#نوحه_واحد_سنگین_قاسم_بن_الحسن
#تیر۱۴۰۳
#سبک۱۲شبی
عمو حسین بذار برم به سوی میدون بلا
ببین که طاقت ندارم برای دیدن بابا
اذنم بده جان عمو تنها شدی آخه عمو
شهید شدن گُلای تو علیِ اکبر تو کو ؟
الهی بشه ، صد پاره پیکرم عمو
الهی بِرِه ، به نوک نِی سرم عمو
ای عمو حسین جان (۴)
عموی خوب من حسین از صدر زین افتاده ام
شکر خدا جونمو من بخاطر تو داده ام
تو میدون بلای عشق نیزه به قلب من نشست
سنگ عَدوی پَست تو دیدی که فرقمو شکست
ای عمو حسین ، حالا شده وقت عمل
شد شهادتم ، شیرین تر از شهد عسل
ای عمو حسین جان
هستم در انتظار تو عمو بیا ای دلبرم
ببین که خیلی غمینم شد لحظه های آخرم
یه داغ دیگه ای عمو نشسته روی سینه ام
واویلتا که یاد اون خاطره ی مدینه ام
میسوزم عمو ، دارم به لب این زمزمه
برات بمیرم ، ای مادرم یا فاطمه
ای عمو حسین جان
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
#مناجات_با_امام_زمان_علیه_السلام
گاهگاهی نگاه من به در است
بر قدمهای یار در سفر است
این گدای قدیمیِ مضطر
سر راهت نشسته منتظر است
چشم امید به لطف تو دارد
ملتمس بر تو در دل سحر است
کاش آقا که دست من گیری
ورنه پایم همیشه در خطر است
هر زمان نام تو به لب آید
از فراقت دو دیده پر گوهر است
گر بیفتم ز چشم تو آقا
همه عمرم فنا و بی ثمر است
کِی شود بر رُخت نظاره کنم
روی تو بِه ز شمس و صد قمر است
زائرم کن به کربلا با خود
ای خوش آن دل که با تو همسفر است
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi ایتا
#فراق_یار_وجمعه.....
به سبک : دوباره مرغ روحم
دوباره جمعه اومد از تو خبر نیومد
ازهجر روی ماهت صبرهمه سر اومد
آقا دلم گرفته از دست این زمونه
برای دیدن تو هِی می گیره بهونه
یابن الحسن کجایی
داد از غم جدایی
از آسمون قلبم بارون اشک می باره
دیگه ز دوری تو صبر و قرار نداره
دلبر من تو هستی توی دلم نشستی
گِرِه باعشق نازت به قلب من تو بستی
یابن الحسن کجایی
داد از غم جدایی
بذار که من گدای در خونت بمونم
تا جون دارم همیشه اسم تو رو بخونم
آقا منو دعا کن برای خود سوا کن
این دل مضطرم رو راهی کربلا کن
یابن الحسن کجایی
داد از غم جدایی
#کربلایی_مرتضی_شاهمندی
@mortaza110shahmandi. ایتا
سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
خورشید بر نی بود؟ حق داری بسوزی
دیدی به جز او سایهای بر سر نداری
برگشتهای؟ این را کسی باور نمیکرد
برگشتهای؟ این را خودت باور نداری
میخواهی از بغض گلوگیرت بگویی
از لای لایی واژهای بهتر نداری
هر بار یاد غربت مولا میافتی
میسوزی و دیگر علی اصغر نداری
هر شب در این گهواره طفلی بیقرار است
«سخت است این غم، سختتر از هر نداری»
ما پای این گهواره عمری گریه کردیم
یک وقت دست از لای لایی برنداری
#حسن_بیاتانی
#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
فرازی از یک #مثنوی
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
این گریههای بیحدِ كودک برای چیست؟
این گریهها، ز جنس تقاضای آب نیست!
این بار گریه، حاصل عشق است و شوق و شور
رفتن ز مرز حادثه تا قلههای نور
«ساقی! حدیث سرو و گل و لاله میرود»
«این طفل، یکشبه ره صد ساله میرود»
این بار، گوش بر سخن هیچکس مکن
گهواره را برای شهادت قفس مکن..
این طفل را فقط پی اهدای جان فِرِست
این هدیه را فقط به سوی آسمان فِرِست
باید که شعرِ فتح بخواند، قبول کن!
حیف است او به خیمه بماند، قبول کن!
برخیز ای رباب، دلت را مجاب کن
قنداقه را به دست پدر ده، شتاب کن..
بشتاب! نه! شتاب علی بیشتر شدهست
گویا ز رازهای خدا، با خبر شدهست
وقت وداعِ همسفر آمد، نگاه کن
هنگام بوسهٔ پدر آمد، نگاه کن
دشمن به غیر کینه، مقابل نشد، نشد
در این میانه، حرمله، کاهل نشد، نشد..
گل را نصیبِ صاعقه کردند کوفیان
«از آب هم مضایقه کردند کوفیان»..
كم مانده بود عالم از این داغ جان دهد
ای مادرِ شهید خدا صبرتان دهد!
میدانم از دل تو شكوفید این امید
آقا سرش سلامت، اگر طفل شد شهید!
امّا كسی نمانده به آقا توان دهد!
