eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.5هزار ویدیو
629 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
#عاشورا_هفدهم #عطش ⁉️ هدف سیدالشهدا علیه السلام از #خروج چه بود؟؟ ✅ إنّی ما خَرَجتُ اَشِراً و لا
⁉️ هدف سیدالشهدا علیه السلام از چه بود؟؟ ✅ إنّی ما خَرَجتُ اَشِراً و لا بَطِراً و لا مُفسِداً و لا ظالِماً، اِنَّما خَرَجتُ لِطَلَبِ الاصلاحِ فی اُمَّهِ جَدّی، اُریدُ اَن آمُرَ بِالمَعرُوفِ و اَنهی عَنِ المنکَرِ وَ اَسیرَ بِسیرهِ جَدّی وَ اَبی عَلیَّ بن اَبی طالبٍ. 〰〰〰〰〰〰〰 ✍...حبیب بن مظاهر، از کسانی بود که پیامبر را دیده و به همراه امیرمومنان در همه جنگها حاضر بود، او از خواص اصحاب ایشان و فراگیر معارف بود؛ صاحبان سیره و نویسندگان رجال، از او فراوان نوشته‌اند. کِشّی از فضیل بن زبیر نقل می‌کند که میثم تمار سوار بر اسب رد شد و حبیب بن مظاهر در مجلس بنی‌اسد پیش رفت و از او استقبال کرد؛ در حین صحبت، گردن دو اسب به هم می‌خورد، حبیب گفت: پیرمردی را می‌بینم که موی سرش ریخته و شکمش جلو آمده و در دارالرزق خربزه می‌فروشد، و به خاطر حب اهل بیت پیامبرش به دار کشیده شده و شکمش بر دار دریده می‌شود. میثم گفت: من مرد سرخ رویی را می‌شناسم که دو گیسوی خود را بافته و به پشت انداخته که برای یاری پسر رسول خدا بیرون می‌آید، پس کشته می‌شود و سرش در کوفه به گردش درمی‌آید‌ سپس از هم جدا شدند. اهل مجلس گفتند: ما دروغگوتر از این دو نیافتیم! حاضران هنوز جدا نشده بودند که رُشَید هُجَری آمد و از آن دو سراغ گرفت؛ گفتند : از هم جدا شدند و ما اینگونه سخنانی از آنها شنیدیم‌. رشید گفت: خداوند میثم را رحمت کند، او فراموش کرد که بگوید کسی که سر را می‌آورد، ۱۰۰درهم از بقیه بیشتر می‌گیرد. و سپس رفت؛ مردم گفتند: به خدا این مرد از آن دو دروغگوتر‌ است. فضیل بن زبیر گوید: چیزی نگذشت که میثم را در خانهء عمرو بن حریث به دار کشیدیم و سر حبیب را که به همراه حسین بود، آوردند و آنچه گفته بودند، مشاهده کردیم. (ابصار العین/محمد سماوی/۵۶،۵۷) ----------------------------- پ.ن: علم ، علم به مرگ و حوادثی که برای افراد پیش می‌آید، یکی از علوم اهل بیت علیهم‌السلام است که به برخی از شیعیان مقرب ارائه داده بودند. 👈 👈امام حسین علیه السلام هنگامی که عزم خروج از مکه نمودند، از شهادت خود در کربلا خبر دادند. ایشان به خطابه ايستاده و فرمودند: 🔸گردنبند بر فرزند آدم همانند گردنبندى است بر گردن دختران جوان ، و اشتیاق من به دیدار گذشتگانم همانند اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف است، و براى من برگزیده شده که به آن خواهم رسید، گویا درنده بیابان - بین نواویس و ـ بند بند را کرده و از من شکم هاى تهى و مشک هاى خالى خود را پر مى کنند. از آن روز که قلم تقدیر الهى بر آن رقم خورده گریزى نیست. خشنودى خداوند خشنودى ما اهل بیت است، ما بر بلای الهی صبر میکنیم و او پاداش عظیم صابران را به ما خواهد داد. پاره تن رسول خدا هرگز از وی جدا نمى شود و در حظیره القدس به او ملحق خواهد شد و چشمان رسول خدا به ذرّیه‌اش روشن مى شود و وعده اش توسّط آنان وفا خواهد شد. هر کس آماده است خود را در راه ما کند و خود را آماده سازد، با ما شود، زیرا من فردا صبح به خواست خداوند حرکت خواهم کرد. 💠 الحمد لله و ما شاء الله و لا قوة الا بالله و صلي الله علي رسوله، خط الموت علي ولد آدم مخط القلاة علي جيد الفتاة و ما أولهني الي أسلافي اشتياق يعقوب الي يوسف و خير لي مصرع أنا الاقيه، كأني بأوصالي تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا فيملان مني أكراشا جوفا و أجربة سغبا لا محيص عن يوم خط بالقلم، رضي الله رضانا أهل البيت نصبر علي بلائه، و يوفينا أجر الصابرين، لن يشذ عن رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم لحمته بل هي مجموعة له في حظيرة القدس يقر بهم عينه و ينجز بهم وعده، من كان باذلا فينا مهجته و موطنا علي لقاء الله نفسه فليرحل معنا فاني راحل مصبحا ان شاء الله (اللهوف ص۱۲۶-بحارالانوار ج۴۶ ص۳۶۶) _ ⁉️⁉️قضاوت در مورد کسانی که برای مقاصد دنیوی‌شان، ادعا می‌کنند امام حسین علیه السلام علم به شهادت خود نداشته‌اند و انگیزهء در سر داشتند ، اما برنامه‌شان عملی نشد! را به اهل انصاف و تعقل می‌سپاریم! این روایت صحیحه و نورانی را به خاطر بسپارید! امام صادق علیه السلام فرمودند: 🔅 أيُّ إمامٍ لايَعلَمُ مايُصيبُهُ وَ إلى ما يَصيرُهُ فَهُوَ لَيسَ ذلكَ بِحُجَّةِ اللهِ عَلى خَلقِهِ. 🔅 هر امامی که نداند چه حوادثی برای او پیش می‌آید و چه سرنوشتی در انتظار اوست، نمی‌تواند حجت خدا بر بندگان باشد. (کافی۲۵۸/۱) ✔️ادامه دارد...
🔴 💠پیامبر اکرم (ص) بر وارد شدند، که از زندگی میکرد و آرزوی مرگ داشت، رسول خدا به او فرمودند: 💠آرزوی نکن چرا که اگر آدم باشی در صورت زنده بودن بر خوبیهایت می‌شود. 💠 و اگر بدی کرده فرصت جبران بدی ها و رضایت از دیگران را پیدا می کنیم بنابراین آرزوی نکنید. 💠زمانی برسد که ما گفتن یک لااله الاالله و محتاج گفتن یک استغفرالله می شویم. 💠و دیگر به ما نمی دهند چرا خودمان آرزوی از دست رفتن را بکنیم؟
4_6014565179323320035.mp3
4.29M
❤️ ⏰ کلاس‌های سه‌دقیقه‌ای برای نوجوانان جلسه 29 آیا هنگام مرگ اهل بیت را خواهیم دید؟! آیا امامان معصوم بالای سر ما خواهند آمد؟! هدف ما آموزش نوجوانان است 👉 شما معلّم اعتقادات یک نوجوان باشید و این فایل را به دستش برسانید.
