eitaa logo
دوتا کافی نیست
46.8هزار دنبال‌کننده
7.3هزار عکس
1.3هزار ویدیو
30 فایل
کانالی برای دریافت اخبار مهم و نکات ناب در زمینه فرزندآوری، خانواده و جمعیت (دوتا کافی نیست، برگزیده دومین رویداد جایزه ملی جمعیت در بخش رسانه) ارتباط با مدیر @dotakafinist3 تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/3841589734Cc5157c1c6e
مشاهده در ایتا
دانلود
۵۵۲ ۱۹ سالم بود که همسرم اومد خواستگاریم. با هم صحبت کردیم. ولی مهر همسرم به دلم نیفتاد ولی بخاطر اینکه طبق بررسی عقل محور، دلیل مهمی برای رد کردنشون نداشتم بعد از چند جلسه و صحبت قبول کردم. ظاهرا از لحاظ اعتقادی بهم می‌خوردیم ولی وقتی عقد کردیم کم کم مشخص شد چقدددددر اختلاف سلیقه و عقیده داریم. و چقدر خانواده هامون باهم فرق میکنن که این مسئله خیلی منو اذیت می‌کرد. مراسم عروسی رو جلو انداختم که بریم سر خونه زندگیمون و رابطه خانواده ها قطع بشه. آرامش مون بیشتر بشه. اما خودمون هم اختلاف سلیقه داشتیم. ولی در کل من با تمام نقطه ضعفهام و اینکه خیلی احساساتیم، دوست نداشتم کسی متوجه مشکلاتم بشه و اعتقاد دارم دنیا جای راحتی نیست و خود خداوند گفتن که انسان رو در سختی آفریدم. هر کس تو هر نقش و زندگی هست مشکلات و سختی خاص خودش رو داره. پس با زندگی ساختم. من که دختر ناز نازی بابام بودم، دلمو به خوشی های زندگی گرم می‌کردم و سعی می‌کردم از مشکلاتم عبور کنم. در مقابل حرفهایی که ناراحتم می‌کرد، یه گوشم در بود یه گوشم دروازه و مقابل به مثل نمیکردم. خیلی با دل شوهرم راه اومدم. یه وقتایی متوجه می‌شدم خودش می‌فهمه چقدر دارم باهاش راه میام. زندگیم خیلی با اون ‌زندگی رویایی که دخترا تو ذهنشون دارن فرق داشت. نمیدونم شاید من نازک نارنجی بار اومدم. به هرحال خودمو هر روز قویتر از دیروز می‌کردم به لطف و عنایت خدا. سعی می‌کردم مطالعه کنم و هرجا موقعیتی پیدا می‌کردم با مشاوره و روحانی یا دکتر یا آدم با تجربه صحبت می کردم. بعضی مشاوره ها که می‌گفتن ازدواجتون اشتباه بوده و بعضی ها می‌گفتن خانم چه صبری داری. یه کاری کن. ولی من فقط با خدا معامله می‌کردم. رو نکات مثبت اخلاق شوهرم و خانوادش زوم می‌کردم و اختلاف نظر ها رو ندید میگرفتم. شاید ظاهرا آدم، کودن به نظر برسه ولی راه ساختن زندگی و تربیت دیگران همینه. شوهرم تو درس و رشته نقاشی حمایتم می کرد. به خاطر مشکلاتمون تا ۴ سال بچه نیاوردم ولی دیدم هرچی منتظر می‌مونم چیزی تغییر نمیکنه و فقط زمان و پختگی هست که داره کم کم رو مسائلمون در جهت مثبت تاثیر می‌ذاره. دانشجو بودم و همزمان رشته نقاشی رو تو آموزشگاه فنی حرفه ای می‌خوندم.تصمیم گرفتم تا قبل از اینکه سنم بیشتر از این بشه بچه بیارم. به لطف خدای مهربون اسفند سال ۹۵ یه گل پسر داد. ناگفته نماند که اون مشکلات همچنان تو بارداری هم منو بسیار اذیت کرد. حرفهایی که بشدت دلمو شکست. ولی می‌خوام‌ بگم زندگی رویایی فقط تو قصه هاست. با اومدن حسین آقا یه سری از مشکلاتمون کمتر شد چون ما مشغول نگهداری از بچه بودیم و من متوجه شدم یه سری مشکلات از سر بیکاریه. که آدما به هم گیر میدن. گرچه همزمان شیردهی درس و نقاشی خیلی سخت بود ولی خداوند چنان برکتی به زمانم می‌داد که همه چی عالی انجام می‌شد. انگار آدم هرچی کارش بیشتره بهتر به برنامه هاش می‌رسه و هرچی کارش کمتر تنبل تر می‌شه و برکت از زمان میره. من تو این صبوری ها فهمیدم که وقتی به دستورات خدا عمل می‌کنی و شیوه زندگیت رو روی قوانین اسلام و دین پیش میبری خدا چقدر حواسش بهت هست و چقدر کمک میکنه. بچه داری و درس و ....