eitaa logo
عشق‌دیرینه💞
22.3هزار دنبال‌کننده
1هزار عکس
825 ویدیو
0 فایل
تو، شدی همون زیباترین تجربه♥️🖇️ تبلیغاتمون😍👇🍬 https://eitaa.com/joinchat/1974599839C99e2002074 #هر‌گونه‌کپی‌برداری‌حرام‌است‌‌وپیگرد‌‌قانونی‌و‌‌الهی‌دارد‌حتی‌با‌ذکر‌نام‌نویسنده❌
مشاهده در ایتا
دانلود
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوپنج باعصبانیت گوشیمو کوبیدم زمین و همه ی محتویاتش ازهم با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 خودمو زیرلحاف دست دوزی شده که نارگل واسه جهاز دختری که نداشت آماده کرده بود جا دادم.. شاید تنها کسی که اینقدر به من ارزش میداد همین نارگل بود.. ۳ماهه که بانارگل آشنا شدم.. امروز دقیقا ۳ماه میشه که ازشب نامزدی مهراد با ترلان میگذره و فردای همون شب آقا جون منو آورد یکی ازروستاهای شهر گیلان.. جایی که مهراد حتی دستش به سایه امم نمیرسه.. به گفته ی آقا جون مهراد داره دیوونه میشه وهرشب توخیابونا دنبالم میگرده.. خوب میدونم واسه دلداری میگه و چینین چیزی واقعیت نداره.. اون شب مادرجون حالش بد شده و ۲هفته بیمارستان بستری میشه.. به گفته ی آقا جون اسم مهراد میاد داد وهوار راه میندازه که اون دیگه پسر من نیست... تا اون شب فکرمیکردم بدترینی واسه من وجود نداره واعتقاد داشتم بدتر این بلایی که مهراد به سرم آورده وجود نداره.. اما اون شب.. باکاری اون کرد فهمیدم همیشه یه بدترینی هست.. ازاون شب بعد هرروز وریشه ی نفرتش توی دلم محکم تر وقوی ترمیشه.. وقتی فکرمیکنم اولین تجربه هام همیشه با اون لعنتی بوده داغون میشم.. اولین عشق.. اولین ب.وس.ه.. اولین دوستت دارم.. اولین سیلی.... اولین نفرت.. کورشدن.... وحالاهم تنها شدن و آخر قصه....!!! دستمو زیر تشک تخت چوبی زهوار دررفته ام بردم و عکسشو بیرون کشیدم.. روزآخر قبل از رفتنم ازتوی اتاق سابقش عکسشو که کنار پاتختیش بود برداشته بودم.. آقاجون متوجه نبود عکس شد و به روی خودش نیاورد.. به تصویرتوی عکس نگاه کردم وآروم زمزمه کردم.. _تک تک سلول های بدنم ازت متنفرن.. اونقدر متنفرکه... قطره اشکم روی عکس چکید.. دستمو روی شیشه ی عکس کشیدم وآروم تر یه جوری که حتی خودمم نشنومم ادامه دادم: _اونقدر متنفرکه.. دلم واست یه ذره شده! نامرد @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #72 پسره با چندش نزدیک ترم شد.... وقتی حرف میزد بوی شراب به شدت
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام_اونین کوجیسی(شوهرش) پسره هول شد و سریع رفت عقب چون مست بود کم بود زمین بیوفته و با شرمندگی گفت: _اوزگینیم کارداش(ببخشید داداش) و سریع با دوستاش ازمون دور شدن آرشام با اخم به طرفم چرخید وعصبانی گفت: _وقتی با من نمیای دلیل نمیشه که سرخود... تو خیابون های ترکیه راه بیوفتی بری اینور و اونور پدرت تو رو به من سپرده ...... پس تا وقتی که تو عملیات هستی حق نداری سرخود عمل کنی فهمیدی؟؟ از طرز حرف زدنش عصبانی شدم و گفتم: و از اتاق بیرون رفتم مهران نگام کرد و گفتم : _اوه خانم زیبا شما از کجا نازل شدین؟؟ چشم غره ای نثارش کردم و سریع به آرشام نگاه کردم که دیدم سریع نگاهش رو ازم گرفت... رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوشش خودمو زیرلحاف دست دوزی شده که نارگل واسه جهاز دختری ک
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 باصدای مهربون نارگل ازخواب بیدارشدم.. نارگل_ صحراجان.. خانمم.. دخترقشنگم... چقدر قشنگ اسممو صدا میزد.. چقدر دل نشین وبامحبت ازخواب بیدارم میکنه.. یادمادرم افتادم.. چون بچه ی ناخواسته بودم هیچوقت بامحبت باهام رفتار نکردن.. چون توسن بالای ۴۰ سال باردار شده بود وجود منو ننگ وباعث آبرو ریزی میدونستن.. پوففف بهتره که به اونا فکرنکنم.. یاد تماس سبحان میفتم حالم بدمیشه.. کثافت عوضی بعدازیک سال زنگ زده میگه کجایی!! د آخه بی وجود اگه جای من واست مهم بود که الان من اینجا نبودم!! میگه ما آبرو داریم آبروی مارو بردی بس نبود میخوای آبروی مهرادم ببری!!! آخ خدایا.. کمکم کن به اون عوضی ها فکرنکنم.. اصلا من کی خوابم برد...!!! این روزها دیگه عادت کرده بودم با گریه خوابم ببره.. نارگل با لهجه ی بامزه ی شمالیش رشته ی افکارمو پاره کرد؛ _خانم جان.. علی آقا از سرظهر تاحالا داره زنگ میزنه.. دل نگرانته مادر.. پاشو ببین چی میخواد.. _من که گفتم نمیخوام باکسی حرف بزنم! نارگل_ گلکم.. نازارکم.. منم حرف ترو تکرار کردم اما ایشون خیال میکنن شما خدایی نکرده اینجا نیستی و رفتی.. پوف کلافه ای کشیدم و گفتم: _باشه الان میام.. گوشی نوکیا ساده ورنگ ورو رفته شو جلوم گرفت وگفت: _بیا بهش زنگ بزن.. منتظرته! باشه ی آرومی گفتم وشماره ی آقا جونو گرفتم.. آقاجون_ الو نارگل خانم؟ _منم آقاجون سلام! آقاجون_ علیک سلام خانوم بی خیال.. نمیگی من ازنگرانی سکته میکنم؟ چرا گوشیت خاموشه! _خدانکنه.. دور ازجونتون.. اقاجون نمیدونم ازکجا وچطوری اما سبحان بهم زنگ زد وسراغمو گرفت.. آقاجون_ داداشت؟ شماره ی تورو ازکجا پیدا کرده؟ باغم گفتم: نمیدونم.. اما میدونم کار مهراده.. چون یه اسمس (سلام) از یه شماره ی ناشناس داشتم.. حس میکنم میخواسته ازطریق ناشناس پیدام کنه.. آقاجون_ نترس هزارتا زنگم بزنن دستش بهت نمیرسه.. اون شماره هم میدونم چطوری پیدا کرده ۲روزپیش که صفحه گوشیم روشن بود باید حدس میزدم شماره رو برداشته باشه! بااسترس گفتم: _نمیخوام ببینمش.. آقاجون_ عروس جان یادت نره داریم ادبش میکنیم نه اینکه پسرمو ول کنی به امون خدا.. _آقاجون توروخدا.. حداقل تازمانی که.. حرفمو قطع کرد وگفت: _زمانشو وقتی صلاح دونستم من مشخص میکنم.. باشه ی آرومی گفتم که گفت: _شب زنگ میزنم مهری میخواد باهات حرف بزنه! _من دارم بانارگل میرم بیرون.. میخواد یه جای قشنگ دیگه رو نشونم بده.. اگه در دسترس نبودیم بدون بازم تو کوه ویا جنگل یا بیابونیم.. آقاجون خندید وباخاطره ای که دفعه ی قبل توجنگل گم شده بودم خودمم زدم زیر خنده.. آقاجون_ حواست باشه شبه این دفعه گم بشی پیدا شدنت باخداس... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #73 آرشام_اونین کوجیسی(شوهرش) پسره هول شد و سریع رفت عقب چون مست