‍ 💠🔹 خالص برای خدا 🔹💠 ✍ یعنی خالص برای ✅️ بنابراین فقط در نیست، بلکه همه‌ی وجودمون باید خالص برای باشه: 👈 حتّی مرگ⚰ و زندگیمون🚶 هم برای باشه. 🕋 قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْيَایَ وَ مَمَاتِی لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ 📖 سوره انعام، آیه ۱۶۲ 💢 ﺑﮕﻮ: ﻭ ﺗﻤﺎمِ ﻣﻦ.. 💢 ﻭ ﻣﻦ.. 💢 ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. یعنی: ❣↶ برای زندگی کنیم.. ❣↶ برای بخوابیم.. ❣↶ برای نفس بکشیم.. ❣↶ برای صبر کنیم.. ❣↶ برای درس بخونیم.. ❣↶ برای آشپزی کنیم.. ❣↶ برای .. ❣↶ و آخر سر هم برای بمیریم.. ◻️این ایدئولوژی، کاملاً دیدِ ما رو به زندگی عوض می‌کنه 👈 اینطوری تمام زندگیمون رو جهت‌دار می‌کنیم، و همه‌ی کارهای ما میشه ، اون هم عبادتِ خالصانه👉 این رو میگن
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_یازدهم 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب #آمرلی، از سرمای ترس
✍️ 💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینه‌ام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگ‌های بدنم از هم پاره شد. در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریه‌های کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس می‌کردم که نفسم هم بالا نمی‌آمد. 💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت می‌کردند، اما طوری که ما زن‌ها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی می‌داد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.» 💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته می‌فهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟» همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمی‌دونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمی‌آمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه می‌رسم ، ان شاءالله فردا برمی‌گردم.» 💠 اما من نمی‌دانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را به‌خوبی حس کرده و دستش به صورتم نمی‌رسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!» خاطرش به‌قدری عزیز بود که از وحشت حمله و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس وحشیانه‌اش لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. 💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند. اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً می‌مانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به بیاورد. 💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر به‌جای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالی‌که داعش هر لحظه به تلعفر نزدیک‌تر می‌شد و حیدر از دستان من دورتر! عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمی‌خواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت می‌کرد و از پاسخ‌های عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد. 💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«می‌ترسم دیگه نتونه برگرده!» وقتی قلب عمو اینطور می‌ترسید، دل من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم. 💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش می‌کرد، پرسه می‌زد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش می‌گشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمی‌گردی؟» نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر می‌شنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!» 💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمی‌دونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟» و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیبایی‌ام را شکست که با بی‌قراری کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! می‌ترسم تا میای من زنده نباشم!» 💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بی‌خبر از تپش‌های قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من داعشی‌ها بشم خودمو می‌کُشم حیدر!» به‌نظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمی‌زد و تنها نبض نفس‌هایش را می‌شنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه می‌زدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمت!» 💠 قلبم ناله می‌زد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمی‌آمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد. در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمی‌خواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا می‌کردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمی‌آمد... ✍️نویسنده: @haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_پانزدهم 💠 فرصت هم‌صحبتی‌مان چندان طولانی نشد که حلیه دنبالم آمد و خ
