شعرخوانی محمدمهدی سیار.mp3
964.6K
در خانه طعنهی در و دیوار بشنوم
در شهر حرف کوچه و بازار بشنوم
در خانه طعنه در و دیوار بشنوم
هر بار از کنار در خانه بگذرم
آوای آه... مثل همان بار... بشنوم
هر بار، باز دست برم سوی ذوالفقار
از غیب بانگ «دست نگهدار» بشنوم
از کودکان مدام همین یک سؤال را:
«بهتر شده ست مادر تب دار؟...» بشنوم
اینها جدا جدا همه سخت است و سخت تر
حرف جدایی است که از یار بشنوم
سخت است از نفس نفست هم صدای بال...
بال پرنده های سبکبار بشنوم
#شعرخوانی
#محمدمهدی_سیار
@hafez_adabiyat
20.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #شعرخوانی #حمزه_محمودی
◾️توان برای صبوری نداشت دیگر اشک
▪️گرفته دیدهی او را به غصه در بر اشک
🎙#شبشعر #شهد_کوثر #فاطمیه #شعرطلاب
💡#اشراق_نیوز | اطلاعرسانی اخبار و رویدادهای فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی:
🆔 @eshragh_news
تا آینه پشت در سراپا می سوخت
در سینه ، از آتش جفاها می سوخت
آتش همه بر کوثر قرآن افتاد
در داغِ غمِ حضرتِ زهرا می سوخت
#علی_خسروی
@hafez_adabiyat
هستی ما چو پلک وا میکرد
به حضور تو التجا میکرد
ما ندیدیم خلقت خود را
لب تو شرح ماجرا میکرد
کیمیا بود نقرهٔ اشکت
که مس قلب را طلا میکرد
ای تبار زلال مهریه ات
آبها را گرانبها می کرد
بانوی زندگانی ساده
با تو دنیا چگونه تا میکرد
دست تو آب میکشید از چاه
دست تو گندم آسیا میکرد
و لبان تو سایه در سایه
باز همسایه را دعا می کرد
و چنین «إنّما یُریدُ الله»
جلوه تنها در این کسا میکرد
ما در این باغِ گل، وطن کردیم
عمر خود نذر پنج تن کردیم
عطر گلهای آرزو داری
صدبغل یاس پیش رو داری
ای بهشتی که از برای پدر
پی هر بوسه عطر و بو داری
از طلوع نماز تو پیداست
با زلال سحر وضو داری
ای پیاله پیاله خم غدیر
ای که کوثر سبو سبو داری
گل داوودی بهشت خدا
که مناجات در گلو داری
ما نداریم آبرو، بانو!
تو دعا کن که آبرو داری
تو دعا کن که از دعای تو نور
میکشد شعله تا به وادی طور
ای پر از شوق تو صدای علی
از تو سرشار لحظههای علی
با حضور تو نقش بر آب است
نقشه ها بهر انزوای علی
در نگاهت حریر دنیا نیست
قدر یک نخ ز بوریای علی
بین بازار کائنات کسی
جز تو داند مگر بهای علی
ای که مثلت نمی شود هرگز
هیچ کس ، هیچ کس برای علی
جان خود را گرفته ای بر دست
همه ی عمر پا به پای علی
گفتی این جان مگر چه می ارزد
جان زهرا شود فدای علی
این ز پیوندها فراتر بود
امتزاج غدیر و کوثر بود
جاده ها سبز در برابر تو
شده سرشار گل سراسر تو
جان خود را گرفتهای بر دست
همهٔ عمر پا به پای علی
گفتی این جان مگر چه میارزد
جان زهرا شود فدای علی
این ز پیوندها فراتر بود
امتزاج غدیر و کوثر بود
جاده ها سبز در برابر تو
شده سرشار گل سراسر تو
