eitaa logo
کانال اشعار(مجمع الذاکرین)
1.5هزار دنبال‌کننده
9 عکس
0 ویدیو
2 فایل
این کانال اشعارمذهبی توسط محب الذاکرین خاک پای همه یازهراگویان عالم مهدی مظفری ازشهراصفهان ایجادشد
مشاهده در ایتا
دانلود
از بحر ِخطر موجِ نجاتی بفرست مرغِ دل خود را عتباتی بفرست تا صحن مدینه و نجف پر بگشا بر حيدر و زهرا صلواتی بفرست
از واژه اگر ریسه ببندید کم است از شوق دو چشم آسمان غرقِ نم است شاباش دهید و دائما گل ریزید دست علی و فاطمه در دست هم است .... شاد است دل ولية الله و ولی پیوند مبارکی‌ست، زهرا و علی بالای سر عروس نه در دل حق قند آب شد آن زمان که فرمود: بلی ..... از عرش فرشته ها اگر می آیند به جشن دل پیامبر می آیند زهراست عروس و شاه داماد علی این دو چقدر به یکدگر می آیند ...... دل در طَبَق نور به دلدار رسید چشمان دو آیینه به دیدار رسید زهرا به علی؟!، علی به زهرا؟!، آری در هر دو وصال، حق به حقدار رسید
لحظه ها خرم و زیباست مبارک باشد عرش تا فرش ، شکوفاست مبارک باشد بر سر اهل مدینه برکت می بارد شادی حیدر و زهراست مبارک باشد «مَرَجَ البَحرَینِ یَلتَقیان» یعنی که : جشن پیوند دو دریاست ، مبارک باشد خطبه جاری شد و زهرا که «قَبِلتُ» فرمود هر طرف زمزمه برخاست : مبارک باشد ساقی و کوثر ، امروز به هم پیوستند مستیِ عالم بالاست ، مبارک باشد نه فلک خیره بر این لحظه ی موعود شده چشم ها وقف تماشاست ، مبارک باشد فاطمه مرتضوی ، حیدر هم مصطفوی است وحدت اسم و مسماست ، مبارک باشد بهترین خاطره ی عمر علی خورد رقم ماه ذی الحجه گل آراست ، مبارک باشد
فاطمه رخت عروسی را به سائل میدهد در نماز انگشترش مولا به سائل میدهد خاتم و عمامه و پیراهنش را کربلا بین مقتل زاده زهرا به سائل میدهد
علی از فاطمه قبل از تولد خواستگاری کرد پیمبر عقدشان را ظاهرا امروز جاری کرد علی در قبضه ی زهرا، علی با جذبه ی زهرا؛ جوابش را به تصمیم خودش در اصل آری کرد علی از خانه راه افتاد و زهرا در پسِ خانه؛ به رسم نوعروسانش نشست و بیقراری کرد خود تصویر آمد سمت چشم آینه اما؛ نگاهش در دل آیینه هم آیینه داری کرد به عقد خود درآورد انسیه، زهرا و حورا را تمام خانه اش را اینچنین آیینه کاری کرد خیالش داشت راحت می شد از گمراهی مردم همینکه عقد را خواندند شیطان گریه زاری کرد قدم برداشت زهرا با علی این سو و ازآن سو؛ بدون زین،اثاث خانه اش دُلْدُل سواری کرد علی اصل نبوت را و زهرا هم ولایت را علی خود را و زهرا خویش را اینگونه یاری کرد
دیده ام جلوه ای از روشنی محشر را سحری نور دل فاطمه و حیدر را ببرید آینه و جام و می و ساغر را ریخت ساقی به کفم جرعه ای از کوثر را آب پاشی شده از اشک ملائک در عرش چه قیامت شده دور و بر زهرا در فرش جبرئیل آمده تا باز کند پر اینجا موقع خندهء داماد پیمبر اینجا لوح از عالم بالاست و جوهر اینجا خطبه خوان گشته خود خالق و محضر اینجا نُقل لبهای محمد، مَرَج البحرین است آیهء لوء لوء و مرجان، دم حور العین است متن وحی است علی و دو جهان حاشیه اش چه عروسی است که گفتند همه حوریه اش ماسوی الله بود از صدقه جاریه اش از گل یاس بهشت است گل پوشیه اش مرتضی عاشق اشک سحر فاطمه است همهء روزی خلق از نظر فاطمه است دل مجنون گذری از دل لیلا دارد پس اگر ناز کند باز تماشا دارد سجدهء شکر علی اینهمه معنا دارد چونکه با فاطمه اش خیر دو دنیا دارد مثل دو زائر هم که ز حرم می آیند دوش بر دوش همند و چه بهم می آیند