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 از طرز حرف زدنش عصبانی شدم و گفتم: _هوی دور بر ندار یادت که نرفته اون صیغه صوری بود بابای من گفته مراقبم باش دلیل نمیشه اینطوری باهام حرف بزنی اگه تو نمیومدی خودم میدونستم چطوری باهاشون برخورد کنم پس نیازی به تو ندارم چون من به خاطر عملیات اینجا هستم و یک پلیس هستم پس نیاز ندارم که کسی ازم محافظت کنه فهمیدی؟؟ بعد پوزخندی زدم که بیشتر عصبانیش کرد و زیر لب با عصبانیت غرید : _اگه من آرشامم میدونم چطوری زبون درازت رو ببرم بعد با اخم دستام رو گرفت و منو پشت سرش کشوند یه جوری محکم دستام رو گرفته بود که مچ دستم بدجوری درد میکردم اما حرفی نمیزدم.... به طرف سالن هتل رفت روی مبل نشست بعد به من اشاره کرد که روی مبل کناریش بشینم چشم غره ای نثارش کردم و روی مبل نشستم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوهفت باصدای مهربون نارگل ازخواب بیدارشدم.. نارگل_ صحراجان
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بادیدن برکه ی خیلی قشنگی که روبه روم بود حیرت زده دست نارگلو ول کردم ودویدم سمت برکه.. نارگل_ نری تو آب.. شبه..خطر ناکه! _وای نارگل.. اینجا شبیه قصه هاس.. انگارنه انگار اینجا یکی از جنگل های شمال ایرانه.. وای خدایا.. قربون نقاشی هات برم! نارگل_ حالا دیدی به اون همه پیاده روی می ارزید؟ دستامو به هم کوبیدم وگفتم: _آره آره.. بخدا که همه ی غم هامو فراموش کردم.. ازاین به بعد هرروز میام اینجا.. اینجا میتونم تمرکز کنم و آخرای قصه موهمینجا بنویسم! نارگل_ بنویسی؟ آخرچی رو؟ _آهسته قدم زدم وبه آسمان پرستاره نگاه کردم.. با اینکه چندروز دیگه اول دی ماه میشد وهوا حسابی سرد بود اما آسمون پراز ستاره بود و همین ها زیبایی برکه و محیط اطرافشو هزار برابر کرده بود.. _آره.. دارم قصه ی زندگیمو مینویسم.. یه رمان.. یه تراژدی غمگین.. مینویسم واسه روزی که نبودم.. میخوام بعد ازمن کسی اشتباه های زندگی منو تکرار نکنه ومثل صحرای غصه اونقدر عذاب نکشه! نارگل با نگرانی_ وا خانم جان چرا حرف های غمگین میزنی؟.. خدانکنه نباشی.. هنوز ۲۵سالت هم نشده و دم از نبودن میزنی؟ زندگی پستی وبلندی زیاد داره دخترکم.. دنیا قشنگ تر این حرفاس بخاطر یه دعوای ساده که شیرینی زندگیه بخوای از ندیدنش حرف بزنی نارگل ازتصمیمم خبر نداشت.. نمیدونست عزم سفردارم.. نمیدونست دیگه دنیا وقشنگی هاشو نمیخوام.. نمیدونست شب یلد آخرین شب طولانی عمر صحراست... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #74 از طرز حرف زدنش عصبانی شدم و گفتم: _هوی دور بر ندار یادت که
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که آرشام با پاهاش تند تند به زمین ضربه میزد بعد به ساعت مچیش نگاه کرد و با لحنی که هنوز عصبانیت توش موج میزد گفت: _ساعت ۱۰.۳۰ هست پاشو بریم تا اونجا برسیم ساعت ۱۱ میشه بعد خودش زودتر از من پا شد و رفت منم پشت سرش رفتم و سوار بنز سیاه رنگی که فک کنم ماشین آرشام بود شدیم یه آهنگ تورکی تو ضبط ماشین پخش میشد سرم رو روی شیشه ی سرد ماشین گذاشتم و به خیابان چشم دوختم سرم رو روی شیشه ی سرد ماشین گذاشتم و به خیابان چشم دوختم بعد از چند دقیقه ماشین روبه روی یه خونه ی ویلایی بزرگ که دور از شهر بود ایستاد همه جا خلوت بود بیشتر شبیه بیابانی بود که این ویلای بزرگ فقط اونجا بود آرشام بوق زد که چند نفر با هیکل خیلی درشت در رو باز کردن وارد حیاط سرسبز بزگ شدیم که یه خونه بزرگ با نمای سفید خودنمایی میکرد عجب خونه ای بود از ماشین پیاده شدیم زود تر از آرشام داشتم به طرف خونه میرفتم که سریع دستام رو گرفت و لبخندی زد و زیر گوشم گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودوهشت بادیدن برکه ی خیلی قشنگی که روبه روم بود حیرت زده دست
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد؛ باعصبانیت بازمو ازدست ترلان بیرون کشیدم وگفتم: _اون حرکت خاله چه معنی داشت؟ اون چه حرفی بود توجمع زد؟ کدوم ازدواج؟ کدوم بچه؟ ازچی دارین حرف میزنین شماها؟؟؟ ترلان_ عشقم مامان که از تصمیم ما خبر نداره! اون فکرمیکنه قراره ازدواج کنیم.. عصبی وبلند داد زدم: _جمع کنید مسخره بازی هاتونو.. مگه روز اول بهت نگفتم به مادرت بگو خیالات برش نداره؟ مگه نگفتم نامزدی ما فرمالیته اس و ازدواجی درکار نیست؟ مثلا بااین کارتون میخواین منو تو عمل انجام شده قرار بدین؟ ترلان_ وای مهراد.. چرا داد میزنی؟ چی شده مگه؟ مامانم چیزی نگفته که.. بعدشم من اگر بهشون میگفتم قراره بازیچه ی دست جنابعالی باشم به نظرت میذاشتن نامزد کنیم؟ اونم جلوی اون همه جمعیت؟ _کسی مجبورت نکرده بود! کرده بود؟ من مجبورت کردم سوری نامزد کنیم؟ هان؟ ترلان_ نه نکردی.. منم درقبال کارم مزدی نگرفتم که بخوای بجای تشکر توهین کنی! چون عاشقتم قبول کردم.. یه کم مکث کرد وباگریه ادامه داد: چون دلم میخواست حتی به دروغ وبه ظاهر هم که شده زنت باشم.. عشقت باشم.. عصبی داد زدم: _ میشه گریه نکنی؟ میشه بازم شروع نکنی؟ این همه راه منو کشوندین اینجا که مامانت تاریخ ازدواج توی جمع مهمون های مسخره تون تایین کنه وتوهم اشک بریزی که چی بشه؟ حالیتونه من زن دارم؟ پشت دستمو روی کف دست دیگه ام کوبیدم وبلندتر داد زدم: بخدا که اگر حالیتون باشه! اومد حرف بزنه که سریع گفتم: _حوصله ندارم ترلان.. من دیگه میرم.. خداحافظ به سمت ماشینم رفتم و بی توجه به گریه های ترلان ماشینو روشن کردم وبه سرعت ازاون خونه ی مضحک اومدم بیرون! به علی زنگ زدم ومنتظر جوابش شدم! علی_ جانم داداش؟ _خبری نشد؟ علی_ نه متاسفانه.. تنها شماره ای که ازش داشتیم خاموشه وکاری ازدست من برنمیاد داداش! صدام لرزید.. بی تاب بودم.. دلم برای اون لعنتی سنگ دل تنگ شده بود.. _من چیکارکنم علی؟ دارم دیوونه میشم! علی_تنها راهش اینه پدرو مادرتو راضی کنی آدرسشو بهت بدن! آهسته گفتم: حتی اجازه ی دیدنشونم ندارم! علی_ درنهایت پسرشونی.. تومیتونی داداشم! _باشه.. ممنون. شب بخیر @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #75 نمیدونم چند دقیقه گذشته بود که آرشام با پاهاش تند تند به زمین
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _حواست جمع باشه اینجا لج و لجبازی رو کنار میزاری یه جوری ادعا میکنیم که انگار دو زوج خوشبخت هستیم سری تکون دادم و برای اینکه بهش بفهمونم متوجه شدم لبخندی زدم و خودم رو خوشحال نشون دادم طوری که تو نقشم کامل فرو رفته باشم زنگ در ورودی رو زدیم خدمتکار در رو باز کرد و گفت: _سلام خوش اومدین با لبخند سلامی دادیم که خدمتکار گفت : _آقای آرشام اسماعیلی و خانم پریا صبوری؟؟ سری تکون دادیم و تایید کردیم سرهنگ بهمون گفته بود که ممکن هست درباره مون تحقیق کنن برای همین فامیلی هامون رو تغییر داده بودیم و مهران هم یه شناسنامه ی جعلی برامون ردیف کرده بود که تو شناسنامه های جعلی هم نشان داده شده بود که ما زن و شوهریم خدمتکار لبخندی زد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #صد_ونودونه مهراد؛ باعصبانیت بازمو ازدست ترلان بیرون کشیدم وگفتم:
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بغضم گرفته بود.. ازاین همه نامردی دنیا بغضم گرفته بود.. با غم ازجام بلند شدم وگفتم: _اما من پسرتون بودم.. مامان_ توپسرمن نیستی.. من چندماهه که پسرندارم! بابا_ واسه چی دنبالش میگردی؟ برگردونی عذابش بدی؟ _اون عذابم داد.. شما چی میدونین از زندگی من؟ مامان_ اونقدری میدونم که با وقاحت تمام فرصت زندگی رو ازاون دختر بدبخت گرفتی وبه زور عروس خونه ی خودت کردی.. اونقدر میدونم که با خانمی تمام سکوت کرد و دم نزد! _من عاشقش بودم.. فکرمیکردم بخاطر جنگ وجدل های قدیم بوده که داره بازندگیش بازی میکنه.. لج میکنه که خودشو منو باهم نابود کنه.. لبم لرزید.. نباید جلوی خانواده ام میشکستم اما این بغض لعنتی داشت از پا درم میاورد.. نفهمیدم چی شد که خیسی اشک روی لبم رو حس کردم و ادامه دادم: _نمیتونستم بذارم عروس کس دیگه بشه.. حسادت همه ی وجودمو گرفته بود.. اون عشق من بود.. بی دلیل ازم جدا شده بود ونمیخواستم از دستش بدم.. عاشق بودم مامان.. عاشق.. بابا_ باشه آروم باش! خودبه خود صدام بالا رفته بود.. خود به خود شکسته بودم.. به مامانم که صورتش توهم رفته بود و توچشماش اشک جمع شده بود نگاه کردم.. _همون عروسی که سنگشو به سینه میزنی بدترین هارو باپسرت کرد.. توچی میدونی اززندگیم؟ چی میدونی از اون عروس مظلومت که فقط ادای مظلوم بودن رو درمیاره؟ مامان_ هرکاری کرده بود نباید اونجوری خوردش میکردی وجلوی اون همه آدم دست اون ترلان بی چشم رو روکه باخودش نگفت مهراد زن داره، میگرفتی میاوردی که خبرمرگش عشقته! خدایا.. کاش میشد بهشون بگم صحرا یه آدم کثیفه! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
شروع رمان عشق دیرینه از اینجا بچه ها...😍😍😍👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
رمان عشق دیرینه در وی آی پی تمام شد😍😍 دوستان عزیز کانال وی آی پی عشق دیرینه کامل بارگذاری شده زودتر بخرید تا افزایش قیمت نزدیم😍😍 کسانی که مایل به خرید وی آی پی هستن مبلغ ۴۰ هزار تومن رو به شماره کارت زیر بفرستن
6063731160771326
مهدی محمد علی زاده فیش واریزی رو هم به آیدی زیر بفرستید۰🙃💞 @admin_part پارت اول عشق دیرینه👇👇👇 https://eitaa.com/Sekans_Eshgh/15718
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #76 _حواست جمع باشه اینجا لج و لجبازی رو کنار میزاری یه جوری ا
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _بفرمایین آقای صمدی (رئیس باند)منتظرتون هست سری تکون دادیم و پشت سرش حرکت کردیم یهو یادم افتاد که مهران گفته بود راس ساعت یازده بیایم اینجا نه زودتر نه دیر تر سریع به ساعت مچیم نگاه کردم که دیدم ساعت یازده هست پس آرشام حواسش به ساعت بوده خدمتکار جلوی یه اتاق ایستاد به در اشاره کرد و گفت: _بفرمایین آرشام تقه ای به در زد یه مرد که به احتمال زیاد صمدی بود گفت: _بفرمایین در رو باز کردیم و وارد اتاق شدیم یه مرد میانسال به همراه مهران و یه دختر جوان داخل اتاق بودن مهران با دیدن ما که وارد اتاق شدیم طوری که مثلا ما رو ندیده با خوشحالی از جا برخاست و گفت : _وای ببینین کیا اومدن خوش اومدین آرشام هم متقابلا لبخند زد و با مهران همدیگه رو بغل کردن آرشام_کجایی پسر اومدی موندی ترکیه ها رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست بغضم گرفته بود.. ازاین همه نامردی دنیا بغضم گرفته بود.. با
