سلام بر شما اهالی فرهنگ. عید زیبای تولد منجی جهان بشریت را به همه شما بزرگواران تبریک عرض میکنم. به عنوان عیدانه، لیست کتابهایی که در شش ماه اخیر خدمتتان معرفی کرده ایم را در اختیار تان می گذارم که معرفی کتاب مورد علاقه تان را به راحتی پیدا نمائید.
#رؤیای_نیمه_شب
#پدر_عشق_پسر
#آب_هرگز_نمیمیرد
#لینالونا
#دست_دعا_چشم_امید
#خادم_ارباب_کیست
#آن_مرد_در_باران_می_آید
#رؤیای_یک_دیدار
#ماه_در_محاق
#من_میترا_نیستم
#زنان_عنکبوتی
#سلام_بر_ابراهیم
#قدیس
#آسمانی_ترین_مهربانی
#اقتصاد_مقاومتر_محیط_سالمتر
#سلیمانی_عزیز
#زایو
#تولد_در_لس_آنجلس
#ر
#مادر
#در_جستجوی_ثریا
#ماه_به_روایت_آه
#مادر_مهتاب
#آن_بیست_و_سه_نفر
#خمینی_پدیده_انسانی_پیچیده
#فاطمه_فاطمه_است
#دختران_هم_شهید_میشوند
#سه_دقیقه_در_قیامت
#ذوالفقار
#کشتی_پهلو_گرفته
#سربازان_سردار
#آفتاب_در_حجاب
#بانوی_کربلا
#تنها_زیر_باران
#تو_شهید_نمیشوی
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#خانم_مربی
#برای_زین_اَب
#وقتی_دلی
#شب_صورتی
#فواره_گنجشک_ها
#حنانه_شو
#دعبل_و_زلفا
#آخرین_آفتاب
#به_من_هیچکس_نگفت
#مفرد_مذکر_غائب
#شهریار_نیکی
#دخترم_ناهید
#پنجشنبه_فیروزه_ای
#محمد(ابراهیم حسن بیگی)
#گلستان_یازدهم
#بزرگترین_دختر_عالم
#موکب_آمستردام
#مجید_بربری
#به_سفارش_مادرم
#پادشاهان_پیاده
#فتح_خون
#خاکهای_نرم_کوشک
#پسرک_فلافل_فروش
#پدر_عشق_پسر
#خاطرات_سفیر
#حسین_از_زبان_حسین(ع)
#سقای_آب_و_ادب
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
🌸دعبل پیشانی اش را ساعتی به تنه درختی گذاشته بود و اشک می ریخت. به حالتی شبیه خلسه فرو رفته بود. لب هایش شروع به تکان خوردن کرد. کلماتی نامفهوم را به زبان آورد و با سرعت، ادبیاتی در دفترش نوشت.
🌸چرخید و به زلفا که سینی در دست ایستاده بود، لبخند زد. زلفا برایش دم نوش آورده بود. همانجا نشستند. دعبل دم کرده ی بابونه و سنبل الطیب را که با عسل شیرین شده بود، با لذت نوشید و باز لبخند زد. چشمانش قرمز شده بود، اما حال خوشی داشت.
🌸زلفا دست را سایبان چشم کرد و پرسید: « نمی خواهی چند بیت از این قصیده را برایم بخوانی؟ »
دعبل دست همسرش را بوسید و گفت: «برایم سخت است که چیزی از من بخواهی و به تو نه بگویم. تصمیم دارم علی بن موسی (ع) نخستین کسی باشد که این قصیده را می شنود. این شعر بلند را برای آن حضرت سروده ام. کوزه ای است که او باید مهرش را بردارد.
#امام_رضا(ع)
#دعبل_و_زلفا
#ولادت_
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌸وقتی پا در آن خانه گذاشت، مغناطیس وجود امام او را گرفت. اشک به چشمانش نشست. او را به اتاقی راهنمایی کردند که با گلیمی راه راه فرش شده بود. دیوارها با مخلوطی از گچ و خاک، سفید شده بود. توی یکی از طاقچه ها گلدانی بود با گلهای صورتی و قرمز و شاخ و برگهایی شفاف که به طرف یکی از پشتی ها آویزان بود. حیاط باغچه هایی داشت. میانشان حوضی بود.