عرق شرم بر جبینش بود دست حاجت در آستینش بود در هبوتی نجیب سر می کرد در سکوتی عجیب سر می کرد گرچه بر کار خویش یکدله بود کار او بر مدار حوصله بود فاطمه، ذکر هر قنوتش بود یک جهان حرف در سکوتش بود مصطفی گفت: صحبتی داری؟ به گمانم که حاجتی داری! سخن آغاز کن امیر سخن! باز بنشین تو بر سریر سخن مرتضی گفت: یا رسول الله تو که هستی ز قلب من آگاه کودکی بودم و جوان شده ام پهلویت بوده پهلوان شده ام سخنت بوده است گفتارم سیره ات بوده است رفتارم وقت آن است فکر یار کنم همسری خوب اختیار کنم خواستگارم، غلامتان هستم عبد دار السلامتان هستم در وجودم تمام همهمه است رونق زندگیم فاطمه است آیه ی "انّما" شکوفا شد گل لبخند مصطفی وا شد گفت احمد که حسن خاتمه است حرف آخر کلام فاطمه است پیک جان جای کوثرش آمد مصطفی پیش دخترش آمد گفت با او کلام دلبر را میشناسی تو خوب حیدر را دخترم ای بهشت مینویم من که خوشبختی تو می جویم ... ای یگانه حبیبه ی ازلی راضی استی به ازدواج علی؟ عرق شرم بر جبینش بود دست بیعت در آستینش بود در هبوتی نجیب سر می کرد در سکوتی عجیب سر می کرد "یاعلی" ذکر هر قنوتش بود یک جهان حرف در سکوتش بود احمد از پیش کوثرش برخواست بانگ الله اکبرش برخواست قند شد آب در دل خورشید ماه آمد به منزل خورشید سائل از خاکبوسی اش می گفت از لباس عروسی اش می گفت امّ سلْمه  قصیده ای می خواند غزل نو رسیده ای می خواند در هیاهوی خانه ی زهرا گوشه ای بغض کرده بود اسماء آرزوی خدیجه در یادش وعده داده است تا کند شادش تا رسیدند جان و جانانه جا گرفتند کنج یک خانه رو به محراب راز آوردند هر دو با هم نماز آوردند هر دو تا رو به یک خدا کردند خالق عشق را صدا کردند اشک شوق بهشت دیدن داشت لذت سرنوشت دیدن داشت ماه با آفتاب زیبا بود تابش و بازتاب زیبا بود لیف خرما اگر چه فرش شده با شما خانه مثل عرش شده اصلا این خانه خالی اش بهتر آب زمزم زلالی اش بهتر رونق خانه ی علی زهراست جان و جانانه ی علی زهراست خانه خالی ولی صفا دارد مروه هم رو به این سرا دارد خانه ای همطراز عرش خدا قبلگاه نماز عرش خدا خانه ای دلگشا تر از عالم خانه ای "هل اتی" تر از حاتم خانه ای جان پناه مظلومان خانه ای دلنواز محرومان کاش این بیت ساقی کوثر در امان باشد از گزند خطر دور باد از کرانه اش آتش نرود سمت خانه اش آتش خانه ای را که وحی در می زد دست نامحرمی شرر می زد در این خانه ازدحام شود کاش این قائله تمام شود بانوی خانه در امان باشد شمع و پروانه در امان باشد ولی افسوس کار بدتر شد آنچه باید نمی شد آخر شد
