eitaa logo
مادران شریف ایران زمین
9.4هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
148 ویدیو
27 فایل
اینجا پر از تجربه‌ست، تجربهٔ زندگی مامان‌های چند فرزندی پویا، «از همه جای ایران»، که در کنار بچه‌هاشون رشد می‌کنند. این کانال، سال ۱۳۹۸ به همت چند مامان دانش‌آموختهٔ دانشگاه شریف تاسیس شد. ارتباط با ما و ارسال تجربه: @madaran_admin تبلیغات: @tbligm
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جانبازی قومندان؛ پاسداری خاتون یازده سال، به‌درستی چقدر طول می‌کشد؟ در یازده سال چه کار‌هایی می‌شود کرد؟ کجا‌ها می‌شود رفت؟ چطور می‌توان یازده سال را پر کرد؟ یازده سال در عمر متوسط هفتاد سال، چقدر دیده می‌شود؟ در یازده سال می‌شود دیپلم گرفت. می‌شود یک نوزاد را به کودکی رساند. می‌شود یک نهال را به میوه رساند و خیلی کار‌های دیگر. یازده سال در عمر یک آدم چندان به حساب نمی‌آید. چشم بر هم بزنی، یازده سال تمام می‌شود. تمام تمام و جز خاطره‌هایی باقی نمی‌ماند، اما برای بعضی‌ها یازده سال یک عمر است، یک عمر که از هفتاد سال هم بیشتر و برتر است، مثل شب قدر که از هزار ماه برتر است. بعضی‌ها با بودنشان، یازده سال را از هفتاد سال باارزش‌تر می‌کنند. یک نفر را می‌شناسم که در یازده سال ازدواج کرد و از خدا سه فرزند گرفت و به جنگ رفت و شهید شد. این یازده سال مثل یک نیم خط نورانی است در یک بُردار. در همه این نیم خط هم زندگی به معنای مرسومش پیش نرفته است. مرد زندگی بیشتر این عمر را نبوده است. عمق زندگی یک انسان همیشه مهم‌تر بوده است از طول و عرضش. عمق زندگی مشخص می‌کند عرض زندگی چقدر باشد. بعضی هرقدر عمیق‌تر به زندگی نگاه می‌کنند، عرض آن را هم توسعه می‌دهند، اما برای طول آن غمی ندارند. خاتون ما عرض زندگی‌اش به وسعت عمق زندگی مردش بود. مشهد یا هرات یا کابل یا دمشق برایش فرقی نداشت وقتی همت و جهاد مردش را می‌دید. نگاه عمیق قومندان عرض زندگی را تا نیویورک هم توسعه می‌داد. «ام‌البنین حسینی» وقتی در سال ۷۹خورشیدی با «علیرضا توسلی» ازدواج کرد، دنبال همین عمق زندگی بود، مردی که کتاب بخواند، علم دین داشته باشد، برای وطنش کاری بکند، دغدغه جهان اسلام را داشته باشد و درگیر روزمره‌ها نشود. علیرضا توسلی، مجاهدی که با شوروی سابق در دهه ۸۰ میلادی جنگیده و در دفاع مقدس ایران تفنگ دست گرفته بود و بعد از اخراج متجاوزان ارتش سرخ شوروی ماه‌ها و هفته‌ها برای جهاد به افغانستان می‌رفت و شیرینی غزلیات حافظ را با گویش پارسی دری حلاوتی دوچندان می‌بخشید، همان مردی بود که زندگی را برای خاتون عمق می‌بخشید و او را از روزمره‌ها فاصله می‌داد. قوماندان مرز نداشت. شمشیر جغرافیا را می‌دید و درد می‌کشید، اما خودش برای تیغه این شمشیر اعتباری قائل نبود. در ایران مسکن داشت، اما بدون تنفس در کوچه‌های افغانستان نمی‌توانست سالی را