🌸 خدمتکاری پایی بر لبه ی حوضی گذاشته بود و خوشه های انگور را می شست. دقیقه ای بعد غلامی از درِ میانی آمد و طرفی انگور را جلوی دعبل گذاشت و رفت.
🌸دعبل گلها را بو کشید و با خود گفت: خوش به حال این گلها! خوش بحال خدمتگزاران این خانه! خوش به حال این خانه ساده که سزاوار میزبانی حجت خدا بوده است!
#دعبل_و_زلفا
#میلاد_امام_رضا (ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌸دعبل خزاعی از پرجرئتترین شاعران شیعه در زمان امام موسی بن جعفر(ع) و امام رضا(ع) بود، این رمان، قصه عشق دعبل به همسرش زلفا را روایت میکند.
🌸در کنار این اثر عاشقانه و غرق شدن در داستان جذاب زندگی دعبل خزاعی و عشق شورانگیزش به زلفا، نویسنده بستری فراهم کرده تا ما را با زمانه امامان مذکور بیشتر آشنا کند. مظفر سالاری در این اثر تمام سعی خودر ا کرده است تا حوادث را بر اساس دادههای تاریخی بازآفرینی کند.
🌸یکی از جذابترین بخشهای کتاب لحظاتی است که داستان به زندگی امام موسی بن جعفر(ع) و فرزندشان علی بن موسی الرضا(ع) میرسد. سالاری زندان هارونالرشید و اتاقی را که امام معصوم شیعیان در آن محبوس است، پیش چشم ما مجسم میکند و ما را در حسرت یاران نزدیک آن امام عزیز که تشنه دیدارش بودند، شریک میکند.
🌸این کتاب ترکیبی از داستانی عاشقانه و تاریخ اهل بیت علیهم السلام است. اگر به تاریخ اسلام و داستانهای عاشقانه تاریخی علاقه دارید و اگر از عاشقان اهل بیت پیامبر (ص) هستید، از خواندن این کتاب جذاب لذت خواهید برد.
#دعبل_و_زلفا
#ولادت_عشق
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
🌸زیر سقفی نیمه ویران، پلاس انداختند، نماز خواندند و نهار خوردند. دعبل گفت: نزدیک بود این قمی های خوش اشتها، جبه(لباسی یادگاری از امام رضا علیه السلام) را از چنگم در آورند!
خندید. _ خوب از دستشان در رفتیم! امروز صبح که به خانه ی ابن خزرج رفته اند تا به خیال خودشان دوباره دورم را بگیرند و برای جبه التماس کنند، دیده اند جا تر است و بچه نیست!
........
🌸این بار دعبل سر جنباند و شنهای زیر پلاس را به شکل بالش در آورد. هر دو لم داده بودند تا چرتی بزنند. از شدت باران کم شده بود. از جاییکه دراز کشیده بودند دو درخت، کنار هم، در دور دست، میان دشت، زیر باران دیده میشد.
🌸به خواب رفتند و با شیهه ی اسب، بیدار شدند. بیست نفری از جوانان قم، بیرون خرابه ها کنار اسب هایشان، زیر باران ایستاده بودند و لبخند میزنند. بار یکی از اسبها، صندوقچه ای بود. دعبل راست نشست و گفت: آخر لباس غصبی به چه درد شما میخورد!
🌸دو تا از جوانها، طناب دور صندوقچه را باز کردند و آنرا بردند و کنار صندوقچه دیگر گذاشتند....یکی که خوش قیافه بود گفت: دل ما را نشکن! از امام یاد بگیر و بخشنده باش!
🌸_شما هم یاد بگیرید که نگاه تان به مال مردم نباشد. اگر راست میگویید به مرو بروید و امام را از دست مأمون نجات دهید و به شهر خودتان بیاورید! من میخواهم این جبه را به همسرم به سوغات بدهم.
