eitaa logo
تعلیقات
1.3هزار دنبال‌کننده
415 عکس
60 ویدیو
29 فایل
📚 در این صفحه گاهی #خاطراتم را می‌نویسم 📝 و گاهی #یادداشت هایی درباره مسائل گوناگون #حوزه و #جامعه و #انقلاب ... (حسین ایزدی _ طلبه حوزه علمیه قم) @fotros313h (📲 نشر مطالب با ذکر #لینک)
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 📝 همه ما در طول زندگی، در کنار خود با انسان های مختلفی تعامل داشته ایم و از هریک نکته ای آموخته ایم. گاهی نیز بر خوبی ها چشم پوشیده ایم و بزرگی های افرادی که در کنارمان بوده اند را ندیده ایم. در این مجال تلاش می‌کنم گاهی مغفول از برخی خوبان را بنویسم. 📝 بیشتر پا به پای دلم راه می‌روم. گاهی می‌نویسم، گاه ، گاه پیشنهاد، گاه شعر و گاهی آه... بیشتر مقید به حال دلم هستم. 📒 افرادی که تا کنون درباره‌ی آن‌ها نوشته‌ام:🔻🔻 ❇️ بمثابه ثبت بخشی از سرمایه فرهنگی کشور که نشات گرفته از تعالیم و تربیت اصیل شیعی است، یکی از زمینه‌های عمیق خواهد بود. 🔻🔻🔻🔻🔻 📌 گاهی نیز از درباره مسائل انقلاب، جامعه و حوزه می‌نویسم...برخی از آن‌چه تا کنون در این صفحه نگاشته شده را با هشتک های زیر دنبال کنید: 🔹 یادداشت‌هایی با موضوع 🔹 یادداشت‌هایی درباره 🔹 یادداشت‌هایی در نقد کنش مدیر حوزه‌های علمیه با هشتک 🔹 تحلیلی بر بازتاب و ابعاد رسانه‌ای اغتشاشات اخیر 🔹 و یادداشت‌هایی با هشتک که ایدهای فرهنگی و اجتماعی است. 🔻🔻🔻🔻🔻 🆔 @taalighat
🔸🔸 حاج قربانعلی ارغوان معروف به ، چون در روز عید قربان به دنیا آمده بود، قربانعلی نامیده شد. 📝 حاج قربی برای اهالی همدان فرد شناخته شده ای است. پیرمرد قصابی که بارزترین شاخصه ی او پیرغلامی سیدالشهدا و بودن اوست. حاج قربی به امام حسین با همه وجود داشت و فقط علاقه و محبت سطحی نبود. 🔻🔻 در کنار هیئتی بودن، یک مبارز و بود. برخی فقط امام حسین را در دوست دارند ولی حاج قربی مبارز قبل از انقلاب بود و برخی مبارزین شاخص دست پرورده مرام او بودند. حاجی از سیدالشهدا درس و مبارزه با ظلم گرفته بود لذا هیچ وقت زیر بار زور و ظلم نمی رفت. 🔻🔻 حاجی عاشق بود. شغل او در ظاهر قصابی بود ولی در واقع تنها مشغول خدمت به خلق بود. 🔻🔻 حاجی تحصیل کرده کلاسیک نبود ولی با عمل به آنچه می‌دانست به رسیده بود لذا حاجی در افعالش به شدت بود. 🔻🔻 حاجی در عید قربان به دنیا آمد و در روز عید غدیر سال 1392 از دنیا رفت. 🆔@taalighat
1 ♻️ تازه راه کربلا باز شده بود، حدود 20 سال پیش. پدر جزو اولین کسانی بود که به کربلا مشرف شده بودند. یک روز از بعد نماز ظهر کوچه های دور تا دور منزل را با قدم زدیم تا برنامه ریزی استقبال را انجام دهیم. 🔹🔹 حاجی میگفت: زائر عظمت دارد. باید طوری استقبال کنیم و محله را پرچم و پلاکارد بزنیم که همه بدانند زائر حسین علیه السلام آمده است. 🔻🔻 من نوجوان بودم و کم تجربه! دوست داشتم این وسط بهترین استقبال از پدرم را انجام دهم. درهمدان رسمی بود به نام پول خون، کسانیکه امکان خرید و قربانی گوسفند نداشتند، به یک قصاب پول می‌دادند تا یکی از ذبح های آن روزش را زیر پای زائر قربانی کند و فقط یک حق الزحمه از خانواده زائر بگیرد. 