🛣جواد سرعتش را زیاد کرد و گفت:
" کاش بعضی از آقایون روشن فکر بیان اینجا را ببینن! اینکه شب بخوابی و واقعاً حس نکنی و ندونی صبح چه اتفاقی می افته؟!
مرده ای، زنده ای، شَهرِت دستِته، نیست؟!
🛣مدتی توی حلب مسیری رو می رفتی، موقع برگشت می دیدی بسته است! جاده ای که تا دیروز با امنیت می رفتی، تا ماه پیش با خیال راحت می رفتی، حتی تو شب. یهو می دیدی تو روز هم نمی تونی بری! چند نفر وسط جاده ایست و بازرسی زده بودند با پرچم جدید!!!!
🛣اون وقت طرف توئیت می زنه، اگه تو سوریه خرج نمی کردیم، می تونستیم ریز گردهای خوزستان را حل کنیم!
🛣حکایت ما مردم خیلی حکایت عجیبیه....
گاهی بدون فکر، بدون آینده نگری، گاهی با خودخواهی چنان حق به جانب به سمت جلو می ریم که...
ما شیعه علی بن ابیطالبیم (ع).....
🛣راه درست رو همین مدافعان حرم رفتند و می روند....
کاش حداقل یاد گرفتن که نه حداقل درک کنیم و بفهمیم.
#جاده_یوتیوب
#مدافعان_حرم
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🛣قرار بود برویم منطقه ای بنام "شیخ نجار". آنجا را به شهرک من می شناختند؛ بازوی اقتصادی و پر رونق ده یوتیوب. اگه بری میذارنت رو صندلی، سرت رو می بُرَّن و فیلمت را مستقیم می ذارن تو یوتیوب! "
🛣به عمد بود یانه، نمی دانم. ولی هیچ سیلویی ندیدم که شکمش از خمپاره ای پاره نشده باشد. داعشی ها بعد از گرفتن این منطقه . تمام انبارها را خالی کرده بودند، برده بودند ترکیه.
🛣کل حلب را جبهه النصره در دست گرفته. ولی تنها شهر دست داعش بود.
🛣اسماعیل دیگر یادش نبود از کدام مسیر رفته بودند عملیات....
#جاده_یوتیوب
#مدافعان_حرم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🛣رسیدیم دم در خانه. نشست روی سنگ جدول و گفت: " بچه های ما اینجا خوب می جنگن، اما کاش به همون اندازه هم کار فرهنگی می کردن! 🛣درسته که ما در برابر مسلّحین ایستادگی کردیم و اجازه ندادیم حرم حضرت زینب به دست شون بیفته، ولی آیا دفاع اعتقادی هم انجام دادیم؟ رفتیم با مردم شون حرف بزنیم؟ چقدر توی فضای مجازی کار کردیم؟ "
🛣ایستاد و زیپ کاپشن را کشید تا زیر چانه اش.
_ اینها باعث شد پامو بکنم تو یه کفش که عربی یاد بگیرم. همینکه با دو تا جمله متوجه بشن ایرانی ها آدم های بدی نیستن و ذهنیت شون نسبت به شیعه تغییر کنه کافیه.
🛣_ مگه مردم سوریه همچین تصوری هم دارن!؟
_ زِکّی! نزدیکی حرم حضرت زینب باهاشون کار می کردم. حرکت و پیشروی آموزش می دادم. گفتم: " حالا فرض بگیریم دشمن مقاومت کرد و خواستیم عقب نشینی کنیم؛ اون وقت باید چکار کنیم؟ " یکی شون بلند گفت: " به ما گفتن اگه بخواین عقب نشینی کنیم، ایرانی ها شما را می کشن!!!!"
#جاده_یوتیوب
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🛣این خونه ها دست داعش بود. اومدیم و درگیر شدیم، یه دونه شهید دادیم. پشت بیسیم به عمّار توپیدم: نه چپ و راست مون را بلدیم ، نه میدونیم اینجا کجاست؟
🛣تو همون تیر اندازیِ اول راه بلدها فرار کردند، تک تیر انداز دشمن هم میزد.
🛣خیلی آروم و با صلابت گفت: الان میام بالا. فکر کردم الان با سی_ چهل نفر نیرو میاد. چند دقیقه بعد دیدم تنهایی اسلحه را انداخته رو دوشش و اومد بالا.
پرسیدم: " چرا تنها؟"
گفت: می ریم. می زنیم مثل مرد می گیریم. سرش را انداخت پایین و از وسط همین باغ زیتون رفت سمت روستا. روستایی پر از داعشی!...
🛣یه دفعه داد زد: " اسماعیل بیا. فرار کردن! اسماعیل بیا. فرار کردن! داعشی ها وحشت زده توی درّه پایین روستا پناه گرفتن."