در ظاهر وحشتناک ولی آدم توجه خدا و نگاه خدا رو لمس می‌کنه. پشیمون شدم از اینکه چرا زودتر بچه دار نشدم. چون الان ما یک کار مهم داریم و اونم تربیت یک انسان که از هر کاری بالاتر هست. به مرور که حسین بزرگتر میشه چقدر مارو قشنگ تربیت می‌کنه چون ما قبل از هر کار و بحث و تصمیمی باید حواسمون به بچه باشه و تربیتش و آیندش. تو این سالها با توجه به تجربه و مطالعاتم فهمیدم که برای راحت زندگی کردن کنار آدما باید بدونی باهرکس چطور رفتار کنی. این معنیش دو رویی نیست. هوشمندانه زندگی کردنه. من سعی می‌کنم برای رسیدن به خواسته هام و آرامشم حرفی نزنم که همسرم خوشش نیاد و یا از لحنی که اون رو ناراحت میکنه استفاده نکنم. برای فهماندن حرف خودتون به دیگران نیاز به فریاد نیست. باید رگ خواب طرف مقابلتون رو دست بگیرید. به خاطر اعتقادی که به تربیت بچه دارم از ۳ سالگی پسرم، تصمیم گرفتم بچه دوم رو بیارم. تقریبا دوسال طول کشید تا همسرم تقریبا راضی شد. تو آزمایشات قبل بارداری متوجه شدم بیمار شدم. به لطف خدا بعد از آزمایشات متعدد مشخص شد بیماریم بد خیم نیست و ۶ ماه بعد حدودا درمان شدم و اقدام کردیم برای بچه دوم. به لطف خدا پسر دومم هم به دنیا اومد. الان بعد از دو بچه واقعا خیلی پخته تر شدیم. راحت تر باهم کنار میایم. سعی می‌کنم همدیگه رو عصبی نکنیم و برای تربیت بچمون وقت بذاریم. 👈 ادامه در پست بعدی کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۵۲ الان پسرم ۱۱ماهه هست که چند روزه کانالتون رو مطالعه می‌کنم، هوای بچه سوم زده به سرم😐😐😐 با اینکه تو اتاق زایمان به خودم گفتم اگر از این در رفتی بیرون و با اینهمه مشکلات بارداری و زایمان، بازم هوس بچه کردی دیوونه ای😁😁😁 اما خب چه کنم که بخاطر همراهی نکردن خانواده ترجیح میدم چند وقت بگذره بعد انشاالله از خدا هدیه سوم رو بخوایم. حتی همسرم که دومی رو به زور رضایت داد دلش یکی دیگه میخواد. انقدر که خدا به خودمون و زندگیمون برکت داده با این دوتا بچه. از من به شما دوستان نصیحت. دنیا محل امتحان و سختیه، چه بهتر که این سختی، سختیه بچه داری باشه و عاقبتش بشه همدم فردا. نیت کنید و برای امام زمان شیعه ی علی(ع) بیارید. خدا درهایی از برکت به روتون باز می‌کنه که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. هرکس ناراحتتون می‌کنه غرق نشید تو غصه. زمان به سرعت همه چیو می‌بره.عمرمون کوتاهه. خیلی زود دیر میشه. تنبلی و غفلت نکنید. درگیر لذت های دنیایی نباشید که بخاطر درس و دانشگاه و تفریح و آسایش دنیا ،آرامش فردا رو از خودتون بگیرید. .... .... .... ... کسانی هم که بچه اذیت کن دارن هر روز با صدای بلند سوره لقمان رو بخونن و به آب فوت کن. به حالت دمیدن. بچه ها بعد چند وقت حسابی حرف شنوی پیدا می‌کن. فقط با خدا معامله کنید. رابطتون با خدا درست کنید خدا رابطه تون و با آدما درست میکنه. فرصت رو برای ازدیاد شیعه غنیمت بدونید. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجاهدت بزرگ... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
