eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.2هزار دنبال‌کننده
534 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
زندگی با من مظلوم مدارا نکند مرگ هم عقده‌ای از مشکل من وا نکند ای امید دل من تا که تو رفتی ز برم دل ماتم‌ زده‌ام جز تو تمنّا نکند کارم از گریه گذشته‌ست، غمم نیز ز حد دل غمگین مرا نیز تسلّی نکند غمگسار دل من بعد تو جز زینب نیست غیر از او اشک مرا پاک ز سیما نکند شمع‌سان سوزم و زینب شده پروانۀ من آخر از سوختن، این غمزده پروا نکند این در سوخته را کز تو نشان‌ها دارد چه کنم تا که حسین تو تماشا نکند مخفیانه دل شب سوی مزارت آیم که کسی قبر تو را فاطمه! پیدا نکند «رستگار» آرزوی طوف حریمت دارد در ره کعبه جز این قبله تماشا نکند @raziolhossein
چه کنم؟ آتشی افتاده به جانم، چه کنم؟ آتش از آب دو چشمم ننشانم، چه کنم؟ با حضور تو، به من خانه‌نشینی سهل است گر نمانی تو و،‌ من بی‌تو بمانم، چه کنم؟ تو در این شهر فقط در به رخم باز کنی ای همیشه نگرانم، نگرانم، چه کنم؟ زرِهم پشت ندارد،‌ به تو پشتم گرم است بی سپر بعد تو، با خصم گرانم، چه کنم؟ گوشه خانه، من و چار جگر گوشه تو غم ز شش سمت، گرفته به میانم، چه کنم؟ زود ای عمر علی می‌روی از دست علی بی‌تو بر ماندن خود نیست گمانم، چه کنم؟ @raziolhossein
گلاب اشک سر خاکت میارم پس از تو ابرم و دائم می بارم جوون زیر خاکم ای که بی تو به زنده موندنم شوقی ندارم با سیلی چشماتو از من گرفتند حسودا انتقام از زن گرفتند جلو چشمام قلافای چهل مرد زدند و قتلتو گردن گرفتند کجایی خونمونو غم گرفته درِ خونه برات ماتم گرفته حسین و زینب و آروم کردم حسن جانت ولی باز دم گرفته عزادارم ولی تنها و بی یار منم و این سه چارتا طفل غمخوار تو رفتی و نگفتی من می مونم پس از تو با غم مسمار و دیوار صدات مونده توی خونه هنوزم پس از این من به جای تو می سوزم تو رفتی و حالا غرق خجالت نگامو به در و دیوار می دوزم @raziolhossein
دیروز بود انگار عشقت در گلم رفت‌ گفتی علی!غم‌های عالم از دلم رفت.. دیروز بود انگار با تو پا گرفتم خندیدی و آرام دستت را گرفتم دیروز بود انگار شب را کور کردیم یک خانه کوچک به زحمت جور کردیم دیروز بود انگار رونق داشت باغم با بودن تو غم نمیامد سراغم دیروز بود انگار گل با شمع بودیم شب‌ها سر یک سفره باهم جمع بودیم دیروز بود انگار دنیا کام من بود در شهر عنوانم علی صف شکن بود دیروز بود انگار دادم این خبر را گفتم که زهرا هست بفروشم سپر را دیروز بود انگار فکرم ماندنت بود زیباترین اوقات من نان پختنت بود دیروز بود انگار با شور جوانی می ایستادی تا نماز شب بخوانی امروز اما غم گرفته خانه ام‌ را سر درد اذیت میکند ریحانه ام را امروز اما هر نمازش بی قنوت است هرچیز میگویم جواب او سکوت است امروز اما راه من بن بست خورده بانوی من سیلی ز مردی پست خورده امروز اما بخت حیدر واژگون است هرجای بستر را که میبینیم خون است امروز اما سوخت مغز استخوانم با من وصیت کرد بانوی جوانم امروز اما غم دلم را زیرو رو کرد از حال زهرایم مغیره پرس و جو کرد امروز اما کوثر من در مدینه زخم عمیق میخ در دارد به سینه امروز اما خاک شسته جامه ام را گم کرده ام در کوچه ها عمامه ام را.. امروز اما سر به زیر شهر هستم دنیا بدان من با تو دیگر قهر هستم امروز اما داغ زد بر روی داغم فرمود وای از کشته ی خاک عراقم.. گفتم حسین دیدم دو چشمان ترش را فرمود میبرند لب تشنه سرش را @raziolhossein
