eitaa logo
آذرخش
55 دنبال‌کننده
385 عکس
407 ویدیو
101 فایل
سعید لطیفی _طلبه حوزه علمیه خراسان: 1️⃣فلسفه 2️⃣کلام و عقاید 3️⃣روان شناسی 4️⃣سیاسی و اجتماعی 5️⃣زبان و ادبیات فارسی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمه تعالی درس اخلاق توصیه می کنم این چند لحظه بیان علامه مصباح ره را از دست ندهید. .آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال و خانمان را چه کند دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی دیوانهٔ تو هر دو جهان را چه کند @zarakhsh
بسمه تعالی کمتر از بیست سال! پنج شنبه ای بود و هوای گرگ و میش بهشت رضا (ع) بوی پاییز می داد! کمی دل آسمان گرفته بود و انگار دلش می‌خواست گریه کند اما اشکی در چشمانش باقی نمانده بود که پیش کش زمین نماید. فقط چشمان آسمان خمار بود و التماس اشک می کرد بلکه کمی دلش باز شود! کسی اطرافم نبود و هَرَزچندگاهی صدای باد یا خشش کفش مادری می آمد! چه قدر غم‌انگیز بود! انگار به دیدار همه زندگی اش آمده بود! داغ دلش با چند قطره اشک و یک بطری آب روی سنگ چکید و از پسرش خداحافظی کرد! شاید با خودش می گفت : «خدا حافظ پسرم! مراقب خودت باش هوا سرد شده است!» دردناک است! من از دور تماشا می کردم و طاقت دیدن ناله های مادر را نداشتم فورا به راهم ادامه دادم تا اینکه حسین ، برق نگاهم را ربود! وصیتش خیلی کوتاه بود اما عجیب به دلم نشست! در فرازی از وصیت نامه اش نوشته بود : «قرآن بخوانید». ساده از کنارش عبور نکنید! کسی که همه زندگی اش را در راه خدا _آن هم در اوج جوانی _داده است من و تو را به تلاوت قرآن سفارش کرده است! توصیه اش را دست کم نمی گیرم چرا که فقط 18 ساله است که گلوله او را به شهادت می رساند و از مرگ نجات می دهد! روی سنگ مقبرهایشان چیز هایی نوشته بود که اشک هایم، بزرگی این مردان کوچک را فریاد می زد! چشم، حسین جان! قول می‌دهم هم برای خودم هم برایت قرآن بخوانم! تو هم قول بده هوای مرا داشته باشی! @zarakhsh
بسمه تعالی همه را قضا کنید! (ره) از فقهای نامدار شیعه در وصیت نامه شان می نویسد : «همه نماز هایم را برایم قضا کنید چراکه من را دوست داشتم و از آن لذت می بردم، میترسم این نماز ها برای نبوده باشد!» سپهر بندگی اینان پر از ستاره است! خوش به حالشان! @zarakhsh
بسمه تعالی خودکشی نکن! هرچه قدر هم که به بن بست رسیده ای!! هرچه‌ قدر که از خودت بیزار شده ای! خودکشی نکن! خودکشی یعنی مشکلات ات از بزرگ ترند!!! خود کشی نکن که خدا نسبت به تو مهربان است ( وَ لا تَقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ إِنَّ اللهَ‌ كانَ بِكُمْ رَحيماً سوره نساء آیه 29) @zarakhsh
بسمه تعالی ختم دادگاه...!!! با سری افکنده و دلی از شکسته، متهم در جایگاه قرار گرفت... حضّار همگی منتظر بودند تا کیفر خواست های فراوان را در مقابل جمع قرائت کند... همه نگاه ها به کرسی قضاوت دوخته شده بود که ناگهان... صدایی بریده بریده و لرزان از جایگاه توجه همه را جلب کرد : «دست نگه دار جناب !!!! . چند کلمه حرف دارم ...!!!!! نمی توانم این همه و را به دوش بکشم!! این همه سیاهی بر دلم سنگینی می کند!! بگذار خودم را کنم...!!!» متهم با توفانی و بارانی، ریز و درشت خطاهایش را اعتراف کرد! خود را روی صندلی انداخت و آهی جان گذار کشید!!! همهمه ی حاضران دادگاه را شکست و همه به لب های قاضی دوخته شده بود! قاضی، سکوت را بر جلسه حاکم کرد و با قلم و کاغذ را تحویل هیئت معاونان داد .... نفس ها در سینه حبس شده بود، همه چشم به راه حکم صادره بودند!!! معاون با صدایی پرونده را گشود، نوشته بود: « این بنده ی به گناه، بریئ الذمه است. » امام سجاد ع در مناجات شعبانیه : «فقد جعلتُ الاقرار بالذنبِ اِلیکَ وسیلتی @zarakhsh