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بیشترازاون حقیرشدن حقم نبود.. به سمت در خروجی رفتم که صدای مامان مانعم شد.. مامان_ صبرکن! لبمو که خشک شده بود بازبون تر کردم و گفتم: _واسه امروز دیگه بسه! مامان_ باید نامزدیتو با اون چشم سفید به هم بزنی! کاش میتونستم بگم نامزدی درکار نیست! کاش میشد همه واقعیت هارو بریزی روی داریه! برگشتم سمتش.. کنار پاش زانو زدم وگفتم؛ _مامانم.. بهت قول میدم همه چی رو درست کنم.. فقط بهم بگین صحرا کجاست! بابا_ تاوقتی اسم اون عوضی کنار اسمت بیاد سایه ی صحرا هم به چشم نمی بینی! ضمنا صحرا درخواست طلاق غیابی داده.. اگه با ترلان ادامه بدی تضمین نمیکنم قبل از طلاق ببینیش! بااین حرف بابا دستم مشت شد.. نفس هام تند شد.. قسم میخورم اگه صحرا این کارو بکنه ازش شکایت میکنم بابت همه ی کثیف کاری هاش! _بابا من باید چیکارکنم اون آدرس لعنتی رو به من بدی؟ باآرامشی که وجودمو به آتش میکشید استکان خالی چایشو روی میز گذاشت و گفت: _باید یکی رو انتخاب کنی.. یا صحرا یا ترلان.. _من صحرا رو دوست دارم بابا.. عصبی بهم توپید؛ _پس اون عوضیه بی چشم رو باتوچیکار میکنه؟ هان؟ لبمو گاز گرفتم.. به موهام چنگ زدم.. خدایا آرومم کن.. _ولش کن باباجان.. آدرسو نمیخوام.. خداحافظ! به سرعت ازخونه زدم بیرون و به ماشینم رسیدم.. چندتا گلد محکم بهش زدم و راه افتادم سمت خونه.. ......... ......... ......... ......... .......... ساعت ۱۲شب بود وبی خوابی زده بود به سرم.. فیلم عروسی رو برای بار هزارم گذاشتم.. به مبل تکیه دادم ودستامو پشت سرم قلاب کردم.. بادیدنش اشک توچشمم حلقه زد.. آروم لب زدم؛ ازاولشم دوستم نداشتی.. تموم اون دوسال هم حفظ ظاهر میکردی! صدای زنگ موبایلم بلندشد.. شماره خونه بود.. جواب دادم؛ _بله؟ مامان_ مهراد؟ _سلام.. بله؟ مامان_ اگه آدرس بدم قول میدی همه چی رو درست کنی؟ فیلمو استپ زدم وازجام بلند شدم.. _آره مامان.. قول میدم.. مامان_ نارگل یادته؟ _نارگل کیه؟ یه لحظه ذهنم جرقه زد.. اسمش آشنا بود.. چشمامو بستم سعی کردم به یاد بیارم! _کدوم نارگل؟ میشه کامل بگی مامان؟ حرفم تموم نشده بوده یادم اومد.. سریع گفتم: _روستای شمال؟ همون که بابا واسش خونه خرید؟ شوهرش مرده بود؟ مامان_ عروسمو برگردون‌.. خوشحال گفتم: _مرسی مامانی.. خیلی دوستت دارم! مرسی که گفتی.. قول میدم همه چی درست بشه! به قیمت جونم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #77 _بفرمایین آقای صمدی (رئیس باند)منتظرتون هست سری تکون دادیم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مهران خندید و بعد رو به من کرد و گفت: _چه خبر پریا خوبی؟؟ منم متقابلا لبخندی و زدم و گفتم: _مرسی تو خوبی؟؟ بعد به طرف آرشام رفتم ، بازوش رو گرفتم و گفتم: _ببین شوهرم همین که تو رو دید من رو فراموش کرد بعد رو به مهران به طور واضح چشمک زدم و ادامه دادم: _باید مراقب شوهرم باشم وگرنه تو از من میگیریش آرشام هم خندید و نگاهش رو عاشقانه کرد و گفت: _من عشق زندگیم رو فراموش نمیکنم نمیدونم چرا این حرفش به دلم نشست انگار فراموش کرده بودم که داره مثل خودم نقش بازی میکنه یهو با شنیدن صدای صمدی به خودمون اومدیم که با خنده میگفت: _به به چه زوج عاشقی..... دختری که اونجا بود بلند شد و به طرف صمدی رفت و باخنده گفت: _عشقم یاد بگیر ازشون بعد به طرف ما اومدن صمدی با آرشام دست داد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ویک بیشترازاون حقیرشدن حقم نبود.. به سمت در خروجی رفتم که ص
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 بعداز اینکه بامامان خداحافظی کردم سریع شماره ی علی رو گرفتم و منتظر شدم جواب بده.. علی_جونم؟ _پیداش کردم.. اما من یه آدرس خیلی قدیمی ازش بلدم.. علی_ خداروشکر.. همونشم غنیمته.. منم میخواستم بهت زنگ بزنم وبگم گوشیش روشن شده اما اونقدر نقطه کور هست که نمیتونم پیداش کنم! _آره.. خیلی هم نقطه کوره چون توی یه روستاست که تا چندسال پیش ها برق نداشت.. علی_ کی راه میفتی؟ سریع گفتم: دارم راه میوفتم باید توخواب گیرش بیارم! علی_ داداش دیروقته بذار واسه فردا که هوا روشنه برو! باخوشحالی که توی صدام موج میزد اما باهمون لحن جدی گفتم: _نه.. فردا ‌شب یلداس.. میخوام تو خونه خودش باشه! علی_ باشه داداشم.. مواظب خودت باش و مرگ علی اونقدر اون بنده خدارو اذیت نکن.. وبدون ازته دل خوشحالم که پیداش کردی! _ممنون.. کاری نداری؟ علی_ نه برو به سلامت منم بی خبر نذار! خداحافظی کردیم و روبه تلوزیون که فیلم روی صحرا استپ کرده بود گفتم: _زیربال آسمون هم قایم بشی پیدات میکنم.. خیلی مونده قدر روز های خوب بودن مهرادو بدونی.. تلوزیونو خاموش کردم و باذهنی پریشون رفتم وآماده شدم... ساعت ۲نصف شب بود که راه افتادم به سمت انزلی واون روستای دور افتاده.. طبق محاسباتم فردا میرسیدم و میتونستم تاوقتی خوابه خودمو بهش برسونم! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #78 مهران خندید و بعد رو به من کرد و گفت: _چه خبر پریا خوبی؟؟ من
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _سلام آقای اسماعیلی از بس مهران تعریفتون کرده بود مشتاق بودم ببینمتون آرشام _منم همچنین آقای صمدی..... صمدی به طرفم چرخید ،دستش رو به طرفم دراز کرد و گفت : _سلام بر بانوی زیبا باهاش دست دادم و گفتم: _سلام آقای صمدی خوب هستین؟ صمدی _وقتی شما رو دیدم بهتر شدم دختره با عشوه به طرف صمدی اومد و با لحجه ای که معلوم بود اهل انگلیس هست گفت: _من حسود کرد.... خندیدم و زود تر از صمدی گفتم: _وای عزیز دلم حسودی نکن آقای صمدی خانوم خوشگلی مثل شما رو رها نمیکنن سرهنگ قبل از اینکه من ترکیه بیام گفته بود که صمدی یه دوست دختر داره که اسمش بنیتا هست رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_ودو بعداز اینکه بامامان خداحافظی کردم سریع شماره ی علی رو گ
