eitaa logo
شعر مذهبی رضیع الحسین
7.3هزار دنبال‌کننده
537 عکس
4 ویدیو
2 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بضعه ی خير الورى انسية الحورا تويى خلقت كون و مكان را علت اولى تويى كاشف الآيات ، لبخند تو در صبح ازل  تا ابد مسند نشين كرسى لولا تويى طاهره ، حوراءالانسيه ،  بتول و فاضله  راضيه ، مرضيه و صديقه ی كبرى تويى آيه ی تطهير در شأن دل پاك شماست عصمت و حسن و حيا در صورت و معنا تويى ( هَل‏ اَتى ) مُهر قبول بذل قرص نان توست ليلة القدر على ، تفسير اعطينا تويى نيست از تو هيچ كس محبوب تر پيش رسول بال پرواز نبى در ليلة الاسرى تويى خاكبوست جبرئيل و دستبوست مصطفى دخترى كه در جهان شد مادر بابا تويى جلوه ی نور نمازت از ملائك دل ربود آسمان معرفت را زهرة الزهرا تويى شد شكوفا يازده گل در بهار دامنت باغبان باغ عصمت ،  مادر گلها تويى مريمى؟ نه ، حضرت مريم كنيز خانه ات در توسل ، التجاى هاجر و سارا تويى رشته‏ هاى چادرت حبل المتين انبيا محور رمز نجات آدم و حوا تويى ذكر نامت مونس يونس به بطن حوت شد نوح را مشكل‏ گشا در پهنه ی دريا تويى اختيار خلق در امر شفاعت دست توست سايه سار لطف حق در روز وانفسا تويى آنكه بر سجاده ی تسبيح ، شب تا صبح بود در نواى ( سَبَّحِ اسمَ رَبّكَ الأعلى ) تويى بانويى كه در دفاع از عشق ، پهلويش شكست داشت بر بازو مدال ( وال من والا )  تويى آنكه با ايثار جان در محضر عشق على كرد طومار ولايت را به خون امضا تويى @raziolhossein
آيا نمي شد در لگد را بر نمي تابيد يا اين كه سمت پهلوي مادر نمي تابيد راحت گذشتند عده اي از حرمت اين در خورشيد بي رخصت به سوي در نمي تابيد خانه نشيني علي شايد يك علت داشت پايش به سمت در علي ديگر نمي تابيد از فضه ميخواهد كمك در پا شدن از جا بي ياري اش مادر در آن بستر نمي تابيد تنها اشاره ميكنم اين روضه سنگين است حتي به زحمت روي گردن سر نمي تابيد بايد گريز روضه ام از كربلا باشد اي كاش بعد از قتل او پيكر نمي تابيد صد بار حاضر بود بي سر پيكرش باشد اما سه شعبه دور آن حنجر نمي تابيد... @raziolhossein
شبا از فکر و غم بی خواب میشی بمیرم دم به دم بی تاب میشی شبیه شمع میسوزی عزیزم نود روزه که داری آب میشی تو چشمت حرف داره غرق رازه دلم تنگ نگاهت چاره سازه نود روزه که حیدر نیمه جونه برای اینکه پلکت نیمه بازه مدام عشقت به من ابراز میشه دلم با داغ تو دم ساز میشه ببین بادست خیبر گیر حیدر در خونه به زحمت باز میشه برام حال و هوای شهر سخته برات جور و جفای شهر سخته از اون روزی که از مسجد رسیدی عبور از کوچه های شهر سخته @raziolhossein