بسمه تعالی... دیگر به اینجایم رسیده است! ضعیف و رنجور شده بود! چشم هایش از دل خونش خبر می داد سیاهی زیر چشمانش، اشک های پنهانش اش را فریاد می زد! آنقدر حرف زور شنیده بود!!! آنقدر تو سری خورده بود که به نفس اش لگد مال شده بود! آنقدر زمین خورده بود که دیگر نمی توانست کمر راست کند!!! تنها مانده بود!!! تنهای تنها!!! تنهایی، بهار زندگی اش را خزان کرده بود. به شدت محتاج خورشیدی بود که گرمای حضورش یخ های تنهایی را ذوب کند! دیگر جانش به لبش رسید و به دادگاه کرد!! دردهایش را در محضر با اشک هایش فریاد زد.. قاضی از او خواست تا عریضه ای بنوسید... با اشک هایش، نامه ای نوشت و تحویل قاضی داد!! چشمان پرمهر قاضی به خیره شده بود : «به نام قاضی مهربان و بخشایشگر. جناب قاضی: به تو شکایت می کنم از دست نَفسی که مُدام مرا به بدی می‌دهد.... به سوی می شتابد و مرا به دنبال خودش می کشاند... نَفس بی چشم و رویی که به گناهان طمع دارد و از اینکه خودش را در معرض تو قرار می دهد نمی ترسد! می دانم یک روز پای مرا به جاده باز خواهد کرد........ ! جناب قاضی: شکایت دارم از دشمنی که گمراهم می کند و که مرا به بی راهه می کشاند! شیطانی که سینه ام را از وسوسه پُر کرده و های خطرناکش قلبم را فراگرفته است! شیطانی که دست مذاکره با داده! دنیا را برایم می کند! بین من و بندگی پرده می افکند تا پشتم را به خاک مالد! جناب قاضی! شکایت دارم از وامانده ای که سنگ شده است اما باز هم با وسوسه ها زیر و رو می شود! به جای اینکه لباس نور و بپوشد لباس و نافرمانی به تن کرده است! جناب قاضی! شکایت دارم از خشکیده ای که اشک معنوی نمی ریزد و در عوض به آنچه می پسندد خیره گشته است! آقای قاضی: لاحولَ ولاقوةَ الا بِقُدرَتک... از این زورگویان حقم را بگیر که من قدرتش را ندارم...... (بازنویسی بخشی از مناجات الشاکین امام سجاد علیه السلام). التماس دعا 🙏 @zarakhsh
4_5800741705665743421.mp3
8.39M
شب زیارت امام عاشورا ع التماس دعا...
بسمه تعالی نقطه ضعف! شیطان، به نیکی می دانست که نقطه ضعف و حوا، است! دست روی همان نقطه ای گذاشت که قرار بود آنان را به ببرد اما سر از درآورند! سپس شیطان آن دو را وسوسه کرد.... و گفت: «پروردگارتان شما را از این نهى نکرده مگر بخاطر این که (اگر از آن بخورید،) هر دو خواهید شد، یا (در بهشت)  خواهید ماند.» (اعراف/20) ای پسر آدم : مراقب نقطه ضعف هایت باش نکند مثل پدرت زمین بخوری ...! @zarakhsh
بسمه تعالی بیا پیش من! گمان مکن: این هستی که توبه می کنی!!! این خداست که برایت می گشاید و صدایت می کند!!! بیا پیش من!!! آنگاه که صدایش را شنیدی به دنبال سیمایش می روی!!! و او را در آغوش می گیرد !!! ____________________________ فرمول بازگشت این است (ت، ت، ت) : 1: خدای مهربان توبه می‌دهد.... 2 : تو نیز را می پذیری!!! 3 :او نیز توبه را می پذیرد!!! ثم تاب الیهم لیَتوبوا.... توبه 118 (این متن از تفسیر المیزان الهام گرفته شده است.) @zarakhsh
آذرخش