#جاده_یوتیوب
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
🛣از جمله جذابیت های این کتاب، نگاه راوی از دریچه نویسنده ای دغدغه مند، پیگیر و کمی بازیگوش است.برای نویسنده نوشتن اصالت دارد و او سفر می کند تا بنویسد.
🛣برای نوشتن بعضی کتابها نباید دست به قلم شد! باید قلم را کنار گذاشت، به دل ماجرا رفت و همراه قهرمان قصه قدم زد.
🛣کتاب جاده یوتیوب روایت همین سفرهاست، روایتی از سفرنامه سوریه و فضای اعزام مدافعان حرم. این کتاب گاه از لبخندها و گاه از اشک ها می گوید. گاهی با جملاتش کاری می کند که بغض به گلو چنگ بیاندازد. و گاهی خواننده را لبریز از رشادتهای غیور مدافعان حرم می سازد. که در اوج داستان با کمین تروریست ها مواجه شده اند.
.
🛣جاده یوتیوب یکی از منابع بی غرض و منصفی هست که می تواند مردم شناسی سوریه در زمان جنگ را روایت کند. بچه ها مدرسه میروند، در کوچه بازی می کنند و خمپاره ها به زمین کوبیده می شود.
مغازه دارها صبح کره کره شان را بالا می کشند و ظهر برای نهار به خانه می روند. اسلحه ها شلیک می کنند و کودکان گاه سر توپ فوتبال با هم قهر می کنند. فرماندهان نقشه جنگ می کشند، سربازها می جنگند و همه این احوالات در یک نقطه به هم گره می خورند؛ پارادوکسی مثل همنشینی جنگ و صلح.
🛣در کنار این روایت هایی از حضور ایرانی ها به عنوان مستشار در سوریه را بیان می کند و به خیلی از سؤال ها و شبهات پاسخ می گوید. حتی به این سؤال که چرا در سوریه با ایرانی ها مهربان تر از سایر مسلمانان هستند.
#جاده_یوتیوب
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی maghar98@
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده.
#در_کمین_گل_سرخ
#عزیز
#راض_بابا
#قصه_شال
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی #دبّاغ
#شهر_خدا
#دختر_شینا
#مربای_گل_محمدی
#بانوی_چشمه
#حاء_سین_نون
#حنانه_شو
#علی_از_زبان_علی (ع)
#رابطه_عبد_و_مولا
#گل_دقیقه_نود
#به_وقت_بودن
#بازگشت
#نیمه_پنهان_مکران
#داستان_سیستان
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#فهیمه
#فواره_گنجشک_ها
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#کتاب_نرگس
#اقیانوس_دمشق
#دعبل_و_زلفا
#خواب_باران
#چغک
#چی_شد_چادری_شدم
#خون_دلی_که_لعل_شد
#نان_سالهای_جنگ
#هنوز_سالم_است
#فاطمه_علی_است
#ساجی
#کابوس_بیداری
#مادر_شمشادها
#کیمیاگر
#زیباترین_عید_زیباترین_جشن
#تاب_طناب_دار
#ملاصالح
#الی_الحبیب
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#کاش_برگردی
#محمد_مثل_گل_بود
#بچه_مثبت_مدرسه
#پنجره_های_تشنه
#علمدار
#فرشته_ای_در_برهوت
#گریه_های_مسیح
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#تنها_گریه_کن
#امام_رئوف
#مربع_های_قرمز
#کمی_دیرتر
#ارتداد
#تولد_در_توکیو
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دختر_شینا
#من_زندگی_موسیقی
#حسین_پسر_غلامحسین
#حاج_قاسم
#بابا_رجب
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#شنود
#باغ_خرمالو
#راض_بابا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#آبنبات_هل_دار
#از_سیادت_تا_وزارت
#از_سیادت_تا_وزارت
#حاج_قاسم2
#عباس_دست_طلا
#تَن_تَن_و_سندباد
#یاس_در_آتش
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#سالهای_بنفش
#دم_عشق_دمشق
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#دخیل_عشق
#عارفانه
#پنجره_های_در_به_در
#کاهن_معبد_جینجا
#راز_نگین_سرخ
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#چشم_روشنی
#آبنبات_دارچینی
#خاطرات_سفیر
#یادت_باشد
#آقا_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهر_خدا
#خداحافظ_سالار
#یوما
#آفتاب_غریب
#جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
#کوچه_نقاشها
#انتخابات_تَکرار_یاتَغییر
#جاده_یوتیوب
#کتاب_دکل
#سیاه_صورت
#عبدالمهدی
#لینالونا
#زخم_داوود
#خیابان_204
#با_بابا
#پوتین_قرمزها
#میر_و_علمدار
#امیر_من
#شبیه_مریم
#سر_بر_خاک_دهکده
#علمدار
#شهربانو
#ادموند
#بی_قرار
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#تاب_طناب_دار
#همسایه_های_خانم_جان
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#دختران_هم_شهید_می_شوند
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
#کتاب_ر
#در_جستجوی_ثریا