eitaa logo
فلسفه نظری
2هزار دنبال‌کننده
429 عکس
70 ویدیو
52 فایل
🔮شناخت عقلانی پیرامون حقیقت‌ موجودات‌ را فلسفه‌نظری گویند. ✔والحّقُ لایعرفُ الّا بِالبُرهان لابِالرِجال @eshragh1300
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5983038362729055408.pdf
234.9K
🔴انسان‌شناسیِ علوم انسانیِ مسلمانان ❇️ «بررسی تطبیقیِ انسان‌شناسی فارابی و ابن خلدون» #محسن_صبوریان @falsafeh_nazari
4_5985419947864491555.pdf
319.2K
🔴چرا علم دینی؟ #مهدی_گلشنی @falsafeh_nazari
🔴فکر کردن؛ چگونه و چرا؟ 🔹 انسان موجودی معنایاب و معنافهم است و حیات آدمی بدون معنا قوام نمی‌پذیرد. اما معنایابی و معنافهمی آدمی به این مفهوم نیست که انسان خود، معنا یا بنیاد معنا یا جاعل معناست. معنا در فرد ظهور می‌یابد، اما از این حقیقت به هیچ وجه نمی‌توان نتیجه گرفت که فردیت، بنیاد و جاعل معناست یا در فردیت معنایی وجود دارد. در قوم و حیات جمعی از آن حیث که امری جمعی است- هم معنا ظهور ندارد، لیکن اندیشیدن به حیات جمعی می‌تواند تمرینی برای گذر از فردیت برای دستیابی به معنا باشد، مشروط بر اینکه به گمگشتگی و مستحيل شدن در جمع منتهی نشود. فردیت‌گرایی یا اندیویدوآلیسم جدید، دیوار به دیوار بی معنایی و نیهیلیسم است، چراکه فردیت گرایی جدید، گذر از خویشتن برای نیل به معنا را درنمی یابد. نیهیلیسم در دیار ما هم خانه کرده است. فردیت گرایی و عافیت طلبی بورژوامنشانه، اکثریت قریب به اتفاق جامعه انسانی کنونی را فراگرفته است. 🔸کشف امکانات تازه بدون یاری و مدد سنت امکان‌پذیر نیست. اساسا آدمی موجودی نیست که از صفر آغاز شود. نحوه هستی او عین واقع شدگی درون امکاناتی است که وی را احاطه کرده، نحوه هستی، او را سمت و سو می بخشد. آدمی حلقه آغازین نبوده، بلکه حلقه ای در میان زنجیره‌هایی است که حلقات آن پیش از او وجود داشته و بعد از او وجود خواهند داشت. ماهیت تفکر و فلسفه از همین نحوه هستی آدمی برمی‌خیزد. تفکر و فلسفه همواره درون یک سنت و تاریخ امکان پذیر است. تفکر اصیل محض، وجود ندارد و تفکر متفکر همواره در سایه تفکر متفکران پیشین، یعنی درون یک سنت، قوام می پذیرد، اما در عین حال، اصالت تفکر در فراروی از همین سنت نهفته است. تفکر بدون مدد فرهنگ و سنت، امکان پذیر نیست؛ اما ماهیت و اصالت تفكر عبارت است: از همین فراروی از فرهنگ و سنتی که شخص متفکر را احاطه کرده است. تفکر اصیل، هر چند متعلق خود را از فرهنگ اخذ می کند لیکن ماهیتا ضد فرهنگ است. سخن نیچه را به یاد آوریم که گفت: «تفکر سخن نابه هنگام است». این سخن بدین معناست که تفکر، یورش بر فرهنگ است. سنت و فرهنگ بسیار عزیز و مغتنم است تا آنجا که متعلق تفکر واقع می شود اما آنجا که جانشین خود تفکر می شود، یعنی امکانات موجود تاریخی را به منزله یگانه ترین و نهایی ترین امکانات فراروی آدمی جلوه می دهد، موجبات مرگ تفکر و آزادی و لذا مرگ انسان را فراهم می سازد. تفکر و فلسفه عبور از افق هایی است که فرهنگ و سنت به منزله نهایی‌ترین و یگانه‌ترین امکانات آدمی می‌نمایاند و این عبور، امر بسیار دشواری است که عزمیت عظیمی را می طلبد. جامعه فلسفی ایران، در زمان ما، بیش از اندازه اسیر سنت و فرهنگ تاریخی خویش است و برای گذر و فراروی از این محدوده های تاریخی نیازمند عزمیّنی است که به نحوی اساسی فاقد آن است. ❇️کانال فلسفه نظری @falsafeh_nazari
4_5776232629409941059.pdf
3.26M
🔴علم دینی از منظر حکمت اسلامی 🔹#حمید_پارسانیا @falsafeh_nazari
4_5776232629409941062.pdf
2.05M
🔹فکر کردن؛ چگونه و چرا؟ 🔻#بیژن_عبدالکریمی @falsafeh_nazari
4_6005843170192000197.pdf
342.1K
🔴 امکان علم دینی ❇️ بحثی در چالش‌های فلسفی اسلامی سازی علوم انسانی 🔹#حسین_سوزنچی @falsafeh_nazari
4_6005843170192000199.pdf
737.8K
🔴 درآمدی تحلیلی بر منطق تدوین مبانی علوم انسانی اسلامی 🔹#سید_محمدحسین_کاظمینی @falsafeh_nazari
هدایت شده از انبارکانال
2_5285006332024324146.mp3
17.42M
🎧 فلسفه و علوم انسانی 🔻 @falsafeh_nazari
🔹درس‌گفتار #افلاطون 🔻#مهدی_قوام_‌صفری جلسه دوم @falsafeh_nazari
هدایت شده از انبارکانال
4_5992195121334978159.mp3
16.41M
🔹درس‌گفتار 🔻 جلسه دوم @falsafeh_nazari
🔴غايت فلسفه  ⬅️غايت فلسفه نظري آن است كه مشابه نظام علّي جهان خارج، به صورت نظام علمي، در نفس آدمي متنقش گردد. حصول تشابه موجود به دو نظام هستي(عيني و علمي) در خصوص مادي بودن آنها نيست، بلكه در صورت و هيئت اشياست، چون جهان عيني، گرچه داري بخش مجرّد است؛ ولي بخش ديگر آن مادّي است، در حالي كه نظام علمي، مجرد محض است. ⬅️منظور از شباهت نيز همچنان كه در مباحث وجود ذهني طرح مي شود، قول به شبح و امثال آن نيست، زيرا اين گونه اقوال منجر به نفي و انكار شناخت نسبت به جهان خارج مي شود؛ حال آنكه آدمي هرچند محدود، ليكن به حقيقت، در حد وسعت خرد خود، قادر به شناخت حقايق جهان است و غرض حكمت عملي آن است كه كه روح بر بدن مسلط و بدن تابع و مطيع روح گردد. بنابراين بدن در حد ذات خود، دشمن روح و عقل آدمي نيست، زيرا در اين صورت، چاره اي جز هلاكت و نابودي آن نيست. اگر عقل بر نفس غالب شود، بدن را در راه رشد و استكمال نفس قرار مي دهد.  📚فلسفه صدرا - ج 1، صفحه 29. ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