مهربانی جوانه ها دارد
در دل خانه ی محقر تو
بنده را تا بهشت خواهد برد
گل سجاده معطر تو
حضرت فاطمه درود و سلام
از همه انبیا به محضر تو
که شد از خطبه ی حماسی تو
خصم مبهوت در برابر تو
ذوالفقاراست صف به صف سخنت
در دفاع از حقوق همسر تو
خود نشان داده ای که ابتر ماند
کار خصم از خروش کوثر تو
چقدر شکوه از فراق پدر
چقدر آه و ناله تا به سحر
شهر در بین خواب و بیداری
کوچه ها گرم کوچ اجباری
گفته شد روز گریه کن یا شب
شهر این گونه داشت دلداری
شب بی گریه آرزو دارد
بالشی که به زیر سر داری
خانه ی نور ، نور این خانه
مکن از این افاضه خودداری
گیسوی کودکان پریشان است
گفته ای شانه می زنی آری
شاعری با کنایه روشن گفت
شرح آن لحظه های دشواری
قصه را تازیانه می داند
در و دیوار خانه می داند
#شاعر
#جواد_محمدزمانی
@hafez_adabiyat
عقیق لبت .mp3
430.1K
عقیق لبت رنگ یاقوت دارد
تنت بوی بیروت و باروت دارد
هوای خوش خنده ی شرقی ات را
نه بغداد دارد ، نه بیروت دارد
دمشق است صبحی که آرامشش را
ز شام پریشان گیسوت دارد
خدایی کجای جهان دیده بودی
شهیدی که اینقدر مبهوت دارد
نجف ، کربلا ، قم ، خراسان
بنازم چه بخت خوشی از تو تابوت دارد
#شعرخوانی
#استاد_عباس_شاه_زیدی
@hafez_adabiyat
بیتی است که در زمره ی نایاب ترینهاست.mp3
886.3K
بیتی است که در زمره ی نایاب ترینهاست
این خانه همان خانه ی معراج نشینهاست
بیتی است که شیرینی هر مصرع نابش
بر روی لب قاطبه ی عرش نشینهاست
دستاس و حصیر و دو سه تا کوزه ی خاکی
مایملک زهرا که در این خانه همینهاست
سرمایه زهرا به جز اینها که شمردم
سجاده و مهری است که مخصوص جبینهاست
آتش نزن ای شهر به این بیت که والله
این جای لب بوسه ی جبریل امینهاست
با فاطمه باید که خدا را بشناسی
کوثر سبب وصل گمانها به یقین هاست
والیل که تا گردش ایام به کار است
نام پدر فاطمه بر نقش نگینهاست
زهرا و حسین و حسن و حیدر و احمد
مردم به خدا هر چه که دارید از اینهاست
#شعرخوانی
#استاد_عباس_شاه_زیدی
@hafez_adabiyat
ای مادر عزیز همه عالم.mp3
1.39M
یکروز
تا شامگاه دیر
ماندم کنار پنجرۀ بستۀ اتاق
وز پشت شیشهها
آن دورهای دور
شب، از کنار کاسۀ وارون آسمان
خونابههای پیکر خورشید مرده را
آرام میمکید.
وینسوی پنجره
خفاشهای غمزدگی بال میزدند
در حفرههای بستۀ ذهن پریش من
گویی هزار گونه غم ناشناس را
غربال میزدند!
در تنگنای خانه مرا تنگ شد نفس
وین پنجره، چو پنجرۀ بستۀ قفس.
رفتم برون
چون مرغ پرگشوده، پریدم، رها شدم.
رفتم که خویش را
یک چند بین مردم این شهر، گم کنم
شهر، از شکوه شامگاهان پر نشاط بود
ـ یا از نشاط شامگهان پرشکوه بود ـ
گویی شعاع روشن صدها هزار نور
یک صبح تازه بود که در شهر میشکفت.
رفتم درون مردم انبوه رهگذر
چون جویبار رفتم و در موج گم شدم...