مرا به خانۀ زهرای مهربان ببرید به خاكبوسی آن قبر بی‌نشان ببرید اگر نشانی شهر مدینه را بلدید كبوتر دل ما را به آشیان ببرید كجاست آن جگر شرحه‌شرحه تا كه مرا به سوی سنگ مزارش كشان‌كشان ببرید مرا كه مهر بقیع است در دلم چه شود اگر به جانب آن چار كهكشان ببرید كجاست آن در آتش گرفته تا كه مرا برای جامه دریدن به سوی آن ببرید كسی صدای مرا در زمین نمی‌شنود فرشته‌ها! سخنم را به آسمان ببرید نه اشتیاق به گُل دارم و نه میل بهار مرا به غربت آن هیجده خزان ببرید @raziolhossein
دل غریب من از گردش زمانه گرفت به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت شبانه بغض گلوگیر من کنار بقیع شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت ز پشت پنجره‌ها دیدگان پر اشکم سراغ مدفن پنهان و بی‌نشانه گرفت نشان شعله و درد و نوای زهرا را توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت مصیبتی‌ست علی را که پیش چشمانش عدو امید دلش را به تازیانه گرفت چه گفت فاطمه؟ کآن‌گونه با تأثر و غم علی مراسم تدفین او شبانه گرفت فراق فاطمه را بوتراب باور کرد شبی که چوبۀ تابوت را به شانه گرفت @raziolhossein
چو گنج از چه به خاك سیه نهان شده ای گل همیشه بهارم چرا خزان شده ای تو زهره ی فلكی زیر خاك جای تو نیست برآر سر ز لحد، خشت متكای تو نیست كنون ز خانه به خوشحالی تو آمده ام برآر سر كه به جا خالی تو آمده ام مرا ببر كه مقامات عالی‌ت بینم چسان به خانه روم جای خالی‌ت بینم گرفته از چه ترا خاك تیره در آغوش تو ای چراغ نبوت چرا شدی خاموش ز همدمی من غم رسیده ی مهجور چه دیده ای كه شدی نو عروس حجله ی گور ز چیست گشته ترا خاك تیره منزلگاه مرا برای چه بنشانده ای به خاك سیاه ز جای خیز كه با هم همی شبانه رویم مرا ز داغ مكش، خیز تا به خانه رویم كه طفلهای یتیم تو بی قرار تواند دو چشم من، حسنینت در انتظار تواند @raziolhossein
دخترم، بی‌تو بهشتِ جاودان شیرین نبود بیش از این دوری، سزای صحبتِ دیرین نبود... آمدی ای مهربان، اما چرا افسرده‌ای؟ با تو در دنیا که بودم، خاطرت غمگین نبود در مدینه تا تو را می‌دیدم ای نخل امید، صحبت از گل بود، اما حرفی از گلچین نبود لالۀ باغ مرا دیدند مردم،‌ داغ‌دار این‌که رسم تسلیت، این شیوۀ تسکین نبود... میهمان من شدی با گوشۀ چشم کبود راستی آن‌جا مگر چشم حقیقت‌بین نبود؟ صورت نیلی و بازوی کبود، ای روزگار! آن سفارش‌ها که من کردم، جوابش این نبود @raziolhossein
