eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
287 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 💠 ✅ پاکباخته 💎 . . ولادت: ۲۱ مهر ۱۳۷۱ ، اصالت: از توابع مجرد، هیئتی، بوکسور، دانشجوی ارشد حقوق و عضو محل : ، بر اثر اصابت ترکش خمپاره ، آبان ۹۶ مزار: ، 💠 . . یک روز مانده به یکی از پیروزی های بزرگ و شکسته شدن آخرین سنگر داعش در منطقه ، فضای مجازی پر شد از تصاویری متفاوت از یک جوان دهه هفتادی؛ جوانی با ظاهری شبیه مدل های سینمایی. قصه از همین جا سر زبان ها افتاد ... وقتی عکس هایش در کانال های تلگرامی و صفحات اینستگرام منتشر و روی قضاوت خیلی ها خط کشیده شد _قضاوتی که معیار و اندازش  چشم آدم ها بود_ خط کشی که نمی توانست عکس آخرین سلفی بابک در را کنار عکس های قبل از اعزامش بگذارد...💌 . ...اما حالا شده یک نماینده برای دهه هفتادی ها... برای همه آنهایی که گهگاهی به غفلت و با  فاصله گرفتن از معنویات، متهم می شوند... قصه ما هم «ارشد دانشگاه شهید بهشتی» داشت و هم پذیرش ادامه تحصیل در آلمان؛ اما بجای آلمان از سوریه و صف سر درآورد... بابک وقتی از این همه دل مشغولی های دنیایی برید، خدا هم خیلی زود مهر قبولی پای کارنامه اش زد و آبان سال ۱۳۹۶  راه دفاع از مرز های اسلام و حرم «حضرت زینب سلام الله علیها» شد... جوانی که حالا خیلی ها به او لقب می دهند.💌💎 . * پدرش می‌گفت: «واقعیتش را بگویم، ما اصلا بابک را نشناختیم. در حال حاضر که بابک شده می‌بینم که پسرم چقدر در انجمن‌های خیریه فعال بوده، می‌بینم همه جا او را می‌شناختند٬ اما انگار فقط ما هنوز او را نشناخته بودیم ...💓 . شاید قصه شهید با آخرین سلفی اش در سوریه شروع شده باشد، ولی بعد از شهادتش همه با سیرت زیبایی که داشت، آشنا شدند؛ حتی خانواده خودش هم از خیلی فعالیت ها و کارهای خیری که کرد، مطلع نشدند. او همه تصاویری را که بعد از شهادتش منتشر شدند برای دل خودش گرفت.💌💠 . مادرش می گفت: «عروسی دوستش بود. بهش گفتم: چرا عروسیه دوستته رفتی مزار عکس گرفتی؟ گفت: مامان درسته عروسیه دوستمه ولی آدم توی خوشی ها هم نباید مردن رو فراموش کنه. هر وقت در خانه ورزش می کرد، نوحه «زینب زینب» را می گذاشت.» مادر ادامه می‌دهد: «به من گفت که با اعزامم موافقت شده، من هم از روی احساسات مادرانه‌ای که داشتم خیلی‌گریه کردم، شاید منصرف شود. اما بابک تصمیم خود را گرفته بود، گفت: «من حضرت زینب‌(س) را در خواب دیده‌ام و دیگر نمی‌توانم اینجا بمانم باید به سوریه بروم. این قضیه رفتنم هم مال امروز و دیروز نیست مادر، من چند ماه است که تصمیمم را گرفته ام.» حتی شنیدم که به او گفته‌اند که چطور می‌خواهی مادرت را تنها بگذاری و بروی، پسرم بابک هم گفته مادر همه ما آنجا در سوریه است.» . 📄 بخشی از : خواهران خوب‌تر از جانم!!! من نمی‌دانم وقتی حسین(ع) در صحرای کربلا بود چه عذابی می‌کشید، ولی می‌دانم حس او به زینب‌ (س) چه بوده! عزیزان من!!! حالا دست‌هایی بلند شده و زینب‌هایی غریب و تنها مانده‌اند و حسینی در میدان نیست. امیدوارم کسانی باشیم که راه او را ادامه دهیم و از زینب‌های زمانه و حرم او دفاع کنیم... ☑ صفحۀ اینستاگرامی : Instagram.com/be_yade_shahid_babak_nouri - لطفاً حمایت و پیگیری کنید. @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📝 📃 ↩ "قسمت یازدهم" ↪ 💠 به دنبال آزادسازی و تثبیت نسبی امنیت مردم این شهر، بلافاصله عازم مصافی دیگر شد. مقصد بعدی او شهر بود. بر خلاف که تا پیش از ورود و همرزمانش کلاً در تصرّف ضد انقلابیون مسلّح قرار داشت، در ، معدود نیروهای تیپ ۲ لشکر ۲۸ ارتش در پادگان شهر، مدّت ها بود که دلاورانه به مقاومتی عاشورایی