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا؛ بی حوصله دفترموبستم و چشمامو مالش دادم.. اه چه زندگی غمگینی دارم! خودم باخوندش گریه ام میگیره.. چشمم به انار دون شده ای که ازشدت سرخی روبه سیاهی میرفت افتاد و دلم مالش رفت.. به ساعت نگاه کردم.. ۸شب رونشون میداد.. امشب بلندترین شب ساله.. بلندترین وآخرین شب سال واسه صحرای بیچاره... یه دونه انار ازتوی ظرف برداشتم و دهنم گذاشتم نارگل_ الان کاسه میارم واست بخور دردونه! _نه مرسی.. باشه واسه بعدازشام پای فیلم میخوریم! ازجام بلند شدم و دفتر وخودکارمو برداشتم و جلو آینه گذاشتم وبه خودم نگاه کردم.. توی اون لباس محلی و سنتی شبیه عروسک ها شده بودم.. با این فکرم پوزخندی روی لبم نقش بست.. آروم زمزمه کردم: _ازاون عروسک بدبخت ها که هیچ استفاده ای نداره و همیشه جاش یا توی قدیمی ترین کمده یا گوشه ی انباری نمور! روسری بامزه ای که دور تادورش سکه های طلایی بودو یه بار دیگه روی سرم تنظیم کردم و جعبه ی قرص های نارگل رو توی جیب سمت راست کت لباسم لمس کردم... خیلی خوشحال بودم که امشب همه چی تموم میشه.. دیگه غصه ها تموم میشه.. دفترمو برداشتم و به سمت حیاط حرکت کردم.. نارگل که داشت سیب زمینی پوست میکند گفت؛ _کجا میری؟ _میرم برکه.. تا شام حاضر میشه یه کم می نویسم ومیام.. نارگل_ خانم جان الان شبه.. روزی چند دفعه میری اونجا آخه؟ الان هوا تاریکه آدم خوف میکنه.. بذارید واسه فردا شب یلدایی به منم استرس نده.. _اون همه برق دور برکه اس.. کجاش تاریکه؟ چراغونی شده وبعد شما میگی تاریکه؟ نارگل_ منظورم راهیه که تا اونجا میری ومن هزار بار می میرم وزنده میشم! چراغ قوه رو بالا گرفتم وگفتم؛ _نورش خیلی زیاده.. نگرانم نباش لطفا.. اینجوری معذب میشم.. نارگل که انگار ترسیده بود ناراحت بشم با اون لهجه بامزه اش گفت: _من بخاطر خودت گفتم خانم جانم.. برو ولی زود برگرد.. برات غذای خوشمزه درست کردم.. لبخندی زدم و چشمی گفتم.. وتوی دلم ادامه دادم: _قول میدم اونقدر زود برگردم که فراموش کنی یه روزی صحرایی هم وجود داشته.. برگشت من مثل این شب طولانیه مهربونم... ساعت ۱۰ونیم بود که آخر قصه رو نوشتم.. آخر خط واسه مهراد نوشتم: خداحافظ عشق نامردم.. ودفترمو بستم.. اونقدر گریه کرده بودم که چشمم تار میدید.. قرص هامو دونه دونه خوردم و اشک ریختم.. خدایامنو ببخش.. میدونم که میدونی صحرا دیگه بریده.. آهنگ(خداحافظی محسن چاوشی) با گوشیم پلی کردم و به درخت دوست داشتنیم تکیه دادم و آروم آروم گریه کردم ومنتظر مرگ شدم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #79 _سلام آقای اسماعیلی از بس مهران تعریفتون کرده بود مشتاق بودم
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 بنیتا که معلوم بود از حرفم خوشش اومده بود گفت: _مرسی گلم شما لطف دارین بعد به طرف آرشام رفت و با لبخند نگاهش کرد باهاش دست داد و سلام کرد صمدی به مبل چرمی قهوه ای رنگ اشاره کرد و گفت: _بفرمایین روی مبل ها نشستیم صمدی رو به آرشام کرد و گفت: _سریع میرم سر اصل مطلب ، چند ماهی هست که یکم وضعیت مالیمون خوب نیست برای همین تصمیم گرفتم یه شریک داشته باشم مهران که عین چشام بهش اعتماد دارم بهم گفت که تو ایران یه دوست دارم که با همسرش تو کار خرید و فروش مواد مخدر هستن اگه بخواین میتونم بهشون پیشنهاد بدم که بیان و باهمدیگه شریک بشین راستش میترسیدم با یکی شریک بشم اما وقتی دیدم دوست مهران هستین دیگه ترسم از بین رفت و بهش گفتم که بهتون پیشنهاد بده بیاین ترکیه رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وسه صحرا؛ بی حوصله دفترموبستم و چشمامو مالش دادم.. اه چه ز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 نمیدونم چقدر گذشته بود که داشت خوابم میگرفت وحس کردم یکی بجز من اطرافم هست.. دماغمو بالا کشیدم گوشامو تیز کردم.. حدسم درست بود.. صدای پامیومد.. زیرلب زمزمه کردم خدایا نارگل نباشه.. دلم نمیخواد باری روی دوش اون زن بیچاره باشم.. به درخت بزرگی که تکیه داده بودم بیشتر چسبیدم وسعی کردم خودمو پنهان کنم.. خوابم میومد.. توان مقاومت نداشتم.. بی اراده سست شدم وبیخیال شدم وباخودم گفتم آخرش که پیدام میکنه.. چندثانیه نگذشته بود که صدای مردونه ای لرز به جونم انداخت.. _گفته بودم زیر سنگ هم باشی پیدات میکنم! باچشمایی که تار میدید به عقب برگشتم وبه مهرادی که بااخم نگاهم میکرد نگاه کردم.. آهسته لب زدم؛_ بازم تو؟ جلوی پام نشست و موشکافانه به صورتم زل زد وگفت: _انتظار کس دیگه ای رو میکشیدی؟ آره انتظار میکشیدم.. انتظار مرگ.. _واسه چی اومدی؟ برو گمشو از زندگیم.. گمشو.. مهراد_ پاشو جمع کن خودتو باید برگردیم خونه.. حالم هرلحظه داشت بدتر میشد.. کش دار گفتم: _خونه ات خراب بشه روسرت.. بهت میگم پاشو گمشو ازاینجـــــا.. توی صورتم زوم کرد وبا ترس گفت: _صحرا؟ خوبی؟ تک خنده ای کردم وگفتم: _اززنت اجازه گرفتی اومدی؟ مهراد_ چرا صدات اینجوریه؟ حالت خوبه؟ چشمامو بستم وگفتم: _خوبم پاشو برو جلو چشمم نباش.. نمیخوام ببینم... نمت مهراد_ داری میترسونیم صحرا... @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #80 بنیتا که معلوم بود از حرفم خوشش اومده بود گفت: _مرسی گلم شما
