⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#مختصرزندگینامه
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
نزدیک نماز صبح بود ، بااینکه زمستان بود اما هوا سرد و خشن نبود ؛ زمان به دنیا آمدن پسرم فرا رسیده بود به اتفاق پدر یوسف رفتیم بیمارستان؛ وقتی که داخل آسانسور شدیم به پدرش گفتم از من راضی باش بدی از من دیدی ببخش حلالم کن شاید برنگشتم ؛ حاجاقا با لحن مهربانی همیشگی اش گفت: بروان شاالله فاطمه زهرا (سلام الله علیها) پشت و پناهت باشد ؛ لحظه تولد یوسف عزیزم فرا رسید ؛ پرستاران دور و برم بودند یک عده خانمها بودند که خیلی با بقیه فرق داشتند صورتشان یک حالت نورانی داشت این خیلی
برایم عجیب بود . وقتی پسرم به دنیا آمد آن خانمها زودتر رفتند ؛ انگار که آمده بودند نشان کرده خدا را ببینند . موهای بلند و نرم یوسف خیلی جلب توجه میکرد ؛کم گریه میکرد از همان موقع مظلوم بود اگر یوسف را از گهواره می گذاشتم بیرون شیطنت نداشت همان جا ساکت می نشست با چهره مظلوم آدم را نگاه می کرد وقتی که به دنیا آمد خواب دیدم در گهواره اذان می گوید ؛گذشت و گذشت سالهای خوش با یوسف بودن . پسرم بزرگ شد؛ قد کشید؛ موذن شد ، قاری قرآن شد ، سرباز گمنام امام زمان شد ،پاسدار کشورش شد ، 27 سالش که شد خدا نظر کرده اش را برد .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#دوران_کودکی
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
گذشته رو به سختی سپری کردیم ،
باهمه این سختیا کنار اومدیم اما این مشکلات باعث نشد که چیزی از لحاظ معنوی برای بچه ها کم بذاریم . همیشه سعی کردیم لقمه ای که به بچه ها میدیم حلال باشه ؛ پدر با دهان روزه برای مردم کار می کرد اونم تو هوای گرم که همیشه باوضو به یوسف شیر می دادم ؛ وقتی یوسف به دنیا اومد خواب دیدم که داره تو گهواره اذان میگه ؛ آدم اگه سختی بکشه و درکنارش شاکر باشه خدا به آدم پاداش میده ؛ بچه ها که بزرگتر شدن موقع مدرسه رفتنشون شد . قبل رفتن به مدرسه یا هرجای دیگه بهشون می گفتم هرچی من می خونم شماهم بخونید و آیت الکرسی رو با هم زمزمه
می کردن . بهشون یاد دادم قبل مدرسه وضو بگیرن و نمازشونو تو مدرسه حتما بخونن . بااینکه بعضی بچه هامسخرشون می کردن اما اونا نمازشون رو
می خوندن ؛ از دانش آموزایی بودن که همیشه سر صف قرآن میخوندن ؛ آخه همیشه باهاشون قرآن کار می کردم
از همون بچگی معنی محرم و نامحرم رو بهشون یاد دادم و لقمه حلال پدر خیلی تاثیر داشت که یوسفش به مقام شهادت برسه و از همه عجیب تر اینکه وقتی یوسف رو باردار بودم برای مردم تو مزرعه کار می کردن .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#خصوصیات_اخلاقی
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
۱- انجام واجبات
۲- ترک محرمات
یعنی حلال خدارو حلال می دونست
و حرام خدا رو حرام .
برای شهید یوسف ، نگاه حرام ، همون حرام بود نه کمتر نه بیشتر .
براش نماز مهم بود بدون تردید .
به پدر و مادر احترام می گذاشت اونم ویژه و همیشه رضایت دل اونا رو جلب میکرد . مودب و دوست داشتنی و مظلوم بود . ساده لباس میپوشید .از همونایی که خدا تو قرآنش گفته مَرد هم مثل زن باید حیا داشته باشه و لباسی نپوشه که جلب توجه کنه . شوخ بود و اهل بگو بخند .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#تقلب
#راوی_همکلاسی
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
دوران مدرسه وقتی امتحان داشتیم چه کلاسی چه اصلی ،اگه می خواستیم از رو دست آقا یوسف نگاه کنیم اجازه نمیداد ؛ هیچوقتم از ما تقلب نمی کرد
می گفت : حرامه مثل دزدی کردن
می مونه ؛ آدم وقتی زحمت می کشه درس می خونه نمی خواد با کسی شریک باشه ؛ پس شمام زحمت بکشید درس بخونید .