سر کند. سنگر او با هیچ مرزی محدود نشد. خاتون هم بی‌مرزی را آموخت. برایش هیچ‌جا با وطنش فرقی ندارد وقتی ندای مظلوم بلند است. سنگر خاتون همین‌جا بود، پشت سر قوماندان. تصور اینکه قوماندان، خسته و خاکی و تشنه پشت تخته‌سنگی پناه بگیرد و برای خاتون از جنگ بنویسد و دلتنگی و دوری و ابیات حافظ را ضمیمه کند و نامه را به دست نامه‌رسان امین برساند تا برای خاتون به ایران ببرد، آدم را مشتاق جهاد می‌کند. پاسخ‌های پرمحبت‌و‌ایثار خاتون یعنی: باش و نبرد کن! من هستم. خاطرت جمع! سنگر پشت سرت با من. تو فقط پیش برو! یعنی: من پاسداری می‌کنم از میراثی که می‌گذاری، از همین سه فرزندی که کوچک‌ترشان سه‌ساله است. پاسداری می‌کنم از نیت و قصد تو و دیگر مردان هم‌رزمت. پاسداری می‌کنم از هدف و تکلیف تو. تو برو! غم پشت سرت را نداشته باش. فرقی نمی‌کند کوه‌ها و سنگلاخ‌های افغانستان یا صحاری و بیابان‌های سوریه و چه بسا خیابان‌های لوکس نیویورک یا کوچه‌های غصبی فلسطین. هرجا جهل و ظالم و توحش به روی انسانیت موشک می‌اندازد و دشنه می‌کشد، من پشت سرت هستم. قومندان به آرزویش رسید و با موشک مستقیم اسرائیل روی تل‌قرین عروج کرد و خاتون ماند. از همان روز، شهر‌به‌شهر رفت تا به همه ثابت کند جهاد تمام‌شدنی نیست و ایثار به آخر نمی‌رسد. عَلَم تفسیر، زمان طولانی‌تری از عَلَم شهادت روی دست‌هاست. علم شهادت در یک نیم روز عاشورایی به آسمان می‌رسد، اما علم تفسیر هزاران سال دست‌به‌دست می‌چرخد و نسل‌به‌نسل منتقل می‌شود. یازده سال، همه زندگی خاتون و قوماندان نبود. هرچند روی سجل آن‌ها همین یازده سال ثبت شده است، عمر با هم بودن خاتون‌ها و قوماندان‌ها به درازای تاریخ عشق و ایثار و انسانیت و شهادت است. ✍🏻 مریم قربان زاده 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: @madaran_sharif_pooyesh_ketab
سلام عزیزان طاعاتتون قبول حق و پیشاپیش عیدتون هم مبارک 💝 اولین کتابی که تو سال ۱۴۰۳ برای پویش کتاب مادران شریف انتخاب کردیم، کتاب هست. مطلب بالا، یادداشت خود نویسنده‌ی کتاب یعنی خانم مریم قربان‌زاده هست در مورد ۱۱ سال زندگی مشترک خاتون و قوماندان. نثر روان و گیرایی داره و زندگی همسرِ فرمانده‌ی لشکر فاطمیون رو روایت میکنه. شاید از شهدای مدافع حرم افغانستانی چیزهایی شنیده باشیم، اما جدا پیشنهاد میکنیم مطالعه‌ی این کتاب رو از دست ندین 😉 تهیه کتاب، عضویت تو گروه همخوانی، شرکت در قرعه‌کشی‌ها و اطلاع از خبرهای جذاب دیگه 🤩 همه داخل کانال پویش اطلاع رسانی میشه 📣 🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab ضمنا مثل پویش‌های گذشته، پایان ماه ۱۰ جایزه‌ی ۱۰۰ هزار تومانی رو به قید قرعه تقدیم عزیزانی میکنیم که کتاب رو کامل مطالعه کرده باشن. 🥳 📌 اما این ماه به همت نشر ستاره‌ها، ۵ تا یادگاری ویژه هم به ۵ نفر تقدیم میکنیم. 😍 ۱۰ روز تا پایان فروردین باقی مونده اما این کتاب جذاب رو یکی دو روزه هم میشه تموم کرد 😋 🌺 کانال پویش کتاب مادران شریف: 🔗 @madaran_sharif_pooyesh_ketab