هفت آسمان خورشید و ناهید و قمر دارد اذن دخول از حق بگیر این خانه در دارد سرمای بیداد خزان باغ مرا پژمرد امسال  تقویمم بهاری مختصر دارد رحمی به حال شاخه ی پرپر نخواهد کرد شهری که در دستانِ گلچینش ،تبر دارد ای ارغوانی یاسمن از من مپوشان رو چون باغبان از زخم بدخیمت خبر دارد اری گلم تنها فقط داغ تو کافی بود تا که توان از جان من یکباره بردارد رخصت اگر میدادی آتش میزد آنها را چون ذوالفقارم  بغض های شعله ور دارد باران حریف چشمهای مجتبایت نیست دریای ماتم در دل چشمان تر دارد انجام کار خانه را بسپار بر فضه کوچکترین کاری برای تو ضرر دارد عَجّل وَفاتی را نخوان جان علی دیگر وقتی که میدانی دعاهایت اثر دارد از اول شب درد تصویر در و آتش در خاطر تو رفت و آمد تا سحر دارد با چشم خود دیدم سه ماهِ پشت هم جسمت حالی شبيه یک مریض محتضر دارد تنها تر از اینم نکن با رفتنت بانو حیدر به غیر از تو کسی راهم مگردارد؟ روح الامین بدو ورودش پشت در میگفت: اذن دخول از حق بگیر این خانه در دارد @raziolhossein
خورده سوگند که با عشق و محبت برود سر به زیر آمده تا غرقِ اجابت برود میرسد پشتِ درِ خانهٔ زهرا آخر هر که با دست تهی در پیِ حاجت برود سائلی نیست به لطفش که به زیرِ بارِ نگرانی و بدهکاری و منّت برود مادری کرد برای همهٔ خلق و چرا باید اینگونه دلش جانبِ غربت برود؟! زجرها دید از آن عده که بعد از پدرش سعی کردند به بیراهه خلافت برود در سقیفه به گمانم که به هم میگفتند ارث زهرا باید زود به غارت برود کینه دارم به همانی که میانِ کوچه راه را بست و روا داشت مصیبت برود اهلِ دوزخ شود آنکس که به رویِ زهرا بزند سیلی و دستش به جسارت برود غصب ميکرد فدک را فلک زد فریاد این أباالفتنه محال است به جنت برود هدف این بود علی  سلبِ خلافت بشود بشود خانه نشین تا که به عزلت برود پشتِ «در» گفت گمانم به مغیره  قنفذ بزن آنطور که پهلو به جراحت برود بزند تکیه به دیوار و نفس تازه کُند آه از دل بکشد...راه به زحمت برود زد به شدت لگدی بر در و بارِ شیشه- -به زمین خورد! بگو فضه به سرعت برود زنِ همسایه دعا کرد الهی زهرا- -شب به شب حالِ دلش رو به کسالت برود قصد کردند که از کار بیفتد دستش تا که از کارِ جهان رحمت و برکت برود چه کسی دیده؟! کسی را که خودش پهلو را بزند بشکنَد و... پس به عیادت برود... چشم را بسته و رو برگرداند از دو نفر پیش، از، آنکه کلامش به شکایت برود از خدا جایِ شفا فاطمه مرگش را خواست تا غریبانه در آغوش ِ شهادت برود! @raziolhossein
هر چه که از الله اکبر میشود فهمید آن قدر هم از قدر کوثر میشود فهمید راه تقرب بودنش را بارهای بار از دست بوسیِ پیمبر میشود فهمید پس بیشتر باید توسل کرد این شب ها به لیلة القدری که کمتر میشود فهمید اینکه چرا قلب علی و بچه هایش سوخت با یک نگاه ساده به در میشود فهمید باید کمی آتش گرفت و سوخت در آتش این داغ را اینگونه بهتر میشود فهمید اینکه غلاف تیغ با دستش چه ها کرده از حال و روز موی دختر میشود فهمید سنگینی دستی که سیلی زد به رویش را از دستمال بسته بر سر میشود فهمید از کوچه که چیزی نمی گوید حسن اما از چادر خاکی مادر میشود فهمید این روزها بیرون خانه گریه‌ کردن را از چشم های سرخ حیدر میشود فهمید با این سوال از خود شبم را صبح میکردم جای مزارش را در آخر میشود فهمید؟! وضعی که محسن داشت را در آخرین لحظه از آخرین اوصاف اصغر میشود فهمید @raziolhossein