🔴وحدت و کثرت وجود ⬅️اين بحث، بحث وحدت و کثرت وجود است که از مهمترين مسائلي است که به يک معنا هميشه در جهان مطرح بوده است. ⬅️تاريخچه‌‌‌‌‌: ⬅️مسأله وحدت و کثرت وجود به اين نام و به اين عنوان و به اين شکلي که الآن ما در اينجا مي‌‌‌‌‌بينيم، در کتب فلاسفه قبل از ملاصدرا، يعني در کتب فارابي يا بوعلي يا بعد از بوعلي مطرح نبوده است و آنها بحثي را تحت عنوان وحدت وجود يا کثرت وجود طرح نکرده‌‌‌‌‌اند. همان ريشه‌‌‌‌‌هايي که مسأله اصالت وجود را در فلسفه وارد کرد، همان ريشه‌‌‌‌‌ها نيز مسأله وحدت وجود و کثرت وجود را مطرح نمود، که يکي از اين ريشه‌‌‌‌‌ها عرفان است. ⬅️در عرفان هم باز آن کسي که اين مسأله را تحت اين نام «وحدت وجود» عنوان کرد محيي الدين بود در قرن هفتم هجري. قبل از محيي الدين مسأله وحدت در عرفان مطرح بوده است ولي هنوز به طور جزم صاحبنظران نمي‌‌‌‌‌توانند ادعا کنند که وحدت عارف آيا وحدت شهود است يا واقعا وحدت وجود است؛ يعني آن وحدتي‌‌‌‌‌که عرفا از آن بحث مي‌‌‌‌‌کنند صرفا يک جنبه انساني دارد به اين معنا که عارف مي‌‌‌‌‌رسد به مقامي که غير از خدا چيزي نمي‌‌‌‌‌بيند و به قول سعدي: «رسد آدمي به جايي که بجز خدا نبيند» يا واقعا جز خدا چيزي وجود ندارد؟ اينکه عارف مي‌‌‌‌‌رسد به مقامي که غير از خدا چيزي نمي‌‌‌‌‌بيند غير از اين مسأله است که جز او وجود ندارد. 💠اين از آن جنبه است که انسان عارف به دليل همان عشق عارفانه- که قهرا خاصيت عشق تک بيني است- جز معشوق چيز ديگري را نمي‌‌‌‌‌تواند ببيند و در هر چيز ديگر هم نگاه کند باز معشوق را مي‌‌‌‌‌بيند (که اين حالت احيانا ممکن است در يک عشق ديگر نيز براي انسان پيدا بشود). آيا مسأله اين است و يا واقعا به وحدت وجود معتقد بوده‌‌‌‌‌اند؟ عده‌‌‌‌‌اي معتقدند که عرفاي قديم مثل عرفاي قرن سوم و قرن چهارم اگر دم از وحدت وجود زده‌‌‌‌‌اند چيزي بالاتر از وحدت شهود نگفته‌‌‌‌‌اند و واقعا جهان بيني عرفاني بر اساس وحدت وجود در عرفان وجود نداشته است. ولي ديگران معتقد هستند که نه، در جهان بيني عرفاني همان واقعيت وحدت وجود بوده است منتها آنها تعبير فلسفي درباره اين مطلب نداشته‌‌‌‌‌اند و کاري که محيي الدين کرده است اين است که براي اين مطلب تعبير فلسفي آورده و بعد توانسته است اينها را در يک قالبهاي مأنوس با ذهن و مأنوس با فکر بريزد؛ يعني آنچه را که آنها از طريق مکاشفه در مي‌‌‌‌‌يافته‌‌‌‌‌اند او توانسته است در يک قالبهاي مأنوس با فکر و مأنوس با ذهن بيان کند. . . . . . 💢 ... ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
🔴فلسفه الهي چیست؟ ♨️قسمت اول. ⬅️در بنيان واقعيت جهان هستي هيچ ترديدي نيست و وجود حقايق عالم, به اعتباربخشي ما نياز ندارد ـ اصولاً اعتبار ما ارزشي ندارد ـ و اساسً انكار عالمِ بيرون سفسطه‌اي بيش نيست. اين سفسطه دردي است كه از طريق برهان و دليل درمان نمي‌شود و اگر داروي شفابخشي باشد, همان داغ كردن است. ⬅️شكّي نيست كه علم به حقايق خارجي از نوع علوم بديهي اختلاف‌ناپذير نيز نيست, زيرا در اين صورت آراي مردم در نفي و اثبات اين حقايق, گوناگون نمي‌شد; به گونه‌اي كه در بعضي موارد, نظر عدّه‌اي به اثبات موضوعي و نظر عدّه ديگري به نفي آن موضوع مي‌انجامد. دو عقيده‌ي متناقض درباره‌ي يك موضوع, حتي گاه يك فرد در طول حيات علمي خود, درباره‌ي يك موضوع, دو عقيده‌ي متناقض دارد. ⬅️ريشه‌ي اين اختلاف نظرها در آن است كه گاهي يك انسان موضوعي را موجود معيّن خارجي مي‌پندارد و مي‌گويد: اين موضوع, موجود حق و ثابت است و در همين حال, انسان ديگري, همين موضوع را موهوم و خرافي مي‌پندارد و مي‌گويد: اين موضوع هيچ اثر وجودي در خارج ندارد, بدين‌سان, آنچه در نظر يك انسان چشمه‌اي جوشان است, در نگاه انسان ديگري سرابي خشك و موهوم است و آنچه نزد يكي سراب خشك است, براي ديگري چشمه‌اي جاري است. ⬅️از اين‌رو كسي به موضوعي ايمان مي‌آورد و ديگري به همين موضوع كفر مي‌ورزد. او به چيزي تديّن دارد كه ديگري نسبت به آن كافر است. زيرا انسان موجودي حيّ (مدرك فعّال) است و نمي‌تواند به سادگي از كنار حقايق هستي بگذرد, بلكه ناگزير بايد همراه با اين حقايق و به وسيله آنها زندگي خود را بگذراند. چنان‌كه نمي‌تواند به هر شكلي كه بخواهد به اين حقايق دست يابد و به هر گونه‌اي كه بخواهد در آنها تصرّف كند.  