مانند دریا آمدی، چون رود رفتی ای یار هجده ساله! خیلی زود رفتی من با تو کی احساس غربت کرده بودم؟ تازه به بودن با تو عادت کرده بودم این هم یتیمان تو، بر تن رختشان کن دارند یک یک آرزو، خوشبختشان کن زهرا! یتیمت سایه ای بر سر ندارد زینب شب عقدش چرا مادر ندارد من اشک می ریزم کنار این جهازت زینب که بر سر میکند چادر نمازت آن کوزه ای که در جهازت بود زهرا بهر حسن گردیده زهر آلود زهرا در این جهیزیه دلم یکجا اسیر است چون بستر خواب حسین تو، حصیر  است گفتم حصیر و یادم آمد کربلایش او را نهند اهلُ القُریٰ در بوریایش پیراهنی که دوختی شخصاً برایش از پیکرش در آورد دشمن برایش دیروز دادی لقمه بر اطفال معصوم روزی ز طفلان لقمه گیرد، ام کلثوم من با یتیمان تو خیلی مهربانم فکر یتیمان حسین و کوفیانم گاهی عطش را می برد از بین، گریه مثل کنار نیزه ها.. اشک رقیه.. من تازه با این بچه ها گریان اوییم ما داغدار صورت و.. دست عدوییم زهرا تو که داری خبر از درد سیلی باید پس از سیلی در آغوشش بگیری او زود تر از تو رسد در فصل پیری باید تو او را از روی ناقه بگیری.. @raziolhossein
غربتم گشت در این شهر زبانزد زهرا رفتی و آنچه نباید سرم آمد زهرا زندگی تلخ تر از مرگ برایم شده است بین این دو شده ام سخت مردد زهرا دردم این است مغیره سر منبر رفته ! حرف دین‌ می زند آن واعظ مرتد زهرا مجلس ختم گرفتم حسنت ریخت بهم هیچ کس از در و همسایه نیامد زهرا چه کنم‌ بابت این طرز امانت داری !؟ شرم دارد علی از روی محمد زهرا چه کنم ثانیه ای زینبت آرام شود !؟ شده دلتنگی او بیشتر از حد زهرا سرخی چشم حسینت، ته گودالم برد جگر سوخته ام سوخت مجدد زهرا @raziolhossein
امشب ردیف شد غزلم با نمی‌شود یا می‌شود ردیف كنم یا نمی‌شود شاعر چه باید از تو بگوید که شأن توست؟ ناموس خلقت است؛ خدایا! نمی‌شود... زخمی‌ست داغ فاطمه بر سینۀ‌ علی زخمی كه هیچ‌گاه مداوا نمی‌شود تنها نه هستی علی از دست رفته است هستی بدون فاطمه معنا نمی‌شود طاقت بیار خالیِ این خانه را علی! گفتی که گریه سر ندهی... ها نمی‌شود «حُزنی فَسَرمَدٌ، و لیالی مُسَهّدٌ» این گفته‌های توست که حاشا نمی‌شود می‌خواستی که دخترت از حال مادرش چیزی نپرسد از تو، دریغا! نمی‌شود «لا خیرَ بعد فاطمه» هم بی‌حساب نیست یعنی كسی برای تو زهرا نمی‌شود تقویم عمر یاس تو هجده بهار داشت این راز مبهمی‌ست كه افشا نمی‌شود این گنج تا قیام قیامت نهفته است این قبر، گوهری‌ست كه پیدا نمی‌شود باور كنید حكم گذرنامۀ بهشت الا به دست فاطمه امضا نمی‌شود دوزخ كنار می‌كشد از نام پاک او آتش حریف دختر طاها نمی‌شود برگَرد یاس پرپر گلخانۀ‌ رسول! در سینۀ علی غم تو جا نمی‌شود آن شب سپیده سر زد و روشن نشد چرا؟ از گوشۀ بقیع علی پا نمی‌شود @raziolhossein
کیست این حنجرۀ زخمیِ تنها مانده؟ آن که با چاه در این برهه هم آوا مانده از پی کیست؟ که چشمان یتیمش این‌سان کم فروغ آمده در غربت خود وامانده... بعد از آن واقعه ما را نه به دیوار و نه در طاقت و حسرت یک پلک تماشا مانده آسمان چهره به خون شست در آن شب تا دید مادرم رفته ولی مویۀ مولا مانده پلک خونین افق، چشم من و ما تا حشر خیره بر مرقد گم‌گشتۀ زهرا مانده #@raziolhossein
