eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
289 دنبال‌کننده
16.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💠پيامبر اكرم [ص] : آگاه باشید؛ بدرستی که بهترین بندگان خدا کسی است که با تقوا، پاک و گمنام باشد.. 📚 بحارالأنوار،ج۷۰،ص۱۱۱ #حاج_احمد_متوسلیان❤️ https://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
🌷🌷🌷🌷چند ثانیه لطفا.....شما یک پیام آسمانی دارید: برای شهید شدن منتظر یک لحظه وموقعیت خاص وتعیین شده نباشید در هر لحظه شهیدانه زندگی کنید؛ 🌺باتوجه 🌸باهشیاری 🌻باصعه صدر❤باحق شناسی💚باحق خواهی💛باخوش اخلاقیباتعهدعملی 💝با نماز اول وقت 💙با نماز شب 💌با دعای توسل 💣با دشمن شناسی 💔با دعا برای عاقبت به خیری همه ...........بامنتظر ظهوربودن 🌷باشهادت طلبی 🕊🕊🕊🕊🕊شروع که کنی این مسیر زیبای شهید شدن رو آرام آرام همه چیزو یاد میگیری کم کم سبک میشی ......پرواز میکنی 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 خدامنتظرمونه دلتنگ ماست 🌱🌱🌱🌱شروع کن جوانه بزن ادامه بده پایداری ومقاومت کن جبهه ات رو حفظ کن میرسی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 نظر شما چیه پیام بدید بگین باچه صفتی دوست داریدشهید بشید؟ لطفا آخر متنتون اسم یا آیدیتونو بزنید . @mosafereaaseman https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🌷سلام فرمانده صبحت به خیر/هرکجاهستی احوالت به خیر🌷اولین صبحیست که نیستی/اما نه ماییم که بی توماندیم🌷ازحال خودبگو دلتنگت هستیم/همه مامنتظربرگشتنت هستیم 🌷همت راکه میشناسی شهید شد/یک روز توراندیدزوددلواپس توشد🌷این گونه هجرتت هم داغ وهم عبرت برای ما/آه این فراغ تو آخر نمیشود چرا🌷چشمم به درخانه؛کجاست یوسف ما/هان ای مسافرآزاده کجاست محفل ما🌷 هان یادم نبود گفته ای به من/درانتهای افق میعادگاه ما
#دعا #شب_جمعه 🌹هر کس در شب جمعه ده مرتبه این دعا را بخواند. 🌺 در نامه عمل او هزار هزار حسنه نوشته شود و هزار هزار سیئه محو شود و در بهشت برایش هزار هزار درجه و جنات نویسند. @basijalborz_irankochakمنبع مطلب https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
رفتے و گفتے : #شرف مرز ندارد... بہ یاد سردار بی نشان #حاج_احمد_متوسليان @basijalborz_irankochak منبع مطلب https://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🔶 آنچه درپي مي آيد، گوشه اي است بس ناچيز از خاطره «حاج عباس شَمَص»، كه در آخرين ساعات قبل از ، با آنها همكلام بوده است. این خاطرات حاصل حضور چند سالۀ برادر مجاهد و پرتلاش - صاحب تصویر سمت راست - در مناطق اشغالی ، و می باشد. با هم می شنویم : 💘 💘 🔵 از وقتي كه آن چهار نفر آمده اند، دلشوره عجيبي دارم .اولش از آمدنشان خيلي خوشحال شدم، ولي هنگامي كه شنيدم ميخواهند به بيروت بروند، حالت عجيبي بهم دست داده است. يكي دوباربيشتر با برخورد نداشته ام، ولي با جذابيتي كه او دارد، ناخواسته در دلم محبت خاصي نسبت به او مي يابم. چهره مصمم و با ابهتي دارد. اصلاً ترس و هراس در وجودش راه ندارد. اگر جلويش بگويند انجام اين كار خطر دارد، تبسمي ميكند و خيلي جدي ميگويد:«خب خطر دارد كه دارد.» همين. به همين سادگي. ⚫ همه درخانه (دبيركل