eitaa logo
عسل 🌱
10.4هزار دنبال‌کننده
223 عکس
147 ویدیو
0 فایل
http://eitaa.com/joinchat/2867200012C970b5042b7 فریده علی کرم نویسنده رمانهای عسل، عشق بیرنگ، پراز خالی، شقایق خانه کاغذی،بامن بمان
مشاهده در ایتا
دانلود
خانه کاغذی🪴🪴🪴 میتوانستم حدس بزنم که کار همان اقایی که ان روز گوش ایستادم و شنیدم را انجام داده متعجب از سرعت عمل امیر در گرفتن حساب سوخت شده ان مرد بودم که امیر رو به من گفت برات میوه پوست بکنم؟ چشمانم از تعجبگرد شد و به او نگاه کردم. از داخل ظرف میوه یک موز و سیب برداشت ان را پوست کرد تکه تکه نمود و به طرفم گرفت. رفتارهای ضدو نقیض امیر حسابی ذهنم را اشفته کرده بود. وقتی کسی خانه نبود به بدترین شکل رفتارمیکرد اما جلوی دیگران چقدر محترم بود. ظرف را از دستش گرفتم حسابی گرسنه بودم دوتکه موز خوردم و نگاهم به عمه افتاد تمام صورتش سرخ بود. و مشخص بود که چقدر ناراحت است. رفتار عمه واقعا مرا مکدر میکرد. من در درگیری امید و امیر گناهی نداشتم اما او مرا مسبب میدانست. عموعلی برخاست و گفت پاشو بریم خانم امید تنهاست. عمه هم برخاست و رو به امیر گفت یه زنگ به امید بزن بگو فردا عروسیمه تو هم بیا امیر هم ایستادو گفت من اگر زنگ بزنم بعد امید نیاد میفرستم بیارنش . بعد دلخوری پیش نیادها. چرا سرجنگ دارید باهم؟ خودت میدونی من مشکلی ندارم. اگر زنگ بزنم باید امید بیاد عروسیم. عمو علی رو به امیر گفت من خودم میارمش تو دخالت نکن. ازخانه مان که رفتند امیر رو به من گفت احترام پدرو مادرمنو نگه دار فروغ . مامانت هرچی دوست داره بگه اما من باید لال باشم؟ نفس پرصدایی کشیدو سکوت کرد به طرف اتاق خواب رفتم و گفتم از جلوی چشمت گم شم؟ کمی چپ چپ به من نگاه کرد وارد اتاق خواب شدم. به شدت گرسنه بودم. کمی بعد صدایم زدو گفت فروغ بیا شام بخوریم. خودم را لوس کردم و گفتم نمیخوام. بیا غذا رو داغ کردم. سیرم. نمیام. به جهنم .
خانه کاغذی🪴🪴🪴 میتوانستم حدس بزنم که کار همان اقایی که ان روز گوش ایستادم و شنیدم را انجام داده متعجب از سرعت عمل امیر در گرفتن حساب سوخت شده ان مرد بودم که امیر رو به من گفت برات میوه پوست بکنم؟ چشمانم از تعجبگرد شد و به او نگاه کردم. از داخل ظرف میوه یک موز و سیب برداشت ان را پوست کرد تکه تکه نمود و به طرفم گرفت. رفتارهای ضدو نقیض امیر حسابی ذهنم را اشفته کرده بود. وقتی کسی خانه نبود به بدترین شکل رفتارمیکرد اما جلوی دیگران چقدر محترم بود. ظرف را از دستش گرفتم حسابی گرسنه بودم دوتکه موز خوردم و نگاهم به عمه افتاد تمام صورتش سرخ بود. و مشخص بود که چقدر ناراحت است. رفتار عمه واقعا مرا مکدر میکرد. من در درگیری امید و امیر گناهی نداشتم اما او مرا مسبب میدانست. عموعلی برخاست و گفت پاشو بریم خانم امید تنهاست. عمه هم برخاست و رو به امیر گفت یه زنگ به امید بزن بگو فردا عروسیمه تو هم بیا امیر هم ایستادو گفت من اگر زنگ بزنم بعد امید نیاد میفرستم بیارنش . بعد دلخوری پیش نیادها. چرا سرجنگ دارید باهم؟ خودت میدونی من مشکلی ندارم. اگر زنگ بزنم باید امید بیاد عروسیم. عمو علی رو به امیر گفت من خودم میارمش تو دخالت نکن. ازخانه مان که رفتند امیر رو به من گفت احترام پدرو مادرمنو نگه دار فروغ . مامانت هرچی دوست داره بگه اما من باید لال باشم؟ نفس پرصدایی کشیدو سکوت کرد به طرف اتاق خواب رفتم و گفتم از جلوی چشمت گم شم؟ کمی چپ چپ به من نگاه کرد وارد اتاق خواب شدم. به شدت گرسنه بودم. کمی بعد صدایم زدو گفت فروغ بیا شام بخوریم. خودم را لوس کردم و گفتم نمیخوام. بیا غذا رو داغ کردم. سیرم. نمیام. به جهنم .