یا رب مباد از پسِ این داغ جان دهد!
حالا به پشتِ خیمه پدر ایستاده است
مشغولِ دفنِ پیكر خورشیدزاده است
لبریز ابر میشود و تار، آسمان
در خاک دفن میشود انگار، آسمان
بهتر كه دفن بود تن طفل تو رباب
بوسه نزد سه روز بر این پیكر آفتاب
بهتر كه دفن بود و پی بوریا نرفت
آن ماهپاره زیر سُم اسبها نرفت
بهتر كه دفن بود و چو رازی كتوم شد
این نامه، محرمانه شد و مُهر و موم شد..
::
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
از خاطر تو آن غم دیرین نرفته است
آب خوش از گلوی تو پایین نرفته است!
زمزم به چشم و زمزمه در سینه تا به کی؟!
آه از جدایی دل و آیینه تا به کی؟!..
بگذار از این حکایت خونبار بگذریم
نفرین به هر چه حرمله! بگذار بگذریم
امّا از این گذشته تماشا کن ای رباب
حالا حسین مانده و این خیل بیحساب!
تنها به سمت معرکه باید سفر کند
زینب کجاست دختر او را خبر کند؟
این لاله لاله باغ مگر وا نهادنیست؟
این شرحه شرحه داغ مگر شرح دادنیست؟..
حالا چه عاشقانه محاسن كند خضاب
سبط رسول، تشنه میان دو نهر آب!
كمكم سکوت، ساحلِ فریاد میشود
آبِ فرات بر همه آزاد میشود
آبی ولی منوش كه غیر از سراب نیست!
زَهْر است این به كام تو، باور كن آب نیست!
این آب، شیر میشود و سنگ میشود
یعنی دلت برای علی، تنگ میشود!..
::
لختی بیا به سایهٔ این نخلها رباب!
سخت است بیقرار نشستن در آفتاب!
مهمانِ سفرههای فراهم نمیشوی؟
عیسی شدهست طفل تو، مریم نمیشوی؟
غمگین مباش، آخر این ماجرا خوش است
پایان شب به میمنت «والضّحی» خوش است
آید به انتقام کسی از تبارتان
«عَجّل عَلی ظُهورکَ یا صاحبَ الزمان»
#جواد_محمدزمانی
#حضرت_رباب علیهاالسلام
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
چه آتشیست که در حرف حرف آب نشسته
که روضه خوانده که بر گونهها گلاب نشسته؟
صدای آه بلند است گوشه گوشۀ تکیه
چه نالههاست که در روضۀ رباب نشسته
کدام سو بدود چشمهای خستۀ این زن
که در مسیر نگاهش فقط سراب نشسته
«چه کردهاند که زیر عبا میآوریاش؟ آه!
چه کردهاند که در چشمهاش خواب نشسته؟
چه دیر میگذرد! کو صدای گریۀ اصغر؟»
میان خیمه زنی غرق اضطراب نشسته
کشیده روی سرش باز چادر عربی را
درست مثل سؤالی که بیجواب نشسته
کسی نگفت در آن سرزمین چه دیده که یک سال
رباب یکسره در زیر آفتاب نشسته
#فائزه_زرافشان
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
بر فراز دست خورشید آفتاب دیگریست
هر علی از نور حیدر بازتاب دیگریست
فرق دارد با علیاکبر به میدان رفتنش
اضطراب اهل خیمه اضطراب دیگریست
پاسخ لبهای در حال تلظّی روشن است
آب؟ نه اصغر به دنبال جواب دیگریست..
تیر لالایی به گوش اصغرت خوانده رباب!
تیر لالایی بخواند خواب، خواب دیگریست
داغ پیرش کرده، شاید هیچکس نشناسدش
آن کسی که بازمیگردد رباب دیگریست
#حسین_صادقی
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
آی بیابر آسمان! باغ پیمبر تشنه است
خیمهگاه سادۀ اولاد حیدر تشنه است
آب شو از شرم و بر سر خاک کن، آه ای فرات!
هستی و ذریۀ ساقی کوثر تشنه است
خوب میجنگد ولی چشمش سیاهی میرود
خوب میجنگد ولی پیداست اکبر تشنه است
میوزد در دشت گاهی هم صدای هقهقی
کنج خیمه مادری با دیدۀ تر تشنه است
آخر مجلس شبی دیدم تمام روضهها
پای این یک روضه میگریند، اصغر تشنه است
#محمدمهدی_سیار
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
فکری به حال ماهی در التهاب کن
بابا برای تشنگی من شتاب کن
دردی عمیق در رگ من تیر میکشد
من را برای ذبح عظیم انتخاب کن
هل من معین توست که لبیک میدهم
أمّن یجیبهای مرا مستجاب کن
من روی دستهای تو قد میکشم، پدر
از این به بعد روی نبَردم حساب کن
داغ جوان چه زود تو را پیر کرده است!
