eitaa logo
بی‌نشانه‌ها
2.1هزار دنبال‌کننده
332 عکس
74 ویدیو
13 فایل
کانال اشعار معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
رسیده بود، پیمبر رسیده بود در کربلا به رسیده بود! طبقِ نظامِ سوره‌ی ، حقّ بعد از ظهر، به وَ انْحَرْ! رسیده بود https://eitaa.com/bineshaneha
با هر سلامِ صبح، به مولایمان حسین انگار روبروی ایستاده‌ایم شکرِ خدا که ذکرِ لبِ ما حسین شد ممنونِ لطفِ این خانواده‌ایم https://eitaa.com/bineshaneha
“شيـعـه‌ی أربعيـنـی“ در امتــدادِ نـــور آمده… نــــــوری فرا زمينـــی نـــوری كـه از درونِ می‌تـابـــد از پنـجـــره‌ی حــسيـنـــی دارد تــلاوت می‌شـــود بـه آيــــه‌ی رَبّْ بـه صــورتِ مُبـيــنــــی در این فضــای جمـعـــی حـرکـت نمـا سوی اینجــا فقـط اوســـت وَ او حـرکـت و همـراهـی و همنشینــــی دارم بـه ســوی مـــــــادرم مـی‌دَوَم ! شمــــا پنـــاهِ مؤمنینــــی حرکـتِ ما به يُمنِ تـو است شــادم ز اين سلــوكِ اين چنيـنـــی بايـد همـاهنـــگ شَـــوَم بـا شمــــا شيـعــه شَـوَم… “وَالله! إِنْ قَطَـعْتُـمُـــوا يَـميـنـــی إِنّـی أُحــٰامـی أَبَـداً عَنْ دينــــی“ همـــراهِ نــــورِ صـــاحـبِ وارد شــــدم مــولا به مـاجــرايـــت ديـــدم كه جـــاری شـده از یُمنِ تـو رحمتــی بـا خـــاصيـتِ هــدايـــت زيـن رحــمـت آورده مرا پـای پيـــاده ســوی احســـاس می‌كنــم كه در أربعيــــن او مـی‌كِـشـــانَـــدَم بهرِ می­‌جوشــد این هـدایــت از نـــورِ تـو پُــر شـده عالـــم از تـو و نِــدايـــت …؟! آمـــــاده‌ام تـا بِشَـــــوَم فــدايـــت بـه وَالله! سينـــه سپـــر كــرده‌ام از بـرايـــت سـربـــازی‌ام را بپذيــر بایــد دفـــاع کنــم ز “وَالله! إِنْ قَطَـعْتُـمُـــوا يَـميـنـــی إِنّـی أُحــٰامـی أَبَـداً عَنْ دينــــی“ می­‌خواهــم آقــا هر چه می­‌تــوانــــم کنـم تـو را ز مـال و جـانــــم تا صبـح، گِــردِ بـتـــــازم وَقْـفَت شَــوَم بـا همــــه‌ی تــوانـــــم تیـــرهـــا را بـا بـدنــــم بگـيــــرم چـون كــــوه ســـدِّ راهِ دشمنـانــــم می­‌گـفت: در نبـــردِ تـا آخــرش همـره‌تــان بمــانــــــم بـا دسـتِ خالـــی آمـدم بـه ميـــدان مــولا! ببيـــن در صـفِ تـا كـــــربـلا بـه ســويتــان آمـــدم از طـرفِ هر چنــــد بيــن ايــن همــــه دلاور كوچكتــريـن ! بر زبـانـــــم وز پـیِ تــــو راهــــیِ “وَالله! إِنْ قَطَـعْتُـمُـــوا يَـميـنـــی إِنّـی أُحــٰامـی أَبَـداً عَنْ دينــــی“ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