سحر روی پلک تماشا نشسته سرشب به امید فردا نشسته به امید فردا که دنیا ببیند خدا پای وصل دو دریا نشسته حیا زیر چادر نماز شرافت شده قرص ماهی که بالا نشسته ولی رو به روی بهشت مجسم سر چشمه سار تولی نشسته سپر می فروشد چه باکی ز دشمن به بازو اگر حرز زهرا نشسته سرسفره ی عقد در وصف این دو هر آیینه آیینه از پا نشسته پی دیده بوسیِ دختر٬ پیمبر سر راه ام ابیها نشسته کمی دیر شد بین سجاده‌ی اشک گمانم که زهرا به نجوا نشسته و یا سائلی بر سر راه بانو پی مسألت با تمنا نشسته در این شادی اما ز دوری مادر غمی در دل تنگ زهرا نشسته
تا پرچم توحید برافراشت علی بذری زمحبّت ووفا کاشت علی با داشتن فاطمه در گلشن وحی یک باغ گل محمّدی داشت علی
ای سائل مهر تو نجوم ادرکنی ای قاتل تو هشام شوم ادرکنی قبرت به بقیع ، قبله ی حاجات است یا حضرت باقر العلوم ادرکنی
در دو روز زندگی غربت فراوان دیده ام بارها از پیکر خود، رفتن جان دیده ام از غروب روز عاشورای سال شصت و یک بر دل زهرایی ام زخمی نمایان دیده ام حج نیمه کاره ام کامل شد و در کربلا عصر عاشورا به جای عید قربان دیده ام در منا آب گوارا دست زائر ها دهید حاجی ام را در ته گودال عطشان دیده ام زین اسبم را چرا آلوده بر سم می کنند؟! من که مرگم را همان شام غریبان دیده ام شرمساری غیور خیمه را حس کرده ام بر روی مشک عمویم جای دندان دیده ام خنده های حرمله خیلی غرورم را شکست مادر شش ماهه را با چشم گریان دیده ام کعب نی از شمر و ابن سعد ملعون خورده ام یک حرم را بین آتش مات و حیران دیده ام آن قدر در بین صحرا بر زمین افتاده ام آن قدر در پای خود خار مغیلان دیده ام چشم من بر آیه ی شق القمر افتاده است آیه خواندن بر درخت از شمس تابان دیده ام خاطرات تلخ شام از خاطرم هرگز نرفت خیزران را بر لب قاری قرآن دیده ام یک شب راحت نخوابیدم از آن روزی که من عمه ام را بین نامحرم پریشان دیده ام با همین چشم ورم کرده خودم جان کندنِ عمۀ هم بازی ام را کنج ویران دیده ام
هر جا کلاس درس شما برگزار شد با شور و شوق روح الامین رهسپار شد هر حرف غیر حرف شما فانی است، شکر حرف شماست بین کتب ماندگار شد یا باقرالعلوم، فقط با کلام توست افکار پوچ مرجئه* بی اعتبار شد ای قیمتی ترین گهر دین بگو چرا سهمت مزار خاکی از این روزگار شد؟ آن زین زهر خورده چه ها کرده با شما آثار مرگ در بدنت آشکار شد آقا شنیده ایم که ازدست زهر زود جسمت ورم کرده دلت داغدار شد جسمت ورم که کرد دلت رفت کربلا آن خاطرات له شده رویت هوار شد بر تن سری نبود ولی جدتان حسین ده اسب تازه نعل به سمتش قطار شد از دستباف فاطمه بر پیکر حسین پودی نماند و پیرهنش تار تار شد تقصیر شمر بود که سر روی نیزه رفت زینب به روی ناقه ی عریان سوار شد