طی شد زمان دیدار ، علی خدا نگهدار خانه نشینِ بی یار ، علی خدا نگهدار در موسم جوانی ، سیرم ز زندگانی از بس که دیدم آزار ، علی خدا نگهدار من می شوم زدستِ اهلِ مدینه راحت تو می شوی گرفتار ، علی خدا نگهدار شانه زدم به مویِ حسین و زینبینم برای آخرین بار ، علی خدا نگهدار چرا تو سر به زیری ، زانو بغل نگیری ... منم به تو بدهکار ، علی خدا نگهدار حلال کن نمودم ، در این سه ماهِ آخر من زحمت تو بسیار ، علی خدا نگهدار ببخش اگر به کوچه دست تو وا نکردم افتاد دستم از کار ، علی خدا نگهدار فکر دل تو بودم ، اگر نگفته بودم از ماجرای مسمار ، علی خدا نگهدار امشب که خورد دستت به جای تازیانه بگذار سر به دیوار ، علی خدا نگهدار تابوت یار خود را ، مانند بار شیشه با احتیاط بردار ، علی خدا نگهدار تا چشم تو نیفتد ، بر صورتم ، شبانه تنم به خاک بسپار ، علی خدا نگهدار . . شبها به جای مادر ، بالاسرِ حسینم یک ظرف آب بگذار ، زینب خدا نگهدار قرار بعدی ما باشد میان گودال کنار جسم خونبار ، زینب خدا نگهدار سربسته با تو گویم در کربلا که رفتی معجر اضافه بردار ، زینب خدا نگهدار @raziolhossein
منصوره و راضیّه و مرضیّه و زهرا معصومه و نوریّه و صدّیقۀ کبری حنّانه و هانیّه و ریحانه و کوثر انسیّه و حوریّه و انسیّۀ حَورا این‌ها همگی فاطمه هستند ولی نیست محبوبیت فاطمه محدود به این‌ها مادر که نه! بالاتر ، اُمُّ الحَسنِین است دختر که نه! بالاتر از آن، اُم اَبیها فردوس برین، باغ بهشت است به صورت فردوس برین خانۀ زهراست به معنا پیچیده در آن عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» بیرون زده از پنجره‌اش شاخۀ طوبی روزی که بخندد همۀ شهر بهاری‌ست آن شب که بگرید شب عالم شب یلدا آن شب که بگرید همۀ شهر بگریند آن شب که بگرید...چه می‌آید سر مولا؟ از روی لب مادرمان فاطمه چندی‌ست لبخند فراری شده کاری بکن اَسما کاری بکن اَسما که پریشان شده مادر درد است سراپا و سکوت است سراسر این هیزمِ تر چیست که در آتش آن سوخت یک مرتبه هم مادر و هم دختر و همسر در سوخت، ولی مانده به یادم که محمد یک مرتبه بی‌اذن نشد وارد از این در من خواب بدی دیده‌ام اَسما، چه بگویم؟ دور کمرش شال عزا بست پیمبر از عطر «بِه» و «یاس» و «گل سرخ» در این شهر خالی‌ست مشام همه، کافور بیاور... @raziolhossein
چه زود میروی از خانه علی زهرا که از جوانی تو روزگار شرمنده است از این که خانه نشین است مثل صاحب خود به ذوالفقار قسم ذوالفقار شرمنده است @raziolhossein
زهـرا که گـل سـر سـبـد آل عـبـاست انوار خـدایـی زِ جـمـالـش پـیـداسـت در قـدر و جـلالتش چه گـویم زین بِه زهـراست محـمد و محـمد زهـراست @raziolhossein
یافاطمه، ای مَلَک ارادتمندت ای باغ بهشتِ علوی لبخندت ای‌کاش که باشیم و ببینیم آن‌روز ... با آن« دو نفر» چه می کند فرزندت @raziolhossein
