eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
. سلام_الله_علیها ۱۱۴۷ ز پا افتاده ام دیگر منم که سخت بیمارم به قربان سرت حس می‌کنم آقا که سربارم همان در پشت در مُردم، ولیکن طاقت آوردم به عشق اینکه تو باشی دو سه روزی پرستارم منی که عالم و آدم بوَد محتاج من امّا خودم وقت قدم برداشتن محتاج دیوارم تماشا کن همه هستم، زمین شد خسته از دستم ز بس خوردم زمین با سر، دوچندان دردِ سر دارم شدم پهلو به پهلو و لباسم باز گل انداخت به باغ سینه‌ام گلهای سرخ و لاله می‌کارم حلالم کن تو را این روزها من تار می بینم از آن سیلی به سختی پلک روی پلک بگذارم شده حجم تنم کوچک شدم هم وزن یک کودک حلالم کن اگر که میروم ای یار ناچارم میان بستر افتادم ولی سربسته میگویم که من از درد شب تا صبح را پیوسته بیدارم اگر تا صبح بیدارم دعا کردم به جان تو دعا کردم به وقت غسل نبینی زخم مسمارم مرا قنفذ زدو دیدم میان کوچه افتادی تو افتادی و با افتادنت دادند آزارم
. حالم از این همه آزار به هم می ریزد با زمین خوردن زن کار به هم می ریزد یاس آنقدر نحیف است که حتی یک بار با فشار در و دیوار به هم می ریزد گر بیفتد درِ این باغ روی گل حتما ساقه اش را نوک مسمار به هم می ریزد دوست با رفتن یک دوست زمین می خورد و یار با رفتن یک یار به هم می ریزد تو اگر پر بزنی از حسنین و زینب بیشتر حیدر کرار به هم می ریزد روزها می گذرد کرببلا می آید مادری موقع دیدار به هم می ریزد عمه می گفت که آرام بگیرید،اگر بشود حرمله بیدار به هم می ریزد پای نی جان رقیه به لبش می آید روی نی رأس علمدار به هم می ریزد زینبش می رسد از راه و شبیه حیدر خطبه می خواند و بازار به هم می ریزد تا که حرف از لب خشک تو وسط می آید روزه و سفره ی افطار به هم می ریزد
. در چشم خلق حضرت عالیجناب شد هرکس برای نوکری اش انتخاب شد وقت شنیدن از غم زهرای مرضیه عمری ثواب کرد دلی که کباب شد هر کس که شأن بیت علی را نگه نداشت نزد خدای فاطمه خانه خراب شد تا باد برد شعله سوی بیت بوتراب آتش هم از خجالت بسیار آب شد دنیا تمام روشنی اش را ز دست داد سیلی زدن به صورت خورشید باب شد
. دوباره زارو زمین گیر اومدم روسیاهم که باتأخیر اومدم مثه هرشب تو معطلم شدی دوباره سرقرار دیر اومدم حرف خوبی برا گفتن ندارم گوشیم برا شنیدن ندارم شبونه زدم به جاده،می دونی که پایی برا رسیدن ندارم می خوام اشک نم نمو درست کنم وسیله توبه مو درست کنم خراب اومدم در خونه تو می خوام از نو خودمو درست کنم بعد از عمری گیر نیتم هنوز تو دلم دنبال خلوتم هنوز همه آماده مهمونی شدن ولی من تو خواب غفلتم هنوز بدجوری داد میزنه قیافه ام که من از دست خودم کلافه ام بعضی وقتا واقعافکر میکنم بین این مهمونا من اضافه ام باید آتیش تودلم درست کنم حال و روزمو یه کم درست کنم ازدلم پل بزنم تامدینه برا مادرم حرم درست کنم... ...نا نجیب دست روی باورم گذاشت قصه تلخی تودفترم گذاشت جلوی چشم همه تو کوچه ها پا روی چادرمادرم گذاشت پشت درآتیش گرفت کم نیاورد یه ذره به ابروهاش خم نیاورد سرتاپاغصه بود اما توخونه روغمای شوهرش غم نیاورد هی لگدمی خورد می گفت علی علی تو آتیش می سوخت می گفت حسین حسین شبا با دست ورم کرده همش پیروهن می دوخت میگفت حسین حسین... ۱۴۰۳ سلام_الله
