#خبربازگشت_پیکر
#راوی_برادر_گرامی
#شهیددفاع_مقدس
#قاسمعلی_حیدری
زمانی که مقدر الهی بود تا پس از ۱۶ سال پیکر پاک برادر شهیدم قاسمعلی حیدری به وطن بازگردد؛ بنیاد شهید زیار اصفهان به بسیج روستای دستجرد خبر می دهند که پیکر شهید قاسمعلی حیدری پیدا شده است و به خانواده اش اطلاع دهید. بسیج روستا به منزل پدرم می روند و اطلاع رسانی می کنند. بعد به ما هم که در تهران زندگی می کنیم خبر دادند که پلاک و استخوانهای پیکر برادر شهیدتان پیدا شده است
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#دشمن_شناسی
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#علی_فصیحی
زمانی که منافقین کوردل بسیار فعال بودند و پشت سرهم داشتند داغ بر دل ملت می گذاشتند و شخصیتهای مهم مملکتی را ترور می کردند علی به همراه بسیجیان در روستای دستجرد یک ایست بازرسی گذاشته بودند. و شب ها تا صبح در این ایست بازرسی ها خدمت می کردند. علی شب ها که به منزل می آمد با خودش اسلحه ام۱ و ژ۳
می آورد. ما هم از روی کنجکاوی و بازیگوشی می رفتم اسلحه ها را بر می داشتیم و کمی بازی می کردیم. مثلا نقش یک بسیجی را بازی می کردیم که اسلحه دارد و نگهبانی می دهد. علی هم به ما تذکر می داد که دست نزنید خطرناک است. بچه های قدیم بسیار پشتکار داشتند و محکم پای آرمانهای انقلاب نو پای ایران اسلامی ایستاده بودند و در خط ولایت حرکت می کردند. علی در بسیج به بسیجی های تازه وارد آموزش باز و بست کردن اسلحه ها را آموزش می داد. علی قدرت تشخیص بسیار خوبی از دشمن شناسی داشت زمانی که بنی صدر می خواست رئیس جمهور شود با اینکه نزدیک پانزده سالش بیشتر نبود ولی به همه می گفت به این بنی صدر رای ندهید این منافق است. من این بنی صدر را می شناسم. علی بینش و بصیرت داشت و قدرت دشمن شناسی داشت و فرق بین دوست و دشمن را می دانست و به وقت هم روشنگری می کرد تا مردم را آگاه کند. اما متاسفانه کسی اهمیت نداد و بنی صدر رئیس جمهور شد و کلی خیانت کرد و بعد هم پا به فرار گذاشت.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#نحوه_شهادت
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#احمد_فصیحی
من اول دبیرستان بودم که خبر شهادت برادرم را شنیدیم. روزی که خبر شهادت احمد را آوردند من تو کوچه بودم که حاج شیخ حسین مبینی نژاد مسئول بنیاد شهید منطقه جرقویه و برآن شمالی که با داماد ما که یک روحانی هست رفیق هستند را دیدم و ایشون از من سوال کردند چه کسی در منزلتون هست؟ گفتم: مادرم منزل هستند فرمائید. باهم رفتیم داخل منزل و مادرم چایی آوردند و ما فکر می کردیم که همینطوری آمده یه حال و احوالی از ما بپرسد؛ اما پس از کمی صحبتهای متفرقه به مادرم گفت: راستش احمد آقا هم مجروح شدند؛ ولی نگفت که شهید شده است. مادرم با شنیدن این خبر خیلی ناراحت شد و شروع کرد به گریه کردن و مضطرب و نگران شد؛ (آن زمان پدرم به اصفهان رفته بود و دستجرد نبود) ما هم رفتیم اصفهان تا به