✍️ 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام (علیه‌السلام) خوانده بودم، قالب تهی می‌کردم و تنها پناه امام مهربانم (علیه‌السلام) جانم را به کالبدم برگرداند. هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، ترسناکی بود و تا لحظه‌ای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را می‌دیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم. 💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس می‌کردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمی‌توانم از جا بلند شوم. زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمی‌دانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد. 💠 تنها چیزی که می‌دیدم ورود وحشیانه به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی می‌خواست از ما کند. زن‌عمو و دخترعمو‌ها پایین پله‌های ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دست‌شان برنمی‌آمد که فقط جیغ می‌کشیدند. از شدت وحشت احساس می‌کردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمی‌توانستم جیغ بزنم و با قدم‌هایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب می‌رفتم. 💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو می‌کوبید تا نقش زمین شد و دیگر دست‌شان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود. دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمی‌چرخید تا التماس‌شان کنم دست از سر برادرم بردارند. 💠 گاهی اوقات تنها راه نجات است و آنچه من می‌دیدم چاره‌ای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزده‌ام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلوله‌ای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آن‌ها و ما زن‌ها نبود. زن‌عمو تلاش می‌کرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه می‌زدند و به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت می‌کشید تا از آغوش زن‌عمو جدایشان کند. 💠 زن‌عمو دخترها را رها نمی‌کرد و دنبال‌شان روی زمین کشیده می‌شد که ناله‌های او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم. همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب می‌کشیدم و با نفس‌های بریده‌ام جان می‌کَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را می‌دیدم که به سمتم می‌آمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود. 💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفس‌های را حس کردم و می‌خواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد. نور چراغ قوه‌اش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!» 💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو می‌خوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست. دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که ناله‌ام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این شده‌ام. 💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم. همانطور مرا دنبال خودش می‌کشید و من از درد ضجه می‌زدم تا لحظه‌ای که روی پله‌های ایوان با صورت زمین خوردم. 💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمی‌کردم که تازه پیکر بی‌سر عباس را میان دریای دیدم و نمی‌دانستم سرش را کجا برده‌اند؟ یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده می‌شد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه شده است... ✍️نویسنده: @haram110
حرم
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_سی_و_سوم 💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم
✍️ 💠 تمام تن و بدنم در هم شکست، وحشتزده چرخیدم و از آنچه دیدم سقف اتاق بر سرم کوبیده شد. عدنان کنار دیوار روی زمین نشسته بود، یک دستش از شانه غرق خون و با دست دیگرش اسلحه را سمتم نشانه رفته بود. صورت سبزه و لاغرش در تاریکی اتاق از شدت عرق برق می‌زد و با چشمانی به رویم می‌خندید. دیگر نه کابوسی بود که امید بیداری بکشم و نه حیدری که نجاتم دهد، خارج از شهر در این دشت با عدنان در یک خانه گرفتار شده و صدایم به کسی نمی‌رسید. 💠 پاهایم سُست شده بود و فقط می‌خواستم فرار کنم که با همان سُستی به سمت در دویدم و رگبار جیغم را در گلو خفه کرد. مسیرم را تا مقابل در به گلوله بست تا جرأت نکنم قدمی دیگر بردارم و من از وحشت فقط جیغ می‌زدم. دوباره گلنگدن را کشید، اسلحه را به سمتم گرفت و با صدایی خفه کرد :«یه بار دیگه جیغ بزنی می‌کُشمت!» 💠 از نگاه نحسش نجاست می‌چکید و می‌دیدم برای تصاحبم لَه‌لَه می‌زند که نفسم بند آمد. قدم‌هایم را روی زمین عقب می‌کشیدم تا فرار کنم و در این راه فراری نبود که پشتم به دیوار خورد و قلبم از تپش افتاد. از درماندگی‌ام لذت می‌برد و رمقی برای حرکت نداشت که تکیه به دیوار به خندید و طعنه زد :«خیلی برا نجات پسرعموت عجله داشتی! فکر نمی‌کردم انقدر زود برسی!» 💠 با همان دست زخمی‌اش به زحمت موبایل حیدر را از جیبش درآورد و سادگی‌ام را به رخم کشید :«با پسرعموت کاری کردم که خودت بیای پیشم!» پشتم به دیوار مانده و دیگر نفسی برایم نمانده بود که لیز خوردم و روی زمین زانو زدم. می‌دید تمام تنم از می‌لرزد و حتی صدای به هم خوردن دندان‌هایم را می‌شنید که با صدای بلند خندید و اشکم را به ریشخند گرفت :«پس پسرعموت کجاست بیاد نجاتت بده؟» 💠 به هوای حضور حیدر اینهمه وحشت را تحمل کرده بودم و حالا در دهان این بودم که نگاهم از پا در آمد و او با خنده‌ای چندش‌آور خبر داد :«زیادی اومدی جلو! دیگه تا خط راهی نیس!» همانطور که روی زمین بود، بدن کثیفش را کمی جلوتر کشید و می‌دیدم می‌خواهد به سمتم بیاید که رعشه گرفتم، حتی گردن و گلویم طوری می‌لرزید که نفسم به زحمت بالا می‌آمد و دیگر بین من و فاصله‌ای نبود. 💠 دسته اسلحه را روی زمین عصا می‌کرد تا بتواند خودش را جلو بکشد و دوباره به سمتم نشانه می‌رفت تا تکان نخورم. همانطور که جلو می‌آمد، با نگاه بدن لرزانم را تماشا می‌کرد و چشمش به ساکم افتاد که سر به سر حال خرابم گذاشت :«واسه پسرعموت چی اوردی؟» و با همان جانی که به تنش نمانده بود، به چنگ آوردن این غنیمت قیمتی مستش کرده بود که دوباره خندید و مسخره کرد :«مگه تو چیزی هم پیدا میشه؟» 