“وقفِ سربازی مهدی (عج)” مشغولِ بودن از هر اوجبی واجب‌تر است هر لحظه او را یاد کن، کاین زندگی در محضر است! او، چون أَلَمْ یَعْلَمْ بِأَنَّ اللَّه…! می‌بیند! مرا از این نگاهِ نافذش! غافل نگردم، بهتر است قلبم به شوقِ لحظه‌ی وصلِ به می‌تپد شاید که من عاشق شدم! دلداده‌ام! او دلبر است! در نام، همنامی کند او با رسول الله، چون او أَشْبَهُ النّاسِ زمانِ ما به آن پیغمبر است گاهی تصوّر می‌کنم مولایمان را تا ! در صحنه‌های رزم او بی‌باک همچون حیدر است در کاروانی مهدوی، مهدی در اوجِ اقتدار همچون أمیرالمؤمنین هنگامِ فتحِ است چون الگوی اوست،مهدی شبیه فاطمه‌است پس در عمل، رفتارِ او، رفتارهای است! مولا! بیا ویرانه‌ی قلبِ مرا آباد کن زیرا نگاهت چشمه‌‌ای زآن نهرِ پاکِ است أَیْنَ الْحَسَنْ؟ أَیْنَ الْحُسَیْن و أَیْنَ أَبْنَاءُ الْحُسَیْنْ؟ در جستجوی اهلِ بیت، این زندگی زیباتر است در لابه‌لای روزها از خویش می‌پرسم چرا مولای ما بینِ همه! در غربت و بی‌یاور است؟ گاهی ز روشنِ خورشید و ماهِ روز و شب یادِ تو می‌افتم که نورت از همه روشنتر است هر سمت‌وسویی،رو کنم، چشمم به دنبالِ شماست گل‌ها و کوهستان و دریاها… تو را یادآور است! با یادِ تو مولای من، غافل شدم از یادِ خویش همچون کبوترها ببین یادِ توأم بال و پَر است مثلِ پرستوها تو را می‌جویمت در هر قدر هم پَر می‌کشم باز او از آن بالاتر است! رحمت در دلِ این ابرها در حرکت است وآن ابر! دارد می‌رسد! ابری که باران‌آور است! خورشیدِ پشتِ أبرها! محتاجِ نورت گشته‌ایم أَیْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَه…؟ نورِ شما روشنگر است با انتفاع از نورتان، داریم روشن می‌شویم ای روشنایی بخشِ ما، نورت چه پاک و برتر است در آرزوهایم چو ! فدایت گشته‌ام آری شهادت پیشِ تو! آغازِ کارِ یاور است در مولای ما دنیا تفاوت می‌کند! برخیز! و در محضر بیا! کاینجا جهانی دیگر است! شرمنده‌ام آقا که من یک عمر پیدایم نبود دورانِ دوری از شما قلباً تأسّف‌آور است حالا پس از عمری ببین شرمنده سویت آمدم عمرم گذشت و فرصتم در لحظه‌های آخر است با هر نگاهم! دم به دم! دارم صدایت می‌کنم! مولا قبولم می‌کنی؟ حالا که سائل، بر در است! آهسته گفتم بسکه لحنم حاکی از بیچارگی است کاین خواهشی با التماس از یک غلام و نوکر است أَيْنَ مُعِزُّ الْأَوْلِياء…؟ ذکرِ شب و روزم شده عبدی به خاک افتاده و از خاک هم او کمتر است یَابْنَ الْعُلُومِ الْکامِلَه! بر نوری بده! زیرا علومِ أهلِ بیت، آن علمِ انسان‌پرور است دستی بگیر از شیعیان یابْنَ الصِّراطِ الْمُسْتَقيم! در این جهنّم! راهِ تو، تنها مسیر و مَعبر است زین حسُّ‌وحالم با می‌جویم تو را حسّی که در کلِّ دعا، حالِ امامِ جعفر است پس عهد می‌بندم‌که یاریِ مولا شوم عهدی که تا پایانِ عمر، دائم تعهّدآور است چون آن أُولِي الْأَمْری ز تو بر رهبری جاری شده قلبم به یادِ امرتان، تسلیمِ امرِ است فرمانبری را در قبالِ رهبری تمرین کنیم مولا! چو فرمانده تویی! او از شما فرمان‌بر است! در با یاوران، او مهربانی می‌کند پس با خراسانی! ببین مولا درونِ لشکر است! ✍🏻 شاعر: سید محمد حسینی https://eitaa.com/bineshaneha