راستش این روزا قلبم بدجوری شکسته، تو رو خدا به پدر مادرا بگین اگر نمیخوان توی فرزندآوری و بزرگ کردن نوه هاشون، کمکی بکنند، حداقل با حرفهای زهردار و کنایه هاشون دل و روح ما رو آزرده نکنند. ما سه تا فرشته پنج، سه و نیم و یک و نیم ساله داریم و اگر خدا توفیق بده قصد چهارمی رو هم داریم. نه خونه داریم، نه ماشین داریم، نه طلا، نه سرمایه، نه بیمه و نه حتی یک هزار تومانی پس انداز.... اما الحمدلله با وجود بچه ها کلی برکت داره زندگیمون، تا حالا کم و کسری نداشتیم و همسرم بسیار تلاشگر هست و همه چی برای ما فراهم میکنه، منم سعی میکنم قناعت کنم و خرج های اضافی رو کنار میگذارم. با کم و زیاد ساختیم و سعی کردیم همیشه دلمون خوش و روحمون شاداب باشه. یعنی با وجود این سه تا فرشته بامزه و پرنشاط، واقعا ما هم کلی انرژی میگیریم. تا حالا هیچ وقت از سختی ها به کسی چیزی نگفتم، حتی مادرم. یک نمونه کوچک از این سختیها رو میگم: چند ماه پیش یک شب تا صبح از دل درد به خودم پیچیدم. اما کسی نبود بیاد پیش بچه ها که بریم درمانگاه، اگر حداقل ماشین داشتیم میشد بچه ها رو بگذاریم توی ماشین و بریم دکتر. حتی همسرمم بیدار نکردم چون دیدم هیچ کاری از دستش برنمیاد. تا اینکه ساعت هشت صبح دیگه خودش بیدار شد و وقتی حال من رو دید زنگ زد به مادرش که بیاد پیش بچه ها ( چون خونه مادرش پنج دقیقه با خونه ما فاصله داره). بالاخره ساعت ده بود که مادرش با کلی غر غر و منت اومد پیش بچه ها و رفتیم دکتر و آزمایش و سونو و سرم و آمپول و ... خداروشکر به خیر گذشت و حالا هم تحت درمانم.  هر وقت با مامانم صحبت میکنم به شدت اصرار میکنه دیگه بچه نیار، و چند روز پیش چیزی گفت که قلبم رو به درد آورده. بهم میگه " اینقدر بچه آوردی که به هیچی نمیرسین، بزرگتر که بشن خرج همینا رو هم نمیتونین بدین. چند سال دیگه شوهرت به فلانی نگاه میکنه که یک بچه داره و خونه و ماشین و وضع خوب ولی شما هیچی. با خودش میگه زن من رو نگاه، فقط بلد بود بچه بیاره." دلم خیلی گرفته بود، خواستم اینجا بگم شاید پدر مادرای دیگه ای هم باشن که متوجه نباشن حرفاشون چقدر آزاردهنده است. دعا گوی همه هستم و عاجزانه از همگی التماس دعا دارم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
⚠️مسئله جمعیت را جدی بگیرید. ما باید این را بدانیم چه‌كار داریم می كنیم. یعنی واقعاً این آسیبها را بفهمیم. یكی از خطراتی كه وقتی انسان درست به عمق آن فكر میكند، تن او میلرزد، این مسئله‌ی جمعیّت است؛ مسئله‌ی جمعیّت را جدّی بگیرید؛ جمعیّت جوان كشور دارد كاهش پیدا می كند. یك جایی خواهیم رسید كه دیگر قابل علاج نیست. یعنی مسئله‌ی جمعیّت از آن مسائلی نیست كه بگوییم حالا ده سال دیگر فكر می كنیم؛ نه، اگر چند سال بگذرد، وقتی نسلها پیر شدند، دیگر قابل علاج نیست «بیانات مقام معظم رهبری در دیدار اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی، ۱۳۹۲/۰۹/۱۹ » کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۵۳ من ۱۵ ساله بودم و همسرم ۲۳ ساله و با کلی مشکلات بهم دیگه رسیدیم و خیلی هم عاشق هم بودیم و هستیم. بعد از ۵ ماه، عروسی کردیم و خیلی ساده و خونه ی پدرشوهرم در طبقه دوم ک نه آب داشتیم و نه حمام زندگی رو شروع کردیم. همسرم بخاطر اینکه سن بنده کم بود گفت بذار چندسال بگذره و بعد بچه