#همرنگ_جماعت
همیشه وقتی صحبت از محرم و نامحرم یا حلال و حرام می شد ، آقایوسف عزیزم فقط یک بیت شعر میخواند و این بود که می گفت :
خواهی نشوی همرنگ
فارق ز جماعت شو
( یعنی اینکه حتی اگر به تو متحجر گفتند تو همان شیوه خودت را که اسلام به تو آموخته ادامه بده . رسوای جماعت شو اما همرنگ جماعت نشو .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#عبادتهای_شبانه
#ازلسان_مادرمعزز
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
معمولا شبها زود می رفت توی اتاقش برای خواب ی استراحت کوتاهی می کرد
و بعد بیدار می شد وضو می گرفت
می رفت تو خلوت خودش و ما از چراغ روشن اتاقش می فهمیدیم که داره عبادت می کنه و بعضی وقتها صدای نماز خوندنش میومد ؛ تا نیمه های شب بیدار بود . نماز صبح رو می خوند و بعضی وقتها با دوچرخه ؛ می رفت پارک جنگلی نزدیک خونه ی ورزشی می کرد
خونه که میومد می گفت : مامان ی صبحونه مفصل آماده کن بخوریم
و بعد هم استراحت می کرد .
#دفتر_صلوات
علاقه خاصی به مکتوب کردن صلوات داشت . دفتری داشت که صلوات
می نوشت هر تکه کاغذی که در کیفش بود، هر کتابی که داشت ،حتی جزوه های دانشگاه ،کلا هر کاغذی که پیدا می کرد صلوات می نوشت ؛ همیشه در اوقات فراغت در حال نوشتن صلوات
بود و به دیگران هم توصیه می کرد .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#شاگرددوست_داشتنی
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
سکوت و نظم شهید آقا یوسف از همون دوران کودکی بین فامیل و توی مدرسه هم جلب توجه می کرد . مادر که فصل کار و مزرعه می شد کار روز مزدی انجام می داد و این و معلم دوره ابتدایی آقایوسف می دونست ؛ مادر رفته بود درس آقایوسف رو بپرسه معلمش که ی خانم بود قسم می داد که شما برید به کاراتون برسید ، من خودم یوسف عزیز رو می برم خونه خودمون نگه
می دارم ، نگرانش نباشید تا هروقت که بخواد می تونه بمونه پیشم . حالا اصرار و اصرار که یوسف و بدین من نگه دارم ، این بچه ساکته کاری به من نداره ...
و مادر ازونجائیکه حساس بود مخالفت می کرد .
#علاقه_ی_معلم
معلمش سال 74 کتابی به اسم ادیسون به آقا یوسف هدیه داده بود فقط بخاطر علاقه ای که به شهید داشت .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#دیواری_بین_آتش_جهنم
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
یوسف آسمانی همیشه وقتی از تهران مرخصی میومد ؛ خم می شد دست پدرومادر رو میبوسید و بعد می نشست رو زمین حتی اگه لباسش خاکی
میشد ، پای پدر و مادر رو می بوسید می گفت : بوسیدن بین دوابروی مادر ، در قیامت دیواری میشه بین آتش جهنم . و به من می گفت اگه سعادت داشتی هرروز این کارو انجام بده . برای پدر مادر باید خاکی شد ؛ اونوقت اگه خاکی شدی خدا تو رو به عرش می بره ؛ ان شاءالله خدا این توفیق رو به همه ما عنایت کنه .
#عاشق_آسمان
#ازلسان_مادرمعززشهید
یوسف عزیز، به آسمان علاقه داشت بخصوص وقتی در شب ، توی آسمان ستاره و ماه پیدا بود خیره می شد به آنها همیشه دوست داشت نمازش را زیر آسمان بخواند برای نماز وقت
می گذاشت ؛ اول با دقت وضو
می گرفت؛ بعدجلوی آینه موهایش را شانه می کرد ؛ لباس تمییز می پوشید
در این میان دائم ذکر می گفت .