پدرم خبر بدیم اول منزل عمه و عموم رفتیم ولی پدرم آنجاها نبود بعد رفتیم سبزه میدان پدرم آنجا بود و شوهر عمه ام خبر شهادت احمد را به پدرم اطلاع داد. بعد باهم برای استقبال از برادرم به معراج شهدا رفتیم و آنجا احمد را داخل تابوتش دیدیم. من با دیدن تابوت برادرم خودم را روی پیکرش انداختم و به اندازه تمام روزهایی که جبهه بود و ندیدمش و به تعداد روزهایی که از این پس قرار بود نبینمش یک دل سیر نگاهش کردم و شهادتش را تبریک گفتم و با اینکه داغ برادر دیده بودم اما چون به راه حق رفته بود در دل به همچین برادری افتخار می کردم و حالم بسیار دکرگون بود و گریه فراق و دلتنگی امانم نمی داد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
#سرباز_وفادار
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسن_فصیحی
حسن آقا یک فرد بسیار انقلابی و مقلد حضرت امام خمینی "رحمت الله علیه" بود. خیلی به انقلاب عشق می ورزید و انقلاب اسلامی را صد در صد با جان و دل قبول داشت. و این عشق و محبت فقط زبانی نبود و در عمل هم نشان می داد تا چقدر وفادار به اسلام و انقلاب اسلامی می باشد. اگر کسی در مورد انقلاب اسلامی و یا امام و یا شهدایی همچون بهشتی حرف نامربوطی میزد بسیار ناراحت می شد و سعی می کرد تا طرف را متوجه طرز فکر اشتباهش کند. و گاهی می شد با طرف درگیر می شد تا از حق انقلاب اسلامی و خون شهدا دفاع کند. و بخاطر عشقش به نظام جمهوری اسلامی ایران خودش داوطلب شد تادر سال ۱۳۶۱ در سن ۱۸ سالگی به خدمت سربازی برود. ایشان هم می توانست مانند خیلی ها که سربازی نمی روند و غائب می شوند پیگیر دفترچه آماده ی خدمت خود نباشد. اما بقدری بصیر و دانا بود که می دانست انقلاب نو پای ما احتیاج به سربازانی وفادار دارد تا ریشه ی این انقلاب محکم شود تا به حکومت عدل الهی متصل گردد.
#مقید_به_احکام_دین
شهید حسن فصیحی خیلی به مسائل دینی و شرعی مقید بود. و نمازهایش را مرتب می خواند. و در جلساتی که آن زمان در مساجد برگزار می شد شرکت می کرد. و پیرو خط امام بود. یک روحیه ی بسیار عالی و معنوی داشت و یک
انسان بسیار مخلصی بود. در خانواده ی ما
ایشان از نظر ایمان برتر از همه ی ما بود.
#خواندن_و_نوشتن
حسن آقا در مدرسه درس نخواند. پدرم ایشان را به مکتب خانه فرستاد تا با سواد شود. و مدرک کلاسیک نداشت. در حد خواندن و نوشتن را آموخت.
#یادگیری_قرآن
حسن آقا در زمان نوجوانی زمانی پس از اینکه کمی خواندن و نوشتن یاد گرفت کم کم روخوانی قرآن را نیز فرا گرفت و با پشتکاری که داشت یاد گرفت قرآن را خیلی راحت و روان قرائت کند. و خیلی به قرآن علاقمند بود.
#بهترین_صفت
برادرم انسان بسیار صبوری بود و خیلی کم پیش میامد که عصبانی شود و هر وقت عصبانی بود بروز نمی داد و ناراحتی خود را کنترل می کرد و فرو برنده ی خشم خود بود و در مقابل سختیها و مشکلات زندگی بسیار بردبار و حلیم بود و با صبرو توکل بر خدا سعی می کردبا شکیبایی بر مشکلات و سختیها فائق آید.
