eitaa logo
حافظ خوانی و ادبیات
660 دنبال‌کننده
469 عکس
217 ویدیو
4 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
خوانش و شرح غزل۱۵۸.mp3
1.98M
مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد گر در خیال خلق پری وار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتد افتاده تو شد دلم ای دوست دست گیر در پای مفکنش که چنین دل کم اوفتد در رویت آن که تیغ نظر می‌کشد به جهل مانند من به تیر بلا محکم اوفتد مشکن دلم که حقه راز نهان توست ترسم که راز در کف نامحرم اوفتد سعدی صبور باش بر این ریش دردناک باشد که اتفاق یکی مرهم اوفتد @hafez_adabiyat
هدایت شده از ادبی-اشراق
هفتاد و نهمین محفل هفتگی شعر حوزه 《مشارق》 💠 به همت اداره هنرهای ادبی معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی 🎙همراه با شعرخوانی شاعران طلبه و نقد بررسی اشعار 🔴 با حضور: استاد سید محمدجواد شرافت 🔹زمان: دوشنبه، ۱۲ آذرماه ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۳۰ 🔸مکان: قم، خیابان شهدا(صفاییه)، نبش کوچه ۱۷، معاونت فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی، سینما اشراق. 🔻لطفا به زمان و مکان برگزاری جلسه دقت فرمایید. 🆔 @eshragh_adabi
خوانش و شرح غزل ۳۲۲.mp3
6.93M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ غزل شمارهٔ ۳۲۲     خیال روی تو در کارگاه دیده کشیدم به صورت تو نگاری ندیدم و نشنیدم اگر چه در طلبت هم عنان باد شمالم به گرد سرو خرامان قامتت نرسیدم گناه چشم سیاه تو بود و گردن دلخواه که من چو آهوی وحشی ز آدمی برمیدم ز شوق چشمه نوشت چه قطره‌ها که فشاندم ز لعل باده فروشت چه عشوه‌ها که خریدم ز غمزه بر دل ریشم چه تیرها که گشادی ز غصه بر سر کویت چه بارها که کشیدم ز کوی یار بیار ای نسیم صبح غباری که بوی خون دل ریش از آن تراب شنیدم چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی که پرده بر دل خونین به بوی او بدریدم امید در شب زلفت به روز عمر نبستم طمع به دور دهانت ز کام دل ببریدم به خاک پای تو سوگند و نور دیده حافظ که بی رخ تو فروغ از چراغ دیده ندیدم @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨
516_22_tir_عارفان_را_شمع_و_شاهد_نیست_ار_بیرون_خویش.mp3
21.51M
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش هر کسی اندر جهان مجنون لیلی شدند عارفان لیلی خویش و دم به دم مجنون خویش ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش گر تو فرعون منی از مصر تن بیرون کنی در درون حالی ببینی موسی و هارون خویش لنگری از گنج مادون بسته‌ای بر پای جان تا فروتر می‌روی هر روز با قارون خویش یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش گفت بودم اندر این دریا غذای ماهیی پس چو حرف نون خمیدم تا شدم ذاالنون خویش زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر چون ز چونی دم زند آن کس که شد بی‌چون خویش باده غمگینان خورند و ما ز می خوش دلتریم رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش باده گلگونه‌ست بر رخسار بیماران غم ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش من نیم موقوف نفخ صور همچون مردگان هر زمانم عشق جانی می‌دهد ز افسون خویش @hafez_adabiyat