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 مهران هم زنگ زد و بهتون گفت شما هم قبول کردین و اومدین وقتی از در اتاق وارد شدین مطمئن شدم که آدمای قابل اعتمادی هستین از اونجایی که خودم هم تو ایران به دنیا اومدم هم وطن های خودم رو بهتر میشناسم (تو دلم بهش خندیدم ببین برای اینکه شراکتش رو قبول کنیم چه دروغ هایی میگه) سعی میکنه ازمون تعریف کنه تا ازش خوشمون بیاد قبل از اینکه من به عنوان پلیس مخفی تو این باند انتخاب بشم سرهنگ یکم درباره ی این باند تو جلسه توضیح داده بود میگفت که مدارک کافی داریم...... که به عنوان پخش کننده های مواد مخدر دستگیرشون کنیم اما گفت بهشون شک کردیم و به احتمال زیاد کار خطرناک تری انجام میدن و با مواد مخدر خودشون رو استتار کردن که خلاف اصلیشون مشخص نشه....... سرهنگ میگفت که باید دو نیروی دیگه انتخاب کنیم که تو این باند نفوذ کنن بگن که اهل ایران هستن و تو ایران مواد میفروشن تا با اون باند شراکت کنن و از کارشون سردربیارن رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وچهار نمیدونم چقدر گذشته بود که داشت خوابم میگرفت وحس کردم
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 مهراد: بعداز کلی بدبختی وخودمو به روستا رسوندم.. ساعت ۹ونیم شب بود که رسیدم به آدرس قدیمی که داشتم.. خدا خدا میکردم آدرسو درست اومده باشم ودوباره علاف نشم! صلواتی فرستادم وزنگ قدیمی که صدای بلبل میداد چندبارفشار دادم.. صدای زنی که پشت در بود دلمو قرص کرد وامیدوار.. زن_ صحرا جان؟ اومدی؟ دربازشد وهزمان گفت: چه زود برگشتی... وبادیدن من حرف توی دهنش ماسید.. _سلام.. زن_ سلام آقا مهراد خوبی؟ _شما منو ازکجا میشناسی؟ زن_ چطور میتونم پسر بچه ای که سالها پیش دست پدرشو گرفته بود وواسه من دنبال خونه میگشت رو فراموش کنم؟ _نارگل خانم؟ زن_ بله خودمم.. بفرمایید داخل.. بدون تعارف رفتم داخل واول ازهمه چشمم به کفش های صحرا افتاد.. _صحرا اینجاست؟ نارگل هول کرده دستی به روسریش کشید وگفت: _نه نیست.. یعنی رفت.. دیگه برنمیگرده! _کجا رفت؟ نارگل_ بفرمایید داخل بیرون هوا سرده.. رفتم توی خونه و گرمای مطلوب خونه صورتمو نوازش کرد.. خوشحال بودم که صحرا رو پیدا کرده بودم اما نمیدونستم این وقت شب با کی وکجا رفته بود.. _میشه خواهش کنم بگید صحرا کجاست؟ از صبح دنبال خونتون میگردم خواهش میکنم بگید کجاست! نارگل_ اینجا بود.. اما باورکنید الان نمیدونم کجاست.. خداحافظی کرد ورفت.. فکر کنم برگشت تهران! ازصدای لرزون وچشمای ترسیده اش معلوم بود داره دروغ میگه.. کلافه دستی به صورتم کشیدم و نشستم روی مبل قدیمی اما خیلی تمیزی که واسه شب یلدا آماده اش کرده بودن.. نارگل_ من.. میرم چایی بیارم. تازه دمه.. تواین هوا می چسبه.. چاره ای نبود.. تاوقتی این زن اینجوری ازمن بترسه نمیتونم صحرا رو پیدا کنم.. آخ صحرا خدا بگم چیکارت کنه که بخاطر تو منت هر ننه قمری رو باید بکشم! ۲ساعت ونیم حرف زدم وزبونم مو درآورد که نارگل به حرف اومد.. اونم نگرانش شده بود وگرنه عمرا جاشو لو میداد.. باهزار دردسر اون برکه ی لعنتی رو پیدا کردم و صدای موزیک آرومی به گوشیم رسید ودرنهایت زنی رو با لباس محلی که پشت درخت پناه برده بود پیدا کردم.. قلبم مثل گنجشک میزد بالاخره پیداش کردم.. هم خوشحال بودم هم عصبی.. عصبی از ۳ماه تلاش ودوندگی من وآرامش این خانم کنار رودخونه وفضای شاعرانه اش.. وقتی بهم گفت برو گمشو میخواستم بزنمش اما بیشتر دوست داشتم توی ب.غ.لم بگیرمش وامان از غرور لعنتیم.. نمیدونم چرا هر لحظه صداش بیشتر تحلیل میرفت ونگرانم میکرد.. طولی نکشید که چشماش بسته شد وبا تکون دادنش جعبه ی قرص های خالی از جیب کتش افتاد زمین.. ترسیده به صورت رنگ پریده ی صحرا نگاه کردم.. با لکنت گفتم: _تو.. توچیکار کردی؟ صحرا؟ چیکار کردی؟ بانعره ی بلند ادامه دادم: لعنتی تو چیکار کردی باخودت؟؟ @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
دخترم سرش شپش گرفته بود واسه بار دوم با فاصله یک ماه دفعه قبل دکتر شامپو داد دوبار زدم اما تاثیری نداشت واقعا خسته شدم زندگیمو شستم بی فایده بود مشکل خیلی بزرگی افتاده بود تو زندگیم تا اینکه اینجا رو پیدا کردم همشو مدیون این کانالم ❌👇 http://eitaa.com/joinchat/2148794399Cbcad438a26 👆بویِ بد و حال به هم زن عرق زیر بغلمو یه روزه از بین بردم😭😍
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #81 مهران هم زنگ زد و بهتون گفت شما هم قبول کردین و اومدین وقتی
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 با این کار نه تنها خلاف اصلیشون رو پیدا کنن بلکه افرادی که تو این کار دست دارن رو هم شناسایی کنن چون صددرصد اینا شاخه ای از یه باند بزرگ هستن صمدی هم فک میکنه که ما مواد فروش تو ایران هستیم و از کارهاشون خبر نداریم و میخواد با ما شریک بشه تا یکم پول به دست بیاره و روی کار اصلیش بیشتر بتونه متمرکز بشه اونموقع نمیدونستم مهران تو این باند هست حتی نمیدونستم که خودم هم قراره به عنوان یکی از نیروها انتخاب بشم (برای همین وقتی فهمیدم که من به عنوان یکی از نیروها انتخاب شدم شوکه شدم ) یهو با حرف صمدی از فکر بیرون اومدم : _آقای اسماعیلی نظر شما چیه؟؟ آرشام لبخند مغرورانه ای زد و گفت: _منم موافقم راستش من با باند های زیادی همکاری کردم و نیازی به شراکت نداشتم اما به خاطر دوستم مهران به شما اعتماد میکنم و امیدوارم شراکت خوبی داشته باشیم صمدی که فک میکرد ما رو گول زده باخوشحالی لبخندی زد و با آرشام دست داد و گفت: رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وپنج مهراد: بعداز کلی بدبختی وخودمو به روستا رسوندم.. ساعت