🔸🔸 به گفتم حاجی جان میشه با ی قصاب هماهنگ کنید بیاد گوسفند رو اینجا زیر پای بابا سر ببره پول خون بدیم. ❎ حاجی نگاه عمیقی به من کرد و گفت: حسین، پول خون یعنی ... شما در واقع گوسفند ذبح نکردی ولی بااین کار در ظاهر به مردم می گویی من قربانی کردم و این خلاف واقع است. 🔰 این حرف حاجی از چند زاویه اهمیت داشت: _ به من درس داد که گاهی یک فعل می تواند مصداق دروغ باشد. _ این رسم در همدان خیلی رایج بود ولی حاجی مغلوب رسوم زمانه نشده بود. _ حاجی با همه وجود پای اعتقادش ایستاده بود. حاجی در زندگی سعی کرد دین را واقعا اجرا کند. @taalighat
2 🔰 هر بار به یکی از حرم های اهل بیت علیهم السلام و اماکن مقدسه مشرف میشدم، حتما به یک زنگ میزدم و میگفتم الان اینجا به یاد شما هستم. ♻️ پای تلفن آنقدر می کرد و با امام علیه السلام صحبت و درد و دل می کرد که نگو... 🔰 اما از همه زیباتر اینجای قصه است: خیلی وقت ها نیمه شب در حرم یا جمکران یا بین الحرمین بودم و همان لحظه زنگ میزدم چون می‌دانستم خوشحال میشه ولی درعین حال معلوم بود پیرمرد را از خواب بیدار کردم. هربار عذرخواهی کردم که حاجی جان ببخشید بیدارتان کردم می فرمود: نه حسین جان، این بود منو بیدار کرد. خواستن حتی نیمه شب هم به یادشان باشم... 🔸🔸 قلبی که مملو از ناب است، خواب و بیدار ندارد و همه لحظات را برای عاشقی و یاد معشوق می خواهد... @taalighat
3 ♻️ صبح جمعه بود. تو خیابان حاجی رو دیدم. گفت میای بریم ؟ گفتم: بریم. رفتیم منزل یکی از رفقای مداح. حدود ده تا مداح دور هم جمع بودن، جلسه بزم مادحین بود نه روضه عمومی. 🔹🔹 هر کی چند بیت خوند و خیلی حال خوشی بود تا نوبت رسید به یکی از رفقای جوان که صدای خوبی هم داره. ذکر علی یا علی گرفت جلسه خیلی زیبا شد و همه رفتن تو حس و حال خاصی... 🔻🔻 یکدفعه میکروفون رو گرفت و خوندن مداح رو بهم زد و گفت به این چیزی که میگید (ذکر علی یاعلی) چقدر دارید؟ چقدر از ته دل باور دارید که علی همه کاره است؟ امام معصوم همه کاره است؟ ⛔️ همه سکوت کردند، کسی جوابی نداشت. از یک حال گذرا به یک سوال عمیق رسیده بودند... ✅ حاجی ادامه داد و گفت: فلانی شاهد بود (به یکی از پیرغلام هایی که تو جلسه بود اشاره کرد) 18 سال پیش گفتند فلانی تو بستر احتضار افتاده بریم بالا سرش. سرطان داشت و در حال جان دادن بود. نشستیم کنارش و خواندیم و کردیم. همون کسی که تو بستر مرگ افتاده بود، بلند شد و 18 سال بعد ازاون روز زندگی کرد. 🔹🔸 بعد رو کرد به ما و گفت: تا حالا چندبار اینطوری کردید⁉️⁉️ 🔆 حاجی به ما یاد داد توسل اگر فقط تفريح و باشه به درد نمی خوره‼️ عمق نداره، توسل باید بر پایه بنا شده باشه. 🔆 حاجی به ما درس داد که بچه ها امام معصوم واقعا قادر و و حی و همه کاره عالم است فقط باید داشت. وگرنه توسل های ما سطحی و تو خالی میشه. باید با زندگی کرد... @taalighat
