#عروج_از_شاخه_زیتون 🕊
📝
📚
«...برادر بزرگوارمان #شهید_محمد_بروجردی یک آشنایی قبلی با برادر اسیر یا شهیدمان #حاج_احمد_متوسلیان در همین پادگان ولی عصر عج داشت. آن موقع، بنا به شرایطی که در انقلاب پیش میآمد و نیازی که برای کنترل ناآرامیهای غرب کشور بود، نیروها در پادگان ولیعصر عج تجهیز و اعزام میشدند. #حاج_احمد هم یکی از این نیروها بود که خدمت سربازیاش را انجام داده، بعد از خدمت سربازی توسط ساواک دستگیر شده و به زندان رفته بود. خود این شرایط برای آقای متوسلیان و دوستانی که از قبل ایشان را میشناختند، یک ویژگی خاصی را احراز میکرد. از طرفی همواره با لباس نظامی بود. حتی میدیدم که در جلسات به خودش فانسقه و سینهخشاب بسته است. اسلحهاش هم روی دوشش بود و چکمه و پوتینش را محکم میبست. هیچوقت #حاج_احمد را نمیدیدیم که کفش عادی داشته باشد یا اینکه بند چکمههایش بسته نباشد. این قبراقی و آمادگی جسمی و نظامی در شکل ظاهریاش و همچنین و ارتباط روحی و تعاملی که با بچهها داشت، باعث میشد دوستان زیادی دورش جمع شوند. من این را به طور قاطع میگویم که هم در پادگان ولیعصر عج و هم در کردستان هرکسی که برای اولین بار ایشان را میدید، از جمله آقای محمد بروجردی، شیفتهاش میشد. ویژگیهایی که آقای متوسلیان داشت، سبب میشد در پادگان ولیعصر عج به عنوان یک محور قرار بگیرد...»
•°•
°•°
- به روایت سردار پاسدار حسن رستگارپناه؛ از فرماندهان وقت سپاه منطقهی۷ در غرب کشور، برگرفته از کتاب عزیز و دلربای #عروج_از_شاخه_زیتون ، صفحات ۹۷ و ۹۸
☆
♡
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#عروج_از_شاخه_زیتون 🕊
☆
♡
«...یک بار ما از پاوه به سمت کرمانشاه میرفتیم. نرسیده به روانسر، نهری از رودخانهی سراب جدا میشد که ماهی هم داشت. آن زمان، گاهی اوقات بچهها که حال و حوصلهای داشتند، در این آب نارنجک میانداختند که ماهی بگیرند؛ چون تور و قلّاب ماهیگیری برای این کار نداشتند. من که داشتم در جاده میرفتم، گفتم: برادر احمد، من در اینجا آبی به سر و صورتم بزنم.
گفت: خوابت گرفته؟
گفتم: نه، همینطوری آبی به سر و صورتم بزنم.
داخل ماشین هم نارنجک و اسلحه بود. من یک نارنجک کشیدم و داخل آب انداختم که چندتا ماهی بگیرم. من که این کار را کردم، یکدفعه #حاج_احمد با حالت عصبانی از ماشین پایین آمد و پیاده رفت. عصبانیتش هم اینطور بود که اصلاً با من حرف نمیزد. من با ماشین راه افتادم و مدام میگفتم: برادر احمد، بیا بالا.
امّا ایشان اصلاً هیچ حرفی نمیزد. نه میگفت میآیم و نه میگفت نمیآیم. حدود یک ربعی پیاده رفت و من هم با ماشین دنبالش میرفتم. فهمیدم که از این کارم حسابی ناراحت شده است. گفتم: چرا اینطور شد؟ چرا یکدفعه عصبانی شدی؟
گفت: بله، عصبانی شدم. تو اصلاً میدانی این چه بود که انداختی؟
گفتم: آره، نارنجک انداختم که ماهی بگیرم.
گفت: #بیت_المال را میاندازند که ماهی بگیرند؟ شما عقل ندارید؟ مگر شما مسلمان نیستید؟
آخر سر ماشین را خاموش کردم و گفتم: اگر میخواهی پیاده بروی، من هم با تو پیاده میآیم.
چند دقیقه بعد آرام شد و دوباره دونفری با ماشین راه افتادیم...»
