eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️🌺🌷💐🌹🌸❤️ و ◽️ سعید قاسمی که همراه با گروه سوم عازم شد، می گوید: ...ماجرای سفر هم خیلی عجیب بود. پانصد نفر نیرو را سوار یک هواپیمای جمبوجت ِ «کارگو» [ ویژه‌ی حمل بار ] کردند! از فرط تراکم مسافر، دَرِ هواپیما را به زور توانستند ببندند. توی آن دالان داخل هواپیما، این پانصد نفر داشتند از سر و کول هم بالا می رفتند. ما با یک گوشه ای نشسته بودیم. حاجی چفیۀ سفیدی به گردن داشت و یک دست لباس خاکی پوشیده بود. پاچۀ شلوار را گِتر کرده بود و به جای پوتین هم از این کتانی های چینی سفید به پا داشت. از من پرسید: بگو بدانم چه حسی داری؟ با توجه به اینکه این سفر در حکم ورود به وادی جدید در زندگی ماست، آیا آمادگی داری؟ گفتم: بالاخره سرنوشت است دیگر. هرچه پیش آید، خوش آید. بعد دست کرد توی جیب پیراهنش، کتاب دعای کوچکی را درآورد و در آن شلوغی و ازدحامِ بچه ها نشست و خواند. اصلاً انگار توی خلسه رفته باشد، دعا می خواند و کار به کار کسی نداشت. 👈 ادامه دارد... 📚 ، ۷۷۹ و ۷۸۹ @yousof_e_moghavemat
🛩🚎🚌✈️🛫🛬🕌 ⚪️ سرانجام مجموعۀ سوم از رزمندگان اعزامیِ قوای محمد رسول الله (ص) به حرم حضرت زینب (س) رسید. سعید قاسمی می گوید: ...وقتی به حرم رسیدیم، چنان غوغایی به پا شد که در وصف نمی گنجد. به جرأت می توانم بگویم که تا به آن روز، خانم زینب (س) چنین زوّاری به خود ندیده بود. روی پیشانی همۀ بچه ها، سربندهای سبز رنگ که روی آن اسم عملیات فتح خرمشهر - - نقش بسته بود، به چشم می خورد. انبوهی از پرچم های سربه فلک کشیدۀ سبز و سرخ، با شعار «محمد رسول الله (ص)» و «نصر من الله و فتح قریب» جلال و شکوه عجیبی را در این گروه اعزامی به نمایش گذاشته بود. مردم به هم می گفتند: این لشکر محمد (ص) است که آمده تا غاصب را تار و مار کند. دست های بچه های ما را می گرفتند و به سر بچه های کوچکشان می کشیدند تا آنها را با دست سپاهیان خمینی متبرّک کنند. عبارات این پیشانی بندها را که روی آنها نوشته بود (به سوی قدس) که می دیدند، های های گریه می کردند. اینها را از ما گرفتند و روی چشم خودشان و بچه هایشان می کشیدند. تمام قنادی های آن حوالی، همه روی سر بچه ها نُقل می ریختند و در بین بچه ها و مردم، شیرینی پخش می کردند. افغانی های آوارۀ مقیم دمشق، دسته دسته غریبانه آنجا گریه می کردند. 👈 ادامه دارد... 📚 ، صفحه ۷۸۱ @yousof_e_moghavemat
📸 عزاداری و سینه زنی رزمندگان اعزامیِ قوای محمد رسول الله (ص) در حرم عمۀ سادات حضرت ام المصائب زینب کبری سلام الله علیها - خرداد ۱۳۶۱ ، @yousof_e_moghavemat
