#شعر_انتظار
#غزل
🔹خزان جدایی🔹
مرا شکوفه بخوان و مرا بهار بخوان
بهار سوخته از رنج روزگار بخوان
بیا و در شب یلدای دوریات ای عشق!
دل مرا که چنین خون شده، انار بخوان
کجا ببینمت، آخر نشانی تو کجاست؟
بیا و منتظران را سر قرار بخوان
مرا که بر سر راهت نشستهام عمری
به راهِ آمدنت لااقل غبار بخوان
به دور از تو گرفتار در حصار شبم
مرا به آن سوی این سیم خاردار بخوان
از این خزان جدایی دلم به تنگ آمد
بخوان، مرا به شکوفایی بهار بخوان
#حسن_زرنقی
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#قصیدهواره
🔹روضۀ رضوان🔹
یک چله انتظار به پایان رسیده است
پایان شام تیرۀ هجران رسیده است
برگی دگر کتاب خزان را ورق زدیم
وقت مرور فصل زمستان رسیده است
اسفند را به مجمر خورشید دود کن
عطر نسیم صبح بهاران رسیده است
اینک بهار، فصل «فَصَلِّ لِرَبِک» است
شأن نزول کوثر قرآن رسیده است
ریحانهای که رایحۀ روحپرورش
تا ماورای روضۀ رضوان رسیده است
انسیهای که سورۀ انسان به شأن اوست
حوریهای به صورت انسان رسیده است
نوری که آسمان و زمین را فرا گرفت
روحی که با لطافت باران رسیده است
زهراست زهرهای که به یُمن ظهور او
شبهای بیستاره به پایان رسیده است
برخیز، ای خدیجه که صبرت نتیجه داد
از آسمان برای تو مهمان رسیده است
کلثوم! ساره! آسیه! مریم! خوش آمدید
جان پیشکش کنید که جانان رسیده است
حُسن عروس حضرت قرآن به لطف اوست
دریای نور لؤلؤ و مرجان رسیده است
از کوثر کرامت بیانتهای اوست
فیضی اگر به عالم امکان رسیده است
یک چشمه از تَمَوُّج خیر کثیر اوست
دریای حکمتی که به لقمان رسیده است
هفتاد رشته نور حق از طور چادرش
بر پیروان موسی عمران رسیده است
در سایۀ تعالی نور دعای او
سلمان به اوج رتبۀ ایمان رسیده است
معصومهای که در اثر هم نشینیاش
فضّه به فیض صحبت قرآن رسیده است
صدیقهای که شاهد عهد الست بود
ارث بلای او به شهیدان رسیده است
مهدیهای که پرتو نور هدایتش
از جمکران به پیر جماران رسیده است
منصورهای که سورهٔ نصر است آیتش
حزبش به داد ملت لبنان رسیده است
مرضیهای که مرز ندارد ولایتش
نور رضای او به خراسان رسیده است
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹چراغ گل🔹
تو کیستی که ز دستت بهار میریزد
بهار در قدمت برگ و بار میریزد
ز چشم گرم تو خورشید، نور میگیرد
چو مِهرِ روی تو بر شام تار میریزد
به زیر پای تو، ای یاس گلشن یاسین
نسیم عشق، گل انتظار میریزد
چو عطر آمدنت را به سینه میکارند،
ز روی آینۀ دل، غبار میریزد
به باغ، حضرت گل دست و روی میشوید
چو طرح یاد تو در جویبار میریزد
نگاه عاطفه از بس به انتظار نشست
ز دست هر مژهاش آبشار میریزد
چراغ گل به شبستان باغ میتابد
چو اشک شوق تو، بر لالهزار میریزد
تو سر رسیدی و از شوق، گیسوان درخت
به روی آینۀ چشمهسار میریزد
شمیم نام تو وقتی سفر کند با باد
گلاب از نفس روزگار میریزد
#غلامرضا_شکوهی
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#ترکیببند
🔹تو دعا کن...🔹
هستی ما چو پلک وا میکرد
به حضور تو التجا میکرد
ما ندیدیم خلقت خود را
لب تو شرح ماجرا میکرد
کیمیا بود نقرهٔ اشکت
که مس قلب را طلا میکرد
بانوی زندگانی ساده
با تو دنیا چگونه تا میکرد
دست تو آب میکشید از چاه
دست تو گندم آسیا میکرد
و چنین «إنّما یُریدُ الله»
جلوه تنها در این کسا میکرد
ما در این باغِ گل، وطن کردیم
عمر خود نذر پنج تن کردیم
::
عطر گلهای آرزو داری
یک بغل یاس پیش رو داری
ای پیاله پیاله خم غدیر
ای که کوثر سبو سبو داری
گل داودی بهشت خدا
که مناجات در گلو داری
ما نداریم آبرو، بانو!
تو دعا کن که آبرو داری
تو دعا کن که از دعای تو نور
میکشد شعله تا به وادی طور
::
ای پر از شوق تو صدای علی
از تو سرشار لحظههای علی
ای که مثلت نمیشود هرگز
هیچکس هیچکس برای علی
جان خود را گرفتهای بر دست
همهٔ عمر پا به پای علی
گفتی این جان مگر چه میارزد
جان زهرا شود فدای علی
این ز پیوندها فراتر بود
امتزاج غدیر و کوثر بود
📝
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#ترکیببند
🔹تو دعا کن...🔹
هستی ما چو پلک وا میکرد
به حضور تو التجا میکرد
ما ندیدیم خلقت خود را
لب تو شرح ماجرا میکرد
کیمیا بود نقرهٔ اشکت
که مس قلب را طلا میکرد
بانوی زندگانی ساده
با تو دنیا چگونه تا میکرد
دست تو آب میکشید از چاه
دست تو گندم آسیا میکرد
و چنین «إنّما یُریدُ الله»
جلوه تنها در این کسا میکرد
ما در این باغِ گل، وطن کردیم
عمر خود نذر پنج تن کردیم
::
عطر گلهای آرزو داری
یک بغل یاس پیش رو داری
ای پیاله پیاله خم غدیر
ای که کوثر سبو سبو داری
گل داودی بهشت خدا
که مناجات در گلو داری
ما نداریم آبرو، بانو!