خوانش و شرح غزل۱۵۹.mp3
1.78M
نه آن شبست که کس در میان ما گنجد به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد کلاه ناز و تکبر بنه کمر بگشای که چون تو سرو ندیدم که در قبا گنجد ز من حکایت هجران مپرس در شب وصل عتاب کیست که در خلوت رضا گنجد مرا شکر منه و گل مریز در مجلس میان خسرو و شیرین شکر کجا گنجد چو شور عشق درآمد قرار عقل نماند درون مملکتی چون دو پادشا گنجد نماند در سر سعدی ز بانگ رود و سرود مجال آن که دگر پند پارسا گنجد   @hafez_adabiyat
الهی نامه_مگر پرسید آن درویش حالی.mp3
1.18M
مگر پرسید آن درویش حالی به صدق از جعفر صادق سؤالی که چونست این همه زهدت شب و روز جوابش داد آن شمع دلفروز که چون کارم یکی دیگر نمی‌کرد کسی روزی من جز من نمی‌خورد چو کار من مرا بایست کردن فکندم کاهلی کردن ز گردن چو رزق من مرا افتاد از آغاز مرا نه حرص باقی ماند و نه آز چو در غیری وفائی می‌ندیدم به جان و دل وفای حق گزیدم نمی‌دانم که تو با خود بس آئی ز چندین تفرقه کی واپس آئی ترا نه بهر بازی آفریدند نه از بهر مجازی آفریدند مده از دست عمر خویش زنهار مخور بر عمر خود زین بیش زنهار نمی‌دانی که هر شب صبح بشتافت ترا در خواب جیب عمر بشکافت از آن ترسم که چون بیدارگردی نبینی هیچ نقدی خوار گردی همه کار تو بازی می‌نماید نمازت نانمازی می‌نماید نمازی کان به غفلت کرده ای تو بهای آن چه یابی گرده ای تو همه‌ عمرت به غفلت آرمیدی زمانی روی بیداری ندیدی که را خوابی چنین پربرگ باشد همه بیداریش در مرگ باشد   @hafez_adabiyat
517-29-tir-در دو چشم من نشین.mp3
20.74M
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری تا قمر را وانمایم کز قمر روشنتری اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشنتری تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسنتری وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام وقت ناز از آهن پولاد تو آهنتری چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او نرم گردی چون زمین گر از فلک توسنتری زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزار کز هزاران حصن و جوشن روح را جوشنتری زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست کز برای روشنی تو خانه را روشنتری   @hafez_adabiyat
هدایت شده از شعر هیأت
علیهاالسلام 🔹طواف🔹 در حریم خانه ماندی اعتکاف این است این سوی مسجد شعله‌ور رفتی، مصاف این است این خطبۀ تو واژه واژه ذوالفقار دیگری‌ست جلوۀ آن تیغ پنهان در غلاف، این است این از امام از کعبه گفتی، بستی احرام دگر بی‌امان دور علی گشتی! طواف این است این رو گرفتی پیش نابینا، حیا آن است آن نیمه‌شب تابوت می‌خواهی، عفاف این است این می‌رسد روزی که چشم آسمان روشن شود بر مزارت کعبه می‌گوید مطاف این است این 📝 🌐 shereheyat.ir/node/5384@ShereHeyat
هدایت شده از دنج تنهایی