با هر سلامِ صبح، به مولایمان حسین انگار روبروی ایستاده‌ایم شکرِ خدا که ذکرِ لبِ ما حسین شد ممنونِ لطفِ این خانواده‌ایم https://eitaa.com/bineshaneha
“سفره‌ی پنهان” در حسين، ميزبان تويی مادر برای تابشِ اين نور، تويی مادر ميانِ اين همه ، يكی چه پنهان است! كسی كه لطف می‌كند اندر نهان، تويی مادر چه سفره‌های عظيمی برای‌مان پهن است وَ سفره‌دارِ نهان، بی‌گمان، تويی مادر هميشه قافله‌سالاریِ تو پنهانی است يگانه فاطمه‌ی بی‌نشان، تویی مادر چه بی‌نشانه به محبّتَت جاری است نظام‌دارِ نهان در جهان، تويی مادر تمامِ ، محبّتی از توست چرا كه مادرِ اين مهربان، تويی مادر به پيشگاهِ تو قلباً به خاك افتاديم كه در حكمران، تويی مادر تو إذنِ تربيت از أربعين دادی تمامِ هستیِ ما كودكان، تويی مادر سلوكِ شيعه به يمنِ تو فاطمی گرديد كه أصلِ نوریِ ما شيعيان، تويی ز ما بساز سلاحی برای خويش كه يار و ياورِ ، تويی مادر چه روشن است از آن إرجِعي إليٰ رَبِّك…(فجر/۲۸) كه أصل و مقصدِ اين ، تويی مادر ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
بی‌نشانه‌ها
“برو آب بیار” پرتویی غرقِ نورِ #عِینُ_الله با نگاهِ امام شد همراه در دلِ قطره‌ای ز آن قطرات جریان
! این بار هم نگاهی کن شیعه را با فرات راهی کن جریانی بده به ما با هم در همین در نیازیم و از تو می‌خواهیم وز تو جز مادری نمی‌خواهیم سالها لطف و تو یاد داده به ما نشانیِ تو شیعه تویی وآنکه با ماست تا همیشه تویی https://eitaa.com/bineshaneha
“بايد بتازم” از جا مانده‌ام بايد بتازم پَر می‌كِشم مادر! به سويت در بايد درونِ نورِ تو نمايم چشمْ انتظارِ پرتويی از كربلايم يادش بخير من سال‌ها در بودم حالا دوباره سوی بِيتَت پَر گُشودم در جستجويت آمدم در آسمان‌ها مادر! مرا راهم بده در هر چند بيرون از فضای خانه هستم يادم نرفته و ميثاقی كه بستم من عهد بستم تا أبد باشم گردِ حريمِ در پرواز باشم بالا روم از آسمان سوی إمامم از جنسِ مولايم شَوَم، با او بمانم پس ترك كردم خانه و كاشانه‌ام را راهی شدم سوی شما در بی‌کران‌ها وَالله، مادر! از فراقت در فَغانم بهرِ لِقای خود بده راهی نشانم در فقرِ خود می‌سوزم و چيزی ندارم چشم انتظارِ پروردگارم با سعی و عزمِ خويش، افتادم عقب‌تر ديگر نمی‌دانم چه بايد كرد ! در آرزویت می‌شتابم در زمان‌ها گفتی: نشانم را بپرس از بی‌نشان‌ها رفتم سراغِ بی‌نشانی! گفت: حركت…! برخيز و راهی شو درونِ نورِ رحمت…! وقتی برای ماندن و صحبت نداريم من قول دادم در كربلاييم خواهانِ زهرایی بيا در