تو دعا کن که آبرو داری
تو دعا کن که از دعای تو نور
میکشد شعله تا به وادی طور
::
ای پر از شوق تو صدای علی
از تو سرشار لحظههای علی
ای که مثلت نمیشود هرگز
هیچکس هیچکس برای علی
جان خود را گرفتهای بر دست
همهٔ عمر پا به پای علی
گفتی این جان مگر چه میارزد
جان زهرا شود فدای علی
این ز پیوندها فراتر بود
امتزاج غدیر و کوثر بود
#جواد_محمدزمانی
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹شکوه لیلةالقدر🔹
هوای تازهای از عرش سرشار از وزیدن بود
و چشم «هَل اَتی» از نورِ «اَعطَیناک» روشن بود
نگو جای زنی در خانۀ لولاک خالی بود
که جای آینه در پهنۀ ادراک خالی بود
عروس خانۀ نهجالبلاغه، مادر حکمت
بهشتِ رو به ایوان نبوت، دختر رحمت
همان که مادری کردهست طفل آفرینش را
همان که تربیت کردهست جمع اهل بینش را
همان نوری که میبخشید بر شبهای دنیا نور
همان صبحی که میتابید تا همسایههای دور
همان نوری که بر شمع و گل و باران شرافت داد
همان انسیّةالحورا که بر انسان شرافت داد..
شکوه لیلةالقدر است و اُمُّالانبیا زهرا
چه گویم از مقاماتش، وَ ما اَدراکَ ما زهرا
به دستش جاروی تنزیه داده حیّ سبحانش
شهادت دستهگلهاییست در گلدان ایوانش
همان که چادرش پیغمبر حجب و حیا بوده
که این مستورۀ معصومه، ناموس خدا بوده
تواضع شاخهای پُربار در باغ نمازش بود
خلوص و سادگی اسباب پررنگ جهازش بود
زنی چون فاطمه بر عشق عصمت داد اینگونه
که زهرا خانهداری را شرافت داد اینگونه
دهانِ روزه نان را پخت اما پای افطارش
به مسکینان و ایتام و اسیران کرد ایثارش..
خلاصه، حُسنهای عالم و آدم فقط یکجاست
و آن هم خانۀ نور است و نورش حضرت زهراست..
#رحمان_نوازنی
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #مثنوی
🔹طلوع آیۀ تطهیر🔹
شُکوه خلقت نوری او زبانزد شد
در آسمانِ علی زهرۀ محمد شد
قلم کشید به تقدیرِ شومِ باورها
عزیز قلب پدرها شدند دخترها...
زمین از آن تب ظلمت نجات پیدا کرد
طلوع آیۀ تطهیر را تماشا کرد
صفات قدسیه تقدیم پیشگاهش شد
پر فرشته به هر گام فرش راهش شد...
خرد به درک حضورش خیال خام کند
به احترام مقامش نبی قیام کند
قسم به «بضعة مِنّی»، قسم به «اَعطَینا»
فراتر از شب قدر است حرمت زهرا...
روایت است قیامت، قیامت زهراست
رضای حضرت حق در رضایت زهراست...
سوار ناقهای از نور میرسد مادر
به داد این دل رنجور میرسد مادر...
خدا کند که ببخشد بضاعت ما را
چگونه شرح دهد قطره، وصف دریا را
حبیبهایست که محبوبۀ خدا باشد
یگانهایست که همکفو مرتضی باشد...
ملیکه بود، ولی خانهای محقر داشت
نبود اهل تَجمُّل، به عشق باور داشت...
عفاف، سیرۀ او را به خط ناب نوشت
حجابِ فاطمه را برترین حجاب نوشت
اگر که فضۀ او خاک را طلا سازد
نگاه فاطمه از خاک، فضهها سازد
نداشت خواب خوش از غصههای همسایه
قنوت بسته چه شبها برای همسایه...
به مهر مادریاش تا ابد دلم گرم است
تنور خانۀ زهرا هنوز هم گرم است...
#وحید_قاسمی
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#قصیده
🔹زهرۀ زهرا🔹
دختر خورشید و ماه، زهرۀ زهرا
آنکه کرامات او گذشته ز اِحصا
هم شرفش بگذرد ز عرش الهی
هم نسبش میرسد به سید بَطحا
زهره مخوانش که هست زهره کنیزش
دخت مخوانش که گشته اُمّ اَبیها
محرم رازش نبیِ راضیِ مَرضی
سنگ صبورش علیِ عالیِ اعلی
حاصل پیوند باغ و نمنم باران
سیب گلاب دل خدیجه و طاها
تاج سر هر دو عالمی تو و کافیست
چون تو یکی اسوه بانوان جهان را..
بهر نگهبانی از تو عرش فراهم
بهر پذیرایی از تو خُلد مهیا
حُبّ تو جنت شدهست و بغض تو دوزخ
ای به قیامت معاندان تو رسوا..
دین تو کفر فریب و کذب درآورد
صدق تو با این و آن چه کرد؟ خدایا
صدق به صدیقه میرسد که رسیدهست
جمله به فرزند ارث مانده ز بابا
ارث، سلیمان مگر نبُرد ز داود؟
یا زکریا نداد ارث به یحیی؟
ارثِ پدر بردهای به امر خداوند
مِلک فدک را نه بلکه مُلک فلک را
سوی تو آید رسول روز تَحَدّی
سمت تو گردیده قبله، لیلةالاسری..
غایت خلقت تویی و جمله بهانهست
قصۀ سیب و بهشت و آدم و حوّا
خود چه خبر گشته در مدینه که با شوق
جِنّ و ملک میرسند بهر تماشا
چشمۀ کوثر به دست ساقی کوثر
شمس و قمر را نگر قرین شده یکجا
آنکه نبی جوشن کبیر تنش کرد
با زره آمد ز راه بادیه تنها
وآن که به سائل سپرد رخت عروسی
چشم بپوشد ز رَخت اطلس و دیبا..
خانۀ ایشان بهشت و کوچک و دنجیست
گرچه نگنجد به کوزه جمع دو دریا
بانوی پر مهر آب و آینه و نور!
خیر کثیر نهانِ دنیی و عقبا!
کیست به غیر از تو با علی مترادف؟
غیر علی کیست با تو همسر و همتا؟
حیدر صفدر امیر قلعۀ خیبر
آنکه محابا نکرده از صف اعدا..
تیغ و حریر است یا نه آتش و آب است؟
هم به تولاش بین و هم به تبرا
حق و علی با هماند و لا یَتَغَیَّر
حق و علی مدغماند و لا یَتَجَزّی
پای به ره نِه غضنفرا که شغالان
خود بگریزند پابرهنه ز هیجا
عبدود آنقدر ذوق کرد که نشناخت
بعد ملاقات ذوالفقار سر از پا
بیثمر از تیغ او گریخته مرحب
بیهُده در چنگ شیر کرده تقلا..
طعنۀ او با بشر زنند عجب نیست
نسبت او با خدا کنند، شگفتا!
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا..