سابق حزب االله لبنان كه چند سال بعد در يك عمليات تروريستي، توسط هليكوپترهاي اسرائيلي، به همراه زن و فرزند خردسالش به شهادت رسيد.) جمع ميشويم. خانه سيد درطبقه سوم يكي از كوچه هاي ، در سينه كش تپه قرار دارد. وقتي ميگويد كه عازم بيروت هستند، چهره همه دگرگون ميشود. شوخي نيست. بيروت تحت اشغال صهيونيست هاست. آن مناطقي هم كه به اصطلاح در دست آنها نيست، زير نظر نيروهاي مسيحي است. را به كناري ميكشم. بدجوري هول كرده ام. وقتي ميخواهم سعي كنم كاملاً فارسي صحبت كنم، زبانم گير ميكند. اصرارش ميكنم، وضعيت را كه براي او شرح ميدهم، خودش بهتر از من با وضعيت آنجا آشناست. ميگويد «به دليل مسدود بودن راه اصلي به ، قصد دارند از جاده ، از طرف و منطقه وارد شوند. برايش توضيح ميدهم كه كل آن منطقه مسيحي نشين و تحت سلطه حزب كتائب ماروني هاست. ولي او فقط تبسمي تحويلم ميدهد. عزمشان را جزم كرده اند كه بروند. ميگويد كه بايد براي كسب اطلاعات هرچه بيشتراز وضعيت ، وارد آنجا شوند. ميروند كه لباسهايشان را عوض كنند و با ظاهري عادي و شخصي حركت كنند. 🔸 🔸 ◻ به سراغ ( صاحب تصویر سمت راست ) مي روم و از او مي خواهم كه جلوي آنها را بگيرد. خواستۀ او هم كاري از پيش نمي برد. خيلي در كارش است . براي او حرف از خطر زدن است. همينطور ايستاده ام و نگاهش مي كنم.سعي مي كنم وقتي چشمم به چشمش ميافتد، قيافه ام را ناراحتِ ناراحت نشان بدهم و بفهمانم كه خواهش ميكنم نرويد دارد بابا، خطر. مي روند پايين . حوزه علميه خواهران كه در طبقه پايين قرار دارد،تعطيل است . لباسهايي را كه برايشان فراهم مي شود، به آنجا مي برند تا بپوشند، و مي پوشند. دقايقي بعد برميگردند بالا. ايستاده ام كنار سيد عباس، دوباره به او مي گويم: «سيد شما يك كاري بكنيد.» ولي حاج_احمد با همان ميگويد: «مثلاً چه كاري؟ ما ديگر عازم هستيم،خداحافظ.» ◼ دستم را كه به طرفش دراز مي كنم، سريع دست مي دهد. دستش را مي فشارم . ناگهان چشمم ميافتد به پاهاي ، يكدفعه خنده ام ميگيرد، تعجب مي كند، رد نگاهم را مي گيرد كه ميافتد روي پوتين هاي مشكي كه در پاهايش خودنمايي مي كنند. سعي ميكنم بخندم. دست برشانه اش مي زنم، به اين اميد كه خودماني تر شويم. به او مي گويم: «باز هم ميگويم نرويد، ولي حالا كه مي خواهيد برويد، آخر پوتين نظامي كه با لباس شخصي جور درنمي آيد.» خودش هم خنده اش مي گيرد. مي پرسد كه «بايد چه كار كنم» . يكي از بچه ها را مي فرستم كه يك جفت كفش كتاني اسپرت مي آورد. حاجي پوتين هايش رادرمي آورد و كفشها را مي پوشد. به پايش مي خورد. بندهايش را مي كند وپاهايش را مي كوبد زمين. ◻ مي روم جلو كه كنم. دست هايم را بر شانه هايش مي گذارم . گلويم را مي گيرد. براي آخرين بار مي گويم: «بازهم مي گويم نرويد، ولي حالا كه داريد مي رويد، خدا پشت وپناهتان، خيلي مواظب باشيد...به اين «دركها» نميشود اطمينان كرد.» و مي روند. دو سه ماشين كه نيروهاي مسلح داخل آن هستند، آنها را اسكورت ميكنند. ديگر از نظرها دورمي شوند. ... ادامه در پست بعدی ⏪ Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🔥دلم يكپارچه آتش است . شب كه مي شود، با بيسيم با تماس ميگيرم. انتظار دارم كه خود پشت بيسيم صحبت كند. هنگامي كه اظهار بي اطلاعي مي كنند ومي گويند «امروز كسي به سفارت نيامده است» ، دنيا آوار مي شود روي سرم. سريع تصور ميكنم كه چه شده است . بدون شك گير افتاده اند. چون در دست هاست. يك روز از رفتن گذشته است . خيلي كِسِلم. هركاري كه كرديم فايده نداشته است.