♻️ مرتضی آقاتهرانی (متولد ۱۳۳۶ در اصفهان)، ، مجتهد و دبیرکل جبهه پایداری انقلاب اسلامی است. او هم‌اکنون به عنوان نماینده در یازدهمین دورهٔ مجلس شورای اسلامی مشغول به کار است. او در دورهٔ هشتم و نهم مجلس نیز نماینده بود. همچنین در دههٔ ۷۰ و ۸۰ امامت جمعهٔ مسجد امام علی را بر عهده داشته‌است. ♻️ استاد سابقه شاگردی محضر حضرات آیات: قدوسی، بهشتی، مظاهری، مصباح یزدی و... را دارد. بعد برجسته شخصیت ایشان جنبه اخلاقی است که نتیجه سال ها تلمذ در محضر اساتید برجسته عرفان از جمله مرحوم آیت الله بهجت بوده است. 🔹🔹 استاد چندین سال در مدرسه قم اقامه جماعت و درس اخلاق داشتند و آنجا بستر آشنایی ما با ایشان فراهم آمد. انشالله در ادامه بخشی از خاطراتم درباره ایشان را تقدیم تان خواهم کرد. https://eitaa.com/taalighat
♻️ بین بچه های به حاج آقا تهرانی معروف بود. رابطه طلبه ها با حاج آقا رابطه پدر و پسری بود. بچه ها با همه وجود حاج آقا را دوست داشتند. ♻️ زمان حضور حاج آقا در مدرسه خیلی کوتاه بود. نماز مغرب و عشا و بعدهم چند دقیقه صحبت کوتاه... همین. ولی همین چند دقیقه کوتاه همه را کرده بود. 🔆 من دوران را به دو مقطع قبل و بعد حاج آقا تهرانی تقسیم میکنم. بچه ها در دوران حضورش خیلی داشتند. احساس بین طلبه ها محسوس بود. همین که فقط وقت نماز حاج آقا را می دیدند انگار تا فردا شارژ بودند و حس معنویت در دل ها فوران می کرد. 🔹🔸 کسی که اهل توجه و مراقبه است، وجودش اثرگذار می شود، حتی اگر حرف خاصی هم بر زبان جاری نکند. متاسفانه برخی تنها ایشان را با بعد سیاسی می شناسند و جنبه اخلاقی و عرفانی ایشان مانده است. @taalighat
1 ♻️ زمان حضور حاج آقا در مدرسه خیلی کوتاه بود ولی همین مقدار کم کافی بود تا بچه ها به لحاظ معنوی شارژ شوند. حاج آقا از لحظه ورود به مسجد اذان و اقامه گفتن را شروع می کرد، به سجاده که می رسید تحت الحنک رو باز می کرد و می گفت: الله اکبر... 💢 الله اکبر که می گفت انگار واقعا می شدیم... همه... ♻️ . همه انتظار می کشیدیم تا مغرب شود و وقت نماز. حاج آقا آنچنان نماز را با همه وجود و حضور می خواندند که را در کام خود حس می کردیم و با آیه آیه ای که می خواندند اوج می گرفتیم. 🔻🔻 بسیاری از مواقع در نماز سوره "اذا زلزلت" و "القارعه" می خواندند، وقتی به این آیات می رسیدند که: "و من یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره" "و اما من خفت موازینه فأمه هاویه" ⛈🌨 همه وجودمان را فرامیگرفت و گویی خود را در محضر حقیقت آیات می دیدیم، حاج آقا هنگام قرائت این آیات و مکث ممتد ایشان در این لحظات همه را به تنبه وا می‌داشت و را در گلوی همه می نشاند. ♻️ ما با نمازهای حاج آقا بود که این آیات را تازه درک کردیم و معنای آن ها را با همه وجود لمس کردیم. واقعا . بعد نماز احساس می کردیم چقدر آرامش گرفته ایم، چقدر خدا را و گفتگو با او را دوست داریم.. @taalighat