سید و مولا و میر هر دو جهان است
هرکه علی را گرفت سید و مولا
تا پدر خاک، سهم مادر آب است
گشته سرشته به نور، آب و گل ما
یکسره مکتوم ماند راضیه را راز
ماند پس پرده سِرّ کشف معما
تربت پاکش نهان ز دیدۀ مردم
چون شب قدری نهفته در سه شب احیا
فاطمه خود فاطمهست من چه بگویم؟
اسم تو تنها به اسم توست مُسَمّا
در همه گیتی نگشته مثل تو تکرار
در همه عالم نشد شبیه تو پیدا
در حد ما نیست مدح نام تو گفتن
مدح تو گوید مگر خدای تعالی..
#محمدرضا_طهماسبی
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#مربع_ترکیب
🔹سررشتۀ تسبیح ملائک🔹
این لیلۀ قدر است که در حال شروع است
ماه است و درخشندهتر از صبح طلوع است
دریاست و در شور قیام است و رکوع است
آرامش طوفانی او عین خشوع است
حَوراست و سجادهاش از بال فرشتهست
با هر مَلَکی تحفهای از باغ بهشت است
یا فاطمه کیفَ اَصِفُ حُسنَ ثنائک
تو قدری و روح همه حَلَّت بفنائک
در دست تو سررشتۀ تسبیح ملائک
در خانۀ تو گرم طوافاند یکایک
این خانه همان کعبۀ آمال ملَک بود
گهوارۀ فرزند تو از بال ملَک بود
از درک بشر منزلت توست فراتر
تفسیر کند قدرِ تو را سورۀ کوثر
با شوق بهشت آمده هر بار پیمبر
تا بوسه به دست تو زند، بوسۀ دیگر
لبریز تبسم شده چشمان محمد
با یا اَبتا گفتنت ای جان محمد!
با خندۀ تو خانه شده باغ گل یاس؟
یا عطر بهشت است چنین میشود احساس
از چشم تو افتاده درخشانتر از الماس
دست تو پر از پینه شد از گردش دستاس
بر چادر تو وصله زد امروز قناعت
تا روز قیامت شود اسباب شفاعت
هر گوشهای از خانۀ تو قبلهنما بود
هر روزِ تو تفسیری از آیات خدا بود
دیدیم چراغی که به این خانه روا بود،
خورشید فروزندۀ شام فقرا بود
از دست تو رزقی که رسد رزق طهور است
یک لقمۀ نان نیست فقط، لمعۀ نور است
بارانی و بخشندهتر از ابر بهاری
تا بر لب مولا گلِ لبخند بکاری
نُه سال نیامد به لبت خواهشی آری
نَه طاقت شرمندگیاش را تو نداری
یک خندۀ او را نفروشی به جهانی
نَه، عشق ندارد بهجز این خانه نشانی
با عشق تو ما فاطمیونیم در این راه
بر پرچم ما نقش «علیّاً ولی الله»
صد لاله شده نذر تو و راه تو ای ماه
هر لاله چراغی شد و تابید چو مصباح
در دستِ سلیمانی ما بیرق نور است
این فجر، پر از رایحۀ صبح ظهور است
«از خون شهیدان حرم لاله دمیده»
این عطر بهار است به هر خِطّه وزیده
عطری که به صنعا و به بیروت رسیده
تا سر بزند از افق غزّه سپیده
آزاد شود قدس، به تکبیر و تَبارَک
جبریل بخواند «وَ رَفَعنا لَکَ ذِكرَک»
#یوسف_رحیمی
او جان پیمبر است و جانش مولاست
نور حسن و حسین در او پیداست
هر پنج تن از دیدۀ دل چون نگری
زهرا زهرا زهرا زهرا زهراست
#محمدحسین_ملکیان
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹لیلةالقدر نبی🔹
دنیاست چو قطرهای و دریا، زهرا
کی فرصت جلوه دارد اینجا زهرا؟
قدرش بوَد امروز نهان چون دیروز
هنگامه کند و لیک، فردا زهرا
خالق چو کتاب خلقت انشا فرمود،
عالم چو الفبا شد و معنا، زهرا
طاها و علی دو بیکران دریایند
وآن برزخ ما بین دو دریا، زهرا
بر تخت جلال از همه والاتر
بر مسند افتخار، یکتا زهرا
در آل کسا محور شخصیّتهاست
مابین اَب و بَعل و بنیها، زهرا
او سرّ خدا و لیلةالقدر نبیست
خِیر دو سرا درخت طوبی، زهرا
سرسلسلۀ نسل پیمبر، کوثر
سرچشمۀ نور چشم طاها، زهرا
تنها نه همین مادر سبطین است او
فرمود نبی: اُمّ ابیها، زهرا!
هنگام شفاعت چو رسد روز جزا
کافیست برای شیعه، تنها زهرا
حیف است «حسانا» که در آتش سوزد
آن شیعه که ورد اوست: زهرا، زهرا
#حبیب_چایچیان
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
فرازی از یک #قصیده
🔹شفیعۀ محشر🔹
اول دفتر به نام خالق اکبر
آنکه سِزَد نام او در اولِ دفتر...
خویش مگر وصف خود کند، که ثنایش
هست زِ ادراک واصفان، همه برتر
نکتهای از قدرتش بس، اینکه بگویم
اوست علیآفرین و فاطمه پرور!
عصمت کُبری ولیةاللَّهِ عُظمی
قُرّةُ عَینِ النَّبی حبیبۀ داور...
ای به مَثَل بیمَثَل چو ایزدِ یکتا
ایزد قَیّوم را تو نورِ مُصوَّر!
شأن تو در إنَّما وَلِیُّکُم الله
با حق و با احمد و علیست برابر...
چشم و چراغت دو گوشوارۀ عرشاند
راحت جانت دو نازدانه، دو دختر
از پی «قالوا بلی» وِلای تو زهرا
عرضه بر ارواح انبیا شده یکسر...
چشم همه انس و جن به درگه لطفت
دیدۀ کَرُّوبیان چو حلقه، بر این در...
تا که خدا فخر آورَد به ملائک
جانب محراب خیز و روی بیاور!
در عجب از عِلم تو علی، ولی الله
مفتخر از دستبوسیِ تو، پیمبر
حبل متینِ هزار عارف و عامیست
هر نخی از چادرت به عرصۀ محشر...
لب به شفاعت تو باز کن که نمانَد
جای شفاعت برای شافع دیگر
بهر شفاعت، تو را بس است در آنروز
دست اباالفضل و خون محسن و اصغر
هر که پناهش تویی، پناه دو عالم
وآنکه شفیعش تویی، شفیع به محشر
حضرت باقر برای چارۀ هر غم
نام تو میبُرد بر زبان مطّهر
خانۀ تو، کعبۀ امید سه حجّت
بیت تو، معراج صبح و شام پیمبر...
ای زن مردآفرینِ عالَم هستی!
وی ز دل و جان گذشته، در ره همسر...
کشتۀ راه خدایی و هدفِ تو
امر به معروف بود و نهی ز منکر...