ناگهان چشممان ميافتد به ماشين هاي كه روز قبل ماشين احمد و دوستانش رااسكورت كرده اند. سريع مي روم جلو. از فرماندهشان مي پرسم كه چه بلايي سر آنها آمده است،مي گويد: 💘 💘 🔵 - به كه رسيديم، نيروهاي جلوي ماشين را گرفتند. هر چه به آنها گفتند ما هستيم و مي خواهيم به برويم، فايده نكرد. يكي دو ساعتي گذشت، ما همراه آنهامانده بوديم . مدام با بيسيم صحبت ميكرد. يكي از ايرانيها باعصبانيت از ماشين پايين آمد و رفت به طرف و با پرخاش به او گفت:«اين چه برخوردي است كه شما مي كنيد، ما هستيم و داريم، شما به چه حقي ما را دو ساعت اينجا نگه داشته ايد، هر چه زودتر راه را باز كنيد تا ما رد شويم . فرمانده با عصبانيت سر او فرياد زد و مجبورش كرد كه سوار ماشين شود. بعد آمد پهلوي ما و گفت كه برگرديم . پرسيديم كه تكليف آنها چه مي شود؟ گفت آنها ما هستند و به شمامربوطي نيست. هر چه گفتيم كه حفظ جان آنها با ماست، فايده نداشت. خيلي كه كرديم تا همراه آنها برگرديم ، به نيروهاي تحت امرش دستورداد كه هايشان را رو به ما كرده وآماده شوند. بعد گفت:« تا چند دقيقه ديگراينجا را ترك نكنيد همه تان را خواهيم كشت و اين شد كه ما هم برگشتيم و آمديم. Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📷 شهید ؛ اولین رئیس تشکیلات حزب الله لبنان که جزو آخرین نفراتی بودند که چند ساعت قبل از حاج احمد متوسلیان در کنار ایشان بودند... http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
📸 قابی ماندگار از دو صاحب هنر عکس #شهید_امیرحسین_صاحب_هنر که در جریان عملیات بیت‌المقدس توسط عکاس بسیجی #کاظم_اخوان به ثبت رسیده است. https://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴صحبت های سردارشهیدهمدانی در موردمسوولیت آینده حاج‌احمدمتوسلیان‌ 👈مسوولیتی که خود میخواد چیست؟ http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemateitaa.com/AmmarPressمنبع ☑️ Gap.im/AmmarPress
❤حاج احمد❤ 🌷 گیری ۶جولای ۱۹۸۲ ۱۳۶۱/۴/۱۵ 🔴مزدوران اسرائيل ديپلماتهای ايران را در بيروت ربودند. 🔶حزب راستگرا و مسيحی كتائب كه از حمايت رژيم اشغالگرقدس برخوردار است،بعدازظهر يكشنبه گذشته،محسن موسوی مشاوراول سفارت جمهوری اسلامی ايران دربيروت را به اتفاق سه تن ديگراز كارمندان اين سفارتخانه درمدخل بیروت غربی ربودند. 🔴به گزارش نماينده خبرگزاری جمهوری اسلامي در بيروت،هيئت ديپلماتيك ايران كه توسط چندپليس لبنان محافظت ميشد،در مسير بقاع ـ طرابلس به بيروت توسط شبه نظاميان حزب كتائب اسيروبه يكی از مقرهای جنگی اين حزب انتقال داده شدند؛و اين درحالی است كه پليس های لبنانی همراه اين عده آزاد شدند. بنابه همين گزارش، مطبوعات ديروز لبنان نوشتند:تماسهای رسمی وحزبی جهت نجات جان ديپلماتهای ايرانی در جريان است و در اين تماسها تعدادی از وزرای لبنان نيز شركت دارند. منبع 📔 کتاب http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