. ای بهشت از نور رویت، دل‌پذیر خوبی‌ات در هر دو عالم بی‌نظیر.. از دعایت ابر غفران، اشک‌ریز از دعایت، بحر رحمت، موج‌خیز کن دعا، تا مردمان، یک‌‌رو شوند تا ملائک، جمله آمین‌گو شوند کن دعا، ای عرش اعلیٰ پایه‌ات پیش از اهل خویش، بر همسایه‌ات.. گر نمی‌گفت از تو همسر یا پدر کس نبود از حَسب حالت، با خبر.. چون پیمبر را به رو، در، وا کنی شرم از مهمان نابینا کنی تاول دستان کاری، پند تو خطِّ بند مشک، گردنبند تو روح ایمان دیدۀ بیدار توست با یتیمان‌ مهربانی کار توست... در جهان، تسبیحت ای نیکوسرشت خلق را یک در، ز درهای بهشت از غمت ای پیش حق، با آبرو ابر بغضی تلخ، دارم در گلو بغضم آیا از حدیث کربلاست یا ز یادِ دردِ پهلوی شماست؟ در دلم این بغض غوغا می‌کند آخرِ این شعر، سر، وا می‌کند ۱۴۰۳ سلام الله علیها
. آنکس که کینه داشت ز ایمان همسرم می زد مرا مقابل چشمان دخترم با علم اینکه حکم به صبر علی شده دستور حمله داد به بیت مطهرم همسایه های کوچه به یاری نیامدند وقتی نشست، آتش کینه به معجرم قنفذ جدایِ از همه خط و نشان کشید با ضربه ی قلاف، به پهلو و بر سرم پای مغیره در وسط کوچه باز شد بر روی چادر پرِ از خاک و خون ترم قدم ز داغ کوچه ی غربت خمیده نیست بار غم علی ست که بر شانه می برم تا حرف عشق زنده بماند، قلاف ها هر زخم می زنید بر این شانه می خرم سلام_الله_علیها
. محتاج نگاه و با دلی غرق گناه بردیم به نام حضرت نور پناه وا شد گره کور هرآنجا گفتیم یا فاطمه اشفعی لنا عند الله ...... مانند تو نشناخت علی(ع) را احدی دادند جواب خوبـی ات را بـه بدی در سـایه ی تو بهشـت می شد دنیا ملعونی اگـر بـه در نمی زد لگدی ........ . عشق است و به خود نمی پذیرد خللی وقتی که وسط کشیده شد پای ولی در مرثیـه ی حضـرت زهـرا س بنویس مظلوم ترین فدایی راه علی ✍ .......... تاویل آیه های زلال شریفه شد تنها زنی که صاحب ارج و صحیفه شد اندوه و درد «فاطمه(س)» اندوه مصطفی(ص) است... نفرین به هرکه باعث اشک «عفیفه» شد جایی که عهد عترت و قرآن شکسته شد سیلی زدن به «عصمت کبری» وظیفه شد نفرین به هرکه برد ز خاطر غدیر را حق را به بند برده به ناحق خلیفه شد ما داغـدار مادر پهلـو شکسته ایم سنگ بنای داغ دل ما، سقیفه شد ✍ ........... در اصلِ غدیر، خدشه ناممکن بود کشتند هرآنکس به علی (ع)مومن بود از شُوْر سقیفه سهم سادات جهان بی مادری و شهادت محسن(ع) بود
. مثنوی فاطمی ( سلام الله علیها ) ------------ ای روشنی مدام زهرا از ما به تو صد سلام زهرا ای نور تمام کهکشان ها خورشیدِ دمیده از کران ها یا فاطمه ، ای چراغ بینش تصویر بهشت آفرینش ای جان پیمبر مکرّم سرچشمه ی کوثر معظّم ای عطر نشسته روی گل ها دیدار تو آرزوی گل ها ای کوثرِ جاری حقایق لب تشنه ی اشک تو شقایق با نام تو جاودان عَلَم ها در وصف تو ناتوان قلم ها ای آیه ی روشنای قرآن مدح تو کند خدای منّان ای چادر تو نمادی از دین تفسیرِ شکوه آل یاسین بانوی حجاب و عفّتی تو دارای مقام عصمتی تو یا فاطمه راه تو چنین است یعنی که حجاب جزو دین است آنان که تو را به نور جویند تسبیح تو را به عرش گویند ای مادر مهر و ماه زهرا ما را تو بده پناه زهرا هر کس به پناه تو در آید بر عزّت خویش می فزاید بانوی کرامتِ مداوم در سنگر دین حق مقاوم محراب تو عرش کبریا بود دستان تو غرقِ « رَبَّنا » بود ای نور عبادت تو جاری دل از تو رسد به رستگاری ای سایه ی آفتاب رحمت ما تشنه و تو سحاب رحمت ما آمده ایم و در خروشیم از چشمه ی مهر تو بنوشیم ای برده به سمت حق جهان را دریاب کنون تو تشنگان را بانوی دو عالَمی تو زهرا آئینه ی خاتمی تو زهرا عمر کم تو تمامِ هستی ست راه و روش تو حق پرستی ست عمر تو ز هر کران رَصَد شد هجده قدم از بهار رَد شد ای ابر کرامتِ همیشه ای نخلِ به عرش کرده ریشه تو خیرِ کثیرِ مصطفایی مقصودِ زلال « اِنَّمایی » ای سِرِّ مَگوی آل احمد مجموعه ای