☆
♡
- برگرفته از کتاب بسیار جذاب و خواندنی #عروج_از_شاخه_زیتون ، نوشتهی استاد جواد کلاته عربی، صفحه ۸۹ و ۹۰
•°•
°•°
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
》
《
》
#کتاب_خوب 📔
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم 🎁
#کتاب_خوب_بخوانیم 📚
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
#عروج_از_شاخه_زیتون 🕊
✿🌺࿐ྀུ༅𖠇༅➼══┅──
«...بعد از گذشت یک ماه از حضورمان در بانه، از #حاج_احمد خواستم حمام برویم. یک حمام عمومی داخل شهر بانه بود. حاجاحمد بالای سقف و جلوی در حمام نیروی تأمین گذاشت تا وقتی داخل حمام هستیم، کسی به ما حمله نکند. پاسدارها به ترتیب نگهبانی میدادند که بقیه بروند استحمام کنند و برگردند. حمام عمومی بود و سرویس نمره نداشت. همه استحمام کردند و من و حاجاحمد ماندیم. باهم رفتیم که لباسمان را دربیاوریم و خودمان را بشوییم که دیدم ایشان لباس زیرش را درنمیآورد. گفتم: شما خودت گفتی بیست دقیقهای حمام کنیم تا ضدانقلاب خبردار نشود و حمله نکند.
گفت: خب داریم همین کار را میکنیم دیگر.
من گفتم: پس چرا زیرپیراهنت را درنمیآوری؟ چرا صابون به تنت نمیزنی؟
من مقدار زیادی آب به زیرپیراهنشان پاشیدم. با عصبانیت گفت: نکن!
به زور و شوخیشوخی خواستم زیرپیراهنش را دربیاورم. وقتی دید چارهای ندارد، خودش زیرپیراهنش را درآورد. پشت بدنش پر از جای سوختهی اتو و سیگار بود. با تحکم گفت: با کسی در این باره صحبت نمیکنیها!
گفتم: برای چه؟ چه شده؟
گفت: هیچی، همینطوری گفتم. با کسی صحبت نمیکنی!
بعدها که مقداری بیشتر با همدیگر صحبت کردیم، تعریف کرد که پیش از پیروزی انقلاب، گویا ساواک ایشان را میگیرد و شکنجه میکند. ایشان اینقدر بزرگوار بود که هیچوقت نمیخواست این قضیه را کسی متوجه شود...»
- برگرفته از صفحهٔ ۸۵ کتاب به روایت حمیدرضا فرزاد از همرزمان #حاج_احمد_متوسلیان در مریوان و بعدها #لشکر۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#کتاب_خوب
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم
#کتاب_خوب_بخوانیم
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
❤ #عروج_از_شاخه_زیتون 🕊
☆
♡
▒ رزمندهها و به خصوص پیشمرگهای کُرد گاهی اوقات با او میآمدند خانهمان. طبقهی دوم خانهی ما دو اتاق بزرگ داشت و #حاج_احمد مهمانهایش را به آنجا میبرد. گاهی اوقات شب میماندند و نمازِ شب هم میخواندند. ما هم یک گوشه میخوابیدیم که صبح به ادارهمان برویم. یک دفعه حاجی روزِ پنجشنبه آمد. روز جمعه طبق معمول مراسم نماز جمعه بود؛ ولی حاجاحمد به نماز جمعه نرفت. دلیلش هم درخواست مادرم بود. مادر گفته بود:
«ما سه ماه است تو را ندیدیم. یک فردا هستی و پسفردا هم میخواهی دوباره بروی. بمان کنار ما و خواهر و برادرهایت.»
او هم در خانه ماند. پیشمرگهای کُردی که همراهش آمده بودند، به نماز جمعه رفتند؛ امّا طولی نکشید که با خانهی ما تماس گرفتند و گفتند که کمیته آنها را گرفته است؛ چون مسلّح بودند و با اسلحه در نماز جمعه حاضر شده بودند. حاجاحمد رفت خودش را معرفی کرد و آنها را به خانه آورد. زمانی که در کردستان بود، به ندرت منزل میآمد؛ حتی گاهی سه ماه طول میکشید. هرموقع هم که میآمد، دو روز میماند و حداکثر روز سوم برمیگشت.