با خون من محاسن خود را خضاب کن
گهواره هم که تاب ندارد بدون من
فکری به حال خاطرههای رباب کن
وقتش رسیده نیزهٔ خود را علم کنند
هفتاد و دومین غزلت را کتاب کن
#وحیده_گرجی
#حضرت_علی_اصغر علیهالسلام
#غزل
نباشد در جهان وقتی که از مردانگی نامی
به دنیا میدهد بیتابیِ گهواره پیغامی
غریبیِ پدر را میزدی فریاد با گریه
گلویت غرق خون شد تا نماند هیچ ابهامی
گلویت از زبانت زودتر واشد، نمیبینم
سرآغازی از این بهتر، از این بهتر سرانجامی
تو در شش بیت حقِ مطلب خود را ادا کردی
چه لبخند پر از وحیی چه اشک غرق الهامی
علی را استخوانی در گلو بود و تو را تیری
چه تضمینی، چه تلمیحی، چه ایجازی، چه ایهامی
تو را از واهمه در قامت عباس میبیند
اگر تیر سهشعبه کرده پیشت عرض اندامی
«اَلا یا قوم اِن لَم تَرحَمُونِی فَارحَمُوا هذا....»
برید این جمله را ناگاه تیرِ نابههنگامی
چنان سرگشته شد آرامش عالم که برمیداشت
به سوی خیمهها گامی، به سوی دشمنان گامی
برایت با غلاف از خاکها گهواره میسازد
ندارد دفنت ای ششماهه غیر از بوسه احکامی
کنار گاهواره مادر چشمانتظاری هست
برایش میبرد با دست خونآلوده پیغامی
#سیدحمیدرضا_برقعی
#مثنوی_قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام
امشب دلم ميل مدينه دارد
نام حسن بُغضي به سينه دارد
صاحب عزاي بي حرم ؛حسن جان
آقاي خوب و محترم؛ حسن جان
اين خيمه ها صحن و سرايت آقا
پرچم زديم اينجا برايت آقا
بعد از علي؛ اي مير آلِ هاشم
ما را بخر امشب به نام قاسم
در كربلا شد خيمه دارِ نجمه
ماه حرم ، دار و ندارِ نجمه
در خيمه ها مانند ماه مي رفت
مثل حسن با غمزه راه مي رفت
عمامه سبزش چه دلربا بود
سر تا به پا انگار مجتبي بود
بر موي او نجمه حنا گرفته
كرب و بلا بوي منا گرفته
آمد به خيمه بهر دستْ بوسي
مانند دامادِ شبِ عروسي
بوسيد اول زانوي عمو را
آغاز كرد اينگونه گفتگو را
تنها و بي ياور شدي عموجان
رخصت بده قاسم رود به ميدان
با اين سخن زخم عمو نمك خورد
انگار بُغض سينه اش ترك خورد
او را كشيد آرام بين آغوش
از شدت گريه شدند بيهوش
فرمود : نه؛ برگرد؛ من كه گفتم :
با بوي تو ياد حسن مي افتم
بازي نكن با جانم اي عزيزم
نگذار بيش از اين بِهَمْ بريزم
برگشت خيمه با دلي پُر از غم
زانو بغل مي خواند روضه هر دم
بابا كجايي ؟ من ز غم سهيمم
امروز فهميدم كه من يتيمم
تا ديد نجمه حرف آبرو شد
از خيمه اش يك خط كهنه رو شد
فرمود : قاسم درد تو مداواست
مشكل گشايت نامه اي ز باباست
تا نامة سر بسته ديد؛ قاسم
سوي عمو جانش دويد؛ قاسم
بابا رسيد آخر به دادِ قاسم
امضا شده حكم جهادِ قاسم
چشم فلك گريه بر او نمايد
بر قد و بالايش زره نيايد
بر صورتش تحت الهنك چه زيباست
زيبا ترين فرزند آلِ زهراست
او را نشانده روي مركب عباس
بر شانه اش مي زد مرتب عباس
با ذكر يا زهرا برو عموجان
دارم هوايت را برو عموجان
پاي تو گرچه كوته از ركاب است
در پيكرت خون ابوتراب است
شير جمل عازم شده به ميدان
اهل حرم فرياد زد حسن جان
قاسم مگو؛ طوفانِ بي مثال است
سرمستِ يا ذالعز ُوَ الجلال است
بي شك به هنگام نبَرد ، قاسم
ياد حسن را زنده كرد؛ قاسم
فرياد زد هستم حریف لشگر
شاگرد عباسم عزيز حيدر
"اِن تَنْكُروني" من حسن سرشتم
با خون خود در كربلا نوشتم
هذا حسينٌ كَالْاسير ، لشگر
جان مرا اول بگير؛ لشگر
من از تبار فاتح حنينم
ابنُ الحسن ، قرباني حسينم
فرزند كَرّارم؛ علي نژادم
دار و ندارم؛ نذر شاه دادم
اِنّي انا بن مجتبي ، انا الحق
با ضربهْ گردن مي زنم زِ ازرق
شادي براي خيمه ها خريدم
تكبير سردارِ حرم شنيدم
اما چه كوتاه است شادي ما
اينجا به بعدِ روضه ، واي زهرا
اينها همه نامرد ، در نبردند
با سنگهاي تيز دوره كردند
از هر طرف راهِ گريز ؛بستند
آينة ابروي من شكستند
با ضربه اي فرق سرم دو تا شد
از روي مركب پيكرم رها شد
از هر دو سو نيزه به پهلويم خورد
دستان نا پاكي به گيسويم خورد
مغلوبه شد جنگ و به زير مركب
تركيب جسمم گشته نا مرتب
مانند مادر ناله بد كشيدم
در زير نعل كهنه قد كشيدم
آمد عمو بالاي پيكر من
بگذاشت روي دامنش سَرِ من
فرمود : آمد دلبر تو اما
كاري ز دستم بر نيايد اينجا
بر درد ناچاري ببين اسيرم
من سينه ات را در بغل بگيرم
اي قامتت كوتاه ، قد كشيدي
اين دُوْرُ و بر باباي خود نديدي؟!
