eitaa logo
شهیدانه
1.5هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
11 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸واقعیت آن است که همه چیز مطبوع و خوب بود. اما من بدجوری حالم گرفته شده بود. این همه جوان با لباس شخصی؛ 🌸بیراه نیست که می گویند از تهران آدم می آورند که استقبال را شلوغش کنند. جای رفیق شفیقم خالی که سرم داد بکشد: «دیدی قطار ـ قطار، اتوبوس ـ اتوبوس بسیجی می آورند برای شعار دادن؛ دیدی یا نه؟» تازه او از هواپیما خبر نداشت! حالم گرفته شده بود ناجور. 🌸 ما از چی دفاع می کردیم؟ از احمد تپل و رفقایش که از تهران می آیند به عنوان مردمِ همیشه در صحنه سیستان؟ چرا بی خودی رگِ گردنی می شویم. انگار آب سردی رویم ریخته بودند. 🌸 حاضر بودم همان جا از هواپیما بپرم پایین. کاش در عقب، مثل آنتولزف جعفریان باز می شد و می افتادیم در آسمان هندوکش.... 🌸 نمی دانم شاید هم لازم باشد. قوه توجیه، بخواهی نخواهی، این جور موارد به کار می افتد؛ نیرو باید بیاورند، استقبال باید پرشکوه باشد. خاصه در چنین شرایطی. بالاخره «کار ملک است این و تدبیر و تأمل بایدش...». اما مگر توجیه می تواند حال آدم را جا بیاورد. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌸داستان سیستان دارای نگاهی است که پیچش های یک ذهن صمیمی، نقاد و طبیعی را بازتاب می دهد؛ ذهنی که به انقلاب، نظام و رهبر، نه طبق قالب های بی جان، رسمی، کلیشه ای و بی روح، بلکه با حساسیّت، باور، و پیش داوری های شتابزده ای، محصول کمال طلبی می نگرد. 🌸 در انبوهی از شایعات و واقعیات غرق است واز هر نشانه ای که بوی تقابل با خواسته های آرمانی و صادقانه را می دهد، منزجر است و به محض برخورد با علامتی دال بر تناقض کردار و گفتار، شروع به داوری می کند. 🌸داستان سیستان، شیطنت ها، تخطی ها و زیرآبی رفتن های مرسوم ایرانی نویسنده را نمی پوشاند و صمیمانه از کلک ها و حقه های کوچکی که نویسنده طی سفر، برای دست یابی به مقاصدش به خرج می دهد، پرده بر می دارد. 🌸و بالاخره ارائه اطلاعات، از حقیقت باطنی مناسبات و پدیده هایی که نویسنده بدان باور دارد، با زبان غیر مستقیم دلنشین است؛ چنین است که چهره رهبری و ارتباطشان با مردم و ویژگی های خویشتندارانه زندگی خصوصی و منش و کنش ایشان در سفرها، به طور قانع کننده و باورپذیر ترسیم شده است. 🌸به دوستانی که مایلند سفرهای مقام معظم رهبری را با لحنی صمیمی و نگاهی دیگر مطالعه کنند، خواندن این گزارش سفر پیشنهاد می شود. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهیدانه
🌸مردم دم در ایستاده اند و هیاهو می کنند و می خواهند داخل شوند، اما تیم حفاظت ممانعت می کند. آقا متوجه می شود و استکان چای را نیمه تمام روی سینی می گذارد و اشاره می کند که اهل محل داخل شوند. 🌸مردم مثل سیل می ریزند توی خانه؛ نگرانم که مبادا هجوم ببرند به سمت آقا. بچه های حفاظت به سختی سعی می کنند که آنها یکی یکی نزدیک آقا بروند. هرکدام بعد از سلام و احوالپرسی، سعی می کند نزدیک آقا روی زمین بنشینند. پیرمردی با کلاه بافتنی، کنار دست ما نشسته است و همه چیز را دوباره برای آقا می گوید: 🌸ـ چهار تا پسر هم دارد. شکر الله را باید یادت باشه آقا. جوانکی بود وقتی شما رفتی. حالا عزیز الله هم دیپلم دارد. اما کسی سرکار نمی بردشان. یک فکری نباید کرد؟ آقا می خندد و می گوید: چرا. 🌸چند نفری از اعیان محله با سرو وضع مرتب نزدیک می آیند و خودشان را خیلی به آقا می چسبانند. اما آقا انگار نمی شناسدشان. یک هو آقا آنها را کنار می زند و به پیرمردی در انتهای صف اشاره می کند و با لبخند می گوید: سلام... آی (الف) سلام را پیش از دو مد قاریان می کشد. آقا جلو پایش نیم خیز می شود و پیرمرد خود را روی سینه آقا می اندازد. 🌸ـ حاجی رحمان کجایی؟ حالت چه طور است... عبدالرحمان سجادی! ـ پیرمرد گریه می کند. ـ آقا! ما را یادت هست؛ خواب می بینم انگار. ـ بله! حاجی رحمان! سید نواب کجاست؟ 