انگار که می خواست به آسمان برود
خب آدم وقتی محبوبش را می خواهد ملاقات کند همین اشتیاق را از خود نشان می دهد . یک قالیچه ای توی حیاط پهن می کرد عبایش را روی دوشش می گذاشت . وقت خواندن نماز خیلی جدی می شد . نمازش که شروع می شد دیگر یوسف روی زمین نبود عاشق نماز بود خیلی ها خواب می بینند که آقایوسف هنوز دارد نماز
می خواند یک روزی که داشت توی حیاط نماز می خواند باران می گیرد . وسط نمازش بود انگار قطرات باران دارند نوازشش میدهند . چه عرفانی چه اخلاصی چقدر به حال چنین آدمی باید افسوس خورد او شاگرد زرنگ کلاس خدا بود که شاگردان ضعیف به حالش غبطه میخوردند . آقا یوسف به هرجاییکه رسید از نماز و سجده هایش بود .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#خالص_بود
#راوی_برادرگرامی
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
اهل دروغ گفتن نبود اصلا صاف و ساده بود و تو هرجمعی می رفت مورد توجه بود بخاطر سکوت و
مظلومیتش هرجا اگه دوست و رفیقی پیدا می کرد، اولین هدفش امربه معروف بود نه بطور مستقیم بلکه با اخلاق اسلامی با شوخی و خنده با مثال زدن یا با حدیث و شعرو قرآن . همرزماش تعریف می کنن که آقایوسف توی ی فروشگاه تو تهران رفت و آمد داشت که صاحبش یه پسر جَوون بود ؛ فروشنده طور خاصی لباس می پوشید مثلا بلوز تنگ و .... آقایوسف آنقد رفت و اومدتا طرز لباس پوشیدن اون آقا تغییر کرد و معمولی لباس پوشید و باب رفاقتشون باز شد همیشه همه چیزای خوب رو برای دیگران می خواست هیچوقت ازش ندیدیم چشم چرونی بکنه همیشه سرش پایین بود ،طوریکه تو خیابون اگه یه فامیل میدیدش ناراحت می شد
می گفت : یوسف مارو اصلا نگاه نکرد ، و ما درجواب می گفتیم قصد بی احترامی نداشت
چون اصلا شمارو ندید وقتی هم به داداش یوسف می گفتیم فلانی چنین حرفی زد خیلی ناراحت می شد می گفت ای بابا من اصلا حواسم نبود شما عذرخواهی کنید . ودرحالیکه ما می دونستیم از چشم پاکیشه می گفت پیامبر فرمودن بهتره آدم موقع راه رفتن زمین رو نگاه کنه حال و هواش همیشه معنوی بود ، تو خلوتگاه خودش یا ذکر می گفت یا نماز می خوند یا قرآن یا تو سجده بود اما ؛ مومن خوش اخلاق بود تو سلام کردن تعارف نداشت بزرگتر و کوچیک تر نمی کردیوسف عزیز همیشه اینطور سلام می کرد : سلام علیکم و رحمت الله البته با خنده و خوش رویی با بزرگ ؛ بزرگ بود ، با بچه ؛ بچه می شد . اگه مهمونی می رفتیم تمام بچه ها جذبش می شدن باهاشون بازی می کرد از بی غیرتی مردا متنفر بود از بدپوشی و بی حجابی متنفر بود باحیا بود قلب مهربونی داشت .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺
#تک_تیرانداز
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
یوسف مهربان یک تک تیر انداز حرفه ای بود ؛ او از تمرکز بالایی برخوردار بود در هر زمینه ای بخصوص در اعمال نظامی ، یادم هست می گفت : وقتی می خواهم تیراندازی کنم آیه* و ما رمیت اذ رمیت* میخوانم و همیشه به هدف میخورد ،
این یعنی قرآن را با جان و دل می خواند و می فهمید و به آن عمل می کرد .
#تضرع
ولی دریک جا تضرع ازش دیدیم ، سجده طولانی که در اون هزار بار ذکرهای مختلف بگه دیدیم . شب زنده داری دیدیم . التماس دعای فراوان از مادر خواستن دیدیم . حالا درخواستش چی بود از خدا ؟؟؟ شهادت و فدا شدن در راه آرمانها و عقاید بود .