پس ناچار بايد اين حقايق را چنان كه هستند, بشناسد, ولي چنان‌كه گفته شد دستيابي به اين حقايق, از علوم بديهي سهل‌الوصول نيست, بلكه رسيدن به حقايق هستي از علوم نظري دشوار است.  💠از اين‌رو انسان كه در پي شناسايي حقايق است, به ترازويي نيازمند است كه به وسيله آن حق را بسنجد و آن را از باطل باز شناسد تا بدين‌سان رشد و هدايت حقيقت از گمراهي و ضلالت خرافات جدا شود. 💠اين ميزاني كه حق را با آن مي‌سنجند و به وسيله آن بودنِ حق را از نبودنِ باطل ممتاز مي‌سازند, همان علمي است كه «فلسفه» نام گرفته است. زيرا فلسفه عهده‌دار بحث از احوال موجود به لحاظ موجوديت آن است. . . (ع). 💢 ... ➖➖➖➖➖➖ 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 🆔 @falsafeh_nazari
🔴هایدگر واضطراب متافیزیک یوزف بوخنسکی درکتاب(سیرفلسفه معاصر)پیرامون وضعیت فلسفه درقرن بیستم عبارت(اضطراب متافیزیک)رابه کارمیبرد.بحرانی که آغازآن با دوآلیسم جوهری دکارت بود ودر اواخر قرن نوزدهم در جدال بین ایدآلیسم ورئالیسم خودرا نشان داد.گرچه درقرن هجدهم فلاسفه عصرروشنگری به افق مدرنیسم خوش بین بودند و کانت در تئوریزه کردن عقلانیت اومانیستی کتاب(روشنگری چیست)رابه نگارش درآورد،اما آنچه بعداز هگل رخ میدهد مقدمه یک اضطراب فکری است که به مثابه آغاز طغیان برعلیه عقلانیت سوبژکتیویستی میباشد.دورانی که میتوان به اعتباری آنرا عصر پست مدرنیسم نامیدبا سورن کی یرکگور شروع میشود وباکتاب(جهان به مثابه اراده وتصور)آرتور شوپنهاور جدیت میباد ودرنهایت به نیچه ختم میشود.بدون شک میتوان نیچه را مبدا رویکردی دانست که امتداد آن به ظهور مارتین هایدگر می انجامد.کتاب(فراسوی نیک وبد)که نیچه آنرا به سال(۱۸۸۲)نوشت سرآغاز تفکرفلسفی پست مدرن میباشد وهفت سال بعداز این کتاب درسال(۱۸۸۹)هایدگر به دنیا می آید. به عبارتی هایدگر بربستری از بحران واضطراب فلسفی زاییده میشود ورشد میکند. به اعتقاد فردریک اسکینر اگر درصددفهم معنای که توسط نویسنده منظورشده است باشیم بایدبه مباحث،مجادلات وپرسشهای که درآن زمانه وفضای زندگی وفکری متفکر مطرح بوده مراجعه کنیم.لذا جهت فهم دقیق هایدگرباید به زمانه وزمینه فکری او توجه کرد. زمانی که هایدگر به دانشگاه قدم میگذارد بادو رویکرد اساسی مواجهه میباشد: اول_اضطراب فلسفی که درجدال بین ایدآلیسم ورئالیسم متجلی شده بود. دوم_تلاش هوسرل جهت غلبه براین اضطراب متافیزیکی وبحران فکری فلسفه غرب.گرچه هوسرل تلاش میکند بربحرانی که فلسفه رافراگرفته غلبه کند ودرصددآن است که یقین فلسفی که از دکارت به بعد مفقودشده بودرابه فلسفه برگرداند امادر تحقق این هدف موفق نبود. بنابراین هایدگر دست پرورده چنین فضای بحرانی است وشاید درصدد یافتن راهی برای برون رفت از این اضطراب متافیزیکی ونیهیلیسم فکری است که دامن گیر بشر عصرمدرن شده بود. اندیشه های هایدگر دو دوره متفاوت دارد: دوره اول(کتاب هستی وزمان) درکتاب فوق پرسش اصلی هایدگر از وجود وهستی میباشد.وجودی که درافق زمان ازچهره او پرده برداری میشود.امابرای تحلیل معنای وجود چاره ای جزآن نمیبیند که به سراغ پرسشگر برود.زیرا پرسشگراست که در حد ظرف وجودی خویش از هستی پرسش میکند.هایدگراز این پرسشگر از وجود باتعبیر(Dasein)یادمیکند تا تفاوت دیدگاه خود با فلسفه کلاسیک درباب انسان و وجود را مشخص کند. . ادامه دارد . ➖➖➖➖➖➖ 💠کانال 🌿فلسفه نظری🌿 @falsafeh_nazari
هدایت شده از انبارکانال
🔴دازاین و انحراف در متافیزیک همواره این پرسش مطرح است که چرا هایدگر برای پرداختن به وجود از دازاین وانسان پرسشگر نسبت مند شروع میکند؟ درپاسخ باید به نگرش او درباب پرداختن فلسفه به وجود اشاره کرد. هایدگر معتقداست متافیزیک در سیر تاریخ خود دچارنوعی انحراف وفراموشی ازموضوع اصلی خود شده به‌گونه‌ای که به جای پرسش وتحقیق از (وجود)به(موجود)پرداخته.وی از این انحرافِ متافیزیک در رساله های متعددی سخن گفته وبراین معنا تاکید میکند که فلسفه چون از(موجود بما هو موجود)پرسش میکند از توجه به(وجود به ما هو وجود)غفلت کرده. به اعتقاداو سه پیش فرض اساسی مانع از توجه به حقیقت هستی شده است: اول:اینکه مفهوم وجود کلی ترین وعامترین مفهوم میباشد.بنابراین چون عامترین مفهوم است تصورشده که این مفهوم ازچنان وضوحی برخوردار میباشد که نیازی به تحلیل وبررسی آن وجود ندارد.درحالیکه به زعم هایدگر دقیقابه خاطراینکه این مفهوم عامترین مفهومی است که بامفهوم دیگری عامتراز او نمیتوان آنراتوضیح داد مفهوم وجود ازابهام وتیرگی برخوردار میباشد ونیازمندآن است که بیش از هرمفهوم دیگری مورد مداقه وتحلیل قرار بگیرد. دوم:مفهوم وجود قابل تعریف نیست.