«بازی مشقی و کار خونه» (مامان ۶ساله، ۳ساله و ۶ ماهه) آقامحمد ما امسال پیش‌دبستانیه. هر چند روز یک‌بار معلمشون حروف یا شکل‌هایی رو سرمشق می‌ده تا تو خونه انجام بدن و مهارت دستشونو بالا ببرن. اما این پسر ما، هیچ علاقه‌ای به نوشتن مشق نشون نمی‌داد.🤷🏻‍♀️ از بی‌خیالی و تلنبار شدن مشق‌های ننوشته‌ای که هیچ وقتم نوشته نشدن گرفته، تا جدی گرفتن شدید و نشستن بالاسرش که «همین الان باید بنویسی» رو امتحان کردیم و جوابی نگرفتیم. تا اینکه به الگوی شارژم کن تا کارتو انجام بدم رسیدم.😉 آقامحمد گاهی مثلاً کاغذ یا دفترشو می‌آورد که توش برام این چیزا رو بنویس. در واقع حرفا و فکراش که دوست داشت نوشته بشن، ولی طبیعتاً خودش بلد نبود.😏 منم همیشه سختم بود بشینم یه جا و دیکته بنویسم. تا اینکه با این روش شارژم کن، این مشکل منم حل شد.😅😁 به این صورت که هر دومون مداد و کاغذ رو می‌ذاشتیم جلومون، به ازای هر حرفی که آقامحمد می‌نوشت، من یه کلمه براش می‌نوشتم و در یک بازی برد-برد هردو به اهدافمون می‌رسیدیم. هم مشق محمد نوشته می‌شد و هم حرفایی که می‌خواست من براش می‌نوشتم.🥰 مثلاً محمد ۱۰ تا حرف می‌نوشت. و من ده کلمه می‌نوشتم و بعد مداد از دستم می‌افتاد و می‌گفتم شارژم تموم شد؛😁 و چقدر محمد از این حرکتم ذوق می‌کرد.😂 گاهی‌ هم می‌شد که آقا محمد حرفی نداشت که براش بنویسم. این‌جور مواقع باید ایده‌های جدید می‌زدم. مثلاً گاهی اگه می‌خواست کارتون توی گوشی ببینه، می‌گفتم ۳ خط بنویس، بعد ببین. و اگه می‌خواست یکی دیگه ببینه، می‌گفتم ۳ خط دیگه بنویس، یکی دیگه هم اجازه داری ببینی... (البته این روش خیلی اتفاق نیفتاد.) گاهی هم روش شمارش جواب می‌داد. مثلاً می‌گفتم تا ۳۰ می‌شمرم ببینم چند تا دونه می‌نویسی؟ همهٔ این‌ها وقتایی که بازی بازی انجام می‌شن و با تعجب من روبه‌رو می‌شه که «چه‌جوری تونستی به این سرعت و قشنگی بنویسی»، جواب بهتری می‌ده. یه جورایی بازی مشقی! پ.ن: حتی مورد داشتیم گفتم مشقاتو بنویس، گفته می‌خوام کمکت کنم خونه رو جمع کنیم.😁 گفتم پس هر دونه که می‌نویسی، حق داری یه دونه کار انجام بدی. بعد مثلاً می‌گفت الان این کارو کردم، یکی‌ش هدر رفت؟😂 یا مثلاً چند تا کار رو یکی حساب می‌کرد که بیشتر کار کنه و کمتر مشق بنویسه😂 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام و نور خدمت دوستان عزیز 💜 میخوایم دورهمی یک کتاب در حوزه‌ی جمعیت بخونیم. 