شبی که آن تن عفّت حجاب را شستم ستاره ریختم و آفتاب را شستم شبی نبود مرا دردناک‌تر زآن شب کز اشک و خون دل، آن دُر ناب را شستم مجال غسل نمی‌یافتم ز اشک روان شبی که بضعه‌ی ختمی‌‌مآب را شستم به سینه، خون دلم جوش زد در آن دل شب که زخم سینه‌ی از خون خضاب را شستم کتاب زندگی من، وجود فاطمه بود به دست خویش، دریغ! آن کتاب را شستم خسوف صورت او وا نگشته بود هنوز رخ گرفته‌ی آن ماهتاب را شستم ز بعد شستن چشم کبود زهرایم به گریه از بصرم نقش خواب را شستم * زبان شعر "مویّد"، ترانه‌اش این است: به مهر او گنه بی‌حساب را شستم @raziolhossein
💔يقولون فعظم ذلك على عمار وسلمان و المقداد وأبي ذر واجتمعوا في المسجد ثم بعثوا إليه عمار بن ياسر ليكلمه، يقول عمار: دخلت على أميرالمؤمنين‌وجدته‌جالساً‌جلسة‌الحزين‌الكتيب، واضعاً رأسه بين ركبتيه، دموعه جارية،‌الحسن والحسين بين يديه، وزينب وأم كلثوم عنده، ينظر إليهم ودموعه جارية فاختنقت بعبرتي لما رأيته، قلت: مولاي أراكم تأمرون الناس بالصبر وتجزعون قال : يا عمار إن الصبر عمن فقدته لعزيز، يا عمار إني فقدتُ رسول‌الله‌بفقد فاطمة، يا عمار كانت لي فاطمة عزاء وسلوى بعد رسول الله، كانت إذا مشت حكت كريم قوامه وإذا نطقت ملأت سمعي بكلامه يا عمار والذي آلمني إني لما وضعتها‌على‌المغتسل‌رأيت ضلعاً من أضلاعهامكسوراً‌ومتنها‌اسود‌من‌ضرب السياط، يا عمار وكانت تُخفي‌علي ذلك لألا أحزن و يشتدّ وجدي. صاحت والدمع سكاب يا فضة الضلع مني انصاب می‌گویند این‌خبر [مصائب حضرت زهرا علیها السـلام] بـر عمار، سلمان، مقداد و ابوذر بسیـار سنگین آمد. آن‌ها در مسجد جمع شدند و عمار یاسر را فرستادنـد، تا با امیرالمؤمنین صحبـت کند. عمار می‌گوید که وقتی وارد خانه شدم، دیدم امیرالمؤمنین نشسته است، مانند کسـی کـه اندوه سنگینـی بر او چیره شده، سـرش را بین زانوهایش گذاشتـه و اشک می‌ریـزد. امام حسن و حسین -علیهما السلام- در مقابل مولا نشسته بودند و زینب و ام‌ کلثـوم در کنـارش بودند. به آن‌ها نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت. عمار ادامه می‌دهد: وقتی این صحنه را دیدم، بغضم گرفت و با گریه گفتم: مولای من، شما مردم را به صبر امر می‌کنید، اما حالا خودتان بی‌تابی می‌کنید؟ حضرت فرمودند: ای عمار! صبر بر کسی که از دست داده‌ام بسیار دشوار است. ای عمار، من با فقدان فاطمه، رسول خدا -صلی‌الله‌علیه‌وآله- را از دست داده‌ام. ای عمار! فاطمه پس از رسول خدا تسلی و آرامش من بود. وقتی راه می‌رفت، مرا به یاد قامت رسول خدا می‌انداخت و وقتی سخن می‌گفت، گوشم از صدای او پر می‌شد، گویی رسول خدا سخن می‌گوید. ای عمار، آنچه بیش از همه دلم را به درد آورد، این بود که وقتی بدن او را برای غسل آماده کردم، دیدم یکی از دنده‌هایش شکسته و پشتش از ضرب تازیانه‌ها سیاه شده است. ای عمار، او این دردها را از من پنهان می‌کرد تا مبادا اندوهگین شوم یا دلتنگی‌ام شدت گیرد. و گویا زهرا -سلام الله عليها- با اشک می‌گفت: “ای فضه، دنده‌ام شکسته شد!” 📚 العبرة الساکتة، دهینی، ج۲، ص۸۱ @raziolhossein
دلم طاقت ز کف داده خدایا فتاده روی سجّاده خدایا ز داغ فاطمه صبرم شده کم گره در کارم افتاده خدایا @raziolhossein