دار بشیم که خانواده ی همسر بشدت با این تصمیم مخالفت کردن و ما گفتیم یکی بچه میاریم بعدش دیگه نمیذاریم کسی دخالت کنه. و شکر خدا بعداز ۳ ماه باردار شدم و خدا بهمون یه پسر خوب و سالم هدیه داد و ما گفتیم دیگه بچه نمیخواییم بذار خوش باشیم و مستقل بشیم. هر کسی می‌گفت که چرا بچه نمیارین حتما نازا هستیم و ازین طور حرفها، ما می‌گفتیم که همین یکی بسه تا اینکه ی روز باخبر شدیم که یکی از هم محلیها که مثل ما یه پسر داشت و تک فرزند بود، تصادف میکنه و میمیره و انگاری یکی زد توی سرم که خدا گاهی اوقات از تصمیم های اشتباهی که میگیریم ناراحت میشه و دیگه بفکر باردار شدن افتادم. یه بار باردار شدم که سقط شد و دوباره بعداز چندماه تلاش دوباره باردار شدم و خدا بهمون یه دختر ناز رو هدیه داد و خیلی خدارو شکر می‌کردم و انگار یه تحولی تو زندگی ما رخ داد و خودمون خونه ساخته بودیم و مستقل شدیم و بعد ازین که دخترم یکسالو نیمش شد از حالت هام متوجه شدم که باردار شدم. برای اطمینان، رفتم آزمایش، دیدم باردارم و خیلی بهم ریختم. چون اصلا نمیخواستیم ولی خدا میخواست بهمون لطف کنه. من با شوهرم صحبت کردم و رفتم برای سقط اقدام کردم. با خواهرم هماهنگ کردم که منو ببرن پیش کسی که خودشم چندین بار پیش این بنده خدا سقط انجام داده بود و رفتم و سقط رو انجام دادم و عذاب وجدان عجیبی تمام وجودم رو گرفته بود و تا مدتها حال خوبی نداشتم حتی یکبار از امام رضا خواستم تا پیش بچه ام ضمانت کنم و بگه که از سر نادانی بوده. دخترم که بزرگتر شد مثل بچه کوچیکها از ما لج میکرد که من بچه کوچیک میخوام چرا همه بچه دارن ولی ما نه و من هرکاری میکردم که قانعش کنم نمیشد تا به این حد ک یکبار بما گفت ک شما رو نمیبخشم ازین که من خواهر ندارم. همسرم بشدت مخالف بود و میگفت سن ما بالاست و مردم درمورد ما چی میگن... خلاصه با کلی مکافات از آقام خواستم و بازم رضایت نمی‌داد، سن آقام ۵۰ بود و من ۴۲ سال سن داشتم که باردار شدم و زمانی بود که کرونا اوج گرفته بود و آقام کرونا گرفت و منم دیگه بخودم فکر نمیکردم و چون آقام بیمارستان بستری شده بود، یه پام بیمارستان بود یه پا خونه، اونم خونه ی ما طبقه سوم و آسانسور هم نداریم. با کلی مشکلات شکر خدا آقام از بیمارستان مرخص شد، اما یه روز متوجه شدم بچه داره سقط میشه و متاسفانه سقط شد و من همچنان پیگیر بودم و بعداز ۷ ماه دوباره باردار شدم البته کلی آزمایش و سونو و مطمئن ازین که سالم هستم، باردار شدم و این بار پیش خودم می‌گفتم حتما بچه به سلامت بدنیا میاد. تا ماه هفتم پیش رفتم یه روز رفتم دکتر برای کنترل، دکتر منو فرستاد سونو و متوجه شدم ک بچه دوماهه تو شکمم مرده و من بیخبر و هیچ عوارضی هم نداشتم و انگار دنیا تو سرم خراب شد تو مسیر سونو تا مطب دکتر هی گریه می‌کردم و بخدا می‌گفتم خدایا من غلط کردم دیگه بیشتر ازین تنبیهم نکن من بنده ی ضعیف تو هستم و توان ندارم😭 رفتم بیمارستان و بچه ی مرده بدنیا آوردم و الان ۵ ماهه که حالم خیلی خرابه و از عذاب وجدان می‌سوزم ازین که چرا خدا خواست بهم لطف کنه و بچه هدیه بده و من با دست خودم قاتل شدم. از شما عزیزان می خوام قدردان لطف خدا باشید و بچه هاتون رو به راحتی سقط نکنید. من خییلی میترسم دوباره باردار بشم هم اینکه سن منو آقام بالاست، هم اینک کمردردم زیاده، ولی به حرف مردم هیچ وقت تو این زمینه اهمیت نمیدم، این چندباری که باردار شدم همه میگفتن شما که تو طبقه سوم و خونه ۶۰ متری کوچیک دارین زندگی می‌کنید، چرا این اشتباه رو می‌کنید ولی من می‌گفتم خدا خودش روزی رسانه و رهبر عزیزمان فرمان داده و ما مطیع امر رهبریم. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«همدم امروز ، یاور فردا» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