بسكه تصويري از اندوه به هر مرحـله داشت خوشيِ كودكي از خاطر او فاصله داشت بــه حسـابي كه پـسر آيــنه دار پـدر است او هم از كوفه و از شـام، فراوان گِـله داشت صنــم سلسله مويي كه دل ما با اوست سالها دور گــلويش اثـر از سلسله داشت چون ولي بود بَـلا ديد ، ولي سنگين تر پاي او بيشتر از عمّه ي خود، آبلـه داشت بعد پنجاه و سه سال از غمِ جانسوز عطش جگر سوخته ، با آب خُنــك مسئله داشت دل او محفل يك روضـه ي زهـــرايي بود اُنـس با فاطمه ي سوخــته ي قافله داشت كينه از شمر به دل داشت ولي بيش از آن نفرت از خولي و بُغضي به دل از حرمله داشت شام ديده ست كه در بـزم شرابِ اُمَــوي نطق كوبنده ي او حالت يك زلزله داشت لب به نفرين نگشود اين نوه ي شاه كرم بسكه در صبر همانند حسن حوصله داشت آه برعكس همه ، موقعِ طفليش ، اين مَـــرد خاطرات بدي از سـاز و كف و هلهله داشت
امان از محنت تـو یابن الزهرا شکسته حرمت تو یابن الزهرا مزار تو چه خاموش و غریب است «فدای غربت تـو» «یابن الزهرا»
بین نماز ، وقت دعا گریه می کنی با هر بهانه در همه جا گریه می کنی در التهاب آهِ خودت آب می شوی می سوزی و بدون صدا گریه می کنی هر چند زهر قلب تو را پاره پاره کرد اما به یاد کرب و بلا گریه می کنی اصلاً خود تو کرب و بلای مجسّمی وقتی برای خون خدا گریه می کنی آب خوش از گلوی تو پایین نمی رود با ناله های وا عطشا گریه می کنی با یاد روزهای اسارت چه می کشی ؟ هر شب بدون چون و چرا گریه می کنی با یاد زلفِ خونی سرهای نی سوار هر صبح با نسیم صبا گریه می کنی
پا به پای پدر سفر کردم در میان خرابه سر کردم پدرم بینِ ریسمان بود و با رقیه پدر پدر کردم عمه ام تا به رویِ خاک افتاد دیده ام را ز اشک، تر کردم از همان روزِ تلخ، تا امروز گریه هر روز تا سحر کردم دست در دست عمه ام آن روز از دلِ نیزه ها گذر کردم سُمِ مرکب بوی گلاب گرفت از تنی که به آن نظر کردم تا سه ساله میان راه افتاد پدرم را خودم خبر کردم آنقدَر داغ دارم از آن دم که از این زهر، خون، جگر کردم
حریم سینه ی من در شراره افتاده در انعکاس نگاهم ستاره افتاده زحجله گاه لبم خون تازه می ریزد دگر نفس زدنم در شماره افتاده شکست هجمه ی بغض گلو گرفته ی من به یاد خاطره هایی دوباره افتاده: به یاد کرب وبلا و غروب عاشورا خزان به جان تباری بهاره افتاده به پیش چشم ترم پیکر سلاله ی عشق به زیر مرکب صدها سواره افتاده کفن به وسعت دشت و میان یک صحرا قدم قدم بدن پاره پاره افتاده هجوم دست پلید و نگاه بی پروا و زینبی که پِی راه چاره افتاده …از آن زمانه که همبازی رقیه شدم ز خون مرثیه بر دل نگاره افتاده خرابه بود و من و دختری که بر پایش نشان آبله ها بی شماره افتاده نشان پنجه به رویش حکایت از آن داشت زگوش نازک او گوشواره افتاده نفس زد و گل سرهای او به خاک افتاد و باز در دل عمه شراره افتاده