بسمه تعالی انا لله و انا الیه راجعون. امشب، شب شهادت مادری است که در تمام عمر جای مادرت را برایت پُر کرده است! شبی است که همه تار و پودت احساس بی مادری می کند! شبی که حسرت آغوش پر مهر مادرت زنده می‌شود! شبی که آسمان نیمی از وجودش را به خاک می سپارد!!! شبی است، که یتیمان (ص) یک دل سیر بغض های درگلو خفته را فریاد می کنند!! شبی است که ماه از محاق بیرون نمی آید و ميل طلوع ، ندارد چراکه طاقت تماشای غسل شبانه و دفن غریبانه و اشک یتیمانه را ندارد! این مصیبت جان سوز را خدمت امام عصر (عج) و همه یتیمان آل محمد (ص) تسلیت عرض می کنم. امیدوارم امشب خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها میهمان خوابت باشد تا سر بر دامنش بگذاری و بغض های در گلو خفته را با اشک هایت فریاد کنی.... امشب، شب یتیمان است! قول بده برای من هم دعا کنی.... 🙏 @zarakhsh
بسمه تعالی این یک زبان حال است! شعری که تقدیم شما می گردد زبان حال حضرت زینت (س) هنگام دردل با مادرمان(س) است. غنچه بی باغبان از طرف غنچه ی بی باغبان لاله ی نو پای این بوستان عرض سلام و ادب و احترام مادر خوبم سلام و سلام بعد خداحافظی نیمه شب بال و پرم سوخت در تاب و تَب صبح که از خواب برخاستم تشنه و ژولیده تو را خواستم هرچه به اطراف نگاهم گذشت هرچه صدایت زدم و برنگشت بسم الهی گفتم و برخاستم از پدرم، مادر خود خواستم چونکه جوابی نشنیدم ز کس بیش تر از پیش کردم هوس چون به حیاط خانه بشتافتم پاسخ خود را به عیان یافتم ساکت و پژمرده و ژولیده سَر دوخته بودم نگاهم به در 🔥 ضربه قُنفُذ به خدا کار کرد روشنی روز مرا تار کرد خلاصه بابا به سرم شانه زد پشت سرم در غم تو ناله زد فضه بیا شانه ز دستش بگیر گریه نیاید به شاه دلیر فضه عجب بوی تو را می دهد!!!! تا به در خانه مان می رود سیِّدتی فاطمه سر می دهد. فضه برو در پی رؤیای خویش خانه و کاشانه و اولاد خویش خانه بی فاطمه ام خانه نیست بیت حَزان جایگه شانه نیست آنچه که من می طلبم از خدا دامن مادر نه آب و غذا چوبه ی در یاد تو را زنده کرد بیشتر از همه حسن (ع) گریه کرد هرچه که گفتم به دلت شور چیست؟ هیچ نگفت و مداوم گریست چونکه برفتیم به مسجد برای نماز خاطره کوچه عیان کرد راز برادرم حسین (ع) یک نیمه شب گشت گرفتار به چنگال تب صورت داغش پدر، بوسه داد لبان تشنه اش یکی جرعه داد چونکه در آغوش پدر گریه کرد به قتلگه دیدن تو وعده کرد روزی تو کرب و بلا می شود شام بلا، تشت طلا می شود وعده دیدار تو را چون شِنُفت چون گُل خندان، حسین، شکفت چون سخن از تشت آمد میان برآمد، طنین حسن(ع) ناگهان روزی من تشت طلا می شود؟؟؟ تشت طلا شام بلا می شود؟؟؟ پدر، حسن (ع) را به عبایش گرفت زیر عبا زمزمه ای درگرفت چونکه نجوای پدر تام گشت برادرم حسن (ع) آرام گشت وعده دیدار خودش را نگفت شوق وصالش به سحر را نگفت فضه بیا و کفنم را ببین خلعت خوشبختی من را ببین.... ادامه دارد اما عمومی نیست!! (سعید لطیفی شام شهادت 1400) @zarakhsh
بسمه تعالی بدون شرح...... @zarakhsh
بسمه تعالی دلم تو را میخواست! یلدای ما از آن روز آغاز شد که خورشید حضورت غروب کرد! و هنوز این شب سرد و تار و طولانی ادامه دارد...!؟ بیا تا این شب طولانی پایان پذیرد!! اللهم عجل لولیک الفرج. @zarakhsh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسمه تعالی خسارت های پنهان! استاد صفایی حائری. @zarakhsh
سند (4).docx
43.1K