....
🌸جوان گفت: این هم راهی دارد. یکی از آستین های لباس را به تو میدهیم.... با این صندوقچه هر چه میخواهی برایش بخر؛ طلا، جواهرات، لباس، زمین، باغ.
....
🌸دعبل بسوی بار و بنه اش رفت و بقچه سیاه را بیرون کشید. بقچه را هم به دست جوان داد.
_آستین دست راست را از محل دوخت، برایم جدا کنید.
#دعبل_و_زلفا
#میلاد_امام_رضا (ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🌸گرگ و میش صبح بود که دعبل گریان و سراسیمه و شمع در دست از پله ها پایین دوید...توی ایوان به دور خود چرخید. نمی دانست کجا برود و چه کسی را خبر کند....بیصدا می گریست که بچه ها را بیدار نکند. می لرزید. به طرف اتاق ابن سیار و همسرش رفت و در زد.....
🌸_منم دعبل بیایید بیرون!....
ابن سیار در را باز کرد و به چارچوب تکیه داد. نفس نفس میزد.
_ چه شده مرد؟ زهر ترک شدیم! حالت خوب است؟.... دعبل به بالا اشاره کرد.
_زلفا! چشم هایش!
.......
🌸ابن سیار و عتبه وارد اتاق شدند. زلفا روی کرسی نشسته بود. چادری سفید به سر داشت و پوشیه روی صورتش بود. آستین را روی لب و بینی اش گذاشته بود. برجستگی گونه هایش مشخص بود. معلوم نبود میخندد یا گریه میکند. بقیه با کنجکاوی و فشار داخل شدند. دعبل عقب تر از همه آمد. به ابن سیار که گیج شده بود گفت: چشمان همسرم را ببین!
🌸زلفا به آرامی پوشیه اش را بالا زد و چشمانش را گشود. آه از نهاد همه برخاست. عتبه جیغ کشید و صورتش را چنگ زد.دعبل که هنوز باور نمی کرد، گفت: خدایا شکرت!...........
#دعبل_و_زلفا
#میلاد_امام_رضا(ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
با لیست زیر معرفی کتاب مورد علاقه تان را به راحتی پیدا نمائید.
#رؤیای_نیمه_شب
#پدر_عشق_پسر
#آب_هرگز_نمیمیرد
#لینالونا
#دست_دعا_چشم_امید
#خادم_ارباب_کیست
#آن_مرد_در_باران_می_آید
#رؤیای_یک_دیدار
#ماه_در_محاق
#من_میترا_نیستم
#زنان_عنکبوتی
#سلام_بر_ابراهیم
#قدیس
#آسمانی_ترین_مهربانی
#اقتصاد_مقاومتر_محیط_سالمتر
#سلیمانی_عزیز
#زایو
#تولد_در_لس_آنجلس
#کتاب_ر
#مادر
#در_جستجوی_ثریا
#ماه_به_روایت_آه
#مادر_مهتاب
#آن_بیست_و_سه_نفر
#خمینی_پدیده_انسانی_پیچیده
#فاطمه_فاطمه_است
#دختران_هم_شهید_میشوند
#سه_دقیقه_در_قیامت
#ذوالفقار
#کشتی_پهلو_گرفته
#سربازان_سردار
#آفتاب_در_حجاب
#بانوی_کربلا
#تنها_زیر_باران
#تو_شهید_نمیشوی
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم
#خانم_مربی
#برای_زین_اَب
#وقتی_دلی
#شب_صورتی
#فواره_گنجشک_ها
#حنانه_شو
#دعبل_و_زلفا
#آخرین_آفتاب
#به_من_هیچکس_نگفت
#مفرد_مذکر_غائب
#شهریار_نیکی
#دخترم_ناهید
#پنجشنبه_فیروزه_ای
#محمد(ابراهیم حسن بیگی)
#گلستان_یازدهم
#بزرگترین_دختر_عالم
#موکب_آمستردام
#مجید_بربری
#به_سفارش_مادرم
#پادشاهان_پیاده
#فتح_خون
#خاکهای_نرم_کوشک
#پسرک_فلافل_فروش
#پدر_عشق_پسر
#خاطرات_سفیر
#حسین_از_زبان_حسین(ع)
#سقای_آب_و_ادب
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده.