نگاه کودکی ات دیده بود قافله را تمام دلهره ها را، تمام فاصله را هزار بار بمیرم برات، می خواهم دوباره زنده کنم خاطرات قافله را تو انتهای غمی، از کجا شروع کنم خودت بگو، بنویسم کدام مرحله را؟ چقدر خاطره ی تلخ مانده در ذهنت، ز نیزه دار که سر برده بود حوصله را چه کودکی بزرگی است این که دستانت گرفته بود به بازی گلوی سلسله را میان سلسله مردانه در مسیر خطر گذاشتی به دل درد، داغ یک گِله را چقدر گریه نکردید با سه ساله، چقدر به روی خویش نیاورده اید آبله را دلیل قافله می برد پا به پای خودش نگاه تشنه ی آن کاروان یک دله را هنوز یک به یک، آری به یاد می آری تمام زخم زبان های شهر هلهله را مرا ببخش که مجبور می شوم در شعر بیاورم کلماتی شبیه حرمله را بگو صبور بلا در منا چه حالی داشت که در تلاطم خون دید قلب قافله را؟
ازشرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت آه ای مادر بیا بال و پرم آتش گرفت هر نفس از سینه ام شعله زبانه میکشد سوختم از تب تمام پیکرم آتش گرفت روز من با خاطرات کربلا شب می شود بسکه گریه کرده ام پلک ترم آتش گرفت هر طلوعی را غروبی عاقبت پایان دهد ای امان از آن غروبی که حرم آتش گرفت شعله بر جان همه اهل حرم افتاده بود دختری فریاد میزد معجرم آتش گرفت بعد داغ کربلا و تشنگی بچه ها هر کجا که آب دیدم حنجرم آتش گرفت
هم ریختن خون خدا را دیدی هم آتشِ بین خیمه ها را دیدی یک عمر به هر سو که نگاهت افتاد یک گوشه ی داغ ماجرا را دیدی
سوغات ما از کربلا درد و محن بود پژمردگی لاله های در چمن بود من غصّه دار غصّه های بی قرینم من کربلا را یادگار آخرینم من یادگار روزهای خاک و خونم من یادگار چهره های لاله گونم من تشنگی را در حرم احساس کردم یاد دو دست خونی عبّاس کردم من کودکی بودم که آهم را شنیدند دیدم سر جدّ غریبم را بریدند من دیده ام در وقت تشییع جنازه اسبان دشمن را که خورده نعل تازه من با خبر هستم ز باغی بی شکوفه خورشید را بر نیزه دیدم بین کوفه گرچه کنون مسموم از زهر هشامم من کشته ی ویرانه ای در شهر شامم دیدم که پرپر میزند هم سنگر من در خاطرم شد زنده داغ مادر من من روضه خوانی در منا برپا نمودم خود روضه خوان قتل آن مظلوم بودم من سوختم از داغ بانوی مدینه سنگ مدینه می زدم هر دم به سینه حالا که نقش زهر کین در سینه مانده از جسم پاک من فقط یک اسم مانده یارب قرارم را ز نیرنگش ربوده در مجلس مستی مرا دعوت نموده زهر عدو خون کرده قلب آتشین را گریان نموده چشم زین العابدین را
روضه خوان ها آنچه می خوانند رامن دیده ام آنچه کس را نیست یارای شنیدن دیده ام کودکی بودم  میان کاروان کربلا ظلم ها با همرهان از دست دشمن دیده ام من کنار جسم صد چاک جوان کربلا جد مظلومم به حال گریه کردن دیده ام پیکر اکبر روی دست جوانان غرق خون عمه زینب را در آندم غرق شیون دیده ام کودکان راتشنه درخیمه به حال احتضار دست سقا را جدا افتاده از تن دیده ام من تن صد چاک جدم را میان خاک وخون زیر شمشیر و سنان و سنگ وآهن دیده ام اهل عالم کی شنیدن مثل دیدن می شود؟ روضه خوان ها آنچه می خوانند را من دیده ام