بسمه تعالی مقاله امسال! عنوان : نَه، او نَمُرده است! (اثبات شهادت حضرت زهرا (س)در منابع شیعه و سنی) گلچینی از مقاله! زبان حال حضرت زهرا (س)هنگام وداع : «علی جان! مگر از پدرم نشنیدی که :من برای هم مادری کرده ام! شاید با دلی پر خون از میان شما رخت برمی بندم اما دلم را نزد شما به جای می گذارم! که مبادا گمان کنند آنان را فراموش کرده ام! علی جان! سلام مرا تا به فرزندانم برسان تا بدانند چه قدر دوستشان دارم و آغوش من تنهایی هایشان است. علی جان دیگر اصرار نکنم! سلام مرا به آنان برسان❤️😔!» @zarakhsh
سند (5).docx
18.5K
بسمه تعالی (س) شبه دوم ) ❌) عرب اجازه نمی دهد دست به روی زن بلند کند چه رسد به اینکه زن حامله را با ضرب و شتم به قتل برسانند؟🤐 ✅) پاسخ مستدل و مستحکم را در این متن مشاهده نمایید. @zarakhsh
سند (6).docx
16.1K
بسمه تعالی شبه سوم) ❌) اصلا در عصر ظهور اسلام خانه ها در نداشته است که خلیفه دوم بخواهد آن را بر دختر پیامبر (ص) به آتش کشد؟ ✅پاشخ این پرسش را در این متن مشاهده نمایید. @zarakhsh
بسمه تعالی سردار سلیمانی! صفحات تاریخ این ایام را سرباخته و سینه سوخته به نام خود ثبت کرده است بی آنکه به دنبال نام و نشان باشد! من او را نمی شناختم تااینکه خدایش، او را جهانی کرد و اینک که به یادش دست به قلم شده ام هراسانم.. آن دارم اگر درراه مانده‌ی بی مقداری مثل من قلمش در سردار ناله کند دل های عاشقان سردار رمیده شود!! بزرگی، چون سردار کجا؟ کوچکی بی مقدار کجا؟!! من او را نمی شناسم همین قدر می دانم که بندگان خدا در فراقش گریستند و محبوب دل آدمیان بوده و خواهد بود.❤️ من او را نمی شناسم فقط همین را می دانم او حقیقتا یک سرباز بود 😭! @zarakhsh
عقاید برای کودکان.pdf
13.5M
بسمه تعالی ممنون افشار عزیز.... چندی پیش برادر عزیز آقای افشار زحمت ویرایش این نوشته بنده را دوش کشید و انصافا بعد از های ایشان، و جان تازه ای به خود گرفت! امیدوارم اجر حقیقی و کامل را از دستان پر مهر امام زمانه خویش (عج) دریافت نماید. وظیفه خود دانستم علاوه بر گفتار در نوشتار نیز از ایشان قدر دانی نمایم. @zarakhsh
4_5917763965160524557.mp3
6.46M
🔈 سوال حضرت یحیی از شیطان درباره چگونگی رفتارش با بندگان 🔺 📌 برشی از شرح خطبه هفتم دوره «شرح نهج البلاغه» ⏰ مدت زمان: ۴:۲۹ برای مشاهده متن پادکست می توانید اینجا را کلیک کنید. @Taalei_edu
بسمه تعالی سفرنامه (به سوی پایتخت!) یادش بخیر آن روز ها که با ذوق و شوق به تماشای «» می نشستیم! چه قدر خانواده با آن رفتار های نامعمول شان از اینکه راهی تهران می شوند گِرد هم شادمان بودند! وقتی که سوار اتوبوس شدم حزنی بر دلم سایه افکند و احساس تنهایی می کردم... من و سعدی در این نقطه مشترک‌ ایم که از احساس شوق آلودی نداشته ایم! نمی دانم چرا اینقدر از سفر گریزانم و ها را خوش نیایَدَم! استادی می گفت: «سفر ترک عادت است و همینکه آدمی از حریم امن خود فراتر می رود، با انسان ها و اتفاقات غیر قابل پیش بینی مواجه می شود و اين مواجه استعداد های او را به تپش خواهد افکند تا قدری به گراید! باری! سفر ترک عادت است و همین مواجه و همین ترک عادت با همه تلخی ها و شیرینی هایش ختم به رشد و تو خواهد شد! سعید! گوش های دلت را باز کن! صدایی نمی شنوی! انگار می گوید : «تو تنها نیستی! من پیشتم!!» به خدای محمد (ص)سوگند 'خیلی محتاج دعایتان هستم 🙏 (یاداشت اولین لحظات سفر) @zarakhsh