#سلام_رفتگرها
#ازلسان_پدرمعزز
توی خیابون داشتیم راه می رفتیم دیدم یوسف نیست برگشتم و دیدم داره از روی زمین آشغال جمع می کنه گفتم یوسف بیا داری چیکار می کنی آبرومونو بردی ؛ گفت : بابا خب رفته گرام آدم هستن ، باید ما آشغال نریزیم که زحمتشون چند برابر نشه ؛ من واقعا ازین حرفش درس گرفتم ؛ همیشه وقتی تو خیابون رفته گری رو می دید باهاش دست میداد ؛ گوشه ای از مردانگی ی شهید که خدا عاشقش بود .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#ورزشکار
#راوی_برادر
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
یوسف از کمترین امکانات بهترین بهره رو می برد ؛ ازاونجائی که ورزشکار و ورزیده بود وقتی میومد خونه توی روزهای فراقتش بیکار نبود یادمه با کوله سربازیش، کیسه بوکس درست کرده بود و توش خاک اره پرکرده بود و بوکس کار می کرد با چنتا تیکه چوب یه تخت درست کرده بود که روش حرکتای کششی و دراز نشست انجام میداد ؛
حرکتای ورزشی تو خونه زیاد انجام
می داد مثلا یادمه که رفته بود سر زمینمون و بعد من هم رفتم پیشش دیدم داره میدوه و رو دیوار با دوتا پاش راه میره که محاله کسی بدون تمرین این کارارو انجام بده . بهش گفتم وای من تاحالا نمی دونستم تو اینجور کارا بلدی ،گفت : اینجور چیزارو تو آموزش نظامیمون یاد گرفتیم .
واقعا ورزیده بود والبته از کارهایی که انجام می دادمعلوم بود که خیلی به خدا اطمینان داره . مثال می گم اینکه توی حیاط خونه نردبان رو بر میداشت و تو هوا بدون اینکه به جایی تکیش بده از پله هاش تند تند می رفت بالاو میومد پایین وفقط با دستاش کنترلش می کرد
یا اینکه وسایل سنگین مثل صندلی و یا تکه چوب بزرگ رو ،رو انگشت اشارش نگه میداشت . رو همه دستش نه فقط رو انگشت اشاره و همینطور توهوا نگه می داشت و تمرین تعادل میکرد .
یا اینکه از ارتفاع اصلا ترسی نداشت . خونه پدربزرگمون درخت میوه زیاد بود انگور و انجیر و آلوچه وقت نهار که می شد پدربزرگ به داداش یوسف می گفت : برو یخورده انگور بچین چون از توانائیش خبر داشت . داداش هم میرفت تو بالاترین نقطه درخت جائیکه دیگه خیلی کوچیک دیده می شد و انگور
می چید . راستی یوسف مهربان عاشق انجیر و انگور بود .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🌺
#آخرغیرت
#راوی_برادر
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
وقتی خانم حضرت زینب سلام الله علیها می خواستن از اسب یا شتر پیاده بشن ، محارمشون که بزرگوارانی مثل حضرت قاسم حضرت علی اکبر یا حضرت ابوالفضل العباس و یا برادر بزرگوارشون امام حسین (علیهم السلام) میومدن پایین کجاوه و دستشون رو
می گرفتن وایشون رو پایین میاوردن و اطرافشون حلقه میزدن تا خانم هم راحت باشن و هم کسی قدوبالای مبارکشون رو نبینه و این یعنی غیرت یعنی احترام به شان والای زن همیشه وقتی صحبت از غیرت می شد شهید
می گفت : حضرت ابوالفضل سلام الله علیه خیلی غیرتی بودن ؛ می گفت : حتی اگه تهران باشم حتی اگه پیشتون نباشم اما اگه کسی نگاه چپ به ناموسم بکنه قلبم درد میگیره .
#یکی_ازیادداشتهای_شهید
هر گاه شیرینی گناه را چشیده باشی و توبه نکنی خدا دیر یازود لذت آن را از تنت بیرون می آورد ؛خداوندا بخاطر هر گناهی که خواسته یا ناخواسته از من سر زد ببخشم بحق لطف و کرمت که طاقت خشمت را ندارم به مانند فرزندی که طاقت اخم مادر ندارد .
#خواب_مادر
مادر بعد شهادت آقایوسف خواب دید که تعدادی پرونده زیر دست یوسف عزیز هست داشت پرونده هارو ورق میزد و به کار مردم رسیدگی می کرد ؛ پس شهید دستش به خدا بنده پس شهید خیلی برای خدا عزیزه ؛ ازش حاجت بخوایم که اگه خیر باشه بدون تردید حاجتمون رومیده .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#صبور
#راوی_خواهرمعزز
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
داشتیم می رفتیم خواستگاری برای داداش جوادم . خلاصه همه با عجله حاضر شدیم الا داداش یوسف وقتی اعتراض می کردیم ،
میگفت :عجله نکنید بخدا می ریم اونجا می شینیم وقت هم زیاد می اریم صبور باشید .آخه همیشه با صبوری کاراشو انجام می داد ؛ خلاصه رفتیم توی ماشین که نشستیم دستشو از پشت مادرم آورد دستمو سفت گرفت با لبخند بهم گفت : بیا تا وقت رسیدن صلوات بدیم دعا بخونیم که داداش جوادوخانمش خوشبخت بشن ؛ دستمو سفت گرفته بود تا که رسیدیم خونه زنداداشم وقتی رسیدیم دستمو شل کرد و گفت : دیگه آزادی برو هرچی معرفت و مردانگی و اخلاص و هرچی خوبی تو دنیا هست ما ، در داداش یوسف دیدیم .