ای نام تو قرارِ دلِ بیقرارها حرف تو ماندگارترین یادگارها درک بشر به فهم مسائل نمی رسید از علم تو شکسته تمام حصارها تعبیرهای ناب تو راه عبور ماست ای معتبرتر از همه ی اعتبارها سیل فرشتگان خدا پای درس تو شاگردی ات بزرگترین افتخارها از هر طرف به مادر سادات می‌رسی محوِ سلاله ی تو تمام تبارها ای سومین امام ستمدیده ی بقیع قربان خاک قبر تو سنگ مزارها از کوچه های شام  تو هم شکوه ای بکن ای بازمانده ی سفرِ  نی سوارها اصلا خودت بگو چقدَر بین ازدحام خورده ست بر سرت لگد نیزه دارها بی شک تو  هم میان بیابان دویده ای مثل رقیه رفته به پای تو خارها با آنکه تو مراقب او بوده ای، ولی از دستهای زجر، کتک خورده بارها ای وای از آن دمی که به دست حرامیان از گوشها کشیده شود گوشوارها
. ای صاحب پرچم امامت وی حافظ صبر و استقامت هم شاهد صحنه‌ی قیامت هم کرده به قتلگه اقامت تو صاحب سِر نینوایی در روضه، امیر کربلایی در اوجِ غمِ پیمبر و آل از قلّه‌ی تَلّ، به خسته احوال افتاد نگاه تو به گودال دیدی تنِ جدِّ خویش پامال دیدی تو ز لابلای نیزه شد کامِ حسین، جای نیزه بی سر شدنِ خدا تو دیدی سرهای به نیزه را تو دیدی تن‌های جدا جدا تو دیدی افتادنِ دست و پا تو دیدی شد کشته حسین، تا تو باشی افتاد حسین، تا تو پا شی تو حمد و ثنای روضه داری در سینه منای روضه داری تو طرحِ بنای روضه داری آهنگِ فنای روضه داری با روضه اگر منا بماند دانشگهِ دین بنا بماند شک نیست اقامه‌ی عزا را رسم است تمام اولیا را نازم شهدای کربلا را راویِ حدیثِ نینوا را این است قیامِ باقرِ دین وحی است کلامِ باقرِ دین ای معدنِ ناله بر دلِ تو درد است چو هاله بر دلِ تو از گلشنِ لاله بر دلِ تو تا داغِ سه‌ساله بر دلِ تو هفتاد و دوتا شهید دادی اما به دلت امید دادی در تنگِ غروب، محشری بود پیچیده صدای مادری بود چشمی به کمینِ دختری بود دستی به سراغِ معجری بود در پیشِ تو ای امامِ باقر فرمانِ هجوم، گشت صادر در حمله‌ی وحشیانه آنشب از شعله که شد حرم لبالب بابای ترا ز بسترِ تب می‌داد نجات، عمه زینب در تاخت و تاز وحشیانه غم بود و فرارِ دخترانه در آنهمه اتفاقِ جانکاه دیدی تو در آن میانه ناگاه فریادِ یتیم و سوزِ صد آه تاریکیِ شب رسید از راه ایتام به شب پناه بردند از ترس به زیر بوته مردند چون پای کشان کشان، کشاندی خود را تَهِ قتلگه رساندی تا صبح کنار عمه ماندی با عمه نماز شکر خواندی یک راز تو با حسین گفتی آنگاه شهادتین گفتی گفتی به حسین ای قرارم با توست شهادت افتخارم بگذار که چون تو جان سپارم من تاقت عمه را ندارم فرداست جسارت و حقیری ناموسِ خدا رود اسیری دیگر نَه عمو کنار ما هست نَه قاسم و اکبرِ شما هست نَه خامسِ آل مصطفا هست نَه مَحرمی از حرم بجا هست این جمع به شام و کوفه راهیست ناموسِ تو همرهِ سپاهیست در دشتِ شبِ منای زهرا شد فاش، صدای پای زهرا شب گریه‌ی بی صدای زهرا خون بود، به ناله‌های زهرا می‌گفت کجایی، ای بُنَیَّ لب تشنه فدایی، ای بُنَیَّ رو سوی تو با نوا و زاری فرمود: اگرچه بی‌قراری اما پسرم، تو یادگاری بر پرچمِ دین طلایه‌داری با مادر، عزا بپا نمودی قصد دهه‌ی منا نمودی