خيلي برايم اي عمو عزيزي
اي كاش از لاي كفن نريزي
#قاسم_نعمتی
#مناجات_امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
وبذکرك عاش قلبی...
شب زیارتی است و حرم صفا دارد
دلم هوای سحرهای کربلا دارد
فدای معرفتت، در بهشت روضه ی تو
هنوز لات محله برو بیا دارد
به حشر، روزی حبت به پاست در قلبش
هر آن که خیمه ی این روضه را به پا دارد
حسین... زندگی من، حسین... یار دلم
کجا بدون تو این زندگی بها دارد؟!
بگو به مادرت این سینه زن، زمین خورده
بگو حساب مرا از همه سوا دارد
به گونه ام نم اشکی چکید و این گریه
هر آن چه سِر نهان است، برملا دارد
هزار بار بمیرم به شوق دیدارت
دوباره زنده شوم از نو، باز جا دارد
اگرچه میل دل نوکران زیارت توست
دلت تمایلِ دیدار مجتبی دارد
به جز حرارت جاوید ماتمت، هر غم
زوال دارد و تاریخ انقضا دارد
بهای گریه برایت ز بس گرانقدر است
حبیب، آرزوی گریه بر تو را دارد
عجیب نیست، شب جمعه، دل پریشانم
کنار قتلگهت، مادرت نوا دارد
هزار و نهصد و پنجاه ضربه یعنی چه؟!
نظاره بر بدنت بِنت مرتضی دارد
تن به روی زمین مانده، دیدنش سخت است
سر به نیزه، خودش روضه ای جدا دارد
کفن نشد بدنت، فاطمه دلش خون شد
فقط برای تو این کوفه بوریا دارد
#محمد_جواد_شیرازی
#امام_حسین_علیه_السلام_مناجات_محرمی
برای من که دلم نیست در کمند کسی
به جز حسین نباشد مهم، پسندِ کسی
به بند بند وجودم قسم که در همه عمر
دلم نبوده به جز اهل بیت، بندِ کسی
به غیر فاطمه و حیدر و حسین و حسن
خدا کند که نباشم نیازمند کسی
در این دو روزهی دنیا به غیر آل عبا
مباد بر سر ما سایهی بلند کسی
در آن زمان که پدر میگریزد از فرزند
نمیرسد به محب علی گزند کسی
به اشک روضه قسم میخورم که بر لب ما
به روز حشر نبیند به غیر خنده کسی
#محمود_یوسفی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام
#شب_ششم_محرم
#محرم
#اشعار_محرم
#قطعه
یا نداری جان، لبی بگشایی و آهی کشی
یا عسل چسبانده قاسمجان لبانت را به هم
ای یتیم خانهام رحمی به حال نجمه کن
ریختی در خیمهام گریه کنانت را به هم
نالهات می آمد اما پایکوبی داشتند
ناله کردم که نریزید این امانت را به هم
نذر کردم بین اَبرویت ببوسم بازهم
حیف نعلی ریخت اَبروی کمانت را به هم
شیر شد لشکر همین که دید قد و قامتت
دوخت بر این خاک جسم خون چکانت را به هم
عمهات دارد میآید اینقدر پا را مکش
با تقلایت نریزی عمهجانت را به هم
کاش میشد که بگویم با حسن: حالا نیا
آخ پاشیده است تیغی نوجوانت را به هم
دشنهای خوردی صدایت را به سینه قطع کرد
نیزهای نامرد پیچانده دهانت را به هم
در میان سینهات شن ریزه میبینم چرا
وای ساییدند شنها استخوانت را به هم
#حسن_لطفی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام
#شب_ششم_محرم
#محرم
#اشعار_محرم
#غزل
داشت عشقِ نبرد؛ روز ازل
پسرِ غیرتیِ شیرِ جمل
سیزده سال از عمو آموخت
جرأتی که نداشت مثل و بدَل
گفت در چشم من شهادت هست-
سخت شیرین! شبیه طعم ِ عسل
إذن میدان گرفت مردانه
داشت در سر، خیالِ خیرُالعمل
غضبش ذوالفقارِ عریان بود
رجزَش بود جانشینِ اجل
از هجومش چقدر ترسیدند
گرچه بودند مثل #ازرق؛ یل
جنگجویانِ مدّعی؛ حیران...
دشمنانِ پیاده؛ مستأصل...
یک نفر گفت بیچاره شدیم
حمله اش را کسی کُنَد مختل
نیزه باران شد و به خاک افتاد
پیکرش شد اسیرِ قوم ِ دغل
از حسن(ع) داشتند کینه به دل
پسرش را زدند بینِ جدَل
#قاسم(ع) از حال رفت و جایِ پدر-
آمد او را عمو گرفت بغل
جان سپرد و به جای آن همه تیر
آب می خورد کاش حداقل
#مرضیه_عاطفی
#امام_حسن_مجتبی_علیه_السلام
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_علیه_السلام
#اشعار_محرم
#محرم
#شب_ششم_محرم
#غزل
ما حسینی گشتهایم از قبلِ دنیا با حسن
ما خودِ کرببلا هستیم اما با حسن
هرکه گرید بر حسن در وقت گریه بر حسین
طور دیگر قُرب دارد پیش زهرا با حسن
هست در نام حسن جان، هم جلال و هم جمال
من زیارت میکنم هر پنجتن را با حسن
یک کریم از هرچه دارد هر دو عالم کافی است
کارِ ما اُفتاده است امروز و فردا با حسن
منکه هرچه درد دیدم شد مداوا با حسین
منکه هر بیچاره دیدم گشت آقا با حسن
کم اگر آوردهای در دخل و خرج خانهات
کاروبارت میشود تنها مُهیا با حسن
گاهگاهی شمع روشن کن به سقاخانهای
نذر کن روز فرج را پیش آقا با حسن
نذر کن باهم حرم سازیم بر خاک بقیع
پیش قبر فاطمه آییم آنجا با حسن
ترس در این سیره هرگز جای اظهاری نداشت
یک طرف دنیا و ظلمش یک طرف ما با حسن
گفت: لا یوم... و در و دیوار با او گریه کرد
روضه خوانی پا گرفته از همانجا با حسن
حجرهی او شد حُسینیه حسینش مستمع
قبل عاشورا محرم گشت پیدا با حسن
قاسمش جای رجز فرمود انا ابن الحسن
تا به هم ریزد سپاه کفر تنها با حسن
ارزق شامی زمین اُفتاد قاسم نعره زد
کربلا کامل نمیگردید الا با حسن
روز محشر هرکسی دنبال آقاییست؛ کاش
مادرش آنجا صدا میکرد ما را با حسن
هر که گرید زیر این خیمه یقیناً میشود...
مادرش زهرا سلامالله علیها با حسن
#حسن_لطفی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
گُلِ طوفان سواری وای بر من
تمام عشق یاری وای بر من
علی اکبر که جوشن داشت آن شد
تو که جوشن نداری وای بر من
#سیدرضا_جعفری
#امام_حسین_مناجات
از حالِ خوب روضه بهتر عالمی نیست
همراه من جز اشکهایم همدمی نیست
دلخون تر از پرچم سیاهِ گنبد تو
این روزها بر بامِ عالم پرچمی نیست
غیر از همین اشکی که می بارم برایت
ولله... بر زخمِ تن تو مَرهمی نیست
باید به حال چشم هایم خون بِگریَم
آنجا که در داغ تو مرطوب از نَمی نیست
در روضه ی گودال جا دارد بمیرم
دزدیدن پیراهنت درد کمی نیست
در داغ تو زینب کمر خم کرده یعنی...
سنگین تر از داغ تو بی شک ماتمی نیست
آن زن،که حتّیٰ سایه اش را کس ندیده ست
وای از زمانی که برایش محرمی نیست
دریاتر از چشمی که دریا را خجل کرد
در مروه سعی و صفایت، زمزمی نیست
گر عالم و آدم شود بیگانه با من
وقتی تو هستی آشنایم، پس غمی نیست
آرامشی دارم که می دانم ، برایش
از روضه اَت بهتر دلیلِ محکمی نیست
وقتی تو را بالا سرِ قبرم ببینم
دیگر برایم بهتر از آن دم، دمی نیست
#م_محمدی_مزینان
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
شبهای جمعه کربلا غوغاست ای وای
چشم امیرالمۅمنین دریاست ای وای
ذکـــر بُنَیَّ بـرلب زهــــراست ای وای
مرثیه خوانش زینب کبراست ای وای
گــوید کــه یا اُمـاه آهــم را شنیـدند
مادر حسینــم را همین جا سربریدند
فرصت به اولاد و به اصحابش ندادند
مَــرهَـــم به زخـمِ قلبِ بی تابش ندادند
می گفت«اُسقـــــونی» ولی آبش ندادند
مهمان که بود ، حتی از این بابَش ندادند
اصحاب را بر خاک، خون آلود می دید
از تشنگی ارض و سما را دود می دید
تنها میان معرکه ، واغُربَتاٰ ، که...
با گریه می زد نالهی «واقِلَّتاٰ»که...*
واحَســرتا،واضَیعَتــا،واویلتــا که...
«فَوَقَفَ لِـیَسْتَـــریحَ سٰاعَتــاٰ» که...