سرگرمي روح... باید بچه را از اول به گونه‌ای تربیت کرد که بر مشکلات خودش حاکم شود و بعد بتواند مشکلات دیگران را هم حل کند. پس باید آنقدر کار کند که کار برایش عادت شود و به گونه‌ای جوهردار شود که از یک لحظه بیکاری رنج ببرد. خودِ کار کردن، این اثر را می‌گذارد که انسان بر کار تسلط پیدا می‌کند. وقتی انسان کم کار کرد، کار بر او سوار می‌شود، بار می‌شود و کار را با اخم و تَخم و رنج انجام می‌دهد. کار یک نعمت است؛ وقتی پیش پای انسان می‌آید، انسان نباید از آن فرار کند؛ روزیِ انسان است. بعضی‌ها وقتی جایی مهمان می‌شوند، هیچ کاری نمی‌کنند و بعضی‌ها عادتشان است که آستین شان را بالا می‌زنند و هر گونه کمکی که بتوانند، می‌کنند و کار را راه می‌اندازند. اینها هم جسمشان سالم‌تر می‌ماند و هم روحشان بانشاط ‌تر است. بعضی‌ها در خانۀ خودشان می‌گردند که برای خودشان کار پیدا کنند. شیشه را تمیز کردن، فرش را مرتب کردن، جا‌به‌جا کردن وسایل و ... موجب می‌شود که انسان خودش عوض شود. کار چیزی نیست که آثارش در وجود انسان هدر برود. کار، مشغولیت روح است، سرگرمی روح است. هرچه که روح، سرگرمی منظم داشته باشد، شکوفاتر می‌شود. خب! حالا وقتی انسان بر کار و برنامه و فعالیت‌های خودش مسلط شد، پنجه‌اش گره‌گشا می‌شود؛ یعنی روزیِ دیگران در دستش گذاشته می‌شود که برای دیگران، رفع مشکل کند. در این حال بر اندوه خودش مسلط شده و می‌آید که اندوه دیگران را رفع کند. چنین انسانی همیشه ملجأ انسان‌های دیگر است، محرم انسان‌های دیگر است، امید انسان‌های دیگر است. ما در روایات داریم که این نعمت بزرگی برای انسان است که کسانی به برکت او و در زندگی او زندگی کنند و به کمک او مشکلاتشان رفع شود: «أنعم الناس عيشاً من عاش في عيشه غيره.» کسی که چنین موقعیتی برایش ایجاد شده که مشکلات دیگران رفع کند، باید قدر آن را بداند؛ این نعمت است. ممکن است خسته بشود؛ اما خستگی لذت‌بخشی است. خستگی‌ای که انسان از بیکاری پیدا می‌کند، بیماری و مرض است. خستگی‌ای که انسان از کار پیدا می‌کند، نور است. خستگی‌ای که انسان از بیکاری پیدا می‌کند، ظلمت است. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
التماس دعا... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۵۴ من متولد ۵۸ و همسرم متولد ۵۷ دخترعمو و پسر عمو هستیم. هر دو اهل کار فرهنگی و ولایی، سال۷۶ نامزد شدیم و چون سنمون کم بود تا سال ۷۹ صبر کردیم و در سن ۲۰سالگی ازدواج کردیم. جفتمون دوست نداشتیم بچه دار بشیم و کسی هم تشویق مون نمی کرد. فکر می‌کردیم که هنوز خیلی بچه هستیم و باید تفریح کنیم وضع مالی مون خیلی بد بود به قولی همیشه هشتمون گرو نه بود، بالاخره بخاطر مشکلات هورمونی که برای من پیش اومد دکتر گفت باید بچه دار بشید و کلی دعوامون کرد و ما بعد از ۵ سال تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم. اولین