در برابر حملات پی در پی مهاجمان تا بُن دندان مسلّح ضدانقلاب ادامه می‌دادند. پس از آزاد سازی شهر همراه با نیروهایش به اصلاح امور در این شهر پرداخت. با تثبیت شهر ، هدف بعدی قوای انقلاب اسلامی، آزادسازی شهر استراتژیک اعلام شد. شهری که مردم مسلمانان آن ماه‌ها بود که با کابوس اشغال و حضور نامشروع عوامل مسلّح ضد انقلاب دست به گریبان بودند و در انتظار قدوم مبارک دلاورمردان اردوی انقلاب اسلامی؛ سردارانی همچون و لحظه شماری می کردند. در پی آزادسازی پادگان ، ماموریت یافت تا هرچه سریع تر در سِمَت فرماندهی سپاه ناحیه ، ضمن پاکسازی محورهای آلوده حومه این شهر و در هم کوبیدن بقایای ضد انقلابیون مسلّح در شهرستان حضور سپاه را تجدید سامان بدهد. طی مدت چهار ماه - تا اواسط دی ۱۳۵۸ - با مساعدت جمعی از همرزمان دلاورش همچون: ، ، ، و...، توانست با نهایت اقتدار از پس اجرای این ماموریت دشوار برآید. 📚 با تخلیص و اختصار از کتاب 📷 تصویر اول: پاییز ۱۳۵۸، سپاه بانه - ایستاده از راست: ( ، ناشناس، ) نشسته از راست: ( ، )🌹 📷 تصویر دوم: پاییز ۱۳۵۸، سپاه بانه - ایستاده از راست: (ناشناس، شهید احمد بابایی، ناشناس، ) نشسته از راست: (ناشناس، ناشناس، شهید سید ولی جناب، شهید علی اکبر حاجی پور، ناشناس، ) ❤ 🌸 ⚘ 🌸 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📚 📘 🔸️عنوان کتاب: 🔸️به روایت: مرجان در علی ( همسر شهید ) 🔸️به قلم: محمد علی جعفری 🔸️نوبت چاپ: هفدهم ۱۳۹۸ 🔸️ناشر: روایت فتح 🔸️تعداد صفحه: ۱۴۴ 🔸️قیمت: ۱۵,۵۰۰ تومان 🍁 🍂 💎 دوستان بزرگوار! به قول خودمون "اگه این کتابو نخوندین، نصف عمرتون بر فناست...!" 😉🤗🌸 ⚘۱۶ آبان ۱۳۹۴؛ سالروز شهادت 🆔 @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💕 ⚘ 💠 ✔ ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ 💕 . . از فرماندهان سلحشور و دلاور ۲۷ مدافعان حریم حرم سرداران شهید سمت راست: سمت چپ: 🚩 . . . 💠پیکر مطهر این دو شهید عزیز هنوز به کشور برنگشته است...💮 . . . @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 ✔ 💠 سردار دلاور و سلحشور سپاه اسلام پاسدار حریم حرم عمه سادات 🌹 . . ولادت: ۲۳ بهمن ۱۳۶۱ ، - شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ ، 🌷 . . داعش بابت تحویل پیکر شهید پول خواست 😔، خانواده هم قبول نكردن و پيكر مطهرش دست داعش ماند💔 نمازش هيچ وقت قضا نميشد ☝️ هميشه نماز رو به جماعت میخوند🌸 ✔ سه توصيه هم داشت در وصيت نامه اش • نماز اول وقت❤️ • صبر و تحمل❤️ • ياد امام زمان ❤️ ✔ در كار خير پيش قدم بود و يك خيريه هم در مسجد محلشون راه اندازي كرده بودن كه بعد از شهادتش گسترش پيدا كرد✨ ✔ 🌸 🆔 @yousof_e_moghavemat
🚩 💕 ✔ 🌷 : ۲۲ بهمن ماه ۱۳۹۴🌹 . . 🌸 🌸 . . خبرنگار و عکاس افتخاری ایکنا به همراه سردار رضا فرزانه توسط عناصر تکفیری داعش، ۲۲ بهمن‌ماه ۹۴ به شهادت رسید و پیکر پاکش هنوز به وطن بازنگشته است...💖 . . . ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷ 🆔 @yousof_e_moghavemat
: ۲۲ بهمن ۱۳۹۴🚩 ✍ 🌸 پاسدار دلاور و خستگی ناپذیر ۲۷ ⚘ . . ولادت: روستای لتر، گالش، فرزند ارشد خانواده کمک خرج پدر در مخارج زندگی پیوستن به جبهه های حق علیه باطل قبل از سن تکلیف ۴۵ تا ۵۰ ماه حضور در جبهه های مختلف نائل آمدن به درجه جانبازی در عملیات کربلای ۱۰ از ناحیه دست و پای چپ بر اثر اصابت ترکشهای نارنجک اعزام به جبهه حلب در سوریه مورخه در بهمن ۹۴ شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۹۴ 🚩 . . 🌹 پیکر مطهرش به دست داعشهای بی صفت افتاد و هرگز برنگشت...✔ . . . ۲۷_محمد_رسول_الله ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