#قبول_مسئولیت
پدرم کشاورز بود و زمینی از خودش نداشت و روی زمینهای مردم شراکتی کار می کرد. و از این راه امرار معاش می کردیم. من چند سال از برادرم حسن کوچکتر بودم. و زمانی که هنوز نوجوانی بیش نبودم اوایل انقلاب با حسن آقا برای کسب و کار به تهران آمدیم. و به بازار خشکبار و آجیل پیش یکی از اقوام مشغول به کار شدم. و در یکی از اتاقهای منزل خاله ام با برادرم مجردی زندگی می کردیم. من بقدری هنوز کوچک بودم که یادم است وقتی پشت تابه ی آجیل پزی می ایستادم قدم کوتاه بود مجبور می شدم یک آجر زیر پایم بگذارم تا قدم برسد و بتوانم کار کنم. گاهی می شد که بازیگوشی می کردم و سرکار نمی رفتم. برادرم که از این موضوع خیلی ناراحت بود یکبار مرا دعوا کرد و گفت: یا مسئولیت قبول نکن یا درست انجام وظیفه کن. و خیلی بعنوان یک برادر بزرگتر دلسوز من بود و همیشه مرا نصیحت می کرد و می گفت: برو سرکار و بیخود وقت خودت را هدر نده به فکر آینده ات باش.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#اسم_ورسم_ماندگار
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#رضا_ابراهیم_زاده
برادرم در سن ۱۲ سالگی در بسیج روستا مشغول فعالیت بود و او چند بار درخواست کرد که به جبهه برود ولی به خاطر سن کمش مادرم موافقت نمی کرد برادرم توانست شناسنامه خودرا بزرگتر کند که فرمانده بسیج اجازه به رفتن به او بدهد وتوانست همه را راضی کند و راهی جبهه شد. وقتی برای مرخصی آمد پسرم به دنیا آمده بود که من اسم او را رضا گذاشته بودم وبرادرم خیلی خوشحال شد ومی گفت: این رضا آمده که من رضا بروم وخوشحالی می کرد و اسم و رسم برادر شهیدم رضا از قبل شهادتش در خانواده ما ماندگار شد و رضا در سال ۱۳۶۴ در سنندج به فیض عظیم شهادت نائل گردید.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#کلاس_عقیدتی
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_فصیحی
محمد در کارهای فرهنگی خیلی فعال بود. با اینکه خودش سن و سالی نداشت اما چون کتاب می خواند و همیشه به بسیج و مسجد رفت و آمد داشت سطح آگاهیش بالا بود و بسیار دانا و بصیر بود. خیلی کارهای عجیبی می کرد. مثلا یک سری برای ما کلاس عقیدتی گذاشته بود و به ما احکام آموزش می داد و شرح وظائف امام و رئیس جمهور و قوه قضائیه و قوه مجریه را توضیح
می داد. بعد از کلاس هم چند دقیقه ای زنگ تفریح می گذاشت. بعد می گفت بلند شوید تا باهم برویم وضو بگیریم بعد از وضو می رفت جلوتر از ما می ایستاد و می گفت شما هم پشت سر من به نماز بایستید. ما هم می خندیدیم و می گفتیم: ما که نماز خواندن بلد نیستیم! می گفت: اشکال ندارد من با صدای بلند می خوانم شما هم تکرار کنید تا یاد بگیرید. به این ترتیب ما نماز خواندن را از همان کودکی و نوجوانی از محمد آموختیم. محمد از بس به احکام دین مقید بود و دست بخیر و مومن بود یک همسایه داشتیم همیشه محمد را شیخ صدا می زد.
#ساخت_کلیشه
محمد برای ما برادرها یک الگوی به تمام معنا بود. ما برادرا خیلی چیزها از محمد یاد گرفتیم. همانطور که قبلا گفتیم محمد در کارهای فرهنگی خیلی فعال بود. یکی از کارهای فرهنگی که انجام می داد این بود که محمد کلیشه درست می کرد و جملاتی مانند قرآن بخوانید یا نهج البلاغه بخوانید را در قالب کلیشه در می آورد. بعد با یک اسپری رنگ می رفت در کوچه ها این جملات را روی دیوار چاپ می کرد تا مردم را به خواندن قرآن و نهج البلاغه تشویق کند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#معلوم_نیست_برگردم
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدعلی_هاشمپور
سری آخر که برادرم محمدعلی می خواست به جبهه برود. با همه ی ما خداحافظی کرد و به شهر اصفهان رفت تا از آنجا به جبهه اعزام شود. در اصفهان با پسر خاله ام محمد اکبر دیداری داشتند و محمداکبر تعریف می کرد: به برادرم محمدعلی می گوید: پسر خاله ان شاء الله اینبار هم به جبهه بروید و بسلامت برگردید که دیگر می خواهیم برایت دست و آستینی بالا بزنیم و برویم برایت خواستگاری و دستت را بند کنیم تا سرو سامان بگیری و مستقل شوی. محمدعلی در جواب پسر خاله ام گفته بود: نه پسرخاله اینبار دیگر برگشتی در کار نیست که شما بخواهید مرا زن بدهید. محمداکبر با تعجب می گوید چرا این حرف را می زنی؟ محمدعلی می گوید: چون عملیات سختی رادر پیش رو داریم و معلوم نیست برگردم. و محمد علی رفت و در عملیات بدر در کنار شهیدان باکری ها به فیض عظیم شهادت نائل گردید و ده سال بعد پیکر مطهرش به وطن بازگشت که پس از تشییع باشکوهی در کنار همرزمان شهیدش در گلزار شهدای دستجرد به خاک سپرده شد تا چراغ روشنی باشد برای ره جویان راه عشق