يوم روزی که حضرت زهرا(س) پیراهن مبارک اباعبدالله الحسین (ع) را به حضرت زینب(س) به امانت سپردند آن زمانی که سخن از خلقت آدم نبود هیچ چیزی در زمین و آسمان ها هم نبود نه ، فراتر ، صحبت از پیدایش عالم نبود غیر نور اهلبیت و حضرت خاتم نبود صحبت از آن بود ، آنی که وجودش نور بود یعنی آن پیراهنی که تار و پودش نور بود شرح این پیراهن از آن روز مثل راز شد عقل عاجز ماند؛ از حیرت دهانش باز شد راه توبه از زبان جبرئیل ابراز شد روضه های "حاء و سین و یاء و نون" آغاز شد بوده بی شک از نگاه لطف فرزند بتول توبه ی آدم اگر آن روز گردیده قبول از کراماتش گره از کارها وا می‌شود با توسل بر نخش، یعقوب بینا می‌شود حضرت ایوب هم با آن مداوا می‌شود آتش نمرودیان " بَرْدًا سَلَاما " میشود پس برای حضرت یونس حقیقت روشن است او حیات خویش را مدیون این پیراهن است در بیانش"دست ما کوتاه و خرما بر نخیل" وقت توصیفش زبانش مانده قاصر جبرئیل بسته بودند انبیا بر تار و پود آن دخیل حافظ موسی کلیم الله شد در رود نیل وصف آن را گفته اند انجیل و تورات و زبور از دلِ امواجِ طوفان نوح را داده عبور ## می نشیند دختری با اشک پیش مادرش پیرهن را می‌دهد مادر به دست دخترش بر لبش جاریست گویا حرفهای آخرش "دخترم!یادت بماند بوسه روی حنجرش گرچه در ظاهر کنار بچه هایم نیستم غم مخور،آن روز من هم روی تل می ایستم چون کمانداری که از چله رها کرده است تیر خطبه هایت را بخوان در شام با لحن امیر می‌شوند از خطبه هایت دشمنانش سر به زیر زینبم! از گرگها پیراهنش را پس بگیر چاره این کار را جز در شکیبایی نبین زینبم!کرببلا را غیر زیبایی نبین " در روایات است وقتی ماه ماتم می‌رسد مادرش زهرا دوباره با قدی خم می‌رسد از دل افلاک چاووش محرم می‌رسد آه! دارد‌ نوبت تعویض پرچم می‌رسد پرچم ماه عزا در عرش این پیراهن است حضرت زهرا برایش اولین سینه زن است داغ عاشورای او بر دل اگر مانده هنوز غم مخور! تاریکی شب را سحر مانده هنوز چون برای انتقامش یک نفر مانده هنوز پس صبوری کن که هنگام ظفر مانده هنوز آن قمیصی که پناه اهل محشر می‌شود بر تن مهدی زهرا دیدنی تر میشود @denj_tanhaii
شعرخوانی حسن بیاتانی.mp3
1.63M
ابریست کوچه کوچه، دل من ، خدا کند نم نم، غزل ببارد و توفان به پا کند حسّی غریب در قلَمَم بغض کرده است چیزی نمانده پشت غزل را دوتا کند مضمون داغ و واژه و مقتل بیاورید شاید که بغض شعر مرا گریه وا کند با واژه های از رمق افتاده آمدم می خواست این غزل به شما اقتدا کند حالا اجازه هست شما را از این به بعد این شعر سینه سوخته، مادر صدا کند؟ مادر! دوباره کودک بی تاب قصه ات ... تا اینکه لای لای تو با او چها کند یادش بخیر مادرم از کودکی مرا می برد تکیه تکیه که نذر شما کند یادم نمی رود که مرا فاطمیه ها می برد با حسین شما آشنا کند در کوچه های سینه زنی نوحه خوان شدم تا داغ سینه ی تو مرا مبتلا کند مادر ! دوباره داغ شما را سروده ام باید غزل دوباره به عهدش وفا کند: یک شهر ، خشم و کینه ، در آن کوچه – مانده بود دست تو را چگونه ز مولا جدا کند باور نمی کنم که رمق داشت دست تو مجبور شد که دست علی را رها کند... تو روی خاک بودی و درگیر خار بود چشمی که خاک را به نظر کیمیا کند نفرین نکن ، اجازه بده اشک دیده ات این خاک معصیت زده را کربلا کند زخمی که تو نشان علی هم نداده ای چیزی نمانده سر به روی نیزه وا کند باید شبانه داغ علی را به خاک برد نگذار روز ، راز تو را برملا کند... گفتند فاطمیه کدام است ؟ کوچه چیست ؟ افسانه باشد این همه ؛ گفتم خدا کند   با بغض ، مردی آمد از این کوچه ها گذشت می رفت تا برای ظهورش دعا کند از کوچه ها گذشت ... و باران شروع شد پایان شعر بود که توفان شروع شد @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لینک عضویت شاعران محترم آیینی کشور در گروه(تخصصی شاعران آیینی) به خدمتگزاری کانون شاعران آیینی استان قم https://eitaa.com/joinchat/257818855C4d21f881c0