#در_کمین_گل_سرخ
#عزیز
#راض_بابا
#قصه_شال
#خاطرات_مرضیه_حدیدچی #دبّاغ
#شهر_خدا
#دختر_شینا
#مربای_گل_محمدی
#بانوی_چشمه
#حاء_سین_نون
#حنانه_شو
#علی_از_زبان_علی (ع)
#رابطه_عبد_و_مولا
#گل_دقیقه_نود
#به_وقت_بودن
#بازگشت
#نیمه_پنهان_مکران
#داستان_سیستان
#به_مجنون_گفتم_زنده_بمان
#فهیمه
#فواره_گنجشک_ها
#پسران_دوزخ_فرزندان_قابیل
#کتاب_نرگس
#اقیانوس_دمشق
#دعبل_و_زلفا
#خواب_باران
#چغک
#چی_شد_چادری_شدم
#خون_دلی_که_لعل_شد
#نان_سالهای_جنگ
#هنوز_سالم_است
#فاطمه_علی_است
#ساجی
#کابوس_بیداری
#مادر_شمشادها
#کیمیاگر
#زیباترین_عید_زیباترین_جشن
#تاب_طناب_دار
#ملاصالح
#الی_الحبیب
#توضیح_الرسائل_کربلا
#امام_سجاد_سرچشمه_کمالات_انسانی
#کاش_برگردی
#محمد_مثل_گل_بود
#بچه_مثبت_مدرسه
#پنجره_های_تشنه
#علمدار
#فرشته_ای_در_برهوت
#گریه_های_مسیح
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#تنها_گریه_کن
#امام_رئوف
#مربع_های_قرمز
#کمی_دیرتر
#ارتداد
#تولد_در_توکیو
#سه_دقیقه_در_قیامت
#دختر_شینا
#من_زندگی_موسیقی
#حسین_پسر_غلامحسین
#حاج_قاسم
#بابا_رجب
#چای_خوش_عطر_پیرمرد
#شنود
#باغ_خرمالو
#راض_بابا
#مهاجر_سرزمین_آفتاب
#آبنبات_هل_دار
#از_سیادت_تا_وزارت
#از_سیادت_تا_وزارت
#حاج_قاسم2
#عباس_دست_طلا
#تَن_تَن_و_سندباد
#یاس_در_آتش
#بفرمایید_بهشت
#عشق_و_دیگر_هیچ
#سالهای_بنفش
#دم_عشق_دمشق
#از_چیزی_نمی_ترسیدم
#دخیل_عشق
#عارفانه
#پنجره_های_در_به_در
#کاهن_معبد_جینجا
#راز_نگین_سرخ
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#چشم_روشنی
#آبنبات_دارچینی
#خاطرات_سفیر
#یادت_باشد
#آقا_سلیمان_میشود_من_بخوابم
#یک_روز_بعد_از_حیرانی
#شهر_خدا
#خداحافظ_سالار
#یوما
#آفتاب_غریب
#جاذبه_و_دافعه_علی(ع)
#کوچه_نقاشها
#انتخابات_تَکرار_یاتَغییر
#جاده_یوتیوب
#کتاب_دکل
#سیاه_صورت
#عبدالمهدی
#لینالونا
#زخم_داوود
#خیابان_204
#با_بابا
#پوتین_قرمزها
#میر_و_علمدار
#امیر_من
#شبیه_مریم
#سر_بر_خاک_دهکده
#علمدار
#شهربانو
#ادموند
#بی_قرار
#زمانی_برای_بزرگ_شدن
#تاب_طناب_دار
#همسایه_های_خانم_جان
#وقتی_مهتاب_گم_شد
#دختران_هم_شهید_می_شوند
#حاج_قاسمی_که_من_می_شناسم
#کتاب_ر
#در_جستجوی_ثریا