■ روایتی از محمد متوسلیان؛ برادر بزرگ #حاج_احمد_متوسلیان برگرفته از کتاب بسیار بسیار جذاب و واقعا خواندنی «عروج از شاخهی زیتون»، نوشتهی استاد جواد کلاته عربی، صفحات ۲۴ و ۲۵
♡ #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان ♡
☆ #احمد_متوسلیان ☆
#کتاب_خوب 📚
#کتاب_خوب_بخوانیم 📔
#کتاب_خوب_معرفی_کنیم 📘
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بیلبوردهای_تبلیغاتی
#بیلبورد
سردار جاوید الاثر حاج احمد متوسلیان:
روزی را نزدیک خواهیم نمود که اسرائیل چنان بترسد و در فکر این باشد که مبادا از لوله سلاح مان به جای گلوله پاسدار بیرون بیاید.
...متوسلیان...
دوستان این بیلبوردها رو دیشب با برنامه #فوتوشاپ طراحی کردم. هرکدومو دوست داشتین بردارین.
😊❤
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
⚘ #شهدای_والفجر_چهار 🚩
🍁
🍂
عصر روز سیزدهم آبان ۱۳۶۲
#عملیات_والفجر_چهار
سالروز شهادت سردار عظیمالشان و دریادل سپاه اسلام
یل #لشکر۲۷ محمّدرسولاللهﷺ
فرمانده دلاور و اسطورهای تیپیکمعمار
#شهید_علی_اکبر_حاجی_پور 🌷
🌸
💎
ولادت: ۱۳۳۰ - آذرشهر تبریز
ادامه تحصیل تا متوسطه و استخدام در ارتش به سال ۱۳۵۰
مامور به خدمت در لشکر گارد پس از طی دوران آموزشی
بازخرید کردن خود از ارتش و پیوستن به صفوف ملت در آذر سال ۱۳۵۷
عضویت در سپاه ، مرداد ۱۳۵۸
عزیمت به جبهه غرب برای رزم با غائله آفرینان ضدانقلابی در کردستان
بازگشت به تهران و دوباره عزیمت به جنوب و شرکت موثر در دفاع از سوسنگرد
پیوستن به تیپ۲۷محمدرسولالله(ص) و انتصاب به فرماندهی گردانعمار به دستور سردار دشمنشکن #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
حضوری موفق در عملیات های فتحالمبین و بیتالمقدس
مجروحیت شدید در مرحله اول عملیات بیتالمقدس
عزیمت به لبنان و از فرماندهان شاخص عملیاتی جهت نبرد با رژیم غاصب و کودککش صهیونیستی
ماموریتهای شناسایی دقیق از مواضع رژیمصهیونیستی در دره بقاع و بلندیهای جولان
شرکت در مرحله سوم عملیات بزرگ #رمضان با حفظ سمت قبلی و مجروحیت شدید در همین مرحله و فرار از بیمارستان و حضور در خط مقدم جبهه
انتصاب به فرماندهی تیپ یکم عمار به دستور سردار بزرگ سپاه اسلام #حاج_همت
🥀نحوه شهادت: پس از شهادت ابراهیمعلی معصومی؛ فرمانده گردانکمیل، همّت، حاجیپور را جهت حفظ مواضع گردان یادشده و همچنین بالابردن روحیهی رزمندگان آن، به ارتفاع ۱۸۶۰ کانیمانگا میفرستد. با مدیریت خارقالعادهی و ایجاد یک خط آتش خمپارهای، ارتفاع از خطر سقوط نجات پیدا میکند. با برگشتن حاجیپور از کانیمانگا و رسیدن به خاکریز تامینی دشت قزلچه، هدف اصابت تیر مستقیم تانک دشمن قرار میگیرد و غریبانه به شهادت میرسد.
🚩
⚘
❤
#شادی_ارواح_طیبه_شهدا_و_امام_شهدا_صلوات
#شهدای_لشکر_۲۷_محمد_رسول_الله
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👥👥
♡
☆
روز ۱۳ تیر ۱۳۶۱، سردار پرافتخار و بزرگ سپاه اسلام #حاج_احمد_متوسلیان به همراه #سید_محسن_موسوی ؛ کاردار سفارت ایران، #تقی_رستگار_مقدم ؛ مسئول آموزش و تاکتیک و راننده گروه، #کاظم_اخوان ؛ عکاس و خبرنگار خبرگزاری ایرنا در منطقهی شمالی لبنان، ایست و بازرسی #حاجز_برباره توسط عوامل مزدور #رژیم_صهیونیستی موسوم به #حزب_فالانژ ربوده شدند.
