eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
نفسم گرفته امشب ز مرور خاطراتم منم و نگاه حافظ، من و شاخ بی نباتم قلمم نمی نویسد غزلی اگر بخواهم همه خون شد و سیاهی قلم من و دواتم عطش چشیده هستم چه بنوشم آخر امشب که اجل نشسته با من سر چشمه حیاتم من و یک جزیره خالی و سفینه خیالم که مگر مرا ببیند ؟ که مگر دهد نجاتم ؟ به مزار خود نشستم و دو دیده شمع روشن مگر از خودم بگیرم به خدا شبی براتم همه آتشم و دودم، همه شعرم و سرودم که مگر مرا ببینند و کنند التفاتم
بگذار که این باغ درش گم شده باشد گل های ترش، برگ و برش گم شده باشد جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ گر قاصدک نامه برش گم شده باشد باغ شب من کاش درش بسته بماند ای کاش کلید سحرش گم شده باشد بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش انگار که قرص قمرش گم شده باشد چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ خواب پدری که پسرش گم شده باشد آن روز تو را یافتم افتاده و تنها در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد....
. بگو که رونق این خانه را کجا بردی؟ چراغ روشن کاشانه را کجا بردی؟ به دور شمع تو مشتاق سوختن بودم مطاف و مشهد پروانه را کجا بردی؟ شراب تلخ کجا و نگاه شیرینت! شراب و ساغر و میخانه را کجا بردی؟ به‌روی شانۀ تو رد پای اشک من است دلیل گریۀ من! شانه را کجا بردی؟ به‌جای چای، سر سفره آه می‌ریزم صفای سفرۀ صبحانه را کجا بردی؟
گفته بودی که دگر زلف پریشان نکنی ماه را روز و شب چارده حیران نکنی تو مگر قول ندادی ندهی مو به نسیم دل عشاق به یک زلزله ویران نکنی نذر کردی که نبندی بغل پنجره تا شهر ویران مرا قمصر کاشان نکنی مادر از بچگیم داد مرا بیم نزاع رو برو کودک ما با صف مژگان نکنی ای گران ناز چگونه دل تو می آید مشتری آمده نازت کمی ارزان نکنی هوس سیب نکن فصل انار است انار پی این میوه مرا راهی لبنان نکنی تو اگر در بلد کفر به مسجد بروی این محال است که یک شهر مسلمان نکنی با همان خنده ی داغت به خدا گرم شدم خانه ی گرم مرا باز زمستان نکنی چون ز یک قصه شدآغاز به خودم میگویم تا تو باشی هوس خواندن رمان نکنی
شد مخزن گوهر‘ صدف از پاک دهانی يک چند درين بحر تو هم پاک دهان باش
نسیمی از دیار روح بفرست برای این تنِ مجروح بفرست خدایا، خسته از طوفان عشقم برای کشتی دل، نوح بفرست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سرد است؛ شاید بی‌خبر خورشید خوابیده بوی زمستان در بهار عمر پیچیده گنجشکک پرشور من دیگر نمی‌خواند از بس که از آزار سنگ مفت ترسیده دیگر ندارد دیگ شعرم غلغل احساس بر آتشم دستان دنیا خاک پاشیده پیراهن عشقی که بر تن داشتم دیروز امروز انگاری که صد سال است پوسیده گیسوی امّید مرا نامهربان من با قیچی جور و جفا از بیخ و بن چیده پروانۀ شوقم به تور مرگ افتاده در انتظارش شعلۀ شمعی نرقصیده دیگر ندارد انعکاسی "دوستت دارم" کوهی که در دنیای عشقم بود پاشیده از خاطرش هرگز نبرده شاعر قلبم آن سنگ قبری را که با اندوه بوسیده در بند چکش‌کاری روحم نمی‌مانم تقدیر، این بیچاره را با پتک کوبیده 🦋 @eitaaparvanegi
شبتون بخیر 🌼🌼🌼
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن سلام صبحتون بخیر🌼🌼🌼
نسیم، عطر تو را صبح با خودش آورد و گفت: روزی عشاق با خداوند است!