💠 صورت تیره‌اش از شدت خونریزی زرد شده بود، سفیدی چشمان زشتش به سرخی می‌زد و نگاه هیزش در صورتم فرو می‌رفت. دیگر به یک قدمی‌ام رسیده بود، بوی تعفن لباسش حالم را به هم زد و نمی‌دانستم چرا مرگم نمی‌رسد که مستقیم نگاهم کرد و حرفی زد که دنیا روی سرم خراب شد :«پسرعموت رو خودم بریدم!» احساس کردم بریده شد که نفس‌هایم به خس‌خس افتاد و دیگر نه نفس که جانم از گلو بالا آمد. اسلحه را رو به صورتم گرفت و خواست دست زخمی‌اش را به سمتم بلند کند که از درد سرشانه صورتش در هم رفت و عربده کشید. 💠 چشمان ریزش را روی هم فشار می‌داد و کابوس سر بریده حیدر دوباره در برابر چشمانم جان گرفته بود که دستم را داخل ساک بردم. من با حیدر عهد بسته بودم باشم، ولی دیگر حیدری در میان نبود و باید اسیر هوس این بعثی می‌شدم که نارنجک را با دستم لمس کردم. عباس برای چنین روزی این را به من سپرد و ضامنش را نشانم داده بود که صدای انفجاری تنم را تکان داد. عدنان وحشتزده روی کمرش چرخید تا ببیند چه خبر شده و من از فرصت پیش آمده نارنجک را از ساک بیرون کشیدم. 💠 انگار باران و گلوله بر سر منطقه می‌بارید که زمین زیر پایمان می‌جوشید و در و دیوار خانه به شدت می‌لرزید. عدنان مسیرِ آمده را دوباره روی زمین خزید تا خودش را به در برساند و ببیند چه خبر شده و باز در هر قدم به سمتم می‌چرخید و با اسلحه تهدیدم می‌کرد تکان نخورم. چشمان پریشان عباس یادم آمد، لحن نگران حیدر و دلشوره‌های عمو، برای من می‌تپید و حالا همه شده بودند که انگشتم به سمت ضامن نارنجک رفت و زیر لب اشهدم را خواندم... نویسنده: @haram110
هدایت شده از حرم
💎کلامکم نور 🔸حضرت امام مهدی(عج) : 🔸 فَيَعْمَلُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَا يَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنَا 🔸 وَ لِيَتَجَنَّبَ مَا يُدْنِيهِ مِنْ كَرَاهِيَتِنَا وَ سَخَطِنَا 🔸 فَإِنَّ امْرَأً يَبْغَتُهُ فَجْأَةٌ حِينَ لَا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ وَ لَا يُنَجِّيهِ مِنْ عِقَابِنَا نَدَمٌ عَلَى حَوْبَة 💚 هر يك از شما بايد به آنچه كه او را به دوستى ما نزديك مى‌سازد، عمل كند. 💚 و از آنچه كه خوشايند ما نبوده، و خشم ما در آن است، دورى گزيند. 💚 زيرا به طور ناگهانى انسان را مى‌گيرد، در وقتى كه برايش سودى ندارد، و پشيمانى او را از كيفر ما به خاطر گناهش نجات نمى‌دهد 🍃 📚 بحارالأنوار، ج 53، ص 174
هدایت شده از حرم
🔴 💠پیامبر اکرم (ص) بر وارد شدند، که از زندگی میکرد و آرزوی مرگ داشت، رسول خدا به او فرمودند: 💠آرزوی نکن چرا که اگر آدم باشی در صورت زنده بودن بر خوبیهایت می‌شود. 💠 و اگر بدی کرده فرصت جبران بدی ها و رضایت از دیگران را پیدا می کنیم بنابراین آرزوی نکنید. 💠زمانی برسد که ما گفتن یک لااله الاالله و محتاج گفتن یک استغفرالله می شویم. 💠و دیگر به ما نمی دهند چرا خودمان آرزوی از دست رفتن را بکنیم؟
💥 💥 سلام جوانی را دیدم ک دلش پر بود از محبت خدا اهل و ذاتش در جستجوی خوبی ها✅ دنیایش اما رنگ دیگری گرفت کم کم همه چیز برایش کمرنگ شد جز خودش و های دلش😱 . از کدام شان بگویم از هایی ک بی حیا و بی فکر برای آن میفرستاد❌ یا از و و.... ک مدام دنبال کسی بود تا به لیست دوست هایش اضافه کند اصلا هم مهم نبود دختر باشد یا پسر.. ترجیحا جنس مخالف..❌ یا ,,, ک از وقتی پایش ب گوشی های هوشمند باز شد گروه های 🙊 پی وی و چت و با نامحرم شد قصه ی زندگی اش و فقط دنبال پر کردن وقتی ست ک با شروع میشود و اخر و عاقبتش جز و آسیب نیست متاهل ها حتی.. نمیدانم چه بر سر زندگی شان آمده ب جای خالی کردن وقت برای 💞 ب جای ساختن و پی ریزی زندگی و دلگرمی برای خانواده شان گیر داده اند ب پی وی پسرانی ک هیچ اعتماد و شناختی از انها ندارند😳 ولی مدام در پی وی هم و گپ ها وقت برای هم میگذارند و بنظرتان این همان نیست😏 و از لال شوم بهتر است🤐 انگار ک را اورده اند در ملا عام و جز پوچ گرایی و شهوت طلبی عرضه جسم و الودگی روح اثری ندارد همه چیز دور محور معتبرشده💟 چه عکس سرلخت😱 چه استوری گذاشتن ها و امان از گفتگوهای دونفره و خلوت🔞💔 از کجا بگویم نمیدانم ب کدامین اینقدر بی حیا شده ایم⁉️ اینقدر ب دور از خدا و معتاد ب کثیف مجازی ای ک عجیب از زندگی و خانواده دورمان کرده ارزش دختر انقدر پایین آمده ک عکس هایش راحت دست این و اون هست😞 و هر علف هرزی توی باغچه ی دلش میروید☹️ و پسری ک ارزش خود را در دلربایی و از دختران سرزمین میداند❌ انگار نه انگار داشته و اش پاااک از یادش رفته خودت بیندیش🤔 چه شد ک از خدا دور شدی‼️ یعنی واقعا این همه و ارتباط با نامحرم دلت را نزده⁉️ ⛔️ب من نگو ب خودت بگو خودت فکر کن کی خسته میشوی از این دنیای فانی اخر همه ی زندگی ها است هیچ توشه ای داری معیارهایت را کی میخواهی خدایی کنی این تلنگر میتونه برای من و تو باشه دقت کردی؟؟ اللهم عجل لولیک فرج بحق حضرت زینب کبری سلام الله علیه🤲🏻😔
هدایت شده از حرم
‍ 💠🔹 خالص برای خدا 🔹💠 ✍ یعنی خالص برای ✅️ بنابراین فقط در نیست، بلکه همه‌ی وجودمون باید خالص برای باشه: 👈 حتّی مرگ⚰ و زندگیمون🚶 هم برای باشه. 🕋 قُلْ إِنَّ صَلَاتِی وَ نُسُكِی وَ مَحْيَایَ وَ مَمَاتِی لِلهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ 📖 سوره انعام، آیه ۱۶۲ 💢 ﺑﮕﻮ: ﻭ ﺗﻤﺎمِ ﻣﻦ.. 💢 ﻭ ﻣﻦ.. 💢 ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ، ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺟﻬﺎﻧﻴﺎﻥ ﺍﺳﺖ. یعنی: ❣↶ برای زندگی کنیم.. ❣↶ برای بخوابیم.. ❣↶ برای نفس بکشیم.. ❣↶ برای صبر کنیم.. ❣↶ برای درس بخونیم.. ❣↶ برای آشپزی کنیم.. ❣↶ برای .. ❣↶ و آخر سر هم برای بمیریم.. ◻️این ایدئولوژی، کاملاً دیدِ ما رو به زندگی عوض می‌کنه 👈 اینطوری تمام زندگیمون رو جهت‌دار می‌کنیم، و همه‌ی کارهای ما میشه ، اون هم عبادتِ خالصانه👉 این رو میگن