یکنفر که دلش از بغض علی میجوشید ضربه‌ای زد به در خانه و در را انداخت آتشی را به در خانه ی آب آورد و بین دیوار و در سوخته دعوا انداخت ضربه‌ی پای در و بی ادبی‌های غلاف بازویت را دو سه ماهی ز تقلّا انداخت گره انداخت به کار همه دنیا؛ آن‌که ریسمان گردن مولای دو دنیا انداخت در قیامت جلوی چشم همه می‌اُفتد آنکه در کوچه تورا بین تماشا انداخت @raziolhossein
نگاه کن به دو چشمانِ بی قراری که ندارد از تو جز این ، هیچ انتظاری که قسم به چشم ترت بد زمانه چشمم زد و گریه می‌کنم از دستِ روزگاری که نداشت چشم که نُه سال پیشِ هم باشیم نگفت: داغِ پدر دیده درد داری که حسینت آمده ، گیرم بغل کنی او را برای شانه کشیدن توان نداری که نرفته از نظرم خاطرات آنروزی... که ریخت رویِ سرت جمعِ بی شماری که برای بُردن من آمدند در خانه برای بُردن آنکه نداشت یاری که به جای تو برود پشت در ، ولی رفتی زدند در به تو و میخِ داغداری که نداد فرصت آنکه به محسنت برسی نشانده است به پهلوت یادگاری که از آن به بعد لباست همیشه خونین است و سینه‌ی تو شکسته است از فشاری که میان یک در و دیوار و شعله خُردت کرد گذشت بر تو زمانِ نفَس شماری که پس از سه ماه فقط  التماس من این است کمی نگاه ...ندارد نگاه کاری که @raziolhossein
تا به کِی باید که در یادِ تو گریان سوختن تا کجا از دوری‌ات ای سبز دامان سوختن گرمیِ این روضه‌ها از ناله‌ی عشاقِ توست آه می‌چسبد برایت در زمستان سوختن عاشقی کو تا بیاموزیم از او  عشق چیست روزها در شهر و شب بِینِ بیابان سوختن از جگر آهی کشیدی آسمان آتش گرفت سالها کارَت شد از داغِ عزیزان سوختن گریه کردی آنقدر ، چشمان تو مجروح شد شمع را هرگز ندیدم زیرِ باران سوختن گفت باید که تو را در قلب خود پیدا کنیم کارِ ما شد بعد از آن سر در گریبان سوختن یوسفش نزدیک بود اما نمی‌دیدش چرا بختِ یعقوب است پیشِ چاهِ کنعان سوختن چشمهایش رفت وقتی ، بوی پیراهن شنید راه را وا می‌کند آخر ، زِ هجران سوختن آنقدر باید بگریم تا بیابم بوی تو قسمتم کِی می‌شود مثلِ نیستان سوختن ما پریشان روضه می‌خوانیم  آقاجان بیا سهمِ ما شد داد و سهمِ  تو پریشان سوختن کاش دستی روی دیوار مدینه می‌نوشت می‌شود نُه سال با ذکرِ علی‌جان سوختن می‌شود با پهلویِ زخمی تبسم کرد باز می‌توان با سینه‌ی مجروح پنهان سوختن کاش می‌شد مادری دیگر نبیند مثل این  پشت در اُفتادن و در پیش طفلان سوختن سخت‌تر از آتشِ در  از هجوم شهر چیست گفت از لبخند چندین نامسلمان سوختن... @raziolhossein
درد دل های حضرت زهرا سلام الله علیها با حضرت خدیجه سلام الله علیها السلام ای همه ی دار و ندارم مادر جایت امروز چه خالی است کنارم مادر ای فداکارترین بانوی دنیا مادر می شود سر بزنی خانه زهرا مادر با که گویم که شده دوری تو درد سرم از همه عمر ِ یتیمی ، به تو دلتنگ ترم یاد داری کس ِ هم در دل غربت بودیم فارغ از آن همه بی دردی و نفرت بودیم یاد داری قمرت در شب ظلمت بودم محرم راز تو از قبل ولادت بودم به همین جرم که همرنگ نگشته با ننگ آب شد سنگ صبور تو در آن کوچه تنگ زحمات تو و بابا شده جبران مادر مانده