خانه کاغذی🪴🪴🪴 به در نگاه کردم انتظار داشتم بیاید و منتم را بکشد اما نیامد صدای قاشق و چنگالش خبر از این داشت که داردغذایش را میخورد. از صبح بود که من بجز صبحانه و یک نصفه موز چیزی نخورده بودم. روی تخت دراز کشیدم ساعت هشت شب بود خوابم هم نمی امد . صدای تلویزیون بلند شد. به شدت حوصله م سر رفته بود.‌برخاستم در اتاق کمی قدم زدم.روی کاناپه لمیدم. ساعت نزدیک ده بود که صدای تلویزیون قطع شدو کمی بعد امیر وارد اتاق شدو گفت فکر کردم خوابیدی به او نگاه کردم و او گفت خوب واسه چی تنها میشینی ؟ می امدی فیلم میدیدی یکم سرم درد میکنه از گرسنگیه. صبح تا حالا چی خوردی؟ اشتها ندارم. پاشو برو یکم غذا بخور ممنون دلم میخواست بروم و غذا بخورم اما اصلا رویش را نداشتم. امیر ساعد دستم را گرفت و گفت بلند شو برخاستم مرا به اشپزخانه برد یک بشقاب غذا مقابلم نهاد و من با اشتها شروع کردم به خوردن. غذایم که تمام شد سرم را بالا اوردم امیر به من خیره بود. ارام گفتم ممنون اشتها نداشتی و سیر بودی ؟ نفس پرصدایی کشیدو گفت پاشو برو بخواب صبح زود باید اماده شی بری ارایشگاه . از حرف او تنم لرزید . این چه عقدو عروسی ایی بود؟ من نه اشنایی در این عروسی داشتم نه خواهر برادرم بودند. اصلا نمیدانستم فردا مهریه م چقدر خواهد بود. و اینکه بعد از این جشن من رسما زن این مرد بودم. اخ که چه خانه رویایی در ذهنم با اشکان داشتم. چی فکر میکردم و چی شد. امیرکه متوجه غم نگاه من شده بود کمی جلوتر امدو گفت میخوای یکم باهم حرف بزنیم؟ یاد رفتار روز قبلش افتادم و گفتم نه لبهایش را روی هم فشردمن گفتم ما باهم حرف میزنیم یکم بعد تو شروع میکنی ذره ذره صداتو میبری بالا و شروع میکنی به حکم کردن . الان حرف بزن منم صدامو بالا نمیبرم . من باتو حرفی ندارم امیر چرا اینقدر از من بدت میاد ؟ متعجب گفتم دو دفعه تاحالا میخواستی منو بندازی جلوی سگ . خودت از چنین ادمی خوشت میاد؟ چرا سعی نمیکنی یه رابطه خوب درست کنی ؟ چون تورو دوست ندارم. لبخندی روی صورتش امد که میخواست ان را پنهان کند و من ادامه دادم. حالا سوالت اینه که چرا منو دوست نداری. جواب منم واضحه. تو رفتارها و برخوردهات خشنه من نمیتونم باهات کنار بیام. به من زور میگی امیر آب دهانش را قورت دادو گفت بیا هرچی که تاحالا شده رو همینجا فراموش کنیم دیگه هم راجع بهشون حرف نزنیم. از الان به بعد و اباد کنیم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 پیشنهاد امیر بد نبود. فردا من چه بخواهم و چه نخواهم باید زن این هیولا شوم. چه بهتر که دست از لج بازی بردارم و سعی کنم این رابطه را کمی درست کنم. امیر گفت بگذار من یه چیزی و برای تو اعتراف کنم‌ به او نگاه کردم امیر گفت عید که با فریبا و سینا اومدید خانه ما دیدمت ازت خیلی خوشم اومد همونروز مامانم گیر داده بود سنت خیلی رفته بالا چرا ازدواج نمیکنی ؟ . عکس دختر عمومم انداخته بود توی گوشیش نشونم میداد . شما که اومدیدو رفتید بهش گفتم فروغ هم دختر خوبیه مامانم خیلی خوشحال شدحتی بابام هم بیشتر رضایتش روی تو بود تا دختر عموم . قرار بود مامانم بعد از تعطیلات عید بیاد باهاتون حرف بزنه . منم خودم میخواستم یه تحقیقاتی رو روی تو شروع کنم که یه مسئله ایی برای من پیش اومد. کمی مکث کردو گفت سر همین یارو مالک شرفی که راهمون و وسط جاده بست. من باهاش درگیر شدم . پاپوش خیلی بدی برام درست کرده بود . یه پرونده سنگین قضایی هم داشت برام راه می انداخت که باهزار کش و قوس و گرفتاری حل شد. سه تا وکیل روی پرونده گرفتم . کلی اشنا بازی کردم تا اخر ثابت شد من بی گناهم . مامانمم که در جریان این مسائل نبود تمام مدت اصرار میکرد که من پا پیش بگذارم و بیام جلو منم میگفتم نه فعلا صبر کن چون نمیدانستم قراره چی بشه . وقتی سینا اومد گفت که میخواد بره ترکیه و از مامانم خواست تو یه مدت بیای اونجا بمونی ما خوشحال شدیم. اومدیم خاستگاریت که تو اون برخورد و کردی . من به مامانم گفتم فعلا دست نگه دار میخواستم تحقیق کنم ببینم تو چیکار میکنی و کجا میری که سینا اوردت اینجا و اون ماجراها شد. به امیرخیره ماندم . و کمی بعد گفتم اخه سینا گفت تو بردیش تو اتاق و گفتی میخوام زن بگیرم بعد چسبوندیش به دیوار و .... سر تاسفی تکان داو گفت اره من سینا رو بردم تو اتاق و گفتم میخوام با فروغ ازدواج کنم‌ اما اون میخواست بابت اینکه تورو بده به من از من پول بگیره چشمانم گرد شدو گفتم واقعا؟ اره . من بهش گفتم میخوام با فروغ ازدواج کنم اونم گفت فروغ قصد ازدواج نداره اگر اونو میخوای باید راضیش کنم بعد شروع کرد از مشکلات و مسائل مالیش حرف زدن که میخواد زن بگیره و بره ترکیه . به من گفت یک میلیارد بهم بده تا فروغ و راضی کنم. محاله، سینا اینکارو نمیکنه پوزخندی زدو گفت خیلی بچه ایی فروغ.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 اونروز که ما از خونتون رفتیم و بعدش مادرم برگشت خونتون سینا بهم زنگ زدو گفت من فروغ و راضی میکنم تو اصلا فکرش را هم نکن که این حرفها رو زده. من گفتم تو دخالت نکن سینا من اگر بخوام اونو با نارضایتی بگیرم هیچ احتیاجی به اجازه تو و راضی کردن تو ندارم. تلفنش راهم قطع کردم بعد که تورو انداخت تو ماشینش و اورد اینجا من فهمیدم تورو اورده که به خواسته خودش برسه برای همین هم زدمش . اشک از چشمانم مانند سیل جاری شد امیر تچی کردو گفت اینهارو نگفتم که گریه کنی بهت گفتم که بدونی من حرفهاتو باور نمیکنم. حتی من به این دلیل تورو بردم نمایشگاه اون یارو میخواستم بدونم دستش با اون مرتیکه توی یه کاسه ست یا نه که فهمیدم نه اون مرتیکه با ازدواج تو و پسرش مخالفه . با سیناهم زدو بندی نداره. در مورد سینا من حرفهاتو باور نمیکنم. الان سینا کجاست؟ خانه رو فروخته رفته ترکیه نخیر . خونه رو درسته فروخته ولی ترکیه نیست فریبا گفت رفته به فریبا هم دروغ گفته. پول خونه رو گرفته سه ماه پیش بردگذاشت بانک که وام بگیره بعد از ایران بره. وامو گرفت ولی پولو به باد داده. الانم خانه همون زنه که میخوان باهم برن ترکیه سمت خانی اباده متحیر گفتم همه حرفهات دروغه پاشو ببرمت اونجا نشونت بدم که دروغ نمیگم. نگاهم را از امیر گرفتم و گفتم چرا اینکارو با من کرد؟ چون به ذره ذره اون پول احتیاج داشت‌ فر یبا رو هم پیچونده به اونم پولی بابت جهیزیه ش نمیده چون دیگه پولی نداره که بده. ترکیه هم نمیتونن برن . لبم را گزیدم و گفتم آبروی فریبا پیش امیر مجتبی و خانواده ش میره از حرفهایی که بهت زدم چیزی به کسی نگو بابام اونو وکیل کرد که پول جهیزیه سیسمونی مارو بده به خاطر همین خونه رو به نامش زد. چرا به فریبا نباید بگم آدرسش و بده ما باید حقمونو از اون بگیریم. ولش کن بگذاربره دنبال زندگیش امیر مجتبی زن گرفته خودشم خونه زندگیشو ردیف کنه همینطور من . اون پول حق من و فریباست دیگه پولی نیست که بهتون بده حالا که اینقدر نامرده ادرسش و بده من بدم به فریبا . حق نداشته اینکارو کنه اینهارو نگفتم که شر درست بشه گفتم که بدونی یه عمر فریبا از اونها حرف بشنوه و خجالت بکشه؟