🌼وقتی انقلاب شد رحیم مخدومی، نویسنده این کتاب، تقریباً به سن و سال اسماعیل، قهرمان داستان «نرگس» بود.
به همین خاطر، روایتی که مخدومی از زندگی و محل درس خواندن و فعالیت های انقلابی اسماعیل به دست می دهد، به دلیل آنکه توسط خودش تجربه شده است، برای مخاطب هم ملموس و باورپذیر است.
🌼مخدومی در رمان «نرگس» ماجرای اسماعیل را شرح می دهد که خواهرش نرگس به دلیل محجبه بودن🧕🏽 از مدرسه اخراج شده است.
او به هر دری که می زند نمی تواند خواهرش را به مدرسه بفرستد؛ حتی به سر کار👨🔧 می رود تا بتواند برای نرگس معلم خصوصی بگیرد.
🌼اما این تنها دغدغه اسماعیل نیست. او از یک سو دایی روحانی ای 👳🏻♂دارد که مدام در تعقیب و گریز با نیروهای ساواک👮🏾♂ است.
از سوی دیگر، پدر اسماعیل👴🏻 و خود او به دلیل فعالیت های انقلابی دستگیر می شوند؛ وقتی هم که پدرش به زندان می افتد، تأمین معاش خانواده بر دوش اسماعیل👱🏼♂ می افتد.
🌼ولی همه این اتفاقات، به همراه شهادت دایی 👳🏻♂و یکی از معلمان مدرسه👨🏻🏫، او را مصمم می کند که حتی بیش از گذشته به مبارزه و تلاش برای فرستادن نرگس🙍🏻♀ به مدرسه، بپردازد.
🌼او به جز پخش اعلامیه های انقلابی📑، در محیط مدرسه هم برای شوراندن بچه ها علیه کادر طاغوتی👿 مدرسه کوتاهی نمی کند.
🌼چنانچه در پایان داستان، خانم فرحزاد معلم بی حجابی 👩🏻🏫که اعتقادی هم به انقلاب نداشته است با روسری 🧕🏻به مدرسه می آید.🤲🏻
#کتاب_نرگس
#رمان_نوجوان
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
🌼باران می بارد.🌧 بچه های کلاس و محله با سر و روی خیس مثل مور و ملخ ریختهاند توی خانه. به قول مادر سوزن بیندازی پایین نمیافتند. نمیدانم چگونه خبردار شده اند.🧐 دیگر جا برای فامیل
ها نیست مادر کرسی را جمع کرده تا جا برای همه باشد.
🌼از وقتی آزاد شدهام بابا و مادر به من خیلی احترام می گذارند، هردویشان مرا آقا اسماعیل صدا میزنند. نرگس هم رفته اتاق پایین و در را به روی خودش بسته است، مادر میگوید: « از خوشحالی دارد گریه میکند.» 😭
🌼مصطفی خودش را زورکی کنارم جا می دهد و چیزهایی میگوید که نمی شنوم گوشم هنوز درد دارد اشاره میکنم که بلندتر بگوید.
_ میگم بزرگ شدی آقا اسماعیل کارهای خطرناک می کنی.😎
می گویم چه کنیم، ما میتونیم دیگه😁.
همه می خندند.
#بریده_کتاب
#کتاب_نرگس
#رحیم_مخدومی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
🌼عکس های آیت الله خمینی می رود بالا. با همه توان مشتم را گره می کنم و فریاد می کشم. تنم حسابی داغ شده است. نم نم باران چلانده می شود روی صورت گر گرفته ام💦 و دلم را پر از آرامش می کند. رفته رفته مردم هم قاطی ما می شوند باران یک باره شدت می گیرد🌨 عکس های جور واجور بین جمعیت پخش میشود غیر از آیت الله خمینی هیچ یک از آنها را نمی شناسم.
🌼می رسیم به خیابان اصلی شهر. سر و کلّه ماشین های نظامی پیدا میشود. جیپ ها مدام بالا و پایین می روند و ما را می پایند. وقتی قاطی جمع هستم هیچ احساس ترس ندارم، اما وقتی تنها هستم حتی جرأت نمیکنم نگاهشان کنم.
یک جوانی دوان دوان می آید قاطیِ جمع، بلندگوی دستی آورده است.
یکی دیگر که شبیه معلم هاست بلندگو را از او می گیرد و شعار میدهد : «فرموده روح الله چنین است».
فریاد می کشیم : «سکوت وسازش کار خائنین است».
🌼 هر بار که فریاد می کشم گویی همه عقده های دلم میریزد:
«ای شاه خائن آواره کردی
خاک وطن را ویرانه کردی
کشتی جوانان وطن آه و واویلا
کردی هزاران در کفن آه و واویلا»
«مرگ بر شاه ، مرگ بر شاه»
دیگر ناراحتیها فراموشم شده است.
