eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
8 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
آقایمان آمد عبا روی سرش بود رنگ کبودی بر تمام پیکرش بود در کوچه یاد ماجرای کوچه افتاد یافاطمه یافاطمه ذکر لبش بود دستی به پهلو دست دیگر روی دیوار پهلو گرفتن یادگار مادرش بود او در میان حجره ای دربسته اما صدها فرشته در کنار بسترش بود او دست و پا می زد ولی با کام عطشان گویا که دیگر لحظه های آخرش بود اما تمام فکر و ذهنش کربلا بود یاد غریبی های جد بی سرش بود مردم گریز کربلایم اینچنین است آمد جواد و لحظه ی آخر برش بود اما به دشت کربلا جور دگر شد اربابمان بالای نعش اکبرش بود باید جوانان بنی هاشم بیایند تا این بدن را بر در خیمه رسانند
بالفرض که چشمان بشر بسته بماند این قصه بنا نیست که سر بسته بماند باید همه خلق بدانند که تا حشر داغیست که بر روی جگر بسته بماند در کوچه اگر راه ببندند به مادر خوب است که چشمان پسر بسته بماند باز است در خانه مولای من اما بر روی ابوبکر و عمر بسته بماند با ضرب لگد باز شود هر دری اما یا رب تو مدد کن که مگر بسته بماند در باز شد و مادر ما بچه اش افتاد در سوخت نشد مثل سپر بسته بماند ای فضه بیا تا که نبینند خلایق ای فضه بیا تا که نظر بسته بماند بی هوش که شد فاطمه بردند علی را خاموش که شد فاطمه بردند علی را
روی در خانه همینکه ردّ غم افتاد پرچم سیاهی سر در بیت الکرم افتاد شد محسنیه خانه ی ما بعد از آن روز و جبریل هم وقت رسیدن دم به دم افتاد گهواره با گریه صدایت کرد و آخر هم یک گوشه از خانه کنار مادرم افتاد بعد از درو دیوار و بعد از آتش و مسمار روی جبین آسمان رنگ عدم افتاد آنروز مادر دست بر دیوار می آمد آمد سر قبرت ولی تا آمدم; افتاد بعد از گذشت چند سال از ماجرای تو بر روی قبر اصغر من خواهرم افتاد یک لحظه بین خیمه ها یاد تو افتادم وقتی علی گهواره اش کنج حرم افتاد ای کاش که در کربلا بودی ولی محسن روی علم حک کرده ام زهرا ؛ علی ؛ محسن
شاید او یوسف ذریه ی طاها می شد روشنی بخش دل و دیده ی بابا می شد شاید او در دل گهواره زبان وا می کرد همدم فاطمه -فی المهد صبیا- می شد شاید او بین مناجات و نماز شب خویش جلوه ی روشنی از حضرت موسی می شد شاید او از همه ی اهل جهان دل می برد مثل پیغمبرمان خوش قد و بالا می شد شاید او در سکنات و وجنات و حسنات اشبه الناس به صدیقه ی کبرا می شد شاید او مثل اباالفضل میان صفین ذوالفقار علی عالی اعلی می شد شاید او مشک به دوش از وسط نخلستان از حرم با رجزی راهی دریا می شد شاید اما چه بگویم که چه شد در آتش کاش او پاسخ این شاید و اما می شد
مظلوم ترین یار ولی را کشتند سبط نبی لم یزلی را کشتند غافل نشوید اول ماه ربیع با ضرب لگد طفل علی را کشتند
باغبانى همچومن شرمنده ازگُلها نشُد غُنچه ى نشكُفته ام گُلبرگهايش وا نشُد آشيانى را كه با هم ساختيم آتش زدند هر چه پيغمبرص سفارش كرده بود اِجرا نشُد پاىِ نا مَحرَم نبايد باز ميشُد در حَرَم با تمامِ قُدرتم مانِع شُدَم ، اَمّا نشُد ضَربه اى با پا به دَر زَد، سخت پهلويم شكست بعد از آن زهرا براى تو دگر زهرا نشُد ريسمان را باز مى كردم ، اگر قُنفُذ نَبود با غَلافِ تيغ مُحكَم زد، به دستم وا نشُد در ميانِ شُعلِه ها دِلواپَسِ زينب شُدم دود بود و ، هرچه گَشتَم دُخترَم پِيدا نشُد