💎کلامکم نور 🔸حضرت امام مهدی(عج) : 🔸 فَيَعْمَلُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَا يَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنَا 🔸 وَ لِيَتَجَنَّبَ مَا يُدْنِيهِ مِنْ كَرَاهِيَتِنَا وَ سَخَطِنَا 🔸 فَإِنَّ امْرَأً يَبْغَتُهُ فَجْأَةٌ حِينَ لَا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ وَ لَا يُنَجِّيهِ مِنْ عِقَابِنَا نَدَمٌ عَلَى حَوْبَة 💚 هر يك از شما بايد به آنچه كه او را به دوستى ما نزديك مى‌سازد، عمل كند. 💚 و از آنچه كه خوشايند ما نبوده، و خشم ما در آن است، دورى گزيند. 💚 زيرا به طور ناگهانى انسان را مى‌گيرد، در وقتى كه برايش سودى ندارد، و پشيمانى او را از كيفر ما به خاطر گناهش نجات نمى‌دهد 🍃 📚 بحارالأنوار، ج 53، ص 174
هدایت شده از حرم
🔴 💠پیامبر اکرم (ص) بر وارد شدند، که از زندگی میکرد و آرزوی مرگ داشت، رسول خدا به او فرمودند: 💠آرزوی نکن چرا که اگر آدم باشی در صورت زنده بودن بر خوبیهایت می‌شود. 💠 و اگر بدی کرده فرصت جبران بدی ها و رضایت از دیگران را پیدا می کنیم بنابراین آرزوی نکنید. 💠زمانی برسد که ما گفتن یک لااله الاالله و محتاج گفتن یک استغفرالله می شویم. 💠و دیگر به ما نمی دهند چرا خودمان آرزوی از دست رفتن را بکنیم؟
ْئًا وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ ﴿٤١﴾ إِلّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿٤٢﴾ إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ ﴿٤٣﴾طَعَامُ الأثِیمِ ﴿٤٤﴾ کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ ﴿٤٥﴾ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ﴿٤٦﴾ خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَاءِ الْجَحِیمِ ﴿٤٧﴾ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ ﴿٤٨﴾ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ﴿٤٩﴾إِنَّ هَذَا مَا کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ ﴿٥٠﴾ إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقَامٍ أَمِینٍ ﴿٥١﴾فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ ﴿٥٢﴾ یَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَقَابِلِینَ﴿٥٣﴾ کَذَلِکَ وَزَوَّجْنَاهُمْ بِحُورٍ عِینٍ ﴿٥٤﴾ یَدْعُونَ فِیهَا بِکُلِّ فَاکِهَةٍ آمِنِینَ ﴿٥٥﴾ لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلّا الْمَوْتَةَ الأولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ ﴿٥٦﴾ فَضْلا مِنْ رَبِّکَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿٥٧﴾فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ﴿٥٨﴾ فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ﴿٥٩﴾ * ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈ *6️⃣سوره کهف = شهادت🔽* ☘️از امام صادق علیه السلام نقل شده: هر کس ســـوره# کهــــف را در شب های جمعه قرائت نماید، به مرگ 🪄شهادت از دنیا خواهد رفت یا اینکه خداوند او را شهید مبعوث خواهد کرد و در روز قیامت در صف شهدا خواهد بود. : *7️⃣فواید و فضیلت دعای یستشیر در شب های جمعه🔽* 👈اگر کسی که عاق والدین هست بخواند خداوند اسباب اصلاحش را فراهم کند 👈هرکس ۴٠ شب جمعه بخواند حق تعالی تمام گناهانش را بیامرزد *چه گناهان مابین او و آدمیان(حق الناس) و چه گناهان مابین او و خداوند (حق الله)* 👈هیچ بنده ای نیست بخواند مگر اینکه عم از دلش بیرون رود 👈هرکس بخواند حق تعالی به عدد هرحرفی از آن هزار ملک از کروبیین را 👈هرکس مرتکب *گناهان کبیره* شده باشد بخواند اگر در آن شب بمیرد *شهید* از دنیا رفته. 👈و..... *دعای یستشیر* بسم الله الرحمن الرحیم اَلْحَمْدُ للَّهِ‏ِ الَذى‏ لااِلهَ‏اِلاَّ هُوَ، الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبينُ، الْمُدَبِرُّ بِلا وَزيرٍ، وَلا خَلْقٍ مِنْ عِبادِهِ يَسْتَشيرُ، الْأَوَّلُ غَيْرُ مَوْصُوفٍ، وَالْباقى‏ بَعْدَ فَنآءِ الْخَلْقِ، الْعَظيمُ الرُّبُوبِيَّةِ، نُورُ السَّمواتِ وَالْأَرَضينَ، وَفاطِرُهُما وَمُبْتَدِعُهُما، بِغَيْرِ عَمَدٍ خَلَقَهُما، وَفَتَقَهُما فَتْقاً، فَقامَتِ السَّمواتُ طآئِعاتٍ بِاَمْرِهِ، وَاسْتَقَرَّتِ‏ الْأَرضَوُنَ بِاَوْتادِها فَوْقَ الْمآءِ، ثُمَّ عَلا رَبُّنا فِى السَمواتِ الْعُلى‏، اَلرَّحْمنُ‏ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏، لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما وَما تَحْتَ الثَّرى‏، فَاَنَا اَشْهَدُ بِاَنَّكَ اَنْتَ اللَّهُ لا رافِعَ لِما وَضَعْتَ، وَلا واضِعَ لِما رَفَعْتَ، وَلا مُعِزَّ لِمَنْ اَذْلَلْتَ، وَلا مُذِلَّ لِمَنْ‏ اَعْزَزْتَ، وَلا مانِعَ لِما اَعْطَيْتَ، وَلا مُعْطِىَ لِما مَنَعْتَ، وَاَنْتَ اللَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، كُنْتَ اِذْ لَمْ تَكُنْ سَمآءٌ مَبْنِيَّةٌ، وَلا اَرْضٌ مَدْحِيَّةٌ، وَلا شَمْسٌ مُضيئَةٌ، وَلا لَيْلٌ مُظْلِمٌ، وَلا نَهارٌ مُضيئُ، وَلا بَحْرٌ لُجِّىٌّ، وَلا جَبَلٌ راسٍ، وَلا نَجْمٌ‏ سارٍ، وَلا قَمَرٌ، مُنيرٌ وَلا ريحٌ تَهُبُّ، وَلا سَحابٌ يَسْكُبُ، وَلا بَرْقٌ يَلْمَعُ، وَلا رَعْدٌ يُسَبِّحُ، وَلا رُوحٌ تَنَفَّسُ، وَلا طآئِرٌ يَطيرُ، وَلا نارٌ تَتَوَقَّدُ، وَلا مآءٌ يَطَّرِدُ، كُنْتَ قَبْلَ كُلِّشَىْ‏ءٍ، وَكَوَّنْتَ كُلَّشَىْ‏ءٍ، وَقَدَرْتَ عَلى‏ كُلِّشَىْ‏ءٍ، وَابْتَدَعْتَ كُلَّشَىْ‏ءٍ، وَاَغْنَيْتَ وَاَفْقَرْتَ، وَ اَمَتَّ وَاَحْيَيْتَ، وَاَضْحَكْتَ‏ وَاَبْكَيْتَ، وَعَلَى الْعَرشِ اسْتَوَيْتَ، فَتَبارَكْتَ يا اَللَّهُ وَ تَعالَيْتَ اَنْتَ اللَّهُ الَّذى‏ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ الْخَلاَّقُ الْمُعينُ، اَمْرُكَ غالِبٌ، وَعِلْمُكَ نافِذٌ، وَكَيْدُكَ غَريبٌ، وَوَعْدُكَ صادِقٌ، وَقَوْلُكَ حَقٌّ، وَحُكْمُكَ عَدْلٌ، وَكَلامُكَ هُدىً، وَوَحْيُكَ‏ نوُرٌ، وَرَحْمَتُكَ واسِعَةٌ، وَعَفْوُكَ عَظيمٌ، وَفَضْلُكَ كَثيرٌ، وَعَطاؤُكَ جَزيلٌ، وَحَبْلُكَ مَتينٌ، وَاِمْكانُكَ عَتيدٌ، وَجارُكَ عَزيزٌ، وَبَاْسُكَ شَديدٌ، وَمَكْرُكَ مَكيدٌ، اَنْتَ يا رَبِّ مَوْضِعُ كُلِّ شَكْوى‏، حاضِرُ كُلِّ مَلَاءٍ، وَشاهِدُ كُلِّ نَجْوى‏، مُنْتَهى‏ كُلِّ حاجَةٍ، مُفَرِّجُ كُلِّ حُزْنٍ، غِنى‏ كُلِّ مِسْكينٍ، حِصْنُ كُلِ‏ هارِبٍ، اَمانُ كُلِّ خآئِفٍ، حْرِزُ الضُّعَفآءِ، كَنْزُ الْفُقَرآءِ، مُفَرِّجُ الْغَمَّآءِ، مُعينُ الصَّالِحينَ، ذلِكَ اللَّهُ رَبُّنا، لا اِلهَ اِلاَّ هُوَ، تَكْفى‏ مِ
ائِنَا إِنْ کُنْتُمْ صَادِقِینَ ﴿٣٦﴾ أَهُمْ خَیْرٌ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَالَّذِینَ مِنْ قَبْلِهِمْ أَهْلَکْنَاهُمْ إِنَّهُمْ کَانُوا مُجْرِمِینَ ﴿٣٧﴾ وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاوَاتِ وَالأرْضَ وَمَا بَیْنَهُمَا لاعِبِینَ ﴿٣٨﴾ مَا خَلَقْنَاهُمَا إِلا بِالْحَقِّ وَلَکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ ﴿٣٩﴾ إِنَّ یَوْمَ الْفَصْلِ مِیقَاتُهُمْ أَجْمَعِینَ ﴿٤٠﴾یَوْمَ لا یُغْنِی مَوْلًى عَنْ مَوْلًى شَیْئًا وَلا هُمْ یُنْصَرُونَ ﴿٤١﴾ إِلّا مَنْ رَحِمَ اللَّهُ إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ ﴿٤٢﴾ إِنَّ شَجَرَةَ الزَّقُّومِ ﴿٤٣﴾طَعَامُ الأثِیمِ ﴿٤٤﴾ کَالْمُهْلِ یَغْلِی فِی الْبُطُونِ ﴿٤٥﴾ کَغَلْیِ الْحَمِیمِ﴿٤٦﴾ خُذُوهُ فَاعْتِلُوهُ إِلَى سَوَاءِ الْجَحِیمِ ﴿٤٧﴾ ثُمَّ صُبُّوا فَوْقَ رَأْسِهِ مِنْ عَذَابِ الْحَمِیمِ ﴿٤٨﴾ ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ ﴿٤٩﴾إِنَّ هَذَا مَا کُنْتُمْ بِهِ تَمْتَرُونَ ﴿٥٠﴾ إِنَّ الْمُتَّقِینَ فِی مَقَامٍ أَمِینٍ ﴿٥١﴾فِی جَنَّاتٍ وَعُیُونٍ ﴿٥٢﴾ یَلْبَسُونَ مِنْ سُنْدُسٍ وَإِسْتَبْرَقٍ مُتَقَابِلِینَ﴿٥٣﴾ کَذَلِکَ وَزَوَّجْنَاهُمْ بِحُورٍ عِینٍ ﴿٥٤﴾ یَدْعُونَ فِیهَا بِکُلِّ فَاکِهَةٍ آمِنِینَ ﴿٥٥﴾ لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوْتَ إِلّا الْمَوْتَةَ الأولَى وَوَقَاهُمْ عَذَابَ الْجَحِیمِ ﴿٥٦﴾ فَضْلا مِنْ رَبِّکَ ذَلِکَ هُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ ﴿٥٧﴾فَإِنَّمَا یَسَّرْنَاهُ بِلِسَانِکَ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ ﴿٥٨﴾ فَارْتَقِبْ إِنَّهُمْ مُرْتَقِبُونَ﴿٥٩﴾ * ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈• [: *6️⃣سوره کهف = شهادت🔽* ☘️از امام صادق علیه السلام نقل شده: هر کس ســـوره# کهــــف را در شب های جمعه قرائت نماید، به مرگ 🪄شهادت از دنیا خواهد رفت یا اینکه خداوند او را شهید مبعوث خواهد کرد و در روز قیامت در صف شهدا خواهد بود. [: *7️⃣فواید و فضیلت دعای یستشیر در شب های جمعه🔽* 👈اگر کسی که عاق والدین هست بخواند خداوند اسباب اصلاحش را فراهم کند 👈هرکس ۴٠ شب جمعه بخواند حق تعالی تمام گناهانش را بیامرزد *چه گناهان مابین او و آدمیان(حق الناس) و چه گناهان مابین او و خداوند (حق الله)* 👈هیچ بنده ای نیست بخواند مگر اینکه عم از دلش بیرون رود 👈هرکس بخواند حق تعالی به عدد هرحرفی از آن هزار ملک از کروبیین را 👈هرکس مرتکب *گناهان کبیره* شده باشد بخواند اگر در آن شب بمیرد *شهید* از دنیا رفته. 👈و *دعای یستشیر* بسم الله الرحمن الرحیم اَلْحَمْدُ للَّهِ‏ِ الَذى‏ لااِلهَ‏اِلاَّ هُوَ، الْمَلِكُ الْحَقُّ الْمُبينُ، الْمُدَبِرُّ بِلا وَزيرٍ، وَلا خَلْقٍ مِنْ عِبادِهِ يَسْتَشيرُ، الْأَوَّلُ غَيْرُ مَوْصُوفٍ، وَالْباقى‏ بَعْدَ فَنآءِ الْخَلْقِ، الْعَظيمُ الرُّبُوبِيَّةِ، نُورُ السَّمواتِ وَالْأَرَضينَ، وَفاطِرُهُما وَمُبْتَدِعُهُما، بِغَيْرِ مد عَمَدٍ خَلَقَهُما، وَفَتَقَهُما فَتْقاً، فَقامَتِ السَّمواتُ طآئِعاتٍ بِاَمْرِهِ، وَاسْتَقَرَّتِ‏ الْأَرضَوُنَ بِاَوْتادِها فَوْقَ الْمآءِ، ثُمَّ عَلا رَبُّنا فِى السَمواتِ الْعُلى‏، اَلرَّحْمنُ‏ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوى‏، لَهُ ما فِى السَّمواتِ وَما فِى الْأَرْضِ وَما بَيْنَهُما وَما تَحْتَ الثَّرى‏، فَاَنَا اَشْهَدُ بِاَنَّكَ اَنْتَ اللَّهُ لا رافِعَ لِما وَضَعْتَ، وَلا واضِعَ لِما رَفَعْتَ، وَلا مُعِزَّ لِمَنْ اَذْلَلْتَ، وَلا مُذِلَّ لِمَنْ‏ اَعْزَزْتَ، وَلا مانِعَ لِما اَعْطَيْتَ، وَلا مُعْطِىَ لِما مَنَعْتَ، وَاَنْتَ اللَّهُ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، كُنْتَ اِذْ لَمْ تَكُنْ سَمآءٌ مَبْنِيَّةٌ، وَلا اَرْضٌ مَدْحِيَّةٌ، وَلا شَمْسٌ مُضيئَةٌ، وَلا لَيْلٌ مُظْلِمٌ، وَلا نَهارٌ مُضيئُ، وَلا بَحْرٌ لُجِّىٌّ، وَلا جَبَلٌ راسٍ، وَلا نَجْمٌ‏ سارٍ، وَلا قَمَرٌ، مُنيرٌ وَلا ريحٌ تَهُبُّ، وَلا سَحابٌ يَسْكُبُ، وَلا بَرْقٌ يَلْمَعُ، وَلا رَعْدٌ يُسَبِّحُ، وَلا رُوحٌ تَنَفَّسُ، وَلا طآئِرٌ يَطيرُ، وَلا نارٌ تَتَوَقَّدُ، وَلا مآءٌ يَطَّرِدُ، كُنْتَ قَبْلَ كُلِّشَىْ‏ءٍ، وَكَوَّنْتَ كُلَّشَىْ‏ءٍ، وَقَدَرْتَ عَلى‏ كُلِّشَىْ‏ءٍ، وَابْتَدَعْتَ كُلَّشَىْ‏ءٍ، وَاَغْنَيْتَ وَاَفْقَرْتَ، وَ اَمَتَّ وَاَحْيَيْتَ، وَاَضْحَكْتَ‏ وَاَبْكَيْتَ، وَعَلَى الْعَرشِ اسْتَوَيْتَ، فَتَبارَكْتَ يا اَللَّهُ وَ تَعالَيْتَ اَنْتَ اللَّهُ الَّذى‏ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ الْخَلاَّقُ الْمُعينُ، اَمْرُكَ غالِبٌ، وَعِلْمُكَ نافِذٌ، وَكَيْدُكَ غَريبٌ، وَوَعْدُكَ صادِقٌ، وَقَوْلُكَ حَقٌّ، وَحُكْمُكَ عَدْلٌ، وَكَلامُكَ هُدىً، وَوَحْيُكَ‏ نوُرٌ، وَرَحْمَتُكَ واسِعَةٌ، وَعَفْوُكَ عَظيمٌ، وَفَضْلُكَ كَثيرٌ، وَعَطاؤُكَ جَزيلٌ، وَحَبْلُكَ مَتينٌ، وَاِمْكانُكَ عَتيدٌ، وَجارُكَ عَزيزٌ، وَبَاْسُكَ