اما، بهناگهان،
دیدم کنار راهگذاران شاد شهر
یک خردسال کودک افسردۀ نژند
ـ یک پا میان لوش و لجنهای جوی آب ـ
دور از خروش کاذب شهر، ایستاده بود،
با حالتی که سخت غمانگیز و ساده بود.
چون برههای خرد جدا مانده از گله
از گرمگاه سینه به بانگی خروشناک
با گریههای تلخ، صدا میکرد:
مادر!
اینک منم:
آن طفل دورماندۀ گمگشته
آن خردسالکودک سرگشته
ای مادر عزیز همه عالم!
کو مهربار دامن پاکت، کو؟
#شعرخوانی
#استاد_موسوی_گرمارودی
@hafez_adabiyat
بند دوم
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
نمیتوان چو به خورشید، روبهرو نگریست
به روز واقعه هم با نقاب میآید
دریچهای بگشا سوی آن طلیعهی نور
سپیدهی سحری باشتاب میآید
دری به باغ نبوت گشود از گل سرخ
شگفت نیست که بوی گلاب میآید
صدای فاطمه در کائنات پیچیدهست
صدا بزن که ببینی جواب میآید
گلی که سایه فتد بر تنش ز پای نسیم
چه بر سرش ز هوای خراب میآید
خطابهی تو که خون گلوی مرغ حق است
چو آیههای خدا با کتاب میآید
بند سوم
پدر به دست تو گر مینهاد بوسه، بهجاست
که دست پاک تو و همسر تو دست خداست
وگر نبود علی همسرش نبود کسی
که با غزالهی دین، شیر حق فقط همتاست
چه قدر سادگی زندگیت شیرین است
بساط خانهی تو لیف سادهی خرماست
تمام مهر تو آب است و چند درهم سیم
همان که در نظرت هیچ نیست این دنیاست
محل زندگیت یک اتاق روشن سبز
به طول مهر، به ابعاد پاکی و تقواست
تو آن چنان و بیا حشر و نشر ما بنگر
اگر که شیعه بمیرد ز شرم روت رواست
خدا کند ز تو نوری رسد به باور ما
ز مهر سایهات افتاده باد بر سر ما
بند چهارم
تو ای سترگ، به زن معنی دگر دادی
به زن چنان که تویی جلوه بیشتر دادی
به مکتب دو جهان آن یگانه بانویی
که درس عشق به ابنای بوالبشر دادی
شب از سیاهی گیسوت مشق حرمت خواست
ز پاکجانی خود نسخه با سحر دادی
بدان خطابه که در مسجد مدینه گذشت
صلای حقطلبی پیش ظلم سر دادی
کنون به پیش تو دست نیاز آوردم
به سوی قبلهی رویت نماز آوردم
بند پنجم
تو چشمهساری و من تشنهی سرابزده
تو ماه روشن و ما سایه از نقاب زده
تو همچو فاخته حقحق زدی به شاخه و ما
چو جغد ناله به ویرانهی خراب زده
تو را که رود روانی و آبشار دمان
چه نسبت است به ما برکههای خوابزده
«تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند»1
تو روح روشن و ما مات و التهابزده
امیرهی سخنی از تو چون توان گفتن
به یک دو جملهی شوقآور شتابزده
همان به است که دست نیاز بازبریم
دوباره سوی تو ای قبلهگه نماز بریم
1. این مصراع از حافظ است.