این انصافه ؟ امیر به من خیره ماندو من گفتم خدارو خوش میاد که بابام اونو وکیل کنه جهیزیه سیسمونی مارو بده که ما سربلند باشیم بعد من سکوت کنم فریبا یه عمر حرف بشنوه ؟ امیر سرش را پایین انداخت و من با گریه گفتم من از سر اجبار و ناچاری که نه پول دارم و نه جایی که برم .با تو ازدواج کنم تو این برخوردهارو با من بکنی من دستم به هیچ جا بند نباشه؟ امیر سرش را بالا اوردو گفت من میخوام با تو زندگی تشکیل بدم فروغ اینها چیه که میگی؟ این زندگیه؟ منو ببری بندازی جلوی سگ؟
خانه کاغذی🪴🪴🪴 خوب بگو جه غلطی کرده بودی که من میخواستم اینکارو کنم دیگه امیر من مجبور شدم تو خونه تو بمونم. من داشتم دست و پا میزدم برم با کسی که میخوامش ازدواج کنم. چرا نمیفهمی؟ تو میگی چون صیغه تو شدم نباید میرفتم سراغ اون ولی من رفتم چون یه دنیایی تو ذهنم ساخته بودم که خرابش کردن. حالا رفتی نتیجه ت چی شد؟ از امیر رو گرداندم امیر گفت بابای اون نمیزاره بیاد تورو بگیره فروغ با حقیقت روبرو شو. اون اگر تورو میخواست حرفهاتو باور میکرد . همه چیز بر علیه منه چرا خودتو به خریت میزنی؟ من تورو دوست دارم از خطاهات گذشتم. شاید عصبانی هم شدم . شاید بقول خودت برخورد بد هم باهات کردم. جلوی سگ هم بردم بندازمت ولی در اخر نشستم روبروت و میگم دوستت دارم. میخوام باهات زندگی تشکیل بدم. میخوام خانم این خونه و این عمارت و زندگی باشی. نه باهات دوست بودم نه اشنایی قبلی باهات داشتم. یه دختر دایی و پسر عمه بودیم که عید به عید هم ودیدیم. چطور اون با چهارسال دوستی و اونهمه اشنایی حرف تورو قبول نمیکنه؟ چون نمیخواد رو یه سری چیزها پا بگذاره. من رب و روب ادم هارو در میارم . کارم اینه شغلم اینه. اگر تو باور کردی که اون سر این مسائل احمقانه دورت خط کشیده خیلی احمقی . نخیر فروغ جان. حتماباباش گفته یا من یا اون دختره اونم قید تورو زده . چون باباشه که براش کافه زده. باباشه که میخواد بهش خونه بده. باباشه که باید براش زن بگیره. باباشه که باید حمایتش کنه. چون اون بدون باباش هیچی نیست. هردوساکت شدیم. امیر برخاست به پذیرایی رفت سیگار و فندکش را برداشت پشت پنجره ایستادو یک نخ روشن کرد. حرفهای امیر زیاد هم بی ربط نبود‌ یاد جمله اشکان زمانیکه پدرش مغازه رابرایش اجاره کرده بود افتادم. بابام اگر نباشه من هیچی نیستم. حمایتهای بابام منو به اینجا رسونده. درسم شغلم ماشین زیر پام من هرچی دارم از اون دارم. کافه رو میزنم به پشتوانه اون اگر نچرخه و نصرفه بابام هست. حمایتم میکنه. امیر سیگارش را کشید و سپس گفت . تو هم همین حالا انتخاب کن. یا بمون اینجا و فردا عروسی میگیریم و زندگی میکنیم یا یه پولی بهت میدم برو واسه خودت زندگی کن . هرجایی هم که کمک خواستی روی من حساب کن به امیر نگاه کردم قدم به قدم جلو امدو گفت من تورو دوست دارم. خیلی خاطرت برام عزیزه . زدن این حرف برام خیلی سخته. از صبحه که دارم با