۴۱ سال از این حادثهی دردناک میگذرد و هیچ خبر موثقی دال بر شهادت یا زندهبودن این عزیزان، در دسترس نیست.
این خبر روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ در روزنامههای ایرانی چاپ شد.
#اللهم_فک_کل_اسیر
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زینب_سلام_الله_علیها
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زهرا_سلام_الله_علیها
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#چهار_دیپلمات_ربوده_شده
#چهار_دیپلمات_ایرانی_را_آزاد_کنید
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سالروز_ربایش_دیپلماتهای_ایرانی 👥👥
♡
☆
روز ۱۳ تیر ۱۳۶۱، سردار پرافتخار و بزرگ سپاه اسلام #حاج_احمد_متوسلیان به همراه #سید_محسن_موسوی ؛ کاردار سفارت ایران، #تقی_رستگار_مقدم ؛ مسئول آموزش و تاکتیک و راننده گروه، #کاظم_اخوان ؛ عکاس و خبرنگار خبرگزاری ایرنا در منطقهی شمالی لبنان، ایست و بازرسی #حاجز_برباره توسط عوامل مزدور #رژیم_صهیونیستی موسوم به #حزب_فالانژ ربوده شدند.
۴۱ سال از این حادثهی دردناک میگذرد و هیچ خبر موثقی دال بر شهادت یا زندهبودن این عزیزان، در دسترس نیست.
این خبر روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ در روزنامههای ایرانی چاپ شد.
#اللهم_فک_کل_اسیر
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زینب_سلام_الله_علیها
#اللهم_فک_کل_اسیر_بحق_زهرا_سلام_الله_علیها
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#چهار_دیپلمات_ربوده_شده
#چهار_دیپلمات_ایرانی_را_آزاد_کنید
sapp.ir/yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 #روز_ولادت 🎉
اول بهمن ۱۳۳۱
#سالروز_ولادت
سردار بزرگ و پرافتخار سپاه اسلام
فرمانده دلاور و شجاع #لشکر_۲۷_محمد_رسول_اللهﷺ
#فاتح_خرمشهر
سردار سرلشکر پاسدار #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
✅ منبع کلیپ: https://www.aparat.com/v/t7lTR
کانال "یوسف مقاومت".
#باید_که_اسرائیل_از_جهان_زدوده_شود
#حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#حاج_احمد
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#دفاع_مقدس
#حزب_الله
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تولدت_مبارک 🎈🎉
سردار، تولدتان مبارک....🙏😍
۱ بهمن ۱۳۳۱
سردار سرلشکر پاسدار
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#باز_نشر
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بیخود_کردی_اسیر_رو_زدی 😠
⭑⭑⭑
⊱⭒⊰
▢ یک ستوان بعثی را اسیر گرفته بودیم. چشمان آبی و چهرهی زیبایی داشت. هرچه کردیم به صدام مرگ بگوید، بیوجدان به امام فحش داد. یکی از بچهها عصبانی شد و چنان با قنداق ژ-۳ به صورتش کوبید که فَکّش آویزان شد.
#احمد آمد و این وضعیت را که دید، پرسید:
«کی این اسیرو به این روز درآورده؟؟!!!»
بچهها علتش را توضيح دادند و فرد ضارب را هم نشان دادند.
احمد به آن پاسدار اشاره کرد: «بیا جلو.»
همین که در تیررس احمد قرار گرفت، چنان چکی زیر گوشش خواباند که سرش برگرشت.
«تا وقتی که این با تو میجنگه، دشمنته؛ اما الآن اسیرته. باهاش باید مدارا کنی. کی به تو اجازه داده این اسیرو بزنی به این روز بندازی؟؟!!! هیچ جای اسلام نیومده که اسیرو باید زد.»
•°•☆°•°
☆°•°☆
◇ به روایت سردار حاجعباس برقی مندرج در صفحات ۵۲ و ۵۳ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم با اندکی تخلیص و اختصار.
♡
☆
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
#چرا_بیاجازه_به_اموال_مردم_دست_زدین !!؟؟؟😠
⨴̂⏣⨵
᯽✪
▩ با احمد رفته بودیم برای بازدید یکی از پایگاههای مرزی. نیروها اصرار کردند برای ناهار بمانیم. احمد هم قبول کرد. یک لحظه دیدم اخمهایش توی هم رفت.
