*همه بخونن*
ما معمولاً دوست داريم الگویخانوادگى پدر و مادر خود را در زندگى بعد از ازدواج پياده كنيم
خانمى را تصور كنيد
كه پيش از ازدواج، زمانى كه پدرش به منزل مىآمده بچهها دور او جمع مىشدند و به نوبت اتفاقات روزشان را براى پدر بازگو مىكردند، به تصور او #خانواده بايد اينچنين باشد.
ولی همسر او در خانوادهاى بزرگ شده كه پدر اولين ساعات بعد از كار را به خودش اختصاص مىداده
تلويزيون مىديده و يا روزنامه مىخوانده و
بچه هاحق حرف زدن نداشتند، برداشت او از خانواده اين است
حالا در زندگى مشترك، آقا مثل پدرش رفتار میکند و خانم که به رفتار پدر خودش عادت داشته،
با دیدن این رفتار به این نتیجه میرسد كه همسرش او و بچهها را دوست ندارد و اعتراض مىكند و
بعد از چند بار اعتراض آقا نیز به اين نتيجه مىرسد كه با يك زن غُرغُرو ازدواج كرده است
و مرد بيشتر اوقات خود را بيرون از منزل مىگذراند
و خانم هم به اين نتيجه مىرسد كه باید به این زندگی خاتمه دهد
اما در حقيقت آنچه كه دو طرف نياز دارند
آگاهی و گفتگو درباره اين مطلب است كه عملكرد خانواده طرفين در گذشته چگونه بوده ؟
و اینکه مىخواهيم عملكرد خانواده ما اكنون چگونه باشد؟
7.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_تصویری
سبک ازدواج اسلامی - ایرانی
بخش نهم
آیا رابطه دوستی قبل از ازدواج، زیر نظر خانواده مشکل ساز است؟
#سبک_ازدواج_اسلامی_ایرانی
#قصهی_مامانی_من_عروسک_نیستم
مامان خوبم می دونم خیلی دوستم داری
دوست داری من رو خوشگل کنی و به همه نشونم بدی
ولی مامانی یه کوچولو فکر کن من قراره یه انسان باشم!
مامانی من عروسک نیستم که هرطوری لباس تنم کنی
آرایشم کنی، جلو همه برقصونیم، بغل هرکسی قرارم بدی
من رو با خودت آرایشگاه نبر، تو به من حیا یاد بده،
پوشش داشتن رو یاد بده، دفاع از خودم رو یاد بده،
کسانی که بی عفتی یادم بدن زیادن
،
تو ...عروسک شدن واسه دل دیگران رو یادم نده ...
خواهش می کنم به من فرصت انتخاب بده
خواهش میکنم مامانی
✅مشکل رقابت خواهروبرادرها
۱- غیرممکن است که با همه فرزندان خود رفتار یکسانی داشته باشید، پس به آنها توضیح دهید که هرکدام خصوصیات منحصربفردی دارند و شما همه این خصوصیات وپیشرفتهای آنها را می شناسید و تشخیص می دهید.
۲- سعی کنید با هریک از فرزندان خود مدت زمانی را به تنهایی اختصاص دهید.
۳- هنگاهی که کودکان شما در شرایط دشوار باهم کنار می آیند آنها را تشویق کنید.
۴-هنگام دعوای کودکان معمولا غیرممکن است بفهمید چه کسی شروع کرده، پس با هردو فرزند برخورد داشته باشید و هرگز نقش داور را ایفا نکرده بلکه نفس دعوا کردن را سرزنش کنید.
۵- تاحدامکان تعارضهای جزئی بین آنهارا نادیده بگیرید مگر وقتی که دعوا فیزیکی و احتمال آسیب رساندن باشد.
۶- شی مورد نظر را از هردو بگیرید مثلا دعوای شدید بخاطر کانال تلویزیونی منجر به خاموش شدن تلویزیون توسط شما بشود.