فرزندم حسین، در سال ۸۴ به دنیا اومد و با به دنیا اومدن حسین دقیقا حقوق همسرم دوبرابر شد و وضع اقتصادی ما کمی بهتر شد ولی دوباره ما اشتباه اول رو تکرار کردیم و تا سن ۸ سالگی حسین برای فرزند دوم اقدام نکردیم تا اینکه دوستان همسر گفته بودن شما که ولایی هستید چرا فقط یک فرزند دارید و این شد که ما برای فرزند دوم اقدام کردیم و خدا محمدرضا رو به ما هدیه داد. و من هر دو زایمانم سزارین شد چون خودم میخواستم و از زایمان طبیعی میترسیدم. با اومدن محمدرضا وضع مالی ما بازم بهتر شد ولی بخاطر چسبندگی که تو ناحیه بخیه هام داشتم و عمل من یک ساعت ونیم طول کشید دکتر گفت دیگه نباید بچه دار بشید ولی از وقتی محمدرضا دنیا اومد، همسرم پاشو کرد تویه کفش که باید سومی رو هم بیاری و منو راضی کرد برای بارداری سوم... اینم بگم که بارداریهای من خیلی بد بود، حالم خیلی بد میشد و اصلا نمی‌تونستم از جام بلند بشم به هر ترتیب من دوباره باردار شدم و وقتی رفتم سونوگرافی گفت دوقلو باردارم وقتی پیش دکتر رفتم گفت من گفته بودم نباید باردار بشی و تو میگی دوقلو بارداری😊 حالم خیلی بد بود تو هفته ۲۹ بارداری سونوگرافی رفتم و گفت وضعیت هردو جنین خیلی خوبه ولی دو روز بعد حال من خیلی بد شد و من با مسمومیت بارداری زایمان کردم. محمدعلی قل پسر ۱ کیلو ۴۰۰ گرم و فاطمه حلما قل دختر ۱کیلو ۷۰۰ گرم بودن، هر دو تو دستگاه بودن تا چهل روزگی مرخص شدن و دیگه از سختیهاش نگم که دست تنها با چهارتا بچه چه کردم. در دوران بارداری دوقلوها، همش به مخارج اون فکر می‌کردم ولی به قدری اینها روزی دارن که من همش میگم منو همسرم از روزی بچه ها می‌خوریم یعنی هرچی که می‌خوام از جایی که حسابشو نمی‌کنم، میرسه مثلا برای لباسهاشون یه دفعه یه حراج خوب میبینم یا شیرخشکهاشون ازیه جاهایی به قیمت خیلی مناسب برام می‌رسید (من حیث لایحتسب) الان دوقلو هام پنج ساله هستن ولی هم من و هم همسرم همش میگیم بزرگترین خطای زندگی ما اینه که دیر بچه دار شدیم کاش زودتر اقدام میکردیم والان بچه هامون بزرگ بودن آخه هرچقدر زودتر بیاری، انرژی وحوصله بیشتری داری. باز با اینکه دیر بچه دار شدیم از اینکه بچه هام خواهر و برادر دارن خداروشکر می‌کنم و اگر شرایط جسم خوبی داشتم حتما برای دخترم خواهر می آوردم، آخه دخترم خیلی شاکیه که خواهر نداره. من به همه زوجهای جوون توصیه می‌کنم هرچه زودتر بچه دار بشن و مثل ما وقت تلف نکنن ما از وقتی بچه دار شدیم، بیشتر تفریح می‌کنیم و به مسافرت میریم. دوقلوهای من سه بار پیاده روی اربعین رو تجربه کردن☺️ خداروشکر به برکت وجود این بچه ها آقاجونم ما رو هم می طلبه. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعاگوی همه عزیزان کانال در حرم مطهر امام رضا علیه السلام... کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