اگر می‌خواستی سوزی در آتش، حاصل ما را چرا با داغ زهرا آشنا کردی دل ما را؟ اگر می‌خواستی خاکستر ما را دهی بر باد چرا با اشک بر زهرا عجین کردی گِل ما را؟ اگر می‌خواستی باشیم دور از تربت پاکش چرا دادی به دست دل، عنان محمل ما را؟ اگر ما را پذیرای غم زهرا نمی‌دیدی نمی‌دادی به پیک غم، نشان منزل ما را تو می‌دانی که ما پروانه‌ها ممنون زهراییم که روشن می‌کند هر شب، چراغ محفل ما را در آن روزی که هر کس راه حلّ مشکلش جوید به دست مادر سادات حل کن مشکل ما را به جرم معصیت، خواهی بسوزانی بسوز امّا مسوزان پیش چشم قاتل زهرا دل ما را.. @raziolhossein
یاس یاسینی وسرسلسله ی ساداتی بانوی هردوجهان، سیّده ی جنّاتی‌ کوثر وقدر بود جلوه ای ازمنزلتت روح قرآنی وتفسیرگر آیاتی والضحی نورمناجات و نماز شب توست از زمین تا به سماوات برین مشکاتی درمدیحت سخن بضعةُ منّی گویاست نه همین دخترو مادر که نبی مرآتی جلوه ی نور تو درچشم علی رنگین بود پنج نوبت نه ، که مهر همه ی اوقاتی سبب خلقت این عالمی ومی دانم نرسد عقل به درکت، که الهی ذاتی سائلی دست تهی ازدر آن خانه نرفت که کرمخانه ی جود و کرم و خیراتی روح ایثار تو جان بر تن اسلام دمید که در آئینه ی توحید پرستی ماتی نه درامروز که چشم همه درحشر به توست از ازل تا به ابد قبله گه حاجاتی فیض نور نظرت را ز«وفایی» تومگیر تا بگویند که امضاگر این ابیاتی @raziolhossein
آنکه خوانده خداش مُمتَحَنَش چل نفر خسته اند از زدنش لگد دومی به پهلو خورد آه از ضربه‌ی کمرشکنش مقتل آورده است: مادر سوخت عالم آتش گرفت از این سخنش فاطمه بین شعله ، گیر افتاد چنگ انداخت "در" به پیرهنش بی پناه است جان‌پناه علی میخ رفته به جنگ تن به تنش غرق خون است باغ سبزِ نبی له شده زیر چکمه ها چمنش فاطمه زیر دست و پا..،کوشید نام حیدر نیفتد از دهنش وسط کوچه گوشواره شکست... این بلا را که دیده ؟! جز حسنش به عیادت نیامده اَحَدی اُف به همسایه‌ها..،به مرد و زنش خیره به خونِ بستر است حسین کُشته ما را نگاهِ بی کفنش . . دوره اش می کنند در گودال تک و تنها..،به دور از وطنش نوکِ مسمار می شود نیزه... وای از وضعِ درهم بدنش @raziolhossein
خزان گرفت گل نازکِ وجودت را گرفته بود غم و درد تار و پودت را تو دست شستی و رفتی از این جهان زهرا علی چگونه بشوید تن کبودت را… @raziolhossein
جای آن اَست کِه شاهان زِ تُو شَرمَندِه شَوَند سَلطَنَت را بِگُذارَند و تُو را بَندِه شَوَنَد گر به خاکِ قَدَمَت سَجدِه مُیسّر گردد سَرفَرازانِ جَهان جُمله سَراَفکَندِه شَوَند بَر سَر خاکِ شَهیدان اَگر اُفتَد گُذَرَت کُشتِه و مُردِه هَمِه از قَدَمَت زِندِه شَوَند جَمعِ خُوبان هَمِه چُون کُوکَب و خُورشِید تُویی تُو بُرُون آی، کِه اِین جُملِه پَراکَندِه شَوَند هِیچ ذُوقی بِه ازین نِیست که از غایَتِ شُوق چِشمِ مَن گِریَد و لَب‌های تُو دَر خَندِه شَوَند گر تُو آن طَلعَتِ فَرّخ بِنَمایی رُوزِی تِیره‌رُوزان هَمِه با طالِع فَرخُندِه شَوَند اَگر اِین اَست، شَرَفِ پایهء عِشق هَمِه‌کَس طالِب اِین دُولَت پایَندِه شَونَد @raziolhossein