از خصال احمد از سوی خدای حَیِّ سرمد اِعْطا شده ای تو بر محمّد تو هستیِ نور سرنوشتی سرچشمه ی کوثر بهشتی « یا سَیِّدَةُ النِّساءِ » عالَم ای باعث اِرتقاءِ عالَم ای راحت جان خسته حالان بال همه ی شکسته بالان ای زندگی ات همه خدایی عطرِ نفس تو کبریایی ای دیده عطای کبریا را مأیوس نکرده ای گدا را چون سائل تو اسیر باشد انفاق تو بی نظیر باشد در خانه ی تو که گل فشانند مسکین و یتیم میهمانند ای آن که به نَفْسِ خود امیری دستِ همه را به مهر گیری تو نور تمامی زمینی بانوی امید آفرینی ای منشأ نور حق پرستی ای نقطه ی اتّصالِ هستی تو فاطمه ای ، جدا ز هر عیب آگاه به هر شهود و هر غیب هم زهره و هم بتول عَذرا هم چشمه و هم زلال دریا ای همسر بی بدیلِ حیدر ای مادر عترت پیمبر ای نور تو انعکاس خاتم بانوی ولی شناس عالم در راه علی ز جان گذشتی اِستادی و جاودان گذشتی تو خونِ جگر به جام کردی در پیش ستم قیام کردی از عرش تو را گسسته دیدند پهلوی تو را شکسته دیدند ای آینه ی شکسته برخیز افتاده ی زار و خسته برخیز برخیز که جان دهی به حیدر باید بزنی شرر به خیبر بسیار غمِ نگفته داری یک غنچه ی نا شکفته داری ای بوده میان آتش و دود ای سوخته از شرار نمرود نفیِ شرر و حضور مسمار انکار حقیقت است این کار ای چهره به خاک غم نهاده ای مقتدرِ شهید داده جان بر لب تو رسید زهرا شد محسن تو شهید زهرا ای داده ز کف تمام نیرو ای مقتدر شکسته پهلو باران غمت نگاه را شُست خورشید شبانه ماه را شُست داغ تو شرر به دل نشانَد قبر تو کجاست ، کس ندانَد ** حاج محمود تاری «یاسر»
. دو امانتی که حقشون ادا نشد.... امیرالمؤمنین کنار قبر حضرت زهرا علیهماالسلام حضرت مهدی امانت حضرت زهرا علیهماالسلام😭 پدرت خواست که خورشید امامت باشی نور توحید برای شب ِظلمت باشی خواهش قلب نبی بود که همچون قرآن پیش این مردم بدعهد، امانت باشی بود آزار تو ، آزار خداوند و رسول تو نباید که چنین غرق جسارت باشی پشت در رفتی و بدجور تو را آزردند خواستی یاور و حامی ولایت باشی کاش می مُردم و آن روز نمی دیدم که بین دیوار و در از بغض و عداوت باشی وقت غسل تن زخمی ِتو گفتم با آه باورم نیست پر از زخم و جراحت باشی باورت می شود ای طاقت حیدر، سی سال با غم خود، سبب رفتن طاقت باشی پیش قبر تو زدم ناله که مهدی برگرد تا که منجی دل غرق مصیبت باشی منتقم زود بیا مادر تو راضی نیست سالها دربه در ِوادی غربت باشی او تو را پیش محبّان به امانت بگذاشت از چه باید که طرید از همه امّت باشی چیست جرم و گنه تو که هزار و صد سال هر شب و روز اسیر غم و محنت باشی زخم قلب من و زهراست همیشه تازه تا زمانی که تو در دوره ی غیبت باشی علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
. با مادر علیهماالسلام گریز به کربلا مادرم ای سرّ هستی فاطمه ای که هستی بی معلم عالمه نیست آن کس را که دارد حبّ تو از حساب روز محشر واهمه ریشه های چادرت حبل المتین خادم پیوسته ات روح الامین غیر تو در بین جن و انس و حور نیست هم شأن اميرالمؤمنين شد مسیر تو صراط المستقیم زیر پای توست جنّات نعیم آن که گشته عرش اعلی' جای او تازه گردد در سرای تو مقیم یازده خورشید تو، نور جهان راه پیوند زمین و آسمان می شود بغض عدوی آل تو راه اصلی نجات شیعیان ای که نامت رافع هر غم شده مایه ی آرامش خاتم شده قوّت بازوی سردار احد از چه قدّت در جوانی خم شده نیست هرگز باور من رفتنت در حیاط خانه بی جان دیدنت نیمه شب ای مادر مظلومه ام قاتل من می شود غسل تنت میدهم حق که شده مویت سپید از جفای ثانی رذل پلید یک لگد بر در زد و پیش