زهرای تو و دیده ی گریان مادر کفر در مسجدمان صاحب منبر شده است دین انصار و مهاجر به خدا زر شده است شهر از گریه ی زهرات به جان آمده است بودنم بر همه انگار گران آمده است دِین زهرای تو بر دینش ادا شد مادر مثل تو ثروت من خرج خدا شد مادر کس در این شهر نکرده کمک فاطمه ام غصب شد چون لقب تو ، فدک فاطمه ات آتش و میخ در و پای حرامی و حرم محسنم کاش نگوید که چه آمد به سرم فضه خادمه بر غربت من می زاد زار اشک خون ریخت ز بی مادری من ، مسمار به فدای سر حیدر که رُخَم گشت کبود کاش آن روز فقط دست علی بسته نبود ماندن فاطمه شد امر محالی مادر دیگر از دختر تو مانده خیالی مادر نیستی تا که بیینی چه قَدَر تا شده ام آه مادر به خدا زحمت اسما شده ام شده از غربتمان چشم فلک پر اختر می شود دخترکم زود ، چو من بی مادر مثل تو طی شده با اشک دم آخر من بر لبم آه حسین ، آه حسین ، آه کفن @raziolhossein
مرا توان سخن از شکوه و جاهت نیست که جز حسین و حسن هیچکس سپاهت نیست جهان به گوشه‌ی چشم تو امنیت دارد تو خود پناه جهانی کسی پناهت نیست تو آن زنی که به فرمان تو رسول خداست تو آن ملیکه‌ی کلی که پادشاهت نیست فدک بهانه ‌ی رسوایی است دشمن را تو فارغی ز جهان میل بارگاهت نیست زمین به نیت نفرین تو به خود لرزید بلای نازل از عرش غیر آهت نیست چگونه روبه مکار از تو شاهد خواست خدای عالی اعلی مگر‌ گواهت نیست فقط به صورت خورشید سایه افکندند کسی به وسعت تاریخ سد راهت نیست بگو که لکه‌ی خونی که روی در مانده است یگانه خاطره‌ی طفل بیگناهت نیست سه ماه عمر علی بی طلوع خورشید است شبی بلند تر از صورت سیاهت نیست @raziolhossein
نری و روی دلم پا نذاری تنهایی‌مو به تماشا نذاری اگه اصرار می‌کنی برو ولی فاطمه جان! علی رو جا نذاری @raziolhossein
نیمه‌شب مهتاب می‌شوید علی آب را با آب می‌شوید علی مثل این تنها ندیده هیچ‌کس شستنِ دریا ندیده هیچ‌کس چشمه را آیینه را مهتاب را فاطمه باید بشوید آب را غسلِ این دریا نمی‌آید به من شستنِ زهرا  نمی‌آید به من خواب می‌بینم که تعبیرش کنی آب می‌ریزم که تطهیرش کنی آب می‌ریزم که آبت کرده‌اند خانه‌ی عمرم خرابت کرده‌اند اشک از این چشمانِ محزون می‌چکد آب می‌ریزم چرا خون می‌چکد مثل اشکی مثل آهی یا خیال سخت می‌بینم تو را در این هلال زیرِ نورِ ماه شستن مشکل است آه را با آه شستن مشکل است چشمه را گفتی که بی‌ شیون بِشوی آب را از زیرِ پیراهن بِشوی مرتضی هم دست و پا گم می‌کند زخم گاهی هم  تورم می‌کند ای زلالِ من مضافت کرده‌اند زخمی از ضربِ غلافت کرده‌اند لرزه بر زانو نمی‌آید به من شستنِ پهلو نمی‌آید به من در عوض رفتن نمی‌آید به تو رفتنت بی من نمی‌آید به تو ضربه‌هایی سهمگین زد داغِ تو زانویم را بر زمین زد داغِ تو آب را آیینه را آتش زدند وایِ من این سینه را ... خانه تر  دیوار تر  مسمار تر در کفن پیجاندنت دشوار تر آه اقیانوسِ نا آرامِ من جان ندارد جان بده بر گام من حال من یا حال طفلان دیدنی است آستین‌ها بینِ دندان دیدنی است