۷- بعد از محروم سازی موقت، از مشکل پیش آمده برای آموزش مهارت حل مساله استفاده کنید.
💕
💜💕
╲\╭┓
╭ 💜💕
┗╯\╲
4_5983164510213507482.mp3
زمان:
حجم:
7.84M
#بانوی_آسمانی 16
تاریخ رنجهای حضرت فاطمه
سلام الله علیها
قسمت 16
شخصیّت فاطمی قسمت 2
مخصوص نوجوانان 👉
مخصوص معلمین 👉
از مجموعه #دین_زیباست
✅ این فایلها را به نوجوانان شیعه - این قشر فراموش شده - برسانید و آنان را در مقابل هجمههای اعتقادی واکسینه کنید!
در کانال خودتان منتشر کنید
بدون ذکر منبع
2_5460614668445813162.mp3
زمان:
حجم:
17.27M
🖌 شرح خطبه #فدک 👈🏻 #بخش_هجدهم
📥پیشنهاد دانلود🔹نشر دهید...
شیخ #مجتبی_اسکندری حفظ الله
🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴
خاطراتی از شهید حججی😍💖
🌹#حجت_خدا🌹
#قسمت_هفتم
خانه اش #طبقه ی_چهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاه_می_آمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیث_کسا و #دعای_عهد و #زیارت_عاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجه بخواند..😌👌🏻
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
#شغل دولتی و رسمی را دوست نداشت. خوشش نمی آمد.
بهم میگفت: "زهرا، اونجور حس میکنم برا کارهای #فرهنگی، دست و بالم بسته میشه. "😉
با این وجود، یکبار پیشنهاد #سپاه رو بهش دادم. گفتم: "محسن من دلم نمیخواد برا یه لحظه هم ازم دور باشی. اما اگه به دنبال #شهادت میگردی، من مطمئنم شهادت تو توی سپاه رقم میخوره."😌
این را که شنید خیلی رفت توی فکر. قبول کرد.
افتاد دنبال کارهای پذیرش سپاه. 😍
در به در دنبال #شهادت بود.😇💚
.
°°°°°°°°°
سپاه قبولش نمی کرد.😢
بهانه می آورد که: "رشته ات برق است و به کار ما نمی آید و برو به سلامت."😐
برای حل این مساله خیلی دوندگی کرد.😮
خیلی این طرف و آن طرف رفت.
آخرش هر جور بود درستش کرد.😍💪🏻
این بار آمدند و گفتند: "دندون هات هم مشکل دارن. باید عصب کشی بشن"😩
آهی در بساط نداشت. رفت و با بدبختی پولی را قرض کرد و دندان هایش را درست کرد.🤗
آخر سر قبولش کردند.😇🤗
خودش میگفت :"اگه قبولم کردن، اگه من رو پذیرفتن،دلیل داشت.😇 رفته بودم #گلزارشهدا سر قبر حاج احمد. رو انداخته بودم به حاجی."😍😎
.
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
برای گذراندن دوره ای از طرف سپاه رفته بودیم #مشهد. تا دم ظهر کلاس بودیم.
بعد از ظهر که میشد، دیگر محسن رو نمی دیدم. بر میداشت و میرفت حرم تا فرداش.😳😮
یکبار بهش گفتم: "محسن. اینهمه ساعت توی حرم چیکار میکنی؟ شامت چی؟ استراحتت چی؟"🤨
#بغض راه گلویش را گرفت. گفت: "وقتی برگشتیم حسرت این روزها رو میخوریم. روزهایی که پیش علی بن موسی الرضا علیه السلام بودیم و خوب #گدایی نکردیم. "😢
فرداش قبل نماز صبح رفتم حرم. توی یکی از رواق ها یکدفعه چشمم بهش افتاد.🤔
گوشه ای برای خودش نشسته بود و با گردنی کج داشت زیارت میخواند. 😇
ایستادم و نگاهش کردم. چند دقیقه بعد بلند شد و مشغول شد به #نمازشب. مثل باران توی قنوت نماز شبش #اشک می ریخت.😭😢
آنروز وقتی برگشتم محل اسکان، رفتم پیشش نشستم. سر صحبت زیارت و امام رضا علیه السلام را باهاش باز کردم.🙄
#حال_معنوی عجیبی داشت. بهم گفت: "از امام رضا فقط یه چیزی رو خواستم. اونهم اینکه تو راه امام حسین علیه السلام و مثل امام حسین علیه السلام شهید بشم."😌
بهش گفتم: "محسن خیلی سخته آدم مثل امام حسین علیه السلام شهید بشه. خیلی زجر آوره!"