نگات محسن شش ماهه ات گشته شهید وقت غسل تو پدر آهی کشید باز اشک از دیدگان او چکید گفت ای اسماء ببین دستان من بر کبودی تن زهرا رسید باز یاد کوچه افتاده پدر کوچه ای که از غمت شد خون جگر از همان جا مانده بر بازوی تو با غلاف قنفذ ملعون اثر با جفای دشمنان کافرت مادرم شد زخم از پا تا سرت می چکد خون آبه وقت غسل تو از میان زخم های پیکرت مادر از غسل تنت آزرده ام دیده ام پژمرده ای، پژمرده ام هر نگاهی که به زخمت می کنم گوئیا که تیر و نیزه خورده ام دیده ام  در بین این خون آبه ها زخم تیغ و نیزه و سنگ و عصا یک هزار و نهصد و پنجاه زخم در میان مقتل کربلا می رسی تو در کنار قتلگاه می کنی بر جسم صدچاکم نگاه با نگاهی بر لب خشکیده ام می شوی تو غرق اشک و درد و آه روبه روی چشم های خیس من می شود جسم نحیف تو کفن مادر اما بی کفن می مانم و می رود حتی به غارت پیروهن با دو دست خسته ی شیرخدا می شوی تدفین میان ناله ها مادرم اما تن صد پاره ام می شود در گوشه ی مقتل رها علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
. السلام علیکِ ایتها الرضیة المرضيه او‌ که قبل از خلقتش ، شد آزموده فاطمه ست عالم هستی وجودش از وجودِ فاطمه ست با ولایت از ازل پیمان محکم بسته است خانه ی امنِ ولایت بر عمودِ فاطمه ست در تمام زندگانی ، بعد ذکر ربنّا یا علی جانم علی جانم، سرودِ فاطمه ست هیچ کس با دست خالی رد نشد از درگهش روزی هر سائلی از لطف و جودِ فاطمه ست با ملائک هم سخن باشد عزیز مصطفی آسمان مشتاق یک گفت و شنودِ فاطمه ست بی حرم هرگز نخوانیدش، خدا باشد گواه قلب هر شیعه بنای یادبودِ فاطمه ست دشمن نادان به فکر حذف او باشد ولی غافل از اینکه زمین خوردن، صعودِ فاطمه ست بغض جانسوزش در این شبها شهادت می دهد: قاتل شیر خدا روی کبودِ فاطمه س
. نخواست تا که پرستش شوی، فضائلِ تو میانِ سینه‌ی شخصِ رسول مستوراند به غیرِ ذات، همه... هرچه بوده از آغاز به پای بوسیِ دستِ دعات ماموراند به ناودانِ طلایت چقدر می‌بارند ملائکی که ز جنس لطافتِ نورند به نوشِ شهدِ لبت، شش‌جهت شتاب آرند ملائکی که به ظاهر شبیه زنبوراند به شوقِ بوسه به تاکِ ضریح، لب‌هایم چهار فصل پیاپی دخیلِ انگوراند به خاکِ پای تو این‌ها که خاکمالِ تواند یکی یکی به دیارِ خود امپراطوراند دو تن ز خیلِ گدایانِ کوچه گردِ نجف به قومِ خود به کلیم و مسیح مشهوراند به روز واقعه تازه اگر اجازه دهی پیمبران همه با قنبر تو محشوراند غلام‌های غلامانِ قنبرت غِلمان کنیز‌های کنیزانِ فضه‌ات حوراند به وصله‌های عبایت قسم به ما بی تو هرآنچه وصل شود وصله‌های ناجوراند به انتظارِ تو از شوقِ `مَن یَمُت یَرَنی” هزارها چو من اینجا به مرگ مسروراند به زندگانِ سرِ دارِ باقی‌ات سوگند که مردگانِ تو مشتاقِ نفخه‌ی صورند
.   مدح و مرثیه‌یِ حضرت زهرا سلام اللّه علیها اگر چه خَیِّره‌ای   خِیرِ روزگار ندیدی چه رنج‌ها نکشیدی چه غصّه‌ها نچشیدی تو که برایِ ولایِ علی زِ خویش گذشتی چه ضربه‌ها که نخوردی چه طعنه‌ها‌‌ نشنیدی نَفَس‌نَفَس زدَنَت اِی نَفَس بریده‌یِ خانه هَوار می‌زند از دردِ دنده سخت خَمیدی بمیرم از غمِ تو  اِی جوانِ پیر و کمانی سِپر شدی و بلا را به جانِ خسته خریدی به رویِ پهلو و بازویِ تو نشانِ تولّاست پِیِ ولی تو دَویدی ولی چه شد نرسیدی قسم به چادر و قبری که هر دوتا شده خاکی که هر کجا شده‌ام نااُمید  روحِ اُمیدی همین که پایِ عَلَم می‌زنم نَفَس همِه‌دَم حمد چه مادرانه خودت آبرویِ رفته خریدی صدایِ اَلعجل از سینه‌یِ شکسته می‌آید به انتظارِ نگار و شنیدنِ « وَ نُریٖدی »   .