ارزش به را هنگام درک خواهیم کرد . حضرت امام صادق (صلوات الله علیه) فرمودند : أَحْوَجُ مَا یَکُونُ أَحَدُکُمْ إِلَی مَعْرِفَتِهِ إِذَا بَلَغَتْ نَفْسُهُ هَذِهِ وَ أَهْوَی بِیَدِهِ إِلَی صَدْرِهِ یَقُولُ لَقَدْ کُنْتُ عَلَی أَمْرٍ حَسَنٍ . مهم ترین موقعی که احتیاج به معرفت امام دارید ، وقتی است که جان شما به اینجا برسد . (در این موقع به سینه خود اشاره فرمودند .) آن وقت خواهد گفت : به به ! چقدر اعتقاد خوبی داشتم . سند : بحار الانوار ، جلد ۲۳ ، صفحه ۷۶
امام صادق (علیه السلام) به یکی از اصحابشان فرمودند : برو و عیال و غلامانم را بپرداز و هیچ کدام را از قلم نیانداز ، زیرا اگر یکی را ندهی از او بیم دارم ، آن شخص پرسید منظور از چیست ؟ حضرت فرمودند : . عن ابى عبد اللَّه قال اذهب فاعط عن عيالنا الفطرة و عن الرّقيق و اجمعهم و لا تدع منهم احدا فانّك ان تركت منهم إنسانا تخوّفت عليه الفوت قلت و ما الفوت قال الموت‏ مصدر : لوامع صاحبقرانى ، جلد ۶ ، صفحه ۶۷۲
هدایت شده از حرم
امام صادق (علیه السلام) به یکی از اصحابشان فرمودند : برو و عیال و غلامانم را بپرداز و هیچ کدام را از قلم نیانداز ، زیرا اگر یکی را ندهی از او بیم دارم ، آن شخص پرسید منظور از چیست ؟ حضرت فرمودند : . عن ابى عبد اللَّه قال اذهب فاعط عن عيالنا الفطرة و عن الرّقيق و اجمعهم و لا تدع منهم احدا فانّك ان تركت منهم إنسانا تخوّفت عليه الفوت قلت و ما الفوت قال الموت‏ مصدر : لوامع صاحبقرانى ، جلد ۶ ، صفحه ۶۷۲
⬛ شهادت امام رضا (صلواة الله علیه) 1️⃣ امام رضا فرمودند : شَرُّ خَلْقِ اللَّهِ فِي زَمَانِي يَقْتُلُنِي بِالسَّمِّ ⬅️ آفریده خداوند در این زمان ، مرا به‌ وسیله  می کشد (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 256) 2️⃣ امام رضا فرمودند : إِنِّي سَأُقْتَلُ بِالسَّمِّ مَظْلُوماً ⬅️ همانا من به زودی با سم ، مظلومانه خواهم شد (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 261) 3️⃣ امام رضا فرمودند : إِنِّي سَأُقْتَلُ بِالسَّمِّ مَظْلُوماً وَ أُقْبَرُ إِلَى جَنْبِ هَارُونَ ⬅️ همانا من به زودی با سم کشته خواهم شد و در کنار‌   می‌ شوم (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 227) 4️⃣ امام رضا فرمودند : وَ إِنِّي مَقْتُولٌ بِالسَّمِّ ظُلْماً وَ مَدْفُونٌ فِي مَوْضِعِ غُرْبَةٍ ⬅️ همانا من با و از روی می‌ شوم (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 255 و 254) 5️⃣ میگوید : امام رضا به من فرمودند : به ای که‌ هارون در آنجا است برو و از هر گوشه آن ، مشتی برایم بیاور . من رفتم و آنچه خواسته بودند را آوردم . چون مقابلشان رسیدم ؛ فرمودند : یکی یکی از آن (چهار مشت) خاک را به من بده . من آنها را به حضرت دادم و حضرت آنها را بوئیدند و بر زمین ریختند و فرمودند : در اینجا برایم قبری حفر می‌کنند . ای اباصلت فردا من بر این فاجر ( ) وارد می‌شوم . پس اگر از آنجا برهنه خارج شدم با من حرف بزن و من پاسخ تو را خواهم داد . اما اگر سرم را پوشیده بودم با من سخن نگو . اباصلت میگوید : وقتی صبح شد ... امام بر مأمون وارد شدند . مقابل مأمون طبقی از بود ... مأمون به امام گفت : شما از آن تناول کنید . امام فرمودند : مرا از خوردن آن معاف بدار . گفت : باید از آن بخوری ... امام از او گرفتند و از آن را در دهان مبارک شان گذاشتند ... آنگاه به سر کشیدند و خارج شدند . اباصلت میگوید : من با امام سخن نگفتم تا وقتی که داخل خانه شدند و فرمودند : درها را ببندید ... در این هنگام دیدم جوانی خوشروی (امام جواد) داخل شدند ... سپس به سوی پدرشان رفتند ... امام رضا هم در این هنگام به رسیدند ... (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 242 و 243) 6️⃣ اباصلت میگوید : مأمون بر حضرت به علت فضل شان میکرد و حضرت را قرار داد تا به مردم نشان دهد که آن حضرت به دارند و از این طریق جایگاه امام را در نزد مردم متزلزل گرداند ! اما این امر موجب بیشتر شدن جایگاه امام نزد مردم شد . مأمون هر شهر را جمع میکرد به طمع اینکه یکی از آنها حضرت را کند تا جایگاه امام در نزد مردم کم گردد ؛ اما هیچ‌ از علمای و  و و  و  و  و با امام نکرد مگر آنکه آن حضرت او را مغلوب کردند . مردم میگفتند : به خدا قسم که امام نسبت به از مأمون سزاوارتر است . این خبر را به مأمون رساندند و مأمون به این علت شده و ش نسبت به امام بیشتر شد . امام رضا هم از مأمون پروا نداشتند و او را یاری نمیکردند و در اکثر اوقات او را رد میکردند . به همین سبب مأمون شده و اش زیاد تر شد . اما اظهار نمی‌کرد و سرانجام امام را با زهر شهید کرد (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 239) نکته : آنچه در این آمده است ، تنها یک عامل از مجموعه عوامل ، برای به شهادت رساندن امام رضا بوده است ؛ نه آنکه تنها انگیزه مأمون برای قتل امام این بوده باشد 7️⃣ ریان بن شبیب میگوید : زمانیکه که مأمون خواست از مردم