سنگ جفـــا آیینـــه را بشکست مادر
تیر سه شعبه سینه را بشکست مادر
از یک طرف خولی به استقبال می رفت
ازیک طرف لشگر پیِ خلخال می رفت
مادر نبــودی شمـــر در گـــودال می رفت
مادر خودم دیدم حسین از حال می رفت
بالای تَل بودم ، پُر از آه و پُر از درد
من که نمی رفتم ، حسینم گفت برگرد
برگشتـــم اما پیکـــــرم می سوخت مادر
انگار کــــه بال و پـــرم می سوخت مادر
احساس می کردم سرم می سوخت مادر
در خیمه بودم ، حنجرم می سوخت مادر
احساس می کردم تن من را دریدند
احساس می کردم گلویم را بریدند
*واقلة ناصراه
#محمدعلی_قاسمی_خادم
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
وقتی به هم لبهای طفل محتضر میخورد
بر قلب مادر تیر نه، که نیشتر میخورد
در روضههایش آمده مثل علی اکبر
او آب از تسنیم لبهای پدر میخورد
یاقوت لبهای علیاصغر ترک برداشت
یاد لب او، آب هم خونِ جگر میخورد
این شیرخواره مثل شیر نر رجز میخواند
دشمن "شکست" از تشنهکامی بی سپر میخورد
شاهی سخن گفت و سپاهی هلهله کردند
خیلی به کوه غیرت شهزاده بر میخورد
بی شک شفیع برزخ و دنیا و محشر اوست
از این جهت بر نای او تیر سه پر میخورد
هرگز نمیبخشید حلق خویش را تا حشر
تیر سه پر بر قلب بابایش اگر میخورد
داده سلامی بر لب خشکیدهی بابا
از تیرهای آبدیده هر قَدَر میخورد
#محسن_حنیفی
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
#زبان_حال_امام_حسین_ع
خون از لبان چاکچاکش پاک میکردم
با دست خود ششماههام را خاک میکردم
شرمندهی ششماههام هستم خبر دارید؟
چشمان بازش را خودم بستم خبر دارید؟
هرگز نکرده هیچ کس کاری که من کردم
با تکهای قنداقه طفلم را کفن کردم
بالای سر مشغول تلقین دادنش بودم
خیره به رگهای ظریف گردنش بودم
در گوشش استرجاع را با لحن غم خواندم
آنجا به تنهایی نمازش را خودم خواندم
من هم وجودم رنگ و بوی محتضر دارد
بابایِ بچهمرده از حالم خبر دارد
چشم انتظار لحن باباگفتنش بودم
از روز میلادش به فکر جوشنش بودم
حالا تمام هستیام در گور خوابیده
داغش به روی خیمه، خاکِ مرده پاشیده
یادم نرفته آن ترکهایی که بر لب داشت
یادم نرفته روزهای آخری تب داشت
لرز سرش، ضعف تنش، آتش به جانم زد
با هر تلظی کردنش آتش به جانم زد
از مادرش هم نیز کاری بر نمیآمد
از فرط بی حالی صدایش در نمیآمد
از وصلهی جان دلبریدن گریه هم دارد
از این و آن منت کشیدن گریه هم دارد
بیش از بقیه حرمله خیلی عذابم کرد
تیر سه شعبه عاقبت خانهخرابم کرد
از کشتن ما حرمله هرگز نشد خسته
آمد برای کشتن طفل زبان بسته
ای کاش مثل اکبرم من را صدا میزد
طفل عزیزم روی دستم دست و پا میزد
دیگر رباب از فکر او بیرون نمیآمد
راحت سه شعبه از گلو بیرون نمیآمد
در راه دین، ششماهه مثل مادرم دادم
در راه خیمه بود یاد محسن افتادم
با حسرت دیدار او عمری برادر سوخت
محسن، همان که پشت در همراه مادر سوخت
#علیرضا_خاکساری
#امام_زمان_عج_مناجات_محرمی
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
شبیه برف که درگیرِ آفتاب شده
دلم ز شدّتِ هُرمِ فراق، آب شده
«میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست»...
گناهکاریِ من، بین ما حجاب شده
چقدر پیش نگاه تو معصیت کردم
چقدر پیش تو این عاشقات خراب شده
به سیلی پدرانه همیشه محتاجم
که سربهراه شد آن طفل که عتاب شده
چقدر «آه» نوشتم..، به دست تو نرسید...
فراقنامهی من این چُنین کتاب شده
به غیر پشت در خانهات کجا برود؟!
همان گدایِ سرافکندهیِ جوابشده
وصال یار..، به جز سوختن مُیَسَّر نیست...
بگو به شمع که پروانهات مُجاب شده
درختِ «آب» نخورده، ثمر نخواهد داد
دعا به لطف همین «گریه» مستجاب شده
تو را به خونِ علیاصغرِ حسین..، بیا...
بیا که شیعهی تو غرق در عذاب شده
**
سه شعبه خورد به مشکی و آبرویی ریخت...
رشید اهل حرم از خجالت آب شده
عمو کجاست ببیند به جای جرعهی آب
طناب حرملهها قسمت رباب شده
#بردیا_محمدی
#حضرت_علی_اصغر_ع_شهادت
در آسمان کرببلا، کم ستاره نیست
امّا به دلرباییِ این ماهپاره نیست
گهوارهاش به بحر گنه، دستگیر ماست
این کشتی نجات بُوَد، گاهواره نیست
"در یک شکوفه نیز شکوه بهار هست"
نامش علیست، شیر بخوان، شیرخواره نیست
قنداقه را به معرکهی عشق میبرند
"در کار خیر، حاجت هیچ استخاره نیست"
با یک نظر گرفت گلوی سهشعبه را
نازم به تیغ طفل که جز یک نظاره نیست!