🌸عبدالرحمن پوست دستش انگار رفته است. سرخ است و زخمی. دستش را می کشد روی دست آقا. یکی از محافظ ها به تندی دستش را کنار می زند. محافظ مچ دست پیرمرد را می گیرد تا به محل سرخی پوست دست نزده باشد. اما آقا دوباره خم می شود و دست پیرمرد را در دست می گیرد. از همان محل زخم...؛ او دستش را روی صورت آقا می کشد. با گریه می گوید: ـ قلبم را هم عمل کرده ام! ـ آخی. 🌸چه محبتی است میان این دو سر در نمی آوردم؛ آقا همان جور که دست سید را نگه داشته است، نگاهی به ما می کند و می گوید: ـ مرد خداست این سید عبدالرحمن. ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
شهیدانه
🌸من که دیدم اوضاع تا این حد کویت است، به سرم زد که یکی از دوستان جوان ترم را نیز با خود به این سفر بیاورم. پیش تر با هم خیلی از مناطق ایران را گشته بودیم. ده روزی توی منطقه بشاگرد، بدون ردیف بودن «هتلینگ!» عرق ریخته بودیم. حال دور از انصاف بود که در چنین سفری همراه نباشیم. علی دانشجوی سال آخر پزشکی بود. او را به عنوان عکاس معرفی کردم. عکاس حرفه ای برای گرفتن تصویر از کادرهایی که از چشم عکاسان رسمی دور می ماند؛ به راحتی پذیرفتند. 🌸مشکل جای دیگری بود. کل اطلاع علی از هنر عکاسی به اندازه اطلاعات علمی من بود در زمینه تحقیقات نانو تکنولوژی و ارتباطش با ژنتیک پیش رفته...؛ 🌸حال من و علی فقط منتظر بودیم که گروه تحقیقی دنبال مان بیایند و از در و همسایه و دوست و آشنا پرس و جو کنند که ما چه جورآدم هایی هستیم. صف چندم نماز جمعه می نشینم؟ در راه پیمایی 22 بهمن دست چپ مان را مشت می کنیم یا دست راست را؟ تند تند حفظ می کردیم که دیش نداریم. ریش داریم. آواز نمی خوانیم. نماز می خوانیم. همسایه هامان فصل انگور در زیر زمین کوزه نمی گیرند، اما روزه می گیرند و از این قبیل سجع های نامتوازی! 🌸تلفنی که با هم حرف می زدیم، منتظر بودیم تا موقع گذاشتن گوشی، صدای گذاشته شدن گوشی سوم را بشنویم. کوچه و خیابان به هر کسی که به ما خیره شده بود، بلند سلام می کردیم، تازه آن هم سلام علیکم و رحمه الله، با رعایت مخارج! خلاصه تمام مشکل مان این بود که تحقیقات مستقیم است یا غیر مستقیم. 🌸عاقبت با علی به این نتیجه مشترک رسیدیم که دم شان گرم، جوری تحقیق می کنند که اصلاً آدم بو نمی برد». ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @maghar98
🌸 «شاید یکی از به‌ترین صحبت‌های ره‌بر که درهیچ رسانه‌ای منتشر نشد، صحبت در همین جلسه بود. آقا اول صحبت تأکید می‌کند که «خداوند دل‌های ما را به هم نزدیک کرده است، الله الّف بین قلوبنا...» بعد از تلاش برای این نزدیکی به عنوانِ یک وظیفه می‌گوید. 🌸آقا در پرده می‌گوید: «محرم نزدیک است. برای من بسیار مهم است که در این محرم آینده در پاکستان خونِ شیعه و سنی سرِ این تعصباتِ کور ریخته نشود، حتا یک نفر...» 🌸بعد آقا راجع به حکومتِ اسلامی صحبت می‌کند و تعبیرِ یدخلون فی دین‌الله افواجا را برای توصیفِ اوایلِ انقلاب به کار می‌برد که بسیار جذاب است: 🌸«از همان ابتدای انقلاب، ما نخواستیم فقط پرچمِ شیعه را بلند کنیم، ما پرچم اسلام را بلند کردیم تا همه دورِ هم جمع شوند. امروز کتاب‌های ضدِ شیعه، تحریفِ تاریخِ شیعه، زیاد چاپ می‌شود، نه مثلِ قدیم‌ها و آن چاپ‌های بدِ پاکستانی. در شکل‌های نو و جذاب. ما هم می‌توانیم جواب‌شان را بدهیم. توانش را هم داریم. اما این کار را صلاح نمی‌ دانیم، این کار را نمی‌کنیم. در جوانی که در مسجد بینِ مغرب و عشا منبر می‌رفتم، کارم این بود که معارفِ عمیقِ اسلامی را منتقل کنم. از همان زمان تأکید داشتم بر وحدت. البته خیلی‌ها مرا متهم می‌کردند به سنی‌گری، اما من می‌گفتم که فرصتِ جواب دادن به این‌ها را ندارم.»🌸🌸🌸 ✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی @MAGHAR98
لیست دوم کتابهایی که در پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی در یکسال اخیر معرفی شده. (ع) (ع) (ع)