مدح تو ارزندهتر ز خواندن هر ذِکر
داغ تو سوزندهتر ز هر غم دیگر...
ای دل ما در هوای قبر تو سوزان
قبر تو و اسم اعظم است برابر...
#سیدرضا_مؤید
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#مثنوی
🔹لیلةالقدر محمد🔹
ای بهشتِ قُربِ احمد، فاطمه!
لیلةالقدر محمد، فاطمه!
ای خدا مشتاقِ یارب یاربت
ای سلام انبیا بر زینبت
عالم خاکی، محیط غربتت
آفرینش، گشته گم در تربتت
کاروانِ دل، روان در کوی تو
قبلۀ جان محمد، روی تو
مشعل شبهای احیای علی
نقش لبخندت مسیحای علی
خلق عالم، سائل و روزیخورت
لیف خرما وصلههای چادرت
ای سه شب بیقوت و، از قوت تو سیر
هم یتیم و هم فقیر و هم اسیر
وحی، بی ایثار تو کامل نشد
هل اتی، بینان تو نازل نشد
آن که خاک مقدمش جان همه...
گفت: جان من، فدای فاطمه!
ای که در تصویر انسان زیستی
کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی؟
فوق هر تعریف و هر تفسیر هم
پاکتر از آیۀ تطهیر هم
ای سجود آورده بر پای تو سر
ای خدا هم از نمازت مفتخر
مرتضی را محو صحبت کردهای
غرق در دریای حیرت کردهای
مدح تو کی با سخن کامل شود
وحی باید بر قلم نازل شود
آسمانیها مسلمان تواند
بندۀ مقداد و سلمان تواند
آنچه هست و نیست فیض عام توست
خوشترین ذکر امامان، نام توست
از نبی تا حضرت مهدی، همه
ذکرشان یا فاطمه یا فاطمه
ای گدا با کوه غم، خرسندِ تو
حلِّ صد مشکل ز گردنبندِ تو..
شمع جمع اهل محشر چهر توست
مُهر هر پرونده مُهر مِهر توست
جز تولای تو دستآویز نیست
بی تو رستاخیز، رستاخیز نیست
دستگیر خلق در محشر تویی
منجی و بخشنده و داور تویی
محشر از فیض تو گلباران شود
عفو، مشتاق گنهکاران شود
صحنۀ محشر همه پابست توست
اختیار نار و جنت دست توست
مِهر تو روز قیامت هستِ ماست
ریشههای چادرت در دست ماست
روز محشر کار ما با فاطمهست
نقش پیشانی ما یا فاطمهست
بیکسیم و جز تو ما را نیست کس
روز وانفسا تو را داریم و بس
از کرامت بر جبین ما همه
ثبت کن «هذا محبُ الفاطمه»...
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#غزل
🔹مادر🔹
یک دختر آفرید و عجب محشر آفرید
حق هرچه آفرید از این دختر آفرید...
جوشید چشمه در دل قرآن به نام او
اعجاز، تشنه بود و خدا کوثر آفرید
یک ذره نور فاطمه را ریخت روی خاک
لولاک گفت و این همه پیغمبر آفرید...
از عرش تا به فرش کسی لایقش نبود
از جلوۀ جلال خودش حیدر آفرید
میخواست تا خلاصه شود عشق در کلام
از بین واژههای جهان مادر آفرید
#مهدی_مردانی
#حضرت_فاطمه علیهاالسلام
#قصیده
🔹تبسم کوثر🔹
صبح طلوع زهرۀ زهرا رسیده است
پایان ظلمت شب یلدا رسیده است
ای روزگار، دورۀ هجران تمام شد
یعنی برات وصل به امضا رسیده است
بگشای چشم شوق به سوی فرشتگان
ای باغ گل، زمان تماشا رسیده است
عطر گل محمدی از مکه میوزد
فصل گل و تبسم گلها رسیده است
تا آنکه غرق نور شود آسمان وحی
ماهی به نام اُمّ اَبیها رسیده است
آمد ندا:«فَصَلِّ لِرَبِّک» حبیب ما
محبوب ما! حبیبۀ دلها رسیده است
بر دفتر تبسم کوثر نوشتهاند
آیینۀ تجسّم طاها رسیده است
قفل حدیث قدسیِ لولاک باز شد
امشب کلید حلّ معما رسیده است
امشب سروش غیب به گوش خدیجه گفت:
مام دو مریم و دو مسیحا رسیده است
مرضیهای که سورۀ انسان مدیح اوست
انسیهای به جلوۀ حورا رسیده است
هر کس رسیده است به هر رتبه و مقام
از پرتو ولایت زهرا رسیده است
یعنی که آدم صفیالله از این طریق
کمکم به علمِ «عَلَّمَ الاَسما» رسیده است
از چشمۀ کرامت زهرای اطهر است،
فیضی اگر به مریم و حوّا رسیده است
تا بنگرد کلیم، تجلّای طور را
اشراق او به سینۀ سینا رسیده است...
زهرا که هر شب از دل محراب تا سحر
نورش به عرش «ربّی الاعلی» رسیده است
زهرا که سر به سجدۀ شکر خدا گذاشت
آوازهاش به مسجدالاقصی رسیده است
زهرا که چون به خطبه صدایش بلند شد
پژواک او به عالم بالا رسیده است
زهرا که «اِنَّ اَکرَمَکم» ترجمان اوست
در بندگی به قلّۀ تقوا رسیده است
زهرا که در مقام رضا، مجتبای او
تا بیکرانِ صبر و مُدارا رسیده است
زهرا که در مقام شهادت، حسین او
از کربلا به «لیلةالاسری» رسیده است
زهرا که در جبین درخشان زینبش
ایمان به رتبههای تجلّا رسیده است...
ما مثل قطره، دست به دامان کوثریم
دریاست قطرهای که به دریا رسیده است...
تنها نه مِهر فاطمه آرام جان ماست
عشق علی به دادِ دلِ ما رسیده است
ای دل، نظر به پنجرههای بقیع کن
پایان کار عشق به اینجا رسیده است...
#محمدجواد_غفورزاده
#حضرت_زهرا_مدح
#دوبیتی
چون «فاطمه» هیچ واژهای ناب نبود
روشنتر از او، آینه و آب نبود
شبها که به محراب عبادت میرفت
محتاج، کسی به نور مهتاب نبود
#محمدجواد_غفورزاده #شفق
#حضرت_زهرا_ولادت
#رباعی
ای روی تو جلوه گاه سرمد زهرا
وی سینه تو بهشت احمد زهرا
عید تو بوَد، ببخش عیدی ما را
زان دست که بوسیده محمد زهرا
#سیدرضا_موید
#حضرت_زهرا_مدح
باز به من راه سخن باز شد
طایر اندیشه به پرواز شد
تا که کند سیر، مقامات را
مدح کند، مادر سادات را
گر، نه مدد از نظرِ وی رسد
خامه به طوف حرمش کی رسد؟
اختر تابنده بُرج شرف
گوهر رخشنده دُرج شرف
مایه فخریه خیرالبشر
دوستی و دشمنیاش، خیر و شر
ریزه خور سفره او، اولیا
در بَر او بر سَرِ پا، انبیا
روح نُبی ، جان نبی، ذات دین
کشته شده بر سرِ اثبات دین
در شرف و عفاف، الگو تویی
به بانوان، بزرگ بانو تویی
به بیقرین ، نیست قرین تو کَس
و گر کسی هست، علی هست و بس!