برای روضه که شبهای تار لازم نیست مدینه،کوچه و گرد و غبار لازم نیست برای اینکه شما یاس خانه ام باشی گل همیشه بهارم، بهار لازم نیست دعای فاطمه یعنی سپاه پشت علی همیشه پیش علی ذوالفقار لازم نیست همینکه بسته شود دست همسرت کافی است که ضرب و شتم زن باردار لازم نیست و کوچه پر شده از دود و آتش و هیزم برای معرکه آتش بیار لازم نیست گلاب از گل آتش گرفته می آید گلاب گیر مدینه فشار لازم نیست برای من تو شهید مدافع حرمی که در دفاع ولایت شعار لازم نیست من از حکایت این خانواده فهمیدم برای فاطمه سنگ مزار لازم نیست .
اگرچه نام تو تسبیح ذکر عام نباشد نمی شود که تو باشی و از تو نام نباشد تو جرم واضحشانی، چه قدْر ازتو نگفتند که روی قاتلت انگشت اتهام نباشد دلیل اینکه چرا کوچه نیست بعد تو این است محل قتل تو در دیده ی عوام نباشد هزار سال گذشته ست و ترسشان فقط این است که از من و تو درآن کوچه ازدحام نباشد تو محسنی،حسنی که حسین هستی، ازاین رو؛ نمی شود که نبودِ تورا پیام نباشد مگر ملاک تشیُّع به سنّ وسال ولی است که گفته ماه نشد ماه تا تمام نباشد؟! چنان حسین و حسن، محسن آه نیز نمی شد؛ که طفل فاطمه باشد ولی امام نباشد گذشت عمر حلالش، کسی که آمد و فهمید که حُرمت تو کم ازمسجد الحرام نباشد خدا اراده اش این بود در نیامدنِ تو که جز خودش احدی باتو همکلام نباشد
خانه ای که شُده خاکِ سه امامش جبریل خانه ای که نرسد بر سرِ بامش جبریل خانه ای که به سویش بود قیامش جبریل خانه ای که به درش بود سلامش جبریل از درِ کهنه در بسته که خواهش می کرد اهل آن را به در خانه سفارش میکرد گفت با در نَفَسِ خانه مریض احوال است چند روزی ست که از گریه کمی بی حال است پدرش رفته و سهمش غم و آه و ناله است گفت با در ولی افسوس که بداقبال است ناگهان دید در،آن روز که غربت پر بود سمت جبریل سر کوچه جماعت پر بود تازه فهمید همان روز سفارشها را تازه دانست دلیل همه خواهش ها را دید در یک طرفش هیزم و آتش ها را بعد از آن دید در آن بین کِشاکشِ ها را خواست تا نشکند آتش چقدر غوغا کرد خواست تا وا نشود ضربه ای آن را واکرد چند ضربه که به در خورد زِ جایش اُفتاد مادری خم شد و از درد صدایش اُفتاد پدری آب شد از شانه عبایش اُفتاد در آتش زده روی سر و پایش اُفتاد رحم بر آن تنِ بی تاب نیاورد کسی چادرش شعله ور و آب نیاورد کسی رفت در کوچه کمر بندِ علی در دستش تا جدایش بکند بزن بر دستش دخترش داد زد ای وای برادر دستش خُرد شد قامت او از همه بدتر دستش تا که آیینه ترک خورد علی را بردند پیش دختر که کتک خورد علی را بردند در آتش زده شد… خیمه و طفلان ماندند وقتِ غارت شد و این جمع پریشان ماندند دختران در وسطِ حلقه یِ دزدان ماندند بی عمو بی سپر و بی سَر و سامان ماندند خیمه های حرم از آتش شامی پُر شد دورِ طفلان چقدر جمعِ حرامی پُر شد .