از  چه خاموشيد ای سادات زهرا کشته شد وای بر ما دختر پيغمبر ما کشته شد يا محمد هيچ کس از دخترت ياری نکرد در ميان کوچه آن مظلومه تنها کشته شد هر يتيمی را سر قبر پدر تسکين دهند دخت پيغمبر کنار قبر بابا کشته شد خصم می گويد که با مرگ طبيعي داد جان من به قرآن می خورم سوگند زهرا کشته شد بشکند دستت مغيره از چه زهرا را زدی قاتل زهرا تويی زهرا همانجا کشته شد اولين قربانی راه ولايت فاطمه است يار مولا بود و پيش چشم مولا کشته شد قنفذ و ثانی، مغيره هر سه زهرا را زدند بارها آن عصمت باريتعالی کشته شد با صدای ناله ايی کآمد بگوش از پشت در بر همه معلوم شد زهرا همانجا کشته شد با هجوم دشمنان «ميثم» به بيت مرتضی عدل و داد و عصمت و ايمان و تقوا کشته شد @raziolhossein
شرح‌ غمت نمی‌شود این بیت‌های لال باید نوشت از غم تو سالیان سال آن روز کاش پشت در خانه مثل قبل سائل رسیده بود به دنبال عرض حال هیزم و شعله‌های حسد هم قسم شدند تا روسیاهی اش بشود قسمت ذغال این خانواده منتظر یک مسافرند با استعاره روضه بخوانم در این مجال با استعاره روضه‌ بخوانم که بهتر است با دست باد‌ می‌شکند زودتر نهال آیینه‌ی تمام نمای پیمبری اما چرا شکستن آیینه شد حلال؟ از آسمان چشم تو غم چکه می‌کند مرثیه خواندن است اذان گفتن بلال دلتنگ اقتدا به قد و قامت پدر ! دلتنگ یک قنوت شدی با فراغ بال بازوی تو دوباره دری وا نمی‌کند ؟ پر باز کرده‌ای بروی  ای شکسته بال؟ یعنی بدون بدرقه‌ات می‌رود علی ؟ باور نمی‌کنم بشود ممکن این محال؟ مثل پری سبک شده ‌ای از وبال تن بگذار بگذرم دگر از شرح کالخیال @raziolhossein
کنار قبر تو جان می دهد پرستارت سفر بخیر عزیزم خدا نگهدارت ... خدا کند که بیاید ببوسم از دستش اجل اگر برساند مرا به دیدارت ... تو را زدند علی را کشان کشان بردند تو یاورم شدی اما علی نشد یارت تو را شکسته سپردم به دستهای نبی بیا ببین که شکسته غرور غمخوارت به خنده های مغیره مرا سپرده ای ، آه فدای دست کبود ز درد  بیزارت به ذوق مادری ات لطمه خورد واویلا در شکسته ی این  خانه داد آزارت تو با صدای گرفته حسین می گفتی که گریه کرد به گودال چشم خونبارت سری به نیزه بلند است در برابر تو به سر زند حرم از ضجه های آخر تو @raziolhossein
پس از تو اهل خانه چون پریشانی کیسوها نمی‌آیند گرد هم مگر با گریه آهو ها شبیه غنچه‌ها در خود پس از تو معتکف هستند نمی‌آید دگر سرها برون از روی زانوها خوشی‌ها پر درآوردند و از باغ دلم رفتند حکایت می‌کند اشکم از این کوچ پرستوها نه خورشیدی نه مهتابی نه اختر مانده بعد تو که شد هفت آسمان من دگر خالی ز سوسوها به چشمم خاطرات تو شباهنگام می‌ریزند گریبان می‌کنم پاره از این فریاد شب بوها دگر بی شمع این خانه پروانه نمی‌خواهد تو در کنج لحد خاموش و ما در کنج پستوها چنان از خون و خاکستر سرایم پر شده کان را نه می‌شوید دریاها نه می‌روبند جاروها فراموشم کجا گردد زنی بود و چهل نامرد ندیدم هیچ مردی غیر تو بانوی بانوها چه آمد بر سرت مادر که ارث خاندانت شد که شد با سوختن در آل تو دیگر عجین خوها @raziolhossein