◻️ نیروهای اعزامی آن شب در محوطۀ زینبیه، ساعتی به نیایش و عزاداری پرداختند؛ اما ماجراهای پس از زیارت بسیار شنیدنی است. جعفر جهروتی زاده روایت می کند: ... مراسم نماز جماعت و خواندن زیارت نامۀ مخصوص حضرت زینب (س) که تمام شد، و ، خواستند نیروها را از حرم مطهر بیرون آورند؛ اما بچه ها دست بردار نبودند؛ با کمک به هزار مشقّت، گریبان آنها را می گرفتند و در حالی که خودشان هم به سختی اشک می ریختند، بچه ها را کِشان کِشان از حرم خارج می کردند. از سوی دولت سوریه، به عنوان محل استقرار نیروها در نظر گرفته شده بود؛ پادگانی بی در و پیکر که بیشتر به «حلبی آباد»! شباهت داشت تا یک پادگان نظامی، اقامتگاه مزبور، نه سرویس بهداشتی درست حسابی داشت و نه از امکانات اولیه‌ی زندگی در آن اثری به چشم می‌خورد. از همه بدتر، سرویس دهی بد بود. آنان اصلاً مراعات موازین مهمان نوازی را نمی کردند و به دلایلی نامعلوم، از پذیرایی این میهمانان مضائقه می نمودند؛ آن مهمان هایی که برای کمک به چند هزار کیلومتر راه را طی کرده و خودشان را به دمشق رسانده بودند تا به زعم خودشان، باری از دوش آنها بردارند. خُب، نبود امکانات اولیه و ضروریی مثل دستشویی و حمام، امری نبود که به سادگی بشود از آن گذشت. از این رو، رفت سر وقت مسئولین سوری و از آنها پرسید: «آخر شما چطور مسلمان هایی هستید که در پادگان خودتان، حمام و دستشویی و سرویس توالت ندارید؟» سوری ها هم جوابی برای این پرسش نداشتند. البته فقدان امکاناتی مثل مواد خوراکی، با خرید غذاهای کنسرو شده که از مغازه های شهر تأمین می شد، قابل جبران بود؛ اما مسئلۀ عدم وجود سرویس های بهداشتی و نظافتی و حتی آب آشامیدنی سالم در داخل پادگان، امری لاینحل مانده بود که می بایست تحمل می شد. ◽️با توجه به اینکه حضرت آیت الله خامنه ای - رئیس وقت شورای عالی دفاع - تأکید فراوانی بر روی شناسایی مواضع قوای اشغالگر داشتند، به محض استقرار قوای اعزامی در «پادگان زَبِدانی»، قبل از هر کاری، اقدام به تشکیل تیم های اطلاعاتی کرد تا مواضع اشغال شده توسط ارتش در «درّۀ بُقاع» را کاملاً مورد شناسایی قرار دهند. مأموریت این تیم ها [...]. همزمان با آغاز شناسایی مواضع ارتش در درّۀ بقاع، چندین جلسه‌ی هماهنگی با مسئولین کشوری و لشکری سوریه نیز برگزار شد تا در خصوص نحوه‌ی به کارگیری نیروهای ایرانی، طی نبردهای آتی علیه تصمیم گیری شود؛ اما از این گونه جلسات، هیچ نتیجه‌ی مطلوبی حاصل نشد. 👈 ادامه دارد... 📙 ، صفحات ۷۸۱ و ۷۸۲ @yousof_e_moghavemat
◽️ سعید قاسمی؛ مسئول وقت واحد اطلاعات می گوید: ...در آن زمان، کانال ارتباطی قوای ایرانی با ارتش ، رفعت اسد - برادر حافظ اسد - بود؛ او مسئولیت وزارت دفاع و ریاست سرویس های امنیتی ارتش سوریه را برعهده داشت. یک روز رفعت اسد به محل استقرار بچه ها در آمد و در زمین صبحگاه، سخنرانی عجیبی برای ما ایراد کرد. وقتی مترجم برای حرف های او را برای ما ترجمه کرد، همه مات و مبهوت شدیم. حرف های خیلی دیپلمات مآبی می زد و لحنی داشت که اصطلاحاً به آن «ادب سرد» می گویند. این ادب سرد، در مضمون حرف هایش جلب توجه می کرد. سخنرانی او که به پایان رسید، از همان جا ، و سایرین متوجه شدند که قلباً پای کار نیستند و صرفاً مایلند ما یک حضور سمبولیک و غیرفعال در منطقه داشته باشیم. برای همین، حرف ها و موضع گیری هایشان عمدتاً در از تعارف و