😉 کتاب که شامل یازده روایت مستند از یازده خانواده‌ی ایرانی هست. تو این کتاب از هر طیف مادر و پدری رو می‌بینیم: خانواده‌ای که تو روستا زندگی می‌کنه، یا خانواده‌ی دیگه‌ای که پایتخت‌نشینه. خانواده‌ای که تو موقعیتی اقدام به بارداری می‌کنند که عرف خیلی اون رو نمی‌پسنده، یا دیگری که بعد از گذشت ده سال از انتخاب سبک زندگی بدون فرزند، خانواده‌ی خودش رو گسترش میده و برای تأمین موقعیت تربیتی مطلوب‌‌تر به وطن برمی‌گرده. مادری که به خاطر مانع دیدن فرزند بیشتر برای پیشرفت شخصی تا مرز سقط جنین پیش میره، یا مادری که بعد از ورود فرزندان؛ با تغییر سبک کاری، مسیر فعالیت اجتماعی و شغلی‌ش رو توی خونه ادامه می‌ده. خانواده‌ای که با وجود مهاجرت‌های متعدد بخاطر کار پدر خانواده، زندگی رو متوقف نمی‌کنن و مسیر رو با پویایی و پشتکار بیشتری ادامه میدن و ... وجه اشتراک همه‌ی این یازده خانواده، رضایت و خوشحالی اونها از تصمیمی هست که گرفتن. راوی‌های کتاب، زندگی رو فانتزی و دور از سختی نمی‌بینن؛ اما این سبک زندگی رو با همه‌ی سختی‌ها و آسونی‌هاش دوست دارن و از بودن اعضای خانواده کنار هم لذت می‌برن. کتاب به کوشش جمعی از نویسندگان و با دبیری خانم مریم حلاج تدوین شده و انتشارات راه‌یار اون رو منتشر کرده. برای اطلاع از روش تهیه کتاب و عضویت در گروه همخوانی تشریف بیارین کانال پویش کتاب مادران شریف: 👇 🔗 https://eitaa.com/madaran_sharif_pooyesh_ketab
«ما مانده‌ایم زیر آوار...» (مامان ۱۰، ۴ ساله) از این پهلو به آن پهلو؛ راحت نیستم. بلند می‌شوم. بالش و پتو را برمی‌دارم. روی شزلون ولو می‌شوم. این‌طوری که به پشت می‌خوابم، بچه آسیبی نمی‌بیند؟ ساعت نزدیک دو ظهر است. دیشب قرآن به سر بود و جوشن‌کبیر. بقیه خوابند. هنوز بوی غذا می‌آید. قابلمهٔ نشستهٔ قورمه‌سبزی توی ظرفشویی مانده. عوق می‌زنم. راه می‌روم. به طرف بچه‌ها. توی اتاق خوابیده‌اند. یک آن تصور می‌کنم آن یکی مرده و این یکی که پتو تمام سرش را گرفته، زیر آوار مانده.😭 پتو را کنار می‌زنم. نکند زیادی گرمش بشود؛ یا نفسش تنگ بشود. این یکی که هنوز اسمی نتوانسته‌ایم برایش انتخاب کنیم، لگد می‌زند. قدش حتماً از کف دست کمی بیشتر است و قطر پاهایش لابد اندازهٔ آن ماژیک علامت‌زنی شده که روی پیشخوان آشپزخانه مانده. پنج ماهه‌ش تازه تمام شده. آن زن بارداری هم که می‌گویند در بیمارستان شفا به او تجـ.... تمام بازدم‌هایم «آه» شده‌اند. آرام می‌گویم: «تلک قضیه... و تلک قضیه» تصویرها بدون اجازه، بدون نوبت، بدون اینکه فرصتی پیدا کنم برای هضمشان، در ذهن می‌آیند و می‌روند. می‌روند؟! نه! می‌گویند هیچ تصویری، هیچ خاطره‌ای از وجود آدم پاک نمی‌شود. فقط آن‌هایی که سختند و هولناک، ته‌نشین می‌شوند یک‌جایی که جلوی چشم نباشند و از پا درت نیاورند.😓 مثلاً تصویر آن چهار پنج تا بچهٔ بی‌جان که دراز به دراز روی زمین گذاشته بودند. تصویر آن پدر بزرگی که چشمان نوه‌اش را، که قرار نبود دیگر هیچ‌وقت باز شود، می‌بوسید. تصویر آن زنی که فریاد می‌زد: «دنیا بماند برای اهلش! دنیای شما به درد ما نمی‌خورد.» طعنه‌اش را حس می‌کنم. انگار به من می‌گفت. به خود خودم.