2 ♻️ گفتم نماز های حاج آقا مرتضی مثل درس اخلاق بود. اصلا خودش اثر تربیتی و روحی بر روح بچه ها داشت. وقتی داخل مسجد می شد، عمامه را از کناری باز می کرد و تحت الحنک می انداخت و زیر لب اذان و اقامه می گفت، سر سجاده که می رسید، تکبیر گفته بود. ♻️شب هایی که در نماز سوره (إذا زلزلت) می خواند، حال و هوای همه تغییر می کرد. با گلوگیری می گفت: (فمن یعمل مثقل ذره خیرا یره، و من یعمل مثقال ذره شرا یره) همه احساس می کردند، در پیش است... ♻️ بعد از نماز ها بچه ها دور سجاده حلقه می زدند. تا یک ربع بعد از نماز سر سجاده جواب سوالات بچه ها را می داد. بچه هایی که سوال داشتند، زودتر سلام نماز را می گفتند و با سرعت خود را کنار سجاده می رساندند. ای که بعد نماز می دیدی، دو دستی بود که از بالای چشم های حاج آقا به پهنای صورت کشیده می شد تا هایش را پاک و پنهان کند، ولی سرخی چشم ها گواه شیدایی او بود. ♻️ نماز ها را متناسب با حالش می خواند. شاید دو نماز شبیه هم به سختی بین نماز هایش پیدا می شد. گاهی طولانی و گاهی کوتاه. اما در همه یک وجه مشترک وجود داشت: 🔻🔻 انگار با خدا صحبت می کرد... این عشق را همه حس می کردند...همه.... @taalighat
📣📣 بزودی چند قطعه فیلم کوتاه از پیرغلام سیدالشهدا مرحوم در کانال بارگزاری خواهیم کرد. @yadhaa
3 ♻️ من دوران را به دو مقطع معنوی تقسیم می کنم. معصومیه زمان حاج آقا مرتضی و معصومیه بعد از حاج آقا مرتضی. احساس من و خیلی هایی که مثل من این دو مقطع را درک کرده اند، همین است. ♻️ دورانی که حاج آقا مدرسه می آمدند، معنویت را در زندگی بچه ها لمس می کردیم. اصلا بچه ها در بودند. حواسشان بود. شور و نشاط معنوی بچه ها دیدنی بود. هر شب دیدن حاج آقا این نشاط را بیشتر می کرد. ♻️ زمانی که حاج آقا معصومیه می آمدند، آن قدر بچه ها احساس محبت و عطوفت و نسبت به ایشان داشتند که با شوق برای نماز به مسجد می آمدند. حاج آقا بچه ها را واقعا دوست داشت. این محبت را کتمان نمی کرد. بچه ها هم حاج آقا را خود می دانستند. مشکلات زندگی و ابهام های معنوی و سوالات تحصیلی و همه چیز خود را از حاج آقا می پرسیدند. حاج آقا بود. ♻️ معمولا بیشتر شب ها بعد از نماز چند دقیقه ای صحبت می کردند. گاهی از مسائل سیاسی، گاهی یک خاطره از آیت الله بهجت، گاهی یک روایت کوتاه، گاهی یک توصیه ی طلبگی، گاهی هم یکی از اتفاقات معنوی شخصی....هر صحبت مثل شعله ای در دل بچه ها روشن می ماند تا دوباره فردا شب بیاید و در دل این شعله بدمد. ♻️ بعد از نماز از مدرسه تا موسسه امام (ره) پیاده می رفت، ولی نه تنها... بچه هایی که نوبت سوال کردن به آن ها نرسیده بود تا دم موسسه با او می رفتند. بین راه شاید گاهی ده نفر دور حاج آقا حلقه زده بودند و مردم با تعجب نگاه می کردند که این فرد کیست که طلبه ها دور او می چرخند؟ @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ ♻️ شعرخوانی پیرغلام سیدالشهدا مرحوم 🔅 که در صف شهدا ماه پاره است 🔅خونش به روز حشر به هردرد چاره است... 🔆 محکم بگیر رشته قنداقه اش به دست 🔆 است اگر شیرخواره است ✅ یک توصیه کاربردی: هر روز بیاندازید... @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4 ♻️ یکی از رفقا از قم اومده بود. باهم رفتیم دیدن . خیلی گفتگو شد. تا اینکه رفیق ما سوالی از حاجی پرسید که عجیب بود. گفت حاج آقا شما تا حالا علیه السلام رو ⁉️⁉️ 🔆 من تو دلم گفتم آخه این چه سوالی بود. خوب چی جواب بده حاجی. ♻️ هنوز تو بهت از این سوال بودم که یکدفعه حاجی گفت: آره دیدم، مگه شما ندیدید؟ 