شعار بود. رفعت اسد خیلی روی مسئلۀ آتش بس اعلام شده از طرف که بعد از ورود ما به ، رهبران دمشق به آن تن داده بودند، مانور می داد. میزبانان سوری ما، با ساده لوحی غیرقابل توجیهی به این ترفند فریب کارانۀ دل خوش کرده بودند. رفعت اسد، یکی به نعل می زد یکی به میخ! از یک طرف، ورد زبانش «آتش بس، آتش بس» بود و از طرف دیگر هم دم به دقیقه روی مسئلۀ ضرورت باقی ماندن بچه های ما در ، با این عنوان که شما عزیزان ایرانی میهمان ما هستید، مانور می داد. دیدیم قضیه، قضیۀ سیاسی بازی، رعایت قواعد دیپلماسی است و مابقی همه تعارف است و شعار؛ اما باز هم مطلب را چندان جدی نگرفتیم و ظرف یک هفتۀ بعد، روند آموزش و توجیه، خودسازی معنوی و عقیدتی و امور روزمره از قبیل صبحگاه و امثال ذلک در دستور کار نیروها قرار گرفت. 🔷 طی مدت حضور نیروها در دمشق، علاوه بر نظارت و مشارکت فعال بر روند شناسایی خطوط مقدم جبهه «بُقاع»، چند مانور شهری هم برای نیروها ترتیب داد. در مانوری که روز جمعه ۲۸ خرداد ۱۳۶۱ در شهر دمشق برگزار شد، نیروها با نظم و انضباطی خاص، جهت شرکت در مراسم نماز جمعه به مسجد اموی رفتند. آنان در صفوفی متشکل و منظم، دوشادوش مردم دمشق، نماز وحدت آفرین جمعه را اقامه کردند و سپس جهت زیارت (ع) روانۀ آنجا شدند. این مانور خیابانی نیروها، برای اهالی پایتخت بسیار عجیب و تکان دهنده بود. در بازار حمیدیه، مردم دمشق، از کوچک و بزرگ اشک شوق می ریختند. 👈 ادامه دارد... 📕 ، صفحه ۷۸۲ و ۷۸۳ @yousof_e_moghavemat
📸 ۲۸ خرداد ۱۳۶۱ ، دمشق ، بازار حمیدیه ، مانور قوای محمد رسول الله (ص) سمت راست تصویر سردار #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان را مشاهده می فرمایید. @yousof_e_moghavemat
📸 ۲۸ خرداد ۱۳۶۱ ، مانور قوای محمد رسول الله (ص) در خیابان های دمشق @yousof_e_moghavemat
💐🌷🌹🌺🌸 (ع) ⚪️ سعید قاسمی، از افراد شرکت کننده در این مانور می گوید: ...یادم نمی رود مردم آن روز با چه اشتیاقی به طرف بچه ها هجوم می آورند و با گریه و زاری با ما صحبت می کردند. توی حرفهایشان، واژۀ «انتقام» از همه بیشتر شنیده می شد. یک جا زنی سالخورده، از بین جمعیت، اشک ریزان به طرف آمد و با گریه به زبان عربی مطالبی را خطاب به حاجی گفت. رو کرد به مترجم و از او پرسید: «این خانم چه می گوید؟!» مترجم ما همینطور که گریه می کرد، جواب داد: «او می گوید ما تنها امیدمان به لشکر محمد (ص) است؛ فقط لشکر محمد (ص) است که می تواند ما را نجات بدهد.» بعد از شنیدن این حرف ها به شدت تکان خورد و به گریه افتاد. باورم نمی شد فرمانده ای مثل حاجی با آن همه اقتدار، اینطور منقلب بشود و اشک بریزد. دیدن اشک های حاجی خیلی برایم عجیب بود. او که تعجب مرا دیده بود، به من گفت: «برادر سعید، ببین! ببین این صحنه ها را...می بینی این مردم چه می گویند؟!» 🔹 آن روز حال خوشی داشت؛ مخصوصاً وقتی که برای زیارت مقام مقدس رفته بود. علی نیکو گفتار صفا می گوید: «خُب، ما نیروهای قدیمی بودیم؛ یعنی از وقتی که حاجی بود، ما هم افتخار داشتیم کنارش باشیم. روحیه ای که ما از ایشان دیده بودیم، روحیه ای نظامی و به قول معروف، مقرراتی بود. هرچند در کنار این روحیۀ نظامی گری، از نظر معنوی هم حال خوشی داشت، اما حال آن روز ، یک حال دیگری بود. ایشان در کنار (ع)، مثل این تعزیه خوان ها، همینطور از مقام آن مکان می گفت و اشک می ریخت؛ طوری که با صدای بلند گریه می کرد و می گفت: "برادرها، اینجا رأس (ع) را به نیزه زدند و عمۀ سادات را به اسیری آوردند؛ اینجا شامیان به اهل بیت امام حسین علیه السلام آن چنان ظلمی روا داشتند که روی تاریخ را سیاه کردند." آن روز همینطور می گفت و دور آنجا پابرهنه می چرخید، اشک می ریخت و زار می زد. پس از مراسم به پادگان برگشتیم و آمادۀ شنیدن سخنرانی شدیم. ✅ ادامه دارد... 📔 با اختصار از کتاب ارزشمند و خواندنی @yousof_e_moghavemat
📸 ۲۸ خرداد ۱۳۶۱ ، دمشق - عکس یادگاری رزمندگان قوای محمد رسول الله(ص) با در پایان زیارت مقام مقدس رأس الحسین(ع) 🔸 سمت راست ، سردار «نصرت الله قریب» - فرمانده وقت گردان حمزه سیدالشهداء - قرار دارد. ایشان هم اکنون در قید حیات هستند و یکی از معدود فرمانده گردان های ۲۷ هستند که زنده ماندند. 🔹 نشسته از راست نفر دوم هم «تقی رستگار مقدم» می باشد که مسئولیت آموزش و تاکتیک لشکر را به عهده داشت که به همراه در لبنان اسیر شد و بعد از ۳۷ سال هیچ خبری از او نیست. 🌺 🌺 @yousof_e_moghavemat
📸 عکس یادگاری رزمندگان در پایان زیارت مقام رأس الحسین علیه السلام با فرمانده شان ۲۸ خرداد ۱۳۶۱ ، دمشق 🔹 سردار نصرت الله قریب و جاویدالاثر تقی رستگار مقدم نیز در تصویر حضور دارند. @yousof_e_moghavemat
💐🌷🌸🌹🌺 ⚫️ فرازهایی ماندگار و فراموش ناشدنی از سخنرانی باشکوه در پادگان زبدانی سوریه ، ۲۸ خرداد ۱۳۶۱ 🔸 آمریکا آرام نمی نشیند و هر روز توطئه ای جدیدتر و خدعه آمیزتر از قبل را بر ملّت های مسلمان تحمیل می نماید؛ غافل از آن که تا در اقصی نقاط جهان، گویندۀ هست، همان جا نیز مرز اسلامی ماست. ما این هنرنمایی های فرسوده و نقاشی های از بین رفته در طول تاریخ بر روی صفحات لجن مالی شده ای را که به نام «مرزهای جغرافیایی» در بین ممالک اسلامی عَلَم کرده اند، هرگز قبول نداریم. 🔸 با وارد جنگ خواهیم شد و عملیات مان را علیه آنها شروع خواهیم کرد. هرکس با ماست، بسم الله! هرکس با ما نیست، خداحافظ! 🔸 ما با ایمان مان می جنگیم؛ جندالله با ایمانش می جنگد. بگذار بوق های تبلیغاتی رسانه‌های صهیونیستی و سران به ما بگویند شما برای خودکشی آمده اید! ما ثابت می کنیم که خون ما، باعث خواهد شد که سرزمین های مقدس اسلامی از دست امپریالیزم آمریکا و این رژیم غاصب و فاسد صهیونیستی آزاد بشود. 