پرسید: «ما این مدل ظرف نداشتیم تو س.پ.اه. اینا مال کیه؟ از کجا اومده این ظرفا؟؟»
- از خانههای مهاجرین برداشتند.
- این ظرفا مال مردمه؛ با اجازهٔ کی به اموال مردم دستبرد زدین؟؟ همهشونو تمیز میشورید و میبرید میذارید سر جای خودش. هر اتفاقی واسه اموال مردم بیافته عیبی نداره، اما شما حق ندارید دستدرازی کنید.
سر آخر هم گفت غذایش را روی یک تکه نان برایش بیاورند.
↺
⇄
❐ برگرفته از روایت سعید طاهریان مندرج در کتاب ارزشمند و خواندنی #میخواهم_با_تو_باشم ، صفحه ۵۹ با اختصار و تخلیص.
☆
♡
#حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
#حاج_احمد
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
#به_پدرمادرت_چی_بگم ؟ 😔
☆
♡
● #احمد ابلاغ کرده بود کسی حقی سیگارکشیدن ندارد. سیگاریها رعایت میکردند و جلوی احمد سیگار نمیکشیدند. یک آن احمد فهمید بوی #سیگار میآید. رد آن را زد و دید نوجوانی لب سکّو نشسته و سیگار میکشد. یک کشیده خواباند زیر گوشش و پسرک نقش بر زمین شد و گریهاش گرفت.
- چرا منو میزنی؟ به تو چه مربوطه؟؟ چهکارهای تو؟؟؟ الآن میرم پیش برادر احمد میگم چه برخوردی باهام کردی...!
انگار آب سردی روی احمد ریخته باشن، کمی شل شد.
- میدونی اگه برادر احمد میومد و تو رو توی این وضع میدید، ده برابر بدتر از من برخورد میکرد؟!! تو رو سالم تحویل دادن، حالا سیگاری تحویل بگیرن!!؟؟؟ عیب نداره؛ تو برو شکایت منو بکن، منم میگم سیگار کشیدی. اون خودش بین ما تصمیم میگیره؛ اما من باهات میخوام معامله کنم.
- چه معاملهای؟
تو به احمد نگو، منم نمیگم سیگار کشیدی.
سرش را به نشانه تایید تکان داد.
در همین حین، یکی آمد پیش احمد.
- برادر احمد، ماشین حاضره.
- چی؟ تو خود برادر احمدی؟
پسرک بغضش ترکید و زد زیر گریه.
- چرا بهم نگفتی خود برادر احمدی؟؟
پرید بغل احمد و همدیگر را در آغوش کشیدند. احمد محکم او را به سینه خود چسباند و در حالیکه نوازشش میکرد:
- تو عزیز ما هستی. منو حلال کن. دست خودم نبود. تو امانتی دست ما. اگه سیگاری بشی و برگردی، اونوقت پدر مادرت میگن اینم سوغات جبههشون!!!...قول بده دیگه نفهمم و نشنوم جایی سیگار کشیده باشی! باشه؟
پسرک درحالیکه هنوز میگریست:
- غلط کردم! بیجا کردم! بازم منو بزن. من دیگه دست به سیگار نمیزنم!
☆
♡
● به روایت سعید طاهریان مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #میخواهم_با_تو_باشم با اختصار و تخلیص از صفحات ۷۰ و ۷۱.