در کوچه چه محشر شده سادات ببخشند اینگونه مقدّر شده سادات ببخشند این روضۀ ناموسی و این قصۀ کوچه تکرار مکرر شده سادات ببخشند دیوار که تقصیر ندارد به گمانم هر چه شده از در شده سادات ببخشند مادر که زمین خورده و بابا که شکسته ششماهه که پرپر شده سادات ببخشند مظلومۀ دنیاست ولی قاتل زهرا مظلومیِ حیدر شده سادات ببخشند دل سوخت ازین غصه که بین همه تقسیم ارثیّۀ مادر شده سادات ببخشند ارثیّۀ پهلوی لگد خوردهء مادر سهم علی اکبر شده سادات ببخشند گهوارهء ششماهۀ زهرا به گمانم وقف علی اصغر شده سادات ببخشند سهمیّۀ رخسار کبودش به خرابه تقدیم به دختر شده سادات ببخشند البتّه رسیده است به او ارث ، اضافه چشمی که مکدر شده شده سادات ببخشند ظلمی که به زهرا شده ، تکرار به نوعی با زینب مضطر شده سادات ببخشند در شام خدا داند و زینب که به نیزه با سنگ چه با سر شده سادات ببخشند
امان نداد سقیفه به چشم های ترت هنوز خشک نشد در کفن تن پدرت هنوز میوه ی اشک تو کال بود ولی که خواستند ببینند باغ بی ثمرت برای امر خلافت شروع شد قصه بساط هیزم و آتش نشست پشت درت ((به روی سینه ی تو جای بوسه ی میخ است)) و خنده کرد عدو بر شکستن کمرت نیاز بود که طفلت بزرگتر باشد اگر که خواست میان بلا شود سپرت به جای ظلمت خانه فروغ بود ای کاش تمام قصه ی کوچه دروغ بود ای کاش
دیو را با خانه ی انسیّه الحورا چه کار؟ دود را با چشم خورشید جهان آرا چه کار؟ دشمن و بیت و لایت، هیزم و باغ بهشت شعله ی آتش تو را با صورت زهرا چه کار؟ تازیانه شرم کن این دست، دست فاطمه است ای فشار در تو را با عصمت کبرا چه کار؟ مرد کو، تا آورد دستی برون از آستین این همه نامرد را با یک زن تنها چه کار؟ بوستانِ وحی و شیطان روبه و شیر خدا ریسمان ظلم را با بازوی مولا چه کار؟ بیت حقّ را هیچکس نگشوده با ضرب لگد درد را با پهلوی انسیّة الحورا چه کار؟ فاطمه پشت در آمد گفت با آن سنگ دل ما عزا داریم ای ظالم تو را با ما چه کار؟ ای مغیره بشکند دستت که کوثر را زدی هیچ دانی ضرب دستت کرد با زهرا چه کار؟ مجتبی می گفت وا اُمّا خدا داند که می کرد با دل شیر حقّ آن فریاد وا اُمّا چه کار؟ ای که انکار شهادت می کنی از فاطمه هیچ دانی با تو ذات حقّ کند فردا چه کار؟ کاش بودی کاش بودی می دیدی غلاف تیغ را کرد با بازوی تنها عصمت یکتا چه کار؟ «میثم» از خون جگر بنویس در دیوان خود ساکنان نار را با جنّت اعلی چه کار؟
رفت با مادر خود پشت در و ثابت کرد محسن فاطمه همچون پدرش غیرت داشت پدر نار به سوی پدر خاک شتافت غافل از مادر آبی که از او نفرت داشت گل و آهن نتوانند بسازند به هم میخ با شاخه ایی از یاس چه سنخیت داشت عدد ابجد زینب به همه ثابت کرد شصت و نه روز عزا داری ما حکمت داشت