بود به دستور خدای اَحد
که مصطفی به دست تو، بوسه زد
جن و ملک، کمینه خیل توأند
خلق، عوالم به طُفیل توأند
حُب تو، شیرازه اُمّ الکتاب
سایهنشینِ مِهر تو، آفتاب
مقدم تو داده به خاک، اعتبار
فرش کند از تو به عرش، افتخار
هم ز سَران، خود پسرانت سَرند
هم، همه مفتخر زِ تو مادرند
در صف محشر، چو رسد گام تو
محشر دیگر شود از نام تو
بهگاه غم ذکر امامان، همه
فاطمه، یا فاطمه، یا فاطمه
دامن تو، حسین، میپرورَد
آنکه دل خدای هم میبرَد
فضه تو، معلم عالمی
که دارد از یَم کمالت نَمی
خانه تو گلبُن عشق و عفاف
به گِرد آن کعبه بوَد در طواف
صبر تو را نداشت ایوب، هم
اشک تو را نریخت یعقوب، هم
عبادت و خدمت تو، متصل
دسته دستاس ز دستت خجل
چشم ملَک، محو نماز شبت
گوش فلک، به نغمه یارَبت
#علی_انسانی
#حضرت_زهرا_ولادت
#رباعی
روزی که بهشت دین شکوفائی داشت
سرتا به قدم سرور و زیبائی داشت
با آمدن فاطمه، پیغمبر وحی
گلخنده و لبخند تماشایی داشت
#سیدهاشم_وفایی
.....
شام غم مصطفی سحر شد، تبریک
دامان خدیجه پرگهر شد، تبریک
این ذکر لب است مادر گیتی را:
سرحلقۀ انبیا پدر شد، تبریک
#علیرضا_قاسمی
#حضرت_زهرا_ولادت
#رباعی
در محفل عاشقان بخوان مهدی را
تبریک بگو از دل و جان مهدی را
در سجده پس از ولادتش دخت نبی
میگفت که یارب برسان مهدی را
.....
امشب که نبی خنده به لبها دارد
دامان خدیجه عطر زهرا دارد
می بوید و می بوسدش و از همه بیش
بوسیدن دست او تماشا دارد
.....
جبریل به عرش نقش کوثر زده است
طوبی گل تسبیح به پیکر زده است
از خانه ی کوچک محمد امشب
خورشید زمین و آسمان سر زده است
......
امشب که خدیجه روی خندان دارد
از عالم قدس چهار مهمان دارد
زهراست به دامنش و یا در دل شب
خورشید درون خانه پنهان دارد
.....
امشب همه آیات جلی سجده کنند
بر درگه لطف ازلی سجده کنند
از بعد ولادتش به شکرانه ی دوست
زهرا و محمد و علی سجده کنند
#سیدرضا_مؤید
#حضرت_زهرا_ولادت
#دوبیتی_پیوسته
آنشب از كنگره عرش خدا گل میريخت
سوسن و نسترن و لاله و سنبل میريخت
قمرى از شاخ طرب نغمه سرايى مى كرد
شبنم شوق ز مژگان قرنفل مى ريخت
....
آسمان ساكت و مرموز و تماشايى بود
ماه در خلوت انديشه تبسم مى كرد
چه مبارك سحرى بود و چه فرخنده شبى
كوثر از فيض خداوند تلاطم مى كرد
.....
قدسيان خيره در آئينه خلقت بودند
خلوت انس ملك محفل شاديها بود
شب شب عشق شب عاطفه بود و رحمت
شب ميلاد گل باغ خدا زهرا بود
....
تا فروزان شود از مشرق جان جلوه ی حسن
كعبه پروانه صفت آينه دارى مى كرد
حجرالاسود مى شست رخ از زمزم شوق
مكه تا آمدنش لحظه شمارى مى كرد
....
فاطمه انسية الحوراء زهراى بتول
چشمه سار شرف و عفت و پاكى زهرا
زن به يمن قدمش معنى والايى يافت
چشم بگشود چو بر عالم خاكى زهرا
....
چشم مولا على از خنده ی او روشن شد
چون كه قنداقه ی او در بر احمد آمد
سوره كوثر شد ورد لب خيل ملك
كوثر عشق به قرآن محمّد آمد
#کمیل_کاشانی
#حضرت_زهرا_مدح
قرآن گشودم آیه ی محشر بیاورم
میخواستم که سوره ی کوثر بیاورم
من کیستم ز فاطمه سر در بیاورم
باید کسی شبیه پیمبر بیاورم
هنگام وصفت عقل مرا ترک می کند
معراج رفته شان تو را درک میکند
با نور تو زمین شرف آسمان گرفت
چل روز مصطفی ثمری بی کران گرفت
پابر زمین گذاشتی و خاک جان گرفت
تا آمدم بگویم زهرا زبان گرفت
گفتم که رخصتی بده بهتر بخوانمت
مهرت اجازه داد که مادر بخوانمت
مادر سلام، گوشه ی چشمی به ما کنید
مادر سلام، درد مرا هم دواکنید
با این امید در زده ام تا که وا کنید
لطفی به این اسیر یتیم گدا کنید
حالا اگر چه چادر تو وصله دار هست
من سائلم همیشه برایم انار هست
یا آیه آیه آیه ی خود(( هل اتی)) کنی
یا از کرم لباس عروسی عطا کنی
چادر امانتی بدهی تا چها کنی
یک قوم را به نور خدا آشنا کنی
دنیا تو را نخواست که اینقدر زشت شد
خاکی که زیر پای تو آمد بهشت شد
دنیا تمام ظلمت و تو ماورای نور
با تو کم است فاصله تا انتهای نور
همسایه ات اگر که شده آشنای نور
این بوده است از برکات دعای نور
در آسمان نور چه بدری ،شبیه توست
در سال یک شب است که قدری شبیه توست
در خانه عطر سیب تو از بس جمیل بود
یادآور بهشت خدای جلیل بود
سرچشمه ی وضوی تو از سلسبیل بود
جاروی خانه ی تو پر جبرئیل بود
دنیا به پای مهر تو از شرم آب شد
آبی که گشت مهرییه ی تو گلاب شد
آنکه تورا به جمله ی ((لولاک)) می شناخت
درک تورا فراتر از ادراک می شناخت
پرواز را چه کس بجز افلاک می شناخت
بانوی آب را پدر خاک می شناخت...