☆
♡
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
@yousof_e_moghavemat
#فرماندهتون_از_کار_افتاده 😂
ꈹ
〠
⌬ در سفر حج سال ۱۳۶۰، من در بعثه و واحد هلال احمر مشغول خدمت بودم. گاهی که فرصتی پیش میآمد، سری به #حاج_احمد و #حاج_همت میزدم. آنروز، برای دیدن آنها به چادری که در مشعرالحرام داشتند رفتم. #احمد تا مرا دید، گفت: «مجتبی، بیا ببین این پام چی شده؟»😦
انگشت شصت پایش کمی زخم شده بود، امّا شکل خاصی نداشت. گفتم: «یه زخم سطحیه؛ چی شده؟»😌
به جای او، حاجهمت در حالیکه تسبیحی دور انگشتش تاب میداد، گفت:
«این فرماندهٔ شما دیگه از کار افتاده شده! پیرمرد نتونست از کوه بالا بیاد، افتاد و پاش زخمی شد!»🤪
حاجاحمد شاکی شد و گفت: «هیچم اینطور نیست! تقصیر تو بود! گفتم از اون صخره بالا نرو، رفتی؛ منو هم دنبال خودت کشوندی!»😒
حاجهمت پوزخندی زد و با لحن لجدرآری گفت: «حالا لازم نیست جلوی نیروت قیافه بگیری پیرمرد!»😐
آقا! یکی این بگو، یکی آن بگو! آرامآرام بحثشان بالا گرفت که یک مرتبه احمد با کف دست به دیواره چادر کوبید و داد زد:
- داری اشتباه میکنی برادر من!😠
با فریاد او، همهمه درون چادر خوابید و تمام سرها به طرف آن دو برگشت. احمد سرخ شده بود و همت با لبخند و خونسردی کیف میکرد.😁 صدای یکی را شنیدم که گفت:
- باز این دوتا دعواشون شد!😏
ظاهراً بار اولی نبود که به هم میپریدند؛ بعد از چند دقیقه هم همه چیز به حالت عادی برمیگشت و فراموششان میشد!🙂
☆
♡
- به روایت حسین شریعتمداری و مجتبی عسگری، صفحات ۷۲ و ۷۳ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم
ꙮ
ꙮ
#احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان 💕🌸💕
@yousof_e_moghavemat
#زیر_پرچم_ح.زب.الله 🚩
★
♥︎
🟡 روز ۱۳ تیر به درخواست #حاج_احمد جلسهای گذاشتیم تا او با بچههای سوری و لبنانی خداحافظی کند. برخلاف همیشه که در دفتر خودمان جلسه میگرفتیم، آنروز به یک خانه رفتیم. از کسانی که آنجا بودند کاظم رفیعی، #حاج_همت و آقای ربیعی را خاطرم هست. سران گروه س.ید،عب.اس موسوی، شیخ صبحی الطفیلی و دیگر گروههای لبنانی هم بودند. #حاج_احمد ابتدا برای آنها صحبت کرد؛ از انقلاب و جنگ گفت؛ از عملیاتهایی که در مریوان و جنوب انجام دادیم. تسلط خوبی هم داشت و خوب حرف میزد. میگفت:
- شما فکر میکنید ما با چند نفر نیرو در عملیات الی بیت المقدس پیروز شدیم؟ شما باید وحدت داشته باشید. فقط در این صورت است که مردم با شما خواهند بود. اگر اختلاف نداشته باشید، مردم همراهتان هستند. اگر موفق شدید که هیچ، اگر هم نشدید تکلیف خود را انجام دادهاید.
در همین جلسه بود که #حاج_احمد پیشنهاد داد همه آن گروهها تحت یک پرچم به نام ح.زب.الله جمع شوند؛ از همین رو بنده مدعی هستم به نوعی بنیانگذار ح.زب.الله فعلی، #حاجاحمد_متوسلیان است.
🌼
👤
○ به روایت منصور کوچک محسنی؛ جانشین قوای محمدرسولالله(ص) در لبنان- صفحه ۱۱۱ کتاب #میخواهم_با_تو_باشم
•°•
°•°
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
#رئیسجمهور_مریوان 👍
✔
🔗
#بنیصدر به نمایندههایش گفته بود که مقدمات را فراهم کنند تا بازدیدی از #مریوان داشته باشد.
پیش #احمد آمدند و قضیه را مطرح کردند.
- بنیصدر توی هر نقطهای از مریوان بشینه، میزنیمش؛ بدون استثناء.
- پس ما او را به پادگان خودمان میبریم.
- با پادگانتون باهم میفرستیمش هوا.
دیگر بحث را ادامه ندادند و برگشتند تهران. بعدها به گوشمان رسید که به بنیصدر گفتهاند مریوان جای تو نیست! آنجا یک فرمانده س.پا.هی به نام #احمد_متوسلیان دارد که دیوانه است و تهدید کرده و واقعا هم تو را میزند.
بدین ترتیب، بنیصدر پایش به مریوان باز نشد.
●
♡
- به روایت جواد حسینی مندرج در کتاب خواندنی و ارزشمند #میخواهم_با_تو_باشم صفحه ۶۸ با اختصار و تخلیص.
•°•
°•°
#حاج_احمد_متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat