو در این شهر هست خورشیدی؟ تن تو سوخت چرا زیر آفتاب، جواد؟ سه روز چشم فلک روی بام بیدار است دیار کفر خودش را زده به خواب، جواد ! به زخم‌های دلت ام فضل می‌خندد نمک زده است دلت را کند کباب، جواد ! اگر چه کل جهان بر سرت خراب شده‌ست سرت ندیده به خود مجلس شراب، جواد ! هزارشکر که بعد از شهادتت دیگر نبود صحبتی از معجر و نقاب، جواد ! @nohe_sonnati
قدمش ناگهان شتاب گرفت طرفش رفت و ظرف آب گرفت آب را بر روی زمین تاریخت درهمان لحظه قلب زهرا ریخت روضه کوتاه نکته سربسته حجره تاریک، حجره دربسته جگری رفته رفته سم می‌خورد پشت در دست‌ها به هم می‌خورد عرش را ناله‌ای تکان می‌داد تشنه‌ای روی خاک جان می‌داد زهر بی تاب کرد جانش را سوخت تا آب کرد جانش را مثل اکبر شده ولی بهتر ظاهر جسمش از علی بهتر این جوان آن جوان تفاوت داشت زخم زهر و سنان تفاوت داشت این جوان پیکرش که سالم بود جگرش نه سرش که سالم بود موقع دفن لااقل سرداشت بدنش می‌شد از زمین برداشت به تنش پای نیزه بازنشد در نهایت عبا‌نیاز نشد بگذرم؟ نگذرم؟ نمی‌دانم وسط چند روضه حیرانم تا بفهمم گریز آخر را می‌روم بیت‌های دیگر را تشنه در آفتاب بنویسم از زبانِ رباب بنویسم آدم تشنه تار می‌بیند همه جا را بخار می‌بیند بدتر اینکه غبار هم باشد یک بیابان، سوار هم باشد تازه حالا حساب کن دورش چندتا نیزه‌دار هم باشد در میان هجوم نامردان خواهری بیقرار هم باشد... @nohe_sonnati
شعله‌های کینه از هر سو به سویش آمدند در دل حجره دل پروانه را آتش زدند زهر بهر بردن نوری دگر مأمور شد زهر یک‌بار دگر هم‌دست با انگور شد داغ او هم مثل داغ مجتبی مرهم نداشت آه صاحب‌خانه بین خانه‌اش مَحرم نداشت ظهر بود و هلهله بود و هیاهو بود و درد آه کاری کرد ام الفضل که جعده نکرد از سر شادی کنار پیکر او کف زدند تا صدایش در دل حجره نپیچد دف زدند پایکوبی کنیزان حرمتش را بد شکست کِل کشیدند و نگفتند او عزیز فاطمه ست آه جا دارد تمام عمر از داغش گریست پشت‌بام خانه که شأن امام شیعه نیست گرچه قرآنِ تنش از زهر آیه‌ آیه شد لااقل بال کبوترها برایش سایه شد لااقل جمع کثیری از محبین آمدند وقت تشییعِ جنازه گل به تابوتش زدند در دل گودال جسمش نامرتب شد؟ نشد پیکر پاکیزه‌اش مهمان مرکب شد؟ نشد او ندیده لحظه‌ای دروازه‌ی ساعات را کوچه و پرتاب سنگ و عمه‌ی سادات را تازه بعد از این که لشکر از دل گودال رفت شمر با آن خنجر کندش به استقبال رفت می‌کشد مِی خواره‌ای فریاد، فکرش را بکن ریش و قیچی دست شمر افتاد، فکرش را بکن @nohe_sonnati
اذن خواهم از خدایت یا جواد تا کنم مدح و ثنایت یا جواد بر مشامم عطر رضوان می وزد از حریم جانفزایت یا جواد مرغ دل از بس که مشتاق شماست می زند پر در هوایت یا جواد صد چو حاتم در جهان ریزه خورند بر سر خوان عطایت یا جواد ساغرم را پر کن ای ساقیِ عشق از می جام ولایت یا جواد غوطه ور شد کِشتیِ اهل کرم در یم جود و سخایت یا جواد شهریار کشور دل می شود هرکه شد یکدم گدایت یا جواد خوش بر احوال کسی که آمده بر در دولتسرایت یا جواد من چه گویم از غم بسیار تو می زنم ناله برایت یا جواد در میان حجره از زهر جفا آب شد سر تا به پایت یا جواد اشک غم می ریزد امشب فاطمه هر کجا باشد عزایت یا جواد روز محشر در امان باشد "شمیم" گر رود زیر لوایت یا جواد @nohe_sonnati
کبوترانه بیا در هوا پری بزنیم به آستان بلند وفا، سری بزنیم بیا به خانه ی فیض جواد اهل البیت به این امید که در وا کند، دری بزنیم سفر کنیم به پابوس چشمه ی خورشید نفس در آیینه ی ذرّه پروری بزنیم به شوق زمزم او تشنگی به دست آریم ز کوثر کرمش نیز، ساغری بزنیم به پیشگاه گلِ زود پرپرِ زهرا ز اشک دیده، گلاب معطری بزنیم به یاد آن لب لعلی که از عطش می سوخت به هم نواییِ دل، دیده ی تری بزنیم صدای زمزمه آمد، چه می شود آبی بر آتش دل سوزان مادری بزنیم برای آن که شود سایبان پیکر ماه گلی به گوشه ی بال کبوتری بزنیم @nohe_sonnati