شعرخوانی محمدمهدی سیار.mp3
964.6K
در خانه طعنه‌ی در و دیوار بشنوم در شهر حرف کوچه و بازار بشنوم در خانه طعنه در و دیوار بشنوم هر بار از کنار در خانه بگذرم آوای آه... مثل همان بار... بشنوم هر بار، باز دست برم سوی ذوالفقار از غیب بانگ «دست نگهدار» بشنوم از کودکان مدام همین یک سؤال را: «بهتر شده ست مادر تب دار؟...» بشنوم اینها جدا جدا همه سخت است و سخت تر حرف جدایی است که از یار بشنوم سخت است از نفس نفست هم صدای بال... بال پرنده های سبکبار بشنوم @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
20.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ◾️توان برای صبوری نداشت دیگر اشک ▪️گرفته دیده‌ی او را به غصه در بر اشک 🎙 💡 | اطلاع‌رسانی اخبار و رویدادهای فضای مجازی، هنر و رسانه دفتر تبلیغات اسلامی: 🆔 @eshragh_news
تا آینه پشت در سراپا می سوخت در سینه ، از آتش جفاها می سوخت آتش همه بر کوثر قرآن افتاد در داغِ غمِ حضرتِ زهرا می سوخت @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هستی ما چو پلک وا می‌کرد به  حضور تو التجا می‌کرد ما ندیدیم خلقت خود را لب تو شرح ماجرا می‌کرد کیمیا بود نقرهٔ اشکت که مس قلب را طلا می‌کرد ای تبار زلال مهریه ات آبها را گرانبها می کرد بانوی زندگانی ساده با تو دنیا چگونه تا می‌کرد دست تو آب می‌کشید از چاه دست تو گندم آسیا می‌کرد و لبان تو سایه در سایه باز همسایه را دعا می کرد و چنین «إنّما یُریدُ الله» جلوه تنها در این کسا می‌کرد ما در این باغِ گل، وطن کردیم عمر خود نذر پنج تن کردیم عطر گل‌های آرزو داری صدبغل یاس پیش رو داری ای بهشتی که از برای پدر پی هر بوسه عطر و بو داری از طلوع نماز تو پیداست با زلال سحر وضو داری ای پیاله پیاله خم غدیر ای که کوثر سبو سبو داری گل داوودی بهشت خدا که مناجات در گلو داری ما نداریم آبرو، بانو! تو دعا کن که آبرو داری تو دعا کن که از دعای تو نور   می‌کشد شعله تا به وادی طور ای پر از شوق تو صدای علی از تو سرشار لحظه‌های علی با حضور تو نقش بر آب است نقشه ها بهر انزوای علی در نگاهت حریر دنیا نیست قدر یک نخ ز بوریای علی بین بازار کائنات کسی جز تو داند مگر بهای علی ای که مثلت نمی شود هرگز هیچ کس ، هیچ کس برای علی جان خود را گرفته ای بر دست همه ی عمر پا به پای علی گفتی این جان مگر چه می ارزد جان زهرا شود فدای علی این ز پیوندها فراتر بود امتزاج غدیر و کوثر بود جاده ها سبز در برابر تو شده سرشار گل سراسر تو جان خود را گرفته‌ای بر دست همهٔ عمر پا به پای علی گفتی این جان مگر چه می‌ارزد جان زهرا شود فدای علی این ز پیوندها فراتر بود امتزاج غدیر و کوثر بود جاده ها سبز در برابر تو شده سرشار گل سراسر تو مهربانی جوانه ها دارد در دل خانه ی محقر تو بنده را تا بهشت خواهد برد گل سجاده معطر تو حضرت فاطمه درود و سلام از همه انبیا به محضر تو که شد از خطبه ی حماسی تو خصم مبهوت در برابر تو ذوالفقاراست صف به صف سخنت