#کتاب_نرگس
#رمان_نوجوان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
🌼چشمهایم از بی خوابی دو کاسه خون است.👀دیشب تا صبح مشغول بودیم. سرتاسر کوچه مسجد را چراغانی کردیم.💡
عکس تک تک شهدای محل را چسباندیم به دیوار و تابلوهای از عکس امام و علمای اسلام مثل آیت الله مرعشی و آیت الله گلپایگانی درست کردیم حاج آقا گفت : «عکس بزرگ امام را بزنین سر کوچه و روی پارچهای بنویسین در بهار آزادی جای شهدا خالی».
🌼حاج آقا می گفت : «امام فردا می خواهد بیاید» . وقتی این خبر را داد بعضی ها گریه شان گرفت. 😭از جمله خود من یاد حاج احمد افتادم و یعقوبی و اولیای از همه بیشتر یاد دایی.
🌼 آمدم مدرسه فکری به ذهنم رسید. به بچه ها گفتم پول هایشان را بگذارند روی هم تا دسته گل بخریم و در جای خالی یعقوبی بگذاریم. بچه ها رفتند برای خرید.
این زنگ با آقای کدخدایی داریم هنوز نیامده. سومی ها می گویند که دیگر به مدرسه نمی آید، نه تنها او بلکه خیلی های دیگر از جمله خانوم فرحزاد خانم بهداشت و آقای مدیر😲🤗.
#کتاب_نرگس
#بریده_کتاب
#رحیم_مخدومی
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده.
#در_کمین_گل_سرخ
#عزیز
#راض_بابا
#قصه_شال
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی #دبّاغ
#شهر_خدا
#دختر_شینا
#مربای_گل_محمدی
#بانوی_چشمه
#حاء_سین_نون
#حنانه_شو
#علی_از_زبان_علی (ع)
#رابطه_عبد_و_مولا
#گل_دقیقه_نود
#به_وقت_بودن
#بازگشت
#نیمه_پنهان_مکران
#داستان_سیستان
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#فهیمه
#فواره_گنجشک_ها
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#کتاب_نرگس
#اقیانوس_دمشق
#دعبل_و_زلفا
#خواب_باران
#چغک
#چی_شد_چادری_شدم
#خون_دلی_که_لعل_شد
#نان_سالهای_جنگ
#هنوز_سالم_است
#فاطمه_علی_است
#ساجی
#کابوس_بیداری
#مادر_شمشادها
#کیمیاگر
#زیباترین_عید_زیباترین_جشن
#تاب_طناب_دار
#ملاصالح
#الی_الحبیب
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#کاش_برگردی
#محمد_مثل_گل_بود
#بچه_مثبت_مدرسه
#پنجره_های_تشنه
#علمدار
#فرشته_ای_در_برهوت
#گریه_های_مسیح
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#تنها_گریه_کن
#امام_رئوف
#مربع_های_قرمز
#کمی_دیرتر
#ارتداد
#تولد_در_توکیو
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دختر_شینا
#من_زندگی_موسیقی
#حسین_پسر_غلامحسین
#حاج_قاسم
#بابا_رجب
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#شنود
#باغ_خرمالو
#راض_بابا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#آبنبات_هل_دار
#از_سیادت_تا_وزارت
#از_سیادت_تا_وزارت
#حاج_قاسم2
#عباس_دست_طلا
#تَن_تَن_و_سندباد
#یاس_در_آتش
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#سالهای_بنفش
#دم_عشق_دمشق
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#دخیل_عشق
#عارفانه
#پنجره_های_در_به_در
#کاهن_معبد_جینجا
#راز_نگین_سرخ
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#چشم_روشنی
#آبنبات_دارچینی
#خاطرات_سفیر
#یادت_باشد
#آقا_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهر_خدا
#خداحافظ_سالار
#یوما
#آفتاب_غریب
#جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
#کوچه_نقاشها
#انتخابات_تَکرار_یاتَغییر
#جاده_یوتیوب
#کتاب_دکل
#سیاه_صورت
#عبدالمهدی
#لینالونا
#زخم_داوود
#خیابان_204
#با_بابا
#پوتین_قرمزها
#میر_و_علمدار
#امیر_من
#شبیه_مریم
#سر_بر_خاک_دهکده
#علمدار
#شهربانو
#ادموند
#بی_قرار
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#تاب_طناب_دار
#همسایه_های_خانم_جان
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#دختران_هم_شهید_می_شوند
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
#کتاب_ر
#در_جستجوی_ثریا