#استاد_موسوی_گرمارودی
@hafez_adabiyat
مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳ - دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر .mp3
2M
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم »
بخش ۳ - دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر
دزدکی از مارگیری مار برد
ز ابلهی آن را غنیمت میشمرد
وارهید آن مارگیر از زخم مار
مار کشت آن دزدِ او را زار زار
مارگیرش دید پس بشناختش
گفت از جان مار من پرداختش
در دعا میخواستی جانم ازو
کش بیابم مار بستانم ازو
شکر حق را کان دعا مردود شد
من زیان پنداشتم آن سود شد
بس دعاها کان زیانست و هلاک
وز کرم مینشنود یزدان پاک
#مثنوی_معنوی
#خوانش
#بهروز_رضوی
#شرح
#بشیری_راد
@hafez_adabiyat
صوفی نهاد دام و سر حقه بازکرد.mp3
5.22M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
☘🍃✨🕊
🍃✨🕊
🌹🕊
☘
✨
غزل شمارهٔ ۱۳۳
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد
بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد
ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان
دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد
این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت
و آهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد
ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم
زآنچ آستین کوته و دست دراز کرد
صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت
عشقش به روی دل در معنی فراز کرد
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد
ای کبک خوش خرام کجا میروی بایست
غره مشو که گربه عابد نماز کرد
حافظ مکن ملامت رندان که در ازل
ما را خدا ز زهد ریا بینیاز کرد
#شرح_انگیزشی
#غزلیات_حافظ
#وحید_ضیایی
@hafez_adabiyat
💫
✨
☘
🌹🕊
🍃✨🕊
☘🍃✨🕊
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
شعرخوانی .mp3
913.9K
نیازی نیست روضه سر بیاید
نباید روضه خوان دیگر بیاید
برای گریه این ایام کافی ست
فقط گاهی صدای در بیاید …
*
نگاهی گرم سوی کودکانش
نگاه دیگری با همزبانش
علی را بیشتر شرمنده میکرد
همین لبخندهای نیمهجانش
*
شب داغ است می خواهم بباریم
بیا از داغ او با هم بباریم
چه ها فهمیدی از بازوی زهرا
بگو مولا ، بگو ما هم بباریم
*
سکوت و بغض و تشییع شبانه
شب دل کندن از بانوی خانه
گمانم در شب تاریک مولا
خودش را می برد بر روی شانه
*
خداحافظ گل ریحانه من
بهشت روشن کاشانه من
خزان است و خزان است و خزان است
خداحافظ بهار خانه ی من
#شعرخوانی
#محمد_میرزایی_بازرگانی
@hafez_adabiyat
دو خوانش غزل ۳۲۳ حافظ.mp3
3.04M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
☘🍃✨🕊
🍃✨🕊
🌹🕊
☘
غزل شمارهٔ ۳۲۳
ز دست کوته خود زیر بارم
که از بالابلندان شرمسارم
مگر زنجیر مویی گیردم دست
وگر نه سر به شیدایی برآرم
ز چشم من بپرس اوضاع گردون
که شب تا روز اختر میشمارم
بدین شکرانه میبوسم لب جام
که کرد آگه ز راز روزگارم
اگر گفتم دعای می فروشان
چه باشد حق نعمت میگزارم
من از بازوی خود دارم بسی شکر
که زور مردم آزاری ندارم
سری دارم چو حافظ مست لیکن
به لطف آن سری امیدوارم
#استاد_آهی
#استاد_موسوی_گرمارودی
#حافظ_خوانی
@hafez_adabiyat
💫
✨
☘
🌹🕊
🍃✨🕊
☘🍃✨🕊
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۴ - التماس کردن همراه عیسی علیه السلام زنده کردن استخوانها از عیسی علیه السلام.mp3
2.17M