🔆 بهت من چندبرابر شد. حاجی چی داره میگه؟ بعد ادامه داد: همه زندگی من حسینه، من تو همه لحظات عمرم وجود امام رو حس کردم. دیدن با چشم ظاهر که مهم نیست. برکت زندگی من، راه حل مشکلات، نعمت هدایت، و... همه از امام حسین بوده‌... این یعنی تو همه ی زندگی من بوده و من همه جا حسین را دیدم. 🔻🔻 حاجی با همه وجود نقش و حضور رو توی زندگی حس می کرد و به اون ایمان داشت. حاجی همیشه به ما درس می داد. 🆔 @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4 🔻🔻 هوای آقای ما را داشته باشید... ♻️ یک شب بعد از نماز عشاء یکی از بچه های زنجان برای آمد پیش حاج آقا مرتضی... عمامه را داد به دست حاج آقا 🔹🔹 حاج آقا عمامه را گرفت و دعایی خواند و عمامه رو بر سرش گذاشت و در چشمانش حلقه زد، با گریه رو به اون طلبه کرد و با لهجه شیرین اصفهانی گفت: 🔆 هوای آقای ما رو داشته باشید، ، کمکش کنید... @taalighat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 ♻️شعرخوانی دلسوخته آستان اباعبدالله مرحوم 🔆 رفتم به لب دریا، چشمم ز غمش تر بود 🔆 از داغ غمش پیدا، عکس علی اصغر بود @yadhaa 🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 https://eitaa.com/joinchat/4003725374Ce60d538cb7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️ مهدی مطلبی کربکندی، سال 1364 در تهران به دنیا آمد. در مدرسه علم و فرهنگ دکتر حدادعادل تحصیل کرد و 1382 وارد حوزه علمیه قم و مدرسه معصومیه س شد. ♻️ بین بچه های معصومیه معروف بود به . برای بچه ها نقش داداش بزرگتر را داشت. مهربان بود و خوش اخلاق، مودب بود و اهل مزاح، درس خوان بود و پرتلاش، بود و روضه خوان. همه این ها باعث شده بود بشود . ♻️ در معصومیه مسئول بود. اصلا از اول جنس شهدایی داشت، یادواره برای شهدا، احیای خاطرات شهدا، ترویج شهدا... دغدغه اش بود. ♻️ سال 92 با شروع و خسارت های متعددی که نصیب کشور شد پا در عرصه روشنگری گذاشت، چند جلد کتاب نوشت و ده ها سخنرانی کرد و در نهایت 24 خرداد 94 در مسیر سفر به کردستان برای سخنرانی، در سانحه ای شد. 🔻🔻 بزودی خاطراتی از ایشان منتشر خواهیم کرد. 🆔 @taalighat
1 🔸🔹 یک روز خیلی کلافه بودم باید در مورد موضوع مهمی می گرفتم ولی تردید اجازه نمی داد. نیاز به کمک داشتم. 🔻🔻 گوشی رو برداشتم زنگ زدم به ، گفتم مهدی ببین من نیاز دارم تو بهم بگی حسین برو این کار رو انجام بده، تردید نکن، محکم قدم بردار... 🔆 تو پرانتز بگم، مهدی اینقدر برای ما مهم و نفسش اثرگذار بود که چنین خواسته ای میشد ازش داشت. 🔹🔸 منتظر بودم مهدی شروع کنه به نصیحت و تلنگر زدن، ولی گفت: حسین گوشی رو قطع کن من خودم تا چند دقیقه دیگه زنگ میزنم. 🔻🔻 چند دقیقه بعد زنگ زد، حرفی که باید میزد رو زد. منم آروم شدم. ولی برام سوال بود چرا همون موقع این را نگفت!!! 🔸🔹 گفتم مهدی چرا همون موقع نگفتی و قطع کردی؟ گفت: اون موقع نمی تونستم طوری بگم که اثر داشته باشه، رفتم دو رکعت نماز خوندم از خدا خواستم بتونم با بهت بگم... 🆔 @taalighat