به این معنا که چون مفهوم وجود عامترین مفهوم است مفهوم گسترده تری از آن نداریم که بتوانیم مفهوم وجود را درپناه آن تعریف کنیم. سوم:باور به اینکه وجود یک مفهوم بدیهی است.به این معنا که برای درک مفهوم بدیهی مامحتاج مفهوم دیگری نیستیم لذا نمیتوان از مفهوم یامفاهیم دیگری برای درک وفهم وتحلیل مفهوم وجود کمک گرفت. حال آنکه این پیش فرضهابرمبنای متافیزیک ارسطویی محقق شده که بر اساس آن نمیتوان ونمی باید به بحث وتحلیل وتعریف از(وجود)پرداخت درحالی که هایدگرمعتقداست امکان سخن گفتن وتحلیل وجودبنابرمبانی غیر ارسطویی ونگاه به وجوداز زوایای دیگر ناممکن نمی باشد.بنابراین بداهت وجود دال برناتوانی ماازفهم بیشتر مفهوم وجود نیست.اومعتقداست ماهنوز درمواجهه مستقیم باوجود واقع نشده ایم وبراساس فهمی غیرمستقیم وپیشینی از وجود قرار داریم لذا مفهوم وجود برای ما در هاله ای ازابهام وتاریکی قرار دارد ومانیازمند وقادر برشناخت بیشتر وبهترمفهوم وجود هستیم.خلاصه آنکه براساس این سه پیش فرض متافیزیک سنتی کارسطویی باب تفکر درباب مفهوم وجود رابه روی خود بسته است واکنون مانیازمند آن هستیم که پس از این قرون متمادی مجددا تلاش کنیم تااین پیش فرضها راکنار بزنیم وتوجه نمائیم که حقیقت وجود گرچه عامترین وبدیهی ترین وغیرقابل تعریف ترین مفاهیم بنظر میرسد امادر واقع این پیش فرضها بیش ازآنکه یادآور(منع)از تفکر درباب مفهوم وجود باشند باعث (دعوت)به تفکر عمیق تردرباب معنای وجودهستند.او در کتاب(هستی وزمان)میخواهدبر نگرش فلسفی_ارسطویی چیره شود ودرواقع مسیرانحرافی متافیزیک رابه جایگاه اصلیش بازگرداند.امانه به واسطه فلسفه،بلکه بافراتررفتن از متافیزیک وبابهره‌مندی ازراهی دیگر.زیرامتافیزیک نمی‌تواند به پرسش ازحقیقت وجودپاسخ دهد چراکه اساساچنین مساله ای رامطرح نمیکند.زیراتفکرفلسفی همیشه به وجود در قالب موجودات از آن جهت که موجودهستندنگاه کرده. هایدگر در کتاب(وجود وزمان)میگوید باتوجه به آنچه گفتیم اکنون برای شناخت وجود از کجا باید آغاز کنیم؟؟باتوجه به اینکه وجود یک موجودی درعرض سایر موجودات نیست بلکه وجود درهر موجودی حاضراست.کدامین موجود بهتر وبیشتر میتواند آینه تمام نمای وجود باشد وآیا اساسا برای وجود آینه تمام نمایی متصور است یاخیر؟از همین جااست که هایدگر به سراغ موجودی می رود که از آن تعبیر به دازاین میکند.انسان یا دازاین نقطه عزیمت تفکرفلسفی هایدگر برای تامل وتفحص درباب وجود است. بنابراین هایدگربه سراغ انسان میرود وباب پرسش ازانسان را میگشاید زیرامقصوداو آن است که ازطریق انسان شناسی میتوان درجاده هستی شناسی قدم زد.هدف هایدگر این نیست که درباره انسان تحقیق کنداما تصورمیکندتحلیل پدیدارشناسانه انسان به عنوان یک وجود انضمامی و یک هستی عینی به شناخت وجود کمک میکند.لذا هایدگر برای تحلیل معناومعمای وجودچاره ای نمیبیند که ازطریق تاویل هرمنوتیکی موجودی که بیش از هرچیزدیگربه وجود نزدیک است یعنی انسان، عمل کند.اما نه هرانسانی بلکه بشری که پرسشگراز هستی است ونسبتی با وجود برقرار کرده.او ازاین انسانِ پرسشگرکه درپی یافتن نسبت خویش باوجود است باتعبیر(Dasein)یادمیکند. هایدگر تاکید میکند که پرسش از وجود درمیان موجودات بی شمار عالم صرفا برای موجودی به نام دازاین مطرح میشود واین امکان ویاپرسش از وجود برای هیچ موجود دیگری به غیراز انسان مطرح نیست ونمیشود. اما چرا دازاین درمعرفی ونمایاندن هستی برموجودات دیگر تقدم وترجیح دارد وچراموجودات دیگر نمیتوانند نقطه عزیمت شناخت شناسی هستی قرار بگیرند.هایدگراز چندجهت دازاین را مقدم بر هرموجود دیگری درمعرفی ونمایاندن هستی میداند: 1_دازاین امری وجودی(Ontical)است واین
هدایت شده از انبارکانال
موجود درهستی اش به واسطه اگزیستنس تعین میابد. 2_دازاین امری وجودشناختی(Ontological)است 3_دارا بودن توامان حیثیت انتیک_انتولوژیک برای امکان تحقق هرآنتولوژی دیگراست.بنابر انچه گفته شد دازاین بیش ازهرموجود دیگری خودرا به عنوان یک امرقابل پرسش درنسبت با وجود منکشف ساخته است. قابل ذکراست که نزد هایدگرامر انتیک باامر انتولوژیک تفاوت دارد ولی درعین حال این دو حیثیت در دازاین حضور دارد وبرهمین مبنااست که نزد هایدگر (تحقیق وتحقق)انتیک با(تحقیق وتحقق)آنتولوژیک تفاوت دارد.تحقیق آنتیک مربوط به حوادث ورویدادهای واقعی است وهدفش آن است که قواعد کلی برای این واقعیات وجود پیدا کند وآنها راطبقه بندی کند اما تحقیق مبتنی برآنتولوژی مربوط است به بنیان هایی که در وجود به عنوان امکانات حضور ونفوذ دارند. براین اساس دازاین خود را درک میکند وهستی رادرک میکند واز طریق درک خود به درک هستی نیز نزدیک میشود.دازاین براساس فهم ودرک است که ارتباط باخود بادیگران وباهستی برقرار میکند.اما فهم ودرک یک امر وجودی است وفهمیدن به عنوان یک امر وجودی صرفا یکی از امکانات دازاین است.اما موجودات دیگری که دازاین نیستند در واقع فاقد این امکانات هستند وهمین است سرِ آنکه به زعم هایدگر از(پنجره)دازاین فقط می توان(هستی)را (رصد)کرد. ادامه دارد.... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠کانال 🌿فلسفه نظری🌿 @falsafeh_nazari