در به هم خورد ولی حیف که با سرعت خورد ضربه را فاطمه این مرتبه با شدت خورد پسرش...نه، سپرش خورد زمین و زهرا ضربه ها را پس از آن از دوسه تا قسمت خورد معنی بیست و سه سال آهِ تو مولا این است؛ که زمان حق تو را آه، سرفرصت خورد نه فقط حق علی را که چو ظرف آبی غاصبی حق من و حق تو را راحت خورد *خر فروشی سرکار آمد و با قیمت روز خورد نانی اگر از جهل همین امت خورد جالب این است که در ذهن همه نام علی؛ صدر نام همگان بود ولیکن خط خورد محسن و کوچه و سیلی به فحول شیعه؛ هرچه برخورد تمامش به رگ غیرت خورد کشته ی راه ولایت شده محسن یعنی؛ اگر آیینه لگد خورد به این قیمت خورد *در کتاب طرائف به نقل از نهایة الطلب آمده که دومی ملعون قبل از اسلام(خر فروش) بود.
آن غنچه که سوخت لاله‌سان جان و تنش خون، آب و، شراره‌های شد چمنش صد جلدِ قطور، بازخوانی نکند یک برگ ز پروندۀ پرپر شدنش!
دستی آمد به روی صورت تو جا انداخت پایی از راه رسید و جلویت پا انداخت یکنفر که دلش از بغض قدیمی پر بود ضربه ای زد به در خانه و در را انداخت عدّه ای را به درِ خانه ی تو آورد و ... از روی کینه ی دیرینه به دعوا انداخت آمد و با همه بی حرمتی اش در کوچه ریسمان گردنِ"مولا"ی دو دنیا انداخت در قیامت جلوی چشم همه می اُفتد آنکه در کوچه تورا بین تماشا...انداخت
آمَن هستیم، کاش آمِن باشیم* در سایه ی فاطمیه ساکن باشیم دیری ست عزادار حسین و حسنیم تا سینه زنان "داغ محسن" باشیم *يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا آمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ...
مادرم پشت در افتاد به دادم برسید پشت در با پسر افتاد به دادم برسید ‌ ضربه آنقدر به پهلوی گلش کاری بود که زشاخه ثمر افتاد به دادم برسید در زجا کنده شد افتاد به روی مادر جان او در خطر افتاد به دادم برسید مادرش نیست به داد دل دختر برسد فضه در دردسر افتاد به دادم برسید با همان حال به دنبال علی رفت ولی چند قدم پیشتر افتاد به دادم برسید هر چه کردند نمی کرد رها حیدر را کار با ده نفر افتاد به دادم برسید یک نفر نیست بگیرد غلاف از قنفذ ضربه اش کارگر افتاد به دادم برسید آنقدر در وسط کوچه زدند زهرا را مثل یک محتضر افتاد به دادم برسید مردم شهرمدینه چقدر نامردید دخت خیرالبشر افتاد به دادم برسید
هیزم رسید و آتشی از در بلند شد ای وایِ من که ناله‌ی مادر بلند شد مامور شد به صبر علی ، از سکوت او سو استفاده کرد ستمگر بلند شد با جمعی از ارازل و اوباش ریخت و پایش برایِ کُشتنِ مادر بلند شد در را شکست او ، کمرِ شیعه را شکست طوری که وای وایِ پیمبر بلند شد طوری زدند خاطرشان جمع جمع شد طوری زدند ناله‌ی حیدر بلند شد با این همه همینکه علی بین کوچه رفت دیوار را گرفت از آن در بلند شد دستش رسید دامن مولا ولی شکست از بس قلاف تیغ مکرر بلند شد زینب شنید گریه‌ی در آه میخ را زینب گریست دادِ برادر بلند شد کُنج خرابه هم چقدر یاد مادر است وقتی دوباره گریه‌ی دختر بلند شد * * * این راه فاطمه است که سر بر ولی دهیم  اینگونه بود شیعه اگر سر بلند شد