#ختم_قرآن
#راوی_برادرگرامی_شهید
شهید مهربون تو ایام ماه رمضان از برنامه هاش ختم قرآن بود البته نه فقط قرائت معمولی بلکه با معنی و تفسیر، قرآن رو تلاوت میکرد؛ چند باری خواست منو با خودش همراه کنه اما من کم آوردم وسط راه ؛ این ماه با برکت که از راه می رسید داداش یوسف تو حال و هوای خودش بود ی معنویتی داشت که کاملا محسوس بود همیشه در حال وضو گرفتن بود سعی می کرد نمازهاشو بره مسجد بخونه ؛ کلا نهایت استفاده رو
می کرد ازین فرصت و بی نصیب
نمی موند ؛ توی همین ماه مبارک بود که دیدم ی صلواتی رو ، رو کاغذی نوشته و بهم میگه این صلوات رو اگه یک دور بفرستی معادل 10000 تا صلوات هست.
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#معجون
#راوی_برادرگرامی
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
یه میکسر کوچیک داشت که با خودش می برد تهران محل کارش باهاش معجون درست می کرد همونکه توش مغز پسته و شیر و موز و اینا داره ،این جزو برنامش بود برای ما ؛ هروقت که از تهران میومد درست می کرد به هرکدوممون یه لیوان می داد می گفت : بخورید خیلی مفیده؛
اهل شکم پروری نبود اما می گفت : کارمون سخته باید قوی باشیم تا جسممون کم نیاره برای
انجام وظیفه همیشه هم چیزای ناب که دوستاش براش از استانهای مختلف میاوردن مثل مویز و خرما و ... رو برای ما هم کنار می ذاشت ؛ دوستانش وقتی داداش یوسف شهید شد اومدن پیش ما و گفتن : تو محل کار تهران تو اتاقمون ی یخچال داشتیم . آقا یوسف همیشه واسه خودش و ما اونو پر خوردنی می کرد از غذا و تنقلات ماهم می رفتیم سر وقتش و دلی از عزا درمیاوردیم .
#برگه_دعا
#راوی_برادرگرامی
یبار اتفاقی ی برگه ای رو تو اتاقش دیدم که مشکلات بعضی از دوستاشو روش نوشته بود ؛ مثلا یکی از دوستانش از نعمت داشتن فرزند محروم بود و شهید تو اون برگه نوشته بود دعا برای فرزند دارشدن فلانی . برای بعضیها که خونه نداشتن دعا میکرد ؛ یا برای کسائیکه موقعیت ازدواج نداشتن دعا می کرد ؛ حدیث داریم از پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله که ( المومن کیس الفطن الحذر) یعنی انسان مومن عاقل و چیز فهم و محتاط است . راه جلب محبت خدا رو میشناسه دعا کردن هم برای خودش روش داره یعنی برای دیگران دعا کن بعد برس به خودت ،حتی اگه به تو بدی کردن .اونوقت توجه خدارو بیشتر رو خودت احساس می کنی .
#یوسف_زهرا
#راوی_دوست_شهید
توی پیاده روی ها بیسیم رو می گرفت و وقتی که نیازی به ارتباطات رادیویی نبود دستشو روی شاسی نگه می داشت و می گفت : آقا خط دیگه اشغاله و خطو به کسی نمیدم و شروع می کرد به مداحی والبته بچه ها همراهی می کردن و اکثرا می گفتن یوسف بمب روحیه بود بین ما ؛ یوسف بعضی مواقع روزی یک ساعت برای ما روضه حضرت زهرا علیها السلام می خوند و همین شد که بچه ها این اواخر به شهید می گفتن : یوسف زهرا .