. غمِ هجرانِ تو آتش زده بر جان مهدی غصّه در قلبِ من از هجرِ تو مهمان مهدی بند بندِ بدنم در طلبِ وصلِ شماست کی شود وصلِ تو مشمولِ غریبان مهدی دل اگر سوخته از دوریِ تو نیست عجب مشتعل شد زِ فراق آتشِ سوزان مهدی قطره‌هایی که به گونه‌َست عیان باران نیست شاهکاری بود از دیده‌یِ گریان مهدی خاطراتِ سفرِ کرب‌وبلا تا سرداب عاشقت سخت نموده‌َست پریشان مهدی روزِ این عاشق اگر همچو شبِ تار شده به قدومت شود این شام چراغان مهدی
علیهاالسلام 🔹مُحرّم زهرا🔹 به همان کس که مَحرَم زهراست دل من غرق ماتم زهراست گر مُحرّم عزای زینب بود فاطمیه مُحرّم زهراست طاق محراب و گنبد مسجد یادگار قد خم زهراست آن که در حشر هم نمی‌خشکد کوثر اشک نم‌نم زهراست وآنچه شرح غمش بود بسیار زندگی کردن کم زهراست وآن کلیدی که ره‌گشای علی‌ست گفتن اسم اعظم زهراست...
علیهاالسلام 🔹ارث دریا🔹 جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد گریه‌ها می‌کرد تا اُمّت شود بیدار... حیف از صدای گریه‌اش اُمّت فقط بی‌خواب شد پشت در آمد بگوید، گوش عالم بشنود: «ارث دریا بود آنچه قسمت مرداب شد»... بشکند دستی که پای شعله را اینجا کشاند باب را آتش کشید، آتش کشیدن باب شد حضرت صدّیقه از گستاخی مسمار نه از طناب دور دستان علی بی‌تاب شد ما نمی‌دانیم، «نَعلُ السیف» می‌داند چرا «مرتضایم را نبر...»، «فضه مرا دریاب» شد...
می‌رود از آن سَرِ دنیا خبر می‌آورد شعر در وصف تو باشد بال در می‌آورد شعر در وصف تو یعنی اشک، یعنی اشک، اشک شاعر این ابیات را با چشم تر می‌آورد مصرع اول اگر از «در» بگوید با خودش مصرع دوم سر از دیوار در می‌آورد... پرسشم تلخ است و پاسخ تلخ‌تر، این روزگار، کی برای چیدن یاسی تبر می‌آورد؟ در جواب این که در کوچه چه آمد بر سرش فاطمه هر بار اما و اگر می‌آورد دست او بالا نمی‌آید، ولی این روزها نام ما را در دعایش بیشتر می‌آورد
غلامرضا سازگار ز غُصه گشته تمام وجود من فریاد وصیت تو ندایم دهد، مزن فریاد چگونه آب بریزم بر این بدن که زند به یاد جسم کبود تو پیرهن فریاد سزد که سر ببرم شب به دامن صحرا درون چاه زنم یاد این بدن فریاد کفن چگونه بپوشم تو را که می ترسم به زخم پهلویت امشب زند کفن فریاد به لحظه ای که زدی ناله پشت در سوگند نکرده حبس به سینه کسی چو من فریاد هزار سال دگر اشکم ار به خاک افتد به جای سبزه برآید ز هر چمن فریاد هزار مرتبه جان دادم آن زمان که زدی به مرگ محسن مظلوم خویشتن فریاد چه شد به کوچه که هرجا مغیره را بیند برآید از دل پر غُصّه ی حسن فریاد منم غریب به حقّ خدا که نتوانم زنم به یاد غم یار، در وطن فریاد همیشه یاد تو آرام، سوزم و سازم چنان که شمع ندارد به سوختن فریاد کنون که حبس شده ناله ی علی در دل سزد که بر لب میثم شود سخن فریاد حضرت زهرا (س) روضه
تنهاترین مظلوم تاریخم کنارم باش تنها طرفدارم تو بودی آخر افتادی این‌روزها مجروح جنگ غربتم برخیز آه ای طبیب من چرا در بستر افتادی قدری کنارم باش ای رنجیده از دنیا کی من به دوری تو عادت می‌کنم زهرا از بی‌ملاقاتی مشو غمگین خودم هر روز جای همه از تو عیادت می‌کنم زهرا تو شاه‌بانوی بهشتی پس بگو از من کی قصری از فیروزه و یاقوت می‌خواهی از من نکردی خواهشی نُه سال زهرا جان حالا که چیزی خواستی تابوت می‌خواهی؟ حس میکنم آرام جانم رفتنی هستی دست تو را در دست خود هر بار می‌گیرم دیروز اگر تو می‌گرفتی دست بر دیوار حالا منم که دست بر دیوار می‌گیرم