27.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸ببینید| برخورد تعجب برانگیز حاج احمد متوسلیان با خانواده ضد انقلاب در کردستان 🔹️فیلم کامل خاطره گویی خانم کاتبی در در حضور رهبر انقلاب. ۹۶/۳/۳ 🆔 @YjcNewsChannel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔵 ۱۴ تیر سال گذشته ؛ در اقدامی هماهنگ شده از سوی کاربران فضای مجازی ، هشتک « حاج احمد متوسلیان » ، پر بازدیدترین هشتک شد. www.yic.com http://Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
🎞 مستند #در_جست_و_جوی_حقیقت 🔸 مستند «در جستجوی حقیقت» محصول سال 2009 ، روایت رائد موسوی، پسر سید محسن موسوی دیپلمات ربوده شده ایرانی است که برای یافتن آثاری که احیاناً از پدرش برجا مانده، راهی لبنان می شود و در آنجا با برخی از مطلعین گفت وگو می کند. Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
ای كـاكـل غـرق خون بر آشفته در بـوتـه آزمـون بـر آشفتـــه تو کیستی؟ آنکـه نـور نوشیده پیراهنى از حضـــور پوشیده 📸 #حاج_احمد_متوسلیان عملیات الی‌بیت‌المقدس سال ۶۱ https://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
آدرس : دولت آباد ٬ فلکۀ اول ، خیابان علی نواز ، حسینیه کریم اهل بیت Instagram.com/ahmad.motevasellian
🌸🌹🌷🌸🌹🌷🌸🌹🌷🌸🌹🌷 . . 🔷 از فرماندهان یگان ذوالفقار با اشاره به آشفتگی عجیب در آن روز می گوید : ... .. . ...ساعت ها از رفتن و همراهانش می گذشت و ما هیچ خبری از آنها نداشتیم. ترسیده بودم. فکری ناراحت کننده آزارم می داد. هرچه فکر می کردم، نمی دانستم علّت اینهمه و هراس چیست. یکدفعه موضوع تازه ای تمام ذهنم را کرد. از همان جا به یاد صحبت های افتادم. صحبت های آن شب، مثل پتکی محکم بر سرم می کوبید. با ترس و لرز پیش رفتم. از بس به شده بود، نگاهش پر از بود. با نگرانی گفتم: «برادر چیزی می خواهم بگویم ولی نمیدانم چطور بگویم!» بدون اینکه نگاهم کند، گفت: «چیه ؟ چی میخوای بگی؟» که از طرز صحبت کردن من شده بود، با پرسید: «چی میخوای بگی؟ خبری از شنیدی؟ » از گفتن آنچه که می دانستم، اکراه داشتم. با توجه به صحبت های چند شب پیش، این فکر برایم تداعی شد که ، یا شده یا .گفتم: «راستش را بخواهی، دیگر برنمی گردد.» با شنیدن این جمله، مثل اینکه از خواب عمیقی بیدار شده باشد، نگاهی به من کرد و پرسید: «چرا این حرف را می زنی؟» ناچار تمام آنچه را که در آن شب در منزلش مبنی بر خبردادن یک برادر از پیروزی در و و اعزام به و پایان یافتن کارش در آنجا تعریف کرده بود، گفتم. رنگ پرید و حالش دگرگون شد. ساکت نگاهش می کردم که یکدفعه با ، نگاهی به من کرد و گفت: « ، الهی بشی، این حرف چیه که میزنی؟!» این را که گفت، با از من رو گرداند و به سمتی رفت. که دور شد، لرزیدن شانه هایش را دیدم. 📚 منبع : کتاب ارزشمند ، صفحه ۷۹۷ و ۷۹۸ ( با تلخیص) https://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
📷 عباس برقی در سمت راست https://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
📷 عباس برقی در سمت راست #شهید_همت https://Eitta.com/yousof_e_moghavemat
📷 عباس برقی در سمت راست #شهید_همت https://Eitta.com/yousof_e_moghavemat