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم »
بخش ۴ - التماس کردن همراه عیسی علیه السلام زنده کردن استخوانها از عیسی علیه السلام
گشت با عیسی یکی ابله رفیق
استخوانها دید در حفرهٔ عمیق
گفت ای همراه آن نام سنی
که بدان مرده تو زنده میکنی
مر مرا آموز تا احسان کنم
استخوانها را بدان با جان کنم
گفت خامش کن که آن کار تو نیست
لایق انفاس و گفتار تو نیست
کان نَفَس خواهد ز باران پاکتر
وز فرشته در روش دراکتر
عمرها بایست تا دم پاک شد
تا امین مخزن افلاک شد
خود گرفتی این عصا در دست راست
دست را دستان موسی از کجاست
گفت اگر من نیستم اسرارخوان
هم تو بر خوان نام را بر استخوان
گفت عیسی یا رب این اسرار چیست
میل این ابله درین بیکار چیست
چون غم خود نیست این بیمار را
چون غم جان نیست این مردار را
مردهٔ خود را رها کردست او
مردهٔ بیگانه را جوید رفو
گفت حق ادبارگر ادبارجوست
خار روییده جزای کشت اوست
آنک تخم خار کارد در جهان
هان و هان او را مجو در گلستان
گر گلی گیرد به کف خاری شود
ور سوی یاری رود ماری شود
کیمیای زهر و مارست آن شقی
بر خلاف کیمیای متقی
#مثنوی_معنوی
#خوانش
#بهروز_رضوی
#شرح
#بشیری_راد
@hafez_adabiyat
حکایت ۱۲ باب اول.mp3
9.86M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
☘🍃✨🕊
🍃✨🕊
🌹🕊
☘
حکایت شمارهٔ ۱۲
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان
یکی از ملوک بی انصاف پارسایی را پرسید از عبادتها کدام فاضل تر است گفت تو را خواب نیم روز تا در آن یک نفس خلق را نیازاری.
ظالمی را خفته دیدم نیم روز
گفتم این فتنه است خوابش برده به
وآنکه خوابش بهتر از بیداری است
آن چنان بد زندگانی مرده به
#خوانش
#ژاله_صادقیان
#شرح
#رشید_کاکاوند
@hafez_adabiyat
💫
✨
☘
🌹🕊
🍃✨🕊
☘🍃✨🕊
🌹☘🍃🌹☘🌹✨
555_13_ordibehesht_نشانت_که_جوید_که_تو_بی_نشانی.mp3
22.22M
#استاد_دینانی
#غزل_مولانا
نشانت کی جویدکه توبینشانی
مکانت کی یابدکه توبیمکانی
چه صورت کنیمت که صورت نبندی
که کفست صورت به بحر معانی
از آن سوی پرده چه شهری شگرفست
که عالم از آن جاست یک ارمغانی
به نونو هلالی به نونو خیالی
رسدتانماندحقیقت نهانی
گدارومباش ومزن هردری را
که هرچیز را که بجویی توآنی
دلاخیمه خودبراین آسمان زن
مگوکه نتانم بلی میتوانی
مددهای جانت همه زآسمانست
از آن سورسیدی همان سوی روانی
گمانهای ناخوش بردبرتو دلها
نداندکه توحاضرهرگمانی
به چه عذر آیدچه روپوش دارد
که تونانبشته غرض را بخوانی
خنک آن زمانی که ساقی توباشی
بریزی توبرماقدحهای جانی
زسرگیرد این دل عروج منازل
زسرگیرد این تن مزاج جوانی
خنک آن زمانی که هرپاره ما
به رقص اندرآیدکه ربی سقانی
گرانی نماند درآن جا وغیری
که گیرد سرمست ازمی گرانی
به گفت اندرآیند اجزای خامش
چنان که تو ناطق درآن خیره مانی
چههامیکندمادرنفس کلی
که تا بیلسانی بیابدلسانی
ایانفس کلی به هردم کیاست
کیت میفرستد به رسم نهانی
مگو عقل کلی که آن عقل کل را
به هردم کسی میکندمستعانی
که آن عقل کلی شودعقل کلی
گرآبی نیایدز بحرعیانی
@hafez_adabiyat
شرح ابیات میانی داستان طوطی و بازرگان.mp3
6.37M
#مثنوی_معنوی
#دفتراول
شرح ابیات میانی داستان طوطی و بازرگان
#خوانش
#بهروز_رضوی
#شرح
#بشیری_راد
@hafez_adabiyat
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول »
جمله عالم زان غیور آمد که حق
برد در غیرت برین عالم سبق
او چو جانست و جهان چون کالبد
کالبد از جان پذیرد نیک و بد
هر که با سلطان شود او همنشین
بر درش بودن عیب و غبین