بیعت بگیرد تا او را بخوانند و از مردم برای امام رضا بیعت بگیرد تا حضرت را ولیعهد مأمون بدانند و از مردم برای  بیعت بگیرد تا او را به مأمون بدانند ؛ امر کرد ... تا مردم بیعت کنند ... وقتی همه مردم بیعت کردند ؛ امام رضا فرمودند : بیعت تمام مردم به غیر از بیعت کردن آخرین نفرشان ، به شکل انجام گرفت و فقط بیعت آخرین نفر به شکل انجام شد ... بنابراین مأمون امر کرد تا همه مردم طبق بیعت توصیف شده از امام رضا بیعت کنند . به همین خاطر مردم گفتند : کسی که عقد بیعت را بلد نیست (مأمون) ، چگونه مستحق امامت بر مردم است . قطعا کسی که به آن علم دارد (امام رضا) سزاوارتر است از کسی که به آن جاهل است . راوی میگوید : همین سرزنش مردم به مأمون ، او را وادار کرد که امام را با سم نماید (عيون أخبار الرضا ، جلد 2 ، صفحه 238 و 239) نکته : آنچه در این آمده است ، تنها یک عامل از مجموعه عوامل ، برای به شهادت رساندن امام رضا بوده است ؛ نه آنکه تنها انگیزه مأمون برای قتل امام این بوده باشد
🟥 پرسش : امام رضا (صلواة الله علیه) در چه ماهی به شهادت رسیده اند ؟ 🟥 پاسخ : 1️⃣ شهادت امام رضا در ماه محرم 2️⃣ شهادت امام رضا در ماه صفر 3️⃣ شهادت امام رضا در ماه جمادی الاول 4️⃣ شهادت امام رضا در ماه رجب 5️⃣ شهادت امام رضا در ماه رمضان 6️⃣ شهادت امام رضا در ماه ذی القعده 7️⃣ شهادت امام رضا در ماه ذی الحجه اقوال متفاوت است
به در خانه طوعه آمدند . وقتی که حضرت مسلم صدای پای اسبان و همهمه لشکریان را شنیدند ؛ تبسم نمودند و فرمودند : ای نفْس ، به پا خیز و را در آغوش بگیر که هیچ گریزی از آن نيست . طوعه عرضه داشت : ای آقای من ، خودتان را آماده مرگ ساخته اید ؟ حضرت فرمودند : آری ، چاره‌ ای از آن نيست . لشکریان از بیرون خانه ، خانه را به زیر بار گرفتند و سر ها را زده و به داخل خانه انداختند ! حضرت مسلم به طوعه فرمودند : مادر جان ، میترسم که بر من هجوم آورند و من در خانه‌ ات باشم . سپس از خانه خارج شدند . او به گونه‌ ای بود که لشکریان تا که با او مواجه شدند ، موی تن‌ شان چنان راست شد که از لباسشان بیرون زد ! در وصف و حضرت مسلم نوشته‌ اند : آنگونه قدرت داشت که با دستانش مردی را بلند میکرد و به خانه می انداخت . مصادر : مقتل ابی مخنف ، صفحه ۳۳ _ اسرار الشهاده ، صفحه ۲۲۵ _ معالى السبطين ، جلد ۱ ، صفحه ۲۳۵ ، الفتوح ، ابن اعثم ، جلد ۵ ، صفحه ۹۲ _ تاريخ طبرى ، جلد ۷ ، صفحه ۲۹۲۱
امام صادق (علیه السلام) به یکی از اصحابشان فرمودند : برو و عیال و غلامانم را بپرداز و هیچ کدام را از قلم نیانداز ، زیرا اگر یکی را ندهی از او بیم دارم ، آن شخص پرسید منظور از چیست ؟ حضرت فرمودند : . عن ابى عبد اللَّه قال اذهب فاعط عن عيالنا الفطرة و عن الرّقيق و اجمعهم و لا تدع منهم احدا فانّك ان تركت منهم إنسانا تخوّفت عليه الفوت قلت و ما الفوت قال الموت‏ مصدر : لوامع صاحبقرانى ، جلد ۶ ، صفحه ۶۷۲
💎کلامکم نور 🔸حضرت امام مهدی(عج) : 🔸 فَيَعْمَلُ كُلُّ امْرِئٍ مِنْكُمْ مَا يَقْرُبُ بِهِ مِنْ مَحَبَّتِنَا 🔸 وَ لِيَتَجَنَّبَ مَا يُدْنِيهِ مِنْ كَرَاهِيَتِنَا وَ سَخَطِنَا 🔸 فَإِنَّ امْرَأً يَبْغَتُهُ فَجْأَةٌ حِينَ لَا تَنْفَعُهُ تَوْبَةٌ وَ لَا يُنَجِّيهِ مِنْ عِقَابِنَا نَدَمٌ عَلَى حَوْبَة 💚 هر يك از شما بايد به آنچه كه او را به دوستى ما نزديك مى‌سازد، عمل كند. 💚 و از آنچه كه خوشايند ما نبوده، و خشم ما در آن است، دورى گزيند. 💚 زيرا به طور ناگهانى انسان را مى‌گيرد، در وقتى كه برايش سودى ندارد، و پشيمانى او را از كيفر ما به خاطر گناهش نجات نمى‌دهد 🍃 📚 بحارالأنوار، ج 53، ص 174
مولا علی‌(علیه‌السلام‌): در حالی که تو به زندگی پشت میکنی و به تو روی می‌آورد، پس ملاقات تو با مرگ چه سریع خواهد شد. حکمت ۲۹ نهج‌البلاغه
✿❀بِسْـمِـ الرَّبِ الشُّہَــداءِ وَالصِّدیـقین ✿❀ ✿رمان واقعی ✿❀قسمت ۴۶ از صدای جیغم محمدحسین و هدی از خواب پریدند. با هر ضربه ی ایوب تکه های پوست و قطره های خون به اطراف می پاشید. اگر محمدحسین به خودش نیامده بود و مثل من و هدی از دیدن این صحنه کپ کرده بود، ایوب خودش پایش را قطع می کرد. محمد پتو را انداخت روی پای ایوب، چاقو را از دستش کشید. ایوب را بغل کرد و رساندش بیمارستان... سحر شده بود که برگشتند. سر تا پای محمدحسین خونی بود. ایوب را روی تخت خواباند، هنوز گیج بود. گاهی صورتش از توی هم می رفت و دستش را نزدیک پایش می برد. پایی که حالا غیر از های_عمل و جراحی، پر از بخیه های ریز و درشتی بود که جای ضربات چاقو بود. من دلش را نداشتم، ولی دکتر سفارش کرده بود که به پایش بمالیم. هدی می نشست جلوی پای ایوب، دستش را روغنی می کرد و روی پای او می کشید. دلم ریش می شد وقتی می دیدم، برآمدگی های زخم و بخیه از زیر دست های ظریف و کوچک هدی رد می شود... و او چقدر این کار را انجام می دهد. زهرا آمده بود خانه ما، ایوب برایش حرف می زد.... از می گفت، از محسن که خودش یک بود تحملشان می کرد. از که دیر یا زود سراغ همه مان می آید. توی اتاق بودم که صدای خنده ی ایوب بلند شد... و بعد بوی اسفند،... ایوب وسط حرف هایش مزه پرانی کرده بود و زده بود زیر خنده زهرا چند بار به در چوبی زد و اسفند را دور سر ایوب چرخاند: _"بیا ببین شهلا، بالاخره بعد از کلی وقت خنده ی داداش ایوب را دیدیم. هزاااار ماشاالله، چقدر هم قشنگ میخنده. چند وقتی میشد که ایوب درست و حسابی نخندیده بود. دردهای عجیب و غریبی که تحمل می کرد، آن قدر به او آورده بود که شده بود عین استخوانی که رویش پوست کشیده اند. مشکلات تازه هم که پیش می آمد می شد قوز بالای قوز... ادامه دارد... ✿❀