دست ميگيري براي كار بر زانو چرا من كه هستم خانه را خود ميزني جارو چرا دسته ي دستاس شد شرمنده ي دستان تو كار داري ميكشي اينقدر از بازو چرا با وجودي كه گذشت از عمر تو هجده بهار ميزند شمع وجود اطهرت سوسو چرا من نديدم پلك روي هم گذاري تا به صبح ميشوي دائم از اين پهلو به آن پهلو چرا پيش بابا راه كمتر ميروي اين روزها هست بابا محرمت،از او گرفتي رو چرا بيشتر شانه به گيسوي برادر ميزدي شانه كمتر ميزني ديگر به آن گيسو چرا ميشود پيراهنش را من ببافم جاي تو مي نمائي اينقدر اين پيرهن را بو چرا بسكه هر آن فكر او هستي برايم شد سوال پس كفن نگذاشتي مادر براي او چرا... @raziolhossein
از بس كه بود مثل محمد، شمایلش گويی پدر چو آینه بود، او مقابلش تنها نه زن، که خالق هستی ز نور خویش بخشیده بود جوهر انسان کاملش دریای بیکرانه‌ی عصمت که در جهان تنها علی رسید به ادراک ساحلش اوصاف او به سوره‌ی کوثر خلاصه شد زیرا به وحی نیز نگنجد فضائلش اعجاز، واژه‌ای‌ست که زهراست آیتش معراج، مزرعی‌ست که زهراست حاصلش "قالوا بلی" فسانه‌ی روز الست نيست بار امانتی‌ست که زهراست حاملش تنزیل اگرچه قدر ز مُنزِل گرفته است نازد به خود که خانه‌ی زهراست مٓنزلش آل عبا اگر ز محمد مقام یافت زهراست ثقل دایره و شمع محفلش حیدر " ولی" و حضرت زهراست حامی‌اش میزان، علی و حضرت زهرا معادلش نازم به خانه‌ای که در آن جن و انس را اذن دخول نیست چو زهراست داخلش نازم به قامتی که ملک رشک می‌برد بر تار و پود چادر او در نوافلش نازم به دامنی که نبی سر بر آن گذاشت در ناملایمات پی رفع مشکلش از کودک گرسنه‌ی خود کرد نان، دریغ تا نگذرد گرسنه از آن سفره، سائلش جاری چو زمزم است ولی مروه و صفا هرگز نمی‌رسند به طی مراحلش قبرش نهان شد از نظر خلق تا ز آه هر دم به جای گُل ندمد آتش از گِلش جانم فدای یاس کبودی که از نظر در روز حشر نیز نهان است محملش جانم فدای ماه منیری که در سفر عاجز شد آفتاب ز سیر منازلش گر شهره شد حسن به کرامت، ز مادر است جود و کرم نمی‌ست ز بحر خصائلش در اهتزاز مانده اگر بیرق حسین بسته‌ست دست حضرت زهرا حمایلش زهراست تکیه‌گاه پسر در مصائبش زهراست نوحه‌خوان پسر در مقاتلش زینب اگر گرفت به صحرای کربلا سکان به کف، سکینه‌ی زهراست در دلش ام‌البنین اگر که ابوالفضل پرورید از شیر خود، عنایت زهراست شاملش نازم به کوثری که تبار رسول از اوست ابتر اگرچه خواند ز کین، ابن وائلش گرگان پس از شهادت او نیز در کمین تا ریشه‌کن کنند تبار و سلاسلش نامحرمی و ضربه به پهلوی فاطمه؟! شکر خدا که شد در و دیوار، حائلش وای از دمی که شکوه کند نزد مصطفی در روز حشر، حضرت زهرا ز قاتلش وای از دمی که شرم زند شعله بی‌امان نزد رسول بر جگر خصم جاهلش این شکوه را چو یوسف زهراست مدعی موکول می‌کنیم به دیدار عاجلش... @raziolhossein