فقط میخوانمت،دریا که شوری بی کران داری چرا دریا ؟ که در قلبت حدودی بیش از آن داری برای رفت و آمدهای اهل آسمان گویا به سمت عرش از هر جای خانه پلکان داری تمام روز گرداننده ی چرخ سماوات است همان دست دعا که شب به سمت  آسمان داری دلیل خلقتِ عالم...به خاکِ چادرت سوگند که بیش از آسمان دستی پُر و روزی رسان داری وپشت پرده‌ ی مسجد زبان ذوالفقاری تو تویی که پای دَرسَت، دخترانی خطبه خوان داری اگر در روز محشر هم شفیع دشمنت باشی ندارد جای حیرت !چون که قلبی  مهربان داری نه تنها سوره ی کوثر که در وصف مقام توست که آیات فراوان در جواب کافران داری سرا پا مست می گردد زمین و آسمان وقتی که تو نامِ امیرِ مؤمنان را بر زبان داری ده به شوق اَشهدُ و اَنّ علیُ حُجت الله ت عجب شوقی ازآن درسینه ات وقت اذان داری تو مقصود خدا از خِلقتی و مادر هستی تو حق مادری بر گردن کل جهان داری منم آن که کریمی چون تو را در زندگی دارم تو هم آنی که همچون من گدایی ناتوان داری
روضه‌خوان استغفرالله از عذاب‌َالنّار گفت از بهشتی که در آتش سوخت، از اَسرار گفت واژه‌ها از روضه‌ها گفتند جای روضه‌خوان تا "زبانم لالِ" او از عجز در گفتار گفت باغ را آتش زدم، باید بسوزم تا ابد هیزم از شرمِ نمک‌نشناسی‌اش هر بار گفت من سپر بودم که نامردی به بختم زد لگد در، به خون آغشته، زیرِ چکمه‌ی کفار گفت گِل شدم با اشک‌هایش، تا مبادا صورتش ... باز خِشتم شعله خورد و سنگ شد ...، دیوار گفت کاشکی سرنیزه‌ای بودم کنارِ ذوالفقار تا سلاحِ قاتلانِ همسرش ...، مسمار گفت مردِ خیبر دست بسته! کار دنیا را ببین یک جُهود از روزگارِ حیدر کرار گفت کاش می‌کوبیدم آن را روی تابوت خودم یا که بی‌مسمار، در می‌ساختم ...، نجّار گفت آن‌طرف همسایه‌ها گفتند کمتر گریه کن مادر اما این طرف "اَلجار ثُمَّ الدّار" گفت
کرد رحلت سوی جنت چو رسول قرشی تنگ شد وسعت یثرب به بلال حبشی کافری را به سر مسند دین والی دید ز نبی مسجد و محراب نبی خالی دید طاقتش طاق شد از گردش دور ایام کرد هجرت ز مدینه به سوی کشور شام بود در شام شبی خفته دل از غصه کباب گفت با وی نبی امی مکی در خواب کای وفاپیشه بدینسان ز چه مهجور شدی که جفا کرده که از مرقد من دور شدی کرد از شام به فرمان رسول مختار باز رو سوی مدینه دل بی‌صبر و قرار گفت روزی به علی فاطمه با درد و ملال که فتاده بسر من هوس صوت بلال غم هجران نبی ساخته پرخون جگرم خواهم از او شنوم نام نکوی پدرم ز علی کرد بلال از پی تسکین بتول آخر از کثرت اصرار به ناچار قبول شد چو آواز بلال از پی تکبیر بلند بانک تکبیر دل فاطمه از جای بکند صوت تهلیل چو برداشت به توحید اله روز شد در نظر فاطمه چون شام سیاه بعد توحید خدا چون پی تکمیل اذان برد با گریه بلال اسم محمد به زبان یاد ایام پدر کرد و برآورد خروش رفت طاقت ز دل فاطمه و شد مدهوش گشت دامان وی از خون جگر مالامال از اذان گفتن خود شد ز محن لال بلال ای دریغا که مرا شد جگر از غصه کباب یادم آمد ز سکینه به ره شام خراب که بُد آن غمزده را هر قدمی مد نظر به سر نیزه خولی سر پر خون پدر فرصت گریه نمی‌داد بر آن طفل صغیر سیلی شمر ستم پیشه‌ی مردود شریر بلکه می‌برد اگر نام حسین را به زبان آمدی بر سر او از همه سو کعبِ سنان زد شرر بر جگر او یکی از بی‌ادبی خارجی گفت به اولاد رسول عربی گشت در شام چو آرامگه آل رسول در گذرگاه یهودان بنمودند نزول یکی از لشگر بی‌دین یزید مردود اینچنین کرد