خودم کلنجار میرم که این حرفهارو بهت بزنم یا نزنم. دیدم نامردیه که بهت نگم. وجدانم قبول نکرد . نمیخوام تو با اجبار و از سر ناچاری زنم بشی چند دفعه هم این حرف و بهت زدم الانم برای اخرین بار این فرصتو بهت میدم که انتخاب کنی. اگر منو نمیخوای بهت یه پولی میدم برو هرکار دلت میخواد بکن . یه واحد اپارتمان با اسباب اثاثیه کامل در اختیارت میگذارم. نامردم اگر حمایتت نکنم یا زیر حرفهام بزنم. ازدواج هم خواستی بکنی جهیزیتم میدم. اما اگر دوست داری بمون باهم زندگی کنیم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 از امیر رو گرداندم. امیر گفت اگر موندنی هستی مرد و مردونه بمون. بمون که زندگی کنیم . بمون که بهم ارامش بدیم و احساس خوشبختی کنیم. اگر هم میخوای بری برو به سلامت. ذهنم آشفته شد. وقتی دیگر اشکانی نیست که بخواهم با او زندگی کنم.کجا بروم؟ حالا گیرم چندرغاز هم از امیر پول گرفتم . اگر میخواستم جدا زندگی کنم چه کسی حاضر به ازدواج با من میشد؟ خجالت اور بود که من دستم را برای کمک مالی مقابل اودراز میکردم. یکی ته دلم میگفت این مرتیکه عصبی که کنترلی روی خودش نداره چطور شوهری میخواد بشه؟ تا تقی به توقی بخوره و من کوچکترین اشتباهی کنم میخواد روی من دست بلند کنه؟ منو بندازه جلوی الکس ؟ البته دلایل امیر هم قانع کننده بود من هم خبط و خطا زیاد داشتم اما اون حق نداره منو بزنه . وقتی خیالش راحت باشه که من قصدم با او زندگیست هم باز این اتفاقات خواهد افتاد؟ در دوراهی بدی بودم. هم از تنها زندگی کردن وحشت داشتم هم از با امیر زندگی کردن . وارد اشپزخانه شدو گفت چی شد تصمیمتو گرفتی؟ نگاهی به او انداختم. و ساکت بودم امیر گفت حرفتو بزن چرا ساکتی؟ گوشه لبم را جویدم و گفتم نمیدونم چی باید بگم ؟ اون که تو دلته و داری بهش فکر میکنی و بلند بگو مکثی کردم و گفتم من هیچ شناختی از تو ندارم امیر. هیچی ازت نمیدونم چطوری تصمیم بگیرم؟ بعدش هم تو اینقدر رفتار نامناسب با من داشتی که من .... ادامه حرفم را خوردم امیر گفت قبل از اینکه بخوام این مسائل و بهت بگم گفتم بیا هرچی که تاحالا شده رو همینجا فراموش کنیم دیگه راجع بهشون حرف نزنیم از الان به بعد و اباد کنیم. اخه من چطور بلاهایی که سرم اوردی و فراموش کنم ؟ مقابلم نشست و گفت پس من چطور دارم کارهایی که تو کردی و فراموش میکنم. مکثی کردو سپس گفت فکر کن ببین میخوای چیکار کنی؟ به میز خیره شدم .و گفتم من هیچ شناختی از تو ندارم دنبال چه شناختی هستی؟ من اونروز گوش وایساده بودم. تو هم فهمیدی . شنیدم که با اون مرده چی میگفتید . اما نفهمیدم دقیقا چیکار میکنی میشه بهم بگی؟ من دفتر املاک دارم. کار اصلیم معامله ملک و زمینه . میبرمت دفتر و ببینی اونکاری که با اون مرده درموردش حرف میزدی و میگم. امیر مکثی کردو گفت تو فکر کن الان میخوای پولتو از سینا بگیری اما سینا پول تورو بهت نمیده. من دوراه پیش پات میزارم. یا از طریق قانون یا از طریق خودم. اگر تو بگی قانون معرفیت میکنم به وکیل پورسانتمو از وکیل میگیرم. اگر بگی از طریق خودم یه قرارداد باهات مینویسم که یه چیزی و باهات معامله کردم یا باهات شریکم. بعد میرم با طرف تو صحبت میکنم پول و میگیرم میارم میدم بهت سهم خودمو برمیدارم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 فکری کردم و گفتم این کار خطرناکه امیر بوی شرو دعوا میده هیچ اتفاقی نمی افته من فکر همه جارو میکنم بعد اقدام میکنم. نمیشه اینکارو نکنی و فقط همون املاک باشه؟ اخه اینکار ایرادی نداره که دشمن تراشی که میشه. تو نگران اینها نباش.‌ دوباره ذهنم اشفته شد این که امیر میگفت کاربدی نبود .‌ خیلی دوست داشتم علت محبوبیتش میان انهمه ادم را بدانم.نگاهی به او انداختم مورد بدی برای ازدواج نبود من هم راه بهتری نداشتم. تنها زندگی کردن بدون اشکان .... دستش را مقابل من دراز کرد و گفت هستی ؟ کمی نگاهش کردم امیر گفت با من زندگی میکنی فروغ؟ سرتایید تکان دادم . دستم را روی دستش نهادم و گفتم یکم به من مهلت بده تا بتونم تورو بپذیرم. نیش امیر تا بنا گوشش باز شد دستم را گرفت بالا اورد و بوسید.‌بغضم را فروخوردم.امیر گفت نمیزارم آب تو دلت تکون بخوره فروغ. یه زندگی برات بسازم که تو خواب و رویاتم ندیده باشی. نگاهم را از او گرفتم و او گفت تو با من رو راست باشی من یه کار میکنم همه حسرت زندگی تورو بخورن. ارزوی اطرافیان این باشه که کاش بتونن جای تو باشن. به میز خیره ماندم . پذیرش این هیولا واقعا برایم سخت بود نگاهی دوباره به او انداختم سه برابر من هیکل داشت. اخلاقش را هم که میدانستم روی حرفش نمیشد حرف زد . قوانینش هم باید اجرا میشد. اما برای من در این شرایط پذیرش امیر بهترین راه بود . سرش را پایین انداخت . کمی به صورتش نگاه کردم. اصلا دوستش نداشتم. اما این بهترین راه بود .
خانه کاغذی🪴🪴🪴 صبح شد اماده رفتن به ارایشگاه بودم که عمو علی به امیر زنگ زد . بعد از کمی صحبت ارتباط را قطع کردو روبه من گفت بابام میگه برای روحانی ایی که میخواد عقدمون کنه یه مسئله ایی پیش اومده غروب نمیتونه بیاد. زنگ زده گفته بگو الان بیاد عقد شونو بخونم. سر سفره عقدیکی و میفرستم نمایشی خطبه عقدشونو بخونه. ضربان قلبم بالا رفت. من راستی راستی داشتم زن امیر میشدم. به اتاق خواب رفت جعبه طلاها را اورد درش را باز کردو گفت بیا این النگوهارو دستت کن. سرویستم بنداز گفته های امیر را انجام دادم دستم را گرفت و بالا اورد نگاهی به النگوها انداخت و گفت دوسشون داری؟ اگر نه اولین فرصت.... نه خوبه نگاهی با اخم به دستم انداخت و ‌گفت چرا دستت قرمز شده؟ النگوهارو انداختم اینطوری شد.‌ روی قسگت سرخ شده دستم را کمی ماساژ داد و سپس به اتاق خواب رفت و با کرم امد ارام ارام رویش را چرب کرد و گفت خوب دیدی داره قرمز میشه چرا انداختی؟ تو گفتی دستت کن منم انجام دادم دیگه. اخه اینطوری بالای شصتت خون مرده شده النگو همینه دیگه یکم بعد خوب میشه یعنی چی النگو همینه. میگذاشتیمش کنار یه چیز دیگه برات میگرفتم که قفل داشته باشه . حالا ایراد نداره روی دستم را بوسید. از رفتار او متعجب بودم به محضر رفتیم مرا به پیشنهاد عمه با چهارده سکه مهریه عقد امیر کردند . غم را ته دلم گذاشتم به ظاهر لبخند زدم و با خودم گفتم ایشالله که پشیمون نشم. چون این ارنعود مرا طلاق بده نبود. عقد که تمام شد مرا به ارایشگاه برد. بجز من سه عروس دیگر هم انجا بودند همه باشادی میرقصیدند و میخندیدند و من مضطرب از تصمیمی که گرفتم گوشه ایی نشسته بودم. در اینه نگاهی به خودم انداختم. ارایشگر بسیار حرفه ایی بود و کارش را بی نقص انجام داده بود. صدای زنگ تلفنم از داخل کیفم در امد . به خیال اینکه امیر است گوشی را از کیفم در اوردم. انچه دیدم باعث شد هینی بکشم که نظر ارایشگر به طرفم جلب شد و گفت چه ذوقی کردی تو،کی بهت زنگ زده مگه؟ نام اشکان روی صفحه افتاد. رو به ارایشگر گفتم برادرمه ارتباط را وصل کردم و گفتم الو اشکان نگاهی به ارایشگر که به من نگاه میکرد انداختم و قدم به قدم از او دور شدم. اشکان با صدایی ارام گفت سلام