خوشا بحال دلی که به دلبری برسد به سفره‌ی کرم ذره‌پروری برسد همه رعیت ارباب می‌شویم اما غلام باادب اینجا به برتری برسد کسی که بر در این خانه سر بلند نکرد به یک اشاره ی آقا به سروری برسد اگرچه سائل او بی نیاز از دنیاست در آخرت به مقامات بهتری برسد به نیم قطره‌ی اشک محبتش ندهد اگر خوشیِ دو عالم به نوکری برسد شبیه فطرس درمانده غصه‌ای دارم نشسته‌ام که مگر پَر...نه...شهپری برسد ز "قال باقر علیه السلام " مست شود اگر کسی به فیوضات منبری برسد کسی که بر کرمش افتخار می‌کردند اگر نبود خلائق، چه کار می‌کردند!؟ :: دلی شکسته و بغضی شکسته‌تر دارد دوباره یاد چه کرده که چشم تر دارد؟! همیشه مجلس روضه‌ش پر تلاطم بود حسین گفتن او مزّه‌ای دگر دارد مرور خاطره‌ها کار هر شب آقاست چقدر زخم روی زخم بر جگر دارد چقدر پیر شده، خم شده، شکسته شده به خاطر غم و غصه‌ست، خب اثر دارد چقدر این شب آخر به مادرش رفته میان نافله‌اش دست بر کمر دارد لهوف از غم یک صبح تا شبش گفته کجا کسی ز غم و غصه‌اش خبر دارد!؟ میان این همه ارثی که از پدر برده اگر غلط نکنم گریه بیشتر دارد همیشه بالش زیر سرش پر از اشک است چرا که روضه‌ی گودال زیر سر دارد غروب روز دهم را نمی‌برد از یاد شبیه خیمه شده، آه شعله‌ور دارد به یاد کودکی‌اش از رقیه می‌خواند چه خاطرات عجیبی ز همسفر دارد... همین که خار نشسته به پای او کافی‌ست خدا کند که دگر زجر دست بردارد میان دفتر عمرش چه خاطرات بدی ز چوب و باده و دندان و تشت زر دارد در آن شبی که سنان بین راه اسیرش کرد گرسنه بود ولی تازیانه سیرش کرد .
. ای هم نوای غربت تو عندلیب‌ها خاکی‌ترین نگین بقیع غریب‌ها ای پنجمین معلم دین، باقرالعلوم شاگرد مکتبت علما و ادیب‌ها از قال باقر است هر آنچه به ما رسید علم مُنَجّمین و دوای طبیب‌ها درس است خطبه‌های فصیح و بلیغ تو زانو زدند پای کلامت خطیب‌ها :: از پنج سالگی جگرت پاره پاره شد ایوب صبر هستی و کوه شکیب‌ها مسموم زهر کینه شدی ظاهراً، ولی کشته تو را جسارت آن نانجیب‌ها پنجاه سال رفته و اما نرفته است از خاطر تو بد دهنی و نهیب‌ها پنجاه سال رفته و یادت نرفته است طفلان بی پناه و شرار لهیب‌ها بالای تل و گودی گودال ... وای وای خون شد دلت به یاد فراز و نشیب‌ها هر تکه‌ای ز "ماه" نصیب کسی شد و بردند جامه از بدنش بی‌نصیب‌ها گرگانِ بی حیا ز شعف زوزه می‌کشند عریان به روی خاک امام نجیب‌ها
. بین بقیع، زائر تنها ولیّ عصر ای صاحب دو دیده ی دریا ولیّ عصر آتش زده به سینه ی تو غربت بقیع درد عزای باقر و این خلوت بقیع در التهاب ِ رفتن حُجّاج ِمستطیع نه سینه زن نه گریه کنی مانده در بقیع داری به دل شرار غم باقرالعلوم روی لبت نشسته دم باقرالعلوم پیش مزار خاکی جدّت نشسته ای صاحب عزای صاحب ِقلب شکسته ای قلبی که زخمی از غم کرب وبلا شده در کودکی اسیر هزاران جفا شده در نصف روز موی سر او سپید شد گویی کنار جدّ غریبش شهید شد او هم کنار آب ،عطش را کشیده است آه ِ رباب و اصغر او را شنیده است او دیده است پیکر صدپاره بر عبا یک قدکشیده زیر سُم ِمرکب از جفا او انتظار آب کشیده ست در حرم