ندا سوی زن و مرد یهود کاین اسیران که چون شیرند به قید زنجیر همه هستند ز نسل علی خیبر گیر آنکه بنمود زن و مرد شما را به جهان قتل و غارت همگی را به طریق عدوان ز پی کینه دیرینه این بد عملی حالیا وقت تلافی شده از آل علی جمع گشتند یهودان سیه‌دل به تمام پی آزار حریم نبوی از سر بام آن یکی سنگ زد آن سوختگان را بر سر دیگری خاک بیفشاند و دگر خاکستر آن یکی آتش بیداد بنی بر می‌زد به سر عترت مظلوم پیمبر می‌زد داد از آن لحظه که با روی بسان خورشید کرد جا زینب دلخون شده در بزم یزید هر طرف کرد نظر حوصله شد بر او تنگ ز تماشایی انبوه نصارای فرنگ برد بی‌طاقتی وی ز کفش صبر و عنان به میان اسراء کرد رخ از شرم نهان آن زمان قلب و دل دختر زهرا بطپید که شد آشنا به لب لعل حسین چوب یزید شد سراسیمه و مانند سپند از جا جست باز از خوف نظرکردن حضار نشست (صامتا) حشر از اشعار تو کرده است قیام بهتر آنست که یک بار کنی ختم کلام
خیالِ راحت من، سایه و خیال شدی! رشیده ی علی از چه چنین هلال شدی؟! دوباره دست به پهلو گرفته ای زهرا چرا مقابل من رو گرفته ای زهرا؟! بگو چه کار برایت کنم که خوب شوی؟ دوباره نزد علی کاشف الکروب شوی شده بریده چرا ناله ات؟! هراسانم من از لباس پر از لاله ات هراسانم قسم به حرمت چشم ترت، بیا و بمان قسم به چادر روی سرت، بیا و بمان تمام روز و شب از درد سینه گریانی نماز نیمه شبت را نشسته می خوانی میان سجده، مرا باز جان به لب کردی چرا عزیز دلم مرگ را طلب کردی؟! نگاه کن به دل مضطر حسین و حسن بیا به گیسوی زینب دوباره شانه بزن مرا چگونه غمت باز خونجگر نکند به زخم های تنت مرهمی اثر نکند شکسته اند به داغت دل صبورم را شکسته اند شبیه پرت، غرورم را منی که پشت سر خود زره نمی بستم به پیش چشم تو، بین طناب شد دستم خدا کند که به زخمی دگر نمک نخورد به پیش دیده ی مردش زنی کتک نخورد
‏فاطمه اسمش که می آمد زمان می ایستاد برگ بر روی درختان هر خزان می ایستاد هر زمان از راه می آمد رسول الله هم محترم میداشتش از عمق جان می ایستاد در حیاط خانه بی روبند اگر پا می گذاشت شمس هم از شرم کنج آسمان می ایستاد شأن زهرا اینکه آقای جوانان بهشت روبروی او به جای سایه بان می ایستاد! گر زیارت نامه‌ی کوتاه او در آن نبود بی گمان قلب مفاتیح الجنان می‌ایستاد وقت قامت بستن مردم موذن روی پاست وقت قامت بستن زهرا اذان می ایستاد من که حیرانم چرا محراب و منبر خم نشد گر برای خطبه خواندن آنچنان می ایستاد ‏من نمیدانم چه شد اما روایت کرده اند مادر ما این اواخر قد کمان می ایستاد دست پایین آمد و افتاد زهرا بر زمین کاش در این لحظه غمگین جهان می ایستاد بر مزار بی چراغ مادر سادات کاش لااقل ابری به عنوان نشان می ایستاد
بی مهر تو راهی به سعادت نرسید بی مهر تو امضای عبادت نرسید گفتند به داد میرسی در صد جا در کوچه ولی کسی به دادت نرسید
فراق پیغمبر ای پدر غصه بی شمار شده حال من بی تو زار زار شده هیچکس سر نمی‌زند بر ما بی کسی رسم روزگار شده علی صف شکن زمین خورده نوبت صبر ذوالفقار شده آن در خانه ای که بوسیدی هیزمِ کشتن‌‌ِ بهار شده من که جایم بروی چشمت بود.. چشمم از ضربه تار تار شده روی دیوار خانه آن گوشه.. خون خشکیده یادگار شده لخته خون‌ها مزاحمم هستند گر نفسهام گه‌گدار شده با همان دنده ترک خورده دخترت بر شتر‌ سوار شده جلوی مجتبی زدند مرا پسرم سخت شرمسار شده بین نامرد های شهر خودت.. زدنِ زن چه افتخار شده!!