🔴سوبژکتیویسم هایدگر چرا اگزیستانس بودن دازاین سبب تمایزاو ازدیگران میشود؟پاسخ این است که فقط انسان است که بواسطه وجودی خاص داشتن ازسایرموجودات متمایز میشود ویژگی این وجود خاص آن است که نحوه هستی اش به گونه ای است که انفتاح وجودی دارد.اما انفتاح وجودی به چه معناست؟یعنی فقط انسان است که می‌تواندبه موجودات ازحیث موجودبودن شان ونحوه تعلقشان به وجودآگاهی داشته باشدوفقط انسان است که می تواندبه آگاهی موجودات ازآن جهت که موجودند وقوف داشته باشددر این صورت بایداز هایدگرپرسیدآیاشما نیزدرنهایت دازاین را به اگزیستانس واگزیستانس رابه آگاهی تاویل نکرده‌اید؟وآیااین همان سوبژکتیویته ای نیست که از آن گریزان بودید؟پاسخ هایدگرآن است که اگزیستانس به مثابه ماهیت آدمی مقدم بر آگاهی اوست یعنی تامادامی که ماهیت آدمی به روی وجودبازوگشوده نباشدحیث التفاتی آگاهی حاصل نمیشود.به نظر میرسدظاهراً این سخن نقطه اوج تفکر هایدگر درتبیین ماهیت آدمی است که اگزیستانس را شرط آگاهی یافتن انسان می‌داندنه آگاهی یافتن راعلت اگزیستانس داشتن انسان.بنابرچنین دیدگاهی تا مادامی که نحوه وجودآدمی به گونه ای نباشدکه به روی هستی بازباشدانسان نمیتواندازویژگی آگاهی برخوردار شود اما بایداز هایدگربپرسیم آیافقط دازاین از چنین آگاهی که ریشه درگشودگی اش به هستی داردبرخوردار است؟یاخیر؟ موجودات دیگری نیز وجود دارندکه ازهمان نحوه آگاهی از آن برخوردارندوبنابراین از همان اگزیستانس که شما به دازاین منحصر کرده‌اید بهره‌مند هستند؟در اینجانیزبه نظرمیرسدهایدگردر انحصاراین آگاهی به دازاین ادعایی می‌کندکه مانندادعاهای پیشین اوهیچ دلیلی برآن اقامه نمیکند مضافاً این که هایدگرنمیگویدتقدم گشودگی دازاین برآگاهی برچه اساسی قابل اثبات است.مگرنه این که آگاهی به سهم خودبهره وحظی ازگشودگی به روی هستی دارد؟آگاهی ازجنس وجوداست لذانحوه ای از انفتاح وجودی است پس چگونه میتواند متاخراز اگزیستانس باشد؟در واقع اگزیستانس وآگاهی از آن جهت که هردو از حیثیت وجودی برخوردارندوهردوانفتاح وجودی دارندهیچ یک بردیگری تقدم ندارد امااگرمانندهایدگر آگاهی را سوبژکتیویستی تقریرکنیم به نحوی که آگاهی نه ازحیث وجودی برخوردارباشد ونه جنبه انکشاف هستی رابه همراه داشته باشداگزیستانس متاخرازآگاهی است.امااگر آگاهی راامری وجودی بدانیم نه تنهااگزیستانس شرط آگاهی یافتن نیست بلکه اگزیستانس رابطه اتحادی باآگاهی خواهدداشت.علاوه براینکه این آگاهی مندرج دراگزیستانس وبالعکس دیگرمنحصردازاین نیست.چراکه موجودات دیگر نیزازاین انفتاح برخودارند. . ادامه دارد... ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠کانال 🌿فلسفه نظری🌿 @falsafeh_nazari
🔷در سخنان هایدگر نوعی نقض غرض وجود دارد. اوبرای فرارفتن از دوآلیسم جوهری دکارت ونقض سوبژکتیویسم به هستی شناسی اصیل گرا وبنیادین(Fundamental ontology)تکیه میکند امادر تبیین نسبت آگاهی واگزیستانس به تفسیر سوبژکتیویستی از آکاهی میپردازد @falsafeh_nazari
🔴متافیزیک، در متافیزیکِ فردیدی بدون شک دکتر سیداحمدفردید یکی از اثرگذارترین متفکران ایرانی در دوران معاصرمیباشد.او اولین فردی است که در ایران مباحثی نظیر غرب زدگی،تاریخ تجدد وتجددمآبی،ادوار تاریخ و تاریخی بودن فکر،وبعضی دیگر ازمسائل چالش برانگیز زمانه را مطرح کرد.ازاین روی پرداختن به اندیشه های وی ما رادر فهم عمیق ماهیت تمدن غرب وجریانهای تجددمآب یاری میکند.تفکر فردید دارای شون مختلفی است که پرداختن به همه آنها فرصتی مستوفی میطلبداما به فراخورحال به بررسی آراء انتقادی وی به فلسفه ومخصوصا حکمت اسلامی میپردازیم.گرچه صحبتهای وی پیرامون فلسفه تکرار سخنان هایدگر میباشد،وما در مقالات گذشته به نقدوبررسی آنها پرداختیم لذا دراین نوشتار به بررسی اجمالی نگاه دکتر فردید به فلسفه اسلامی مپردازیم. به اعتقادهایدگر تاریخ دوهزار و پانصدساله متافیزیک غرب به موجود پرداخته و از وجود غفلت کرده است.از آنجایی که فلسفه وحتی الهیات هم به بحث از موجود پرداخته اند، پس همانند دیگر علوم پوزیتیو یا تجربی(شیمی، زیست‌شناسی، فیزیک)میباشند، زیرا در آن علوم از(وجود)غفلت شده وازآن بحث نمی‌شود. بدین ترتیب نیهیلیسم را به معنای نیست‌انگاری حقیقت وجود و اشتغال به نحوی از انحای موجود تعریف می‌کند. فردید هم می‌گوید: «اصلاً از قرن نوزدهم به این طرف پرسش از(وجود)نشده و فقط(موجود)موضوع پرسش بوده است. موجود عبارت است از جوهر و عرض، اصلاً آنچه در این جهان اصالت دارد، جوهر و عرض است» 1 به اعتقاد فردید،فلسفه ومتافیزیک ابداع یونانیان میباشدکه باسقراط شروع شده و با افلاطون و ارسطو صورت استدلالی وتحصلی میگیرد. با آغاز تفکر یونانی که همان آغاز غرب ونیهیلسم وغفلت از وجود وپرداختن به موجود است، شرق نهان می‌شود و تفکر وضع تازه‌ای پیدا می‌کند و آن اینکه کتب آسمانی که روح و متن آن شرقی است، با مبنای متافیزیک یونانی یعنی فلسفه ارسطو که محصول غرب است،تفسیر می‌شود.