نعمت... پسر شهید دکتر عمومی بود ... همسرش هم ماما بود. آقا بهشان گفت: چطور شما دکتر و ماما هستید و هنوز بچه‌دار نشدید، نخواستید یا نشده؟ خانم چادرش را کشید روی صورتش و از خجالت قرمز شد. آقا ادامه داد که: "امکان بچه‌دار شدن یک نعمت است. اگر از این نعمت استفاده نکنید، ناشکری کرده‌اید." پسر بالاخره مُقر آمد که ما توراهی داریم. آقا خوشحال شد و گفت: "خب پس حرف تمامه. ان شا الله سزارین هم نکنید. خودتان هم که ماما هستید و بهتر می‌دانید بچه‌ای که طبیعی به دنیا می‌آید سالم‌تر است." آقا به دختری که کنار صندلی‌اش نشسته بود (دختر شهید) گفت: شما خانم ازدواج نکردید؟ دختر سری به نفی تکان داد. آقا گفت: "خواستگار خوب اگر آمد سریع ازدواج کنید، اصلاً معطّل نکنید؛ این توصیه‌ی من به شما. به پول و موبایل و جایگاهش نگاه نکنید. نجابتش را ببینید. ..." وقتی نوبت هدیه دادن به عروس شهید شد، پسر گفت: خانم من دو نفر حساب می‌شوندها! آقا ... گفت: بله ایشان دونفسه هستند. و یک سکه‌ی دیگر هم داد. 📚همپای مسافر اردیبهشت کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
دوتا کافی نیست
#پیام_مخاطبین راستش این روزا قلبم بدجوری شکسته، تو رو خدا به پدر مادرا بگین اگر نمیخوان توی فرزندآ
چرا دوتا کافی نیست.... سلام و خدا قوت ممنون از کانال خوبتون و اینکه هدفمند و موضوع بندی شده پیش می‌برید مطالب هر روز رو... خدا اجرتون بده به اون خانم بگید اصلا از این حرفها ناراحت نشن... مادرهای ما نسلی بودن که با "ایست یه بچه کافیست" بزرگ شد و زمین و زمان براشون دوخته شده بهم که مادری و فرزندآوری براشون بی ارزش بشه... بعضی والدین به اینکه فرزند جوان شون سه چهار سال پشت کنکور ارشد و دکترا بمونه برای تحصیل و متحمل سختی بشه از تفریحش، از سلامتیش بزنه که به مدرک برسه یا به استخدام در اداره ای راضین ولی عجیبه که همین چند سال سختی رو راضی نیستن برای نوه ای که قراره پشت و پناه پیری شون بشه و حتی آینده کشور رو بسازه و ان شاء الله از زمینه سازان ظهور باشه رو تحمل کنن!! ‌همین والدین ۲۰ سال دیگه که پسراشون و داماداشون باید بازنشسته بشن، قانون، سن بازنشستگی رو میبره بالا. چون نیروی کار وجود نداره تو کشور.... ۱۴۲۰ که نوه هاشون و بچه هاشون باید برن رسیدگی کنن بهشون... سر بزنن بهشون و از دلتنگی درشون بیارن، همین نوه ها بجای ۸ ساعت در روز باید ١٠-١٢ ساعت کار و حتی همزمان تحصیل کنن و دیگه نایی ندارن و وقتی ندارن که برن سر بزنن... چرا چون نیروی کار نیست.... نه تنها پیشرفتهای کشور... نه تنها امنیت کشور... نه تنها اقتصاد کشور... بلکه آرامش و نشاط روحی روانی خانواده ها هم گره خورده به جمعیت. ‌ از این حرفها دلسرد نشید و مغلوب شیطان نشید که ۲۰ سال بعد قطعا می‌بینید که همون آدمها تحسین تون می‌کنن. اون وقته که همون هایی که یه دونه بچه دارن هم به برکت وجود امثال شما و بچه های شما زندگی شون می‌چرخه چون یه دونه بچه ی خودشون مونده زیر بار فشار زندگی که به زن و فرزند خودش رسیدگی کنه؟ به والدین خودش؟ یا والدین همسرش؟... ‌ خدا به برکت امام زمان به پدر و مادرهای جهادگر تو این باران طعنه ها و تو این شرایط اقتصادی اجر بده ان شاء الله و به نسل شیعه، به وقت و توان شیعه، به درجات معنوی بچه شیعه ها برکت بده. صلواتی هدیه کنید به نرجس خاتون، مادر امام زمان. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
👌«ما کوثریم و کم نمی شویم» کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
ساده شروع کردیم... 💠 زمان ما هم، رسم و رسوم ازدواج زیاد بود. ریخت و پاش هم بیداد می کرد. ولی ما از همان اول ساده شروع کردیم؛ خریدمان یک بلوز و دامن برای من بود و یک کت وشلوار برای مرتضی. چیز دیگری را لازم نمی دانستیم. 💠 به حرف و حدیث ها و رسم و رسوم هم کاری نداشتیم؛ خودمان برای زندگی مان تصمیم می گرفتیم. همین ها بود که زندگی مان را زیباتر می کرد. 🔹همسر شهید آوینی 📚نیمه پنهان ماه کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