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صدای گریه ی نارگل وزمزمه هایی که با لهجه ی محلی میکرد روی اعصابم رژه میرفت ودلم میخواست سرمو بکوبم توی دیوار... _نارگل خانم میشه خواهش کنم گریه نکنید؟ چیزی نشده که.. الان به هوش میاد.. نارگل با همون گریه های عصاب خوردکنش گفت: _یه دونه ازاون قرص هارو فیل بخوره هفت شبانه رو میخوابه.. اون دختر بیچاره اونقدر بی بنیه اس با گریه ی زیاد ضعف میکنه چه برسه به خوردن اون همه قرص.. دلم میخواست نارگل رو خفه کنم.. اون حق نداشت نفوذ بد بزنه.. حق نداشت آیه یاس باشه.. صحرا چیزیش نیست.. نباید چیزیش باشه.. لبم ازشدت بغضی که دائم قورتش میدادم لرزید.. اون حق نداشت این کارو بکنه.. اگه.. اگه من نرسیده بودم الان صحرا.. اوف.. خدانکنه.. آروم یه جوری که فقط لب زده باشم گفتم؛ _خدایا خواهش میکنم نذار چیزیش بشه! نارگل_ پسرجان پاشو برو ببین زنت چی شد.. نشستی اینجا که چی؟ نمیتونستم قدم از قدم بردارم.. نمیتونستم ازحالش باخبربشم ومیترسیدم با خبربد مواجه بشم.. ! نگاهمو به در اتاق بسته دوختم وگفتم: _زن من بودن اونقدر واسش سخت بود که حاضر به مرگ شده... من چطور اینقدر پست بودم که با بی رحمی ازعشقش جداش کردم؟ مگه منم عاشق نبودم؟ همونطور که منه بیشرف بیتاب عشقم بودم اونم بوده.. من با زندگی این دختر چیکار کردم خدایا... پرستاری که خواب توی چشمای سرخش شکسته بود ازاتاق اومد بیرون و نارگل به سمتش هجوم برد.. نارگل_ خانم پرستار.. حال دخترم خوبه؟ زنده میمونه؟ آخ.. دستام چقدر مشتاق دریدن حنجره این زن که نمیدونست چطور باید حرف بزنه بود... پرستار_ ما معده شوییش کردیم.. قرص ها توی معده اش حل شدن و این یه کم کارمارو دشوارمیکنه.. دستشو روی شونه ی نارگل گذاشت وگفت: _نگران نباش مادر امیدت به خدا باشه! قلبم؟ مگه قلبی تپیدن داشتم؟ من صداشو نمی شنیدم! پاهام جون گرفت.. باید دست به کار میشدم.. نباید میذاشتم همینجوری بدون اجازه ی من هرکاری دلش میخواد بکنه.. این دفعه مجازات سختی رو براش در نظر میگیرم.. این دفعه مهراد با جون خودش مجازات میکنه ومجازات میشه.. ازجام بلند شدم و رفتم سمت اتاق.. درو بازکردم ووارد شدم.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #82 با این کار نه تنها خلاف اصلیشون رو پیدا کنن بلکه افرادی که
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 _آقای اسماعیلی شراکتمون مبارک باشه آرشام هم مثل خودش لبخند زد و گفت : _آرشام بگین راحت ترم ..... صمدی سری تکون داد و از جا برخاست و گفت : _الان شما کجا میمونین؟؟ آرشام_تو هتل صمدی _ما دیگه شریک شدیم خوبیت نداره که من خونه ای به این بزرگی داشته باشم شریکم تو هتل بمونه سریع برید وسایل هاتون رو بیارید از این به بعد اینجا میمونین مهران لبخند زد چون از همون اول یکی از نقشه های اولمون این بود که بتونیم وارد خونشون بشیم ...... اما برای اینکه شک نکنن آرشام گفت: _نه آقای صمدی مزاحم نمیشیم ممنون صمدی _این چه حرفیه شریک سریع برید وسایل هاتون رو بیارید که شب به مناسبت شراکتمون میخوام یه جشن بزرگ بگیرم آرشام سری تکون داد و از جابرخاست منم سریع بلند شدم آرشام _باشه پس ما بریم وسایل هامون رو بیاریم صمدی _منتظرتون هستیم فقط آقای اسماع...اه ببخشید آرشام کی قرار داد ببندیم؟؟ رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وشش صدای گریه ی نارگل وزمزمه هایی که با لهجه ی محلی میکرد ر
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 به صحرای بیجون ورنگ پریده ای که توی اون لباس محلی قرمز زیبا ترین ومعصوم ترین زن دنیا شده بود نگاه کردم.. بانشستن دستی روی شونه ام به خودم اومدم.. دکتر_ ناراحت نباش مرد.. پیش میاد.. خدا بزرگه! چرادکترو تار میدیدم؟ اوف لعنت به من.. لعنت به بغضی که بادیدن صحرا شکسته بود و آبرو ریزی کرده بود.. راستی.. اگه مامان به من آدرس نداده بود الان صحرا چی میشد؟ ازاتاق معده شویی آوردنش بیرون و نارگل.. امان ازد‌ست این زن.. امان از بیقراری و دلتنگی هاش.. امان از سوز صداش موقع مویه کردن.. صدای عصبی دکتر قلبمو آروم کرد.. قبلی که تاچند دقیقه ی پیش حس میکردم ندارمش.. انگار منتظر تایید بودم واسه جون گرفتن.. دکتر_ خانم آروم باش.. چیزی نشده که.. خداروشکر زنده اس.. یه کم درون دار باشید! به سمت نارگل رفتم وازتخت جداش کردم.. _نارگل خانم خواهش میکنم آروم باش.. صحرا خوبه به زودی هم خوب میشه! نارگل_ پس چرا چشماشو بازنمیکنه؟ آخ.. بغض لعنتی فرصت نداد حرف بزنم.. به سختی بغضمو قورت دادم وصدامو صاف کردم.. وفقط باگفتن "بازمیکنه" اکتفا کردم سه روز گذشت و مامان اینا از موضوع باخبرشدن.. بابا بادیدنم پرخاشگرانه به سمتم حمله کرد وگفت "تا نکشتیش ولش نکردی نه؟" ومن سکوت کردم.. نگفتم که وقتی رسیدم کار ازکار گذشته بود.. مامان گریه میکرد که امانت دار خوبی نبودی و ترلان تند تند زنگ میزد و نگرانم بود... داشتم اسمس ترلانو میخوندم والتماس هاشو که فقط یه لحظه جواب بدم که صدای ضعیفی باعث شد سرمو بلند کنم وناباور به تصویر روبه روم خیره بشم! صحرا_ آب.. تشنمه.. خوشحال خیز برداشتم سمتش وگفتم: _صحرا؟ بیدارشدی؟ خوبی؟ چشماش بسته بود وفقط تکرار کرد: _یه ذره آب بهم بدین.. خوشحال بودم.. چنگی به موهام زدم وزمزمه کردم.. خداروشکر.. وای خدایا شکرت.. مامان که انگار باصدای من بیدار شده بود گفت: _چی شده؟ _به هوش اومد.. نگاش کن بیداره! @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #83 _آقای اسماعیلی شراکتمون مبارک باشه آرشام هم مثل خودش لبخند زد