با آغازمتافیزیک استدلالی نسبت انسی وحضوری انسان با حقیقت وجود فراموش میشود.گرچه با ظهور اسلام تفکرالهی مجال ظهور پیدامیکند،اما در تمدن اسلامی بحث‌های کلامی وفلسفی به جای آموزش ادراک انسی ویافت حضوری وشهودی با پروردگار، جایش را به منطق اثبات خداوند می‌دهد. یعنی علم اصول فقه به یک دوره منطق یونانی تبدیل می‌شود.فردید معتقدبوداز وقتی که کسانی مانند فارابی وابن سینافلسفه وعلوم یونانی را که حاصل اندیشه وتعقل وخردآدمی است،به شرق واردکردندولباس اسلامی برآن پوشاندندجهان شرق واسلام غربزده(یعنی یونانی زدگی)شد. به اعتقاد وی متافیزیک درسراسر تاریخش،مبتلابه غفلت ازوجود وخلط میان وجودوموجودبوده است.همه نظام های فلسفی شرق وغرب به دلیل غفلت از علم حضوری ومحدود ماندن در تنگنای علم حصولی،از شرق حقیقت دور و گرفتارغرب زدگی شده اند. روش شناخت در اندیشه فردید،عرفانی است یعنی مبتنی برتقدم علم حضوری بر علم حصولی. علم به حقایق اشیاء و به نحو خاص شناخت حقیقت وجود با علم حضوری ممکن خواهد بود.فردید مباحث مربوط به «اسماء» را از علم الاسمای ابن عربی در فصوص الحکم اخذ کرده و مبتنی برمبانی هایدگر،آن را بردوره های تاریخی تطبیق نمود.براین اساس هر دوره تاریخی،مظهریک اسم بوده که بر تاریخ حوالت میشود وموجب نهان شدن دیگر اسماء می گردد. اسم جدید ناسخ اسم گذشته است و آنرا پنهان میکند. به عبارت دیگر آنچه هردورۀ تاریخی را تعین می‌بخشد،«حوالت تاریخی»یاحُکم اسمی است که بر آن دوره از تاریخ حکومت داردوهر دورۀ تاریخی اقتضای ماهیات خاصی داردکه به حکمت ربّانی مقدر گشته است که در آن دوره از تاریخ به ظهور رسد.فردید،سرآغاز تاریخ که انسان متذکر اسماء وصفات ربانی بود را «پریروز» مینامد.اما باظهور متافیزیک در یونان،دوری جدید درتاریخ آغاز شدکه در آن،حقیقت وجود،موردغفلت قرارگرفت و همواره مابعدالطبیعه به جای وجود، اساس بحث قرار گرفت. از یونان به بعد، یک صورت و اسم واحد مظهر تمام جهان گردید و آن «طاغوت زدگی» است که «دیروز، امروز و فردا»ی بشریت را شامل می شود. عصر طلایی تاریخ، «پس‌فردا» نامیده می شود که مجدداً حجاب از رخسار تاریخ به کنار رفته و امت واحده‌ از نو به ظهور می‌رسد. تفکر پس فردا تفکر آماده گر است و آن تفکری است که با آن تمام متافیزیک می رود و زمان دیگر آید. این زمان را نامش را بقیه الله می گذارد که همان عصر ظهور حضرت مهدی (عج) است. بنابراین طبق این رویکرد،در سر آغاز تاریخ،انسان به نحوحضوری ملاقی حقیقت ومتذکر اسماء وصفات ربانی بود اما باظهورمتافیزیک در یونان،برهه ای جدید درتاریخ آغاز شد که در آن،حقیقت وجود،موردغفلت قرار گرفت و«موجود» به جای «وجود»،مناط و ملاک تفکر گردید.👇👇
به اعتقاد فردید فلاسفه وحکمای مسلمان باعث غربزدگی جهان اسلام شدند زیرا باترجمه آثار فلاسفه یونان عملا نیست انگاری ساحت وجود را درجهان اسلام واردکردند. «غربزدگی با یونان آغاز می‌شود»2. برحسب اعتقادفردیدباگسترش تمدن یونانی که مبتنی برعقل بود درجوامع شرقی که مبتنی بر وحی بودند،حجاب برشرق فروافتاد.ازنظرفردیدغرب‌زدگی یک اصطلاح فلسفی به معنای ورود متافیزیک یونانی به شرق میباشد.همان متافیزیکی که باعث غفلت بشرازحقیقت شده بود.درواقع منظور او از غربزدگی همان یونان‌زدگی ویادلبستگی به خردورزی استدلالی وارسطویی بود.به اعتقاد وی شرق وقتی روی سعادت رامیبیند که از غرب وسلطه عقلانی آن آزاد شده وشیوه وحیانی رادرپیش گیرد. گاهی نیز معنای غربزدگی را گسترش داده و معنای دیگری از آن طلب می‌کرد: «از زمان یونان تاکنون من غربزدگی را طاغوت‌زدگی و دیوزدگی می‌دانم»3. به نظر او ابوعلی سینا و ملاصدرا غربزده و بنابراین زندیق بودند: «بوعلی سینا برای من زندیق است، ولی زندقه‌زدگی او خودبنیاد نیست. بوعلی هنوز در مقابل کتاب آسمانی خشیت دارد...بازمتافیزیک می‌آید تا ملاصدرا دوجهت وجریان است: یکی بی‌تقوایی ودیگری تقواست،بی‌تقوایی فلسفه ملاصدرا است...در فلسفه ملاصدرا تقوای قرآنی فراموش شده است»4.«اخلاق ناصری زندقه است و فضایل چهارگانه یونانی بر آن غالب است.