🔸 ما به یاری خدا، هر شهری را که توسط محاصره شده، با در محاصره انداختن نیروهای دشمن آزاد خواهیم کرد و را به سقوط می کشانیم! روزی را نزدیک خواهیم نمود که چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لولۀ سلاحمان، به جای گلوله، بیرون بیاید. باشد که ما شبانگاهان بر سرشان بریزیم؛ همچون عقابان تیزپروازی که شب و روز برایشان معنا ندارد و باشد آنجایی به هم برسیم که با گرفتن هزاران اسیر از ، به جهانیان ثابت کنیم که ما با اتکا به سلاح ایمان مان می جنگیم؛ نه به اتکای هواپیما، نه با موشک های سام، نه با تانک، نه با توپ، نه با آتش جنگ افزارهای مادی مان؛ ان شاء الله. 👈 ادامه دارد... 📚 با تخلیص و اختصار از کتاب @yousof_e_moghavemat
◽️ چنان که از قرائن و شواهد متعدد برمی آید، سوری ها خیال نداشتند از این نیروها بهرۀ نظامی ببرند؛ بلکه درصدد بودند تا صرفاً به عنوان اهرم فشار از آنها استفاده کنند. از این وضعیت به هیچ وجه راضی به نظر نمی رسید. از این رو درصدد برآمد تا مراتبِ اعتراض خود را به مقامات سوری ابراز کند. محسن کاظمینی، از کادرهای می گوید: «...کاسۀ صبر نیروها لبریز شده بود. همه به فشار می آوردند که ، چرا در زمینگیر شدیم؟ پس کی می گذارند وارد عمل شویم؟» 🔸 کار به حدی بالا گرفت که هنگام بازدید رفعت اسد - برادر رئیس جمهور و مرد شمارۀ دو حکومت - از پادگان زبدانی، برای تعیین تکلیف بچه ها با او صحبت کرد. در آن دیدار، طرف سوری از مواجهه با اصل مطلب طفره می رفت و با یک سری تعارفات، از قبیل اینکه شما میهمانان عزیز ما هستید و این قبیل تعارف ها، سعی داشتند ما را مُجاب کنند. سرانجام طاقت نیاورد و به رفعت اسد گفت: «ما برای میهمانی به نیامده ایم. شما بهتر می دانید که هنوز تکلیف جنگ ما با صدّام، یکسره نشده. اگر حاضر شده ایم به اینجا بیاییم، برای این بود که ثابت کنیم اگر محور جهاد، اسلام باشد، بچه های پانزده - شانزده سالۀ مسلمان سوری هم می توانند مثل شیر به ارتفاعات اشغالی «جولان» کشور شما حمله ببرند، گوش سرباز را بگیرند و او را با خفّت بیاورند و در خیابان های بچرخانند؛ مثل همان کاری که های نوجوان ما در فتحِ مبین و ، با کماندوهای بعثی صدّام کردند...تعارف بس است. تکلیف ما را مشخص کنید. اگر به هر علت قرار است حضور ما در صرفاً در حد وجه المصالحه و برگ برنده ای در مذاکرات سیاسی شما باشد، ما اهل آن نیستیم! 🔹 فرماندۀ قوای محمد رسول الله (ص) پس از این گفت و گو، برای تعیین تکلیف نیروها، ظهر روز پنج شنبه سوم تیرماه ۱۳۶۱ با یک پرواز فوق العاده از دمشق راهی تهران شد. 👈 ادامه دارد... 📚 برگرفته از کتاب ارزشمند ، صفحه ۷۸۸ و ۷۸۹ @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سانسور سریال با فشار دولت!⚠ امشب قسمت دوازدهم بازپخش شد، درحالی که باید قسمت سیزدهم پخش می شد و همچنین شبکه ۳ زیرنویس کرد که قسمت سیزدهم آماده نشده و به همین دلیل پخش نمی شود؛ اما نکته جالب اینجاست که درآنچه خواهید دید ٬ قسمت سیزدهم مربوط به نفوذ در دولت را بیان می کرد که امشب حذف شده بود و سانسور شد!!! چرا باید فیلمی که براساس واقعیت هست، قسمتی از آن به دلیل خوشایند نبودن دولتی ها سانسور شود؟!! نفوذ نفوذ است؛ هرکجا که می خواهد باشد، باشد ولی این حق مردم است که بدانند؛ نه اینکه سانسور شود!!! @yousof_e_moghavemat