دستبوسش چون رسید از پادشاه
گر گزیند بوسِ پا باشد گناه
گرچه سر بر پا نهادن خدمت است
پیش آن خدمت خطا و زلت است
شاه را غیرت بود بر هر که او
بو گزیند بعد از آن که دید رو
غیرت حق بر مثَل گندم بوَد
کاهْخرمن غیرتِ مردم بود
اصل غیرتها بدانید از اله
آنِ خلقان فرع، حق بیاشتباه
شرح این بگذارم و گیرم گله
از جفای آن نگار ده دله
نالم ایرا نالهها خوش آیدش
از دو عالم ناله و غم بایدش
چون ننالم تلخ از دستان او؟
چون نیم در حلقهٔ مستان او
چون بنالم خوش بود در جان من
جان فدای یار دل رنجان من
عاشقم بر رنج خویش و درد خویش
بهر خشنودی شاه فرد خویش
خاک غم را سرمه سازم بهر چشم
تا ز گوهر پر شود دو بحر چشم
اشک کان از بهر او بارند خلق
گوهرست و اشک پندارند خلق
من ز جان جان شکایت میکنم
من نیم شاکی روایت میکنم
دل همیگوید ازو رنجیدهام
وز نفاق سست میخندیدهام
راستی کن ای تو فخر راستان
ای تو صدر و من درت را آستان
آستانه و صدر در معنی کجاست؟
ما و من کو، آن طرف کان یار ماست؟
ای رهیده جان تو از ما و من
ای لطیفهٔ روح اندر مرد و زن
مرد و زن چون یک شود آن یک تویی
چونک یکها محو شد آنک تویی
این من و ما بهر آن بر ساختی
تا تو با خود نرد خدمت باختی
دل که او بستهٔ غم و خندیدن است
تو مگو کاو لایق آن دیدن است
آنکه او بستهٔ غم و خنده بود
او بدین دو عاریت زنده بود
باغ سبز عشق کاو بیمنتهاست
جز غم و شادی درو بس میوههاست
عاشقی زین هر دو حالت برترست
بی بهار و بی خزان سبز و ترست
کز کرشمه غمزهای غمازهای
بر دلم بنهاد داغی تازهای
من حلالش کردم ار خونم بریخت
من همیگفتم حلال، او میگریخت
چون گریزانی ز نالهٔ خاکیان
غم چه ریزی بر دل غمناکیان؟
#مثنوی_معنوی
@hafez_adabiyat
لینڪ گروه شعر میخانہ🌹👇
https://eitaa.com/joinchat/1515782216Cb7b3a733ea
سعدی غزل ۲۴۶.mp3
1.08M
غزل ۲۴۶
دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند
خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن
قتل اینان که روا داشت که صید حرمند
صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند
گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند
هر خم از زلف پریشان تو زندان دلیست
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند
حرفهای خط موزون تو پیرامن روی
گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند
در چمن سرو چمانست و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند
زین امیران ملاحت که تو بینی بر خلق
به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند
بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز
چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند
جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند
غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند
تو سبکبار قوی حال کجا دریابی
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند
سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد
سست عهدان ارادت ز ملامت برمند
#روایت_استاد_مهدی_امین_فروغی
#سعدی_نامه
@hafez_adabiyat
به نام حضرت دوست
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
شصت و سومین نشست ادبی انجمن شعر «رواق»پردیسان،با همکاری امور فرهنگی دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام
با حضور ارزشمند جناب آقای دکتر حامد طونی
سه شنبه ۲۰ آذر
ساعت۱۸:۳۰تا۲۰
https://eitaa.com/joinchat/4167041496Cbc50b4da4e