😢 گوشی را برمی‌دارم. صدا را کم می‌کنم و می‌چسبانمش به گوشم. مداح می‌خواند: عاشورا شد ما موندیم یه کنار تماشاچی شدیم آخر کار خواب می‌دیدم بچه‌ها بازی می‌کنند و تانک به طرفشان می‌آید. من اما زیر آوار مانده‌ام. داد می‌زنم و نمی‌شنوند. دست دراز می‌کنم و به جایی نمی‌رسد. تانک نزدیک می‌شود و من فقط تماشا می‌کنم. تماشا!😭 گرسنگی امانم را بریده. قدم می‌زنم. خانه به هم ریخته‌شده. نمی‌توانم خم شوم و سر و سامانی به اوضاع بدهم. خیال می‌کنم آن روفرشی نیمی از سقف است که فرود آمده و این چادر نمازی که روی زمین افتاده، جسم بی‌جان کسی. این کسی را توی خیال هم نمی‌توانم انتخاب کنم. خودم را در آینه می‌بینم. بینی‌ام قرمز شده و چشمانم تنگ. سفیدی رد اشک تمام گونه‌هایم را گرفته. روی شکمم دست می‌کشم. این گریه‌ها ضرر نداشته باشد برایت؟ استاد می‌گفت گریهٔ غم لازم است و رشد می‌دهد. گریهٔ استیصال اما تو را خرد می‌کند. این گریه، گریهٔ غم است یا استیصال و بی چارگی؟😟 دهانم خشک شده و تلخ. دکتر می‌گوید روزه برایت حرام است. لیوان آب را به جای سه جرعه، در چهار جرعه سر می‌کشم: «السلام علی‌الحسین و علی علی بن الحسین وعلی اولاد الحسین و علی اصحاب الحسین و علی غزه» خانه آرام است. بچه‌ها خوابیده‌اند. سایهٔ پدرشان روی سرشان. من اما گرسنگی امانم را بریده. دستی انگار معده‌ام را چنگ می‌زند. بدجور هوس مرگ کرده‌ام. 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
هدایت شده از جان و جهان
تصمیم گرفتم به‌تدریج جدایش کنم. شب میلاد امام علی(ع)، سه کیلو شیرینی تر گرفتیم. یک مرکز نگهداری از دختران بی‌سرپرست بالای خیابانمان بود. جعبه را تحویل دادم به نگهبانی آنجا. در راه برگشت نیز در دلم چند جمله‌ای با رباب گفت‌وگو کردم. آخر شب، روی کاغذ یک جدول کشیدم و بالایش نوشتم: «چک‌لیست ترک اعتیاد.» زدم روی یخچال. ◾️◾️◾️◾️◾️ ماه رمضان که رسید، من سرفراز و بسامان، روزه‌گرفتن را شروع کردم. سال قبل، ده روز روزه گرفته بودم. سال قبل‌ترش، زنی تازه‌زا بودم که کل ماه را خورده بود و نوشیده بود و خوابیده بود. با شوق و ترس وارد رمضان شدم. مثل وقتی که تازه‌عروس‌ها مهمانی می‌گیرند، دلم می‌خواست همه‌چیز سر جایش باشد. ◾️◾️◾️◾️◾️ اگر همین پانزده روز پیش، طفلی را از شیر باز نکرده بودم، جسارت فکرکردن به قطع شیر شیطان را نداشتم. شب، حوالی ساعت یازده بود که بالاخره شارژ هاجر ته کشید و روی پایم خاموش شد. پدرش هم قبل از او خاموشی اتاق را زده بود. من در اضطراب عزم جدید بودم. دوباره پوست بین دو کتفم، کشیده می‌شد. «امشب باید چه‌کار کنم؟» تکیه دادم به دیوار، شانه‌هایم را محکم به آن کشیدم. درِ کوله را باز کردم. دلم می‌خواست هرچه را از اول مکلف‌شدنم تا حالا انباشت کرده بودم، بکشم بیرون و وارسی کنم. «چطور این بار رو زمین بذارم؟»‌ ❇️🎙روایت کامل را در پادکست طفلِ جان بشنوید... در جان و جهان هر بار یکی از مادران، درباره چیزی سخن می‌گوید، از آفاق تا انفس...🌱 http://eitaa.com/janojahanmadarane