خدایا گنج با گنجینه ام سوخت میان شعله ها آیینه ام سوخت چنان مسمار در قلبم فرو ریخت که محسن گفت مادر سینه ام سوخت
مادر و بچه در خطر هستند چون علمدار یک نفر هستند در مسیر دفاعِ از حیدر هر دو تا عازم سفر هستند یک نفر داد می زند نزنید ثلث سادات پشت در هستند مادری زیر دست و پا مانده مردم شهر بی خبر هستند آی مردم مگر نمی دانید این دو از نسل بوالبشر هستند؟ ابتدای ماه ربیع زخمیِ آخر صَفَر هستند ما لباس می پوشیم گرچه یک عده خیره سر هستند
سرِ انکار ، آخر کار ، خواهد رفت بر دارش خدایا جان من را هم اگر راضی است بردارش چرا راضی شوم بر بیعتی که از همان اول به سقط بار آتشبار زهرا بسته شد بارش؟ چرا دنیا نیامد؟ پاسخش در روزگاران است که تا روز قیامت باز خواهد ماند طومارش مگر جبریل هم تاب و توان دارد که بنویسد به صد لوح و قلم ؟ گیرم که اسرافیل هم یارش چرا راهیِ آن راهی شوم که با لگد ، آن را برای پیروان خود حسابی کرد هموارش اگرچه خواست زنده زنده در گورش کند اما ببین در سورۀ تکویر پیچیده است اَخبارش سقیفه خانۀ خود را بنا دارد بنا سازَد اگر حتی بپاشد خون زهرا روی دیوارش خلیفه قاتل زهراست این را فاش می گویم اگر برمی خورَد حتی به میلیون ها طرفدارش خلیفه در اُحُد با اختیارش یک بز کوهی است علی را صبر او بُرده است تا مسجد به اجبارش مهم اثبات کفر غاصب باغ فدک باشد چه فرقی می کند دیگر چه اندازه است هکتارش؟ یقیناً کار این امت به اوباشش نمی افتاد اگر دنبال حیدر بود حمزه یا که طیارش سقیفه بر سفینه فائق آمد ، غرق شد امت همان کِشتی که در خُم غدیرش ساخت نجارش چنین بوده است برخورد بشر با فتنۀ کوچه مسلمان ها طلبکارش ، یهودی ها بدهکارش
آکنده است از دود هیزم بوی فروردین انگار خون ميبارد از پهلوى فروردين روييده روى سينه ى او يک گل ميخک يک لاله هم گل کرده بر بازوى فروردين سال سياهى از ربيع الاولش پيداست در شعله خاكستر شده گيسوى فروردين جز در حضور خالق گلها نمى شد خم خم شد چرا پس پشت در زانوى فروردين ديوارها با چشم خود ديدند و لرزیدند درکوچه ها وقتى شکست ابروى فروردين دست جهنم زاده كارى كرد كه آخر شرمنده شد ارديبهشت از روى فروردين نيمه شب تلخى به پايان آمد اين دفتر پنهان شد از چشم جهان بانوى فروردين
به هرکسی دک و پز داشت اعتماد نکن نظر به ظاهر امثال بن زیاد نکن ... هر آنکه حق علی را ندیده می گیرد ... از او توقع انصاف و عدل و داد نکن ... برای خاطر این چند روز دنیایت ... نمک به زخم امامت نزن ' عناد نکن ... کنار مرجع شیعی که فقه می فهمد الف ز میم ندانسته ' اجتهاد نکن ... نگو که حضرت محسن فقط جنین بوده مغیره را به دو تا حرف زشت شاد نکن ... برای خاطر یک مشت قنفذ و ثانی ... عزای حضرت صدیقه را کساد نکن ...