این فضایل در فقه نیامده است. این فضایل در مقابل احکام پنجگانه مستحب، واجب، مکروه، مباح، و حرام در علم فقه و اصول است»5. فردید حتی غزالی و فخر رازی را هم که مخالف فلسفه بودند اسیر فلسفه می‌دانست، به‌ویژه فخر رازی را، و می‌گفت آنها به حکمت انسی و معنوی نرسیدند. وی معتقد بود: «وقتی که یونانیت سراغ اسلام می‌آید حجابی روی قرآن کشیده می‌شود و عقل متعارف به هر صورت از عقل قرآنی دور می‌شود، و مخلوطی از عقل مستبدانه حکمرانان و عقل یونانی می‌آید»6. زیرا بشر با عقل و منطق می‌خواهد بگوید خدا هست یا نیست، در حالی که خدا را باید از راه دل و از روی عشق پی برد و نه منطق. فردید دوران شکوه و عظمت علمی فرهنگی اسلامی را در قرون سوم و چهارم هجری که با ترجمه کتابهای یونانی به عربی آغاز شده بود،نفی می‌کرده و بیهوده می‌داند. زیرا معتقداست مسلمانان با این کار عقلانیت وخردورزی یونانیان را به فرهنگ اسلامی ودینی وارد کردندوبه مطالب شریعت چیزی خارج از آن افزودند. . ادامه دارد... . . 1_دیدارفرهی وفتوحات آخرالزمان_ص( ۲۳۹ )به کوشش محمد مددپور. 2_همان_ص(۱۳۲) 3_همان_ص(۳۶۸) 4_همان_ص(۴۱۳) 5_همان_ص(۳۳۵) ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠کانال 🌿فلسفه نظری🌿 @falsafeh_nazari
🔴سازواری علوم درحکمت اسلامی . . در حکمت قدیم رابطه دانشها به نحو احصاءالعلوم بود یعنی هرعلمی به مثابه مقدمه ای جهت رسیدن به علم دیگرمطرح میشد که همگی دریک کنش کلی به تکامل یکدیگر میپرداختند ودرنهایت ساختاری راتشکیل میدادند که خروجی آن شناخت حقیقت و کمک به انسان جهت تدبیر زندگی فردی واجتماعی بود. فلسفه به عنوان علمی که هدفش(هستی شناسی عقلی)است در راس این هرم قرار داشت وپس از ترتیب مسائل خود دریک حرکت طولی به تبیین مبادی نظری علوم وتعیین جهت گیری آنهامیپرداخت.درنهایت مجموعه ای از علوم نظری وتجربی وتحلیلی ایجاد میشد که همگی آنها در یک سازگاری وجودی ویک هماهنگی ماهوی بایکدیگر قرار داشتند. که علوم دانی آن مرتبط با عالی ترین بخش منظومه معرفتی حکمت دینی واسلامی بود.والبته این هماهنگی اپیستمیک به سازواری وملائمت میان نظروعمل،فلسفه وعلم،تئوری ورفتار،عقیده وکردار...منتهی میشد. حاجی سبزواری(ره)در کتاب شریف منظومه میفرماید: راءِ لِنور فی طریقِ کافِّ لَم یَتَکَادهُ صُعود کافِ یعنی (کسی که علم منطق رافرامیگیرد)نور(علم وتمیز حق از باطل)را میبیند (که این نور برای طی مسیرعلم برای اومناسب و کافی است) فراگیری منطق باعث میشود که سالک در صعود به قاف ملول وخسته نشود سپس مرحوم حاجی در معنای(صعود قاف)میگوید: (اَی قافُ القَلَم اَلذی هُو عَرشُ الرَحمان وقافُ العَقل الَّذی هو عالَمُ العقول بقدمِ المَعرِفت) منظور از (قاف)قاف قلم وقاف عقل است.قاف قلم همان عرش رحمان میباشد وقاف عقل عبارت است از عالم عقول وجبروت....که اگر کسی علم منطق را فرابگیرد(لَم یُمِل ولَم یُکِّلَّهُ)در طی این سیروسلوک معنوی(که بخشی از آن باقدم معرفت حاصل می آید)ملول وخسته نمیشود. این عبارات ونظایر آن گویای این مطلب است که حتی علم انتزاعی چون منطق در منظومه معرفتی حکمت، با عالی ترین اعمال یعنی سیروسلوک عارف رابطه مستقیم دارد.و طالب علم میداند که هرچه دراین سپهر معرفتی بیاموزد با بخشهای دیگر مرتبط است.وآنچه پس از تعلیم نصیب او میشود،وحدت معرفتی است. یکی از معضلات ایران بعداز مشروطه، بسط ناسازواری علوم وفرهنگ میباشد، علوم مدرن بدون هیچ مبنای تاریخی ونیاز فرهنگی وبه بازور استبداد پهلوی وارد ایران شد.حال آنکه زمینه فرهنگی و سابقه تاریخی ونیاز روحی وروانی مردم امردیگری بود. سایه قزاق بی اصل ونسب، نه تنها برسر مخدرات چادری، که برعرصه علم وهنر نیز سنگینی میکرد. اونه تنها چارقد رابه زور از سر زنها برداشت بلکه شیرازه سازواری علوم که حاصل هزارسال زیست فکری مردم وعلما با فرهنگ ومذهب کشور بود را از بین برد. دستورات مکتوب او به مدرسه صنایع مستظرفه کمال الملک، مبنی بر عدم ترویج موسیقی وهنرسنتی ولزوم آموزش وترویج هنرو موسیقی غربی،وهمچنین جمع کردن بساط طب سنتی و گِل گرفتن درِ هر مرکز وانجمن ومحفلی که دغدغه سازواری علوم بومی را داشتند ازدیگر خدمات دیکتاتورچکمه پوش به استعمار مدرنیته وقشر منورالفکران بی هویت بود. البته راه رضاماکسی توسط روشنفکران سکولار با روشهای جدید ادامه پیداکرد و نتیجه این مدرینیزاسیون مریض وغیراصولی در ایران،تاسیس دانشگاههای بود که علوم (منتَشر)را ترویج میکنند.ریاضیاتی که هیچ ارتباطی با علم سیاست ندارد،واقتصادی که از روانشناسی بی نیازاست،وعلوم فنی که بارشته الاهیات وفقه وحقوق غریبه میباشند،ودر نهایت پرورش متخصصین ودانشمندانی که علومشان ارتباطی با فرهنگ ومذهب مردم وخواستگاه تاریخی ونیازهای فرهنگی کشور ندارد. این جهان و ساکنانش منتشر آن جهان و سالکانش مستمر ➖➖➖➖➖➖➖➖ 💠کانال 🌿فلسفه نظری🌿 @falsafeh_nazari