مامان سادات ۷ ساله، سادات ۵ ساله، سادات ۹ ماهه) - ریحانه سادات بیدار شو، صبح شده! (پشتش رو میکنه و پتو رو میکشه روی سرش) چند دقیقه بعد ... - ریحانه خانم داره دیر میشه‌ها! + (همراه با غُرغُر): کم خوابیدم 😩 - بابا داره میره‌ها، منم نمی‌تونم ببرمت! + امروز نمیرم مدرسه، درس جدید نداریم که! 🫣 - ریحانه میدونی دیشب چی شده؟! + (با چشمانی نیمه باز): چی!؟ 🤨 - ایران به اسرائیل حمله کرده و کلی موشک زده بهشون 🥳 + (از جا میپره): راس میگی؟ یعنی نابود شد رفت پی کارش؟! 🤩 - هنوز کامل نه، یه کمی نابودشون کردیم، إن شاءالله همین روزا شرشون کامل کنده میشه ☺️ + (در حال پایین اومدن از تخت): آخ جون، حتما تو مدرسه جشن داریم، شاید تا وقتی برگردم از مدرسه کامل نابود شده باشه 😋 😅
احمد: مامااااان؟ زهرا حاج قاسمَم رو نمی‌ده. بهش بگید! زهرا: الکی می‌گه! حاج قاسم خودمه... مامان: بیا بهت یکی دیگه می‌دم. احمد: نه، از اون حاج قاسم‌ها که می‌خنده می‌خوام، نه عصّبانی. اونای دیگه رو نمی‌خوام، فقط همونو می‌خوام، بهش بگید.😭 زهرا: نه‌خیر نمی‌دم مال خودمه. مامان: بیا یدونه دارم حاج احمد، مثل شما که اسمت احمده... (شهید احمد کاظمی)☺️ احمد: نه، حاج قاسم می‌خوام. مثل زهرا. خلاصه دعوا داشت بالا می‌گرفت.🤷🏻‍♀️ مامان: بیا شاید یه خوشحال اینجا داشته باشم... ایناها ببین چقققدرم خوشحال تره! (تلقین گاهی جواب می‌ده) احمد لبخند رضایتی زد و گفت آره خوشحال‌تر از مال زهراست و رفت.🥰 بچه‌ها که رفتن، تازه با دقت بیشتری به عکس‌ها نگاه کردم، انگار همین امروز گرفته شده بودن، خنده‌های رضایت بعد از یک عملیات گسترده و موفق. توی ذهنم دیشب رو تصور می‌کنم: شاید وقتی موشک‌ها از خاک سرزمینتون بلند شدن، بسم‌الله گفتین و توسل کردین، شاید بالای بین‌الحرمین که رسیدن، شما هم اون‌جا بودین و سلامی به ارباب دادین، شاید همراهی‌شون کردین تا مطمئن بشین به هدف می‌خورن... شمایی که عمرتون رو برای دیدن چنین روزی تلاش کرده بودین، مگه می‌شه حالا توی بهشت نشسته باشین به خوش گذرونی؟! یادم نمی‌ره اون شب که خوابتون رو دیدم. با جمعی از شهدا بالای بیت‌المقدس عملیات داشتین، توی آسمون کارهایی می‌کردین که زمینی‌ها در محدودهٔ اختیارشون نبود. غوغایی بود اون بالا. اشتباه بزرگ دشمن همین‌جاست، اونی که شهید شد، نمرده و زنده‌ست، فقط زنده‌ای نامرئی با قدرت‌هایی فرا مادی. 🌸شادی روح همه شهدا صلوات🌸 (مامان ۶.۵ و ۴.