نام پدر همیشه به دنبال مادر است
خیر العمل محبت زهرا و حیدر است
#مجیدتال
#حضرت_زهرا_مدح
دست من و عنایت و لطف و عطای فاطمه
قلب من و محبت و مهر و ولای فاطمه
طبع من و قصیده مدح و ثنای فاطمه
جرم من و شفاعت روز جزای فاطمه
به بذل دست فاطمه به خاک پای فاطمه
منم گدای فاطمه منم گدای فاطمه
رشته مهر فاطمه سوی خدا کشد مرا
دل بولاش داده ام تا به کجا کشد مرا
گر به زمین زند مرا ور به سما کشد مرا
درد اگر عطا کند یا به بلا کشد مرا
پای برون نمی نهم ، از سر کوی فاطمه
وانشود لبم مگر ، به گفتوگوی فاطمه
مهر و محبتش بود طینت من سرشت من
ز دوستیش آبرو داده به روی زشت من
روضه بی چراغ او مینوی من بهشت من
شکرخدا که گشته این قسمت وسرنوشت من
سنگ محبت ورا بر سر و سینه می زنم
به یاد خاک قبر او داد مدینه می زنم
مرغک طبع من شده طوطی او هزار او
کبوتر دلم زند پر به سوی مزار او
قلب شکسته ام بود در همه حال ، زار او
شفا گرفت چشم من زخاک ره گذار او
خانه کوچکش بود کعبه آرزوی من
از آن خوشم که فضه اش نظر کند به سوی
من رشته چادرش اگر به دست انبیا رسد
شعار فخر انبیا به عرش کبریا رسد
از لب جانفزاش اگر زمزمه دعا رسد
جان زنوای گرم او به جسم مصطفی رسد
کسی که قدر و هل اتی گفته خدا به صف او
کجا قصیده های من بود رسا ، به وصف او
فاطمه ای که مصطفی خوانده به رتبه مادرش
به احترام می کند قیام در برابرش
به دست و سینه و جبین بوسه زند مکررش
بوی بهشت یافته از دم روح پرورش
مادح او کسی به جز خدا شود ، نمی شود
حق سخن به مدح او ادا شود ، نمی شود
منم که مهر داغ او نقش گرفته بر دلم
سرشته با ولایتش دست حق از ازل گِلم
اوست که هست تا ابد گره گشای مشکلم
زشعله محبتش داده ضیا به محفلم
درآیم از دری دگر گر از دری براندم
نمی روم زکوی او چه راندم چه خواندم
عصمت داوری نبود اگر نبود فاطمه
جنت و کوثری نبود اگر نبود فاطمه
هیچ پیمبری نبود اگر نبود فاطمه
احمد و حیدری نبود اگر نبود فاطمه
آنچه که آفریده حق بوده برای فاطمه
گفت از آن سبب نبی من به فدای فاطمه
کسی که در کتاب خود ثنای او خدا کند
کسی که پیش پای او قیام مصطفی کند
پیرهن عروسی اش به سائلی عطا کند
کسی که خاک فضه اش دوای دردها کند
چگونه رد کند زخود مریض دردمند را
مریض دردمند را فقیر مستمند را
به پیش بحر جود او محیط کمتر از نمی
گدای کوی خویش را اگر عطا کند کمی
همان عطای اندکش فزون بود زعالمی
مرا چه غم اگر خدا به مهر او دهد غمی
دل بولاش بسته ام در آرزو نشسته ام
تیر غمش مگر رسد به سینه شکسته ام
ای که به قلب عالمی نقش گرفته داغ تو
ای که پریده مرغ دل از همه سو سراغ تو
میوه معرفت خورد روح الامین ز باغ تو
نور دهد به دیده ها تربت بی چراغ تو
قسم به قبر مخفی ات ، قسم به خاک تربتت
خون ، دل پاره پاره ام ، گشته به یاد غربتت
کاش به جای مشعلی سوزم در کنار تو
کاش چو اشک زائری افتم بر مزار تو
کاش چو قلب مرتضی بودم داغدار تو
کاش به جای محسنت سازم جان نثار تو
فیض زیارت تو را همیشه آرزو کنم
تربت مخفی تو را به اشک شست و شو کنم
ای که خزان شد از ستم بهار زندگانی ات
گشته خمیده سرو قد به موسم جوانی ات
مدینه بعد مصطفی ندیده شادمانی ات
قسم به عمر کوته و به رنج جاودانی ات
عنایتی عنایتی « میثم » دل شکسته ام
رو به سوی تو کرده ام دل به غم تو بسته ام
#غلامرضا_سازگار
#حضرت_زهرا_مدح
زهرا محلّ جلوه ی الله اکبر است
آیینه ی تمام نمای پیمبر است
کوثر عطیّه ایست خدا داده بر رسول
زهرا عطیّه، اُمّ اَبیها و کوثر است
هرگز کسی به مرتبه اش پی نمی برد
از ظرف عقل قدر مقامش فراتر است
با وحی و با حدیث و روایات یا به شعر
مدحش به هر زبان بشود نامکرر است
توحید بی ولایت او غیر شرک نیست
اصلاً ولای فاطمه توحید آور است
سِّرُالصّلات، حضرت صدّیقه هست و پس
ذات نماز مشتقِ انوار حیدر است
زهرا که انبیاء متوسّل به او شوند
حتماً مقامش از همه ی انبیا سر است
احمد برای دیدن او اذن می گرفت
جبرییل وحی بر در او حلقه بر در است
مثل قیامت است قیامش کنار در
این ابتدای قائله ی روز محشر است
از آتشی که بر در او شعله ور شده
در خون و اشک مردم دیده شناور است
در را شکست دشمن و رویش خراب کرد
از ضرب درب، تیزی مسمار بدتر است
تقصیر میخ بود که جان از تنش گرفت
از بس که ردّ ضربه ی آن، زخم پرور است
از داغ فاطمه دل سنگ آب می شود
اما حسین جنس غمش جور دیگر است
در قتلگاه تیزی مسمار دشنه شد
آن دشنه ای که روی سپیدی حنجر است
صورت به خاک خورده و در پنجه های شمر
موی حسین روبروی چشم خواهر است
زینب بیا و مادر ما را کمک بده
در قتلگاه این که فتاده است مادر است
#امیر_عظیمی
#حضرت_زهرا_مدح
#رباعی
هر دل پي ِ دلستان خود ميگردد
هر كس پي ِ هم زبان خود ميگردد
روزي كه كند پدر فرار از پسرش
زهرا پي دوستان خود ميگردد
....