#گریه_کن_امام_حسین_علیه_السلام
شهید یوسف همیشه می گفت :
توی مراسم امام حسین (علیه السلام) گریه کن .حتی شده حالت گریه داشته باش اگر بعضیها خودشان را در روضه می زنند ، کارشان درست
است ریا نیست ، حتی اگر ریا باشد ،اشکالی ندارد باید بعضی مواقع اعمال خوب را در جمع هم انجام داد تا کار پسندیده ، مورد دید همه باشد و باعث جذب به این کارها شود،برای سیدالشّهدا هر کاری بکنی ثواب دارد اشکهایی که برای آن بزرگوار ریخته شود خریدارش خود امام حسین (علیه السلام) است .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#ذکر
#راوی_دوست
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
بعضی وقت ها با موتور می رفتیم بیرون
آقایوسف می گفت : بیا تا رسیدن به مقصد صلوات بفرستیم ؛ یا یکبار یادمه گفته بود تا برسیم این ذکرو بگیم : یا فاطمة الزهرا ادرکنی ؛ تنها خور نبود تو مسائل معنوی علاقه به این داشت که در امور مذهبی و معنوی، همه رو به هر نحوی با خودش همراه کنه و دین رو جذاب می کرد برای طرف مقابل ؛ این یعنی زبانش به حرفهای لغو و بیهوده باز نمی شد و از فرصتاش بهره میبرد .
#مطالعه_قرآن
تو اتاق محل کارمون، آخر شبها آقایوسف قرآن تلاوت می کرد ؛ البته خیلی آروم و تو دلش ، میگفتیم یوسف لامپو خاموش کن میخوایم بخوابیم ،خسته ایم .
می گفت : چشم ببخشید الان ؛ لامپ رو خاموش می کرد و می رفت زیر پتو و چراغ مطالعه رو هم باخودش می برد
همون زیر قرآن می خوند .
#نظافت
موقعی که پیش بند میزد و توی آشپزخونه ظرف هارو می شست
البته آنقد تمیز که برق می زدن
لباس های نظامیش رو هم وقتی می شست یکی دو ساعتی طول می کشید
کلا تمیز و مرتب بود . همیشه اتاقش رو هم جارو می کرد ؛ حوصله بی نظمی رو نداشت ؛ از تهران که میومد خسته و کوفته با لباس بیرون می خوابید نا نداشت تکون بخوره ؛ می رفتم تا جورابشو از پاش در بیارم از خواب بیدار می شد می گفت خواهش می کنم دست نزن جورابام کثیفن همیشه ورد زبانش بود که می گفت : النظافة من الایمان .
#شوخ_طبع
#راوی_دوست
شوخ بود اگه میدید پکریم شروع می کرد به شیطنت تقلید صدای آهنگران رو می کرد یا تندتند عربی حرف میزد اصلا معلوم نبود چیو به چی وصل میکنه
یا میرفت بیرون شیرینی تر میخرید میومد خونه آخه خیلی دوست داشت
همه رو دور هم جمع کنه
همکاراش میگن توی محل کارهم همینطور بود
#هدیه
شنبه اومد مرخصی ، بهش گفتم مگه بهتون مرخصی دادن؟
گفت بخاطر روز مادر اومدم پیشت, باید غروب برگردم تهران ...
سکه رو گذاشت تو دستم و گفت مامان اگه به دیدار امام زمان نایل شدی سلاممو برسون دعا کن منم نایل بشم به دیدار
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#شوخ_طبع
#راوی_دوست
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
شوخ بود اگه می دید پکریم شروع می کرد به شیطنت تقلید صدای آهنگران رو می کرد یا تندتند عربی حرف میزد اصلا معلوم نبود چیو به چی وصل می کنه
یا می رفت بیرون شیرینی تر می خرید میومد خونه آخه خیلی دوست داشت
همه رو دور هم جمع کنه همکاراش میگن توی محل کارهم همینطور بود .
#هدیه_روزمادر
شنبه اومد مرخصی ، بهش گفتم مگه بهتون مرخصی دادن؟ گفت بخاطر روز مادر اومدم پیشت ؛ باید غروب برگردم تهران . سکه رو گذاشت تو دستم و گفت : مامان اگه به دیدار امام زمان علیه السلام نایل شدی سلاممو برسون دعا کن منم نائل بشم به دیدار .
#انسان_دوستی
یادمه هر وقت از مسیری با موتور رد می شدیم ، اگر سنگ یا شاخه درختی در مسیرعبور افراد یا ماشین افتاده بود ،
باسرعت بر می گشت و جانش رو ندید می گرفت . تا مانعی که در مسیرِ ماشین توی خیابون بود رو برداره که اتفاقی برای کسی نیفته ؛ این یعنی نهایت معرفت و مردم دوستی ؛ گاهی اوقات که قدم می زدیم ، یهو می ایستاد و خم
می شد می دیدم که داره تیکه های نان رو از زمین برمیداره می گفت : باید به برکت خدا احترام گذاشت اگه خورده شیشه می دید رو زمین ریخته
می نشست رو زانو و آروم جمعشون
می کرد .