خانه کاغذی🪴🪴🪴 بغض راه گلویم را بست و گفتم سلام. فروغ من.... سپس با صدایی بغض الود گفت اشتباه کردم. اشک از چشمانم مانند باران جاری شدو گفتم دیگه حالا؟ من گول بابام و خوردم. اشتباه کردم. متعجب گفتم گول خوردی؟ یعنی تو میدونستی من اونکارو نکردم؟ بابام همه چیز و دیشب بهم گفت . اون بخاطر اینکه من .... به دیوار تکیه کردم و هاج و واج گفتم دیشب .... میخواستم همون دیشب بهت زنگ بزنم ولی از خجالتم نتونستم. منو ببخش فروغ اشک مانند باران از چشمانم جاری شد اشکان گفت کجایی بگو بیام دنبالت یه حرفهایی هست که باید حضوری بهت بگم. نگاهی به حلقه در دستم انداختم . انگار همه چیز دست به دست هم داده بود که من به اشکان نرسم. دیشب اگر به من زنگ زده بود من پیشنهاد امیر را قبول نمیکردم. حتی اگر قبل از عقد تماس گرفته بود هم جایی برای برگشت بود . اما حالا؟ من با لباس عروس وسط ارایشگاه و عقد دائمی که بین من و امیر خوانده شده بود. صدای اشکان هق و هق گریه م را بلند کرد. کجایی ؟ ارایشگاه ارایشگاه برای چی؟ خیلی دیر زنگ زدی اشکان . من امروز صبح با پسر عمه م عقد کردم. متعجب گفت عقد کردی؟ اره اشکان . مجبور شدم. دروغ میگی. میخوای تلافی کنی . نه اشکان . من با هزار مکافات و دردسر دوبار اومدم پیشت و بهت گفتم که دارم مجبور میشم با امیر ازدواج کنم. چون سینا خونه رو فروخته بهت گفتم من از اوارگی و دربه دری دارم گند میزنم به اینده م. تو...تو راست میگفتی؟ چند تا دروغ از من شنیدی که نتونستی حرفهامو باور کنی؟ الان باید چیکار کنیم؟ اشکهایم را پاک کردم و گفتم چی کار کنیم؟ باید خداحافظی کنیم و همو فراموش کنیم. من صبح عقد امیر شدم الانم تو ارایشگاه وایسادم با لباس عروس منتظرم بیاد منو ببره تالار . نه فروغ باهاش نرو بگو کجایی کدوم ارایشگاه.میام میبرمت بعد هم کمک میکنم طلاق میگیری پوزخندی زدو گفت تو کمک میکنی؟ تو فکر میکنی زورت به امیر میرسه. امیر رنده ت میکنه تو بگو کجایی من خودم هرچی که خرابکاری کردم و درست میکنم. امیر میکشمون. هم منو هم تورو . دیشب به طور قطعی باهام اتمام حجت کرد. گفت اگر منو نمیخوای برو من از بیچارگی موندم. اگر دیشب زنگ زده بودی.... نترس فروغ میبرمت جایی که دستش بهت نرسه من اگر سنگ بشم برم کف اقیانوس امیر پیدام میکنه. هم تورو میکشه و هم منو بی خود برای خودت بزرگش کردی. برات وکیل میگیرم. بهت قول میدم همه چیز و درست کنم. ته دلم لرزید . هنوز هم راه برای برگشت بود با حمایت اشکان و وکیلی که میگرفت میشد زن امیر نباشم. دستی شانه م را لمس کرد. عروس خانم داماد اومده تو سالن انتظار باید بری. به طرف ارایشگر چرخیدم هینی کشید و گفت تو چرا گریه کردی ارایشت بهم ریخته