گفت: " به خود امام رضا علیه السلام قسم که من حاضرم. خیلی لذت آوره!"😍👌🏻🤗
#ادامه_دارد… ♥️
#خاطرات_شهید_محسن_حججی😍💖
#قسمت_هشتم
چند باری من را با خودش برد #اصفهان سر مزار #شهیدکاظمی.😍
آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها.
#موتور هوندایش شرایط آتیش می کرد و از #نجف_آباد می کوبید می رفت تا اصفهان.😎
یک ساعت یک ساعت و خوردهای توی راه بودیم به #گلزار که میرسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇
دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد #سلام می داد.🤗
بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر.
اول یک دل سیر #گریه میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر میکردم محسن آمده سر قبر بابایش.
اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄
با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر #رفیق باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄
وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب میآمد انگار که بخواهد از حرم امامزادهای بیرون بیاید.
نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞
♥♥♥♥♥
مسئول #هیئت بزرگی توی اصفهان بودم یک بار آمد پیشم و گفت: "ببخشید من دوست دارم #خادم این هیئت بشم. ممکنه؟"🤩✌🏻
سخت گیری خاصی داشتم روی انتخاب خادمین هیئت هر کسی را قبول نمیکردم. اما محسن را که دیدم بلافاصله قبول کردم.😍
و #معنویت از توی صورتش میبارید نیاز به سوال و تحقیق و اینجور چیزها نبود.
رو کرد به من و گفت: "ببخشید فقط دو تا تقاضا." گفتم: "بفرمایید."😯
گفت: "لطفاً توی هیئت کارهای #سنگین و #سخت رو به من بدید. بعد هم اینکه من رو بزارید برای کارهای #پشت_صحنه. نمیخوام توی دید باشم." #اخلاص توی تمام کلمات پیدا بود. قبول کردم.
ماه #محرم که می شد هر شب با ماشینش از نجف آباد می کوبید و میآمد اصفهان هیئت.😯 ساعتها خدمت میکرد و #عرق می ریخت غذا درست می کرد. چای درست میکرد. نظافت میکرد. کفش را جفت می کرد. ☺️
یک تنه اندازه ۱۰ نفر کار میکرد تا آخر شب ساعت ۱۱ دوازده می نشست توی ماشینش را خسته و کوفته راه افتاد سمت نجف آباد.😶
تا ۴۰ شب کارش همین بود بعضی وقت ها بهش می گفتم: "آقا محسن همه کارهای سنگین رو که تو انجام میدی خیلی داری اذیت میشی."😅
نگاهم میکرد لبخند می زد و می گفت: "حاجی اینا کار نیست که ما برای امام حسین علیه السلام انجام میدیم برای امام حسین علیه السلام فقط باید #سر داد!!!😔
🌺🌺🌺🌺🌺🌺
بعضی موقع ها که توی جمع #فامیل میرفت سر به سرش می گذاشتند و دستش می انداختند.😒
به خاطر عقایدش،شغلش، ریشش، تیپ و قیافه اش، حزب اللهی بودنش، زیاد رفتنش به گلزار شهدا، ارادتش به #رهبری. می دانستم توی ذوقش می خورد می دانستم ناراحت می شود اما هیچ نمی گفت به روی خودش نمی آورد به همه آنها #احترام می گذاشت به تک تک شان.🤗💚
ΠΠΠΠΠΠΠΠΠΠ
بعضی موقع ها #علی کوچولوی یک ساله مان را رو به رویش می نشاند.😌
نگاهی به علی می کرد و بعد شروع می کرد به #روضه خواندن و #گریه کردن و سینه زدن.😭
#مجلس تماشایی داشتند. مجلس #دونفره پدر و پسری.