چندی است اسیر باد و باران شده ام دلداده به آفتاب تابان شده ام گلها همه خوبند ولی با این حال من عاشق ِآفتابگردان شده ام @simorgh1001
دلم شکسته و اوضاع درهمی دارد و سالهاست برای خودش غمی دارد تو در کنار خودت نیستی نمی دانی که در کنار تو بودن چه عالمی دارد نه وصل دیده ام این روزها نه هجرانت بدا به عشق که دنیای مبهمی دارد بهشت می طلبم از کسی که جانکاه است کسی که در دل سردش جهنمی دارد گذر کن از من و بار دگر به چشمانم بگو ببار اگر باز هم "نمی" دارد دلم خوش است در این کار وزار هر "بیتی " برای خویش "مقام معظمی" دارد برام مرگ رقم می زنی به لبخندت که خنده ی تو چه حق مسلمی دارد
مغروری و خودخواه ، اما دوستت دارم تنهای تنها آه تنها ، دوستت دارم کش می‌دهد شب را بنان و تار شهناز ، آی زیبا! دلم تنگست... زیبا! دوستت دارم تا می‌توانی امتحانم می‌کنی با خشم می‌پرسی از من باز ، آیا دوستت دارم؟ جز دوستت دارم نخواهم گفت ، خواهم گفت تا جان به تن ، تا هست دنیا ، دوستت دارم تو تیغ و ابراهیم... اسماعیلِ تسلیمم! می‌میرم اما زنده‌ام تا دوستت دارم از دورها آرامی از نزدیک موّاجی ای روح مرگ آلود دریا! دوستت دارم در خواب و بیداری پریشان حالی و شادی! هر جا که می‌خواهی همان جا دوستت دارم با شوکران امشب سراغم آمدی ، بگذار پایان دهم این شعر را با "دوستت دارم" ‫#‏غلامرضا_سلیمانی
میشود باتو بساط غصه را برچید ورفت یا تو را در انتهای عاشقی ها دید و رفت میشود باتو سرود مهربانی را نوشت بر مدار زندگی با روی خوش چرخید و رفت میشود باتو فقط در کوچه باغ خاطره  برتمام گریه ها هر روز و شب خندید و رفت میشود باتو کنار چشمه سار عاشقی قاصدک بود و شبی پروانه را بوسید و رفت میشود باتو نفس راحبس کرد و بو کشید مثل باران برشقایق عشق رابارید و رفت میشودباتو فقط در کوچه های شاعری ناز را از چشم پرشورغزل دزدید و رفت میشود باتو به اوج اسمان پرواز کرد  باخیال عاشقی بر ابرها خوابید و رفت میشود با تو ،نشان سبزه های عیدرا  برزمینی یخ گرفته دم به دم تابید و رفت میشود باتو ،حریری نازک از جنس قرار  با دلی محکم به قلب عاشقان پیچید و رفت  
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رازدار غنچه‌ها، تنها بهار وا نکرده لب برای روزگار هر نسیمی صورتش را ناز کرد کوک بی‌مهری برایش ساز کرد او دلش خواهد که روزی گُل شود هم نشین نغمهٔ بلبل شود قلب انسان هم شبیه غنچه است می‌شود با عطر قرآن مستِ مست شرط آن روحی شبیه آینه است هر غباری را تکانَد هرچه هست باید این دل لایق مهمان شود بارگاهی در خور سلطان شود هر کسی جز حضرت دلبر ندید می‌شود در راه عشقش یک شهید چون پرنده می‌پرد در آسمان خوش‌ به‌حال قلب‌های مؤمنان (جعفری)
☘☘☘ اول سلام و بعد سلام و سپس سلام با هر نَفَس ارادت و با هر نفس سلام 🌸 کانال‌های ما: 💠 شعرهای ناب @sherhaye_nab 💠 آبادی شعر @abadiyesher 💠 سرزمین شعرها @sarzaminesher 🍉🍉🍉🍉
((از نگاه مهربانت دُرّ و مرجان ریخته پای ایوان‌ تو دلهای پریشان ریخته)) اسم تو شیرین ترین ذکر خفّی دل بُوَد بسکه در کامم نوای یا رضا جان ریخته حسرت دیدار تو، دلتنگی و دور از حرم در دلم‌جوشیده و از دیده باران ریخته یک بغل درد و دلم را در حرم آورده ام بر سرم یکریز غمهای فراوان ریخته گاه خود را در میان صحنتان گم میکنم بسکه دلهای پریشان در شبستان ریخته قبله قلبم چنان سمت خراسان مایل است در قیام و سجده ام ذکر رضاجان ریخته ضامن آهو نه تنها! ..ضامن خاک منی با وجودت بارش رحمت بر ایران ریخته
یک شعر بخوان شعر سپهری و پری را ترویج بده لهجه ی زیبای دری را سرگشته و عاشق که نه دیوانه نماید تفسیر تماشای تو شیخ طبری را یک دور بزن تا که تماشای تو امشب آغاز کند ماه جدید قمری را لبخند تو در برزخ دربار و سلاطین شیرین بکند قهوه ی تلخ قجری را باخنده ی خود لطف کن و نرم بگردان این جسم به جا مانده ی عصر حجری را
رخساره برافروخته ای را دیدم از آب حیات، جرعه ای نوشیدم سرمست رخ خضر، چو بید مجنون با پای برهنه در هوا رقصیدم
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
زیر باران نگاهت سرو بستان می‌شوم بی‌تو مثل قاصدک در باد رقصان می‌شوم سرزمین مادری شد سینهٔ دلجوی تو دور از آغوش گرمت دل‌پریشان می‌شوم تو اگر شیرین نباشی بیستون را می‌کَنم مثل مجنون راهی دشت و بیابان می‌شوم گنج‌نامه شاهد عشق اهورایی ماست خوب می‌داند که بی‌تو ابر باران می‌شوم
بسم‌الله الرحمن الرحیم حکمران بی‌غرور مثل نخلی سربه‌زیر، مثل کوهی پرغرور جاری لب‌های تو، زمزم آیات نور مثل باران بهار دلکش و شورآفرین مثل موجی بی‌قرار، مثل دریاها صبور کودکی‌هایم پر از خاطرات سبز توست ماه بهمن می‌زدیم ریسه را با شوق و شور؛ روی دیوار کلاس، زنگ جشن انقلاب غصه‌ها گم می‌شدند در هیاهو و سرور عکس لبخند تو را تا پدر زد در اتاق داد بی‌بی‌جان سلام بر شما از راه دور مادرم آهسته گفت: ای امام مهربان! کاش می‌کردی تو از کوچهٔ خوابم عبور خواهرم لبخند زد گفت: خانم گفته است می‌رسد این انقلاب تا به فردای ظهور بوی عزت می‌دهد درس تاریخ وطن می‌کند وقتی دبیر نهضت او را مرور من نوشتم بی‌هوا در میان دفترم دوست دارم من تو را، حکمرانِ بی‌غرور
نایی نمانده، نی شده‌ام، ناله‌ام خوش است اصلا برو... که آه مرا نیشکر کنی
هدایت شده از بارش‌های قلم من
گفتی که برگ زردم و طوفانم آرزوست گفتم کویر خشکم و بارانم آرزوست