با گریهاش ز مادر و با خنده از پدر
اشکی گرفته است که آن را شماره نیست
بر غربت حسین، گلوی علی گواست
با هیچ کس چنین سند پاره پاره نیست
دیشب صدای گریهاش از عرش هم گذشت
امشب علی کجاست که در گاهواره نیست؟
باید کنار گریه، صبوری کند رباب
جز اشک، غیر صبر، دگر راه چاره نیست
با نی بگو که زخمیِ تیر سه شعبه است
این حلق را که طاقت زخم دوباره نیست
در آسمان که سرخ شود موقع غروب
آیا به یاد حنجر او یادواره نیست؟
"تربت"! بس است شرح غم بی کرانهاش
بحریست بس عمیق که آن را کناره نیست
✍ غزلی عاشورایی در ۱۲ بیت از ۹ شاعر به ترتیب ابیات:
#مهدی_محبزاده
#فصیحالزمان_شیرازی_رضوانی
#فریدون_مشیری + #حمیدرضا_اسلاملو
#مهدی_محبزاده + #حافظ_شیرازی
#جواد_هاشمی_تربت
#مهدی_حسینقلیان
#احمد_گرجی
#علی_کاملی_کرمانشاهی
#جواد_هاشمی_تربت
#محمدحسین_مهدیپناه
#جواد_هاشمی_تربت
#عباس_بردبار
#امام_حسین_ع_مناجات
#شب_هفتم
پای این سفره به پایت چقدر افتادیم
ما از آن روز که در بند توأیم آزادیم
ما همه گوشهنشینانِ خرابات توأیم
از غمت خانه خرابیم، ولی آبادیم
ما محال است که از عشق تو دلسرد شویم
ما ندیدیم تو را، باز به تو دل دادیم
از تو جز خوبیِ بسیار ندیدیم حسین
خودمانیم ولی ما که پُر از ایرادیم!
ارث اجدادیِ ما نوکریِ این خانهست
تا ابد جیرهخورِ خیرِ همان اجدادیم
یادی از ما بکنی یا نکنی، حرفی نیست
ما به این نوکرِ دربارِ توبودن شادیم
پُشت ما که همهجوره به تو گرم است حسین
ما بدهکار شما در همهی ابعادیم
جز همین اشک نداریم برایت چیزی
با همین گریه به غمهای تو، از عُبّادیم
به خدا نام تو هم دیدهی ما را تَر کرد
مادرت خواست که در گریه به تو استادیم
تا ابد گریهی آرام حرام است به ما
سالیانیست که در روضه پُر از فریادیم
::
آب خوردیم به یاد جگر سوختهات
یادِ خشکیِ لبِ اصغرِ تو افتادیم
حرمله خیر نبیند که تو را حیران کرد
بیش از آن تیر و کمان، دلخور از آن صیادیم...
#وحید_محمدی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#حضرت_زهرا_س_هجوم_به_بیت_ولایت
#امام_حسین_ع_گودال_قتلگاه
#غزال
عشق را در بر کشید
از جگر آهی برای غربت دلبر کشید
از کف پای عمو
سرمهای برداشت و روی دو چشم تر کشید
گفت احلی من عسل
شربت عشق حسین بن علی را سر کشید
روضهام آغاز شد
بر زمین هی پا کشید و قد کشید و پرکشید
مرکبی با نعل خود
قد او را چون عمو عباس آب آور کشید
داغ فرزند حسن
دست مقتل را گرفت و تا به پشت در کشید
قصه را از سر گرفت
پهلوی قاسم شکست و روضهی مادر گرفت
حرمت حیدر شکست
عاقبت از ساقهی خود غنچهای پرپر شکست
بار شیشه داشت و
سنگی آمد آه! بار شیشهاش آخر شکست
خورد پیشانی به در
آنقدر محکم که با آن ضربه شاید سر شکست
چادرش آتش گرفت
مادر افتاد و در افتاد و دل حیدر شکست
در میان شعلهها
یاحسینی گفت مادر، روضه آمد کربلا
هم بدن سالم نماند
هم دل ارباب بی غسل و کفن سالم نماند
با حساب تیرها
پیکرش مانند تابوت حسن سالم نماند
با حساب نیزهها
آه حتی تار و پود پیرهن سالم نماند
با حساب تیغها
چون به تن جوشن نبود اعضای تن سالم نماند
با حساب سنگها
چیزی از ابرو و دندان و دهن سالم نماند
با حساب نعلها
هیچ یک از استخوانهای بدن سالم نماند
پیکری باقی نماند
خووود روی سر نبوده، پس سری باقی نماند
#حامد_تجری
#امام_حسن_مجتبی_ع_مدح
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
#شب_ششم
نام اعظم نه فقط، عشق مسلّم حسن است
بهترین زمزمهها نغمهی جانم حسن است
آنکه تا آمده بخشیده و از روز ازل
شده آقای کریم همه عالم، حسن است
بعد یا فاطمه اول ز علی دم بزنید
بعد یا حیدر کرار، مُقدّم حسن است
سر این سفره چه خوب است، نشستن دارد
آب از این چشمه بنوشید که زمزم حسن است