بسمه تعالی اندر احوال مترو تهران هنوز صفحه دل از التهاب سفر خالی نشده بود که به تهران رسیدم ! آری! تهران، شهری شلوغ و پر رمز و راز!! هنگامی که مشهد را ترک می گفتم، دوستانم به شدت مرا از اعتماد کردن به مردم تهران بیم دادند و آنقدر آهنگ خطر در گوش هایم نواختند که از اولین لحظه ورود به تهران تا آخرین لحظه خروج از آن ، نگاهی بد بینانه به مردم داشتم! اصل بر بی اعتمادی بود و مدام زیر لب زمزمه می کردم « احساسی شدن ممنوع» «تو استاد منطق بوده ای! عاطفی رفتار کردن ممنوع»!! صدای اگزوز هر موتوری که نزدیک میشد، گارد دفاعی به خود می گرفتم و هر زنی که به سمتم می آمد را شیاد می پنداشتم !! ایام به دشواری می‌گذشت ! خب اولین بار بود که به تنهایی مسافرت می کردم خصوصا که درطلیعه ورود به تهران خانمی بی اعصاب هنگام خریدن بلیت مترو صدایش را برایم بالا برد! با خود می گفتم : « الحق که این زن تهرانی است! کجای دنیا بر سر مسافر راه نابلد داد می زنند!! اصلا اگر من راه بلد بودم دیگر تو را استخدام نمی کردند!!» موج، موج مسافر بر شانه مترو می نشست و فوج، فوج مسافر از این مرکب پیاده می شدند!! مات و مبهوت جمعیت شده بودم که نقشه جامع خط های مترو تهران نگاهم را جلب خود کرد!! انگار نقشه رگ های آدمی بود!! چندین خط مترو، در هم تنیده و منظم!! ماشاءالله اکثر نقاط مهم و اساسی تهران را پوشش داده بودند!! من از روی همان نقشه ایستگاه مقصد را نظاره و شماره و شکار کردم!.... سعید حساس قصه ما که جدا طرفدار ماسک و فاصله اجتماعی است مجبور شد پا درون مترو ای گذارد که جا برای سوزن انداختن نداشت! سه تا ماسک زدم و «اللهم اجعلنا فی درعک الحصینه...» می خواندم! باورم نمی شد که یک روز باور هایم را زیر پا گذارم!.... عجب جمعیت انبوهی! و چه آدم های متفاوتی! و جالب تر آنکه برخی دخترکان، واگن بانوان بر ایشان تنگی می کرد لذا در واگن شلوغ آقایان حاضر می شدند! وضع برخی از جوان مردان!! نیز بهتر از آن دخترکان نبود، قصد سرزنش کردن ندارم اما حالم به‌هم می خورد از ترکیب رنگ لباس هایشان! دلم میخواست دم گوشش بگویم : «به تو هم می گویند مَرد....» در این میان بوی عطر و ادکلن برخی از فهمیدگان و فرهیختگان شامه آدمی را نوازش می کرد! و آبی بر آتش رفتار زننده دیگران بود!! @zarakhsh
بسمه تعالی سفر نامه پایتخت «کم باشه حلال باشه» از مترو که خارج شدم یکی از دوستان تماس گرفت و پل حافظ قرارگاه ماگردید همین طور که به سمت پل در حرکت بودم نگاهم اطرافم را می پایید چون از طرفی جیب بر ها بودم و از طرفی هم بودم با فرهنگ مردم تهران آشنا شوم. انگار مسافری بودم که به رفته است! لابه لای همین کنجکاوی ها نگاهم به تابلو یک دوخته شد، سردر آن نوشته شده بود : «، » نمی دانم یک تبلیغاتی بود یا واقعا از عمق اعتقاد فروشنده بود!!! به هر حال من اصلا تمایلی به ساندویچ خوردن نداشتم لذا از کنار این شعار عبور کردم! انصافا تهران شهر شلوغی بود، مردمانش مشغول خودشان بودند و گویا گَرد خودخواهی و تنهایی بر این شهر پاشیده بودند!!! وقتی آدرس پل حافظ را از آقایی پرسیدم حتی حال حرف زدن نداشت مثل ها با انگشت راه را نشان داد!!! هیچم از خاطر نخواهد رفت، آن لحظه ای که عمویم آدرسم را خواست تا مرا به‌خانه شان برساند!! وقتی اسم خیابان را از جوانی پرسیدم با بی تفاوتی گفت : « از مَپ نگاه کن» بس عجب!! چهار کلمه صحبت کرد اما یک کلمه نگفت «» چون ما در خیابان ولیعصر بودیم!!! شاید با خود بگویید : «همه جا خوب و بد دارد نباید تر و خشک را در آتش خود بسوزانی....» باری! سخن شما کاملا صواب است اما من خودم از یک راننده تاکسی _که تهرانی هم بود _شنیدم : «تهران شهر خطرناکی است سعی کن هرچه زودتر به شهر خود بازگردی...» آری! ایشان درست می گفت، اصل بر عدم اعتماد است مگر آنکه خلافش اثبات شود! @zarakhsh