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#کارهای_تخصصی
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_خدامی
محمد همه فن حریف بود. دست به هر کاری می زد موفق بود. در همان مدت عمر کوتاهی که داشت. تمام کارهایی که در روستا بقیه انجام می دادند به خاطر هوش بالایی که داشت زود یاد می گرفت و انجام می داد. محمد یک نانوا بود . یک خطاط بود . یک نقاش بود . یک ورزشکار بود . یک نخبه علمی بود. و در کار کشاورزی و گله داری هم تجربه کافی داشت و در کارهای تخصصی نیز مانند جوشکاری و زدن دار قالی هم فوق العاده مهارت داشت. خودش می توانست دار قالی را بزند و بعد هم نقشه کند و ببافد. یا همراه استاد کاران جوشکاری کار کند و خیلی خوب جوشکاری کند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#جواب_نامه
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمد_خدامی
محمد در آن مدتی که در جبهه بود خیلی نامه فرستاد. و ما چند باری جواب نامه هایش را می دادیم ولی مع العصف بدستش نرسیده بود. بعد یک نامه ای برای ما فرستاده بود و از دست ما گلمند بود که چرا جواب نامه هایش را نمی فرستیم. ولی بالاخره یکی دوتا از جواب نامه هایمان بدستش رسیده بود.
#نهی_از_منکر
محمد روی غیبت کردن و غیبت شنیدن خیلی حساس بود و اگر می دیدید تعدادی نشسته اند دارند غیبت دیگران را می کند یا خودش تذکر می داد غیبت نکنند و یا یک نفر می گفت: به اینان تذکر بدهید که غیبت نکنند.
و خودش هم هیچ وقت غیبت دیگران را نمی کرد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#بارزترین_خصلت_اخلاقی
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
برادر شهیدم خیلی به پدر و مادرم احترام میگذاشت. به طوری که مطیع بودن او مقابل پدر و مادرمان زبانزد بود. او همیشه در مراقبت از والدین تلاش میکرد. خیلی مراقبت میکرد کسی زمینه رنجش پدر و مادرمان را فراهم نکند و باعث کدورت خاطرشان نشود. خصلت بارز دیگری که داشت شجاعت حسین بود و همین خصلت او بود که سبب شد با سن کمی که داشت خودش را به جبهه برساند و به آرزویش که شهادت بود برسد. یکی از بارزترین خصلتهای رفتاریاش هم اهمیت دادن او به تهیه رزق حلال بود. با وجود اینکه در سن کمی قرار داشت، اما به این موضوع اهمیت زیادی میداد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#کمک_به_خانواده
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#عباس_فصیحی
پدرم بخاطر کار و کاسبی بیشتر در تهران بود. برای همین خلع نبود پدر در زندگی را عباس برای مادرم پر می کرد. و در کارهای منزل و بیرون منزل به مادرم کمک می کرد. و خیلی بهتر از بقیه ی فرزندان دیگر کمک حال مادرمان بود. ما خانواده پر جمعیتی بودیم. و مادرم چندتا فرزند قدو نیم قد داشت و در نبود پدر دست تنها بود. الحق که بودن عباس برای خانواده نعمت بزرگی بود. و در کارهای کشاورزی پا به پای پدر در صحرا در گرما و سرما کار می کرد. عباس تا قبل از سربازی در روستا بود و سپس برای کار به تهران آمد و کنار دست پدر در صنف خشکبار و آجیل مشغول به کار شد.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#علاقهمندیها
#راوی_برادر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#حسین_فصیحی
علاقهمندی حسین به نماز بیش از هر چیز دیگری بود. بعد از خدمت به پدرم و مادرم برای کمک به دیگران هم ارزش زیادی قائل بود و برای این کار همیشه پیش قدم بود. حالا که به آن دوران فکر میکنم میبینم حسین با وجود سن کمی که داشت نسبت به گروههای هم سال خودش خیلی در این امر پیشرو بوده است.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398