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 آرشام _اگه اجازه بدین ما فردا با همسرم بیایم کارخونه ای که مواد ها اونجا بسته بندی و توزیع میشه رو ببینیم و همونجا قرار داد ببندیم صمدی وقتی این حرف آرشام رو شنید اخم کرد..... صمدی وقتی این حرف آرشام رو شنید اخم کرد چون میترسید بریم کارخونه و از کار اصلیشون سردربیاریم اما سریع خودش رو جمع کرد و گفت : _باشه مشکلی نیست آرشام لبخندی زد و تشکر کرد با همدیگه از خونه خارج شدیم و داخل ماشین نشستیم وقتی از حیاط ویلا هم بیرون اومدیم آرشام آینه های ماشین رو چک کرد و گفت : _بله از الان تعقیب هاشون شروع شد باید خیلی حواسمون باشه اینا منتظر یه اشتباه کوچیک ازمون هستن تا تو فرصت مناسب تهدیدمون کنن به تایید از حرفش سری تکون دادم همونطوری که آینه ها رو چک میکردم گفتم: _وقتی گفتی فردا میخوایم بریم کارخونه رو ببینیم صمدی خیلی ترسید اینا صددرصد یه چیز خیلی خطرناکی تولید میکنن که نمیخوان ما بفهمیم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهفت به صحرای بیجون ورنگ پریده ای که توی اون لباس محلی قرمز
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 صحرا: بابدترین حسی که ممکن بود یه نفرداشته باشه ازخواب سنگینم بیدارشدم.. اومدم حرف بزنم که حس کردم گلوم داره پاره میشه و فورا درخواست آب کردم.. باشنیدن صدای منفورترین آدم زندگیم همه چی یادم اومد.. شب یلدا و... پیداشدن سروکله ی مهراد.. دفترم.. اوفففف بازم زنده موندم.. انگار قسمتم نیست بمیرم! داشت دوباره خوابم میگرفت که سرم توسط مهراد بلند شد وصدای نکره اشو کنار گوشم شنیدم.. _میتونی بلند بشی آب بخوری؟ چشممو باز کردم وبهش نگاه کردم.. نور چششمو زد سریع بستم وگفتم: _میتونم! مادرجون_ دخترم خوبی؟ حالت تهوع نداری؟ دلم نمیخواست باهیچکدومشون حرف بزنم.. نه آقاجون ونه مادرجون.. حتما کار یکی ازاین دونفربوده که اون آدرس کوفتی روبه مهراد دادن.. اگه نداده بودن من الان...! جواب ندادم وفقط لیوان آب نسبتا سردی رو که مهراد بهم داده بود سرکشیدم و دلم به هم خورد.. صورتم جمع شد ودستم روی دلم چنگ شد.. مادرجون_ نگفتم بدون اجازه دکتر بهش آب نده؟ مهراد_ صحرا خوبی؟ چشمم همچنان بسته بود.. خدایا به کی بگم نمیخوام دنیا وآدم هاتو ببینیم؟ باهمون چشم بسته آروم گفتم: _من خوبم! بوی عطر مادرجون که ازصد فرسخی داد میزد گرون قیمته بینیمو نوازش کرد.. دستی روی پیشونیم نشست و صداش به گوشم رسید.. مادرجون_ دخترم؟ مادرجان بهتری؟ مهراد رفت دکترو صدا کنه.. این چه کاری بود توباخودت کردی آخه؟ نگفتی مهراد بدون تومی میره؟ نگفتی قلب ضعیفم تحمل نداره ودلیل تپیدنشو ازدست میده؟ چشممو بازکردم.. من چطور میتونم از این همه مهربونی چشم بگیرم خدایا.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥
عشق‌دیرینه💞
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 #امواج_عشق #84 آرشام _اگه اجازه بدین ما فردا با همسرم بیایم کارخونه ای که م
🍀🌸🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀 🍀 حتی به مهران که اینقدر بهشون نزدیک هست نگفتن آرشام _آره فردا باید دوبین های کوچیک به لباس هامون وصل کنیم تا بتونیم از کارخونه فیلم بگیریم بعد دقیق تر چک کنیم به تایید‌ از حرفش سری تکون دادم و از پنجره ماشین به بیرون خیره شدم واقعا تعجب کردم من و آرشام یه بار بدون مخالفت هر دومون حرف همدیگه رو تایید کردیم تا وقتی که به هتل برسیم حرفی بینمون رد و بدل نشد وقتی به هتل رسیدیم از ماشین پیاده شدیم به طرف اتاقمون رفتیم و وسایل ها رو جمع کردیم وقتی وارد اتاق شدم با دیدن تخت اخمام رفت تو هم اینجا با آرشام قرار گذاشته بودیم که یه روز من رو تخت بخوابم یه روز اون حالا اونجا چه خاکی سرم میریزم امیدوارم یه کاناپه تو اتاقشون باشه و گرنه یا من آرشام رو میکشم یا آرشام منو میکشه خدا خودش رحم کنه با وارد شدن آرشام به اتاق سریع به خودم اومدم و به طرف چمدونم رفتم رمان آنلاین میباشد❌ ✨✨✨✨✨✨✨ ✨@Sekans_Eshgh ✨ ✨✨✨✨✨✨✨ 🍀 🌸🍀 🍀🌸🍀 🌸🍀🌸🍀 🍀🌸🍀🌸🍀
عشق‌دیرینه💞
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 #رمان_عشق_دیرینه #دویست_وهشت صحرا: بابدترین حسی که ممکن بود یه نفرداشته باشه ازخوا
🍀🌺🍀🌺🍀🌺 🌺 🍀 🌺 🍀 ۳روز از بیدارشدنم میگذره وامروز داریم برمیگردیم تهران.. برمیگردم شکنجه گاهم.. انگار خدا این عذابو لایقم میدونه وتمومی نداره.. نارگل موقع خداحافظی اونقدر گریه کرد که منم به گریه انداخت.. کاش میدونست آرزو میکردم هیچوقت به تهران برنگردم و این رفتن به خواست خودم نبوده! ماشین آقا جون اینا پشت سرمون حرکت کرد وراهی تهران شدیم.. بی صدا به بیرون ومحلی که واسم پراز خاطره بود نگاه میکردم که مهراد شیشه رو بالا کشید.. برگشتم سمتش و بازهم بی صدا نگاهش کردم که گفت: _سرده سرما میخوری.. ازپشت شیشه هم میتونی بیرونو ببینی! شیشه رو تاآخر پایین کشیدم و باتحکم گفتم: _توکارمن دخالت نکن! مهراد که توی این ۳روز از دست من کلافه شده بود گفت؛ _واسه خودت گفتم.. هرکاری میخوای بکن! _اگه واسه من بود.. راحتی من مهم بود.. زندگی من واسه شماها ارزش داشت من الان تو این ماشین نبودم و راهی اون خراب شده نمی شدم! مهراد_ اگه زندگی میخواست طبق میل جنابعالی پیش بره الان مراسم هفتمت بود.. دستمو به سرم گرفتم وبی حوصله وعصبی گفتم: _وای بسسسه! دوباره اون موضوع مسخره رو بازنکن.. حالم بهم میخوره از نصیحت های پوچ وتوخالی که عامل اصلی تموم بدبختی هام خودتی! سکوت کرد.. صدای آهنگو یه کوچولو زیاد کرد وسرعتشو بیشتر کرد.. صدای زنگ موبایلش روی اعصابم بود.. دلم میخواست بشکنمش.. بخاطر قرص هایی که خورده بودم اعصابم خیلی ضعیف شده بود وحالاهم اون صدای زنگ تلفن، مهم ترازاون کسی که میدونستم کیه که پشت خطه داشت دیوونه ام میکرد! _میشه صدای گوشیتو خفه کنی؟ نگاهی بهم انداخت وگوشی رو جواب داد: مهراد_ بله؟ ..... دارم باصحرا برمیگردم تهران! ......... بعدا حرف میزنیم! ............ بهت میگم بعدا حرف میزنیم، توجاده ام حواسمو پرت میکنی! ........... الان موقع اش نیست عزیزم.. بعدا حرف میزنیم. فعلا خداحافظ ........ لبم لرزید.. بغضم داشت میترکید.. خدا لعنتت مهراد.. @Sekans_Eshgh 😌😘😍❤️‍🔥