ای آنکه فدایت ز هواداران است
نازل به جهانْ فیض تو چون باران است
یا فاطمه مِهر تو بوَد روح نماز
مهر تو شفاعت گنهکاران است
#سیدرضا_موید
#حضرت_زهرا_ولادت
#رباعی
درکش سخت است و فکرها کوتاه است
از شان و مقام او خدا آگاه است
در بدو تولد به سخن آمد و گفت
بعد از پدرم علی ولی الله است
#آرش_براری
....
بطحا ز زمین شوق پریدن دارد
گلبانگِ تفاخرش شنیدن دارد
هنگام اذان به گوش زهرا گفتن
خورشیدِ رخِ رسول دیدن دارد
#علیرضا_قاسمی
#حضرت_زهرا_مدح
درمقامي كه عقيق سرخ از زر بهتر است
اشكهايم بال معراج است،از پر بهتر است
.
با زبان دل فقط حرف خودم را مي زنم
نامه بر اين روزها باشد كبوتر بهتر است
.
گرچه بالا مي برد سجده مقام بنده را
چند ثانيه نشستن پاي منبر بهتر است
.
منبري را كه دلش با مهر مولا گرم نيست
در همان مسجد بسوزاني برادر...بهتر است
.
از سر اخلاص حمدش را به جا مي آورم
آنكه از آغاز يادم داده كوثر بهتر است
.
گرچه فرقي نيست بين ساقي وكوثر ولي
بارها فرموده پيغمبر كه مادر بهتر است
.
مصحف زهرا به غير از سينه معصوم نيست
سر مستور خدا در پرده آخر بهتر است
.
وقت بالا بردن در حرز نام فاطمه
از همه عالم براي مرد خيبر بهتر است
.
هر كسي بو برده از غيرت شهادت ميدهد
در نگاه مرد مرگ از اشك همسر بهتر است
.
از زماني كه شنيدم در به پهلويت گرفت
حس من اين است،اصلاً خانه بي در بهتر است
#محسن_عربخالقی
#حضرت_زهرا_ولادت
زنی از خاک،از خورشید،از دریا قدیمیتر
زنی از هاجر و آسیه و حوا قدیمیتر
زنی از خویشتن حتی از أعطینا قدیمیتر
زنی از نیّت پیدایِش دنیا قدیمیتر
که قبل از قصۀ قالوا بلی این زن بلی گفتهست
نخستین زن که با پروردگارش یا علی گفتهست
ملائک در طواف چادرش، پروانه پروانه
به سوی جانمازش میرود سلانه سلانه
شبی در عرش از تسبیح او افتاد یک دانه
از آن دانه بهشت آغاز شد ریحانه ریحانه
نشاند آن دانه را در آسمان، با گریه آبش داد
زمین خاکستری بود اشک او رنگ و لعابش داد
زنی آنسان که خورشید است سرگرم مصابیحش
که باران نام او را می ستاید در تواشیحش
جهان آرایه دارد از شگفتی های تلمیحش
جهان این شاه مقصودی که روشن شد ز تسبیحش
ابد حیران فردایش ازل مبهوت دیروزش
ندانم های عالم ثبت شد در لوح محفوظش
چه بنویسم از آن بیابتدا، بیانتها، زهرا
زمین زهرا، زمان زهرا، قدر زهرا، قضا زهرا
شگفتا فاطمه! یا للعجب! واحیرتا! زهرا
چه میفهمم من از زهرا و ما أدراک ما زهرا!
مرا در سایۀ خود برد و جوهر ریخت در شعرم
رفوی چادرش مضمون دیگر ریخت در شعرم
مدام او وصله میزد، وصلۀ دیگر بر آن چادر
که جبرائیل میبندد دخیل پَر بر آن چادر
ستون آسمانها میگذارد سر بر آن چادر
تیمّم میکند هر روز پیغمبر بر آن چادر
همان چادر که مأوای علی در کوچهها بودهست
کمی از گرد و خاکش رستخیز کربلا بودهست
#سیدحمیدرضا_برقعی
#حضرت_زهرا_ولادت
ما شیعه ایم و شیعه ی مولا شدن خوش است
در بین نوکران علی جا شدن خوش است
دریا علی و قطره تمامی کائنات
قطره به قطره راهی دریا شدن خوش است
ما بی علی محلّی از اِعراب نیستیم
با مرتضی هر آینه معنا شدن خوش است
یک «یا علی» بگو که مسیحا دمت کنند
یک «یا علی» بگو که مسیحا شدن خوش است
قبله علی و قبله نما فاطمه بُوَد
در روبروی کعبه فقط تا شدن خوش است
سوگند می خورم به علی که در این جهان
تنها گدای حضرت زهرا شدن خوش است
سلمان شدن همان و سلیمان شدن همان
با نوکری فاطمه آقا شدن خوش است
تنها گلی که سر سبد خلق عالم است
روح دو پهلوی نبی الله خاتم است
آمد کسی که خیر کثیر پیمبر است
خیر کثیر … نه … نه … به والله کوثر است
بی فاطمه که شیر خدا همسری نداشت
بی شک و شبهه فاطمه همتای حیدر است
وقتی علی و فاطمه آیینه ی هم اند
با این حساب فاطمه هم مرد خیبر است
حتی ابونعیم و سیوطی نوشته اند :
از مریم و خدیجه و حوا هم او سر است
من مانده ام که روز جزا او چه می کند
با چادری که سایه ی صحرای محشر است
محشر مقام فاطمه محشر به پا کند
روز جزا شفاعت او چیز دیگر است
تنها نه مادر حسنین … مادر همه است
روز تولدش به خدا روز مادر است
اخلاص و قدر و فاطر و نور و تبارک ست
میلاد با سعادت کوثر مبارک است
زهرا همان که آینه ی کردگار بود
خورشید، در مقابل نورش غبار بود
سلمان چه دید؟ دید که می چرخد آسیاب
وقتی که او مقابل پروردگار بود
نُه سال نَه … که از ازل … آغاز بی زمان
حیدر،«خدای عشق»، به عشقش دچار بود
هر چار فصل عمر علی از وجود او
اصلاً خزان نداشت تماماً بهار بود
«تکبیر» و «حمد» و گفتن «تسبیح» جای خود
تسبیح او به ذکر «علی» در شمار بود
زهرا نگو بگو اسد شیر حق، علی
با تیغ خطبه اش دو جهان تار و مار بود
حامی محکم و پر و پا قرص مرتضاست
حیدر بدون فاطمه بی ذوالفقار بود
وقتی که ذوالفقار علی رام فاطمه است
حتماً «وَ إن یکاد» علی نام فاطمه است
خورشید مصطفی که ضُحایش زبانزد است
مصداق هل اتاست، عطایش زبانزد است
جبریل هم ز سفره ی او رزق می گرفت
زیرا شنیده طعم غذایش زبانزد است
بیتش شده محل عبور و مرور وحی
پیغمبر است و غار حرایش زبانزد است
حورا الانسیه شدنش جای بحث داشت
از بس که این فرشته … نمایش زبانزد است
آیینه ای که پرتو او را کسی ندید
رفته به مادرش که حیایش زبانزد است
همسایه از دعای شبش نور می گرفت
در بین خاص و عام، دعایش زبانزد است
یک پنجم زمین به صداقش در آمده
با این حساب، لطف خدایش زبانزد است
آری خدا خدایی خود را به پاش ریخت
اصلاً عجیب نیست بهایش زبانزد است
مریم اگر دو وعده غذاش آسمانی است
زهرا همیشه مائده هاش آسمانی است
ای مادری که خلقت عالم به نام توست
دنیا هنوز محو شکوه مقام توست
آدم به اسم اعظم تو ارتقا گرفت
این هم یکی ز معجزه ی ختم نام توست
«یا فاطرُ بفاطمه» ذکر گشایش است
این تازه گوشه ای ز فیوضات عام توست
ای کوثری که ساقی تو مرتضی بُوَد
تنها نه او … که کلّ جهان مست جام توست
حتّی نبی که اوج مقامش مُبرهن است
با پا شدن به پای تو در احترام توست
آیات هل اتی که نشانی ز بندگی است
یک چشمه از سحاب ثواب صیام توست
روزی سه بار کار تو شمس الضّحایی است
با این حساب رونق ما از قوام توست
یک آسیاب دستی و یک قطعه ی حصیر
این ها همان جهیزیه های امام توست ….