ضجه‌ها بالا نمی‌آید چرا جان بر این لبها نمی‌آید چرا بال اگر کوبی قفس وا می‌شود پا اگر کوبی نفس وا می‌شود بر زمین بسیار می‌کوبد علی سر بر این دیوار می‌کوبد علی سینه‌ها سنگین همه دق می‌کنیم بی صدا بی ضجه هق‌هق می‌کنیم چشمهای نا امیدش را ببین با حسن مویِ سفیدش را ببین با حُسینت ناله‌ای سوزنده است جای شکرش هست زینب زنده است... بعد از این غمهای تکفین مانده است وایِ من سختی تدفین مانده است ای زده هر روز و شب از قوت خویش روی دوشم می‌کشم تابوت خویش @raziolhossein
همای من چه شد بال و پر تو چه آوردند پشت در ، سر تو شده یا فاطمه مثل دل من پریشان گیسوان دختر تو ....... گرفته بود غم روز و شبت را ولی نشنید کس ، آه ِ لبت را نود شب با همین دست شکسته زدی شانه تو موی زینبت را @raziolhossein
جنازه بر سر دوش علی ولی الله  غبار غم به رُخ مجتبی و ثارالله زپشت قافله طفلی زیر لب می گفت : به عزّت و شرف لا اله الّا الله ... @raziolhossein
برای گریه علی  بی تو کم بهانه ندارد ولی به غیرِ همین هق‌هقِ شبانه ندارد درِ شکسته ، دو دستان بسته ، کوچه‌ای باریک برای گریه علی بی تو کم بهانه ندارد مرا که روز  سکوتِ یتیم‌های تو کُشته‌است به خانه‌ای که دری بین آستانه ندارد خدا کند نرسد صبح   برنخیزم از خاکت کجا رَوَم که علی بی تو آشیانه ندارد هرآنکه دید مرا نیمه شب دراینجا گفت : که این غریبه هرآنکس که هست خانه ندارد به زینب تو فقط سرسلامتی حَسنت گفت مدینه بعدِ تو یک مجلسِ زنانه ندارد نخواستی که بیافتد زمین علی ، چه بد اُفتاد شبیه روضه‌ی تو روضه‌ای زمانه ندارد : رسید طعنه‌ی قنفذ به کودکانِ غریبم چنان زدم که پس از این توانِ شانه ندارد کسی نگفت مغیره بزن! ولی به علی زن زنی که خورده زمین ضربِ تاریانه ندارد @raziolhossein
🏴السلام علیکِ ایتها الصدیقه الشهیده🏴 جهت دسترسی و استفاده از تصنیف های(شور،زمینه،نوحه و...) ایام فاطمیه به کانال نوحه رضیع الحسین بپیوندید 👇👇👇 @raziolhossein1 @raziolhossein1 @raziolhossein1 کانال شعرمذهبی رضیع الحسین در پیام رسان تلگرام https://t.me/raziolhossein کانال نوحه: https://t.me/raziolhossein1
مردی که کنده بود در قلعه را زجا وا می کند پس از تو،دَرِ خانه را به زور... @raziolhossein
ای پس از تو درد و غم، تقدیر من! گریه روز و شب، گریبان‌گیر من بی تو اشک‌افشانی من دیدنی است بی سر و سامانی من دیدنی است خود ببین حال پریشان مرا گریه‌ی سر در گریبان مرا کار من، هنگام و بی هنگام، اشک صبح، اشک و ظهر، اشک و شام، اشک گفتنی بسیار دارد چشم من گریه‌ی سرشار دارد چشم من سر برآر از خاک و با چشم خدای خود ببین این گریه‌های های‌های سر برآر و بنگر این دل‌خسته را گریه‌ی آهسته و پیوسته را هر کجا یاد از تو می‌آرد علی سر به دوش گریه بگذارد علی از گل اشک است گلشن، دامنم دیده‌ای بی گل ندیده گلشنم مردمان را گریه شد درمان درد گریه امّا درد من درمان نکرد @raziolhossein