#باچشمانی_بسته
تو محل کار، وقت استراحت تلویزیون روشن می کردیم اگه فیلم خارجی داشت می داد یوسف نگاه نمی کرد و خودشو با این حرفها گول نمی زد که چون داره از رسانه اسلامی پخش میشه پس مجازه ؛ از حساسیت یوسف باخبر بودیم
می رفتیم چند نفری دست و پاشو نگه می داشتیم که به زور فیلم ببینه
اما می دیدیم چشماشو بسته
نگاه نمی کنه . و بعدش از دستمون در می رفت .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#شهید_امربه_معروف
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
بعد شهادت شهید آقا یوسف خیلی از مادرا میومدن پیش مادر و می گفتن حاج خانوم دختر ما به هیچ صراطی مستقیم نبود . حالا بخاطر شهید شما چادری شده نماز می خونه . یا مادری گریه می کرد و می گفت : من برای پسرم اصلا ارزش نداشتم بهم بی احترامی می کرد بدزبانی می کرد ، من اومدم خونه شما و از دست نوشته های شهید یوسف عکس گرفتم . که از شما نوشته بود و از احترام به شما حرف زده بود . پسرم با دیدن اون دست نوشته ها رفت کربلا و اومد و حالا یه پسر مومن و خوبی شده است .
#حجاب
همیشه توصیه به حجاب می کرد
می گفت : دختر باید مثل مروارید تو صدف باشه ، دور از دسترس و با ارزش
دختر نباید مثل گل مزبله باشه گلی که زیباست اما تو مکان خوبی رشد پیدا
نمی کنه و گول زنندست . تو خیابان باید سنگین و با وقار راه بره و مغرور باشه .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#مرام_و_معرفت
#راوی_دوست
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
یک شب قبل از شهادت آقا یوسف بود، تو مقری بودیم که 600 متر از دشمن فاصله داشتیم ؛ 4 - 5 شب بود درست و حسابی نخوابیده بودیم ؛ حدودای ساعت 4صبح بود و من شدیدا خوابم میومد، ما داشتیم با دوربین دشمن رو نگاه می کردیم . شبای مرداد ماه اونجا (تپه جاسوسان) خیلی سرده . من هم کیسه خوابم رو پایین تپه جا گذاشته بودم ، رفتم تو سنگر بچه های تک تیر انداز ، دیدم یوسف برای پست نگهبانی بیدار شده . من به یوسف گفتم خیلی خوابم میاد و ازش کیسه خوابشو قرض گرفتم که بخوابم . قسمش دادم گفتم یک ساعتی می خوابم مدیونی اگه بیدارم نکنی برای پست ، ازت راضی نیستم . یوسف گفت : باشه بیدارت
می کنم . من یه موقع بیدارشدم دیدم آفتاب میزنه تو صورتم و ساعت 9 صبحه . اعصابم خورد شد که چرا بیدارم نکرد ؛ دیدم جلوی پامون یوسف گرفته خوابیده با یه پتوی کهنه خاکی که کشیده بود رو خودش از سرما ؛ بیدارشد دعواش کردم که چرا بیدارم نکردی
خندید و با خنده بحث و عوض کرد . این نمونه کوچکی از جوانمردی و معرفت شهداست .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#شب_زنده_داری
#شهیدصابرین
#یوسف_فدایی_نژاد
معمولا شبها زود می رفت توی اتاقش برای خواب یه استراحت کوتاهی می کرد و بعد بیدار می شدوضو می گرفت
می رفت تو خلوت خودش ومااز چراغ روشن اتاقش می فهمیدیم که داره عبادت می کنه و بعضی وقتها صدای نماز خوندنش میومدتا نیمه های شب بیدار بود نماز صبح رو می خوند و بعضی وقتها با دوچرخه می رفت پارک جنگلی نزدیک خونه ایکه ورزشی
می کردخونه که میومد می گفت : مامان یه صبحونه مفصل آماده کن بخوریم و بعد هم استراحت می کرد .