🌹🌺🌸🌷❤️🛩🕌 ◻️ همزمان، امام خمینی به مسئولین سیاسی و نظامی کشور تفهیم فرمود که اقدام مبنی بر حمله به و ، دسیسه ای بوده تا ایران را از مسئلۀ اصلیش، یعنی جنگ با رژیم جنگ افروز صدّام باز دارد؛ از این رو با اعلام اینکه «راه قدس از کربلا می گذرد»، سریعاً دستور بازگشت نیروها را صادر فرمودند. «علی صیاد شیرازی»، فرماندۀ نیروی زمینی ارتش در این خصوص می گوید: «...[ روز شنبه، پنجم تیرماه ۱۳۶۱ ] رفتیم سراغ حضرت امام گزارش بدهیم که در آنجا چه کرده ایم و باید چه بکنیم. حضرت امام، به گزارش ها گوش دادند و بعد یکباره فرمودند: «این نیروهایی که برده اید آنجا، اگر خون از دماغشان بیاید، من مسئولیتش را قبول نمی کنم. بگویید سریع برگردند.» من تا آن روز دستوری به این قاطعیت و صریح، مستقیماً از امام نشنیده بودم که فرمانده کل قوا به ما مستقیم دستور بدهند که چه بکنیم. فرمودند: بگویید سریع برگردند. ما اصلاً تعجب کردیم که چطور شد؟ به سرعت رفتیم برای اجرای دستور. 🔹 در آن زمان هنوز تعدادی از نیروهای کادر در پادگان امام حسین (ع) تهران حضور داشتند و بی صبرانه منتظر بودند تا راهی شوند. به منظور سرکشی از این کادرها وارد پادگان امام حسین (ع) شد. 👈 ادامه دارد... 📚 از کتاب ارزشمند ، صفحات ۷۹۱ و ۷۹۲ @yousof_e_moghavemat
43.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
- آن شب به ما گفت: « !!!» 🎞 بازگو کردن خاطرات از زبان دوست صمیمی و یار باوفا و دیرینۀ ایشان - سردار حاج عباس برقی - @yousof_e_moghavemat
📸 تصویری تاریخی از فرماندهان شرکت کننده برای نبرد با ، اوایل تیر ۱۳۶۱، ، مراسم صبحگاه نیروهای ایرانی در پادگان زبدانی - از راست: ناشناس علی اکبر حاجی پور ( فرمانده گردان عمار ۲۷ ) کاظم نجفی رستگار ( فرمانده گردان میثم ۲۷ ) کاظم میرزایی مرتضی سلمان طرقی ( جانشین گردان میثم ) ناصر شیری ( از مربیان تاکتیک دانشگاه امام حسین علیه‌السلام ) منصور کوچک محسنی ( جانشین ) میرعلی رئیسی اسکویی حسن شاه حسینی جعفر جهروتی زاده ( فرمانده گردان تخریب ۲۷ ) ناشناس @yousof_e_moghavemat
💐🌷🌹🌸🌺 ۴ تیر ۱۳۶۷ سالروز #شهادت بزرگوار و رشید سپاه اسلام #سردارده قرارگاه سری نصرت فرمانده سپاه ششم امام جعفر صادق علیه السلام #علی_هیکر پاک و مطهر این سردار عزیز، بعد از ۲۲ سال تفحص شد و در روز ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۹ بعد از نماز جمعه تهران تشییع و در بهشت زهرا به خاک سپرده شد. #شادی_ousof_e_moghavemat