… این ها نشان دهنده ی زهد و کرامت است
یعنی که سادگی و قناعت پیام توست
مادر! اگر چه رنج فراوان کشیده ای
می آید آن زمان که دو عالم به کام توست
با پهلوی شکسته و کودک به روی دست
می آیی و تقاص مدینه کلام توست
این بیت آخر است نوشتم برای تو
هستی من فدای تو و بچه های تو
#محمد_فردوسی
#حضرت_زهرا_ولادت
آن شب زمين مكه بر خود ناز مى كرد
با ناز خود درهاى رحمت باز مى كرد
آن شب حرم سر تا قدم حق را هدف بود
گوياى تكبير بلال از هر طرف بود
آن شب شفق در باغ دلها لاله مى كاشت
آن را به عشق يار هجده ساله مى كاشت
آن شب سحر سجاده ى دل باز مى كرد
قامت به قد قامت، مودّت ساز مى كرد
آن شب فلق شعر گل مهتاب مى خواند
از بهر غم، شادى، حديث خواب مى خواند
آن شب سپيده جامه بر تن چاك مى كرد
گرد ملال از روى احمد پاك مى كرد
آن شب زمان چرخ و فلك را تاب مى كرد
كلك قضا لوح قدر را آب مى داد
آن شب زمين آبستن شور و شعف بود
غواص دل آماده ى صيد صدف بود
آن شب منا شعر مباركباد مى خواند
زيبا سرود آن شب ميلاد مى خواند
آن شب خديجه بود و درد بار دارى
از باردارى بود كارش بيقرارى
آن شب ز تنهايى روانش رنج مى برد
رنج شكوفايى به پاى گنج مى برد
آن شب زنان مكه بر او پشت كردند
از او بريدند و نكوهش مشت كردند
آن شب درّ ناسفته اى، بحر كرم سفت
طفلى كه بودش در رحم با او سخن گفت
آن شب ميان آن دو اسرارى مگو بود
وقت شكوفايى نخل آرزو بود
آن شب به مادر از بهشت و حور مى گفت
از مرگ ظلمت در ديار نور مى گفت
آن شب سحر آهنگ شادى ساز مى كرد
در را براى صبح صادق باز مى كرد
آن شب خديجه بود و آه جانگدازش
لطف خداى مهربان و سوز و سازش
آن شب بهشتى بانوان امداد كردند
با يارى خود قلب او را شاد كردند
آن يك به دستش ساغرى آكنده از مُل
آن يك برايش سندس و استبرق و گل
آن يك به پايش با ترنم لاله مى ريخت
لبخند از لب در، ديار ناله مى ريخت
آن يك برايش باده در پيمانه مى كرد
آن يك پريشان گيسوانش شانه مى كرد
مريم به گوشش آيه انجيل مى خواند
آسيه بهرش داستان نيل مى خواند
سارا برايش عود و عنبر دود مى كرد
او را مهيا بهر يك مولود مى كرد
ناگه خدا از راز هستى پرده برداشت
آهنگ فتح نور در شهر سحر داشت
تا مصطفى را ابتران ابتر نخوانند
شعر هجا در وصف پيغمبر نخوانند
ام القرا آيينه دار نور گرديد
چشم كج انديشان عالم كور گرديد
كون و مكان را ذات حق زيب و فرى داد
بر خاتم پيغمبرانش دخترى داد
آن هم چه دختر نازنين و ناز پرور
دختر نه بلكه بر يتيم مكه، مادر
بالاتر از او بين زنها دخترى نيست
در امتحان همسرى شد نمره اش بيست
هر تار مويش آيه حبل المتين است
بر حلقه ى انگشتر خاتم، نگين است
آمد به دنيا عصمت كبراى سرمد
ام الائمه فاطمه ام محمد
آمد به دنيا شاهكار كلك خلقت
گنجينه شرم و حيا و كان عصمت
آمد به دنيا آنكه نورش منجلى بود
معراج احمد بود و منهاج على بود
آمد به دنيا آنكه هستى هست مستش
از مستى هستى بشر شد پاى بستش
گر او نبودى هستى عالم نبودى
مشهودى از آب و گل و آدم نبودى
گر او نبودى زندگى بى محتوا بود
در پرده ابهام آيات خدا بود
او رحمتى بر رحمةللعالمين است
او زينت آيات قرآن مبين است
بر جسم ختم الانبيا روح است زهرا
بر كشتى عدل على نوح است زهرا
آئينه دار نهضت پيغمبر است او
بهر پدر دلسوزتر از مادر است او
مظهر خدا هست و خدا را اوست مظهر
ساقى على هست و على را اوست كوثر
شرمنده از نور جمالش آفتاب است
درس نخستين بر زنان حفظ حجاب است
لبهاى ختم الانبيا بوسيد دستش
پيمانه صبر على گرديد مستش
از بس كه داده ذات حق قدر و مقامش
قد قامت احمد بود از احترامش
بى فاطمه نام نبى معنا ندارد
فرقى على با حضرت زهرا ندارد
#ژولیده_نیشابوری