صاحب و بانی هر روضه خود فاطمه است
آنکه در بزم حسینش زده پرچم حسن است
اولین گریه کن خون خدا فاطمه است
دومین گریه کن ماه محرم حسن است
ششمین شب شده و سائل دست حسنم
حَسَنیهست حُسینیه و ذکرم حسن است
#مهدی_شریف_زاده
#حضرت_عبدالله_بن_الحسن_ع_شهادت
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
آن حور که در کوچه شکستند پرش را
آن خانه که آتش زده بودند درش را
آن مرد که شمشیر به هم ریخت سرش را
چشمان حسن دید و شنیدم خبرش را
پس داد پس از این همه ماتم جگرش را
از محرمِ نامحرم خود جان و تنش سوخت
تن شعله کشید و همهی پیرهنش سوخت
تا دید برادر که دو چشم حسنش سوخت
فرمود که "لا یوم کیومک" ...دهنش سوخت
پس گفت به او علت چشمان ترش را
شد قصه همان داغ که دیدند و شنیدیم
آن درد که بر شانه کشیدند و شنیدیم
در شعلهی غم تشنه دویدند و شنیدیم
بر آینه شمشیر کشیدند و شنیدیم
بخشید علی از تن خود بیشترش را
مولای زمان خسته و بی تاب و توان شد
قاسم به عمو زل زد و قلبش نگران شد
چون تیر که بیطاقت از آغوش کمان شد
دانست که هنگام سپر کردن جان شد
تغییر ندادند نظرها نظرش را
مشغول غزل خوانی و دلداده و سرمست
شمشیر به رقص آمد و افتاد سر و دست
پس در دل لشگر زد و پرسید کسی هست
با دیدن او هر که رجز خواند دهان بست
آورد به یاد همه رزم پدرش را
بگذار نپرسم چه شده در دل میدان
بگذار نخوانم نشود خیمه هراسان
بگذار نگویم که حسین است پریشان
شیر حسنش مانده و انبوه شغالان
رد میشوم از آنچه به هم ریخت سرش را
رد میشوم و میرسم آنجا که علمدار
هی تیر پس از تیر سپس تیر ...و تکرار:
هی تیر پس از تیر سپس نیزهی بسیار...
بی دست زمین خورده و در خندهی اغیار
سکان سماوات گرفته کمرش را
رد میشوم و میرسم آنجا که شتابان
شمشیر به دستند همه نامه نویسان
آشوب شد و همهمه دور و بر مهمان
سوغات برای همه آورده به میدان
دست و سر و پا و تن ایثارگرش را
ناگاه دل کودک بی تاب خبر شد
در چشم ترش کُون و مکان زیر و زبر شد
وا کرد دو تا دست و هم آغوش خطر شد
با دست به جنگ آمد و با دست سپر شد
تقدیم عمو کرد تمام جگرش را
آن حور نظر کرد تن بی کفنی را
سلطان زمین خوردهی دور از وطنی را
در خاک بلا یوسف بی پیرهنی را
بی سر تن سادات حسینی حسنی را
آن حور که در کوچه شکستند پرش را
پس دید که بر نیزه نشاندند سرش را
با نالهی جانسوز صدا زد پسرش را
ای کاش کسی آب بریزد جگرش را
پایان بدهد منتقم او سفرش را
باید که بیارند به زودی خبرش را...
#حسن_اسحاقی
#حضرت_قاسم_بن_الحسن_ع_شهادت
ای جگر پارۀ امام حسن
وی ز سر تا به پا تمام حسن
تیرها بر جگر زده گرهت
زخمها بر بدن شده زرهت
گرگها بر تن تو چنگ زدند
دلشان سنگ بود و سنگ زدند
ای در آغوش من فتاده ز تاب
یک عمو جان بگو دوباره بخواب
جگر تشنهات کبابم کرد
داغ تو مثل شمع آبم کرد
تو که دریا به چشم من داری
موج خون از چه در دهن داری
گل خونین من! گلاب شدی
پای تا سر ز خون خضاب شدی
زخمهایت چو لاله در گلشن
بدنت مثل حلقهی جوشن
ای مرا کشته دست و پا زدنت
جگرم پاره پارهتر ز تنت
من عموی غریب تو هستم
کم بزن دست و پا روی دستم
سورهی نور گشته پیکر تو
آیه آیهست پای تا سر تو
بعد اکبر تو اکبرم بودی
بلکه عباس دیگرم بودی
خجلم از لبان عطشانت
جگرم سوخت از عمو جانت
شهد مرگ از کف اجل خوردی
از دم تیغها عسل خوردی
بس که دلدادهی خدا بودی
بس که از خویشتن جدا بودی
تلخی مرگ از دم خنجر
از عسل گشت بر تو شیرینتر
زخم تن آیههای نور شده
پایمال سم ستور شده
لاله بودی و پرپرت کردند
پاره پاره، چو اکبرت کردند
لالهی پرپرم، عزیز دلم
تا صف محشر از حسن خجلم
نشود تا ابد فراموشم
قاسمش داد جان در آغوشم
تا که خیزد شفا ز خاک رهت
اشک "میثم" نثار قتلگهت
#غلامرضا_سازگار