لطمه زنان شده دم ِ افتادن علم دیده وداع آخر شاه غریب را بوسه به زیر حنجر شیب الخضیب را (اُسقونی) از میانه ی مقتل شنیده است همراه عمه آه ز سینه کشیده است رأس بریده بر سر نی دیده است او با یک تن بدون کفن گشته رو به رو پیش حسین نغمه ی شادی سروده شد ای وای! کهنه پیروهنش هم ربوده شد او دیده است آتش دامان دختری در زیر پای اسب عدو یاس پرپری گردیده است همسفر خولی و سنان همراه کاروان ِ اسیران ِقدکمان او هم به روی ناقه ی عریان سوار شد بر زخم تازیانه ی دشمن دچار شد در کوچه های شام سرش سنگ خورده است او را عدو به مجلس اغیار برده است هرچند او شهید شد از کینه ی هشام اما شده ست کشته ی بزم شراب شام پنجاه سال ِ او به غم خیزران گذشت هر لحظه با مرور غم کاروان گذشت علی مهدوی نسب(عبدالمحسن)
. علیه‌السلام علیه السلام در وادی حسین مجال کلام نیست جز با کلام خون به مسیرش پیام نیست با ترس جان، هر آن که قدم زد درین طریق والله راه عاشقی اش مستدام نیست با خون به صفحه عرفات دلم نوشت راه وصال جز به شهادت تمام نیست عشق و بلا ز روز ازل هم پیاله اند زیرا به جز بلا قدحی بین جام نیست در زیر جامه ها همه شمشیر بسته اند این کار، هتک حرمت بیت الحرام نیست؟ گویا کسی نبود که گوید به حاجیان آیا بریدن سر حاجی حرام نیست؟ یا وقت ذبح نیست کسی تا کند سوال این صید زیر دست تو خشکیده کام نیست؟ این درس مسلم است که پایان عاشقی جز سر جدایی علنی روی بام نیست محبوب در حجاز و سفیرش به روی بام راه وصال این دو به جز یک سلام نیست سر روی نی تنش به روی خاک کوچه ها میخ قناره جای سفیر امام نیست
. و روضه‌یِ علیه السلام یا صاحب‌َالزّمان چقَدَر غم کشیده‌ای هر روضه‌ای که می‌شنوم را تو دیده‌ای هر روز پیشِ چشمِ تو تکرار می شود بر رویِ نیزه رفتنِ رأسِ بریده‌ای تو شاهدی که می‌زند او تشنه دست‌وُپا تو روضه‌خوانِ پیکرِ در خون تپیده‌ای دیدی چگونه چَنگ به مویِ سرش زدند خنجر کشید و داغِ عجیبی چشیده‌ای پیشِ تو نیزه بر دهنَش ضربه می‌زند تو آهِ جدِّ خورده لگد  را شنیده‌ای با عمّه رویِ تلِّ بلا گریه کرده‌ای با شاه رویِ خاکِ بیابان خزیده‌ای بی‌تابِ داغِ غارتِ خلخال وُ معجری پایِ برهنه از پیِ طفلان دویده‌ای تن نامرتّب است و بر آن سمِّ مَرکب است محزونِ ندبه‌یِ مَلَکی قد خمیده‌ای
. علیه‌السلام تن بى سر شده چون بيکس و بى يار شود بازى دست اراذل ،سرِ بازار شود ترسم اين است؛ بلايى که سر من آمد بين گودال سر جسم تو تکرار شود پوشيه چادر خلخال النگو معجر همه را کوفه نامرد خريدار شود من نديدم سر خونى نشده در اين شهر کودک و پير کسى وارد دربار شود سنگ از بام کند کار عمود آهن همه سرها به خدا مثل علمدار شود سر هر کوچه کمى از بدنم ريخت است خاک راه پسر حيدر کرار شود سر بر نيزه و سنگ و چقدر چشم چران دختران فاطمه بد جور گرفتار شود سر دروازه حسين منتظرات ميمانم تا که اى نيزه نشين لحظه ديدار شود حنجر پاره شده ارثيه پهلو شد نوک نيزه اثرش چون نوک مسمار شود