🔴آیا فلسفه تفکر آزاد است؟ از آنجا که در کوران تبلیغات سیاسی وشعارهای احزاب الفاظی چون آزادی به عنوان امری مطلوب مطرح میشود، وقتی در جمله ای این عبارت را به کار میبریم ناخواسته بار معنای مثبت برای مخاطب ایجاد میکند، اما در مسائل فلسفی این عبارت حاوی ارزش تبلیغاتی ورسانه ای نمیباشد،لذا وقتی میپرسیم آیا فلسفه تفکر آزاد است؟قصد تحقیر ویاارتقای فلسفه رانداریم،بلکه اشاره به ویژگی ساختاری این علم میکنیم.مراد ما از پرسش فوق این است که آیا انسان میتواند بدون هرگونه پیش فرض ویا بدون تاثیر از فرهنگ ومذهب وایدئولوژی خاصی به تفکر استدلالی بپردازد؟آیا شرط اندیشه فلسفی این است که به نحو خالی الذهن وبی طرفانه نسبت به هرامری به تفکر بپردازیم؟؟ سوای از پژوهشهای روان شناسانه دهه های اخیر مبنی بر اینکه انسان از حیث روانی نمیتواند بدون موضع گیری وپیش فرضهای فرهنگی،دینی،اجتماعی،تاریخی و....باشد واین انگارهها درپیدایش ونضج تفکر واندیشه بشری تاثیر گذار است ،قصد این نوشتار آن است که این مطلب را از حیث فلسفی بررسی کنیم، آیا ساختار علم فلسفه نافی هرگونه پیش فرض در امر قیاس وتفکر است؟؟ چنانچه برخی اعتقاد دارند اصطلاحاتی نظیر فلسفه اسلامی مبهم وگنگ میباشد زیرا(فلسفه)یعنی اینکه انسان بدون گرایش به هیچ دین وفرهنگی به اقامه تعریف وحجت بپردازد حال آنکه عبارت (اسلامی)دلالت برگرایش فکری وتاثیر انسان از پیش فرضهای مذهبی اودربررسی مسائل دارد پس این قبیل عبارات حاوی تناقضی ساختاری میباشند.لذا فلسفه هرقدر سکولارتر ودورتر از مذهب باشد عقلانی تر بوده زیرا فلسفه تفکر آزاد است وآزادی یعنی اجتناب از هر گونه پیش فرض فرهنگی ومخصوصا مذهبی. در بررسی مساله فوق باید گفت... اساسا در تفکر واستدلال به دنبال یافتن(حدوسط)میباشیم. زیرا نسبت به حملِ محمول بر موضوع جهل وتردید داریم،لذا باید به دنبال یافت امری باشیم که در هر دوسوی حمل تکرار شده باشد.امر معلوم فوق همان حدوسط میباشدکه چون به مثابه آغازخروج انسان ازجهل به علم است به آن مبداء قیاس میگویند.به قضایای که حامل مبداء میباشند،مبادی گفته میشود.صغری وکبری دو مبادی مهمی هستند که منجر به انتاج نتیجه میشوند. به عنوان مثال نسبت به قضیه(آیا جسم حادث است؟)جهل داریم، به عبارتی حمل حدوث بر جسم محل تردیداست ، لذا در قدم اول به دنبال یافتن معلومی میباشیم که در هر دو تکرار شده باشد. معلومی که در موضوع و محمول قضیه وجود دارد(متغییر)است. تغییر هم در جسم وجود دارد وهم در معنای حدوث. این معلوم حدوسط و مبدائی جهت خروج ما از جهل به علم میباشد.پس از اتمام حرکت اول فکر(ذاهبه)که مبداءرا میابیم ،به تالیف تفصیلی این یافت یقینی در هیئت یک قضیه استدلالی میپردازیم وحرکت دوم فکر(راجعه)اتفاق می افتد لذا میگوییم: هر جسمی متغییر است(صغری)وهر متغییری حادث است(کبری) پس هر جسمی حادث است(نتیجه). بنابراین در تفکر واستدلال به دنبال یافتن حدوسط هستیم. امایافتن حدوسط چگونه است؟؟ پاسخ اول بوسیله برهان واقامه دلیل. یعنی بوسیله حدوسطی دیگر به مبدا استدلال میرسیم.اما حدوسط دوم را از کجا بدست اوردیم؟انهم بوسیله برهانی دیگر.برای احتراز از تسلسل باید به حدوسطی برسیم که مسبوق به برهان نباشد وبه عبارتی یقینی وبدیهی باشد. پس دومین پاسخ این است که راه رسیدن به حدوسط، یقین وبداهت میباشد. این بداهت به دونحو است. بدیهی اولیه:امور عامی که چون اعرف وبسیط تر از آنهاوجود ندارد و همچنین قضایایی که تصورشان مستلزم تصدیقشان است نزد عقل بدیهی میباشند مثل(عدم اجتماع نقیضین). 👇👇👇
بدیهی نسبی_یافت یقینی: اعتقاد جازمی که انسان نقیض آنرا احتمال ندهد.چنین معلومی از طرق گوناگون نظیر حدس فلسفی ویا مشهورات پارادایمی اتخاذ میشود. بنابرآنچه گفته شد تفکر مبتنی براستدلال وبرهان است واستدلال برپایه حدوسط بنا شده و یکی از راههای یافت حدوسط امور یقینی است که منبعث از پیش فرضهای انسان میباشد.این مساله بدان معناست که فیلسوف یافت یقینی وپیش فرض قبل از فکر دارد وآنرا به مثابه مساله پنداشته آنگاه وارد فلسفه میشود تا به بیان استدلالی آن بپردازد.لذا در مسائل فلسفی نباید به این بپردازیم که مساله وحدوسط فیلسوف از کجا آمده،بلکه باید به سیستم استدلالی وبرهانی که وی جهت اثبات مدعایش ارائه میکندتوجه کنیم.به بیانی دیگر هر فیلسوفی پیش از تبیین نظام فلسفی خود،دارای پیش فرضی است که نزداو یقینی میباشد.بوسیله آن معلوم حدوسطی ایجاد میکندوآنگاه درصدد اثبات برهانی آن امربرمی آید.بنابراین تفکرآزادبه معنای فقدان هرگونه پیش فرض و مساله قبل ازفکر اساسا بی معنا میباشد.عقلانیت بعداز یافت یقینی ایجاد میشود.واساسا مهم نیست حدوسط را از کجا آورده ایم بلکه بیان برهانی آن حدوسط در قامت یک استدلال منتج مطلوب میباشد.براین اساس در فلسفه اسلامی حکیم مسلمان حدوسط وپیش فرض خود را از متن دین گرفته وآنگاه درصددبیان استدلالی آن برمی آید. 🔴کانال 🌿فلسفه نظری🌿 @falsafeh_nazari