✈️✈️✈️✈️✈️✈️✈️✈️✈️ 🔶 [ با کارشکنی سوری ها ] و در پی آن، اخذ تصمیم توسط «شورای عالی دفاع» مبنی بر بازگشت قوای محمد رسول الله (ص) از ، بعدازظهر روز چهارشنبه ۹ تیرماه ۱۳۶۱ ، فرماندهی کل که در قرارگاه مرکزی کربلا حضور داشت، طیِ تلفنگرامی، دستور مراجعت هرچه سریع تر ۲۷ به ایران را به داود کریمی؛ فرمانده سپاه منطقه ۱۰ تهران ابلاغ کرد. متن دستور بدین شرح است: بسمه تعالی تلفنگرام ارجحیت: آنی شماره: ۷۲-۶۹۳ تاریخ: ۱۳۶۱/۴/۹ از: فرماندهی قرارگاه مرکزی کربلا ( سپاه ) به: فرماندهی سپاه منطقه ۱۰ تهران با توجه به رهنمود های امام بزرگوارمان در مورد سرعت دادن به [روند] پایان جنگ تحمیلی، خواهشمند است دستور دهید که ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) تا پایان روز ۱۵ تیرماه سال جاری در منطقه جنوب حضور یابد. بدیهی است معاون تیپ و ارکان ستادی یگان، مخصوصاً عناصر اطلاعات - عملیات و تدارکات، تا روز ۱۲ تیرماه بایستی در قرارگاه مرکزی کربلا حضور پیدا کنند. انشاءالله خداوند و شکست صدّامیان را نزدیک فرماید. قرارگاه مرکزی کربلا فرماندهی کل سپاه برادر محسن رضایی ⚪️ به دنبال ابلاغ دستور فرماندهی کل سپاه، روند بازگشت نیروهای اعزامی به ایران آغاز شد و جمع کثیری از نیروهای طی چند پرواز از دمشق به تهران انتقال یافتند. اکنون تنها کادرهای ستادی و عملیاتی ۲۷ در و بخشی از بُقاع حضور داشتند و به اتفاق ، درصدد تدوین جدول زمان بندی شده، برای مراجعت تدریجی آنها به ایران بودند. 👈 ادامه دارد... 📚 با اندکی تصرف از کتاب ارزشمند ، صفحه ۷۹۵ و ۷۹۶ @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩📣📢 🎞 سالروز چهار دیپلمات ایرانی در ۱۴ تیر ۱۳۶۱ در لبنان گرامی باد... : فرمانده ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) تقی رستگار مقدم: راننده و مسئول آموزش و تاکتیک لشکر سید محسن موسوی : کاردار سفارت ایران در لبنان کاظم اخوان : عکاس و خبرنگار جمهوری اسلامی ایران Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 سردار در برنامه : «محسن رفیق دوست، شمخانی و محتشمی پور ، مانع مبادله و آزادی شدند...» @yousof_e_moghavemat
💕 🔵 ؛ مسئول واحد اطلاعات ۲۷ می گوید: ...با رفتیم پیش تا بلکه بتوانیم منصرفش کنیم. ملبس به لباس فرم بود. گفتم: حاج آقا، ما کوچک شماییم، بگذار ما به جای شما به این مأموریت برویم. هم با وجود این که خیلی ناراحت بود، سعی می کرد جلوی لبخند بزند. او هم اصرار کرد؛ اما انگار نه انگار؛ اصلا به التماس‌های ما توجهی نکرد. فقط آن نگاه عمیق و گیرای خودش را برای آخرین بار به ما هدیه کرد و با لحن شمردۀ همیشگی اش گفت: "حضرت امام به بنده امر کرده اند گزارشی از وضعیت جنوب را تهیه کنم و برای ایشان ببرم؛ لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروم." بعد در حالی که دستم را می فشرد، گفت: «برادر سعید! دلتان با خدا باشد. به او توکل کنید. هرچه مشیت خداوند باشد، همان می شود. ... 📚 برگرفته از کتاب درخشان و ارزشمند ، نوشتۀ و ، صفحه ۷۹۷ @yousof_e_moghavemat
📷 صبح روز 14 تیر 1361، سوریه، پادگان زبدانی - از راست: ( ، سعید قاسمی (پشت به دوربین)، شهید محمدابراهیم همت، تقی رستگار مقدم) @yousof_e_moghavemat
💐🌷🌹🌺🌸 « اگر #ششا یاد کنید، آنها هم شما را نزد اباعبدالله الحسین علیه السلام یاد می کنند.» #سفرمانده سلحشور و رشید #ل_علی_ابن_ابی_طالب (ع) قم @yousof_e_moghavemat