۵ ساله) 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام سلام🌸 یه خبر خوب و داغ😍 یه گفتگوی جذاب داریم و چون هنوز خیلی از بهار قرآن فاصله نگرفتیم، باز هم با موضوع قرآنی😉 دعوتید به یه مهمونی مجازی پای صحبت یه مامان پنج فرزندی که حافظ کل قرآن هستند و فرزندانشون هم تو مسیر حفظ هستن 🧕🏻«خانم اعظم اشرفی» لیسانس معماری حافظ کل قرآن مربی حفظ و داور رسمی مسابقات حفظ قرآن •┈┈••✾🌱🟨🟩🟨🌱✾••┈┈• ان‌شاءالله فردا تو جلسهٔ گفتگوی برخط، در خدمتشون هستیم تا هم بیشتر باهاشون آشنا بشیم و هم از تجربیاتشون در حفظ قرآن خودشون و فرزندانشون استفاده کنیم. شما هم باهامون همراه باشید.🧡 🗓️ تاریخ: فردا | چهارشنبه | ۲۹ فروردین ⏰ زمان: ساعت ۱۰:۳۰ صبح تا ۱۲ ظهر 🔶 آدرس جلسه: https://daneh.ir/demo2/mod/lmskaranskyroomtwo/view.php?id=39964 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
گفتگو با خانم اشرفی ۲۹ فروردین ۱۴۰۳ مادران شریف .mp3
35.77M
«صوت کامل گفتگو با خانم اعظم اشرفی» ▫️مادر ۵ فرزند ▫️حافظ کل قرآن ▫️مربی حفظ و داور رسمی مسابقات حفظ قرآن 🔶 محورهای گفتگو: 🔸فعالیت‌ها و شرایط زندگی و خانواده‌شون 🔸تجربیاتشون در زمینه حفظ قرآن مادران و فرزندان 🔸پاسخ به سوالاتی درباره حفظ قرآن 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
‌ «صوت کامل گفتگو با خانم اعظم اشرفی» ▫️مادر ۵ فرزند ▫️حافظ کل قرآن ▫️مربی حفظ و داور رسمی مسابقات ح
‌ سلام مامانا🌸 خوبین؟ همراه بودین با گفتگوی امروزمون؟😉 نبودین؟🤭 اگر نبودید، خیالتون راحت باشه...🥰 ما صوت کامل گفتگو رو ضبط کردیم براتون. با مامانی گفتگو کردیم که ۵ فرزند داشتن و حافظ کل قرآن عزیز بودن و فرزندانشون هم تو این راه هستن. مادر فعالی که برای تمام روز بچه‌هاشون برنامه دارن و خودشون هم مربی و داور حفظ قرآن هستن. اگه دوست دارین بدونید درباره چیا صحبت کردن، صوتش اینجاست👆🏻 🔷 ایشون یه کانال هم دارن، برای دوستانی که تمایل دارن باهاشون مرتبط بشن: https://eitaa.com/madarane5 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
سلام بر مادران شریف ایران زمین ✋🏻 حال و احوال‌تون چطوره؟😊 آقا یه سوال داشتیم!🤔 ما چه‌جوری هستیم آقای مجری!؟ چیزه... یعنی... ببخشید🤭 می‌شه مادران شریف رو برای ما توصیف کنین؟ در یک جمله!💬 به‌طور خلاصه اگر بخواین کانال مادران شریف رو به کسی معرفی کنین، در موردش چی می‌گین؟! 🤗 البته خوشحال می‌شیم اینم بدونیم که چند وقته افتخار همراهی شما رو داریم و اینکه آیا این همراهی، براتون فایده‌ای هم داشته؟!😌 پیام‌هاتون رو به این شناسه ارسال کنین 👇🏻 🔗 @moh255 بی‌صبرانه منتظریم تا توصیفات قشنگ شما رو دربارهٔ کانال مادران شریف ایران زمین بخونیم و بشنویم. 📝😉 🍀🍀🍀 کانال مادران شریف ایران زمین @madaran_sharif
مادران شریف ایران زمین
‌ سلام مامانا🌸 خوبین؟ همراه بودین با گفتگوی امروزمون؟😉 نبودین؟🤭 اگر نبودید، خیالتون راحت باشه...🥰 م
دوستانی که مایل بودید با خانم اشرفی مرتبط بشید، آدرس کانال‌شون به پیام بالا اضافه شد. 👆🏻
👌🏻 آره نکته خیلی جالبیه
ممنون از تیم پویش کتابمون 😄
ممنون. شما هم عالی هستید😁
حس اینکه تنها نیستیم🥰