چو آفتاب رُخت را غبار ابر گرفت شکوه نام علی غربتی ستبر گرفت جهان و کُن فیکونش در اختیار تو بود عدو چگونه فدک را ز تو به جبر گرفت؟ خمید قامت او زیر بار اندوهت اگرچه دست علی را عصای صبر گرفت پدر به دیدن تو تا بهشت صبر نکرد تو را ز دست علی در میان قبر گرفت تمام غربت خود را گریست در دل چاه که تا همیشه دل چاه مثل ابر گرفت @raziolhossein
با دست عشق روی گِل شیعه کار شد شیعه به مهر فاطمه سرمایه دار شد بر آستان فاطمه هر کس که سر سپرد حق بر دلش نوشت که والا تبار شد بی او کسی به فهم عبادت نمی رسد هر کس گدای فاطمه شد رستگار شد از هر چه داشتیم در این غم سرا فقط اشک عزای فاطمیه ماندگار شد زهرا که جای خود به بزرگی او قسم ما را گدای فضه شدن افتخار شد وقتی که جبرئیل امین هم کلام اوست سلمان برای ما چقدر اعتبار شد نه سال با رضای علی خانه دار بود یک روز هم برای علی ذولفقار شد بویی نبرده بود از اسلام بی گمان آنکس که درب خانه اش آتش بیار شد @raziolhossein
قامت خمیده بود ولی سرفراز بود زهرا میان آتش و خون در نماز بود در را شکست آنکه نفهمید هیچ وقت حتی به روی او در این خانه باز بود از «فضّة خذینی» او این قدر بدان وضعی درست شد که به یک زن نیاز بود بازوش سرّ قوت بازوی مرتضی است اما غلاف در پی افشای راز بود حبل المتین شده است گرفتار ریسمان مضطر شده همآنکه خودش چاره‌ساز بود گفتند زخم پهلوی او بسته شد؟ نشد! حتی زمان غسل همین روضه باز بود آری مزار گم شده‌ی بی‌نشان او شور آفرین‌ترین غزل اعتراض بود آخر جهاز فاطمه بر دخترش رسید وقتی سوار بر شتر بی جهاز بود @raziolhossein
بي گمان آه از نهاد شهر در مي آورد دود وقتي كه خبر از پشت در مي آورد نه،علي را نه،كه صديقه كمك از فضه خواست فضه دارد روضه ي داغ پسر مي آورد از امامت يك تنه زهرا حمايت ميكند در عوض نامرد با خود چهل نفر مي آورد عصمت الله است اين كه بر زمين افتاده است پس عبا را مرتضي با چشم تر مي آورد يك نفر اي كاش با اين نامسلمان گفته بود وقت گل چيدن كسي با خود تبر مي آورد؟ فاطمه در بستر افتاده براي مرتضي دختر از حال وخيم او خبر مي آورد از سلام بي جوابش ميتوان فهميد كه هر چه بيرون ميرود خون جگر مي آورد واي بر حال دل فرزند او كه صبح و شام يك به يك اين روضه ها را در نظر مي آورد... @raziolhossein
دل غریب من از گردش زمانه گرفت به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت شبانه بغض گلو گیر من کنار بقیع شکست و دیده ز دل اشک دانه دانه گرفت کنار پنجره‌ها دیدگان پر اشکم سراغ مدفن پنهان و بی نشانه گرفت نشان شعله و درد و نوای زهرا را توان هنوز ز دیوار و بام خانه گرفت مصیبتی است علی را که پیش چشمانش عدو امید دلش را به تازیانه گرفت چه گفت فاطمه کانگونه با تأثر و غم علی مراسم تدفین او شبانه گرفت فراق فاطمه را بوتراب باور کرد شبی که چوبه تابوت را به شانه گرفت @raziolhossein
اصلا غم تازیانه باور داری؟ یا شعله به درب خانه،باور داری؟ گیرم که یگانه دخترت زهرا نه تشییع کسی شبانه باور داری؟ @raziolhossein