در دفاع از حقوق همسر تو خود نشان داده ای که ابتر ماند کار خصم از خروش کوثر تو چقدر شکوه از فراق پدر چقدر آه و ناله تا به سحر شهر در بین خواب و بیداری کوچه ها گرم کوچ اجباری گفته شد روز گریه کن یا شب شهر این گونه داشت دلداری شب بی گریه آرزو دارد بالشی که به زیر سر داری خانه ی نور ، نور این خانه مکن از این افاضه خودداری گیسوی کودکان پریشان است گفته ای شانه می زنی آری شاعری با کنایه روشن گفت شرح آن لحظه های دشواری قصه را تازیانه می داند در و دیوار خانه می داند @hafez_adabiyat
عقیق لبت .mp3
430.1K
عقیق لبت رنگ یاقوت دارد تنت بوی بیروت و باروت دارد هوای خوش خنده ی شرقی ات را نه بغداد دارد ، نه بیروت دارد دمشق است صبحی که آرامشش را ز شام پریشان گیسوت دارد خدایی کجای جهان دیده بودی شهیدی که اینقدر مبهوت دارد نجف ، کربلا ، قم ، خراسان بنازم چه بخت خوشی از تو تابوت دارد @hafez_adabiyat
بیتی است که در زمره ی نایاب ترینهاست.mp3
886.3K
بیتی است که در زمره ی نایاب ترینهاست این خانه همان خانه ی معراج نشینهاست بیتی است که شیرینی هر مصرع نابش بر روی لب قاطبه ی عرش نشینهاست دستاس و حصیر و دو سه تا کوزه ی خاکی مایملک زهرا که در این خانه همینهاست سرمایه زهرا به جز اینها که شمردم سجاده و مهری است که مخصوص جبینهاست آتش نزن ای شهر به این بیت که والله این جای لب بوسه ی جبریل امینهاست با فاطمه باید که خدا را بشناسی کوثر سبب وصل گمان‌ها به یقین هاست والیل که تا گردش ایام به کار است نام پدر فاطمه بر نقش نگینهاست زهرا و حسین و حسن و حیدر و احمد مردم به خدا هر چه که دارید از اینهاست @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای مادر عزیز همه عالم.mp3
1.39M
یک‌روز تا شامگاه دیر ماندم کنار پنجرۀ بستۀ اتاق وز پشت شیشه‌ها آن دورهای دور شب، از کنار کاسۀ وارون آسمان    خونابه‌های پیکر خورشید مرده را آرام می‌مکید. وین‌سوی پنجره خفاش‌های غمزدگی بال می‌زدند در حفره‌های بستۀ ذهن پریش من  گویی هزار گونه غم ناشناس را غربال می‌زدند!   در تنگنای خانه مرا تنگ شد نفس وین پنجره، چو پنجرۀ بستۀ قفس. رفتم برون چون مرغ پرگشوده، پریدم، رها شدم. رفتم که خویش را یک چند بین مردم این شهر، گم کنم شهر، از شکوه شامگاهان پر نشاط بود   ـ یا از نشاط شامگهان پرشکوه بود ـ گویی شعاع روشن صدها هزار نور یک صبح تازه بود که در شهر می‌شکفت. رفتم درون مردم انبوه رهگذر چون جویبار رفتم و در موج گم شدم...   اما، به‌ناگهان، دیدم کنار راهگذاران شاد شهر یک خردسال کودک افسردۀ نژند ـ یک پا میان لوش و لجن‌های جوی آب‌ ـ دور از خروش کاذب شهر، ایستاده بود، با حالتی که سخت غم‌انگیز و ساده بود.    چون بره‌های خرد جدا مانده از گله از گرمگاه سینه به بانگی خروشناک با گریه‌های تلخ، صدا می‌کرد:                          مادر!   اینک منم: آن طفل دورماندۀ گمگشته آن خردسال‌کودک سرگشته ای مادر عزیز همه عالم! کو مهربار دامن پاکت، کو؟ @hafez_adabiyat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بند دوم چو موج از سفر ماه‌تاب می‌آید از آب و آینه و آفتاب می‌آید نمی‌توان چو به خورشید، روبه‌رو نگریست به روز واقعه هم با نقاب می‌آید دریچه‌ای بگشا سوی آن طلیعه‌ی نور سپیده‌ی سحری باشتاب می‌آید دری به باغ نبوت گشود از گل سرخ شگفت نیست که بوی گلاب می‌آید صدای فاطمه در کائنات پیچیده‌ست صدا بزن که ببینی جواب می‌آید گلی که سایه فتد بر تنش ز پای نسیم چه بر سرش ز هوای خراب می‌آید خطابه‌ی تو که خون گلوی مرغ حق است چو آیه‌های خدا با کتاب می‌‌آید بند سوم پدر به دست تو گر می‌نهاد بوسه، به‌جاست که دست پاک تو و همسر تو دست خداست وگر نبود علی همسرش نبود کسی که با غزاله‌ی دین، شیر حق فقط همتاست چه قدر سادگی زندگیت شیرین است بساط خانه‌ی تو لیف ساده‌ی خرماست تمام مهر تو آب است و چند درهم سیم همان که در نظرت هیچ نیست این دنیاست محل زندگیت یک اتاق روشن سبز به طول مهر، به ابعاد پاکی و تقواست تو آن چنان و بیا حشر و نشر ما بنگر اگر که شیعه بمیرد ز شرم روت رواست خدا کند ز تو نوری رسد به باور ما ز مهر سایه‌ات افتاده باد بر سر ما بند چهارم تو ای سترگ، به زن معنی دگر دادی به زن چنان که تویی جلوه‌ بیشتر دادی به مکتب دو جهان آن یگانه بانویی که درس عشق به ابنای بوالبشر دادی شب از سیاهی گیسوت مشق حرمت خواست ز پاک‌جانی خود نسخه با سحر دادی بدان خطابه که در مسجد مدینه گذشت صلای حق‌طلبی پیش ظلم سر دادی کنون به پیش تو دست نیاز آوردم به سوی قبله‌ی رویت نماز آوردم بند پنجم تو چشمه‌ساری و من تشنه‌ی سراب‌زده تو ماه روشن و ما سایه از نقاب زده تو همچو فاخته حق‌حق زدی به شاخه‌ و ما چو جغد ناله به ویرانه‌ی خراب زده تو را که رود روانی و آبشار دمان چه نسبت است به ما برکه‌های خواب‌زده «تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند»1 تو روح روشن و ما مات و التهاب‌زده امیره‌ی سخنی از تو چون توان گفتن به یک دو جمله‌ی شوق‌آور شتاب‌زده همان به است که دست نیاز بازبریم دوباره سوی تو ای قبله‌گه نماز بریم 1. این مصراع از حافظ است. @hafez_adabiyat
مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳ - دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر .mp3
2M
مولانا » مثنوی معنوی » دفتر دوم » بخش ۳ - دزدیدن مارگیر ماری را از مارگیری دیگر دزدکی از مارگیری مار برد ز ابلهی آن را غنیمت می‌شمرد وارهید آن مارگیر از زخم مار مار کشت آن دزدِ او را زار زار مارگیرش دید پس بشناختش گفت از جان مار من پرداختش در دعا می‌خواستی جانم ازو کش بیابم مار بستانم ازو شکر حق را کان دعا مردود شد من زیان پنداشتم آن سود شد بس دعاها کان زیانست و هلاک وز کرم می‌نشنود یزدان پاک @hafez_adabiyat
صوفی نهاد دام و سر حقه بازکرد.mp3
5.22M
🌹☘🍃🌹☘🌹✨ ☘🍃✨🕊 🍃✨🕊 🌹🕊 ☘ ✨ غزل شمارهٔ ۱۳۳ صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه زیرا که عرض شعبده با اهل راز کرد ساقی بیا که شاهد رعنای صوفیان دیگر به جلوه آمد و آغاز ناز کرد این مطرب از کجاست که ساز عراق ساخت و آهنگ بازگشت ز راه حجاز کرد ای دل بیا که ما به پناه خدا رویم زآنچ آستین کوته و دست دراز کرد صنعت مکن که هر که محبت نه راست باخت عشقش به روی دل در معنی فراز کرد فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد ای کبک خوش خرام کجا می‌روی بایست غره مشو که گربه عابد نماز کرد حافظ مکن ملامت رندان که در ازل ما را خدا ز زهد ریا بی‌نیاز کرد @hafez_adabiyat 💫 ✨ ☘ 🌹🕊 🍃✨🕊 ☘🍃✨🕊 🌹☘🍃🌹☘🌹✨