بعضی موقع ها هم نصف شب صدای گریه و مناجاتش میآمد.😢
میرفتم میدیدم نشسته سر #سجاده اش و دارد برای خودش روضه می خواند.
می نشستم کنارش. آنقدر با سوز و گداز روضه می خواند که جگرم آتش می گرفت.😭💚
میگفتم: "محسن، بسته دیگه. طاقت ندارم."
روضه حضرت زهرا علیها السلام را که می خواند، دیگر بی تاب بی تاب می شدم. خودش را که نگو،بس که به نام بی بی #حساس بود و پای روضه هایش اشک می ریخت و ضجه می زد.😔😭👌🏻
یک شب هم توی خانه سفره حضرت #رقیه علیهاالسلام انداختیم.💝
فقط خودم و محسن بودیم.
پارچه #سبز ی پهن کردیم و #شمع و #خرما و مقداری خوراکی روی آن چیدیم. یک لحظه محسن از خانه بیرون رفت و بعد آمد.🙄
نمی دانم از کجا یک #بوته_خار پیدا کرده بود.
بوته را گذاشت کنار بقیه چیزها.😔
نشست سر سفره. #بغض گلویش را گرفته بود.
من هم نشستم کنارش. نگاه کرد به بوته خار.
طاقت نیاورد.زد زیر #گریه من هم همینطور.
دو تا یک دل سیر گریه کردیم.😭😭😭😭😭
#ادامه_دارد...♥️
ابراهیم افشاری4_6021521535989188593.mp3
زمان:
حجم:
2.57M
#صوت_مهدوی
آیا گنهکاران نزد حضرت دارای جایگاه نیستند و نمیتوانند خدمت حضرت مشرف شوند⁉️ راهکار ارائه دهید:
💡پاسخ: #ابراهیم_افشاری
❀
#سخن_علما_و_بزرگان ۲۳
رسم منحوس بین مومنان...
🌸مسجدی یکه، عالمِ دینی ای که، ومومنی که به مهدویت نپردازد، یک دین 《بنی اسرائیلی》را ترویج می کند!/ بنی اسرائیلی به موسی میگفتند: تو وخدایت بجنگید، ما همینجا عبادت می کنیم !
🌸نپرداختن به مهدویت امروز یک رسم منحوس درمیان برخی از مومنین شده است. درجامعه ما این رسم دینداری، اخلاق مداری و معنویت گرایی بدون مهدویت، بایدفرو بریزد!
🌸بسیج اگر در بر گزاری 《دعای ندبه 》پیشتاز نباشد از 《هویت》خودفاصله گرفته است. دعای ندبه مال افرادی نیست که حال مناجات دارند، (بلکه) مال کسانی است که 《مبارزه》دارند.
📚حجه الاسلام پناهیان -۱۹/۰۹/۱۳۹۵- عید بیعت -میدان امام حسین
┄┅═✧❁✧═┅┄
🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصهشب
#قسمتپنجاهوسوم
✍اکنون ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، همه هستی خود را به خاک قبر میسپارد . ندایی به گوش میرسد: «ای علی ! بدان که من از تو به فاطمه مهربانتر خواهم بود»
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بدن حضرت فاطمه سلام الله علیها را داخل قبر مینهد و چنین میگوید: «بِسمِ اللّهِ وَ بِاللّهِ وَ علی مِلّةِ رَسُولِ اللّهِ . به نام خدا و برای خدا و بر دین رسول خدا ! فاطمه جان ! من تو را به خدا میسپارم و راضی به رضایِ او هستم»
همه فرشتگان در تعجّب از صبر حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام هستند . او در همه این سختی و بلاها به رضای خدا اندیشه دارد .