🚩 🌸 ✔ پاسدار دلاور و سلحشور حریم آل الله رزمنده مخلص و باصفای ۲۷ 🌹 . . شهید سید احسان میرسیار متولد سال ۱۳۵۹ و اصالتا اهل لاهیجان و عضو یگان ویژه صابرین سپاه محمد رسول‌الله (ص) تهران بزرگ بود که پیش از عزیمت به سوریه در عملیات‌های مربوط به مقابله با گروهک‌های ضد انقلاب نظیر پژاک حضور فعال داشت.✔ 💕 شهید میرسیار در ۲۱ بهمن‌ماه سال ۹۴ در دفاع از حریم اهل بیت (ع) توسط نیروهای تکفیری وهابی به همراه چندتن از همرزمان ایرانی، سوری و افغانستانی خود به شهادت رسید...⚘ . . . ۲۷_محمد_رسول_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
🦋 خاطرات شهید(حاج قاسم‌سلیمانی)🌷 ♦️به روایت ✉️نامه ای که به صاحب خانه ای در شرق البوکمال نوشته بود. ایشان در این نامه ضمن معرفی خودشون ،از صاحب خانه طلب حلالیت کردند و شماره منزلشون رو هم دادند که بتونه تماس بگیره برای اخذ خسارت... البوکمال آخرین منطقه ای بود که توسط آزادسازی شد. @yousof_e_moghavemat
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و و 😔 . 🍂امروز هم حکایتِ افتخاری اش . به گمانم کنار روضه ی را خواند و با نوحه ی ، دم ِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد.😞 . 🍃آنقدر عکس و فیلم از برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. . 🍂هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت.💚 اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام ِمدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند .سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است😭 . 🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش بود یا رضایت دل شکسته اش برای شهادت یا خودش در روز ِ با که با تیری که به اصابت کرد به آرزویش رسید.🕊 . 🍂ابوعلی دیگر نگران نباش.در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است.فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن.😭 . 🍃باید گذشت از این به آسانی . 🍃باید مهیا شد از بهر . 🍃سوی رفتن با چهره خونی . 🍃زین سان بود زیبا انسانی . 🍂به مناسبت شهادت . ✍نویسنده: طاهره بنائی منتظر . 📅تاریخ تولد: ۴ اسفند ۱۳۵۵ . 📆تاریخ شهادت: ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ . 📇تاریخ انتشار طرح: ۲۱ شهریور ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت رضا.مشهد @yousof_e_moghavemat
🚩 ✔ 🌸 ✔ «...چون می دانستم ساعت ۶ پرواز دارد، ساکش را آماده کردم و داخل اتاق خودش که کتابخانه و جانمازش هم آنجا بود گذاشتم. بی خبر وارد اتاقش شدم، دیدم وسایلش را به هم زده، سجاده و عبایش را جمع کرده، محل جاکتابی اش را تغییر داده، میز تحریرش را برده جایی که همیشه نماز می خوانده گذاشته. اصلاً وقتی وارد اتاق شدم یک لحظه شک کردم که این همان اتاق حاج آقاست یا نه! لباس اضافه هایی که توی ساک گذاشته بودم را بیرون آورده بود. گفتم: این لباس ها را لازم داری. چرا آوردی بیرون؟ گفت: نه من زود برمی گردم. اصرار کردم، گفت: لازم ندارم، زود برمی گردم. دو تا انگشتر عقیق داشت آنها را هم از انگشتش درآورد و گذاشت داخل کشوی میز. موقع رفتن چند بار رفت داخل خانه و برگشت حیاط. پرسیدم: چیزی شده؟ وسیله ای گم کردی؟ چرا نگرانی؟ گفت: چیزی نیست حاج خانم. از زیر قرآن ردش کردم و رفت داخل ماشین. از آنجا هم دستی تکان داد و راننده گاز ماشین را گرفت و رفت. اهل پیامک و این جور چیزها هم نبود؛ ولی آن روز از پای پلکان هواپیما برای من پیامک کوتاهی فرستاد. فقط نوشته بود: ...» 📖 برگرفته از کتاب ارزشمند و خواندنی ، صفحه ۴۵۵، به کوشش 📚 به بهانه پنجمین سالگشت شهادت سردار 🚩 @yousof_e_moghavemat