خانه کاغذی🪴🪴🪴 خوب این که میشه شرخری نخیر میشه وصول مطالبات. این کار خلاف قانونه امیر من نه به کسی اسیب میزنم . نه شرو دعوا به پا میکنم‌ . فقط حق مظلوم و از ظالم میگیرم. پوزخندی زدم و گفتم این کار .... کلامم را بریدو گفت اگر اینطوری بود که الان گیر افتاده بودم. این کار اشتباهه امیر نه عزیزم. وقتی نمیدونی قضاوت نکن. من وکیل دارم. اگر کارم اشتباه یا غیر قانونی بود اون بهم میگفت. کار من شرخری نیست وصول مطالباته. یکی اومده کلاه تو رو بادروغ و دغل برداشته توهم زورت بهش نمیرسه. میای سراغ من .قول سی درصد پولی که سوخت رفته رو بهم میدی. من میرم سراغ کسی که کلاه تورو برداشته بدون اینکه باهاش دعوا کنم یا شر درست کنم. پول و میگیرم میارم میدم بهت خوب اونها رو چه حساب پول و به تو میدن به نفر اصلی نمیدن . ابرویی بالا دادو گفت این دیگه هنر منه. یه راههایی دارم که بلدم بگیرم. اینهمه بادیگارد و محافظت برای چیه؟ من بدون دعوا و خشونت حق مردم و میگیرم ولی اونی که کلاه برداری کرده چون زورش میاد پول و برگردونه میاد مثلا منو بترسونه یا انتقام بگیره. منم اماده م که این اتفاق نیفته کلا این کار همش خطر و استرسه هیچ خطری نداره حاضری از اینکار دست بکشی؟ ایرادش چیه فروغ؟ میخوای یکی دوچشمه از کسانی که حقشونو دادم بهشون و برات بگم؟ مکثی کردو گفت کارگری که مستاجره دوتاهم بچه داره از طبقه چهارم افتاده . و کمرش شکسته دیگه نمیتونه راه بره کارفرماش داشته حقشو میخورده و نمیخواسته دیه و از کار افتادگیشو بده. اومده سراغ من و من دیه و حق و حقوقش و گرفتم. کمی مکث کردو سپس گفت زنی که با سه تا بچه شوهرش مرده . و خانواده شوهرش با دوزو کلک اموال بچه یتیم هارو زده بودن به نام خودشون . من مالشونو پس گرفتم.
خانه کاغذی🪴🪴🪴 اشکان گفت فروغ یه ادرس یا یه لوکیشن برام بفرست ارایشگر دستم را کشیدو گفت بیا بریم ارایشتو درست کنم. رو به اشکان گفتم اینکارو تو با من کردی. نفرینت نمیکنم چون دوستت داشتم. اما هیچ وقت نمیبخشمت. بغضی که گلویم را پاره میکرد قورت دادم و گفتم خداحافظ اشکان. ارتباط را قطع کردم ارایشگر مرا نشاندو گفت گریه نکن ترو خدا همه زحمتهام به باد رفت. اشکهایم را پاک کردم و گفتم ببخشید. شروع به ترمیم ارایشم نمود و گفت این کی بدد که تو لباس عروس اینطوری اشکتو در اورد. اب دهانم را قورت دادم و گفتم برادرم بود. این چه برادریه که تو لباس عروس اشک آبجیشو در اورد ؟ ایران نیست نمیتونه بیاد عروسی ارایشم را ترمیم کرد فیلمبردار داخل امد چند عکس از من گرفت و گفت زود باش داره دیر میشه. وارد سالن انتظار شدم شاخه گلی در دست امیر بود با لبخندی عمیق به من نگاه کرد . جلوتر رفتم امیر اخم کرد و گفت گریه کردی فروغ؟ دست پاچه شدم و گفتم نه چشمم به چسب مژه حساسیت داره خوب بگو برش داره یه قطره ریخت الان درست میشه چشمات قرمز شده الان خوب میشه. دستورات عکاس که انجام شد.خانم فیلمبردار گفت خیابون خلوته اقا داماد ،لباس عروس خانم هم پوشیده ست اجازه میدید خانمتون بدون حجاب سوار ماشین بشه لبخند امیر جمع شدو خیلی محکم و جدی گفت نخیر سپس شنل را روی سرم انداخت و ان را تا نیمه توی صورتم اورد. از ارایشگاه که خارج شدم. سرمای هوا لرز به جانم انداخت فیلمبردار گفت اقا داماد دست عروس خانم را بگیر یکم راه برید من فیلم بگیرم بعد سوار ماشین بشید. ارام گفتم من سردمه امیر مرا به طرف ماشین برد ورو به فیلمبردار گفت نمیخواد خانمم سردشه یک دقیقه طول میکشه اقا داماد احتیاج نیست . خانم سردشه .