دوباره بغض گرفته گلوی جان مرا زدند پیش نگاهم زن جوان مرا به خانه صورت یاس مرا کتک زده اند صبور بودم و صبر مرا محک زده اند زن رشیده ی من را خمیده کردند آه میان خانه ام او را شهیده کردند آه چقدر مردم شهر مدینه نامردند مقابل حرم وحی، هیزم آوردند چگونه فاطمه ام زیر دست و پا افتاد به درب خانه لگد خورد و بی هوا افتاد چهل نفر گل باغ مرا لگد کردند به آیه های الهی چقدر بد کردند میان کوچه می آمد برای یاری من مغیره طعنه زد آنجا به بی قراری من به جای هر که در آن روز هم نبود، زدند برای آنکه شود بازویش کبود، زدند همین که زنده ام اکنون، نشان صبر من است مقابلم به خدا قبر او نه! قبر من است... @raziolhossein
از آسمان علی یک هلال مانده فقط چهار زهره‌ی آشفته‌حال مانده فقط بگو سروده‌ی نازکتر از خیال چه شد از آن قصیده‌ی زیبا، خیال مانده فقط از آن همه غزل دلگشا چه شد امروز "مرا به جان حسن کن حلال" مانده فقط جلالت تو زمین خورد بین آن کوچه گل بنفشه به قاب جمال مانده فقط فقط تویی سبب اتصال عرش به فرش که جای دست تو، بر روی شال مانده فقط چگونه دست شکسته دلیل مرگ کسی است؟ هزار روضه در این یک سؤال مانده فقط برای گریه تو غیر بیت الاحزانت اذان مرثیه های بلال مانده فقط @raziolhossein
ستمگران همه از خشم، شعله‌ور بودند به خون چلچله از تیغ تشنه‌تر بودند... همان گروه که با دعوی مسلمانی اسیر پنجۀ تزویر و زور و زر بودند، همان گروه که از فیض صحبت معصوم به زعم خود، همه اصحاب معتبر بودند اگر نبود طلوع ستارۀ اسلام هنوز در طلب کفر، ره‌سپر بودند اگر نبود فروغ هدایت نبوی، هنوز دشمن خون‌ریز یکدگر بودند بهار وحی که چشم از جهان فرو می‌بست، معاشران گل، از غصه خون‌جگر بودند هنوز روی زمین بود چلچراغ امید، که این گروه در اندیشۀ دگر بودند در سقیفه گشودند و چشم دل بستند، تمام مدعیانی که فتنه‌گر بودند چه زود خاطره‌های غدیر رفت از یاد چه زود در پی ایجاد شور و شر بودند برای بستن دست برادر خورشید، سپیده‌دم دَم دروازۀ سحر بودند خدا گواست که در کوچۀ بنی‌هاشم ز قدر و حرمت آن خانه، باخبر بودند ولی دریغ که آن دست‌های نامحرم، برای چیدن گل، همدم تبر بودند بَدا به حال کسانی که روز غارت باغ سکوت کرده و تنها نظاره‌گر بودند کسی نگفت که نوغنچه‌های یاس کبود درختِ طیبۀ وحی را ثمر بودند کسی نگفت که این آیه‌های نورانی، برای شوکت اسلام، بال و پر بودند... شکست شاخۀ طوبی در آستانۀ در، و خلق، شاهد الماس‌های تر بودند به جز حمایت از باغبان چه می‌کردند؟ سه‌چار غنچه و یک گل، که پشت در بودند... @raziolhossein
هزار بار شکستند رکن مولا را یکی نگفت چرا می‌زنید زهرا را همین که فاطمه‌اش بر روی زمین افتاد سیاه دید علی روی آسمان‌ها را کسی که شیعه بود مادرش بود زهرا خدا گواست که کشتند مادر ما را فراق فاطمه بر کشتن علی بس بود روا نبود ببندند دست مولا را هزار مرتبه نفرین بر آن ستم‌گستر که کشت حامی تنها امام تنها را برای مادر سادات گریه منع شده که بهر گریه گرفته‌است راه صحرا را علی چگونه ببیند بر آن رخ نیلی شرار تابش خورشید و سوز گرما را کنار سایۀ نخلی در آفتاب گریست شب از عناد بریدند نخل خرما را رواست عالمیان جان دهند از این غصه که جای پنجۀ دیو است روی حورا را قسم به سورۀ یاسین و هل‌اتی میثم که پیش چشم علی می‌زدند طاها را @raziolhossein