كربلايش آنجا بيابی را در لِقايش آن شهر در خود خانه‌ای آباد دارد يعنی حريمِ كربلا أبعاد دارد تا كربلا با ما بتاز و همسفر باش با ما در آن أبعادِ نوری در سفر باش در اربعين ما عازمِ كرب و بلاييم روحاً در آن و در آن حال و هواييم نورِ فضایِ أربعين از جنسِ بالاست اين نوری موسِمی از بيتِ زهراست در ماجرای أربعين، تابشْ از آن‌سوست برپايیِ اين معجزه از جانبِ اوست در أربعين با رحمتش می‌گيردَت دست درهای بيتِ مادرِ ما بازتر هست بايد سبقت بگيريم در أربعين وارد شده رفعت بگيريم اي أهلِ عالم! أربعين، نوری روان است در امتدادِ حركتِ آن كاروان است از همرهی با غافل نمانيد در كاروان وارد شده، با او بمانيد گر چه حسينِ فاطمه در كاروان بود دائم دو چشمش سوی رَبّْ در آسمان بود چون قلب در اين كاروان است او مركزِ پمپاژِ نور از است نور و آمده، إيمان بياريد حركت كنيد و در ركابش جان سپاريد گر در ركابش بگذريم از اين و آنها حُـبّ می‌كِشد ما را به سوی آسمانها بايد درونِ كاروان دائم بتازيم آينده را با إذنِ مولامان بسازيم اين أربعين بايد شَوَم از ياورانش با إذنِ او وارد شَوَم در كاروانش دائم به سوی كاروانْ پا در ركابم جا مانده‌ای از كاروانم، می‌شتابم بايد رها گردم ز قيد و بندِ دنيا بهرِ لِقاءْ راهی شَوَم همراهِ مولا شايد پذيرايم شود در أربعينش راهم دهد در نورِ آن حَصينَش عُزْلَت گزينم از همه… او باشد و او راهی شَوَم با فاطمه… او باشد و او در ابتدا از خويش بايد می‌گذشتم تا هم‌نوا با او بگردد سرگذشتم إستاده‌ام بر خصم، طبقِ إذنم دهی مولا! بتازم سوی ؟ دست و سر و جان و تنم باشد فدايت من تا أبد جان می‌دهم مادر! برايت ليك آرزو دارم كه تا پيش از آتش زنم بر تار و پودِ دشمنانت در طولِ عمر، دائم به فکرِ انتقامم در جستجوی مهدیِ صاحبْ زمانم ای نورِ چشمِ فاطمه…! مهدی…! كجايی؟ آييم سويت ما همه… …! كجايی؟ ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
با هر سلامِ صبح، به مولایمان حسین انگار روبروی ایستاده‌ایم شکرِ خدا که ذکرِ لبِ ما حسین شد ممنونِ لطفِ این خانواده‌ایم https://eitaa.com/bineshaneha
“تـا لحـظــه لـقـاء” با هر نگاهِ خويش صدا می‌زنم تو را دائم به توأم، با خود بِبَر مرا می‌جويَمَت مدام به يادِ گذشته‌ها و مادرِ پنهان و بچه‌ها ! هميشگی است يادِ تو درقلب‌های ما دلبسته‌ی توايم ما كودكان هنوز در بُهْت و حيرتيم مبهوتِ فهمِ نورِ تو و كُنْهِ ماجرا ، شديم جاری به إذنِ أبر ما را ببر به بحر! ای أصلِ قطره‌ها داريم می‌دَويم در پیِ جلبِ رضای تو آيا شود كه كنی به ما خوبِ ما به فريادمان برس! مثلِ هميشه رحم كن به يتيمانِ بينوا آن عدّه‌ای كه از همه جا رانده می‌شدند سوی تو آمدند در می‌گفت: ، از نور می‌وَزد در اين تا كربلا به تاخت! خود را رسانده‌ايم تا بهره‌مندمان كنی از نورِ اين فضا در پيشگاهِ تو، ما هم قسم شديم به شما زين پس شبانه روز با تو هماهنگ می‌شويم مادر! تويی همان همراه با توأيم به هر سو كه می‌روی پَر می‌كِشيم با تو به هر سو…! به هر كجا...! چشمانِ جستجوگری ای نور! دائماً در جستجوی توست تا خدا كه با همه‌ی بی‌لياقتیم پيغام داده‌ای! که فلانی تو هم …! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
پرنده مهاجر.pdf
حجم: 455K
قطعه‌ای از شعرِ “پرنده‌ی مهاجر”: خداوندا لَکَ … که تو پروردگارِ عالمینی… وَ صَلَّ اللهْ… بر أحمد وَ آلش… پرنده شد سراسر غرقِ نورِ هر دو بالش…!؟ وَ سوی اوجِ عالم پَر کشید و گشت… آغاز تَحَسُّس‌نامه‌ی ...! عجیب است…! شگفت انگیز و نورانی است…! اینجا…!؟ بود و گویی داشت می‌رفت… درونِ …! بالا…! عجیب است…! فقط نور است و نور است…!؟ سراسر است و حضور است…!؟ پیش از این می‌گفت… با ما که پُر شده از نورِ زهرا…! شهادت می‌دهم او راست می‌گفت… پرنده! زآنچه این بالاست…! می‌گفت…! خداوندا لَکَ الحَمد… که ما را از خودت آغاز کردی…!؟ خداوندا لَکَ الحَمد… که در به سوی نورِ درِ را به رویم باز… کردی…! رفیقم پیش از این می‌گفت… با ما که گر در را به روی فکر و میل و خواهش و و تعلّقهای نَفْسِ خویش…! بستی…! اگر روزی زدی ظرفِ مَنیّت را شکستی! وَ گر آماده‌ی پرواز…! هستی… سپس دیدی! که در پستی! تو هم با ما بیا در نور… بالا…! بیا بالا… درونِ …! و همچون نورِ سَلمان باش… منّا…!؟ از این افکار و احساسات و درخواست…!؟ بیا بیرون برادر تا ببینی که هرچه هست… زهراست …! وجود است و وجود است…! برای شاهکارِ آفرینش… چون تار و پود است…! شهادت می‌دهم او راست… می‌گفت…! پرنده! زآنچه در اینجاست…! می‌گفت…! ✍🏻 شاعر: سید محسن مسعودی https://eitaa.com/bineshaneha
أغثنی یا اباصالح” بیا ای چاره‌ی کارم، ببین که بی تو بیچارم، أغثنی یا اباصالح در این دنیای وانفسا در آن عقبای واویلا فقط تنها تو را دارم، أغثنی یا اباصالح تویی تو دین و ایمانم، تویی آرامشِ جانم تویی ماه شبِ تارم، أغثنی یا اباصالح به هر دردی طبیی تو بخوان اَمَّنْ یُجیبی تو ببین که بیمارم، أغثنی یا اباصالح پریشانم پریشانم، پشیمانم پشیمانم گرفتارم گرفتارم، أغثنی یا اباصالح منم آن یار سربارت همان که داده آزارت ببخشا گر خطاکارم، أغثنی یا اباصالح تو می‌خوانی غم مارا، تو داری مرهم مارا تو می‌دانی که ناچارم أغثنی یا اباصالح من نم نم آوردم، ببین مولا کم آوردم! تویی تنها خریدارم، أغثنی یا اباصالح به خشکیِّ لبِ اصغر، به اشکِ دیده‌ی نگاهی بر دل زارم، أغثنی یا اباصالح بیا جانها بقربانت، تورا جانِ عموجانت گره واکن تو از کارم، أغثنی یا اباصالح ✍🏻 شاعر: سید مجتبی شجاع https://eitaa.com/bineshaneha