۵۵۵ سلام و خسته نباشید خدمت شما و با تشکر از کانال خوبتون که منو ترغیب و تشویق کرد به آوردن فرزند دوم😊 منو همسرم به شکل کاملا سنتی در سال ۹۳ با هم آشنا و ازدواج کردیم، همسرم از یک خانواده روستایی و کشاورز ( البته با احترام به همه کشاورزان و روستاییان) هستن و من شهری و پدرم کارمند و خودم تحصیل کرده... همسرم اون موقع یه طلبه ساده بودن و فقط حوزه درس می‌خواندن، هر دو ۲۲ ساله بودیم، ازدواج ما از اون دسته ازدواج ها بود که واقعاً مثل بمب صدا داشت و هرکس می‌فهمید یه حرف و حدیثی درست می‌کرد، هم غریبه و آشنا که بماند...😊 بعد از یه مراسم رفتیم سر خونه زندگیمون، من دختری بودم که از خانواده ام جدا شده بودم، به یه شهر غریب رفتم، تنها شده بودم فقط خدا رو داشتم همش اصرار به همسرم که بچه می‌خوام اونم می‌گفت من درس میخونم، کار ندارم، درآمد ندارم، اما من کوتاه نیومدم، همش اصرار که دیگه پای خانواده ها رو باز کردم که راضیش کنن🙈 بعد از ۸ ماه از ازدواجمون، من باردار شدم چهار ماهه بودم که پسرم هنوز نیومده بود پا قدمش خوب بود، با چند تیکه طلا و کمک پدرهامون، تونستیم ماشین بخریم، همسرم تو یه موسسه عالی قبول شد شهر قم، باید اسباب کشی می‌کردیم، رفتیم دنبال خونه چون جایی نداشتیم، شبا تو چادر می‌خوابیدیم تا خونه پیدا شد، چون پول پیش کم داشتیم به سختی خونه پیدا شد، همسرم هم نمی‌خواست از کسی قرض بگیره. خب خونه رو تحویل گرفتیم با کمک خانوادم اسباب کشی کردیم قم... همسرم شب تا صبح درس میخوند، صبح تا شب هم کلاس می‌رفت ناهار می‌برد و منه باردار تنها... تا وقت موعود رسید، پسرم به دنیا اومد، شد عزیز همه😍 اسمش رو حسین گذاشتم چون واقعاً از امام حسین داشتمش، حسین شد ۵ سالش، بچمم تنها بزرگ کردم، همش حرص تنهایی و غریبی شو می‌خوردم، همش می‌گفت داداش میخوام، همسرم هم به هیچ عنوان زیر بار فرزند دوم نمی‌رفت، حتی با دخالت خانواده ها😔 می‌گفت کارم باید درست بشه هرچی می‌گفتم برکت داره قبول نمی‌کرد... دیگه راهی نداشتم، رفتیم امام رضا عید قربان پارسال، گفتم یا امام رضا، شما مهر بچه دوم رو بنداز تو دل همسرم، یه بچه سالم دیگه بیارم، بچم خوشحال بشه اگه پسر شد هم اسم شما بذارم علی😍 گذشت و ما برگشتیم، دیگه اصراری نکردم در کمال ناباوری همسرم خودش موضوع رو پیش کشید من در پوستم نمیگنجیدم😍😍😍 خداروشکر بازم باردار شدم و پسر شد. حسین که روز شماری می‌کرد برا تولد داداشش و بی صبرانه منتظر بودو الان دو ماهشه علی آقا، حسین که خیلی دوستش داره ماشاالله پاقدمش عالی تر از داداشش بود، پدرش قبول شد قضاوت و الان تازه استخدام شدن و ما اومدیم یه شهر دیگه و کیلومتر ها از خانواده ها دور هستیم. خداروشکر دوتا دسته گل دارم همدم غریبی و تنهاییم هستن و الحمدلله کم کم زندگیم رونق میگیره، حالا کم کم دارم میگم بچه هام آبجی ندارن😉 امیدوارم خدا کمکم کنه و بهم نعمت های بیشتری بده🤲 کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه احکام اسلام رحمت است... 👈 آقایان مسئول، مماشات با قانون شکنان را تمام کنید. کانال«دوتا کافی نیست» @dotakafinist1