حضرت علی علیه السلام برای همیشه از حضرت فاطمه سلام الله علیها خداحافظی میکند و با چشمانی گریان ، خشتِ لحد را میچیند و خاک بر روی قبر میریزد، فقط خدا میداند که امشب در دل حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه میگذرد.
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها نشسته است ، او آرام آرام ، اشک میریزد . او چه کند ؟ غمی بزرگ بر دل دارد ، همه هستی او در خاک آرمیده است
بغضی نهفته در گلوی حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام گ نشسته است ، اشک بر گونه هایش جاری است . اکنون ، دیگر او با چه کسی درد دل کند ؟
گوش کن ! حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دارد با یک نفر حرف میزند : «ای پیامبر ! امانتی را که به من داده بودی به تو برگرداندم . به زودی دخترت به تو خواهد گفت که بعد از تو ، این امّت ، چقدر به ما ظلم و ستم نمودند . از فاطمه خود سؤل کن که مردم با ما چه کردند»
آری ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام ، امانت پیامبر صلی الله علیه و آله را به او تحویل داده است . حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به یاد آن روزی افتاده است که پیامبر صلی الله علیه و آله ، دستِ حضرت فاطمه سلام الله علیها را در دست او گذاشتند و به او فرمودند: «علی جان ! این امانت من است»
چه روزی بود آن روز! روزی که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام عروس خود را به خانهاش میآورد، آن روز پیامبر صلی الله علیه و آله به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام فرمودند که فاطمه من، امانتِ من است، پاره تن من است.
اکنون آن سخن پیامبر صلی الله علیه و آله در گوش حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام طنین انداخته است. اشک در چشم حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نشسته است ، به راستی اگر پیامبر صلی الله علیه و آله از حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سؤل کند که علی جان ! وقتی من این امانت را به تو سپردم ، پهلویش شکسته نبود ، بازویش کبود نبود ؛ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام چه جوابی خواهد داد ؟
همه ایستادهاند و به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام نگاه میکنند ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام دارد اشک میریزد . یک نفر بیاید زیر بازوهای حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام را بگیرد و او را از کنار قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها بلند کند .
عبّاس (عموی پیامبر) جلو میآید ، دست حضرت امیرالمومنین علیه السلام را میگیرد و او را بلند میکند .
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام آخرین سخنهای خود را با حضرت فاطمه سلام الله علیها میگوید: «فاطمه جان ! من میروم ، امّا دلم پیش توست . به خدا قسم ! اگر از دشمنان ، نگران نبودم کنار قبر تو میماندم و از اینجا نمیرفتم و همواره به گریه میپرداختم »
حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام برمیخیزد و رو به آسمان میکند و میگوید: «بار خدایا ، من از دختر پیامبر تو راضی هستم »
آنگاه مقداری آب روی قبر حضرت فاطمه سلام الله میریزد و از قبر حضرت فاطمه سلام الله علیها جدا میشود .
ــ دوست من! گریه بس است ! این کتاب را به کناری بگذار و برخیز! اکنون ، موقع عمل است ، باید به وصیّت حضرت فاطمه سلام الله علیها عمل کنیم.
ــ مگر چیزی از همه وصیّت او مانده است؟
ــ آری، او وصیّت کرده که قبرش مخفی باشد .
ــ چگونه این کار را انجام دهیم؟
ــ بیا دست به کار شویم . باید چهل قبر حفر کنیم و آنها را پر از خاک کنیم. عجله کن ما وقت زیادی نداریم ، ما باید در جای جای بقیع ، قبر بکنیم .
چهل قبر آماده میشود . باید همه متفرق شویم، به خانههای خود برویم.
صدای اذان صبح بلند میشود:
اللّه أکبر ، اللّه أکبر .
مردم مدینه از خواب بیدار میشوند
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