#غذاخوردن
قبل غذا حتما بسم الله می گفت ؛ سر سفره روبه قبله می نشست ؛ وقت غذا حرف نمی زد برای هر لقمه ای که
می خورد قاشقش رو می گذاشت
دستاشو می کرد تو هم خوب لقمشو
می جوید ؛ کم غذا بود اما درست و مقوی غذا می خورد . بخاطر همین استیل ورزشکاری داشت و بخاطر همین از شکم مریض نمی شد . این اخلاقش و توی محل کارشم همه می دونستند وقتی می رفت آشپزخونه محل کاردیگه آشپز می دونست و می گفت میدونم یوسف باید برات کم غذا بریزم .
#آخرین_دیدار
#ازلسان_مادرمعزز
شب آخر ماه رمضان بود که رفت و دیگه نیومدآخرین شب ماه مبارک رمضان بود مهمان داشتیم آقایوسف هم اونشب باید می رفت مادر اجازه نمی داد که آقایوسف بره آخه شهید به مادر گفته بود فردا پرواز داریم برای ماموریت ؛ خوابم برد صبح که شد مادر گفت : یوسف رفت . یوسف که شهید شد روضه خوانی پدر و مادر شروع شد . مادر می گفت : وقتی همه خوابیدید دیدم که یوسف رفت و غسل شهادت کرد ؛ من هم خوابم برد . و پدر می گفت : که توی خواب احساس کردم باد سردی به پایم خورد ؛ بیدار شدم دیدم یوسف بود که پاهامو بوسید و روی مادرشو بوسید و بدون خداحافظی رفت . بطرف ایستگاه رفت که اتوبوس سوار بشه من و مادرش تند تند لباس پوشیدیم تا بهش برسیم وقتی رسیدیم ایستگاه گفتم : چرا آنقدر عجله داری گفت : دیرم شده چند دقیقه ای تکیه داده به موتورم شب مهتابی بود یوسف خیره شده بود به ماه عاشق آسمون بودیکباره اتوبوس اومد یوسف دوید سمت ماشین تا سوار بشه وقتی خداحافظی نکرد فهمیدم که نمی خواد زمین گیر بشه و دلش پیش ما بمونه نزدیک ماشین که رسید همونجا دوتا دستاشو بلند کرد و خداحافظی کرد فهمیدم که داره میره و این آخرین باری هست که بدرقش می کنیم رفت و ما فقط چشم دوختیم به چراغ اتوبوس تا دیگه دور شد و اومدیم خونه ؛ چند باری تماس گرفت و ما همچنان دلشوره
داشتیم چند روز بعد دونفر توی محل به پدر گفتند یوسف شهید شده ؛ و بعد از طرف معراج شهدازنگ زدند ؛ و پدر کمرش شکست و مادر پیر شد ویوسف رفت . و روزهای سخت بدون یوسف ، درانتظار ما بود .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم
⚫️🍁🌺 ⚫️🍁🌺🍁⚫️🌺
🍁🌺🍁 ⚫️ 🌺
⚫️🍁 🍁🍁
🍁 ⚫️🍁🌺🍁⚫️
🌺🍁 🍁🍁
⚫️🍁🌺 ⚫️
🌺⚫️🍁🌺
🍁🌺⚫️🍁🌺 🌺
🌺🍁🌺⚫️🍁🌺🍁🌺🍁
#پابوسی_مادر
#راوی_پسرعمو
#شهیدمدافع_حرم
#یوسف_فدایی_نژاد
روز دومی بود که آقایوسف شهید شده بود ، پسرعموی شهیدیوسف اومد و مادر روصدا زد همینکه مادرم رفت دم در بلافاصله افتاد و پای
مادرمو بوسید . ازونجائیکه نامحرم بود مادرم واقعا جا خورده بود .حالا بشنوید که دلیل این کار پسر عمو چی بود : برای شهید توی هر روستایی حجله گذاشته بودن و جَوونا تاصبح پیش حجلش می نشستن و قرآن می گذاشتن . پسرعموی ماهم کنار ی حجله نشسته بود خوابش می بره و آقایوسف میاد بهش تو خواب میگه، برو به مادرم بگو من تو دنیا خیلی کم پاتو بوسیدم .حلالم کن ، من اینجا مقامتو دیدم . پسرعمو جدی نمی گیره
تاسه بار خوابش می بره و یوسف جان میاد به خوابش و بیدارش می کنه
این شد که پسرعمو میاد وتو جمع پای مادر رو
می بوسه و پیغام شهید رو بهش می رسونه .
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁⚫️
⚫️🍁🌺🍁🌺🍁⚫️
@shahedaneosve
شاهدان اسوه، زندگینامه شهدای دفاع مقدس و مدافعان حرم