محبوب علی فاطمه ی زهرایی تو میوه قلب حضرت طاهایی آنکس که به صورت تو سیلی زده است نشناخت که تو انسیةالحورایی
یارب نرسد آفتی از باد خزانش   آن یاس که شد دیدۀ نرگس نگرانش  هربار که می‌خواستم از او بنویسم  دیدم که حیا کرده به صد پرده نهانش  در پردۀ ابهام، زبان شعرا سوخت  از بس‌که ندیدند کران تا به کرانش ناموس خدا بود که می‌خواست نبیند  اندازۀ یک بیت به شعر دگرانش می‌خواست که قدرش نشود بر همه معلوم مانند شب قدر به ماه رمضانش آن قدر عزیز است که از سوی خدا نیست غیر از ملَک وحی کسی نامه‌رسانش وقتی که به در می‌زند از شوق بلند است  از سینۀ جبریل صدای ضربانش سرچشمه‌اش از مائدۀ «بَضعَةُ مِنّی»ست  خونی که دویده‌ست میان شریانش…  کوثر غزلی نیست که آسان بتوان گفت  جایی که خدا سوره فرستاده به شانش  یعنی که پس از «اَنَّ علیّاً وَلیُ الله»  یک فاطمه کم داشت مؤذن به اذانش این سورۀ مکّی مدنی، نبض رسول است نَفسی‌ست که مانند نَفَس بسته به جانش زهرا مَلَکی بود که نازل شد و برگشت  بیهوده در این خاک نگیرید نشانش… والعصر… که فرزند همین فاطمه، مهدی‌ست ما منتظرانیم، خدایا برسانش
آن گل کزو فردوس رنگ و بو بگیرد سخت است با رنگ پریده خو بگیرد دریای رحمت رفت و باید بعد از این ، آه کشتی میان شعله ها پهلو بگیرد با خنده دشمن گفت کاری کرده ام که زهرا میان خانه اش هم رو بگیرد آمد عیادت ؟ نه فقط می خواست نامرد این نیمه جان را هم ازین بانو بگیرد از من تقاص خیبر و بدر و احد را می خواست با قتل تو مو به مو بگیرد کوری چشم دشمن از چشمان کم سوت چشم حقیقت تا قیامت سو بگیرد ای مستجاب الدعوه ی من قبل رفتن جان علی را بر خدایت گو بگیرد می بینمت در کربلا وقتی حسینم از داغ اکبر دست بر زانو بگیرد
رفتی و داغ فراقت به جگرسنگین است نفس سینه پر آه وشرر سنگین است من زمینگیرترین حوری زخمی شده ام پر پرواز من سوخته پر سنگین است سایه ای بیشترازفاطمه ات نیست به جا بار هجران تو از بس که پدر سنگین است رونگیرم چکنم؟دیدن این صحنه مرا که علی زانوی غم کرده به بر  سنگین است صبر در غصه ناموس زمین افتاده زیر مُشت و لگد چندنفر سنگین است زنده ماندم که فقط دست علی بازشود به روی آینه ای لنگه ء در سنگین است سخت بابا به شکوه پسرم بر خورده که زمین خوردن مادر به پسر  سنگین است لرزش شانهء در دست مرا زینب گفت بشکند دست مغیره چقدر سنگین است . . اشک هم بعد تو دردیده تر سنگین است گیسوی سوخته ام را گل سر سنگین است جز همین پیرهن پاره ندارم چیزی به گمانت نرسد بار سفر  سنگین است مُردن خویش تمنا نکنم پس چکنم که تماشا شدن بین گذر سنگین است بی تو هر روز دوسه وعده کُتک حتمی  بود چشم وگوش وسرم آنقدر پدر سنگین است پَرت میکرد مرا چندقدم سیلی زجر عمه دیده است که دستش چقدر سنگین است