آن فرقـه کـه زهـرای جـوان را کشتند نامـوس خدای مهربان را کشتند ای وای که با کشتن محسن پسرش یک سوم سادات جهان را کشتند
یا منتقم... ای با تو ظهور عدل ممکن برگرد وی ذکر دعای هرچه مومن برگرد یک سوم سادات جهان را کشتند ای منتقم حضرت محسن برگرد
بیا که جان به لب آمد ز شوق دیدارت همیشه یار دل من! خدا نگه‌دارت! چو اشک بر سر بازارِ دیده پای گذار الا که گرم‌تر از محشر است بازارت! نشسته‌اند به راه و ستاده‌اند به صف پیمبران الهی به شوق دیدارت سلامت دو جهان را به هیچ انگارد عنایتی که تو داری به جان بیمارت مرا دمی ز کمند غمت رهایی نیست که بوده این دل ما دم به دم گرفتارت رسان به تُربتِ زهرا سلامِ ما و بگو بِده زِ دور جوابِ سلامِ زوّارت سری ز پنجرۀ خانه‌ات درآر و ببین به صد امید نشستیم پشت دیوارت قبول شعر «مؤیّد» نکوترین صله است قبول کن که نباشد جز این سزاوارت مرحوم
ای مرکز ثقل کهکشان دل من خورشید بلند آسمان دل من عمری‌ست که من منتظر دیدارم یک جمعه بیا به جمکران دل من
بلا عظیم و گره کور و امتحان سخت است چقدر پیروی از صاحب الزمان سخت است شبیه هرکه به جز اوست زندگی کردیم ولی شبیه به آقا ...!؟برایمان سخت است قصور ماست اگر تحبس الدعا شده ایم مقصریم که رفتن به آسمان سخت است برای دیده ی هرجایی منِ دلسنگ مجال دیدن دلدار هر زمان  سخت است چقدر فاصله مانده چقدر از او دوریم و‌ راه رفتن با پای ناتوان سخت است اگرچه غرق گناهیم دوستش داریم نبودن ولیِ مهربانمان سخت است اگرچه دورم از او بین روضه نزدیکم نفس کشیدن بی روضه بی گمان سخت است همیشه قصه ی بی مادری غم انگیز است همیشه رفتن یک مادر جوان سخت است ز میخ سخت تر آغاز بی کسی علیست به روضه خوان بگو این روضه را نخوان ..سخت است به ‌پیش دیده ی مردم زدند فاطمه را اگرچه روضه عیان است در بیان سخت است
خبری می رسد از راه خبر نزدیک است آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است طبق آیات و روایات رسیده ای قوم! جمعۀ آمدن او به نظر نزدیک است عاقبت فصل زمستان به سر آید روزی باز هم گل دهد این باغ ثمر نزدیک است قطره چون رود شود راه به جایی ببرد به دعای فرج جمع اثر نزدیک است با ظهورش حرم فاطمه را می سازیم بار بر بند برادر که سفر نزدیک است راه دور دل ما تا به در خیمۀ او از در خانۀ زهرا چقدر نزدیک است آه گفتم که در خانه و یادم آمد غربت مادر و اندوه پدر نزدیک است گر چه از آتش در سوخته جانم اما بیشتر روضۀ کوچه به جگر نزدیک است باز کابوس سراغ پسری آمده است باز می لرزد و انگار که شر نزدیک است مادرت را ببر از رهگذر نامردان کوچه بند آمده از کینه خطر نزدیک است تا که افتاد زمین زلزله در عرش افتاد هاتفی گفت: قیامت به نظر نزدیک است دو قدم رفته نرفته نفسش بند آمد پسرش گفت بیا، خانه دگر نزدیک است . . داغ مادر به جگر می رسد اما انگار اثر داغ برادر به کمر نزدیک است